آدمها بعد از رفتن عزیزانشان از زندگی دست میکشند.
یعنی نمیتوان گفت اُوه بعد از سونیا مرده بود، نه او نمرده بود!
فقط دست از زندگی کشیده بود...
- مردی به نام اوه -
#فردریک_بکمن
@icr_kmrh
توبه کردم تا دگر هرگز نبینم روی او
توبه شد بادی، وزید و بُرد دل را سوی او
#سعیده_باقری
@icr_kmrh
از لحاظ سِن، از تو بزرگتر بودم.
و در عشق، تو بزرگتر از من بودى.
زنان، وقتى عاشق مىشوند، مادر مىشوند و ما مردها، كوچک مىشويم.
آنقدر كوچک كه بچههایشان خواهيم شد...
#غسان_كنفانی
@icr_kmrh
تا من تو را بدیدم دیگر جهان ندیدم
گم شد جهان زِ چشمم تا در جهان نشستی
#عطار
@icr_kmrh
هرگز نمیشود آنطور که باید و شاید به کلمات اعتماد کرد.
کلمات ظاهر بیآزاری دارن.، ابداً به نظر نمیرسد که ممکن است خطرناک باشند. بیشتر به باد هوا شباهت دارند، به صداهای کوچک دهن، نه شورند و نه بینمک و به محض اینکه از دهن بیرون میآیند از راه گوش به وسیلهی تودهی نرم و خاکستری مخ درک میشوند.
هیچکس به کلمات خودش شک ندارد و مصیبت از همینجا شروع میشود.
- سفر به انتهای شب -
#لویی_فردینان_سلین
@icr_kmrh
یا رب، نگاهِ کس به کسی آشنا مکن
وَر میکنی، کرم کن و از هم جدا مکن
#عالی_شیرازی
@icr_kmrh
.
من برای روییدنِ یک گیاه میان انبارِ باروتِ تاریخِ شما، آفتاب را دعوت میکنم. برای آمدنِ باران فرشِ سرخ پهن میکنم. دستهایم را قنوت میکنم.
همخون و همخانه! مرا نکُش. مرا نزن. مرا نبند.
من در قنوتِ دستهای بازم برای پخش، پاییز، باران، باد و عشق جمع میکنم.
.
.
#سهم_امشب
@icr_kmrh
چی میشه که آدما تصمیم به رفتن میگیرن؟
.
.
رفتن نقطهی آغازین شکلی از جابهجاییه که در زمان، سفر نام گرفته.
ما سفر آغاز میکنیم.
از جایی به جایی! از خویش به خویش یا از من به تو...
#سهم_امشب
@icr_kmrh
جان را به تمنای لبش بردم و نگرفت
گفتم: بستان بوسه بده، گفت: گران شد...
#سهم_امشب
@icr_kmrh
[ بیکلام ]
بود آسان علاجِ دردِ بیمار
چو دل بیمار شد، مشکل شود کار...
#سهم_امشب
@icr_kmrh
بیا
چشمهایم برای تو. در چشمهای من بخند.
دیوانهها با یک لبخند عاشق میشوند.
#سهم_امشب
@icr_kmrh
"تو" منتشر شد.
برای دانلود روی لینک زیر کلیک کنید.
/channel/melobot?start=N0yqS
@Erfancnl
و تو هم روزی پیر میشوی
اما من
پیرتر از این نخواهم شد
در لحظهای از عمرم متوقف شدم
منتظرم بیایی
و از برابر من بگذری
زیبا، پیرشده، آراسته به نوری که ازتاریکی من دریغ کردهای...
#شمس_لنگرودی
@icr_kmrh
نمردنم ز فراقت ز سخت جانی نیست
امیدِ وصل در این ماجرا گلوگیر است...
#شریف_کاشی
@icr_kmrh
عشق از دانش پرسید: چه کسی نجاتم داد؟
دانش جواب داد: زمان بود.
عشق پرسید: زمان؟ اما چرا زمان نجاتم داد؟
دانش با فرزانگی خاص و عمیقی لبخند زد و جواب داد: زیرا تنها زمان است که توانایی درکِ ارزشِ عشق را داراست.
- 57 داستان کوتاه. عشق و زمان -
#حسین_کامیاب
@icr_kmrh
ﻧﻤﯽﺁﯾﯽ، ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻧﯽ، ﻧﻤﯽﺟﻮﯾﯽ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ
ﺧﺪﺍ ﻧﺎﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺩﻝ، ﺭﻧﺠﺸﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﮕﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ؟!
#ﺻﺎﺋﺐ_ﺗﺒﺮﯾﺰی
@icr_kmrh
این روزا مردم فقط کامپیوتر دارن و دستگاه اسپرسو!
جامعهای که توی اون هیچکس نمیتونه به یه روش منطقی، با دست بنویسه و با دست، قهوه دم کنه، کجا میره؟ کجا؟
- مردی به نام اُوِه -
#فردریک_بکمن
@icr_kmrh
دیدی که آدمی چه کشد در وداعِ جان؟
بر ما ز هجرِ یار دو چندان همی رود...
#همام_الدین_تبریزی
@icr_kmrh