https://historylib.com/articles/6920
مجادله ادبی منظوم میان معتزله و اشاعره (قرن ششم تا هشتم هجری)
مورد: دو بیتی زمخشری و اشعار شاعران اشعری علیه آن
چنان که در متن مقاله هم نوشته ام، ترجمه فارسی اشعار عربی، همه کار chat GPT است. برای تجربه بد نیست نگاه کنید.
با سلام
با تشکر فراوان از اینکه کتاب جدیدتان را برای من ارسال کردید و به شما تبریک می گویم.
من کتاب را به سرعت مطالعه کردم و از شما تشکر می کنم که من و فکر می کنم بیشتر ایران شناسان را با این تاریخ های اولیه که توسط محققان ایرانی یک قرن یا بیشتر نوشته شده است، آشنا کردید. این برای من بسیار جالب بود، زیرا کاملاً از این کتاب ها بی اطلاع بودم. ثواب کردید! لطفا به نوشتن ادامه دهید و دانش خود را در مورد ایران، مردم و فرهنگ آن گسترش دهید.
ارادتمند شما
willem floor
https://rch.ac.ir/article/Details/14291
مدخل روضة الشهداء در دانشنامه جهان اسلام
خوابگردها و تأثیر آن در فرهنگ انسانی
شاید یکی از قوی ترین و ریشه دار ترین اندیشه های بشری، تصورات و توهمات او در باره ستارگان باشد، تصوراتی که منشأ باورهای او در باره هستی، طبیعت، انسان و تقدیرات و سرنوشت آنهاست. «بالا» بودن، «نور» داشتن، «حرکت» کردن، «نظم» زمان و بسیاری از ویژگی های دیگر، سبب توجه انسان به آنها و تأثیرشان بر زندگی خود و جهان اطرافش روی زمین بود. نور خورشید، حیات می آورد، چنان که نور ماه، راه را روشن می کرد، ستارگانی چند موقعیت او را مشخص می کردند، و در سفرها به کمکش می شتافتند، و به هر روی، اعجاب و شگفتی، از همه جای آن آشکار بود. این که ستارگان چیستند، موجوداتی زنده، ارواحی معلق، خدایانی بزرگ و قدرتمند که کارها را میان خود تقسیم کرده اند، و این که چگونه و با چه سازوکاری روی زمین و در مقدرات ما سرنوشت سازند، مسائلی بود که در بیشتر اقوام قدیمی و تا به امروز، پاسخ هایی به آنها داده شده که تا به امروز در فکر مردمان باقی مانده است. شهرت دارد که بابلی ها عقاید کهن در این زمینه را سامان دادند، بعدها مصری ها از یک طرف و هندی ها از طرف دیگر، سامانه های خود را در این زمینه تعریف کردند. در این میان، حتی ریاضی و هندسه هم به کار آمد و صورت علمی به پاره ای از اینها دارد. شاید اول تنجیم بوده و بعد نجوم. یونانی ها هم از دست این باورها خلاص نشدند و داستان احکام نجوم تا دنیای پیشامدرن باقی ماند. دین های خاورمیانه ای تا حدی این باورها را به نفع خدا تعدیل کردند، اما عقاید مزبور، صورتش را عوض کرد و سعی کرد با خدا واحد هم سازگارش کند. میراث تنجیمی مسلمانان که همان عقاید کهن است و تغییراتی به حسب حال و هوای موجود در آن داده شده، در هزاران نسخه خطی در کتابخانه های ما باقی مانده است. این آثار را تا دوره قاجار داریم تا آن که نجوم و فیزیک جدید، پنبه آن مطالب را می زند و همه را باد هوا کرد. اما راستش، نفوذ افکار نجومی قدیم، از روزگاری که ستارگان خدایان بودند تا وقتی که به نوعی دیگر تأثیر در زندگی انسانها داشتند، به قدری عمیق است که تا به امروز نیز امکان خلاصی از آنها نیست و مثل «بخت» به «وقت» چسبیده است. اینها را گفتم تا یادی از کتاب کفایة التعلیم فی صناعة التنجیم کرده باشم و صفحه ای از آن را هرچند نه دقیق بیاورم، تا با نمونه ای از تفسیرهای رایج در نسلهای قدیم ما برای تفسیر عالم بالا و پایین، آن هم به سبک «دکتر نصر» یعنی کل حساب کردن عالم و در هم تنیده کردن زمین و آسمان، آشنا شویم. برخی از کلمات را با تردید آورده ام، اما به هر حال کلیت متن روشن است. نیاز داریم تا دانشمندان تاریخ علم توضیح دهند که این گونه تصورات چگونه در همه زندگی ما نفوذ کرده و چه آثاری از خود و بر پیشرفت یا عدم پیشرفت علم برجای گذاشته است. 👇👇
[عالم صغیر و عالم کبیر]
اتفاق کردند حکمای اوایل و اواخر که انسان عالم صغیر است و عالم، انسان کبیر، از روی تمثیل صناعی و تشبیه اقناعی؛ و آن تمثیل و تشبیه اساس احکامست و بنای احکام بر آن است؛ و بدین سبب مقتضای احکام آن است که، چنان که مدار احکام عالم بر کواکب علوی است، و کواکب سفلی در آن تَبع اند، همچنان، مدار احکام انسان بر کواکب سفلی است، و کواکب علوی در آن تبع اند.
لکن شمس چنان که در احکام عالم، مقصود و متبوع است، بدان سبب که او دلیل دون است، و دولت ثمره سعادت است، و سعادت چون جان عالم است، همچنان در احکام، انسان متبوع و مقصود است، بدان سبب که او دلیل حیات است و حیات ثمره روح است، و روح جان انسان است؛
و بدین سبب است که چون شمس برآید، نشان حیات در کل انسان پدید آید از جهت استعمال حس و حرکت، و چون فرو شود نشان مرگ در همه پدید آید از جهت استعمال نوم و سکون.
و اما قمر چنان که در احکام عالم عدیل و بدیل شمس است، همچنان در احکام انسان نیز عدیل و بدیل شمس است، و از این جهت قوّت طبیعت، به قمر مفوّض است، چنان که قوّت حیات به شمس؛ برای آن که طبیعت در انسان عدیل حیات است، و در نبات بدیل وی.
و اما مریخ چنان که در احکام عالم تَبع است آن دو علوی را، زحل و مشتری، در احکام انسان هم تبع است این هر دو سفلی را: زهره و عطارد؛ بدان سبب که فضول حاجت بقای عالم وانسان بدو مفوّض است و فروض بدیشان، [حاشیه: یعنی حاجتهای فرضی و واجبی مثل سته ضروریه،) از آن جهت که حرب عالم بدو مفوّض است و غضب انسان، و هر دونیست حاجات اصلی برای بقای فضول است؛
و برای این معنای بطلیموس حوالت اخلاق موالید و صناعت ایشان که سبب بقاست بدین کواکب می کند در آخر آن کلمه، و مریخ را پست تر همه می دارد و می گوید: و لذلک یکون الزهرة و عطارد و المریخ فی المولود ادلاّء علی اخلاق صاحبه و صناعته. [حاشیه: یعنی چون مریخ دلیل حاجتها فضلی است چنان که گذشت، او را پست تر داشته].
و هر که خواهد تا این باب به شرح و بسط بداند باید که در بیان قوّت های آن کواکب از کتاب اصطلاح طبی تأمل کند.
https://historylib.com/articles/2017/
مروری بر پنج اصطلاح: عثمانیه، ناصبه، نابته، سفیانیه و حشویه / رسول جعفریان
https://historylib.com/articles/2016
چرا باید در باره تاریخ مفهوم علم میان مسلمانان بیشتر بدانیم؟
شاه طهماسب و حمایت از تألیف کتابی در پزشکی
عماد الدین محمود بن مسعود شیرازی از پزشکان قرن دهم هجری است که اثری با عنوان المرکبات الشاهیه برای شاه طهماسب نوشته است. رساله افیونیه او در باره تریاک چاپ شده و وی آثار دیگری هم در طب نوشته که یکی از آنها رساله ینبوع فی علم الطب است که آن را در سال 981 نوشته و به شاه طهماسب تقدیم کرده است.
المرکبات الشاهیه، به زبان عربی و برای شاه طهماسب نوشته شده است. این که در علم پزشکی همچنان از زبان عربی استفاده می شود، کمی شگفت به نظر می رسد. اگر در علوم دینی بود، این شگفتی در کار نبود. به هر حال، تسلط او بر عربی تا همین حد هم جالب توجه است. نسخه ای از این کتاب به شماره 1581 در کتابخانه مجلس موجود است که از پایان ناقص است و آنچه مانده حوالی 340 صفحه است.
در مقدمه این کتاب، به استفاده و ثبت تجربه بیست ساله پزشکی خود اشاره می کند، همین طور به کتابهایی که مطالعه کرده و نیز به شاگردی پدرش که او نیز به گواهی پسر طبیب و استاد بوده است. از پدرش که استادش هم هست، با تعبیر «والدی و استادی و استنادی» یاد کرده و می افزاید که جمع فراوانی از دانش پژوهان نیز کتب پزشکی را نزد خودش خوانده اند.
در مقدمه المرکبات، به دو قسم علم طب، طب علمی و طب عملی اشاره کرده و آنها را از یکدیگر تفکیک می کند و این هم در تعریف علم طب نکته قابل توجهی است.
این کتاب به جز حدیث مشهور العلم علما، علم الابدان و علم الادیان، هیچ رنگ دینی ندارد و در هیچ کجای آن به احادیث طبی استناد نکرده است.
وی در این مقدمه، اشاره به حمایت شاه طهماسب می کند، از این که در میانه تألیف این کتاب درمانده شده و آن را به خاطر مشکلات رها کرده است، و کسی او را راهنمایی کرده تا نزد شاه طهماسب برود. طبعا مقصود این است که کتاب را به نام او بنگارد و حق التألیفی بابت آن دریافت کند.
القاب قابل توجهی برای طهماسب بکار برده که جدای از جنبه های دینی و مذهبی، کمی متفاوت با تقدیم نامه های دیگر است و سعی کرده است در این باره از بلاغت و بدیهه گویی خود استفاده کند. وی یکی از ویژگی های سلطنت او را طولانی بودن آن دانسته و می گوید که «و ایام سلطنته أطول من سلسلة الزمان».
عبارت وی در مقدمه چنین است:
و بعد فلما صرفت عمری من صغر السن الی الان بعد مطالعة العلوم المتعارف بین اهل العلم، خصوصا العلوم الضروریة فی علم الطب بمطالعة الکتب المتداولة المشهورة فی هذا العلم الشریف، الذی دلّ علی شرافته الکلام المتداول بین الانام المشهور انه من قول النبی علیه السلام: العلم علمان علم الابدان و علم الادیان. و شرافة هذا العلم بیّن ظاهر، لا یحتاج الی البیان؛ و قرأت اکثر الکتب المصنفة المعتبرة فیه علی والدی و استادی و استنادی قراءة بحث و تدقیق، و ما قصّرتُ فی التفتیش و التحقیق، و قرأ عَلیّ جمع کثیر من طلبة العلم بعضا من هذه الکتب و استعملت ... العمل و معالجة المرضی و التردد قریبا من عشرین سنة، أردت أن اُرتّب کتابا جامعا فی علم الطب و اورد فیه قسمی الطب العلمی و العملی، و تشریح الاعضاء المفردة و المرکبة و الادویة، مغنیا عن أکثر الکتب المصنفة فی هذا العلم، قریبا الی الفهم، خالیا عن العبارات المغلقة و اللغات المعضلة؛ و شرعت فی تألیفه حتی بلغ الی مبحث التشریح، عَضل اللسان، و لکثرة تصاریف الدهر و حوادث الزمان و الاشتغال بامور الدنیا لکسب الضروریات المحتاجة الیها الانسان وقع فی معرض التوقف، فتأملتُ کثیرا لأسلک طریقا یحصّل لی فی فراغ البال، و اعود الی اتمام ذلک المقاله. فألهمنی قائد مسلک التوفیق و مرشد طریق التحقیق أن اتوجّه الی سُدّة الخاقان الاعظم الاعدل الافخم مشیّد مراسم الدین القویم ممهّد مبانی الشرع المستقیم، ناصب رایات النصفة بعد اندراسها، مظهر آیات العدالة بعد انطماسها .... مالک رقاب اعظم السلاطین شرقا و غربا، ناشر العدل فی اقطار الارضیین بعدا و قربا، مبارز الخلافة و السلطنة و العدالة و الشجاعة و العزّ و الاقبال و الاجلال و الاحسان السلطان ابن السلطان ابوالمظفر شاه طهماسب بهادر خان خلد الله تعالی فی الخافقین ملکه و خلافته و سلطانه، و افاض علی المشرقین عدالته و نصفته و برّه و احسانه، فاهدیت الی حضرته العلیة و عتبته السنیة بقرابادین جامع بجمیع انواع المرکبات المعتبرة المستعملة عند الحکماء و الاطباء المتقدمین و المتأخرین، و أضفت الیه أشیاء لیست مدونة ی کتاب من مخترعات أطباء الفارس و غیرهم، و أوردت فیه نسخة الشابورقان من تراکیب اهل الهند و أضفتُ الیه بعض المجربات لاستادی، و ما جرّبته فی ایام الاشتغال بالمعالجة، و سمّیته بالمرکبات الشاهیة، مسوؤلا من الکرام أین ینظروا الیه نظر الاصلاح و العفو، و یعفوا عن الخلل و النسیان و السهو. [سپس ابواب کتاب را شرح می دهد].
چاپ شده در کتاب «بر بال ملائک» به کوشش رسول جعفریان
Читать полностью…نادر شاه و کنترل روضه خوان ها
چنان چه در زمان نادر شاه هر روضه خانی [کذا] که بالای ممبر [کذا] می رفت، روضه می خواند، پایین که می آمد او را نسق می نمود؛ تا روزی روضه خانی رفت بالای ممبر و از ترس نادر چیزی نگفت. همین قدر گفت: حضرت فاطمه چنین فرمودند و زینب خاتون و سکینه خاتون چنین و چنان فرمودند.
از ممبر که پایین آمد، او را طلبید، فرمود: روضه خود را خاندی؟ [کذا]: عرض کرد: بلی، نادر شاه فرمود: اسم مادر و خواهر و دختر خود را به من بگو که چیست؟ روضه خوان بر خود پیچید. نادر گفت: چرا نمی گویی؟ باز نگفت تا سه مرتبه، آخر فرمود ای زن فلان! تو که نزد من تنها شرم می کنی که اسم مادر و خواهر و دختر خود را بگویی چگونه بالای ممبر حضور دو هزار کس اسم دختر پیغمبر و دختر امیر و دختر حسین را به اسم می بری! بگو دختر پیغمبر صدیقه کبری، و بگو دختر بزرگ پیامبر، بگو دختر حسین فرمود. او را چوب زیادی زدند و حکم فرمود که دیگر روضه خان که بالای ممنبر نروند.
ستایش شاه اسماعیل صفوی از شاعری از سال 918
اشعاری است _ در مقدمه کتابی _ در ستایش از شاه اسماعیل صفوی (م 930). چند نکته مهم، در آن هست. یکی این که او را مسیح دین خیر المرسلین می داند. دیگر این که پیروزی او را پیروزی آل علی می داند. اگر وفادار به معنای مطابقی این مفاهیم باشیم، نوعی گرایش مهدویت در آن هست، و دیگر این که شاعر در این مطقع زمانی، او را از آل علی می دانسته است. شاید هم، هر دو بیت، معنای مجازی داشته باشد. یعنی این که او منجی دین اسلام و رواج دهنده مذهب آل علی است. تعابیر دیگری هم در هنرنمایی شاه اسماعیل برای دفاع از تشیع در این اشعار هست.
ز حق در کار ما اخفا و اظهار / گهی لطفست و گاهی قهر در کار
ارادت گر نماید بی مدارا / برآید آب خضر از سنگ خارا
کند بر خاک آب از سنگ آهنگ/ حبابش را نیاید شیشه بر سنگ
وگر خواهی محیطی را به یک دم/ کشد موری که ماند تشنه لب هم
پیاپی بهر مهجور و مقرب / کند اسباب خیر و شرّ مرتب
چو قومی را بدست غم سپارد / بر ایشان خسرو ظالم گمارد
وگر لطفش به احسان گشت مایل / کندشان زیر دست شاه عادل
چنان کامروز خلق از دولت شاه / بشکر نعمت اند الحمد للّه
شه کشور گشا سلطان عادل / که جوزا کرده تیغش را حمایل
فلک یک پایه از معراج حالش / قضا حکمی ز دیوان جلالش
گه رزمش سکندر گوش گیرد / فریدون را تبش بر دوش گیرد
دهد هر بینوا را مسند و تاج / به تاجش قیصر و فغفور محتاج
اگر بر اطلس گردون ستیزد / فشارد کانجمش چون قطره ریزد
دو حرف از کلک دولت روم و روسش / فلک قد کرده خم در دستبوسش
که ره هرجا که بود از قلعه ی سخت / گشاد آن را به نوک ناوک بخت
... قلعه ازو دارد توهم / قدر زان چیده بر وی سنگ انجم
بود قوس قضا را رمح او تیر / دم شمشیر او صبح جهانگیر
محیطش قطره ای از رشح جام است / نهنگ از زهر قهرش تلخکام است
زبون پشه ی او پیل بدخواه / گرفته شیر را مور رهش راه
قدم داران اعدا را به هیجا / بکنده آب تیغ تیزش از جا
گه دشمن کشی از شصت او تیر / خطا هرگز نگردد همچو تقدیر
بود در چشم خصم تیره احوال / بدستش میل آتش نیزه ی آل
دهد چون ساربانش محمل آهنگ / فلک زنگش سزد گل مهره ی زنگ
غباری ریخته از روی بامش / سپهر هفتمین گردیده نامش
ز سر تا پاست تأیید الهی / دهد نصرت بر این معنی گواهی
سعادت خواندش خاقانی اعظم / نه خاقان بلکه توفیق مجسم
چراغ دودمان هفت کشور / شهنشه شاه اسماعیل حیدر
چو با قدرت شهنشاه جهانگیر / که حکم اوست نقش لوح تقدیر
رسد هر لحظه فتح بی دریغش / عدو خارد پس گردن ز تیغش
بود شمشیر او را گاه و بیگاه / زبان زد آیت نصرٌ من الله
زدود از هند و چین زنگ تباهی / علم زد بر سفیدی و سیاهی
وحوش وادی مخفیش رام است / زبانش را لسان الغیب نام است
نهان سنج است فهم نکته گیرَش / نماند هیچ پنهان بر ضمیرش
کنون بایست جمشید نهان بین / که شُستی دست از جام جهان بین
خرد رشح هنر از جام او یافت / فلک جام زر از انعام او یافت
ز مشرق صبح چرخش زر فرستد / شبانگه سوی مغرب سر فرستد
چو با شمشیر کین سر پنجه افراخت / به هفت اندام گردون لرزه انداخت
جوان را هیبت او پیر کرده / ز بیم او قضا تغییر کرده
بقا را گلشن خلقش بهشت است / عدو را زخم تیغش سرنوشت است
دلش مرآت صاف عالم آراست / کفش بحری ز خطها موج پیداست
ز خوردی بر جگر چون زاده ی شیر / مخالف افکن از اوّل چو شمشیر
چو گردون در بدایت بی توقف / زمین آورده در تحت تصرّف
عناصر کامده سرمایه ی کار / ز ملک او بود یک چار دیوار
جهان گرمابه ای از ملک جاهش / به شب در نیر آتش بس گواهش
زمین شرمنده گردید از وقارش / عرق بر رخ دوید از جویبارش
خطاب فکر او معموره ی اوست / که در فکر خطا بودن نه نیکوست
بود میم تجمّل ماه بدرش / سپهر صفر هیأت جرم قدرش
ملایک روز کینش در مصافند / رجال الغیب گردش در طوافند
سبق خوان چرخ از او از صفحه ی جاه / کند روشن چراغی هر سحرگاه
سلاطین خراسان و عراقین / شدندش خاک ره بالرأس و العین
دری از غیب بر رویش گشادند / سرای عالمش دربسته دادند
گشاد تیر را چون کف فرو بست / زمین کرد از عدو همچون کف دست
چو رخ از ناوک اندازی بر افروخت / خطا و روم را بر یکدگر دوخت
کشیده تیغ در احیای دین است / مسیح دین خیر المرسلین است
به عالم گوئیا در دفع اشرار / علی المرتضی آمد دگر بار
علم شد بار دیگر تیغ حیدر / جهان آل علی را شد مسخّر
عدوی آل احمد را زبون ساخت / علم ناحق بپا بودش نگون ساخت
به ضرب تیغ دین را یاوری داد / رواج ذوالفقار حیدری داد
قدم زد دولتش در راه تحقیق / به لعن و طعن دشمن یافت توفیق
الهی تا بقای آب و خاک است / سمک در زیر و در بالا سماکست
سرافرازی و هش ز اورنگ شاهی / به زیر حکمش از مه تا به ماهی
ز مهر اکلیل بر سر، تخت از ماه / علی و آل یارش گاه و بیگاه
پیش از این در کتاب نظریه اتصال دولت صفویه با دولت صاحب الزمان (ع) مواردی را که نشان می داد، سلاطین صفوی و بسیاری از علمای وقت، باور به وصل این دو دولت داشتند، آوردم. امروز نکته مشابهی را در باره دولت عثمانی دیدم. اسماعیل حقی بروسوی (م 1138 / /1726م) نویسنده کتاب روح البیان (3/253) وقتی از «امت وسط» سخن می گوید، «الملوک العثمانیه» را مصداق روشن آن دانسته از آنان با تعبیر «فهم زبدة الملوک و دولتهم زبدة الدولة» یاد کرده و می گوید: «لا دولة بعدها لغیرهم الی ظهور المهدی و عیسی»، به طوری که تا ظهور مهدی و عیسی، دولتی دیگر نخواهد آمد. او از جنگ دولت عثمانی با مقدمه (سپاه) دجال سخن می گوید که مقصودش «الکفرة الفجرة من الافرنج و الانکروس» و دیگران است. نویسنده حق داشت چنین فکر کند، زیرا به رغم این که در زمان حیات او، دولت عثمانی در سراشیبی ضعف قرار گرفته بود، هنوز دولت بسیار بزرگی بود و به گفته او «و لهم الجمعیة الکبری و الید الطولی و الدولة العظمی فی الاقالیم السبعة»، اما اندکی بعد این دولت از هم پاشید و همه سرزمین های آن تکه تکه شد و دولت های متعددی بعد از آن آمد و در حالی که هنوز حضرت مهدی (ع) ظهور نکرده بود به قدرت رسیدند.
Читать полностью…میرزای قمی و پاسخ به پرسشی در باره امامزاده ای در طبرستان به نام امامزاده ابوبکر بن علی (ع)
استفتاءات موردی از علما، در روشن کردن تاریخ اجتماعی و دینی و فرهنگی بسیار سودمند است. در یک سوال از میرزای قمی با عنوان «رسالة فی وقف الاراضی حول مزار ابی بکر بن علی» در باره موقوفات مزاری به نام ابوبکر بن علی در طبرستان سوال شده است. در سوال آمده است که این امامزاده قبه دارد و مردم از دور و نزدیک برای زیارت به آنجا می آیند. نام این امامزاده روی صندوقی که روی قبر اوست و نیز روی در امامزاده حک شده است. مردمانی از گذشته املاک و باغاتی را وقف آنجا کرده اند که منافع آنها هزینه روشنایی و خدام و امور دیگر آنجا می شود. سوال از میرزای قمی این است که آیا اساسا این قبر درست است؟ و دیگر این که آیا می توان برای آن وقف کرد، و آیا باید منابع این وقف را برای آن هزینه کرد؟
میرزای قمی می نویسد: آری، امام علی (ع) فرزندی به نام ابوبکر داشته است که او را محمد اصغر می گویند، و جماعتی از اصحاب ما، از جمله مفید در ارشاد از او نام برده اند. ظاهرا اختلافی در این باره در شیعه نیست.
اما نکته دوم این که آن ابوبکر، با برادرش امام حسین (ع) در کربلا بوده و شهید شده است و مفید و دیگران هم این را تأیید کرده اند. (سپس عبارت مفید را آورده و افزوده) اما این که او به طبرستان آمده باشد و در اینجا شهید شده یا رحلت کرده باشد، خبری در دست نداریم. شاید این امامزاده یکی از احفاد او باشد.
در باره وقف بر او هم، بله جایز است، و باید منابع آن صرف همین بقعه شود. بویژه که این سیره مستمره دوره های طولانی بوده است «العمل المستمرّ فی الاعصار المتمادیة»، و این منافات با تردید در این که مزار ابوبکر بن علی هست یا خیر ندارد. ... همین که این مزار یکی از «اخیار» است و شیعه در طول زمان به زیارت آن می آمده، برای قصد وقف، و درست بودن وقف برای آن کافی است. (جامع الشتات، ج 12، 323 «چاپ موسسه الثقلین»
historylib.com/articles/6907
https://historylib.com/articles/6907
مقدمه «سفرنامه مکه و...» از نیر الدوله فرخ سیر میرزا پسر فتحعلی شاه قاجار
متن و حاشیه این رساله مبارکه [ذهبیه] خط مرحوم آیت الله آقا میرزا محمد تقی [بن محمد باقر شریف یزدی] جد امجد این بی مقدار است که مقام علمی آن مرحوم در حد ی بود که مرحوم ملامحمد حسین اردکانی ساکن کربلا که در نوشته جات خود حسین الحائری امضا می کند و مرحوم حاجی میرزا محمد حسن شیرازی را که اواخر مرجع تقلید کافه ناس بود مجهتد می دانست و مکرر نقل می کرد. در یک موردی قسم خورده بود که اگر آقا میرزا محمد تقی یزدی نفی اجتهاد من کند من در خودم شک و شبهه می کنم. حرره الاحقر الاقل؟ میرزا عبدالحسین فی 21 محرم الحرام 1353.
مخفی نباشد که قبر مرحوم جد در وسط مقبره جنب مدخل غربی مسجد امیر چقماق واقع شده بود، و در سنه 1307 هجری 12 شعبان مرحوم شدند و در سنه 1352 هجری که مقبره برای حریم خیابان پهلوی خراب شد قطعه ای از آن که باقی ماند سه قسمت شد و بدن نقل به سرداب قسمت وسط شد و ساختمان شد و اول بنایی بود که در خیابان پهلوی ساخته شد از آینده گان تمنای طلب مغفرت دارم. مقام ریاست مرحوم جد هم حدی بود که شخص اول یزد و کرمان یاد می شدند و این رساله در سن شانزده سالگی در ظرف شش روز نوشته شده است. نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.
شیخ عبدالرزاق خائف قمی، یک دوره تاریخی عمومی ایران برای مدرسه جدیده ای که در سال 1329 ق در قم ایجاد شده بود نوشت. اینجا، تحلیلی از این کتاب را با متن آن مشاهده خواهید کرد.
Читать полностью…تاریخ گرفتن دولت روس ترکستان را در ماه ربیع الاولی فی 20 سنه 1298 که دو سه برج و باره ها و خاکریز او را نغم [؟ نقب] زده بود. باروت در میان نغم جا داده بود، از بیرون شهر آق تپه تا به میان شهر، و یک روز دو شب دعوای شدید کرده بود و شلنیگ توپ و نغم ها را با هم آتش زده بود که یک مرتبه طایفه ظالمه که ترکمان باشند، به یک مرتبه دیدند سه دامنه شهر آتش گرفت. همه فرار کرده بودند. طایفه روس ... [ظفر] یافته به میان قلعه ریخته، هر چه ذکور کشته شد، و هرچه گریخت و زن های ترکمان اسیر شده مال و جای آنها به سرقت بردند. جهت یادداشت قلمی شد.
این چند کلمه یادداشت که ان شاءالله بعد از مردن حقیر، باقی ماندگان از حالت، مسبوقیت داشته باشند.
تاریخ حکومت بیکا خداوندگار اعظم افخم روحی فداه در خبوشان در سنه 1286 که حکمران به قوچان شد در کمال عزت و شوکت خداوند برقرار و پایدار بدارد. بحق محمد و آله اجمعین.
تاریخ تخت نشستن السلطان ابن السلطان ابن السلطان ناصر الدین شاه قاجار در سنه 1265 هزار و دویست و شصت پنج.. در تخت سلطنت برقرار شد. خداوند ان شاء الله پادشاه اسلام را تیغش را برّا و دشمنش را فنا گرداند، بحق محمد و آله اجمعین
فتحعلی شاه قاجار، انبوهی فرزند، از پسر و دختر داشت، و فرّخ سیر میرزا ملقب به نیر الدوله، چهل و پنجمین آنها بود. مدتی حاکم همدان و گلپایگان بود، اما اغلب عمرش را در کاشان و قم سپری کرد. سفرهای چندی نیز به مکه و عتبات و پاره ای شهرهای دیگر داشت. آنچه در این کتابچه آمده، گزارشی از سفرهای او و طبعا به قلم خود او، میان سالهای 1256 تا 1277 قمری است. این کتابچه، به رغم اختصار، حاوی اخبار و گزارش های جالبی از مناطقی است که وی دیده است. علاقه نیر الدوله به بناهای قدیمی، سبب شده است در جای جای آن، اطلاعاتی در این باره، در اختیار ما بگذارد. این گزارش، مقدمه سفرنامه یاد شده است.👇
Читать полностью…گزارش تصویر بالا در باب درمان صرع و بواسیر👆👆
فراوان دیده شده است که برخی از علمای از قدما، در صفحات سفید اول یا آخر کتابها، نسخه های پزشکی را برای برخی از بیماریها می نوشتند. اینها گاه از کتابهای قدیمی و گاه به تجربه و توهم اشخاصی که خود را طبیب می دانستند نوشته می شد. درک این که چه رابطه ای بین این دردها و درمانها بوده، اغلب دشوار است، اما می شود حدس زد تصورات خاصی که برگرفته از افکار و اندیشه های قدیمی بوده، یا نوع رابطه ای که در این باره تصور می شده، وجود داشته است. این نسخه ها، بخشی از طب سنتی است و البته نباید سنتی را اینجا به معنای حدیثی گرفت. سنتی یعنی فرهنگی که مربوط به عالم قبل از عصر مدرن است که دانش طب آن، کما بیش بر اساس استقراء یا با کمک ابزارهای جدید مانند میکروسکوپ و مانند آن از انواع اشعه ها و امثال آن در آزمایشگاهها کشف شده است. آن نظام سنتی طب، پاره ای متکی به «گفته های پیشینیان» بود، و برخی هم متکی به فلسفه های موجود در بدن شناسی سنتی از نوع یونانی مثل گرمی و سردی و مانند آن و برخی متکی به پزشکی ها و درمانهای قدیمی هندی و بابلی است که نوعی روابط خاص را بین انسان و اجزاء حیوان یا گیاهان و مانند آن، در نظر می گرفتند. در این تصویر با یک نمونه در درمان صرع روبرو هستیم. از تصویر ملاحظه می کنید در همین صفحه چندین نسخه پزشکی دیگر هم برای بیماری ها هست.
جهت صرع
بول فیل مست و کِرمی که زمین را گودال کند و هزارپایی که در زیر سنگها می باشد آن را خشک نموده، و بول را بیاورد و کاغذ را به آن تر کند و خشک کند، و باریک مقراض کند، و کِرم های مذکور را با آن کاغذ ریزه کرده بیاویزد و آن را بگیرد و در دماغ مصروع دهد. در وقت هیجان مرض پس گرمی از سوراخ بینی او بیفتد و شفا یابد
***
از جهت بواسیر مجرب از شیخ رمضان جزائری، بول کرگدن را با پنبه در دُبر گذارد.
از جهالت این زمان او خوار گشت!
اشعار زیر حس یک شاعر دوره اخیر قاجار و پهلوی اول با نام سید مهدی خان بدایع نگار «لاهوتی» است؛ حسی که بسیاری از نخبگان و تحصیل کردگان آن عصر ـ شاید امروز داشتند. وی که فردی مذهبی است، اساسا این اشعار را در وصف عقب ماندگی ایرانیان در مقایسه با اروپا سروده است. او در عین حال، جنبه الهیاتی آن را که شاید کسی فکر کند خداوند تبعیض میان مردمان گذاشته حل کرده و معتقد است که فیض الهی یکسان بوده، و با این حال اروپایی ها از آن استفاده خوب کرده اند و ایرانیان، بهره ای از این فیض عمیم نبرده اند. وی به طرز شگفتی به اندیشه های سیاسی سلاطین که خود را خداوند زمان برای این مخلوق ایرانی می دانند اشاره کرده، و نیز این برخورد که علما هم اگر کسی به جز فقه و اصول علم دیگری بخواند، او را تکفیر می کنند. وی همزمان به رواج راه آهن و آیروپلان در اروپا پرداخته و از تلگراف بیسم و با سیم یاد می کند. وی عنوان شعر خود را «در شکایت از این که ایرانیان در هنر عقب ماندند» گذاشته است:
آن خداوند قدیم ذوالجلال
آن که هرگز او نگنجد در خیال
در اروپا کرد ظاهر او هنر
مردمش بردند از صنعت ثمر
گرچه آمد فیض یکسان از کریم
لطف حق بر خلق می باشد عمیم
در پی نعمت اروپا رفت زود
اهل ایران آن چنان هستی که بود
قدر فیض و رحمتش دانسته اند
بهر اخذ علم هم شایسته اند
مملکت آباد کردند از علوم
تحت قانون گشت آداب و رسوم
راه آهن را به هر شهری عیان
در هوا راندند بس آئرپلان
تلگراف سیم و بی سیمش نگر
او به مشرق گیرد از مغرب خبر
صورت انسانیش ضایع نکرد
جهل را بر علم او مانع نکرد
لیک ایرانی به جز جنگ و جدال
کی برفتی در پی کسب کمال!
از سلاطین راه تحصیل و هنر
بسته شد بر خلق ایران سر بسر
پادشه خود را خداوند زمان
بهر این مخلوق دانستی عیان
قاضیان از علم فقه و از اصول
قصد خود از شاه بنمودی حصول
از کسی علم دگر ظاهر چو گشت
خلق می گفتند او کافر بگشت!
راه هر علمی به ایران بسته شد
جان دانا هر زمان زین خسته شد
متصل بودند این مردم به جنگ
صحبت جمله بد از توپ و تفنگ
حال چون بیدار گشتندی ز خواب
شب گذشته روز هست و آفتاب
جمله دولت ها از آنها برترند
هر جهت بینی که اینها مضظرند
دولت ایران که چون سالار بود
سایر شاهان به نزدش خار بود
از جهالت این زمان او خوار گشت
مبتلای مردم اشرار گشت
او بغیر خویشتن محتاج شد
مثل کشتی غرق در امواج شد
ورنه نزد حق همه یکسان بدند
جهل بگزیدند و ظلم اینان شدند
https://historylib.com/articles/2015/
ملاعلی قاری و مسأله تکفیر (بحث موردی قزلباشان)
پیشگویی یک منجم در باره ظهور مهدی (ع) در سال 1074 هـ ق:
اما آنچه مولف بر این است، در شب چهارشنبه پانزدهم شهر شعبان سنه هزار و هفتاد و سه [1073] عالم نو خواهد شد، و طالع سال عالم میزان به بیست و شش درجه و هشت دقیقه است، و عاشر برج سرطان به بیست و نه درجه و پنجاه دقیقه مستولی بر طالع کوکب زحل به شرکت زهره، و مستولی بر مرکز عاشر آفتاب و مبتذ در صورت طالع کوکب زحل؛
و در شب سه شنبه نوزدهم ربیع هزار و هفتاد و چهار [1074] قران علویین است در برج قوس و مستولی در این قران در هر دو فلک زحل و مستولی بر جز و قران مشتری به شرکت زهره؛
و در این سال انتقال دور است به اعتقاد جمهور منجمین به زحل. در این سال اکثر اموری که قران کبرای قوسی نزد بعضی و قران عظمی نزد بعضی، اقتضا کرده باشد، به ظهور آید، و صاحب قران عظمی یا کبری در مدت این قران ظهور کند؛
و صاحب قران ظن غالب آن است که مهدی موعود باشد، و بعضی گفته اند که علامت ظهور مهدی آن است که جبرئیل علیه السلام به صورت انسانی یک پای بر خانه کعبه و یک پای بر بیت المقدس نهد، و ندا کند چنان که خلق بشنوند که «أتی امر الله»،
و گویند «یوم یسمعمون الصیحة بالحق، ذلک یوم الخروج» اشاره به خروج مهدی (ع) و صیحه جبرائیل است؛
و چون مهدی بیرون آید، عیسی از آسمان فرود آید و خاتم اولیاء قایم مقام او بر آسمان رود، و عیسی قایم مقام او بر زمین باشد، و ولایت ختم شود.
و سر «یوم تبدّل الارض غیر الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار» آشکار گردد.
این مقاله در کتاب «بر بال ملائک» به کوشش رسول جعفریان (تهران، نشر علم، 1399) منتشر شده است.
Читать полностью…https://historylib.com/articles/2014/
ترجمه رساله در کلام ماتریدی از ابواسحاق صفار بلخی متوفای 534
طب حیوانی
پزشکی حیوانی، بخشی از طب سنتی است که در آن، درمان به وسیله اجزاء حیوانات و تهیه و تدارک دارو از آن برای انسان و یا ستوران استفاده می شود. تقسیم بندی فصول این قبیل منابع، بر اساس، نام حیوانات است که گاه ترکیبی از دو حیوان است. برای مثال، مورد زیر، فواید طبی اجزاء جغد و خوک و استفاده ترکیبی از اجزاء مختلف آنها برای درمان برخی از بیماری ها و حتی برای ایجاد محبت یا دشمنی در شخصی و یا عقد شهوت، از طریق خوراندن دارو در طعام او صورت می گیرد. در طب حیوانی، تنوع ساختن انواع داروها از حیوانات، و امکان استفاده آنها برای انواع و اقسام بیماری ها، بسیار شگفت است، این که چه مغزی پشت سر این قبیل مطالب بوده و بر اساس چه معیارهایی ساخته شده، فهمش دشوار است، اما حقیقت آن است که هزاران سال بشر به این خرافات عادت کرده و به عنوان اصول مسلم از آنها استفاده می کرد. در اینجا نمونه ای را می آورم تا با سبک و سیاق طب حیوانی ـ در نهایت بخشی از طب سنتی شامل طب گیاهی یا طب سنگها و... شد ـ آشنا شوید، مباد ذهن کهنه ای فکر کند بنده در حال پیچیدن نسخه هستم 😄😄
متن زیر از ذخیره اسکندریه است.
در فواید جغد و خوک از برای محبت
آن است که اگر مغز سر جغد وزن دو دانگ بگدازد و از مغز استخوان خوک وزن دو حبّه بر آن انداخته، بردارند و در طعام بخورانند، در دوستی سخت کارگر افتد.
و از برای عداوت آن که اگر وزن دانگی از زهره ی جغد گرفته در دراودانی گرم کنند و وزن دو حبّه از زهره ی خوک بر آن بیندازند، و در طعام بخورانند، در دشمنی عملی شدید از آن به وقوع آید.
و از برای استسقاء و سل اگر در خوردن گوشت جغد بیفزایند، در این هر دو بیفزایند در این هر دو مرض نافع شود.
و از برای علاج دیوانه آن که اگر از مغز سر جغد به وزن دانگی بگدازند و از کافور سوده و خون زاغ از هر یکی به وزن دانگی در آن داخل کنند، و آ« را در بینی دیوانه که طاقت و افاقت نداشته باشد به قدر دو حبّه با سه قطره از آب شاه اسفرم بریزند، به شود و از دیوانگی بر آید.
و از برای عداوت نیز آ«که اگر خون خوک وزن دانگی در دارودان کرده وزن دو حبّه از زهره ی خوک بر آن بیندازند، و در طعام بخورانند، در عداوت سخت عمل کند.
و از برای عقد شهوت آن که اگر مغز استخوان خوک وزن دانگی گرفته در دارودانی بگدازند و قطره ای از خون او بر آن بیندازند، در عقد شهوت عملی عجیب از آن ظاهر گردد.
و از برای علاج ریش ستوران و زخم های کهنه مردم آن که اگر از پیه ی خوک وزن یک مثقال گداخته، و از استخوان سوده وزن یک دانگ بر آن انداخته و از روغن گاو وزن چهار مثقال در آن داخل کرده بگدازند، و آن را بر ریش پشت ستوری یا بر زخم کهنه ی آدمی بهند، به شود. و اگر بر پشت دابه ای بمالند هرگز ریش نشود. فصل سیم، در فواید سگ سیاه دماغ او.... 👇☘️👇👇
هر از چندی، مطالبی در باره اندلسیزاسیون می شنویم. بنده خدا هم با این که این کتابچه را چند بار اینجا گذاشته ام، فکر می کنم دوباره بگذارم.
Читать полностью…فهرست متن های تصحیح شده در دفترهای دوازده گانه: «مقالات و رسالات تاریخی» (از رسول جعفریان)
به کوشش سید سعید میر محمد صادق
https://historylib.com/articles/2012/
داستان شهادت شهید ثانی توسط یک شاهد: قطب الدین نهروالی ( متولد 917 در لاهور، و متوفی در 990 در مکه)
قطب الدین نهروالی (م 990) از مورخان برجسته قرن دهم است که آثار تاریخی و ادبی چندی از او برجای مانده است. کتاب «الإعلام بأعلام بیت الله الحرام» از کارهای تاریخی مهم او در باره مکه است. اثر ادبی او یکی التمثیل و المحاضرة است که منتشر شده و دیگر الفوائد السنیة او که سفرنامه او همراه با اطلاعات فراوان ادبی و تاریخی است. کتاب الفوائد السنیه که گاه به تذکره نهروالی هم نامیده شده و در سال 2022 (توسط معهد آلمانی در بیروت) منتشر شده، حاوی گزارشی در باره ماجرای به شهادت رساندن شهید ثانی در روز هشتم شعبان سال 965 به دستور وزیر اعظم عثمانی [رستم پاشا] است. سعی می کنم در اینجا فارسی آن را تا آنجا که فهمیدم بیاورم. البته که پیش از این دوستانی از این بخش استفاده کرده اند اما بنده خدا، به مناسبت این که خواستم فایل کتاب را اینجا بگذارم، این یادداشت را نوشتم:
نهروالی می نویسد:
در هشتم ماه شعبان [965] وزیر اعظم دستور قتل شیخ زین الدین جبل عاملی [اشتباها عامری] داد. او را در دیوان آوردند و از او چیزی نپرسیدند، دستور دادند او را به «الاسقالة» ببرند [= امر به الی الاسقالة [شاید آستانه]]. در آنجا سر او را جدا کردند و هر دو پایش را قطع کردند [و فلجوا أخمص رجلیه بالسیف]. او در حالی که سرش را جدا می کردند، شهادتین می گفت.
داستان وی این بود که در ایام حسن بیک افندی [قاضی] شام، او متهم به رفض شد. وی را دستگیر کرده نزد حسن بیک افندی آوردند. زین الدین گفت: شافعی است. با او بحث علمی کردند، و او را فاضل و وارد [مُفنن] یافتند. برای صحابه هم «رضی الله عنهم» بکار برد و احادیثی در فضیلت آنان گفت. همین طور در فضل شیخین. افندی به او لطف نموده آزادش کرد. وقتی رفت، کسی به افندی گفت: این شخص از بزرگان از علمای رافضه است و مجتهد مذهب آنهاست، و چندین کتاب در مذهب رافضه دارد. افندی باز او را خواست. این بار [زین الدین] مخفی شده و ظاهر نشد. این به صورت عقده ای در دل حسن بیک قاضی شام ماند، و از این که او را آزاد کرده بود ناراحت شد. وی از قضاوت شام معزول و سپس قاضی مکه شد. این درست وقتی بود که شیخ زین الدین در مکه مجاور شده بود. افندی از حضور او در مکه آگاه شده، دستور دستگیریش را داد. وی را گرفتند و زندانی کردند. مردمان زیادی در آزادی او تلاش کردند و اموالی دادند. قاضی اموال را گرفت و گفت: این اموال از کیست؟ گفتند: از خواجه محمد مکی. او را خواست و از وی سوال کرد، اما او منکر شد. آن پول از دست رفت و شیخ هم آزاد نشد. حسن بیک او را کت بسته [مقیدا] همراه حسین بیک کتخدای جده به مصر [شهر: یعنی استانبول] فرستاد و گفت تا وی را تحویل وزیر اعظم دهد. او وی را به وزیر رساند، و همان طور که گفته شد، او را کشتند. زین الدین مردی بود که در ظاهر در نهایت درستکاری بود [غایة الاستقامه] ،خداوند از باطن او آگاه تر است. و کانت له فضیلة تامة و حسن مُحاورة [شاید: مجاورة] و لطف مکالمه. خداوند از او بگذرد و گناهانش را ببخشد. شمشیر محو کننده گناهان است. (الفوائد السنیة، ص 484 ـ 485)
فایل کتاب الفوائد السنیه را پایین ملاحظه فرمایید: 👇👇