3305
چونکه ایران دلِ زمین باشد دل ز تن بِه بُوَد یقین باشد در اینستاگرام همراه ما باشید: http://instagram.com/irbozorg
هنگام حملۀ روس و انگلیس حکومتی مرکزی و قدرتمند، آزاد از دستکاری قدرتهای خارجی، آزاد از هرگونه گردنکشی عشیرهای و نفوذ ناروای مذهبی، بر ایران فرمان میراند، حکومتی که ایران نظیرش را در ۱۴۰ سال گذشتۀ تاریخ خود به چشم ندیده بود.
ساختار مالی کشور استوار بود و گامهای نخست صنعتی شدن برداشته شده بود. سیر قهقراییِ ظاهراً عجین در رگ و پی زندگی ایران، در ظرف پانزده سال از میان رفته بود و نهادهایی به وجود آمده بود که پنجاه سال فقط حرفش زده شده بود اما قدمی به سوی آن برداشته نشده بود.
وجود مراکز متعدد قدرت ویژگی دوران پیش از پهلوی بود. رضاشاه سرکردگان و گروههای قدیمی را از بین برد، نهادهای نوین به وجود آورد و شالودۀ فعالیتهای فزایندۀ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دولت را ریخت. مکتب و مسلکی جدید خاصه شکل تازهای ملیگرایی پیافکند و در واقع دولت ملی امروزی ایران را بنیان نهاد.
رضاشاه فیلسوف-شاهِ افلاطونی نبود، و مسلماً نقایص بسیار داشت، ولی بیگمان پدر ایران نوین و معمار تاریخِ قرن بیستم کشور ما بود.
"ایران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها"، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، انتشارات نیلوفر، ص ۴۲۷ و ۴۲۸
این پرسش پیش می اید که چرا مترجم چند کتاب در باره سکولاریسم و اقای محمد ایمانی که مقیم آلمان هستند و علوم سیاسی خوانده اند و مرحوم طباطبایی درکی نادرست از سکولاریسم دارند ؟ آیا ذهن ایرانی مقاهیم را واژگونه می فهمد؟حتی بنابر نظر فیلسوف برجسته ای چون ترولتچ پروتستانیسم هیچ نقشی در افرینش مدرنیه نداشته است. در این مورد رجوع کنید به کتاب ارزنده موریس باربیه " مدرنیته سیاسی " ترجمه عبدالوهاب احمدی صفحات 74 تا 80.
Читать полностью…
صوتی که میشنوید، پاسخ جناب دکتر #جواد_طباطبایی به آقای مسعود دباغی، سردبیر فصلنامهی ایران بزرگ فرهنگی، در رابطه با برخی ابهاماتی است که برخی از جمله جناب یدالله موقن به ایشان مبنی بر «سکولار بودن اسلام» میگرفتند و البته احتمالا به سال ۲۰۲۱ مربوط است.
در فایل صوتی، بخشهایی هست که به نوع طنز خاص ایشان در نقد مخالفان مربوط است. مابقی حاوی مطالب عمیقی است که پژوهندگان را بهکار میآید.
هنگام تشکیل مجلس اول در ۱۲۸۵ صحبتِ احداث یک شبکۀ راهآهن در میان بود. فقدان راهآهن را همه یکی از علل اصلی عقبماندگی ایران میشمردند.
بههرحال پول کافی برای این کار نبود و نمایندگان پرشور و شوق ملّت نمیدانستند هزینۀ این طرح را چگونه تأمین کنند. روسیه و انگلیس آمادۀ مساعدت فقط به خطآهنی بودند که از مسیر دلخواه آنها بگذرد و منافع تجاری و سوقالجیشی آنها را برآوَرَد و با هر مسیر دیگر سرسختانه مخالفت میورزیدند.
بریتانیا میترسید راهآهن اگر به جنوب رود مصالح نفتی آن کشور به خطر افتد و خطری هم برای هند فراهم آید. روسیه، بهنوبۀ خود، برضد خطی بود که از شرق به غرب در میان عراق و هند کشیده شود.
پس از بررسیهای متعدد مهندسان مشاور آمریکایی تصمیم گرفته شد که مرحلۀ نخست خطآهن در جهت کلی شمال شرقی-جنوب غربی از دریای خزر به خلیجفارس احداث گردد. ملاحظات سیاسی و نظامی بیش از همه ذهن رضاشاه را مشغول داشته بود. باید از هرگونه خط شمال به جنوب و شرق به غرب اجتناب کرد. خطآهن در ضمن باید از مرزهای هند، عراق و ترکیه هم دوری گزیند و حتیالامکان از خطوط آهن شوروی در آذربایجان شوروی و جمهوریهای آسیای میانه و نیز از شبکۀ راهآهن بریتانیا در عراق و هند فاصله گیرد. همچنین تصمیم گرفته شد که خط بهاستثنای پایتخت به هیچ شهر بزرگ نرود و بیشتر از مناطق ایلات عمدۀ چادرنشین بگذرد، که تسلط بر آنها برای حکومت مرکزی اهمیت شایان دارد.
بحث پیوسته این بود که مخارج راهآهن از کجا تأمین شود. پارهای استدلال میکردند که اجرای هیچ طرح بزرگ زیربنایی بدون سرمایۀ خارجی ممکن نیست. گروهی دیگر مزایای سرمایۀ خارجی را قبول داشتند ولی میگفتند که تاریخچۀ وامگیری قاجاریه در گذشته که صرفاً برای مصارف شخصی بود و مستلزم گروگذاری عواید کشور بهعنوان وثیقه، خواهناخواه اخذ هرگونه وام خارجی را نفرتانگیز ساخته است، و این عمل در آغاز زمامداری دودمانی تازه با آن همه چشمانتظاری فاجعه بار میآورد.
تأمین وجه از منابع داخلی نیز آسان نبود. بستنِ نوعی مالیات مستقیم هنوز زود به نظر میرسید و در هر صورت محاسبه و نیز جمعآوری آن دشوار بود. تنها چارۀ کار مالیاتی غیرمستقیم به مصرف عمومی مواد غذایی بود. مجلس مدتی پیش یعنی در خردادماه ۱۳۰۴ انحصار واردات و صادرات چای و قند و شکر را به دولت داده بود. اخذ مبلغی عوارض اضافی از اینگونه واردات پول لازم را فراهم میساخت. قند و شکر هنوز در ایران تولید نمیشد و مصرف چای در مملکت بسیار بیشتر از محصول محلی بود. پروژۀ راهآهن ایران به هزینۀ تقریباً ۱۲۵ میلیون دلار در شهریور ماه ۱۳۱۷ تکمیل گردید.
هرگونه تلاش برای نوسازی کشور در مدتی چنین کوتاه خواهناخواه گران و موجب سختی و مشقت بود. رضاشاه در کارهایش مسلماً بیامان بود و از اتباع خود انتظار فراوان داشت، ولی قاجارها قاطبۀ خلق را به فلاکت انداخته بودند بدون آنکه پس از ۱۳۰ سال سلطنت چیزی در مقابل ارائه کنند.
اروپا برای صنعتی شدن، احداث شبکۀ راهآهن و ایجاد ارتش ملی خود، همین سختیها و شاید مصیبتهای شدیدتر کشیده بود. خطِّ آهن ایران، بههرحال، طرحی برای صرفاً حمل و نقل و ارتباط نبود تا فقط برمبنای اقتصادی توجیه شود نوعی ابراز استقلال بود، وسیلۀ اعادۀ اعتماد از دسترفتۀ ملت بود. راهآهن سرتاسری ایران پایدارترین یادگار سیاستِ صنعتی رضاشاه است. در زمان خود «یکی از شگفتترین نمونههای راهآهنسازی در جهان» بود. [۱]
«رضاشاه راهآهن خود را بر محوری طرح ریخت که حتیالمقدور به کشورهای بیگانه سود نرساند.
فاصلۀ بین دو ریل خطوط راهآهن اتحاد جماهیر شوروی نسبتاً پهن و مال عراق [که انگلیسیها ساخته بودند] باریک بود و برای راهآهن ایران فاصلۀ معیار [بینالمللی] درنظر گرفته شد.»
مرحلۀ دوم راهآهن قرار بود تبریز را به تهران و تهران را به مشهد وصل کند و احداث آن در ۱۳۲۰ شروع شود ولی جنگ جهانی دوم کار را به تأخیر انداخت. [۲]
[۱] "ایران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها"، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۲، ص ۴۱۷ و ۴۱۸
[۲] همان، ص ۴۸۵ و ۴۸۶
ابتدا در ۱۱ فروردین ۱۳۰۴ «قانون اصلاح تقویم رسمی» از تصویب گذشت. به موجب این قانون اسامی عربی و ترکی ماههای سال به نامهای باستانی پیشین تغییر یافت. شش ماه نخست سال ۳۱ روز، پنج ماه بعد ۳۰ روز و ماه آخر ۲۹ روز و در سالهای کبیسه ۳۰ روز خواهد داشت. این تقویم شمسی بود و آغاز سال روز اول فروردین، اعتدال بهاری و نوروز سنتی ایرانیان خواهد بود.
سپس در اول اردیبهشت قانون تأسیس نخستین بانک ایرانی بهتصویب رسید، سرمایۀ بانک جدید از کسور بازنشستگی افسران ارتش تأمین میشد. نام بانک را ابتدا بانک ارتش نهادند، بعد از مدتی کوتاه بانک پهلوی و سرانجام بانک سپه گردید.
روز ۱۵ اردیبهشت ماه مجلس قانون مهم و پردامنهای را از تصویب گذراند. همۀ القاب و درجات شبهنظامی سابق نسخ شد، و طبق «قانون ثبت و سجل احوال» کلیۀ افراد ایرانی مکلف شدند نام خانوادگی داشته باشند، و نام، تاریخ تولد و وضعیت تأهل خود را در دوایر سجل احوال، که به زودی دایر میشد، به ثبت رسانند.
رضاخان مشروعیت پادشاهی خود را، نه چون قاجاریه براساس قدرت ایلاتی یا چون صفویه بر مبنای، به قول خودشان، سیادت شیعی، بلکه صرفاً بر پایۀ فرزند سربازی وطنپرست از سوادکوه استوار نمود، که مظهر ناسیونالیسمِ نوپدید ایران بود.
مجلس در یکم خرداد قانون انحصار قند و شکر را تصویب کرد. بخشی از عواید این انحصار صرف احداث راهآهن سراسری ایران میشد. (قانون احداث و تأمین بودجۀ راهآهن در دورۀ بعدی مجلس بهتصویب رسید). و بالاخره قانون مهم دیگری که از مجلس پنجم گذشت «قانون خدمت نظام وظیفۀ اجباری» بود که در ۱۶ خرداد ماه بهتصویب رسید. به موجب این قانون کلیۀ اتباع ذکور ایران چه مقیم داخل و چه خارج در آغاز سن بیست و یک سالگی موظف به دو سال خدمت سربازی میشدند. قانون نظام وظیفه بهرغم مخالفت ملاکین بزرگ و روحانیون از تصویب مجلس گذشت. ضدیت زمینداران با این قانون در بدو امر بدان علت بود که خدمت نظام از قدرت پدرسالاری آنها میکاست و نیروی انسانی حیاتیِ مزارع کشاورزی را میربود. و دلیل مخالفت علما این بود که دو سال القاء و آموزش در سازمانی غیرمذهبی زیر نظر افراد ضدروحانی - یعنی جماعتِ صاحبمنصب - عقاید دینی مشمولین را سست و فاسد میکند. شماری ملاهای میانپایه در فتوای علیحدهای گفتند که خدمت نظام وظیفه اصول تشیع و ارکان اسلام را به خطر میاندازد.
مخالفت ملاکان را فشار افسران ارتش و دخالت رضاخان خنثی کرد. و در مورد روحانیون، رضاخان رضایت دو تن از آیات عظام، آیتالله نائینی و آیتالله اصفهانی، را پیشاپیش بهدست آورده بود موافقت مدرس که در مجلس به مخالف برنخواهد خاست، تصویب قانون را تضمین کرد. در پیشنویس اولیۀ لایحه حال معافیت عمومی تنها به کسی داده میشد که تمام خانوادهاش متکی به او بود.
اقلیتها، مسیحیان، یهودیان و زردشتیان بهشدت از این اقدام پشتیبانی کردند، و نمایندگان آنان در مجلس اصرار ورزیدند که «آنها نیز همانگونه که از مزایای تابعیت بهرهمندند باید این بار را هم به دوش بگیرند... هرچند در آن زمان کمتر کسی متوجه این نکته شد [ولی] گشودن ارتش به روی اقلیتهای غیرمسلمان امری کاملاً بیسابقه و نماد پیروزی ملیگرایی بر هویت مذهبی و فرقهای بود.
"ایران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها"، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۲، ص ۳۸۱-۳۷۹
استراتژی چه بود؟ و تاکتیک چه ؟
در هر جنگ ما یک هدفی (Ziel/Goal) داریم و یک مقصودی (Zweck/Purpose). هدف همواره به نیابت از مقصود اصلی، ظاهر میشود و از آن مقصود اصلی، به عنوان چیزی که گویی اصلا متعلق به خود جنگ نیست، پا را تا حدودی فراتر میگذارد. این تعریف کلاوزویتس است. هدف ما اسقاطِ جمهوری اسلامی میباشد، اما مقصودِ اصلی ما بازپسگرفتن ایران است. در مسیرِ اسقاطِ نظام جا تاکتیکی که اتّخاذ کردیم، اول بالا بردنِ سطحِ مباحث بود تا روشنفکران ۵۷ی برای دفاع مجبور به بیرون آمدن از مواضع خود بشوند، تا در زمین ناآشنایی که ما تحمیل میکنیم مجبور به جنگیدن شوند. دوم با انعکاس صدایِ عوامی که در ۵۷ دنبالهروی روشنفکران انقلابی شده بودند، کوشیدیم تا آنها را از منبرهای زعامتشان فروبکشیم. موفّق هم شدیم. نتیجتا عوام رسته از یوغِ فکری روشنفکران ۵۷ی، از سال ۹۶ به بعد، یاد گرفتند که خارج از زمین بازی که جا و روشنفکرانش تعیین میکردند، بازی خود را داشته باشند.
در بخش نخست جنگ، پیروزی با ما بود. حالا اما در قسمتِ جدید جنگ ما با جا، در اثر شکستِ روشنفکران و خزیدنشان به پستوهای خود، ما اکنون نیازمند زعمای فکری جدیدی هستیم که امرِ ملّی را راهبری کنند. اکنون اگرچه در ظاهر بلندگو دست جریانِ ملّی است، اما دستِ کسانی است که تولید محتوایی ندارند، ازین سبب برای توجیه علّتِ وجودی خود، روی به رفتارهای پوپولیستی آوردهاند. دشمنی که مرده را عَلَم کرده، اما توانایی راهبری ندارند. اینجا راهبری را با تسامح برای استراتژی بهکار بردیم. ما در وضعیّت حال نیازمند شهریارِ ماکیاولی به تعبیری که گرامشی میفهمید هستیم. یعنی حزبی ملّی که بتواند امرِ ملّی را به عمل سیاسی منتج کند. در عوض، تعدادی آدم داریم که دنبالهروی عوام اند. بنابراین در این فاز جدید جنگ ما با جا، ما با کمبود نفراتی روبرو هستیم که توانایی رهبری عوام را داشته باشند، البته نه در پیروی از هیاهوی عوامانه، بلکه در تحمیلِ امرِ ملّی.
به بیان سادهتر، جای روشنفکران ضد ملّی سابق که شکست خورده و در پستو خزیدهاند، گروه جدیدی از روشنفکران فرهیختهی ملّی باید بنشینند. از ماحصل فکر این طبقه، حزب واقعی ملّی که برآمده از امر ملّی باشد متولّد خواهد شد.
اگر چنین گروه متفکّری نتوانند [از طریق تاکتیکی که نمیدانم چیست] بر عوام مسلّط شوند، محتوای فرقهایِ کمپانی روشنفکری سابق با ظواهر ملّی جایگزین خواهند شد، و برای از دست ندادن جایگاهی که دارند، به جای تدبیر عوام، پوپولیسم را سرمشق سیاسی خوو قرار خواهند داد.
یک راه کمهزینهای که وجود دارد آن است که شاهزادهی عزیز بابت مشروعیّتی که از ملّت دارند، نخبگان هوشمند را شناسایی کرده و آنها را به اقبال عمومی مجهّز و متّصل گردانند. نخبگانی که میدانند چگونه باید مستقل از و متّحد با دستگاه سلطنت باشند.
ادامه رضاشاه، بزرگترین ایرانی سده بیستم
《دستاوردها و پیام پیشرفت و نوسازندگی او هنوز اساساً تعیینکننده راهی است که جامعه ایرانی میباید بپیماید و تا ما خود را به پای اروپایی برسانیم که آرزوی او میبود خواهد ماند.
ایرانی امروزین بهتر میتواند ببیند که پدر ایران نوین از کجاها بایست آغاز میکرد و با چه دشواریهایی روبرو میبود.》
او (رضاشاه) به مالیه کشور، باز برای نخستینبار پس از بهترین دوره صفویان، سروسامانی داد. در کشوری که از بینواترین سرزمینهای آن دوران بود به یاری انحصار تریاک و دخانیات و بازرگانی خارجی (که به سبب فشارهای استعماری شوروی یک اقدام دفاعی نیز بهشمار میرفت) خزانه کوچک دولت را پر میکرد و با اینهمه بودجه کشور در دوره او از هزار میلیون ریال نگذشت که ایرانیان آن زمان به خواب ندیده بودند و برای ما مایه شگفتی است که چگونه با چنان ارقامی میشد کشوری را در عین حال اداره کرد و ساخت.
با بستن قراردادهای پایاپای و صدور آنچه ایران میتوانست بفروشد سرمایه ارزی برای ساختن راهآهن سراسری و پایهگذاری صنعت نوین فراهم کرد که پیش از او اگر هم میخواستند به سبب جلوگیری قدرتهای استعماری نمیتوانستند.
دولت به عنوان فراهم آورنده آموزش و بهداشت و درمان همگانی و توسعه اقتصادی (تا اندازهای که ایران بیپول و بینیروی آموزش یافته آن روز اجازه میداد) و نه صرفاً مالیاتگیر و سربازگیر، از نوآوریهای او بود.
رضاشاه زنان را از حجاب رهانید و به آموزش عالی و مقامات اداری راه داد که دشوارترین اصلاحات او، و در کنار آموزش همگانی، دو انقلاب اجتماعی بزرگ تاریخ ایران بشمارند.
او همچنین با درهم شکستن قدرت نظامی فئودالها بزرگترین مانع درآوردن ایران را به یک جامعه طبقه متوسط برطرف کرد.
محمدرضاشاه در هر سه زمینه اصلاحات پدر را با اصلاحات ارضی (یک انقلاب اجتماعی دیگر) و گسترش بیشتر آموزش همگانی و دادن حقوق سیاسی به زنان تکمیل کرد.
در کمتر از یک نسل زن و مرد و جامعه ایرانی در قالب نوینی ریخته شدند و همان اندازه نیز در سدههای گذشته امکان نیافته بود و تا بیست سال پس از رضاشاه امکان نیافت.
دستاوردها و پیام پیشرفت و نوسازندگی او هنوز اساساً تعیینکننده راهی است که جامعه ایرانی میباید بپیماید و تا ما خود را به پای اروپایی برسانیم که آرزوی او میبود خواهد ماند.
با آنکه اقتدارگرایی و تمرکز محض تصمیمگیری در یک مقام، ویژگی پادشاهی رضاشاه بود و او کمترین احترامی برای فرایند دمکراتیک نداشت (هر چند نهادها و صورت ظاهر قانون اساسی مشروطه را نگه داشت) هر گوشه برنامهاش زمینهساز یک جامعه دمکراتیک بود که اگر تاریخ و جغرافیای سیاسی به او و ایران مهربانتر میبودند در همان نسل پس از رضاشاه در ایران بر پایههای استوار شکل میگرفت.
دشمنان و منتقدان او با ادعای اینکه در پادشاهیش آزادی از ایران رخت بربست ناآگاهی خود را از اسباب دمکراسی به نمایش گذاشتند. آن دشمنان و منتقدین یا مانند مارکسیست ـ لنینیستها دمکراسی را دشمن میداشتند، یا خود پس از رسیدن به قدرت، نمایشی از درک مفهوم و وفاداری به اصول دمکراسی لیبرال ندادند.
خشونت و قدرنشناسیاش نگذاشت چنانکه باید از خدمات سرامدان سیاسی و روشنفکرانی که به اندازه خود او سرسپرده برنامه نوسازندگی میهن بودند برخوردار شود.
رضاشاه که ایران ازدسترفته را به زندگی باز آورد و جنبش مشروطه را در آرمانهای ترقیخواهانهاش تحقق بخشید و بدین ترتیب تاریخ نوین ایران را آغاز کرد با همه کاستیهایش چهرهای هر چه برجستهتر مییابد؛ برخلاف دیگران نیازی به زیارتنامهخوان و متولی ندارد و به نیروی کارهای بزرگی که تنها از او برآمد در خودآگاهی ملی ایرانیان پیش میرود.
ایرانی امروزین بهتر میتواند ببیند که پدر ایران نوین از کجاها بایست آغاز میکرد و با چه دشواریهایی روبرو میبود.
داریوش همایون، "رضاشاه، بزرگترین ایرانی سده بیستم"، نشر تلاش، سال چهارم، شماره ۲۰، ویژهنامۀ رضاشاه، بخش دوم و پایانی
به خیالِ ارسطو، از مبداء روشنفکری!
مدّعای آقای غلامی آن است که بنشسته بر شانههای ارسطو، در مقام نقد تصلّب اندیشه در ایران قرار دارد. حرف کلانی است. ازیننظر، باید سنجیده شود که چه میزان میتواند جدّی باشد.
او سخن خود را با نقد به مومنانی آغاز میکند که با تکرار برخی مطالب دربارهی کوروش کبیر، از موضعی ناسیونالیستی گمان بردهاند که #ایران_بزرگ_فرهنگی از خود چیزی برای عرضه کردن داشته بوده است.
خوب، اما همین ایرانشهریها با پیغمبرشان طباطبایی کوبندهترین انتقادات را به توهم آنچهخودداشت و تاریخنویسیهای ناسیونالیستی داشته؛ اما از سوی دیگر ناقد تصوّراتِ شبهِ آرامش دوستداری هم بودهاند. این گزافه که "نطفهی اندیشه در ایران از آغاز مرده زاده شده و مرده میمیرد."
بیآنکه در نقدِ این مکرّرگویی بدوا مارکسیستی، از خود بپرسند "پس استمرار تاریخی ایران ناشی از چیست؟"
البته اگر بهجای اندیشیدن، به سنگر چپنویسیهای ازین سنخ پناه نبرند که اثری که گواه پویایی اندیشه و یا حرکت تاریخ در ایران باشد، دیده نمیشود. و بلافاصله باید آماده بود که انبوهی از اطلاعات دربارهی شیوهی تولید آسیایی، استبداد شرقی و ... ضمیمه شود.
تاکتیک غلامی اندکی متفاوت است. یعنی علیرغم آنکه آنچه همه خوبان دارند، او یکجا دارد، اگرچه که از همان آدرس فرتوت سابق وارد بحث میشود، اما تا نشان سمّ اسپش گم کنند، وارد مقولات دیگری میشود.
او جایگاه کوروش را برای ایرانیان، مشابه مقام امپراطور برای ژاپن میداند. امپراطوری که بالاخره در برابر روح اروپا زانو زد. کوروش هم باید جلوی ارسطو زانو بزند.
اول اینکه ژاپن برخلاف ایران، بههمراه مابقی شرق دور، تا همین یکی دو سدهی اخیر داخل تاریخ جهانی نبود. بهقول هگل روح نباتی این کشورها اگر هم چیزی داشت در خود و برای خود بود. ازیننظر اتّصالِ ژاپن به مدرنیته، پیشامدی جدید و برای نخستینبار بوده است. بهعکس، ارتباط پیوستهای از آغاز میان ایران و یونان برقرار بوده است. به وجوهی هم در عصر باستان، هم در دوران اسلامی و هم نسبت به وضع کنونی نصوص تمدّن ایران امکان اتّصال به میراث یونانی را دارد. البته اگر غلامی متوجّه باشد که اروپا با یونان لزوما یکی نیست.
از طرف دیگر، برخلاف وضعیّت ژاپن و امپراطورانش، شاهان ایرانی در کانون تاریخ جهانی قرار داشتهاند، چنانچه ظهور کوروش طلیعهی آغاز تاریخ جهانی است. این حرف از دهان ما بیرون نیامده؛ مومن ایرانی، که تا پیش از مطالعهی تفاسیر یونانی و غربی از کوروش، چنین جایگاهی برای او قائل نبوده؛
بنابراین بیشتر بهنظر میرسد که موضع آقای غلامی، چند ایراد اساسی داشته باشد:
او نه در مقام اندیشمند، که مهمترین مسئله برای وی محتملا میبایست فهم اغراض و جدال درونی با پرسشهای بنیادین باشد، بلکه از موضعی روشنفکرانه با تاریخ ایران درگیر شده است. تالی فاسد دُرفشانیهای ملکیان، اباذری و رفقای چپ.
بدون سنّت نمیتوان اندیشید. سنّتی که غلامی از آدرس آن به نقد ایران نشسته، سنّت روشنفکران در هپروتِ وطنی است و طبعا ربطی به ارسطو ندارد. غلامی قطع به یقین کتاب سیاسات ارسطو را نخوانده یا درست نخوانده است. او حتّی ملتفت نیست که موضع ارسطو در قبال پارسیان، شباهتی به نزاع او از نقطهنظر ارسطویی با میراث ایرانی ندارد.
جدال فیلسوف همواره در مبادی است. فیلسوف میبایست با اغراض آغازین خود منتقدانه برخورد کند. کل حرف غلامی تکلمهای است بر "درخششهای تیره" دوستدار. همان دوستداری که یکعمر نیچه خوانده بود، اما نمیدانست از نظر نیچه دینستیزی خود نوعی رواننژندی دینی است. نوعی رواننژندی دینی که موجب شد که دوستدار هرگز نفهمد که جدال او با تاریخ ایران، جدالی از موضع یک بهاییِ متعصّب با شیعهای مشابه است. دوستدار نه بر مبداء خود آگاه بود، و نه بابت ناآگاهی میتوانست آن را بپذیرد، یا با آن تسویهحساب کند.
ازین نظر همهی آنچه که گفت، مثل مدّعیات غلامی، با لفّاظی پرطمطراقی آغاز میشود، و با صدور بیانیهای روشنفکرانه و تعدادی توصیّات از سنخ چهبایدکرد؟ خاتمه مییابد.
غلامی اگر با اغراض خویش صادق میبود، یعنی میپذیرفت که موضوعی روشنفکرانه آن هم از نوع چپی آن دارد، میبایست بر تصوّر ارسطو نقد وارد میکرد. چون ارسطو ایرانیان را تحقیر میکرد که چرا برده ندارند و چرا زنانشان با مردان برابری دارند. و اینها ارزشهایی است که روشنفکر اگر صادق باشد میباید بدانان ارج بنهد.
نتیجه:
اینکه ما تاریخ انحطاط خود را ننوشتهایم، جایگاه خود را نتوانستیم در مفهوم بحران توصیف کنیم، همه درست. اینکه اکنون تاریخِ ملّی نداریم، صحیح است. اما مهیّا کردن اسباب و لوازم این کار بزرگ، کار امثال غلامی نیست. غلامیها مادامی که در پی اتّخاذ اکتهای روشنفکرانه باشند، مخاطبِ راستینِ پرسشهای مطرح نشده در افق تاریخ ایران نمیتوانند که قرار بگیرند.
درصد جمعیت تهیدست براساس «خط فقر»، ۸۰۰ دلار برای خانوار متوسط در سال که بانک جهانی در سال ۱۳۵۰/۱٩۷۱ تعیین کرده بود از ۵۴ درصد در سال ۱۳۵۰/۱٩۷۱ به ۲۸ درصد در سال ۱۳۵۴/۱٩۷۵ کاهش یافت.
برای خانوارهای شهری این کاهش از ۳۴ درصد به ۱۵ درصد و برای خانوارهای روستایی از ۶۸ درصد به ۴۱ درصد بوده است.
طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران، احمد اشرف و علی بنوعزیزی، ترجمه سهیلا ترابی فارسانی، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۳٩۳، ص ۱۰۸
در ۱۳۵۶ سرانۀ تولید ناخالص داخلی ایران – که گویاترین شاخص سنجش ثروت یک کشور است –
۶۰ درصد بیشتر از ترکیه، سه برابر بیشتر از مصر، پنج برابر بیشتر از اندونزی و پاکستان، و بیش از هفت برابر بیشتر از بنگلادش بود.
نابرابری درآمدی که با ضریب جینی سنجیده میشود در دهۀ ۱۹۷۰/۱۳۵۰ در ایران و ترکیه یکسان بود.
مصرف غذا – سرانۀ کالری روزانه در ایران –
۸ درصد بیش از ترکیه، ۱٤ درصد بیش از مصر، ۳۸ درصد بیش از اندونزی و پاکستان، و ۳۷ درصد بیش از بنگلادش بود.
در دهۀ پیش از انقلاب ۳۸ درصد از جمعیت روستایی کشور زیر خط فقر زندگی میکردند. این رقم در پاکستان ٤۳ درصد، در اندونزی ٤۷ درصد، و در بنگلادش ۸۳ درصد بود.
ایران ثروتمندترین کشور جهان نبود، اما به هیچ حسابی فقیرترین کشور هم بهشمار نمیرفت.
ناگهان انقلاب، چارلز کورزمن، ترجمه رامین کریمیان، تهران، نشر نی، ۱۴۰۰، ص ۱٤۶
"در سال ۱۳۵۵/۱٩۷۶، دستمزد واقعی دو برابر سطح دستمزدها در سال ۱۳۴۸/۱٩۶٩ بود و در سال ۱۳۵۷/۱٩۷۸، قدرت خرید کارگران شاغل در کارخانههای بزرگ صنعتی، ۵۰ درصد بیشتر از سال ۱۳۵۳/۱٩۷۴ بود."
طی دهههای ۱۳۲۰/۱٩۴۰ و ۱۳۳۰/۱٩۵۰، اندازه طبقه کارگر صنعتی همچنان افزایش یافت.
در سالهای ۱۳۳۵-۵۶/۱۳۲۰-۱٩۴۱، تعداد کارگران در کارگاههای بزرگ صنعتی (با ده کارگر یا بیشتر) از ۴۰۰۰۰ به ۷۰۰۰۰ نفر افزایش یافت.
در بیست سال پس از آن، صنعتیشدن شتاب بیشتری گرفت و تعداد کارگران صنعتی در کارگاههای بزرگ صنعتی بهطور چشمگیری از ۷۰۰۰۰ به ۴۰۰۰۰۰ نفر افزایش یافت.
در سال ۱۳۵۵/۱٩۷۶، تقریباً ۱/۲۵ میلیون کارگر مزدبگیر در بخش تولید و فعالیتهای وابسته وجود داشت. از جمله ۷۵۰۰۰۰ نفر در صنعت، معدن و مشاغل وابسته و ۵۰۰۰۰۰ نفر در بخش ساختمان اشتغال داشتند.
در میان کارگران از لحاظ منزلت اجتماعی، امنیت شغلی و میزان دستمزد؛ کارگران شاغل در بیش از ۸۰۰ کارخانه بزرگ (با ۱۰۰ کارگر یا بیشتر) و در صنایع جدیدی همچون صنعت نفت، پتروشیمی، فولاد، ماشینسازی و تولید محصولات صنعتی برای جایگزینی واردات و حملونقل در رأس هرم طبقه کارگر قرار داشتند.
اعضای این «اشرافیت کارگری» که تا سال ۱۳۵۵/۱٩۷۶ یک سوم نیروی کار را تشکیل میدادند، دستمزدی معادل پنج برابر دستمزد کارگران صنعتی دریافت میکردند.
در سال ۱۳۵۵/۱٩۷۶، دستمزد واقعی دو برابر سطح دستمزدها در سال ۱۳۴۸/۱٩۶٩ بود و در سال ۱۳۵۷/۱٩۷۸، قدرت خرید کارگران شاغل در کارخانههای بزرگ صنعتی، ۵۰ درصد بیشتر از سال ۱۳۵۳/۱٩۷۴ بود.
پس از تصمیم دولت در سال ۱۳۴۲/۱٩۶۳ مبنی بر اجازه تشکیل اتحادیههای کارگری زیر نظر وزارت کار تعداد آنها از ۱۶ اتحادیه در سال ۱۳۴۳/۱٩۶۴ به ۵۱٩ اتحادیه در سال ۱۳۵۱/۱٩۷۲ افزایش یافت.
از ۱۴۰ اعتصاب در سالهای ۵۶-۷۷/۱۳۴٩-۱٩۷۰، ۸۳ درصد از آنها در مؤسسات صنعتی با صد کارگر یا بیشتر اتفاق افتاد؛ ۷۰ درصد از این اعتصابها مسالمتآمیز و در بیش از نیمی از آنها به خواستهای کارگران پاسخ مساعد داده شد.
طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران، احمد اشرف و علی بنوعزیزی، ترجمه سهیلا ترابی فارسانی، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۳٩۳، ص ۱۰۲-٩۸
ایران در دوران حکومت پهلوی (۵۷-۱۳۰۴) به دولتی متمرکز و توانمند بدل شد که دارای بخش عمومی گستردهای بود که تا سال ۱۳۵۵ خورشیدی یک سوم نیروی کار شهرنشین را در استخدام داشت.
در آن دوران اقتصاد ایران، بهویژه بخش خدمات آن بیوقفه رشد کرد و جذب اقتصاد جهانی شد.
جمعیت کشور سه برابر گردید (از ۱۱/۵ میلیون نفر در سال ۱۳۰۰ به ۳۳/۷ میلیون نفر در سال ۱۳۵۵)؛ و در این میان تعداد شهرنشینان نیز به سرعت افزایش یافت (از ۲۱ درصد جمعیت در سال ۱۳۰۰ به ۴۷ درصد جمعیت در سال ۱۳۵۵).
اقشار مسلط در اوایل عصر پهلوی همچون اواخر دوره قاجار شامل خاندان سلطنتی، کارمندان سطح بالای اداری، زمینداران بزرگ، خانهای عشایر، علمای با نفوذ، و تجار ثروتمند بودند.
در پایان عصر پهلوی تغییرات مهمی چه از لحاظ اندازه و چه از لحاظ ترکیب طبقاتی در این اقشار صورت گرفت.
این تغییرات مشتمل بود بر جایگزینی نخبگان متخصص و اداری جدید به جای سیاستمداران کهنهکار قدیمی که اغلب از زمینداران سنتی و رؤسای ایلات بودند؛
جایگزینی تدریجی سرمایهگذاران صنعتی و تجار جدید، پیمانکاران، مهندسان مشاور، صاحبان سرمایههای مالی و بانکداران به جای تجار مرفه و کاهش قدرت و موقعیت علما و زمینداران سنتی.
طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران، احمد اشرف و علی بنوعزیزی، ترجمه سهیلا ترابی فارسانی، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۳٩۳، ص ۷۵ و ۷۶
برآورد کوتاه به مجموعه اقدامات انجام شده که در طول برنامههای سوم تا پنجم و بررسی نتایج این فعالیتها، نشان میدهد که زیرساختهای توسعه در زمینههای گوناگون اقتصادی، به میزان زیادی در این سالها ایجاد شده یا بسط و گسترش پیدا کردند.
ایران به دنبال سرمایهگذاریهای هنگفت دولتی، در فاصله سالهای ۱۳٤۲ تا ۱۳۵۵، شاهد انقلاب صنعتی کوچکی بود؛
شمار کارخانههای کوچک از ۱۵۰۲ واحد به بیش از ۷۰۰۰، کارخانههای متوسط از ۲٩۵ به ۸۳۰ و کارخانههای بزرگ از ۵ به ۱۵٩ واحد رسید.
کارخانههای بزرگ، نه تنها کارخانههای بافندگی قدیمی و تاسیسات نفتی دهه ۱۳۱۰، بلکه کارخانههای نساجی جدید در اصفهان، کاشان، تهران و کرمانشاه، کارخانه فولاد اصفهان و اهواز، پالایشگاههای نفت شیراز، تبریز، قم، تهران و کرمانشاه، کارخانههای پتروشیمی آبادان، بندر شاهپور و جزیره خارک، ماشینسازی تبریز و اراک، آبادان، آلومینیومسازیهای ساوه، اهواز و اراک، کارخانههای کود شیمیایی آبادان و مرودشت، خودروسازی، تراکتورسازی، کامیونسازی تهران، اراک و تبریز را نیز، در برمیگرفت.
تولید فولاد خام ایران، از سال ۱۳۵۲ در منابع بینالمللی مثل (A Handbook of World Steel Statistics) وارد شده است. براساس اطلاعات ذکر شده در این منبع، میزان تولید فولاد خام در ایران در سال ۱۳۵۲، ۲٤۰ هزارتن بوده است که در سال ۱۳۵۶، به ۶۵۰ هزارتن و در سال ۱۳۵۷، به ۱۳۰۰ هزارتن افزایش یافته است.
ظرفیت اسمی نیروگاههای تولید برق نیز، در طول برنامه پنجم افزایش یافت و از ۲۷٩٤ مگاوات در سال ۱۳۵۲، به ۵۵۷۱ مگاوات در سال ۱۳۵۶ و ۷۰۲٤ مگاوات در سال ۱۳۵۷ رسید.
تعداد روستاهای دارای برق، از ۶۵۳ روستا در سال ۱۳۵۲، به ۳۵۵٩ روستا در سال ۱۳۵۶ و ٤۳۶۷ روستا در سال ۱۳۵۷ افزایش یافت.
از سال ۱۳٤۲ تا ۱۳۵۶ شمار ثبت نامکنندگان در مدارس فنی وحرفهای و تربیت معلم، از ۱٤۲۰۰ نفر، به ۲۲۷۵۰۰ نفر رسید. شمار دانشجویان ثبتنام شده در دانشگاههای خارجی از رقمی کمتر از ۱۸۰۰۰ نفر، به بیش از ۸۰۰۰۰ نفر رسید.
با تاسیس دوازده دانشگاه جدید، به ویژه پهلوی شیراز، فردوسی مشهد، جندی شاپور و ملی اهواز، تربیت معلم و صنعتی آریامهر تهران، آمار دانشجویان از حدود ۲۵۰۰۰ نفر به حدود ۱۵٤۰۰۰ نفر رسید.
بین سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۶، سد کارون ۱، با حجم مخزن آب ۳۱۳٩ میلیون مترمکعب و ظرفیت اسمی نیروگاهی ۲۰۰۰ مگاوات ساخته شد. اسکلهها در بندرهای انزلی، شاهپور، بوشهر و نوشهر نوسازی و کار احداث بندری جدید در چابهار آغاز شد.
بیش از ۸۰۰۰ کیلومتر راهآهن ریلگذاری و بیش از ۲۰ هزار کیلومتر راه ساخته شد. تا سال ۱۳۵۶، کشور صاحب هفت فرودگاه بینالمللی و چهارده فرودگاه درجه یک داخلی گردید.
داستان توسعه در ایران دفتر نخست (از صدارت امیرکبیر تا پیروزی انقلاب اسلامی)، تهران، انتشارات لوح فکر، ۱۳٩۷، صص ۳٩۸، ۳٩٩ و ٤۰۰
آیا خاطرهی جشنِ #سَده از حافظهی ایرانیان پاک شده است؟! 🔥
جشن سَده، یکی از جشنهای ایرانی، است که در آغاز شامگاه دهم بهمنماه برگزار میشود.
جشن سَده در میان چلّهی بزرگ و چلّهی کوچک قرار دارد. چلّهبزرگ به ۴۰روز آغاز زمستان از شبِ چلّه (یلدا) تا دهم بهمنماه میگویند. چلّه کوچک نیز به بیست روز میان دهم تا پایان بهمنماه.
اگر از مادربزرگها و پدربزرگها و یا حتی پدر و مادر خود بپرسیم، با دقت یادآور ایام چلهی بزرگ و کوچک میشوند، اما جالب آن است که نامِ سَده را فراموش کردهاند.
این در حالی است که سردترین ایام سال یا چارچار که به ۴روز قبل و ۴روز پس از جشنِ سَده (۶متا۱۴م بهمن) گفته میشده، هنوز در ذهن ایرانیان کهنسال باقیمانده است.
پس جشنِ سَده یا همان جشنِ کشفِ آتش بهدستِ هوشنگِ پیشدادی، جشنی میان چلهی بزرگ و کوچک است.
به بیان دیگر هرچند نامِ جشنِ سَده مدتی است که از اذهان همگان به جز زرتشتیها پاک شده است، اما سنّت آن هنوز زنده است زیر نامهای شب چله، چله بزرگ و کوچک، چارچار و ... 🔥
#ایران_بزرگ_فرهنگی
- خلبانی که شاه و شهبانو و شما را از ایران آورده بود، هنوز با شما بود؟
بله! بعداً اعلیحضرت فرمودند که هواپیما به ایران برگردد. به اعلیحضرت عرض کردم که این هواپیمای خصوصی را برای مسافرتهای آیندهتان نگهدارید.
اعلیحضرت با تعجب فرمودند: مگر نمیدانید که این هواپیما متعلق به من نیست و متعلق به نیروی هوایی ایران است؟... و بعد گفتند که خلبان و خدمهی هواپیما انعام بدهند و نیمهشب هواپیما را به ایران ببرند.
- چرا نیمه شب؟
برای اینکه وقتی به ایران رسیدند برای حفظ جانشان بگویند که ما هواپیما را بدون اجازه آوردیم. در مورد انعام هم فرمودند: ببینید! اگر به اندازهی کافی اسکناس ریال دارید، به آنها فقط ریال بدهید نه دلار! تا در بازگشت در صورت بازجویی بگویند که پول خودمان است و انعام نگرفتیم...
ملاحظه بفرمایید که شاه تا چه اندازه در فکر امنیت و سلامتی آنها بود!
خاطرات امیراصلان افشار (آخرین رئیسکل تشریفات محمدرضاشاه پهلوی) به کوشش (در گفتگو با) علی میرفطروس، مونترال کانادا، نشر فرهنگ، ۲۰۱۲، صص ۵۲۶ و ۵۲۷
نام صحیح این تئولوگ آلمانی ارنست ترولتش است.
Читать полностью…
طباطبایی در این فایل صوتی، اساسِ روشنفکری دینی را نشانه رفته است:
«دعویِ سکولار کردن اسلام» را.
طباطبایی مخاطب را فرامیخواند تا به جایِ آدرس غلطی که روشنفکران دینی میدهد، با دشمنِ واقعی یعنی خودِ محصولات روشنفکری دینی مبارزه کند. با اسلامِ سیاسی. اما اسلامِ سیاسی همهچیز را از دریچهی دین مینگرد. معتقد است که دینِ مردم در امورات دنیای آنها بیتاثیر شده، پس با سمبهی پرزور ایدئولوژی دینی خود میکوشد تا همهچیز را به زیر سیطرهی بیرق خود دربیاورد. در مقابل، دینِ سنّتی مردم قرار دارد که همهچیزِ آنها نیست. دینِ سنّتی زیرمجموعهی فرهنگ ایرانی قرار میگیرد. مومنانِ به این دین فارغ از نوعِ مذهبش، گلهای یک باغ اند. کلیمی، بهایی، شیعه، سنّی، زرتشتی و ... باغِ فرهنگ ایرانی.
و اما در اینجا بهطور خلاصه رابطهٔ دین و دولت را به سه شکل مختلفی که وجود دارد، شرح میدهیم، تا بخش پایانی گفتار طباطبایی بهتر فهمیده شود.
۱. رابطهٔ دین و دولت در بریتانیا: که ادامهٔ سنّت بیزانسی است و در آن شاه رئیس دستگاه روحانیّت Head of Church هم هست. در این شکل از تاجگذاری، اسقف اعظم تاج را بر سر شاه میگذارد. جالب اینجاست که مسیحیان ایران نیز در دوران ساسانی، شاهِ ایران را بهعنوان رئیس دستگاه روحانیّت خود مقرّر کرده بودند. حال آنکه رابطهٔ شاه ایران با مذهب عمومی ایران یعنی آیین زرتشتی از این سنخ نبود.
۲. در واتیکان، بر اساس آن تمثیل مسیح که «مال خدا را به خدا و مال امپراتور را به امپراتور بسپارید»، رئیس دستگاه روحانیّت، قلمرو جداگانهای با قلمرو شاهان امّت مسیحی دارد. شاه برای مشروعیّت خود میبایست مشروعیّت خود را از پاپ بگیرد، امّا با این حال، مادامی که پاپ علاوه بر مشرعیّت روحانی و اخروی، قلمرو دنیوی خود را نیز گسترش میداد، همواره میان او با شاهان جنگهای زیادی درمیگرفت. خلافت در دنیای اسلام تقریباً به همین شکل است که خلیفه ادامهٔ سنّت پیغمبر است.
۳. در ایران تا پیش از جمهوری ۵۷، روحانیّت، آن نقشی کلیدی و قطعی چون در اروپا را نداشته؛ پیش از اسلام نیز، موبدان موبد ساکن کاخ شاه بود، منتها شاه رئیس مذهب زرتشتی نبوده و از طرفی موبدان موبد هم قلمرو جداگانهٔ خود را نداشته است. پس از اسلام نیز هیچ سنّت مدوّنی مبنی بر تاجگذاری شاه ایران توسط روحانیّت وجود ندارد. روحانیها مثل سایر اقشار در مراسم تاجگذاری حاضر بودهاند، و هیچکجا گفته نشده کسی مثل علامه مجلسی تاج را بر سر شاه صفوی بگذارد!
امّا اقدام رضاشاه مبنی بر اینکه تاج را خود بر سر خود گذاشت و این روش را پسرش نیز ادامه داد، تقلید جالبی از ناپلئون بناپارت بود. اگرچه در گسست از سنّتی در گذشته (که هیچگاه وجود نداشت) نیز نبود. دهنکجی به روحانیّت هم نبود، بلکه بیشتر بهمعنای بریدن کامل از وضعیّت ارتجاعی سابق سلطنت و قرار دادن سنّت پادشاهی ایران در ادامهٔ جهان مدرن آن روزگار است.
تا پیش از آنکه با تقلّب از روی دست ما بفهمند که مشروطهی ایران قرار نبوده که شباهتی به نوع بریتانیایی آن داشته باشد، استبداد منوّر نزدشان کفر بود. اما حالا که بساط افسونِ مصدّقی برچیده شده، ناغافلی فهمیده که قافیه را باختهاند. این است که شعبدهی جدیدی با عنوان "استبداد منوّر ناصری" جایگزین قبلیها میشود، و گویا قرار است که متقدّم بر نوع رضاشاهی آن باشد. فقط امیدوارم که استبداد منوّرشان، امالهای در مایهی امالهکردنهای ناصری نباشد.
Читать полностью…
نام : روحالله متفکر آزاد
شغل : سپاهی، نماینده مجلس
وابستگی : داماد شهردار تبریز - دوست نزدیک امام جمعه تبریز
اعتقاد : پانترکیسم
دستهبندی : بسیار خطرناک
مالی : شبکه اقتصادی فاسدی درست کرده
نوع خیانت : بهواسطهی افکار پانترکیستی، وارد تجارت با شرکتهای مافیای علیوف شده است.
بگذارید ۵۷یها، ۵۷یها را دفن کنند
باری عیسی مسیح از مرد ماهیگیری میخواهد که او را در امر الهی همراهی کند. تا میروند که رهسپار شوند، ناگاه خبر میرسد که پدر ماهیگیر مرده؛ مَرد از عیسی یکی دو روزی مهلت میخواهد تا با او همراه شود. عیسی در پاسخ میگوید:
بگذار مردگان، مردگانشان را دفن کنند!
عیسی میخواهد بگوید که همهی آنها که ماقبل از اعلانِ امرِ پادشاهیِ خدا هستند، جزو مردگان طبقهبندی میشوند. زنده آن است که به انجیل عمل کند. پادشاهیِ خدا نیازمند توجهی کامل و تعهدی رادیکال است. رادیکال بودنی که احتمالا یهودی همعصر او را که در پنجمین فرمان موسی احترام به والدین جزو اصول اساسی آن است، بیش از ما آزار میدهد. اما مومن به دین عیسی باید بدون قید و شرط پادشاهی خدا را در اولویت قرار دهد.
حالا ما پادشاهیخواهان که ناقوس مرگ ۵۷ را بهصدا درآوردهایم، چرا هنوز درگیر اعلان مرگ ۵۷یها هستیم؟ نکند که زنده باشند؟ اگرنه، بگذاریم مردگان، مردگانشان را دفن کنند. نکند خود ما هم جزو مردگان باشیم؟ در غیر اینصورت تحقّق امر پادشاهی زمینی چنان مشغلهی ما باید باشد که دیگر یادی از مردگان نکنیم. تشییعجنازهی آن منشور ضد ملّی و مشغولانش را به خودشان بسپاریم.
به گمانم دیگر آنقدر نقدپذیر و فهمیده باید شده باشیم که متوجّه باشیم که امر ملّی منتظر ما نمیماند. همانگونه که ملّت ایران از اصلاحطلبان عبور کرد، پادشاهیخواه اگر خود را مشغول دفن مردگان کند، اگر خلاءی را که رجل ملّی، و حزب ملّی خود را میطلبد، به ناحق پر کند، ملّت از او نیز عبور خواهد کرد. این سرنوشت محتوم همهی آنانی است که محتوایی ندارند. سرنوشت تاریخی ما، خود را به مردان بزرگ خود گره خواهد زد. نهایتا چند صباحی با خودخواهی راه تاریخ را سد کنیم. رسوایی بعدی در انتظار ماست. مردگان را بهتر است رها کنیم و به انجیل خود بپردازیم!
در اینجا آقای مردیها به مسیر نادرستی میافتد که پیشتر آدمیّت و آجودانی افتاده بودند. نخست چون با تصوّر انقلاب بودن جنبش مشروطه، تلقّی سیاسی از آن دارد. به این معنا که متوجّه نیست که مشروطیّت، لحظهای چون وقوع انقلاب فرانسه نیست که با سقوط باستیل آغاز شده و مثلا با ظهور ناپلئون پایان یابد. بلکه فرآیندی است که حتی امروز ۵دهه پس از تعطیلی سیاسی نهادهای آن هنوز مستقر است.
دوم آنکه همسو با آجودانی آزادی را از خواستهای محقّق نشده در مشروطه میداند. البته با این ترفند که برای برداشتن بارِ این اتّهام سخیف از گردن رضاشاه که مشروطه را تعطیل کرد، میگوید که خواستِ آزادی از آغاز جز توقّعات مردم نبوده است.
این موضع منجر به آن خواهد شد که چپها بگویند چون خواست آزادی محقّق نشده بود [یا چنین خواستی بوده و محقّق نشده و یا چون نبوده، محقّق هم نشده] پس انقلاب ۵۷ در تحقّق این خواست پدید آمده است، که چیزی نیست جز به مسلخ بردن جنبش آزادیخواهانهی ملّت ایران بهپای انقلاب محافظهکارانه و ارتجاعی ۵۷ی.
رضاشاه، بزرگترین ایرانی سده بیستم
چرا تعیین بزرگترین ایرانی سده بیستم چنان اهمیتی دارد که از آن در کنار موضوعهای مهم سیاسی یاد میشود؟
پاسخش آن است که هیچ آیندهای را نمیتوان بیشناخت گذشته ساخت. این نه تکرار کلیشه رایج است که گذشته چراغ راه آینده است. گذشته تنها یکی از چراغهای راه است و آنهم در صورتی که تابش چراغ، چشمها را کور نکند... بی نقادی گذشته و بیرون کشیدن خوب و بدها و یافتن عوامل کامیابی و ناکامی نمیتوان آینده درخوری داشت.
هر گذشتهای با دورههای دگرگشت و دگرگونی نشانه میشود و به سبب نقش پراهمیت شخصیتها در تاریخ، بسیار میشود که دورهها را با نامهایی که سهم تعیینکنندهای داشتهاند میشناسند. در فضای سیاسی و عاطفی نسلی که سده بیستم را با شکست همه سویه به پایان برد چنان نگرش نقادانه برگذشته آسان نبوده است؛ ولی امروز شاید موقعش رسیده باشد.
دلیلش همان تغییر پارادایم است و زوال شتاب گیرنده گفتمان نسلسوم جامعهنوین ایران. گفتمان نسلسوم، گفتمان تقدس بود (بردن شیفتگی و کینه تا مرزهای خود ویرانگری).
ایران در سده بیستم برای زنده ماندن میجنگید؛ جامعهای بود که بایست همه چیز را از پایین میساخت و مسیر درست را کورمال کورمال میجست. برجستهترین ایرانیان به ناچار نه از قلمرو فرهنگ یا اقتصاد، که از جهان سیاست بودند. تا نیمه سده بیستم در عرصه سیاست، رضاشاه بهعنوان مهمترین ایرانی، مسلم گرفته میشد.
پیکار سیاسی و تبلیغاتی که پس از سقوط او برای آلودن نام و یادبودش درگرفت گواه دیگری بر اهمیت او بود.
هر چه در سیاست ایران، با او یا برضد او تعریف میشد. در دهه پنجاه [میلادی] مصدق بزرگترین تکان را به ایران داد و یک میتولوژی کامل برگرد نام او ساخته شد که بخش بزرگ گفتمان نسلسوم است.
از این شخصیتها محمدرضاشاه را میباید دنباله رضاشاه شمرد. بیرضاشاه، او به پادشاهی نمیرسید؛ و بیشتر آنچه از آن برآمد دنباله دوران پدر و بر زمینه آنچه رضاشاه ساخت، بود.
در میان پادشاهانی که سلطنت و کشور و سلسله خود را باختند او و لوئی ناپلئون (ناپلئون سوم) تنها رهبرانی هستند که میتوانند به دستاوردهای بزرگ در نوسازندگی کشور خود نامآور و سربلند باشند.
با همه اهمیت پیکار ملی کردن نفت آنچه از مصدق برای آینده ماند، قابل مقایسه با رضاشاه نیست که اگر خوزستان را به ایران باز نگردانیده بود اصلاً نامی از او به میان نمیآمد. مبارزه ضداستعماری مصدق خاطرهای افتخارآمیز است ولی مانند شعار موازنه منفی او بیموضوع شده است.
نوستالژی با گذشت زمان میپژمرد و در جهان امروزی ما پدیدهای رو به ضعف است، و ایرانیان در گرماگرم تغییر پارادایم، مانند پیشرفتهترین مردمان، بیشتر به دستاوردها و پیروزیها، ارزش خواهند گذاشت.
او (رضاشاه) را میباید پادشاه زیرساختها شمرد و آنقدر زیرساخت بود که بدست او بوجود آید که توقع دمکراسی و توسعه مستقیم سیاسی را به دشواری میتوان از او داشت. زیرساخت اصلی و مهمترین، بازسازی ایران به عنوان یک کشور و در صورت نوین دولت ـ ملت بود. نخست بایست از تکه پارههای ممالک محروسه و مناطق فئودالی و بخشهای عملاً جدا شده یا در حال جدا شدن ایران کشوری با یک حکومت میساخت که در درون مرزهایش قانون خود آن و نه خواست سفارت دولتهای فخیمه انگلیس و بهیه روس روا باشد.
با یک استراتژی جسورانه و با قدرت اجرایی که دیگر در هیچ زمامدار ایرانی دیده نشد رضاشاه از ۱۹۲۱ تا دهه بعدی همه اینها و بسا طرحهای دیگر را عملی کرد. ایران یکپارچه شد و بیگانگان دیگر نقشی در اداره امور آن نداشتند؛ جز نفت که زور او نرسید. یک دستگاه اداری امروزی در جای لحاف پارهای که دولت قاجار بود سراسر ایران را پوشاند.
با ثبت احوال و شناسنامه و نام خانوادگی، ایرانی در قالب حقوقی شهروند یک کشور و نه رعیت ارباب و خان و پادشاه قرار گرفت، تا کی قالب سیاسیاش را بیابد. دادگستری نوین غیرآخوندی و مجموعههای قانون مدنی و قانون جزایی و قانون تجارت و ثبت احوال به جامعه ایرانی امکان داد که سیر توسعه اقتصادی خود را آغاز کند و به اصطلاح مارکسیستی وارد مرحله رشد بورژوازی شود.
از دولت قانون تا حکومت قانونی به معنای دمکراتیک البته فاصلهای است که هیچ کشوری در بیست سال و پنجاه سال از آن نگذشته است.
داریوش همایون، "رضاشاه، بزرگترین ایرانی سده بیستم"، نشر تلاش، سال چهارم، شماره ۲۰، ویژهنامۀ رضاشاه، بخش نخست
مرادم از این متن در چند جملهی بسیار ساده این است: هوسرل در ۱۹۲۰ در نامهای به شاگرد ژاپنیاش نوشت: خوشحالم که ژاپن بیش از دو دهه است که به روح اروپا پیوسته است. مراد از روح اروپا چیزی بسیار فراتر از بحث مدرنیته است. یعنی هم مدرنیته و هم تکنولوژی و هم علم و اینها و هم نقد آن در سینمای اوزو و دهها کارگردان دیگر و در ادبیات کوبو آبه و دهها نویسندهی دیگر. روح اروپا یعنی زانو زدن امپراطور ژاپن سر کلاس ارسطو چنانکه اسکندر زانو زد. روح اروپا بیست و پنج قرن است که منتظر است شاه شاهان کورش دست از منیتش بکشد و فقط به پایدیای مورد اشاره گزنفونِ «مورخ» یعنی تعلیم و مقوله پراتیک فرونسیس و پوئسیس بسنده نکند و به تئوریا برسد که لازمهی این امر زانو زدن فروتنانه پیش ارسطوی فیلسوف است تا ۲۵ قرن بعد سید جواد طباطبایی در صرف «تاریخ» باقی نماند و به فلسفه برسد.
روح اروپا یعنی تفکری که ازاد میشود تا به پرسش بکشد. رویاهای دروغین ایرانی یاختگی پر از گل و بلبل که اعراب امدند خرابش کردند. روح اروپا یعنی پاره کردن این چرت و شجاعانه شما را متوجه «نامهی تنسرها»، «دینکردها» «خود کتیبهها»، «اصل متون» نه ترجمهها و شرحهای ثانویه کند که بخوانید ببینید ایران واقعا چه بوده است. دست از لجاجت کشیدن که نه «نامه ی تنسر جعلی است نفهم بیشعور وطن فروش» «دینکرد که همه اش نیست پدر سگ» و از این حرفهای نابخردانه که کور نسبت به واقعیت با رویایی دروغین شده است. نه! ایران وجود داشت اما آنقدرها هم همه چیزش زیبا نبود، چون «تئوریا» نداشت. چون وقتی بالاخره انوشیروان فهمید باید تئوریا داشته باشد ارسطوی خسته از بیداد کلیسا را دعوت کرد تا جلوش زانو بزند نه بلعکس و بنابراین فلسفه، سفارشی و «فرمایشی» ساخت که به تف ابلیس نیارزد هرچند هم عمق های سینوی داشته باشد.
روح اروپا... بیخیال
در مدت کوتاهی بعد از افزایش درآمدهای نفتی، طبقه کارگر نیز از این ثروت منتفع شد.
تقاضاهای مربوط به افزایش دستمزدها بعد از وقوع چند اعتصاب در ۱۹۷۲-۱۹۷۱ با واکنش مثبت دولت مواجه شد. در ابتدا، دستمزدها ۲۵ درصد افزایش یافت. در صنایع بزرگ، دولت حتی با تقاضاهای افزایش ۴۰ درصدی دستمزدها نیز موافقت کرد.
در مه ۱۹۷۴ شورای عالی کار حداقل دستمزدهای جدید را اعلام کرد و دستمزدهای صنعتی روزانه از ۱۰۰ ریال به ۲۰۴ ریال افزایش یافت. از آن پس دستمزدها عملاً به سرعت رشد کردند: در صنایع نساجی این افزایش در ۱۹۷۳ به ۱۰۰ درصد و در ۱۹۷۵ به ۲۰۰ درصد رسید.
در صنعت اتومبیلسازی و در حد فاصل سالهای میان ۱۹۷۵-۱۹۷۱ دستمزدها تا ۴۰۰ درصد افزایش یافتند. بیکاری عملاً از میان رفت و [کشور] با کمبود نیروی کار مواجه شد و برای مشاغل جدید به اجبار از نیروی کار خارجی استفاده شد.
افزایش دستمزدها بالاتر از افزایش شاخص کالاهای مصرفی بود. در ۱۹۷۵-۱۹۷۴ دستمزد کارگران ساختمانی تا ۷۷ درصد افزایش یافت.
به طورکلی، دو سال بعد از افزایش درآمدهای نفتی، عموم مردم از این ثروت غیرمنتظره منتفع شدند. انتظارات مردم به آرامی بالا رفت و یکی از این انتظارات تحقق مستمر تقاضاهای روزافزون بود.
زمینههای اجتماعی انقلاب ایران، حسین بشیریه، ترجمه علی اردستانی، تهران، نشر نگاه معاصر، ۱۳۹۳، ص ۱۳۴ و ۱۳۵
"یک ایرانی در سال ۱۳۵۶ با حداقل حقوق خود میتوانست ۷۴ کیلوگرم گوشت قرمز خریداری کند اما همان ایرانی با حداقل حقوق خود در سال ۱۴۰۱ میتواند تنها حدود ۲۰ کیلوگرم گوشت قرمز تهیه کند"
در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، اوضاع اقتصادی ایرانیان اگر چه نوسان و افت و خیز مشهود داشته است اما جهت کلی اقتصاد اجتماعی و بلکه اقتصاد کشور رو به تنزل بوده چنانکه اگرچه درآمد ناخالص داخلی ایران به طور رسمی به نسبت ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی افزایش یافته اما درآمد سرانه براساس نرخ واقعی تورم جهانی و منطقهای ایران از حدود ۱۰ هزار دلار در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در سال ۱۳۵۷ به حدود ۷ هزار دلار یا کمتر در سال ۱۳۹۹ رسید که با توجه به شرایط پس از تحریمهای ایالاتمتحده این رقم کاهش نیز داشته است.
همچنین میزان عددی درآمد سرانه ایرانیان به ریال، طی سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی افزایش یافته ولی قدرت خرید ایرانیان به نحو چشمگیری کاهش داشته است چنانکه یک ایرانی در سال ۱۳۵۶ با حداقل حقوق خود میتوانست ۷۴ کیلوگرم گوشت قرمز خریداری کند اما همان ایرانی با حداقل حقوق خود در سال ۱۴۰۱ میتواند تنها حدود ۲۰ کیلوگرم گوشت قرمز تهیه کند که این میزان در سال جاری و با توجه به افزایش قیمت گوشت قرمز، کمتر شده است. این امر به خوبی نشان میدهد که وضعیت اقتصادی شهروندان ایرانی به نحو موثر و ملموسی بدتر شده است.
میزان جمعیت زیر خط فقر در ایران، طی سالهای گذشته همچنان در حال افزایش بوده است. چنانکه در سال ۱۳۵۷ حدود ۲۰ درصد از ایرانیان زیر خط فقر قرار داشتند اما این میزان در سال ۱۳۶۸ و پایان جنگ تحمیلی به حدود ۴۰ درصد رسید و در پایان قرن در سال ۱۴۰۰، میزان جمعیت زیر خط فقر به حدود ۵۲ درصد رسیده است. بهطور غیررسمی گفته میشود که در سال جاری (۱۴۰۱) حدود ۶۰ درصد از افراد جامعه در زیر خط فقر هستند و بخش عمدهای از آنها زیر خط فلاکت قرار دارند.
این شرایط بر زندگی فردی و خانوادگی ایرانیان اثر گذاشته و این زندگی را حقیرتر کرده است. مثلا به عنوان یک قرینه قابل اعتماد، مصرف گوشت قرمز در ایران از حدود ۱۶ کیلوگرم برای هر نفر در سال ۱۳۵۶ به حدود ۱۲ کیلوگرم برای هر نفر در سال ۱۳۶۸ و به حدود ۶ تا ۷ کیلوگرم در سال ۱۴۰۰ رسید.
روزنامه جهان صنعت، ۲۳ امرداد ۱۴۰۱، شماره ۵۰۷۲
بورژوازی ایران دورهای از رشد مستمر را تجربه کرد که از اواخر دهه ۱۳۳۰/۱٩۵۰ آغاز شده بود. هنگامی که دولت وامهای کم بهرهای بالغ بر ۳۵۰ میلیون ریال (۱۰۰ میلیون دلار) را در اختیار تعداد اندکی از رهبران تجاری و صنعتی قرار داد.
بعدها در دهه ۱۳۴۰/۱٩۶۰ و دهه ۱۳۵۰/۱٩۷۰ افزایش چشمگیر درآمد نفتی منجر به انباشت بیشتر سرمایه در بخش خصوصی، دستکم به دو شیوه شد:
نخست آنکه دولت با نرخهای مطلوب به برگزیدگان تجاری وام اعطا میکرد؛ و دوم آنکه تورم و افزایش درآمدهای واقعی منجر به پیدایش سودهای بادآورده از طریق خرید و فروش زمین و ساختمانسازی شد.
علاوه بر آن، تشویقهای دولت به منظور جایگزینی محصولات داخلی به جای واردات موجب شد که بسیاری از واردکنندگان کالاهای صنعتی، کارخانههایی را در داخل کشور تأسیس کنند.
همه این عوامل منجر به افزایش سهم بخش خصوصی در تشکیل سرمایه در صنعت و ساختمانسازی شد که از ۷۵۰ میلیون دلار در سال ۱۳۳۸/۱٩۵٩ به ۶/۷ میلیارد دلار در سال ۱۳۵۶/۱٩۷۷ افزایش یافت.
تعداد کارخانههای با ده کارگر یا بیشتر از ۱۴۰۰ کارخانه در سال ۱۳۳٩/۱٩۶۰ با تقریباً ۱۰۰۰۰۰ کارگر به ۵۴۰۰ کارخانه در سال ۱۳۵۵/۱٩۷۶ با تقریباً ۴۰۰۰۰۰ کارگر رسید که ٩۶ درصد آن در اختیار بخش خصوصی بود.
طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران، احمد اشرف و علی بنوعزیزی، ترجمه سهیلا ترابی فارسانی، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۳٩۳، ص ۸۱ و ۸۲
انقلاب اسلامی یك انقلاب سیاسی و ایدئولوژیك بود و ورشكستگی همه سویه سیاسی و ایدئولوژیك آن نسل را به نمایش گذاشت.
انقلاب كار گروههای ایدئولوژیك بود كه طرحهای پیشاندیشیده خود را میخواستند به اجرا گذارند. البته خودشان نیز به زودی دریافتند كه در آن طرحها اندیشه چندانی هم نرفته بود.
ایران پیش از ۱۳۵۷ / ۱۹۷۸ اتفاقاً نمونه کامل یک نظام سیاسی نیازمند و مستعد اصلاحات بود و اصلاحطلبان بیدشواریهای کمرشکن و با مهارت سیاسی و شکیبایی میتوانستند ایران را به سوی یک جامعه عادی امروزی ببرند. آنچه در ۱۳۵۷ کم بود بینش نظری و شکیبایی و مهارت سیاسی میبود.
داریوش همایون، صد سال کشاکش با تجدد، نشر تلاش، هامبورگ، ۱۳٨۵، ص ۷۲
جهان زآتش پرستی شد چنان گرم
که باد از این مسلمانی تو را شرم
مسلمانیم ما او گبر نام است
گر این گبری، مسلمانی کدام است ؟!
جشن #سَده بر همهی روشناییاندیشان فرخنده باد.
#نور_بر_تاریکی_پیروز_است
اصلاحاتی تحت عنوان انقلاب
یک سری از اصلاحات اجتماعی و سیاسی در تاریخ ایران هستند که اثری ژرف بر ساختار ایران گذاشتهاند. نخستین این اصلاحات، انقلاب زرتشت در پی ریختن اصولی است که به ذمّ کوچروی و ستایش یکجانشینی میپرداخت. تمام تاریخ بعدی ایران متٲثّر ازین ابتکار زرتشت است. اصلاً محتوای شاهنامه به جنگ میان یکجانشینان ایرانی با بدویان کوچروی مجاور اختصاص یافته است.
از دیگر اصلاحات میتوان به سازماندهی سیاسی داریوش بزرگ، قیام اردشیر یکم، اصلاحات قباد و انوشیروان و ادغام قزلباشها توسط شاه عباس اشاره کرد. اما پس از یکجانشین کردن عشایر توسط رضاشاه، شاید هیچ اقدامی در تاریخ ایران به اندازهی اصلاحات ارضی که تحت مادهی «الغای رژیم ارباب و رعیتی» تحت انقلاب سفید شاه و ملّت گنجانده شده است، تٲثیرگذار نبوده باشد.
با اصلاحات ارضی، شهروند مدرن ایرانی متولّد میشود. تمام شصت سال اخیر تاریخ ایران متٲثّر از این واقعه است.
@IrBozorg
من هرگز شاهنشاه را فراموش نمیکنم. هیچوقت محبّتهایشان و خدمتشان را به مملکت از یاد نخواهم برد.
افسوس که خیلی خیلی مظلوم از دنیا رفتند و شاید شکسپیری باید پیدا شود تا تراژدی شاه را برای مردم بازگو کند.
فقط در دو کلمه بگویم اعلیحضرت، شمعی بودند که: «روشنی بخشد به جمعی و خودش تنها بسوزد.»
بزرگمردی که کشوری را روشن کردند و خودشان در غربت و نگران ایران، مانند شمع، برای همیشه خاموش شدند.
خاطرات امیراصلان افشار (آخرین رئیسکل تشریفات محمدرضاشاه پهلوی) به کوشش (در گفتگو با) علی میرفطروس، مونترال کانادا، نشر فرهنگ، ۲۰۱۲، ص ۵۵۰