3305
چونکه ایران دلِ زمین باشد دل ز تن بِه بُوَد یقین باشد در اینستاگرام همراه ما باشید: http://instagram.com/irbozorg
در نوشتههای عهد عتیق فتح بابل به دست پارسیان موهبتی آسمانی انگاشته شده است.
نبوکدنَصَر (بابلی: Nabu-kudurri-usur) در لشکرکشیهایش به اورشلیم اسیران جنگی یهودی را به بابل تبعید کرد و اینان از سال ۵۹۷/۵۹۸ پیش از میلاد به بعد در آنجا به تبعید گذرانیدند.
وقتی کورش قلمرو بابلیان را به زیر سیطرهی خویش درآورد، به اسیران یهودی اجازه داد به وطن بازگردند و به آنان اختیار داد معبد خود را در اورشلیم، که در هجوم بابلیان ویران شده بود، بازسازی کنند.
این تصمیم سیاسی را همیشه بزرگمنشی خاص شاه پارس و نشانی از جایگاه ویژه و احترام بالای یهودیان در نزد پارسیان دانستهاند. اما این اقدام کورش در رفتار با اسیران یهودی در بابل نشانهی علاقهی خاص وی به مذهب یهودیان نبود، بلکه نمونهای از سیاست پارسیان بود که با رواداری نسبت به مذاهب و کیشهای محلی، آنان را از مقاومت در برابر حاکمیت پارسیان بازمیداشت.
نگرش کورش به یهودیان چندان فرقی با نگرش او به سایر اقوام و مذاهب نداشت. اجازهی بازسازی معبد اورشلیم فرقی با احیای آیین مردوک در بابل و بازسازی معبد هیبیس در الخارجه در زمان داریوش نداشت.
توجه به احیای بناهای عمومی از فضایل شاه به شمار میآمد. شاه بنا به وظیفهی شاهیاش، خود را موظف میدانست در بهبودی شهرها و افزایش شکوه و آسایش آنها همت گمارد. بازسازی معبد یهودیان هم چنین اقدامی بود.
ایران باستان، ماریا بروسیوس، ترجمه عیسی عبدی، تهران، نشر ماهی، ۱۳۹۸، ص ۱۰۲
#ایران_باستان
#هخامنشیان
#کوروش_بزرگ
سخن چرچیل خطاب به قدرتهای اروپایی، مبنی بر اینکه قدرتهای آینده «دولت جان و روان» خواهند بود، پیشنهادی برای تدوین یک استراتژی برای آیندۀ اروپا بود.
این استراتژی، که با پایان جنگ دوم جهانی و فاجعهای در ابعادی که تاکنون در تاریخ جهانی ناشناخته مانده است تدوین شد، وحدت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی اروپا را به دنبال داشت و اروپای متحد را به قدرتی بزرگ در جهان تبدیل کرد. با ظهور چین به عنوان اقتصادی بزرگ و قدرت نظامی بزرگ آیندۀ نزدیک، و نیز اقتصادهای نوظهور، بدون چنین وحدتی بیشتر کشورهای اروپایی - شاید به استثنای آلمان، فرانسه و بریتانیای کبیر - به کشورهای پیرامونی غرب جدید تبدیل میشدند، در حالیکه بسیاری از آنها در درون اروپای متحد ناحیههایی از یک قدرت بزرگ جهانی هستند.
نیروهای گریز از مرکز در این بخش از دنیا حاملان سیاستی متعارض هستند: از سویی، به عنوان عوامل سیاستهای پانتورکی، پانکوردی، پان عربی و ... که از بیرون مرزهای ایران هدایت میشوند، کوشش میکنند راه را برای تورکستان بزرگ، عربستان بزرگ و ...، و به ضرر منافع تاریخی ایران، هموار کنند.
از سوی دیگر، قدرتهای دیگری کوشش میکنند وحدت کنونی ایران را که میتواند به نیروی محرکهای برای یک اتحادیۀ بزرگی از کشورهای میراثدار فرهنگ ایرانشهری تبدیل شود از درون دستخوش فروپاشی کنند. بدین سان، از نظر من، ایران دستخوش دو خطر عمدۀ فروریزی از درون و تهدیدهای قدرتهای منطقهای، تورکستان و عربستان، است.
این وضع جدید نیازمند یک مدیریت بحران بیسابقهای است که به ایران در حال تحمیل شدن است. تا دههای پیش، این قدرتهای منطقهای وجود نداشتند، در حالیکه اینک افزون بر قدرتهای غربی، به عنوان جانشینان قدرتهای اروپایی، و روسیه که به طور تاریخی پیوسته تهدیدی برای منافع ایران به شمار میآمد، خطر قدرت اقتصادی فزایندۀ چین نیز ظاهر شده که بزرگترین قدرت استعماری سدۀ بیست و یکم خواهد بود، شبح دو امپراتوری تورکستانی و عربستانی در آستانۀ در ایستاده است.
اگر ایران نتواند استراتژی مناسبی برای رویارویی با این همه قدرت تدوین کند، بعید مینماید که بتواند از تبدیل شدن دوباره به لعبتی در دست لعبتبازان جلوگیری کند.
نیازی به گفتن نیست که استراتژی هر کشوری تنها بر پایۀ ارزیابی واقعبینانه از امکانات و تواناییهای آن کشور میتواند تدوین شود و نه خیالبافیهای اهل ایدئولوژی، چنانکه آل احمد و شریعتی برای هدر دادن امکانات در ذهن خود تنیده بودند.
یکی از مهمترین ایرادهای وارد بر نظام ایدئولوژیکی اهل ایدئولوژی، که اهل «تفکر» نیز در صورت دیگری در دام آن افتادند، برجسته کردن استعمار-و-استکباریستیزی دگرگونیهای تاریخ معاصر، بویژه مشروطیت، بود. این دریافت از تاریخ معاصر، بیآنکه ارزیابی واقعبینانهای از امکانات ایران داشته باشد، به تقدّم پیکار با قدرتهای بیرونی بر اصلاح درون باور داشت که، اگر چنان تاکتیکی نسنجیده پیگیرانه دنبال شود، میتواند به چنان ماجراجوییهایی منجر شود که مشکل بتوان پیآمدهای دراز مدت آن را به درستی پیشبینی کرد.
اصل در ادارۀ هر کشوری مدیریت آن با تکیه بر امکانات و تواناییهای مادی و معنوی آن است، همچنانکه سیاست خارجی هر کشوری نیز ادامۀ سیاست داخلی آن با توجه به همان امکانات و تواناییهاست.
وانگهی، در دوران جدید، که عصر ملّتهاست، هر استراتژی باید، افزون بر در نظر گرفتن الزامات امکانات و تواناییهای مادی و معنوی، به پیآمدهای منطق امر ملّی نیز تن در دهد. تنها یک ملّت میتواند یک استراتژی برای دفاع از خود و تأمین منافع خود داشته باشد و این امر مستلزم داشتن فهمی از امر ملّی و منافع آن است.
ایدئولوژی شریعتی و «تفکر» داوری، و دیدگاههای همۀ کسانی که به نوعی مبناهای آنان را دنبال میکنند، راه را بر فهم امر ملّی و منطق آن میبندد، زیرا آن دو دیدگاه تاکتیکی در قدرت و برای قدرت سیاسی است، و با تکیه بر چنان تاکتیکهایی نمیتوان استراتژی ملّی تدوین کرد.
هر ایدئولوژی تاکتیکی برای کسب قدرت از سوی گروهی اجتماعی-سیاسی، یعنی «حزبی» سیاسی، است، اما استراتژی ناظر بر امری ملّی و منافع ملّی است و نیازی به گفتن نیست که ملّت را نمیتوان به یک «حزب» فروکاست. «هر حزبی به آنچه دارد خوشحال است»، اما آنچه یک «حزب» دارد همۀ آن چیزی نیست که یک ملّت دارد؛ یک ملّت چیزی بیشتر از داشتههای یک حزب دارد و استراتژی ملّی نیز باید ناظر بر این داشتهها باشد.
ملّت، دولت و حکومت قانون، جواد طباطبایی، تهران، مینوی خرد، ۱۳٩٨، ص ۳۱۱-۳۰۸
#ملت_دولت_حکومتقانون
۱. هرگاه گره ناگشودهای که در مناسبات انسانی وجود داشته باشد، منطق جنگ بر آن حکمفرماست. (نزاع کلاوزویتسی علیه منطق خدایگان و بندگی هگلی)
۲. جنگ ادامهی سیاست به ابزار دیگر است. جمهوری اسلامی اما خود را بخشی از امّت اسلام و نه دولت ملّت ایران میداند. پس منطقا فهمی از مقتضیّات سیاست ندارد و در نتیجه، جنگ او تابعی از سیاست نیست. بلکه اهرمهای سیاسی را هرگاه که نیاز بداند در جنگ هزینه میکند.
۳. جا محدودیتی در هزینه کردن داشتههای ملّت ایران ندارد. زمین ایران در الهیات سیاسی او غنیمتی است که باید خرج ظهور امام زمان شود. امام زمان متّصل به منابع نامحدود غیبی است. در جنگ مطلقی که او فرماندهی میکند، خزانهی غیبی پایان نخواهد گرفت. اما منابع ملّت ایران محدود است. جا این را میداند، بنابراین با غارت منابع ملّی ایران از جمله نفت، خاک و ... در حین ایجاد فشار وحشتناک داخلی، خواهد کوشید که تا میتواند خود را مدّعی Absolute War وانمود کند.
۴. اسرائیل برعکس جا محدودیّت دارد. یکی از محدودیّتهایی که دارد آن است که نمیتواند دست به اقداماتِ اساسیتری بزند که میتواند منجر به یکی شدن جبههی ملّت ایران با حکومتی که از آن نفرت دارد بشود. اقداماتی چون حمله به خاک ایران، منابع انسانی و چیزهایی که در هر جنگ دیگری هدف مشروع میتواند بهشمار آید، برای اسرائیل میتواند تولید هزینه بکند. بنابراین هوشمندی اسرائیل آن است که در حوزهی همان جنگ محدود و دقیق سابق بماند.
۵. ملّت ایران اگر میخواهد درگیر عواقب اجتنابناپذیر تصمیمهای سختتر جنگ تحمیلی جا نشود، هزینهها را هم اکنون زودتر و نیمبها میبایست بپردازد. با قیام عمومی علیه نظام. همواره شکاف بزرگی میان مقولهی بایدها و هستها وجود دارد. بهترین حالت آن است که مجبور نشدیم بایدهای خود را قربانی واقعیّت سخت موجود برای حفظ ایران بکنیم. همهی تلاش ما باید این باشد که بین جا و ایران تفاوت بگذاریم. جنگی اگر تحمیل بشود، معادلات متفاوت خواهند بود.
گفتمان ملّی چگونه در گفتمان مجاهدین خلق مستحیل میشود و چهطور به خدمت منافع بیگانه در میآید؟
اطلاقِ عنوان #انقلاب_ملّی از سوی مرحوم طباطبایی به سلسله خیزشهای ملّی چندسال اخیر، به مفهوم تسویهحساب ملّت ایران با انقلاب اسلامی بود. اما خلاف مفهوم و محتوایی که داشت، اکنون دقیقا در معنای #انقلابیگری بهکار میرود. کاربرد لفظ انقلاب برای جنبشهایی که بهعنوان مهر پایانی بر انقلابیگری پدیدارشدهاند، از طریق آلودن گفتمان احیاءگرانهی ملّی به «تداوم وضعیّت اضطراری» مندرج در گفتمان مجاهدین، گفتار ملّی را به خدمت مصالح کشورهای دیگری که طبعا متولّی امر ملّی خودشان اند میکند.
برای پیروزی بر جا، انجام اعمال قاطع، خشن و پرهزینه در #وضعیّت_اضطراری، ضروری است. اما «تداوم وضعیّت اضطراری» ما را از موضع ملّی به ورطهی انقلابیگری نوع جا و مخ خواهد کشانید. ما رقیب گفتمان ۵۷ نیستیم، نفی ۵۷ ایم.
تنها توجیهی که میتوان برای کاربرد لفظ انقلاب آورد، استفاده از آن در معنایی مشابه با انقلاب شکوهمند بریتانیا به مفهوم «بازگشت به روزگار سعد»ی است که از بَداختریِ چرخش کواکب شامل حال ملّت ایران شده بود و اکنون احیاء شده است. اما این مفهوم از انقلاب که در ذهن رفقا هست، متاثّر از مفهوم جدید انقلاب است که با انقلاب فرانسه باب شد.
پس مادامی که خیال میکنیم در وضعیّت انقلابی قرار داریم که از زمان جنبش مهسا تا کنون تداوم دارد، این یعنی به حساب ملّت ایران اما در اصل به جهت توجیه اقدامات خود، تحت نام گفتمان ملّی ولی در جهت گفتمانهای ضدملّی حرکت میکنیم.
درست از همین بابت است که احزاب بهظاهر ملّی موجود، به سرعت در گفتمان مجاهدین خلق مستهلک شده و ماهیت #فرقه پیدا میکنند. چون در حیّ حاضر نبودن وضع اضطراری انقلابی، چون فهم و درکی از احیاءگری ندارند، از خود میپرسند که اگر انقلابی نباشیم پس فعّالیت ما چه توجیهی دارد؟ بنابراین مجبورند که با پمپاژ شوکهای خبری و ... دقیقا طابقالنعل بالنعل هرآنچه مجاهدین خلق در این پنج دهه مرتکب شده، تداوم چنان وضعیتی را تداعی کنند. اما چون قدرت تاثیرگذاری در حد ترورهای انقلابی مجاهدین خلق (تز دو موتور انقلاب رژی دبره-احمدزاده) را هم ندارند، در استقبال از ترورهای اسرائیل، جیشالعدل و طالبان هلهله و شادی سر میدهند.
واجباتِ محیط زیستی در سیزده بِدَر
نوروز در روز سیزدهم با صلحدوستی ایرانیان با طبیعت به ایستگاه پایانی میرسد و فصل زیستن و ساختن دوباره آغاز میگردد. ایرانیان باستان و نیاکان ما برحسب خرده فرهنگهایشان زیست مسالمتآمیزی با طبیعت داشته و حرمت همنشینی را به خوبی سینه به سینه منتقل و گرامی داشتند. در کتیبههای باقیمانده از ایران باستان در کنار معماری اصیل ایران که شاهان، فرماندهان و سربازان میهن را به ترسیم و تصویر کرده، سنگنگارههایی از درختان بومی و طبیعت دوستی دیده میشود.
نوروز که براساس چرخش فلک و بازآیی طبیعت از دقیقترین تقویم های دنیا به شمار میرود، زآداوری و زیست دوباره را به دقت نشان میدهد.
در چهار پنج دهه گذشته سیاستهای ایدئولوژیکِ ضدمحیط زیستی جمهوری اسلامی که منابع ملی را انفال میپنداشت، علاوه بر تخریب جنگلها، آلودهکردن آبهای سطحی، ناامن کردن سواحل و عدم تصفیه علمی فاضلاب، در زمینهی آموزش حفاظت و نگهداری طبیعت و جمعآوری زباله تقریبا جامعه را به حال خود رها کرده و اندک آگاهیبخشی و فرهنگسازی از گذشته باشکوه به ارث رسیده است. بنابراین در راستای تابآوری زیستبوم ارزشمند و متنوع ایران زمین و جشن صمیمت ایرانیان با طبیعت لازم است گردشگران در روز سیزدهبدر نکاتی را رعایت نمایند. با توجه به پناه بردن ایرانیان به پارک های عمومی و جنگلهای طبیعی:
۱. از شکستن شاخههای درختان برای روشن کردن آتش و آویزان اسباب تفریح کودکان خودداری گردد. در صورت نیاز از اسباب گازی برای روشن کردن آتش و وسایل بازی که نیاز به آویزان نباشد، استفاده گردد.
۲. در هر شرایطی زبالهها در کیسههای نایلونی جمعآوری و تا نزدیکترین سطل زباله حمل و در محل جمعآوری انداخته شود. تا جایی که امکان دارد از سوزاندن خودداری گردد.
۳. اگر گردشگران به هر دلیلی مجبور به روشن کردن آتش شدند، هنگام برگشت روی آتش خاک و آب اضافه ریخته شود و تا محل چاله آتش امکان رشد دوباره گیاهان را داشته باشد.
۴. از انداختن سبزه نوروزی در کانالهای فاضلاب جدا خودداری گردد تا باعث آسیب به سیستم نیمه جان فاضلاب نگردد.
۵. تا جایی که امکان دارد خودروها در حاشیه جاده ها پارک و از بردن وسایل نقلیه در طبیعت در حال زادآوری، خودداری گردد. گونه های گیاهی ارزشمند در بهار رشد میکنند و اگر زیر چرخ خودرو له شوند دیگر رشد نمیکنند.
کشور اگر از دست رفت، آن را به هیچ قیمت نمیتوان بازپس گرفت، پس به هر بهایی اگر بشود، میارزد. ما ایرانیها اگر تنها و تنها یک چیز بشود که از اسرائیل یاد بگیریم، آن است که اگر کشور را از دست بدهیم، ۲۵ قرن بایستی منتظر شویم که دوباره آن را پس بگیریم. در سال ۵۷ کشور ما اشغال شد. اکنون ما همگی بیوطنیم، پس اگر به هر بهایی بتوانیم آن را بازپس بگیریم، به حساب یک به یک شما تجزیهطلبان خجالتی یا وقیح خواهیم رسید.
Читать полностью…
کتاب رسالهی روحی اُنارجانی در شرح زبان مردم تبریز
Читать полностью…
یکسری اصطلاحات وجود دارند که توپخانه دشمن اند. از آنجا که از مبداءی ایدئولوژیکی صادر شده، محل نزاع مشترکی با علم شناخت ایران ندارند. وجه اتّصالشان به دستگاه مفاهیم علمی، شبه فلسفهها هستند.
«هویّت»، «قوم»
ازین دو اصطلاح، اوّلی برآمده از ایدئولوژیهای پستمدرن، جهت جویدن بنیادهای مدرن ایران است. «هویّتطلبی»، یعنی خلاف روحیه «غیریّت»پذیری ایرانی، که هرچه پسندیدهتر است را بهخود میپذیرد (منهای دوران جدید که جاروبرقیوار در بلعیدن آشغالهای غربی تامّل نمیکند)، دربها را به روی حقوق شهروندی ببندیم. شهروند یعنی انسانهای اتونوم شدهای که فارغ از چیستیشان با دیگر ساکنان ایران در حقوق و تکالیف برابر اند. میگویند پارسیان لباس مادها را چون زیباتر بود پذیرفتند. آیا هویّتطلبان سورانی حاضر اند لباس بلوچی بپوشند؟
و اما اصطلاح «اقوام ایرانی»، دقیقا همان تبعات کاربرد «ملّتهای ساکن در ایران» را دارد. مارکسیستها پس از انقلاب تصمیم گرفتند که پروژه تز مخّرب حقّ تعیین سرنوشت ملل لنین را تحت لفافهی اصطلاح اقوام پیش ببرند. چون امّتگرایان با کلمهی ملّت مشکل داشتند اما لغت قوم در قرآن در معنای مشابه تصوّرات چپها، بهکار رفته است. ما در ایران مفهومی با عنوان قوم نداریم، بلکه عشیره و ایل داریم که در ذات و کارکرد خود، وحدت خاصّی تحت زبان مشخّص و یا جغرافیا و عصبیّت نداشتهاند. اما تحت ایدئولوژی چپ، در عرض چندسال به مقام ملّت برکشیده شدند. صرفا تا شوروی بتواند از نیروی ارتجاعی آن علیه نظام پادشاهی ایران استفاده کند. شوروی که فروپاشید، این اسلحه، مستمسک کشورکهای جعلی همسایه قرار گرفت.
اصطلاح فنّی #رعیّت (Subject) در بریتانیا معادل شهروند است. البته با قید تخصیصاتی جزءبهجزء که برای فهم آن باید نسبت به تفاوتهای عمیق جزیرهی ناشناختهی بریتانیا با وضعیّت ایران آگاه بود و یا در حد اطلاعات ویکیپدیایی ابراز کرد که این رعیّتبودگی تحت امر ملکه/شاه، تا پیش از ۱۹۴۹ کلیهی سیتیزنهای کشورهای مشترکالمنافع را شامل میشد. در ایران نظام شهروندی در نفی رژیم ارباب و رعیتی حاصل شده است. در بریتانیا اما شهروند مدرن از دل مناسبات رعیّت سابق سر برون آورده است.
Читать полностью…
پیکرِ سیاسیِ شاه، منشور را نپذیرفت !
در غائلهی منشوری که اپوزیسیون نوشت، بدنِ طبیعی شاهزاده شرکت کرد، اما پیکرِ سیاسی او (Body Politic) که شامل رعایای او هستند، آن را نپذیرفت. جالب آنکه همهی آن بدنهای طبیعی مثل اسماعیلیون، علینژاد و ... سوختند، اما شاهزاده همچنان فرهمند ماند. چرا؟ دوستانی که فکر میکنند با گفتن این جمله که «شاهزاده را همانگونه که خود میخواهد بخواهید» به نظام پادشاهی و به شاهزادهی عزیز خدمت میکنند، باید درک کنند که علّت مشروع ماندن شاهزاده در پسِ اعمالِ نمایانی که به حکمِ طبیعت انجامشان ممکن است صحیح باشد یا نه، این است که ایشان به جز پیکر طبیعی، پیکری سیاسی دارند که از اشتباه مبرّی است، چون روح خدا در آن دمیده شده و این پیکر سیاسی همان رعایای شاه اند.
پس بدن طبیعی و سیاسی شاه، در هم ادغام شدهاند و تنها با مرگِ بدن طبیعی شاه است که این دو از هم جدا میشوند و یا با انتقالِ بدن سیاسی به پیکر طبیعی دیگری. چنان که با عزل محمدعلیشاه و احمدشاه، بدنِ سیاسی، به پیکرِ طبیعیِ رضاشاه منتقل و با آن ادغام شد. معنایِ گسستنِ «فَر» از جمشید و پیوستن آن به فریدون همین است.
بنابراین، پادشاه دو استعداد دارد، زیرا او دو بدن دارد، یکی بدنی طبیعی است که از اعضای طبیعی مانند هر انسان دیگری تشکیل شده است، و در این مورد او نیز مانند سایر انسانها مشمول شهوات و مرگ است. دیگری بدنه سیاسی است، و اعضای آن رعایای او هستند، و او و رعایا با هم این موسّسه را تشکیل میدهند، و او با آنها ترکیب میشوند، و آنها با او، و او رئیس است، و آنها اعضا هستند و او یگانه عقل اختیار آنها را دارد. و این بدن نه مانند دیگران در معرضِ شهوات است، نه مرگ، زیرا در مورد این بدن، پادشاه هرگز نمیمیرد، و مرگ طبیعی او در قانون، مرگِ پادشاه نامیده نمیشود، بلکه اعلان مرگِ پادشاه، تحتِ کلمه (Demise) بر این دلالت نمیکند که بدن سیاسی پادشاه مرده است، بلکه انفصال دو بدن وجود دارد، و بدن سیاسی از بدن طبیعیِ اکنون مرده، منتقل میشود. پس بدن سیاسی پادشاه از بدنی طبیعی به بدن دیگر جابجا میشود."
این مهاجرت «روح»، یعنی بخش فناناپذیر پادشاهی، از پیکری به پیکر دیگر که با مفهوم مرگ پادشاه بیان میشود، قطعاً یکی از ضروریات کل نظریه دو بدن پادشاه است، و اعتبار خود را عملا برای تمام زمانهای آینده حفظ کرده است. این تجسّد، که با جملهی «پادشاه هرگز نمیمیرد» بیان میشود، یا همان حلول بدن سیاسی در جسمانیّت پادشاه، هم نقصهای طبیعی بدن او را از بین میبرد، هم پادشاهی را در وارث او تداوم میبخشد.
تداوم سنتهای ایران کهن تا امروز امری است چشمگیر.
فیالمثل جشن بزرگ ایرانیان امروزه یک روز خاص اسلامی نیست بلکه همانا نوروز است که در اعتدال ربیعی برابر با ۲۱ مارس قرار دارد.
ریچارد فرای، عصر زرین فرهنگ ایران، ترجمه مسعود رجب نیا، سروش، تهران، ۱۳۶۳، ص ۱٨
نوروز همان پاسخ دندانشکنِ ماست❗️
تاریخ شما شرح برانداختنِ ماست
این کهنه کتابیست که جلدش کفن ماست.
این گربهی کِز کردهی چسبیده به دیوار
تهماندهای از بیشهی شیر وطن ماست
بیپرده بگوییم که در پرده نگنجیم
عریانی ما پاکترین پیرهنِ ماست
چیزی که نداریم به تاراج شما رفت
آن چیز که مانده است همان فوت و فن ماست!
سرسختی فردوسی و سرمستیِ حافظ
آن لشکر پنهانشده در خویشتنِ ماست
معشوق غزل جلوهای از روح حماسه است
سهراب، همان سروِ چمانِ چمنِ ماست
ای آنکه به آئینِ عجم خُرده گرفتی
نوروز همان پاسخ دندانشکن ماست
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
این آیهی کوتاه، تمامِ سخن ماست
حسن قریبی
رئیس پژوهشگاه رودکی
#ایران_بزرگ_فرهنگی
#IrBozorg
#نوروز_پیروز
#شاهزاده_رضا_پهلوی
شاه دو پیکر دارد !
آقای امیر اعتمادی - که عمر مشاورتش به شاهزاده رضا دراز بادا - طبیعتا بهخوبی خبر دارند که خویشکاریِ شهریار ایران، با رئیس کمیتهی مرکزی فلان حزب یا بهمان فرقه متفاوت است، طبیعتا چون
پادشاه دو وجود در پیکر خویش دارد:
یکی طبیعی (Body Natural)
دیگری سیاسی (Body Politic)
پیکر طبیعی وی، مثل بدن هر انسان سیاسی یا غیرسیاسی فانی است. ازینسبب، در برابر تغیّرها و آسیبها مصون نیست، بلکه برآیند تصادف در طبیعت است. بنابراین میتواند حامل همهی کاستیهایی باشد، که در بدن طبیعی هر انسان دیگری نیز وجود دارد.
امّا پیکر سیاسی شاهزاده، پیکری است که دیدنی و لمسیدنی نیست. چه، وجودی است که از حکومت و سیاستی تشکیل شده که برای تدبیر امور مردم و تامین مصلحت عمومی است. این پیکر بهکلّی آزاد از صغارت و کهولت است و نیز از عیبها و ضعفهایی که طبیعتا پیکر طبیعی مبتلا به آن است.
این گفتارها از ادموند پلادن، حقوقدان مهم دربار الیزابت اول، در سدهی ۱۹م است، اما ریشههای عمیقی در الهیات قرونِ ماضی دارد. اگر از زبانِ مظفّرالدینشاه شنیده باشید که خود را ظلّالله مینامد، یعنی در خود توانایی دوگانهی دنیوی/معنوی میبیند، این با تسامح همان مباحث الهیاتی است که بعدا به بحث دو پیکر طبیعی/سیاسی شاه میانجامد:
«مسیح، پادشاه است، و مسیح بودنِ وی ذاتی است. اما مسیح بودن نایبی که از جانبِ وی بر زمین سلطنت میکند، عرضی از فیض الهی و ناشی از حلولِ روحی است که با غسل تعمید، در کالبد پادشاه زمینی دمیده میشود و از او انسان دیگری میسازد. این روحِ محدود به زمان، همان روح نامیرای پادشاه آسمانی است که در پیکرهای زمینی حلول و هبوط کرده است.»
اگر مشروعیّت شاهزاده رضا همواره پایدار مانده، از آن سبب است که هیچ ضعف و نقصانی از جانب پیکرِ طبیعی او نمیتواند افعال پادشاه را در پیکر سیاسی وی بیاعتبار کند. ارنست کانتوروویچ که از معتبرترین پژوهشگران در این عرصه است، این مقطع را نقطهی آغاز پیدایش دولت مدرن میداند.
به زبان ساده، با #مشروطیّت، آن توانایی دوگانهی دنیوی/معنوی شاهِ ایرانی به دوگانهی طبیعی/سیاسی تبدیل شد.
دودمان قاجار بیسروصدا و به چشم برهم زدنی منقرض شد. از بسیاری جهات مبارزهای در کار نبود.
طرف مقابل رضاخان، جوانکی ترسو و خودخواه بود که به میهنش علاقهای نداشت و حتی حاضر نبود به آنجا بازگردد. مدتها پیش از آنکه رضاخان پا به صحنه نهد اعتبار قاجار از بین رفته بود و شهرت آزمندی، سودجویی، تنآسایی و بیتفاوتی احمدشاه به سرنوشت کشور خود بر سر زبانها بود.
در سالهای نهایی سلطنت قاجار چیزی نبود که یک ایرانی بتواند به آن بنازد. نظامی که رضاشاه از احمدشاه قاجار برگرفت آمیزهای از ناتوانی سیاسی، بیقانونی، ستمگری، نادرستی و عیاشی بود.
احمدشاه نمیتوانست حریفِ این رقیبی باشد که تیزهوش و پر عزم و فوقالعاده توانا بود. رضاخان برنده شد چون چهرهای گزیرناپذیر شده بود، چهرهای که هم او را میستودند هم از او میترسیدند.
درست بهموقع آمده بود و آنچه را مردم طی بیست سال همواره خواستارش بودند به آنها داده بود: حکومت مقتدر مرکزی، امنیت و وحدت کشور بدون دخالت خارجی.
"ایران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها"، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۲، ص ۳۹۳
"قانون اساسی مشروطیت و قانون مدنی ایران، مانند همهی قانونهای موضوعهی دیگر، از دیدگاه حقوقی ناقص بودند، اما موجودی ناقصالخلقه نبودند.
ناقصْ در تاریخ کاملتر میشود، اما موجود ناقصالخلقه تنها میتواند به هیولایی تبدیل شود."
هیچ یک از علوم اجتماعی را نمیشناسیم که به اندازهی علم حقوق از ایدئولوژی نفور باشد و، چنانکه دو تجربهی مشابه فاشیسم و کمونیسم نشان داده است، تصور نادرستی که هواداران آن دو از حقوق پیدا کرده بودند، و اعتقاد به اینکه میتوان حقوقی تدوین کرد که از همان آغاز کامل باشد، در نهایت، جز به قربانی کردن حقوق در مسلخ مدینهی فاضلهای که راه آن با سنگهای حُسن نیّت فرش شده بود، اما جز به جهنم اردوگاههای کار اجباری منتهی نمیشد، نینجامید.
قانون اساسی مشروطیت و قانون مدنی ایران، مانند همهی قانونهای موضوعهی دیگر، از دیدگاه حقوقی ناقص بودند، اما موجودی ناقصالخلقه نبودند.
کمبودهای آغازین آنها میبایست در تحول تاریخی، به تدریج، به کمال میانجامید؛ ناقصْ در تاریخ کاملتر میشود، اما موجود ناقصالخلقه تنها میتواند به هیولایی تبدیل شود.
تاریخ روشنفکری ایرانْ تاریخِ غیرمسئولانهی بیاعتنایی به این تمایزهای بنیادین است، در حالیکه علم حقوقْ دانش این دقایق ظریف و در عین حال پیچیده است.
تاریخ مشروطیت ایران، از این حیث که تحولی در تاریخ حقوق در ایران و آغاز حکومت قانون بود، نسبتی با تاریخ روشنفکری ایدئولوژیکی ندارد.
اصل، در روشنفکری، اتخاذ موضعی در مناسبات قدرت و رابطهی نیروهاست و، از اینرو، رویکرد روشنفکرانه به حقوق، یعنی رویکردی ایدئولوژیکی است و از دیدگاه مناسبات قدرت، پیآمدی جز تعطیل نظام حقوقی، بزرگترین آسیبی که میتواند بر ملّتی وارد شود، نمیتواند داشته باشد.
از جهان باستان تا سدههای میانه در اروپا و دوران جدید، هیچ یک از نظریهپردازان آزادی را نمیشناسیم که سیاست در حقوق آمیخته باشد، اما آنان که، مانند مارکس، به بهانهی تحقّق نظام حقوقی مدینهی فاضله، به آمیختن آن در اینْ خطر کرده و به تعطیل نظام حقوقی ناقص فتوا دادهاند، نظامهای ناقصالخلقهی بییال و دم و اشکمی ایجاد کردهاند، و تاریخ آنان را دشمنان آزادی میشناسد.
مشروطیت ایران از سنخ مدینههای فاضله نبود که «کامل» پا به عرصهی وجود بگذارد و، به این اعتبار، کسانی که قانون اساسی مشروطیت و دیگر قانونهای آن را «ناقص» خواندهاند، چیزی درباره مشروطیت نگفتهاند، بلکه به این لطیفه اعتراف کردهاند که ذهن آنان هنوز تختهبند اندیشهی مدینههای فاضلهی سدههای میانه است و بویی از اندیشهی جدید به مشام آنان نرسیده است.
جواد طباطبایی، تأملی دربارهی ایران جلد دوم نظریهی حکومت قانون در ایران بخش دوم مبانی نظریهی مشروطهخواهی، تهران، مینوی خرد، ۱۳٩۲، ص ۶۵٩ و ۶۶۰
یک ملّت، منافعی دارد که، به خلاف گفتۀ داوری، پیوسته، نمیتوان با حقطلبی از آن دفاع کرد.
حقطلبی، اگر معنایی داشته باشد، مقولهای در اخلاق خصوصی و در مناسبات میان شهروندان است، اگرچه در ابهام آن در نوشتۀ داوری حتی در اخلاق خصوصی نیز امری مؤثر نیست، بلکه شبحی در مِهِ عرفان که «دیدار مینماید و پرهیز میکند»!
هر اعتباری که حقطلبی در اخلاق خصوصی و در مناسبات میان شهروندان داشته باشد، به هر حال، در مناسبات میان ملّتها، به هیچ وجه اعتباری ندارد.
از سدهها پیش، نویسندگان سیاسی بنیادگذار اندیشۀ سیاسی جدید، از هابز تا روسو، و بسیاری پس از آنان، گفتهاند که «در مناسبات میان ملّتها وضع طبیعی هرگز از میان نمیرود». معنای این سخن آن است که ملّتها «گرگ یکدیگر هستند» و تا زمانی که دولتی نیرومند نتواند از منافع ملّی صیانت کند «گرگ یکدیگر میمانند». این سخن حکمی اخلاقی نیست؛ قاعدهای در سیاست بینالملل است.
دیدیم که نمایندگان مجلس نیز که از داوری «حقطلبتر» بودند به تجربه دریافتند که کشور دوست و برادر، در نخستین فرصتی که توانست، در ادامۀ تجاوزهای مکرر سدههای پیش از آن، به مرزهای کشور تجاوز کرد. بدیهی است که در سیاست بینالملل نیز قصاص قبل از جنایت امری نکوهیده است، اما دولت ملّی باید برای هر قصاصی آماده باشد و در رویای حقطلبی منافع کشور را بر باد ندهد.
مهمترین وظیفۀ دولت ملّی صیانت از شالودۀ امر ملّی، وحدت ملّی و منافع آن، به تعبیر قائممقام، «به مردی یا نامردی» است.
در مناسبات میان دولتها، نامردی، در شرایط نامردانه، عین مردانگی است؛ این مطلبی نیست که بتوان با اخلاق حقطلبانه فهمید. در مناسبات میان دولتها، در مواردی، نامردی عین مردانگی است و این دیالکتیک پیچیدۀ «مردی و نامردی» مقولهای نیست که با چند سیر اخلاق و چند مثقال عرفان، بویژه اخلاق و عرفان آمیخته به ایدئولوژی روزهای خوش گذشته، فهمید و توضیح داد.
ملّت، دولت و حکومت قانون، جواد طباطبایی، تهران، مینوی خرد، ۱۳٩٨، ص ۳۱۲ و ۳۱۳
#ملت_دولت_حکومتقانون
در اهمّیت علوم سیاسی برای عمل سیاسی!
نسبت به وخامت وضعیّتی که ایران دچار آن است، نه همّتی در قدّوقوارهی مردان پیرامون رضاشاه در ما هست و نه فهم کافی نسبت به شرایط داریم. اینکه به هزارویک علّت از حاملان گفتمان ۵۷ یک سَروگردن بالاتریم، عین ضرب عدد در صفر چیزی به فضائل ناداشتهمان نمیافزایاند.
امید داشتن به اسقاط جا، مثلا هرگونه دست به آسمان شدن دیگر، جز سرپوشی بر بیعملی ما نیست. سیاست محلّ نگریستن به "واقعیّت موثّر" پدیدههاست. یعنی دقیقا بدانی که برای رسیدن به نقطهی پایانی مجبوری که در چه تعداد جنگ با چه تاکتیکی پیروز بشوی و وجه اتّصال این پیروزیها به یگدیگر نیاز به چه فهم استراتژیکی دارد.
یا چنین توانایی در ما هست و یا با پر کردن خلاء(ی که بودنش لااقل به مردم میفهماند که کسی نیست که کاری انجام دهد)، به تزریقِ وهمی همچون توهّمات اصلاحاتطلبانه بنشستهایم.
اما موضوعی که باعث نگارش این مطلب شد به این نکته باز میگردد که برخی دوستان نیکاندیش معتقدند که پیچیدن نظرورزانه به فعّالان سیاسی عملی نادرست است چون تامّل نظری به کار عمل سیاسی نمیآید.
ما مخالفیم. اولاً کسی که سخن از سیاست عملی میکند، باید توضیح بدهد که در سیاست عملی قرار هست کدام مفاهیم، کدام ساختارها، کدام ایدهها را در معرض توجه قرار بدهد؟ اگر کسی بگوید که فلسفهٔ سیاسی در بهترین حالت به کارِ تحلیل میآید، یعنی موضوع عمل خود را نفی میکند، چون تمام آن مواردی که از آن صحبت میکند، مفاهیمی هستند که نیاز به بازگشایی دارند و نیاز به این دارند که به ما گفته بشوند که قرار است چگونه عملیاتی بشوند. همهٔ این موارد، در وهلهٔ اول مسائلی بوده که در گسترهٔ فلسفهٔ سیاسی قرار میگیرد.
دوم اینکه وقتی شما به سیاست میپردازید، بهعنوان مسئلهای بسیار گیجکننده، در وهلهٔ اول، باید پذیرفت که بر سر آرمانها و مفاهیم اساسی مثل آزادی، عدالت، برابری و امثالهم، اتفاق نظری وجود ندارد، و این مفاهیم در اصطلاح مشترک معنوی نیستند. مثلا وقتی که کسی صحبت از عدالت میکند، باید توضیح بدهد که منظورش از عدالت چیست؟ وقتی راجعبه آزادی صحبت میکند، باید توضیح بدهد که این آزادی شامل چه چیزهایی میشود، حد یَقِفش کجاست؟
خوب؟! کسی که راجعبه این مسائل صحبت میکند باید توضیح بدهد که چهطور میتواند میان آزادی و مسئلهٔ نظم اجتماعی و امنیت موازنه ایجاد بکند؟ بنابراین فلسفهٔ سیاسی چیزی هست که به کار عمل میآید. شما مگر میتوانید بدون توجه و تسلط بر مفاهیم ساختارِ در مقام تأسیس ایجاد بکنید؟
از قضا تمام مسائلی که ما امروز داریم ناشی از همین تفکر است. در انقلاب ۵۷ کدام گروه ها بودند که میگفتند الان وقت نظرورزی و بررسی تئوری ها نیست بلکه وقت عمل است؟ این حرف مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق و ... است که خوب نتیجه عمل شان را هم دیدیم یا مدعی این ایده که عمل سیاسی مستقل از نظر است باید به درستی توضیح بدهد که این شعاری که داده میشود که در واقع هدف ما سیاست عملی و مسئله تغییر در حوزه سیاست عملی هست این را بر اساس کدام ایده ها میخواهند به منصه ظهور برسانند؟
علت آن است که ما در جامعه ای زندگی میکنیم که در آستانهی دوران ایستاده و نه در جوامع کاملاً تثبیت شده؛ هر چند که در آن جوامع نیز در باب مسائل فوق بحث وجود دارد. سیاست کاری صرفاً فنی نیست که اختلاف سیاستمدارها بیشتر بر سر طریقهی دستیابی به یک سری اهداف مورد نظر باشد واقعیت اصلاً این طور نیست. اتفاقاً پشت یک چنان ظاهری در واقع در پس ابهام این آرمانهای بزرگ اختلافهای خیلی حساس و اساسی و سرنوشتسازی وجود دارد؛ همواره سیاستمدارانی با این دیدگاه مشترک [که] آزادی مهمتر است یا برابری (؟) وجود خواهند داشت.
هم چنین دربارهی اینکه این آرمانها متضمن چه چیزهایی هستند اصلاً نظرات متفاوتی میتواند وجود داشته باشد. حتی وقتی که سیاستمداران توافق دارند که معنی این ارزشها چیست ممکن است که برای آنها درجات مختلفی از اهمیت قائل باشند. این اختلافات دقیقاً به درون سیاستگذاریها راه پیدا میکند؛ اینکه ما درباره نرخهای مالیاتی تأمین اجتماعی آموزش و پرورش حتى سقط جنین و پورنوگرافی و مواد مخدّر و هر کدوم از اینها چه کار باید بکنیم تا اندازه ای بستگی دارد که درباره ارزشهای خود چه طور و چگونه فکر میکنیم. در واقع ما نیاز داریم که دستکم اصول خودمان برای خودمان روشن باشد از قضا، فلسفه سیاسی این جاست که به درد میخورد و ما به شدت به فلسفه سیاسی نیاز داریم.
مشروطه، روزگاری انتخابی عقلانی بود، اما اکنون سنّت ماست.
مشروطه، کالایِ بازار روشنفکری نیست. بخشی از فرآیند پیشرفت تاریخی ایران ماست که طی آن ملّت با پی بردن به عقبماندگی خود به حکم عقل متوجّه شد که قدرت محدود، بهتر از نامحدود است. قانون، بهتر از بیقانونی است.
در بریتانیا فرآیند مشروطیّت چنان راه طبیعی درازی را طی کرده که حتّی در لغت نیز فرقی میان اصطلاح مشروطه با قانون اساسی غیرمدوّن این کشور وجود ندارد. انگلیسیها لغت لاتین Constitutio را که از طریق فرانسوی اخذ کردند، برای هر دو بهکار میبرند.
صرفا برای تقریب بهذهن، اگر علما ایراد نگیرند، باید گفت همانطور که کمبریج به مرور از حوزهی علمیّه به دانشگاه تبدیل شد، لغتِ مشروطیّت نیز از حوزهی مذهب وارد حوزهی سیاست بریتانیا شد، و ستون فقرات این کشور طی فرآیند مشروطیّت صاحب دولت با اساس شد.
به این میماند که در ایران به جای مشروطه، بگوییم قانون. اما در ایران چون تفوّق مشروطیّت بهیکباره و از طریق جدالهای سیاسی و نظامی دفعتا صورت گرفته، فضای روشنفکری، به این مشروطه مشکوک است! آلاحمد آن را نشانهی استیلای غربزدگی بر بام این مملکت میپنداشت. جالب اینکه برخی سلطنتطلبان نادان، در ضدیّت با فرآیند قانونی شدن همهچیز در این مملکت، از آلاحمد خریّت بیشتری بروز میدهند. باز او از غرض خود آگاه بود!
در ایران، دانشگاه، دفعتا از هیچ تاسیس شد، برای دیگر نهادها نیز نمیتوان ریشهای جز در آگاهی ملّی از انحطاط ایران یافت. مشروطیّت نیز به همین قیاس، به حکم ضرورت، نظر به بهتِ ملّی ایرانیان در برابر پیشرفت تمدّن، به حکم عقل و به سرعت تاسیس شد.
مشروطیّت یعنی، ملّتی به حکم عقل بفهمد که قانون بهتر از هرجومرج است. اما این فرآیند در بریتانیا بهصورت تاریخی شکل گرفته، یعنی ماهیّت آن متفاوت است. یعنی مشروطیّت در بریتانیا، تداوم سنّت قانونمداری بود، در ایران اما یک تاسیس بود. درست مثل زبان فارسی که در ایران بهطور تاریخی قوام یافته اما در ترکیه به حکم عقل، ترکی را زبان ملّی اعلام کردند. پس این وسط، هر پادشاهیخواهی که خرده عقلی دارد، میفهمد که باید به انتخابِ عقلانیِ نیاکان خود احترام بگذارد. و اتفاقا سنّت از همینجا شروع میشود. استمرارِ انتخابی عقلانی در گذشته.
منظورم چیست؟ مشروطه، اگرچه برای نیاکان ما انتخابی عقلانی بود، دیگر برای ما یک انتخاب ولو عقلانی نیست. بلکه تداوم سنّت است. همانطور که در بریتانیا بود. بریتانیا قانونِ اساسی مدوّن ندارد، چون طی هشت سده، همهچیز بهطور طبیعی شکل گرفته، درست مثل زبان فارسی که اطلاق زبان رسمی بر آن، تخطئهای برای طبیعی بودن تکوین آن نیست.
گفتم که مشروطه اکنون سنّت ماست. چون فرآیند قانونی شدن امور کشور، طی آن انجام شده است. حتّی قانونزدایی از امورات کشور طی این پنج دههی عسرت در مخالفت با مشروطیّت، خود تاییدی معکوس بر آن است. ما مشروطه را انتخاب نمیکنیم، مشروطه سنّت ماست. مگر پاسداشت نوروز را انتخاب میکنیم؟
۶. از ورود به عمق جنگلهای طبیعی خودداری شود و به هیچ عنوان در طبیعت از تیراندازی و وسایل ترقهبازی استفاده نگردد که باعث فراری دادن حیات وحش و رها کردن بچههایشان میشود.
۷. به هیچ عنوان به حیوانات وحشی نزدیک نشوید و اگر توله حیوانی را تنها دیدید باعث تغییر مسیرش نشوید و در صورت ضرورت به سازمان محیط زیست اطلاع دهید. مادر حیوان فرزند را پیدا خواهد کرد.
۸. وسایل پلاستیکی و سفرههای یکبار مصرف را به هیچ عنوان در طبیعت رها نکنید زیرا هم باعث آلوده شدن آب های زیرزمینی میگردد و هم حیوانات در آنها گرفتار میشوند.
۹. با توجه به شرایط دمایی و بالا آمدن علف در طبیعت، مراقب خزندگان و حشرات سمی باشید. در این ماه امکان دیدن مار بسیار بالاست؛ در صورت مشاهده تحت هیچ شرایطی حیوان را نکشید و تنها محل را ترک کنید.
۱۰. وسایل پخت و پز را در آب چشمه ها و رودخانه نشوید و وسایل را جمعآوری در خانه به شستشو بپردازید. ممکن است بعضی چشمه ها منبع آب آشامیدنی مردم بومی باشد.
۱۱. به فرهنگ مردم محلی احترام بگذارید و عرف آنها را رعایت کنید تا باعث ستیز و تعارض مردم با منطقه طبیعی گردشگری نشود که بعدا آنها به طبیعت آسیب نزنند.
۱۲. وسائل پخت و پز و آتش را به هیچ عنوان در جوار گونه های درختی روشن نکنید. برخی از گونههای درختی با دیدن حرارت بیش از توان اکولوژیک، بعد از مدتی خشک خواهند شد.
۱۳. بسیاری از گونه های گیاهی غیرخوراکی و سمی هستند. از چیدن و یا خوردن آنها برای خواص درمانی جدا خودداری فرمایید.
تا ساعاتی دیگر در توئیتر ایرانبزرگفرهنگی، با سروش آریا گفتگویی خواهم داشت در :
الهیات سیاسی، سکولاریزاسیون، مفهوم پیشرفت، جدال بلومنبرگ و لوویت، سکولاریسم و پرسش مهم «آیا سکولاریسم در اسلام معنایی دارد؟»
https://twitter.com/IrBozorg/status/1772173043064049794?t=m7uyveI-4pkqwvahX7hyaA&s=19
زادروز اشو زرتشت فرخنده باد 🌸
گاتاها، سرودههای مینوی اَشو زرتشت آموزگار فلسفه و اخلاق میباشد و کهنترین بخش اوستا است. گاتاها را میتوان نخستین منظومه ایرانی دانست که نوای آن و ترجمه فارسی آن در قطعه فوق فراهم آمده است. گاتاها دارای پنج بخش و ۱۷ هات (فصل) است.
پنج بخش آن عبارتاند از
اهنودگات
اشتودگات
سپنتمدگات
وهدخشتر
و هیشتواشت گات
درونمایه گاتاها دعوت و فراخواندن مردم به یکتاپرستی، درستی، اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک، کار و کوشش است که به صورت موزون (سرود، نظم و شعر) آمده است.
این بخش نخست گاتاها، سرودههای زرتشت است.
زبان مردم آذربایجان تا ۳۷۰ سال پیش هنوز تُرکی نشده بود...!
برخلاف نظر برخی از دانشمندان و محقّقین کنونی که قائل به دگرگونی کامل زبان پیشین مردم آذرآبادگان از پهلوی آذری به ترکی ـ با شروع دورهی حکومت صفویان ـ هستند، مشاهده میکنیم که این زبان یعنی پهلوی آذری تا اواسط و حتی اواخر دورهی صفویه دارای دایرهی گویشور بسیار بالایی بوده است.
آثار و نسخههای مهمّ تاریخی و ادبی به دست آمده از زبان پهلوی آذری به عنوان زبان پیشین مردم آذرآبادگان که از قرن دوم تا قرن یازده هجری دارای پراکندگی زمانی هست، نشانگر پروسهی نسبتاً طولانی و زمانبر این دگرگونی میباشد و نظریّهی تغییر ناگهانی و برقآسا را کاملاً زیر سؤال میبرد؛ البته لازم به ذکر است این دگرگونی در مقاطعی دارای سرعت بیشتری بوده است.
برای نمونه، اولیا چلبی جهانگرد عثمانی در صفحهی ۲۶۹ از جلد دوم کتاب خود در مورد زبان زنان شهر مراغه در ۳۷۰ سال پیش مینگارد:
«قادینلری اکثریا بهلوی دیلنجه کفت و کو ادیلر»؛
ترجمه به پارسی: «زنانش اکثراً به زبان پهلوی گفتوگو میکنند».
در زیر فایلی از کتاب رسالهی روحی اُنارجانی برای دانلود گذاشتهایم. این کتاب در سده دهم هجری توسّط شخصی با نام انارجانی از شاعران آذربایجانی در شرح زبان و آداب رسوم مردم تبریز نگاشته شده است.
فایل pdf 👇
آیاتی چند از کتاب مقدّس پانترکها !
بعد از آنکه رئیس ادارهی ارشاد تبریز، که قاریِ قرآن نیز هست، بهعنوان هدیهی نوروز، توسّط دختری تجزیهطلب، خط قبیلهی اوغوزها را به نمایش گذاشت، بد نیست چند نمونه از افکار انسانی این قوم ترک را از زبان کتاب مقدّس خودشان بخوانیم. بلکه شاید متوجّه دلایل ارتباط این قاری قرآن با دختر بدحجاب تجزیهطلب بشویم!
👇👇👇
۱. جملات محبت آمیز باییندرخان خطاب به همسر خود:
«ای دخت خان؟
آیا برخیزم؟ گریبان و گلویت را بگیرم، تو را به زیر پاهایم بیاندازم، شمشیر فولادین سیاهم را برکشم، سرت را از بدنت جدا گردانم؟»
(دده قورقود، ترجمه مژگان فاتح نیا، ص۵۶)
...
۲. جملات عاشقانه ی اوروز، به مادرش بورلاخاتون:
«دهانت خشک شود مادر!
زبانت بریده شود مادر! اگر نگفته بودند که حق مادر با حق خدا یکی است، از جای برمیخاستم، گریبان و گلویت را می گرفتم و تو را زیر پاهای خود می انداختم... از دهان و بینی ات خون جاری می ساختم...!»
(ص۹۱)
...
۳. فرهنگ نامگذاری اوغوزها:
«در آن روزگار، مادامی که هر پسر سرهایی را قطع نمی نمود، یا خونی نمی ریخت، نامی بر وی نمی نهادند» (ص۱۰۵)
۴. «بی بوره بیگ:
آیا واقعاً پسر من سرها قطع کرده و خونها ریخته است؟! آیا همین کافی نیست که بر این پسر نامی بنهیم؟!»
( داستان سوم، ص۱۰۹)
...
۵. گفتار عاشقانه بانو چیچک درباره نامزدش بامسی بیرک به ندیمه هایش:
«بسیار خوب دخترها! اگر این رذلِ رذل زاده سخاوتش را به ما نشان دهد، تعجب خواهم کرد...!»
(ص۱۱۰)
@IrBozorg
با آنکه بدن طبیعیِ شاهزاده در آغاز شرکت در منشور را پذیرفت، اما لزومِ اتحادِ دو پیکرِ شاه با یکدیگر، و ضرورتِ تبعیّتِ پیکرِ طبیعی شاه از بدنِ سیاسیِ او، آنگاه که پیکرِ سیاسیِ شاهزاده با منشور مخالفت کرد، شاهزاده از منشور خارج شد.
Читать полностью…
نوروز آمد
شادروان بانو هایده و انوشیروان روحانی
نوروز آمد، پیروز آمد، بهاران پیدا شد، ز غوغای بلبل ز هر سو میآید صدای پای گُل
در این نوروزِ کیان دلت خرم به جهان، لبت پر خنده باشد
گل خوشبختی بچین، الهی سال نوین، به تو فرخنده باشد نوروز آمد، پیروز آمد، بهاران پیدا شد، ز غوغای بلبل ز هر سو میآید صدای پای گل
نوروز آمد، پیروز آمد
#نوروز
#هر_روزتان_نوروز_نوروزتان_پیروز
#ایرانشهر
دربارهی خلق و خوی ایرانی سخن بسیار گفتهاند. هر ملتی عیبهایی دارد. در حق ایرانیان میگویند که قومی خوپذیرند. هر روز به مقتضای زمانه، به رنگی درمیآیند. با زمانه نمیستیزند، بلکه میسازند. رسم و آیین هر بیگانهای را میپذیرند و شیوهی دیرین خود را زود فراموش میکنند.
بعضی از نویسندگان این را هنری دانستهاند و راز بقای ایران را در آن جستهاند. من نمیدانم که این صفت عیب است یا هنر است، اما در قبول این نسبت تردید و تأملی دارم.
از روزی که پدران ما به این سرزمین آمدند و نام خانواده و نژاد خود را به آن دادند، گویی سرنوشتی تلخ و دشوار برای ایشان مقرر شده بود. تقدیر چنان بود که این قوم نگهبان فروغ ایزدی، یعنی دانش و فرهنگ، باشد. میان جهان روشنی که فرهنگ و تمدن در آن پرورش مییافت و عالم تیرگی که در آن کین و ستیز میرویید، سّدی شود و نیروی یزدان را از گزند اهریمن نگهدارد.
پدران ما از همان آغاز کار وظیفهی سترگ خود را دریافتند. زردشت از میان گروه برخاست و مأموریت قوم ایرانی را درست و روشن معین کرد و فرمود که باید به یاری یزدان با اهریمن بجنگند تا آنگاه که آن دشمن بدکنش از پا درآید.
ایرانی بار گران این امانت را بهدوش کشید. پیکاری بزرگ بود. فرّ کیان، فرّ مزدا آفرید. آن فرّ نیرومند ستودهی ناگرفتنی را به او سپرده بودند؛ فرّی که اهریمن میکوشید تا بر آن دست بیابد.
گاهی فرستادهی اهریمن دلیری میکرد و پیش میتاخت تا فرّ را برباید. اما خود را با پهلوان روبهرو مییافت و غریو دلیرانهی او به گوشش میرسید. اهریمن، گامی واپس مینهاد. پهلوان دلیر و سهمگین بود.
گاهی پهلوان پیش میخرامید و میاندیشید که دیگر فرّ ازآن اوست. آنگاه اهریمن شبیخون میآورد و نعرهی او در دشت میپیچید. پهلوان درنگ میکرد. اهریمن سهمگین بود.
در این پیکار، روزگارها گذشت و داستان این زد و خورد، افسانه شد و بر زبانها روان گشت، اما هنوز نبرد دوام داشت. پهلوان، سالخورده شد، فرتوت شد، نیروی تنش سستی گرفت، اما دل و جانش جوان ماند. هنوز اهریمن از نهیب او بیمناک است. هنوز پهلوان، دلیر و سهمناک است. این همان پهلوان است که هر سال جامهی رنگرنگ نوروز میپوشد وبه یاد روزگار جوانی شادی میکند.
اگر بر ما ایرانیان در این روزگار عیبی باید گرفت این است که تاریخ خود را درست نمیشناسیم و دربارهی آن چه بر ما گذشتهاست هر چه را که دیگران گفتهاند و میگویند طوطیوار تکرار میکنیم.
کمتر ملتی را در جهان میتوان یافت که عمری چنین دراز بسرآورده و با حوادثی چنین بزرگ روبهرو شده و تغییراتی چنین عظیم در زندگیش روی داده باشد و پیوسته در همه حال، خود را به یاد داشته باشد و دمی از گذشته و حال و آیندهی خویش غافل نشود.
بیش از آنچه ایرانیان رنگ بیگانه گرفتند، بیگانگان ایرانی شدند. جامهی ایرانی پوشیدند، آیین ایرانی پذیرفتند، جشنهای ایران را برپا داشتند و پیش خدای ایران زانوی ادب بر زمین زدند.
کدام ملت دیگر را میشناسیم که به گذشتهی خود، به تاریخ باستان خود، به آیین و آداب گذشتهی خود بیش از این پایبند و وفادار باشد؟ این جشن نوروز که دو سه هزار سال است با همهی آداب و رسوم در این سرزمین باقی و برقرار است، مگر نشانی از ثبات و پایداری ایرانیان در نگهداشتن آیین ملی خود نیست؟
نوروز یکی از نشانههای ملیت ماست. نوروز یکی از روزهای تجلی روح ایرانی است. نوروز برهان این دعوی است که ایران، با همهی سالخوردگی، هنوز جوان و نیرومند است.
در این روز باید دعا کنیم. همان دعا که سههزار سال پیش از این زردشت کرد:
«منش بد شکست بیابد
منش نیک پیروز شود.
دروغ شکست بیابد
راستی بر آن پیروز شود.
خرداد واَمرداد بر هر دو پیروز شوند،
بر گرسنگی و تشنگی.
اهریمن بدکنش ناتوان شود،
و رو به گریز نهد».
و نوروز بر شما فرخنده و خرم و خجسته باشد!
پرویز ناتل خانلری، "نوروز یکی از نشانههای ملیت ماست"، مجلهی «سخن»، دور هفتم، سال ۱۳۳۶، شمارهی دوازدهم
اینکه شما فرمودهاید:
«شاهزاده رضا پهلوی را همانگونه بخواهید که خود او میخواهد باشد.»
مربوط به پیکر طبیعی شاهزاده است، که دستخوش خطا و تغییرات میتواند باشد. مثلا شاهزاده میتوانند هر زمان که بخواهند هر یک از اطرافیان خود را معزول کنند. نکتهای اما که به آن بیتوجّهید آن است که شاهزاده حتی پیش از آن زمان که زاده بشوند، در پیکر سیاسی شاهی خود قرار داشتند، یعنی بیآنکه تقاضایشان باشد، همین عنوان شاهزادگی از سوی پیکر نامیرای دوم، به ایشان به ارث رسیده است. این همان مشروعیّتی است که از محمدرضاشاه به ایشان رسیده و از ایشان به شاهدخت نور پهلوی منتقل خواهد شد.
تذکّر این نکات بابت آن است که ذائقهی ما ایرانیان در اثر چپزدگی بسیار مسموم شده؛ ازین بابت ممکن است که جنبش عمیقی را که در ملّت ایران برای احیاء پادشاهی مشروطه در جریان است، درک نکنیم، و خدای ناکرده، شاهِ در حفاظِ مشروعیّتِ مردمی خویش را بخواهیم، خرج نسخهی بروزشدهای از چریکبازیهای انقلابی دانشجویی چپ بکنیم.
هیچیک از دو شاه پیشین پهلوی، خودکامه و خودسر نبودند. بلکه خواستهای پیکر فانی طبیعی خویش را مطیعِ پیکر نامیرای سیاسی خود کرده بودند. درست به همین خاطر است که چند دهه پس از مرگ رضاشاه کبیر، او زنده است.
پیکرهی من و شما میراست. هرچهقدر که جاهطلب باشیم، فردا که از جایگاه خویش عزل شویم، کسی ما را به یاد نخواهد آورد. مگر کسی جلالالدین فارسی را به یاد میآورد؟ بنیصدر دیگر اهمیّتی دارد؟ اما شاهان پهلوی زندهاند، چون مشروع به آن روح نامیرایی هستند که از طریق مشروطیّت در کالبد ایشان دمیده شده است.
عرضم آن است که از احیاء پادشاهی مشروطه، شاهش را و ملّتش را داریم. اما حدّ فاصل این دو، تدبیر مقولهی پیچیدهی پادشاهی، نیاز به حقوقدانان برجسته و رجل سیاسی استخوانخُردکردهای دارد، که لااقل موضوعِ فعّالیّت احیاءگرانهی خود را درک کنند.
برنامهی:
رضاشاه، محقّقکنندهی خواستهای مشروطه
با حضور:
مسعود دباغی
دکتر پائولا متکی
دکتر فردین همّتی
https://youtu.be/q7SnvvIPG7w?si=cONOPLD-3RiSaiK9
بستانی در تایید طباطبایی میخواهد بگوید که اینگونه وارد شدنها به دوگانهی سکولار-قُدسی، از سوی جماعت ایرانی، مبداء و مقصدی روشنفکرانه دارد. اصلا خودِ همین ایدئولوزیک شدن دین مقولهای سکولار است. به این معنا که دین ایرانیِ سدهی پیش، تاثیری بر زندگانیش نداشت، به همین سبب بود که اصحاب دین، خواستند به سمبهی پرزور ایدئولوژی، دین را در همهی زوایا و خفایای زندگی ایرانی وارد کنند. قصد و غرض کسروی، بابیان و بهاییان و دیگران نیز همین بود. ایرانی که درون خود حافظ داشت، در برابرِ با محتسب به شکلی رفتار میکرد، اما در خلوت خود جوری دیگر. بهاییّت آمد آخوند را از بین برد، اما به تعداد مومنانِ به مذهبش آخوند ساخت. چون قرار بود دین در همهی شئون زندگی دنیوی ایرانی نفوذ کند.
Читать полностью…
دیکتاتوری رضاشاه در دورۀ پس از جنگ جهانی اول چیز غیرعادی نبود. در تمام آسیا یک دموکراسی برای نمونه پیدا نمیشد و در شرقِ رود راین تنها چکسلواکی بود که چیزی مشابه دموکراسی داشت.
حتی در غربِ راین هم کشورهایی چون ایتالیا، اسپانیا و پرتغال دارای حکومت دیکتاتوری بودند و میدانیم که خود آلمان هم حدود سیزده سال بعد به چه روزی افتاد.
"ایران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها"، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۲، ص ۴۲۳