رقیبم شانه خواهد زد، ولی آشفته خواهد ماند
که موهایت فقط عادت به انگشتان من دارند
#محمد_عزیزی
@icr_kmrh
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم
هنوز پیرهنم را نشُسته میپوشم
هنوز بوی تو از تار و پود زندگیام
نرفته است که خود را به عطر بفروشم
عجب مدار از این جوششی که در من هست
که من به هرم نفسهای توست میجوشم
کجا به پیری و سستی و ضعف روی آرم
منی که آب حیات از لب تو مینوشم
به بوسهای که گرفتم در آخرین لحظه
برای بوسهی دیگر دوباره میکوشم
برای آنکه بدانی که بر سر عهدم
برای آنکه بدانی نشد فراموشم
قسم به بوسهی آخر، قسم به اشک تو، من
هنوز پیرهنم را نشُسته میپوشم
#حسین_دلجو
@icr_kmrh
وقتی دو نفر شیفته یکدیگر میشوند
کوچکترین اشاره
کوچکترین تماس
کوچکترین نگاه
برای اینها
به اندازهی عالمی قیمت دارد...
#بزرگ_علوی
@icr_kmrh
پيراهن مشکیِ پدر در غم فرزند
من غصّهی تبريز پس از يورش روسم
حال بد يک برنوی خالی سر دوشِ
داماد عزادارْ، پس از مرگ عروسم…
داغ دلم از دست خودیهاست كه امروز
با نامِ رفاقت به دلم دشنه نشاندند
از دست كسی غير عزيزان گلهام نيست
از دست خودیهاست كه دلگير و عبوسم
حالم شده احوال وزيری كه ز سلطان
دستور گرفته ست: (به كاشان بشتابيد)
در راه وطن آمدهام جان بفشانم
با پای خودم در دل فين رو به جلوسم
چون عاشق دلسوختهای در شبِ عقدِ
معشوقهی تن داده به یک وصلت زوری
هستم ولی ای كاش نبودم كه شبيه
بيتی پر از آرايه تهِ يک اتوبوسم!
از زاويهای تازه مرا شرح نداديد
هرگز ننوشتيد كه دلسوز كسی بود
يک روز نوشتيد مسلمانم و ديندار
يک روز نوشتيد كه بدخواه و مجوسم
سخت است كه حرف تو غزل باشد و مردم
با مرثيه بيش از غزل آرام بگيرند
من داغ دل ارتش افسردهی قاجار
من غصهی تبريز پس از يورش روسم...
#کیانوش_سفری
@icr_kmrh
میدانم که مرا کم داری، اما دنبالم نمیگردی
دوستم داری ولی به من نمیگویی و آنگونه که هستی، خواهی ماند.
سکوت تو مرا میکُشد...
#غاده_السمان
@icr_kmrh
زنی از خاک، از خورشید، از دریا قدیمی تر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی تر
زنی از خویشتن حتی از أعطینا قدیمی تر
زنی از نیّت پیدایِش دنیا قدیمی تر
چه بنویسم از آن بی ابتدا، بیانتها، زهرا
زمین زهرا، زمان زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا
شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا
چه میفهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!
#سید_حمیدرضا_برقعی
@icr_kmrh
همیشه که پاییز فصل عاشق شدن، قدم زدن و شعر خواندن نیست؛
گاهی هم فصلیست که میشود روی بعضی از خاطرهها، مثل برگهای ریخته شدهٔ درخت، پا گذاشت و رفت...
#فرشته_رضایی
@icr_kmrh
نمود وعدهی دیدار و دیدمش در خواب
نگویمش، که مبادا به آن حساب کند
#هلالی_جغتایی
@icr_kmrh
با جمع ز حال دل تنها چه توان گفت؟
با خستهدل از صبر و مدارا چه توان گفت؟
از غربت تُنگ و شب و تنهایی و وحشت
با ماهی افتاده به دریا چه توان گفت؟
تنهایی و رسوایی اگر شرط جنون است
ازعشق دگر پیش زلیخا چه توان گفت؟
تقدیر من این است که دلتنگ تو باشم
وقتیکه غمش نیست به دنیا چه توان گفت؟
عمریست که بر دوش کشم بار غمت را
جان میدهم از غصهات اماچه توان گفت؟
گفتم که به آهی غم دل با تو بگویم
پیش تو ولی جز به تماشا چه توان گفت؟
امروز کنار توهمه فکر من این است
از حسرت و دلتنگی فردا چه توان گفت؟
#محمد_شیخی
@icr_kmrh
جهان به خواب و شبی چشم من نیاساید
چو دل به جای نباشد، چگونه خواب آید؟
#امیرخسرو_دهلوی
@icr_kmrh
به دریا دل بزن تا بگذری از موج رسوایی
نمیرنجد غریق عشق از طوفان تنهایی
به جز آیینه وقتی همدمی پیدا نخواهی کرد
چه رنجی میبری از دیدن تکرار زیبایی
صبوریهای من، ای عشق، تاوان گناهم بود
عجب صبر جمیلی بود این صبر زلیخایی!
همان قدری که در دل تشنهٔ پایان دنیایم
همان اندازه سیرابم از این رنج تماشایی
برایم آرزوی زندگی کردهست و میدانم
تو هم، ای مرگ، داری با دل او راه میآیی...
#نفیسه_سادات_موسوی
@icr_kmrh
محبوبِ من!
دیدنِ تو زیباترین کاریست که چشمِ انسان میتواند بکند...
#ناظم_حکمت
@icr_kmrh
هر قماری را که شرطی نیست ذوقی نیز نیست
از لب تو بوسهای از ما گریبان باختن
#نظیری_نیشابوری
@icr_kmrh
در شب تیرهی خود چشم به ماهی دارم
جز تماشای تو از دور چه راهی دارم؟
اشتباه تو دل از «اهل نظر» بردن بود
دلربایی تو اگر، من چه گناهی دارم
بی سبب نیست که اینقدر شبیهیم به هم
مثل گیسوی تو من بخت سیاهی دارم
من حبابم شب دیدار تو ای ماه در آب
سخنی با تو به اندازهی آهی دارم
باز صد شکر که میخانهی آغوش تو هست
دست کم پیش تو ای عشق پناهی دارم
#فاضل_نظری
@icr_kmrh
اگر زِ گور، به جایی دری نباشد چه؟!
و گر تمام شود، محشری نباشد چه؟!
گرفتم اینکه دری هست و کوبهای دارد
در آن کویر، کسِ دیگری نباشد چه؟!
کفنکِشان چو در آیم زِ خاک و حق خواهم
دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه؟!
شرابِ خُلَّرِ شیراز دادهام از دست
خبر زِ خمرهی گیراتری نباشد چه؟!
چنین که زحمتِ پرهیز بُردهام اینجا
به هیچ کرده اگر کیفری نباشد چه؟!
بَرَنده کیست در این بازیِ سیاه و سپید؟
در آن دقیقه اگر داوری نباشد چه؟!
#حسین_جنتی
@icr_kmrh
روییدی در قلب من بسان گل کوچکی که کنار دیوار میروید.
همین قدر ناخواسته عاشقت شدم!
#غادة_السمان
@icr_kmrh