هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی #وحیدشاهرضا: دکترای روانشناسی، مدرس، مشاور و رواندرمانگر #آنیتاجلالی: مربی بینالمللی مهارتهای زندگی-توسعه فردی و درمانگر اَکت ۰۲۱۲۲۸۶۷۷۸۶ ۰۹۲۱۲۹۹۳۶۰۳ @jarfoffice
نوشتن... مهم نیست که چی و برای چی مینویسم تنها اجازه میدهم تا حالم به واژه بدل گردد. حال، همین حال که زندگیست، لحظهلحظههایی که زندگیست و همزمان مردگی! میآیند و میروند... چقدر از این حالها که آمده و رفتهاند. آیا شایسته است که بازگردم و به پشت سرم بنگریم؟ چه بر من گذشته است؟ چه اهمیتی دارد؟ این گونه... یا آن گونه... گذشته است! ناچار به گذشتنْ در نهایت میگذشت، چون اکنون که در گذر است. از زمانی که آغاز به نوشتن کردهام چندین حال است که گذشته است. آیا باید بازگردم و آنچه را که نوشتهام مرور کنم؟ آیا اگر چنین کنم آنچه را که رفته است بازمیگردانم؟ نه... این کار ناشدنیست، عمر رفته بازنمیگردد و بهوارونه، در زمان مرور این سطور، در حال مرور خاطرات حالهای دیگری است که میگذرد. زمان لحظهای منتظر نمیماند، درنگ نمیکند تا تو به ایستگاهاش برسی و سپس در راه شود. زمان آسودن نمیداند. اما من... من به توقف نیاز دارم. نمیتوانم یکسره در راه باشم. پاهایم را یاریگر نمییابم. گوشهایم سکوت میخواهند، چشمهایم تاریکی. آری در من زندگیست، لیکن مرگ هم سهمی از آن میخواهد و آنرا شبانگاهان در بستر خواب مییابد.
هیچ سرزنشی در کار نیست اگر لحظههایی را به پیش نمیتازم. اصلا این پیش کجاست؟ باید بسوی چه چیزی شتاب کنم؟ زمان در حال رفتن است و منتظر من نمیماند، آری، اما مگر زمان به کجا میرود؟ مقصود وی چیست؟ مقصد زندگی کجاست؟ نه مگر تا چشمها میتوانند بنگرند مرگ است که در افق به انتظار مانده؟ همان مرگی را که هر شب در ایستگاه خوابهای شبانهام به اشتیاق میجویم. اگر مرگ تا این اندازه نزدیک است، اگر مرگ سکوتِ بینِ دو هجاست، اگر مرگ خود را در ریتم زندگی تنیده است پس چرا باید بسویش شتاب کنم؟
آنجا مرگ است و اینجا، و زندگی، زندگی آگاه شدن در این وقفهها. میخواهم زندگی را زندگی کنم و مرگ را مُردگی، روز را روزی کنم و شب را شبی! میخواهم سخن بگویم و سکوت کنم، تکینه باشم با خود و همزمان تنیده با دیگری. میخواهم گرفتهْ رها کنم، داشته باشم بیآنکه تملک کنم. میخواهم بخواهم که نخواهم! جایی در میانِ رودِ روان و زمان، لحظههایِ هستیمندی را دریابم و درگذرم. ماندنی در کار نیست، لیکن رفتن هم وهمی بیش نیست. هر چیز همانقدر که ارزشمند، بیارزش است. و آزادی، رایحهٔ در گذرِ شکوفهایست که بر پیچکِ هیچبودگیِ حضورْ میهستد. حالی را، دمی را که بههشیاری در آمدن و در گذشتناش مییابی، همان آن، آزادی. آیا تا به این اندازه آگاهی؟
هان ای هموطن، ای همتن آیا میدانی آزادی؟ میدانی که آزادی، این گوهری که به طلب میخوانی، تنها دمی آنرا مییابی؟ دمی که با خویشتنی، و خویشتنی که همان دمی. باش بیدار، حتی در رویاهایت بیدارْ که آزادی بهدست نامده زدست میگریزد. آزادی را نه حتی هر روز، هر دم باید یاد. جهان در بازدم تو مییابد رهایی را باز.
✍️ #وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#زن_زندگی_آزادی #مهسا_امینی #نه_به_اعدام
#شب_یلدا بلندترین شب سال است، شبی پیش و پس از آن دیگر نه تا این اندازه تاریک است. قانونِ هستی ناپایندگی است: روز میگذرد، شب میآید، شب هم میگذرد و روزی دیگر میآید. نه فرازِ تابستان، نه نشیبِ زمستان، نه اعتدالِ بهار و نه میزانِ خزان هیچکدام جز لحظهای نمیپایند. پس چرا ما آدمها تصور میکنیم که جوانی یا اقتدار تا ابد باقی میماند؟ چرا تصور میکنیم که ظلم یا اندوه همواره پایدار است؟
رسمِ #یلدا میراثِ خردی است بیبدیل که از جهانِ کهنه به ارث بردهایم و بهرغم کهنگیْ همواره نو شونده است -برعکس کهنهپرستیهایِ نابخردانهٔ بسیاری که صلیبشان بر دوشمان مانده و امروز با خونمان در جویها تاوانش را پس میدهیم. آدمی زمانی به خردمندی دست مییابد که داستانهایی که به او دادهاند را برای خودش دوباره تعریف میکند، و این رشتههای خیال را باز از نو، برای خویش و برای زمانهٔ خاصِ خویش، به هم میبافد. باید آشغالها را دور ریخت و زُمردها را در زیر خروارها خاکستر از نو یافت. در این میانْ یلدا، بیشک یکی از آن جواهرات است. جمعشدن در بلندایِ تاریکی و جشنگرفتن در ظاهر احمقانه و حتی شریرانه است. نه مگر که میبایست نور را ستایش کنیم؟ و البته این دقیقا کاری است که در یلدا میکنیم! جشنِ یلدا در اصل ستایشِ نورِ درونِ قلبهایمان است، قوتیست که از قویدلیِ در همدلیِ ما برمیآید و با اقتدار به رویارویی زمستان میرود. یلدا در اصل شبِ نورزو است. ما در این قلهٔ سرد و بورانزده آن درهٔ سبز و سرزنده را پیشتر میبینیم و بههم یادآور میشویم که تا وقتی که دستهایمان را داریم سرما در ما کاری نخواهد شد. ما یکدیگر را بیدار نگه میداریم تا ترس از پای درمان نیاورد.
اینک وقت آن است که در دلِ این شبِ تاریک، درست در میانهٔ این همه اخبارِ تاریک، صبحِ #زن_زندگی_آزادی را ببینیم و به یاد و دلداری هم جشن فردای آزادیمان را بهپا کنیم. شمایی که طبع گرمتری دارید، شما اینک مسئولاید که آنهایی را که دلآشوباند و مایوس را به امیدِ شاعرانهٔ خود گرم دارید. خانهٔ دلتان را بهروی میهن بگشایید و دانههای سرخِ اناردانتان را آشکار کنید. تسلیم افسوس نشوید که در ناامیدی بسی امید است و پایان اینرشبِ سیه هم سپید است. به آنهایی که تصور میکنند این جنبش فرونشسته است میگویم مگر ندیدهاید که چین با اعراب و ترکها چه پیمانی بست؟ اصلیترین متحد استراتژیک جمهوریاسلامی پیام انقلاب ما را شنید و به قول #حمید_فرخ_نژاد از شرطبندی بر روی اسب بازنده دست شست، ما خودمان هنوز نفهمیدیم که چه شاخی را شکستهایم؟!
درست در میانهی نبرد است که باید ذهن و بدن را تقویت کرد تا بتوان همچنان ادامه داد. یلدای امسال نه تنها باید برگزار شود که باشکوهتر از همیشه. سر سفرههای هفترنگمان به یاد خدایِ کیان باید انارِ جانهای نثار شده باشد، که ما پایکوبان به وصیت #مجیدرضا_رهنورد در حال خلق یک حماسهایم و نه روضهخوان.
✍️ #وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#مهسا_امینی #نه_به_اعدام
.
میگویند شما از آزادی فقط همین را میخواهید.
میگویم آری، ما از آزادی این-را-هم میخواهیم.
میگویند شما میخواهید لخت شوید.
میگویم آری میخواهیم تمام رختهای کهنهی افکارمان را از تنِ زندگی بیرون کنیم
تا شورَش را نمایان کنیم
و شعورش را، شعرش را تابان کنیم
نه، ما دیگر رُخ نمیپوشیم،
دیگر به پایِ تاریخ نمیپوسیم
ما از ذهنمان بیرون شدیم
برهنه، تن-یده در کار زندگی شدیم
میگویند شما میخواهید کیان خانواده را از هم بگسلید
میگویم آری، ما دیگر زن را در اندرونی نمیخواهیم
ما دیگر زن را به نام منزل نمیخوانیم!
دیگر قرارِ هیچ زنی به تمکین نیست
ما دیگر عشق را در پستوی خانه نهان نمیسازیم
ما نسلِ فاش گویانیم
ما بندگانِ عشقیم
و از این بندبازیمان شادمانیم
ما آزادیم، از هر دو جهان آزادیم
ما نه خود را، نه جز خود را در زنجیر نمیخواهیم
ما عشقزادهایم و جز عشقْ نمیزاییم
خانه برای ما دیگر زندانِ پدر نیست
سالارش همه، جانانش در تنش در همهمه
بدان تو اما که آزادی برای هر کسی مطلق است
تا وقتی که به دیگری ملحق است
فقط یک مرز برای فرد متصور است
و آن زمانیست که آزادی دیگری را به حصر برده است
تو از خودت پرسیدی که چطور میشود
بوسهی عشقِ دو دلداده
خاطرت را در کدورت میتند؟
تو را از این عشق چه زیانی میرسد مگر؟
به من گوش کن: این تو نیستی
این تو نیستی که میسوزد
این خاطرِ کهنهات،
خیالِ مردهات،
آن ذهنِ فروبسته
و روحِ در بندْ فسرده است که میسوزد
میسوزد از همه عمر که نزیسته است
از عشقی که به خود ندیده است
تو میسوزی از دروغی که باور کردی
از زندگیای که به حُکمِ داور کردی
تو میسوزی از مالی که رفت، هان
به وعدهی سودش در جهانِ رفتگان
به من گوش کن: ما هم همچون توییم
ما همه رنج-بردهایم
اما ببین که انتخاب کردهایم
برای این رنجها نقطهی پایانی حساب کردهایم
تو هم میتوانی از این زندان برون شوی
تو هم میتوانی آزاده جان شوی
به زمین بازگرد
سجده کن
و جز عشق باور مکن
✍️ #وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
#بوسه_شیراز
بحث جبر-و-اختیار همیشه یکی از داغترینها در طول تاریخ اندیشهٔ بشر بوده است. اگر مباحث شکاکانهٔ فلسفهٔ ذهن را در پرانتز بگذاریم و به مشاهدهٔ پدیدارشناسانه و تجربیِ هر فرد ارجاع دهیم آنگاه میبینیم که زندگی نه مطلقا در اختیار وی ونه کاملا خارج از ارادهٔ اوست.
من ترجیح میدهم میان اختیار و کنترل تمایز قائل شوم تا بحثمان از وضعیت نامعلوم بینابینی خارج شود؛ آنچه ما نداریم کنترل است ولی اختیار به معنای تواناییِ تنظیم رفتارهای خود تاحد قابل توجهی وجود دارد، ما قادریم در جهان اثر کنیم، لیکن هرگز مطمئن نخواهیم بودکه اثری که برجا میگذاریم در میان بینهایت اثر دیگری که بیرون از دایرهٔ شناخت و توان کنترل ماست به چه نتیجهای خواهد انجامید. پس کنترلِ جهان در دست ما نیست ولی اختیارِ عملمان با ماست.
اگر موضوع را نه از منظر نسبت انسان با هستی که رابطهاش با خویشتن بنگریم هم دقیقا داستان همین خواهد بود. #یونگ میگوید: «تا زمانی که از ناخودآگاه خود غفلت میکنید، زندگیتان را اداره میکند و شما به آن نام تقدیر میدهید» آنچه ما میتوانیم انتخاب کنیم نه فقط در مقابلِ جهان محدود میشود بلکه در مقابلِ ضمیر ناهشیارمان نیز محدودیت پیدا میکند. ما فقط اختیارِ کنترل اعمالی را داریم که از انگیزههای ناهشیارش آگاه شده باشیم وگرنه با تصور انتخاب ولی در واقع با نوعی انفعال عاطفی مواجهیم؛ گفتار و کرداری که متاثر از بخش ناهشیار ذهن باشد در واقع واکنش است نه کُنش.
علمِ روشمند به مرور آگاهی ما را از عناصر تاثیرگذار بر جهان افزایش میدهد و به همین ترتیب اختیار ما را در انتخاب اعمالمان بیشتر میکند، و به همین ترتیب علمِ خودشناسی (روانشناسی) نیز اسرار جان را برایمان هویدا میکند. از قضا این دومی اگر اهمیت بیشتری از اولی نداشته باشد به هیچوجه کماهمیتتر ازآن نیست. زیرا ما میتوانیم در برون هستهٔ اتم را شکافته و قدرت عظیمی را آزاد کنیم و آنرا به دستِ روانیْ از تاریکیهایش بیخبر بسپاریم!
پذیرش اختیار یعنی تصدیق #آزادی ومسئولیتی که باآن همراه است، لیکن آدمها آزادی را پس میزنند چراکه مسئولیتش را تاب نمیآورند. اتاق درمان میتواند چون معبدی مقدس باشد، جایی که وجدانِ وجودیِ مراجع در آن بیدار میشود. ایرانِ این روزها هم یک درمانگاه بزرگ است، که هر روز فراخوانی برای آزادیست وپذیرفتنِ سهمِ مسئولیت هرفرد درتحقق زندگی، اینک گاهِ درمانِ جانوجهانمان است. پس انتخاب کنید که انتخاب کنید.
✍️ #وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
در کودکی، در اولین سالهایی که خودم را در مواجهه با هستی به یاد دارم، تاملم در کار جهان این بود که یک تناقض آزاردهنده را فهم کنم. چرا آسمان انقدر زیباست؟ چرا آب و درختان و باد اینچنین درهم میپیچیند و رایحهای مستکننده از خود میتراوند؟ چرا از بازی زیر باران و برف خسته نمیشوم؟ چرا جوجهها، لاکپشتها، مورچهها، انگور بر شاخهی تابستان انقدر مسحور کنندهاند؟ این چه شوقی است در من برای بازی بیوقفه با آب و آتش؟ چرا دستانم مدام باغچه را میکاوند تا کرم و ریشه بیابند؟ طبیعت، این واژهی کلنگر و انتزاعی هنوز در آن زمان در ذهنِ صوری من جایی نداشت و فقط جلوههایی بودند که مرا به خود میخواندند و دقایق را در خود، و «منِ» تازه در حالِ شکلگرفتن را در این دقایق غرق میکردند. اینها همه یکسوی معادله بودند و اگر فقط همینها بود اصلا معادلهای و پرسشی هم در کار نبود. اما متاسفانه سوی تاریکی هم در کار بود، که نه در یک سوی دیگر بلکه در لابهلای همهی این حیرتِ من تار و پود تنیده بود.
آدمها! چرا آدمها انقدر با جوجهها و قورباغهها فرق میکنند؟ آنوقت هنوز نمیتوانستم این تمایز را انتزاع کنم، ولی حالا میتوانم بپرسم که چرا آدمها طبیعی نبودند؟ چرا ساختمانها ایستادهاند و درختان هم، ولی درختها نفس میکشند و در باد میرقصند اما سیمان و آجر و آهن بو نمیدهند، که حتی بدتر بویِ گندِ مسمومکنندهی ماشینهای دیزلی عظیم و بدقوارهای را میدهند که این مصالح را میآورند. اصلا چرا خیابان دود میکند؟ چرا روندگی رود انقدر بیتکرار است ولی ماشینها همه به صف و در یک خط میروند؟ انگار همواره در حال تکرار ملالآور خویشاند. شهر پدیدهی متناقضنمایی بود، آسمان داشت که زیبا بود و ساختمانهای خاکستریِ زشت، جوی و رود داشت که ملودی و سمفونی مینواختند و خیابان که بوی گندی داشت و صدای مزخرفی. چطور میتوانست معدهی کوچک هفت-هشت سالهام این آش درهم جوش را هضم کند؟
.
با این حال صنعتگری آدمیزاد یک وجه شگفتانگیز هم داشت، آدمها یک کاری از دستشان ساخته بود که همپای تمام جلوهگریهای طبیعت، این زن زیبا، دل میربود. و آن چه بود؟ موسیقی. نه شعر، نه ترانه، خودِ موسیقی، فُرم ناباش. نه چُسنالههای عشقم رفت و نه ذوقمرگیهای عشقم آمد! در آن روزها هنوز چند گوهر در صداو سیما از زمان پهلوی باقی بودند که در لابهلای برنامههای اندک آن دو شبکه موسیقی الکترونیک پخش میکردند: ونجلیس، ژان میشل ژار، تنجرین دریم، شولتز، حتی پینک فلوید. و من چه اندازه خوشبخت بودم که آنها بودند و برای گوشهای تشنهی من خوراک تهیه میدیدند. در این میان یک تجربه ورای همهی اینها بود، برنامهی دیدنیها با قطعهی «گلِ عشق» از آهنگساز فرانسوی «ژوئل فاژرمن» و اجرای بینظیر جلال مقامی با آن وقارش، طنین صدای مردانه و همزمان آرام و لطیفِ زنانهاش. من هر شب منتظر دیدنیها میماندم تا در تیتراژش غرق شوم، درست همانطور که در باغچه و یا به هنگام نگریستن به رودی که میگذرد غرق میشدم.
امروز که این ویدئو را دیدم از خودم پرسیدم که وحید چرا انقدر برای #زن_زندگی_آزادی مشتاقی و از وجود میگذاری؟ شاید در ژرفترین لایه برایت نوید رومانتیکی برای بازگشتن به کودکی است، به لطافت زن که هنوز انقدر مرد نشده که کودکی را از یاد برده باشد، به زندگی، به نفسِ طبیعت و باز تعریف صنعتگری، نه اینچنین که در حال تخریب محیط زیست باشد، بلکه ملهم از آن و همساز و همآواز با آن باشد. و آزادی، رهایی از این افسارهایی که خود به دست و پایمان بستیم و نامش را هم تمدن! گذاشتهایم. آزادی برای رقصیدن با خاک و باد، آب و آتش.
من در این ویدئو نه دختری که درختی را میبینم، نه که تار موهایش که شاخسارش را به اعتراض میچیند و به عبورِ بیخبرِ ماشینها نشان میدهد تا مگر بیدار شوند. نمیشود زن-زندگی-آزادی را تنها به این منظر تقلیل داد، اما من امیدوارم که ورای همهی برایهایِ ضروریاش، آغاز بازگشتن به ضروریترین، به زندگی باشد.
✍️ #وحیدشاهرضا #گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
موسیقی مِتال (Metal) در اصول، تفاوتی با موسیقی در مفهوم عام کلمه ندارد. این سبک موسیقیایی هم متکی بر دوگانهٔ ریتم و ملودیست. اما آنچه مشخصهٔ این سبک بحساب میآید ایجاد اعوجاج (distortion) در امواج است. که به لحاظ فرم و شکلِ بیان کاملا در خدمتِ محتواست: اعتراض. ما برای اعتراض در خیابان گردهم میآییم و فریاد میزنیم. صداهایمان درهم تنیده میشوند و تکراری ریتمیک پیدا میکنند و خشم و خواست ما برای دگرگونی یک اعوجاج و اغتشاش ایجاد کرده و نظم حاکم را به فروپاشی تهدید میکند. نه البته به این واسطه که ویرانی را فینفسه ارزشمند قلمداد میکند، بلکه به این واسطه که برای آفرینش نو ناگزیر است تا از کهنه گذرکند.
یکی از سوءتفاهمهای معمول برای افرادی که با سبک موسیقی راک (Rock) و متال آشنا نیستند و آنرا از بیرون مینگرند این است که تصور میکنند که این سبک طرفدار ویرانکردن و به آتش و خون کشیدن است. شاید البته جایی در طیف وسیع زیرژانرهای این سبک گروههایی هم باشند که بر لذتِ صرفِ ویرانگری تاکید میکنند که اینهم البته امری متناقضنماست، زیرا آنها در همان حال در حال آفرینش یک اثر هنری هستند، پس نمیتوانند مطلقا طرفدار ویرانگری باشند، و به زبان روانکاوی باید بگوییم که در حال تصعید یا والایشِ #تاناتوس (غریزهٔ مرگ و پرخاشگری) هستند. با این حال اصلِ شکلگیری این سبک از هنر تاکید بر اعتراض است، که به نظر من اساسا ذاتِ هنر چنین اعتراضی است. زیرا هنر واقعی (نه صنعتِ کُپیکاری) همواره در جستجوی بیانِ خودش در اشکال تازه و دستیابی به معانی تازه است. به همینسان باید انقلابی باشد، و برای حفظ خلاقیت ویرانگر باشد.
ما انسانها ترکیب متناقضی از نور و سایه هستیم. هم برهخو و هم گرگصفت هستیم. با انکار گرگمان به برههای رامی بدل میشویم که ناآگاه و سربهزیر به مسلخ میبرندشان. و با تسخیرشدن توسط گرگهایمان یا به ویرانگرانی پر سروصدا و جامعهستیز بدل میشویم از جنس اوباش و یا به هیولاهایِ خوشلباس و خوشزبان همچون سیاستمدارن (که به مراتب از اوباش خطرناکترند).
دموکراسی و جامعهی آزاد زمانی به وقوع میپیوندد که تودهی مردم درک کند که در حالی که بره است، گرگ هم هست. آنوقت گولِ چوپان را نمیخورد که مدام فریاد گرگ-گرگ (دشمن-دشمن) سر میدهد و به واسطهی ترسی که در رمه ایجاد میکند مجوز زندانی کردنشان را با سگهای پاسپاناش (سگهای زردِ برادر شغالش) بهدست میآورد.
انقلاب ما زنانه است، آری، ولی زن فینفسه هرگز انقلاب نمیکند. زن زهدانیست منتظر تا نطفهی انقلابی به سویاش شتاب کند. اینکه امروز زن-مرد، کوچک-بزرگ، داخل-خارج، همه بهپا خواستهاند یعنی وجه مردانهی یک ملت بیدار شده است، اما با چه هدفی؟ بازگشت به زنانگی به شفقت. این ترکیبِ متناقضنما است که زیباست: جنگجویِ عاشق، جنگجویِ صلحجو بودن.
با رمانتیکبازی نمیشود واقعیت را به انکار خود واداشت (چراکخ در نبرد با حقیقت همواره این ما هستیم که بازندهایم). خشونت (البته همواره با مهار دقیق و بهکارگیری هدفمند و انتخابیاش) بخشی از مبارزه است. آتشِ مهارنشده جنگلها را میسوزاند و آتش به دقت مهار شده راکتهایمان را برای تسخیر فضا از زمین میکند. پس مِتال هم گوش کنید! یا بهتر بگویم به اعوجاجِ ریتمیکِ درونتان هم گوش کنید، حرفهای بسیار برای گفتن دارد و کارهای بسیاری از وی ساخته است.
✍️ #وحیدشاهرضا #گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
#انقلاب_انقلابها (۲-۲)
بنگرید که چگونه تمامی ما ایرانیانی که در داخل و خارج مرزهای قراردادی کشور ساکن هستیم در هر لحظه باهم تبادل پیام میکنیم و روایتهایمان از وقایع دور و نزدیک بهخود (صرفا از منظر فیزیکی) را با صوت و تصویر و در اشکال بسیار متنوع و خلاقانه به اشتراک میگذاریم. فاصلهی تهران تا تورنتو اینک با لمس همان شست بر صفحه نمایش گوشی هوشمندمان طی میشود. اینرا برای یکی ازقبیلهایهای خوراکجو-شکارگر تعریف کنید، چه میگوید؟ او احتمالا حس نزدیکی و بههم پیوستگی ناشی از این ارتباط را خیلی بهتر از ما درک خواهد کرد، چونآن زمان زمانهی قبیله یعنی یک نفر بود. ولی غیرممکن است بتواند تصور کند که این یک نفر همزمان در هفتاقلیم بهسر برد. ما یک ابزار جادویی در اختیار داریم که در خیال اجدادمان هم نمیگنجید. ابزاری که فاصلهی مکانی را از بین میبرد و تجربهی همزمانی را ممکن میسازد.
البته اینطور هم نیست که زمانهی ما به طور کلی منفک از سیر تاریخی خود باشد ولی ظرفیتهایی درآن موجود است که تا پیش از این ناموجود بود و این را برای درک موقعیت کنونی باید در نظر گرفت. اکثر تحلیلگرانی که خیزش یکپارچهی ایرانیها در مقطع کنونی را مد نظر داشتهاند به این نکته اشاره میکنند که این جنبش تا کنون هیچ رهبری نداشته و آنرا از طریق قیاس با انقلابهای پیشین یک نقطهی ضعف تعبیر میکنند. تصور من این است که این تحلیل به دلیل نادیده انگاشتن زمینهی انقلابی وقوع این انقلاب نادرست است. خیزش ما رهبر دارد، ولی رهبرش یک شخص نیست، یک ذهن نیست، بلکه شبکهی گسترده و پیچیدهی اذهان ماست که به واسطهی فنآوری بههم پیوسته است.
مغز هر انسان به دلیل صدها میلیارد اتصال نورونی درونآن به تنهایی پیچیدهترین نظام کائنات است. حال تصور کنید که نظام این نظامها (یعنی اجتماع مغزهای ما با هم) چقدر پیچیده است. ما فقط واقعیت را درک نمیکنیم بلکه آنرا خلق هم میکنیم. ما در حال ساختن واقعیت بین اذهانمان هستیم. شما چه خود را باور داشته باشید -چه نه! اینک یکی از میلیاردها سلول عصبی این فرا-مغز هستید که اعصاب خود را در تمام بدن زمین گسترده است. هر لایک و کامنت شما، هر بازنشری که انجام میدهید، حتی به صرف فقط نگاه کردنتان (view) در حال ایجاد تاثیر در نورونهای دیگران هستید. ندیدنهایتان، سکوتکردنهایتان و بازنشر نکردنهایتان هم به همان اندازه در حال ساختنِ جهان است. میخواهید باور کنید یا نه، ما در حال متحول کردن تاریخ گونهی #انسان_خردمند (هوموساپینس) هستیم، ما در حال تجربهی دورانی هستیم که در آن همه رهبرند و همزمان همه پیرو.
پس اینک وقت آن است که از خودمان سئوالهای بنیادینی را بپرسیم. برای مثال: اگر من همزمان رهبر و رهجو، همزمان حاکم و محکوم هستم، آنوقت به چه حکم میکنم؟ اگر فاعل منم و خودم مفعول فعلام آنگاه به چه همت میکنم؟
من که حکمام پیداست، شما را نمیدانم! حکم من لطافتِ زن ، زایندگیِ زندگی، و فراروندگیِ آزادی است. این از تپشِ نبضِ سلولی که منم، من آنرا بسوی شما پرتاب کردم. حال پرسش این است که شما با آن چه میکنید؟ اینرا البته خودتان میدانید، چراکه به اندازهی من رهبرِ این جنبش هستید. آیا بر تنورِ امید میدمید یا بر نمورِ ترس؟ آیا بر عشق میافزاید یا بر هوس؟ آیا بیشتردر آغوش میکشید و تنگتر میفشرید و یا بیشتر طرد میکنید و سستتر عهد میبندید؟
من شعار «مرگ بر» و «فحش و ناسزار» را بازنشر نمیکنم. در عوض بر مصداقهای عینی و تمثیلی #زن_زندگی_آزادی تاکید میکنم، آنها را تولید و تبدیل میکنم. من با هشتکهایم به جهانی که در حال ساختناش هستیم رای میدهم. من میکوشم اطلاعاتی که مشکوک هستند و وثاقتشان محل تردید است را بازنشر نکنم، زیرا به جهان شفاف و صادق رای میدهم. من درد و رنج ناشی از زندگیهای موجودی که ویران میشوند را تایید میکنم، ولی بر زندگیهای ممکنی که در حال آفرینششان هستیم تاکید میکنم. خشم را میپذیرم و از آتشاش نیرو میگیرم تا برای احقاق حق سینه سپر کنم اما با وسواسی بیشتر مراقبم تا به نفرت بدل نشود و در مسیرِ ضایع کردن کوچکترین حقی حرکت نکند.
خلاصه که با چوب جادویم بسان یک رهبر ارکستر در حال رقصیدن و آفریدن دنیای شجاع و شاد خود هستم. شما هم باور کنید یا نه، اینک هر کدامتان یک جادوگرید. پس لطفا مایندفول بنگرید که الکترونها شکل نگاه شما را به خود میگیرند.
✍️ #وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
.
ادامه از متنِ اسلایدها:
خلاصه که هم رویای آمریکایی را میخواهند و هم بهشتِ حوریانی. چقدر دلم براشون میسوزه، طفلیها کت و کولی براشون نمانده دیگر!
آمار دقیقی نداریم و نمیدانیم که چند درصد از جامعهی ما واقعا از خوابِ قصههایی که دیگری در گوشش زمزمه کرده بیدار شده است. اما در ظاهر به نظر میرسد که این جامعه در حالِ بیدارشدن از یک خوابِ زمستانیِ تاریخی است و دارد وضعیت شتریِ خود را ترک میکند و روحیهی شیر در آن کم و بیش مشاهده میشود. باشد و من قلبا امیدوارم که بنگریم کودکیِ دوباره یافتهاش را هم. ولی همانطور که در یادداشت نقادانهام بر حمایتِ کیم کارداشیان از جنبش ایران نوشتم به این موضوع مشکوکم. چراکه اگر آزادیخواهیِ ما خلاصه شود در سبکِ زندگیِ رسانهایِ کارگردانیشده در دیزنیلند و هالیوود عملا نقشِ سراب است.
جامعهی غرب (به سرکردگی آمریکا)، آزادیِ سیاسی-مدنی را به اوج رسانده ولی در این جامعه انسان هنوز در بند است. عوام (یعنی اکثریت) در این جوامع فقط در توهمِ آزادی به سر میبرند. آنها از کودکی در حال نفس کشیدن در فضایِ فرهنگی-رسانهای هستند که سرمایهداران آن را دراماتورژی میکنند، شکلِ دیگری از همان سرود افق و چپق که در سر صف در گوشِ ما فرو میکردند (هنوز هم خیلی از این بسیجیهای معتقد -نه آن مزدورهایشان- واقعا تصور میکنند خودشان این سبک زندگی را انتخاب کردهاند!). آنطرف هم مردم فکر میکنند که خودشان انتخاب کردهاند که مثلِ ماشین کار کنند و مثلِ حیوان مصرف. ولی همهی اینها برنامهریزی شده است. در واقع در عصر پساصنعت (ارتباطات و اطلاعات) ما با پدیدهی «صنعتِ فرهنگ» مواجه هستیم: اینکه چطور بشود رویایی جمعی را مثل هر محصولِ کارخانهای دیگر ساخت و فروخت.
آزادیِ اگزیستانسیال، وجودی یا اصیلِ هر انسانی متفاوت از آزادیهایِ مدنی است. یک جامعه میتواند آزاد باشد ولی افرادش برده، و برعکس، در یک جامعهی فاشیستی، دیکتاتوری و تمامیتخواه میتوان افراد حقیقتا آزادی را یافت. #ویکتور_فرانکل، میگفت در آشویتس، اردوگاه کار اجباری نازیها، تمام آزادیهای ما را سلب کرده بودند و زندگی و مرگمان در دست ایشان بود، ولی آنها نمیتوانستند هنوز به ما دیکته کننده که از چه منظری به این وضعیت نگاه کنیم، ما هنوز آزاد بودیم تا جهانمان را خودمان معنا کنیم. و آزدیِ واقعی همین است: اینکه هر فردی خودش نظام ارزشهایش را برگزیده یا بیافریند.
مسلما در یک جامعهی دموکراتیک امکان عملی کردن رویاهای شخصی، برای هر فردی بیشتر است (در مقایسه با جامعهی دیکتاتوری)، اما این شخص اگر اصلا فرد نشده باشد، و از فردیتِ خود غافل باشد چه؟ در واقع جامعه اگر بهجای ایجاد یک فضای مستعد برای بارور کردنِ رویایِ فرد در عمل شروع به باوراندنِ رویاهایی در او بکند چه؟ و شما با بحثِ زبانشناختی #نیچه اینک میدانید که همهی جوامع، نوزادانِ خود را این چنین به خود پاگشا میکنند.
پس اجازه دهید تا بحث نسبتا مفصلمان را اینطور جمعبندی کنم که برای گذار به یک جامعهی حقیقتا آزاد و نه صرفا دموکراتیک! باید هر فردی از خودش آغاز کند و دیکتاتوریِ نظامِ باورهایِ دروناندازیشدهیِ نیازمودهاش را باژگون کند. چنین مبارزهای مبارزهی اصیل است، وقتی پُتک به دست میگیرید و خویشتنهایِ کهنهی دستمالیشدهیِ جاسازیشده توسط این و آن را ویران میکنید. و به این معنا میتوان همصدا با نیچه گفت: زنده باد ویرانی، زنده باد آشوب و طغیان، زنده باد قهرمانی که در مسیرِ عصیانی ابدی گام برمیدارد، برای آزادی، برای زندگی ...
✍️ #وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
چگونه سکوت راهی به رستگاری میشود
تحلیل روانشناختی-فلسفی نمایش #شکوفه_های_گیلاس
کاری از #محمد_مساوات
به قلم و خوانش دکتر #وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#خودشکوفایی #خودشناسی #مشاوره_آنلاین #رواندرمانی #تغییر #تغییر_نگرش #کارل_گوستاو_یونگ #روانشناسی_تحلیلی #کلاس_آنلاین #کوچینگ #عشق #نیروانا #ساتوری #ساکورا #بودا #روشنیدگی #روشن_ضمیری #سایه #آنیما #خویشتن #نیچه #ابرانسان #ویکتور_فرانکل #معنادرمانی
زبانِ آدمی جهان را توصیف میکند، توضیح میدهد و از همه مهمتر معنا میکند. اینکه میگوییم انسان موجودی معناگراست اساسا از این واقعیت برمیآید که انسان حیوانی ناطق است. تصور اینکه وقتی یک گربه از پنجره به بیرون نظارهگر است و در دور دستها خیره مینگرد در حال تامل در پرسشهای وجودی یا هستیشناختی است طنز کنایهآمیزی در خود دارد. این در واقع تنها آدمی است که از احوالِ دلِ خویش چُنین باخبر است که با خود «از کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میروم؟ و آخر ننمایی وطنم!» میگوید.
هر فردی چه وی را واجد سلامت عقل بدانیم یا نه، چه روانرنجور باشد و یا حتی روانپریش، جهان را در یک چارچوب معنایی درک میکند. معنایی که وی به جهان میدهد تا حدودی فردیست و برآمده از سرشت و تجربیات گذشتهی اوست. اینکه ما با چه تیپ شخصیتی متولد میشویم باعث میشود جهان را از منظر به خصوصی درک کنیم. برای مثال یک فرد برونگرا به این گرایش دارد که جهان-دیگری را در حال تعریف خود ببیند، ولی یک فرد درونگرا همان جهان را در کار تحریف خود میبیند. پس یکی به سوی بیرون کشیده میشود و دیگری به درون خود عقب مینشیند. دو مکانیزم متفاوت برای برآوردنِ یک نیاز مشترک که همان هویتیافتن است. یک پدر مستبد، یک پدر حمایتگر و آزاداندیش و یا یک پدر سهلانگار یا غایب، هر کدام فیلترِ ادارکیِ متفاوتی را در ذهن فرزند خود پدید میآورند که در قالبِ معناشناختی او وارد میشوند.
با این حال معنای جهان برای ما نمیتواند مطلقا فردی باشد، زیرا بر اساس زبان شکل میگیرد و زبان یک پدیدارِ مشترک بین ما انسانهاست. در واقع هر دوره و زمانهای یک ذهنیت قالب دارد. و هیچ انسانی را نمیتوان در خلاء و بیرون از تاریخی که در آن به جهان پاگشا شده است فهمید. تاریخ در حکم بدنِ فرهنگی هر انسانی است. زبان تار و پود روحی ما را بههم و درهم میتند.
منظری که ما از آن به جهان مینگریم مشخص میکند که تا چه اندازه شاد یا ناشاد هستیم. زیرا کار که از حفظ بقاء و به اصطلاح زنده-مانی بگذرد، خواستِ آدمی فراروی یا زنده-گانی میشود.
ارزشِ زندگی هر فرد به این بستگی دارد که تا چه اندازه قالبِ معنایی او توسط خویش آزموده و سنجیده بنا شده و تا چه اندازه در هماهنگی با ذهنیتِ تاریخی وی است. به تعبیری آیا من فرزند زمان خویش هستم؟ و آیا من قادر شدهام که چشماندازی ورای عصر خویش بیابم؟ آیا من در تاریخ -هم در مفهوم فردی و هم فرافردی آن- جا نماندهام؟ آیا این کودکی من یا کودکی نژاد بشر است که مرا کنترل میکند؟ تا چه اندازه حاضرم برای پذیرفته شدن توسط دیگری از نگرش خویش بگذرم؟ آیا خود را انکار میکنم تا تو را اغنا کنم؟ آیا جهاننگری من در خود بسته شده است و هیچ بازخوردی از دیگری دریافت نمیکند؟
اینها و سئوالات دیگری از این دست ستونهای سلامت روان را تشکیل میدهند. دربارهی آدمی که سخن میگوییم کار به راحتیِ گربهی من نیست که اگر آب و غذایش فراهم باشد و اندکی فضا برای تحریکات حسی-حرکتی، پنجرهای برای تماشای پرواز پرندهها و گهگاهی گرفتن مشت و مال کار تمام شود. من و گربهام بیآنکه از چرایی زندگی بپرسیم میتوانیم باهم زندگی کنیم ولی من و شما چطور؟ چه آگاه باشیم و چه نه، این منظرهای ماست که ما را به هم نزدیک یا از هم دور میکند.
#وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#خودشکوفایی #خودشناسی #مشاوره_آنلاین #رواندرمانی #تغییر #تغییر_نگرش #انسانگرایی #روانشناسی_تحلیلی #کلاس_آنلاین #کوچینگ #کارل_گوستاو_یونگ
ツ
.
همراه شو همسفر...
همراه شو برای سفری به کهنالگوها،
سفری برای دیدار همسفرهای نادیدهی خویشتن و جانمان.
همراه شو تا با هم درهای آگاهی را یک به یک بگشاییم و نورشان را به زندگی خود و همسفرانمان بتابانیم.
همراه شو تا بندهای عادت را بگشاییم و از قفس ذهن پا فراتر بگذاریم.
بیا رهتوشه برداریم، قدم در راه بگذاریم...
اولین قدمها را با کودک درونمان آغاز میکنیم. همان که باور داریم شفایش راه سفر را برایمان باز میکند.
در این سفر دست به دست کودک درونمان میدهیم و مثل مادری همراهش میشویم تا لذت زندگی، اعتماد و خلاقیت را دوباره با او تجربه کنیم.
اگر شوق سفر دارید همراهمان شوید.
کارگاه صندلی داغ
یکشنبه ۲۲ خرداد ۸ تا ۱۰ شب به وقت تهران | آنلاین
📍تسهیلگران:
#آنیتاجلالی: #مربی_بین_المللی | #درمانگر_اکت
#روناکربیعی : #مربی_نقاشی_خلاق | #نویسنده
@jarfgroup
@daneye_ashti
@jalali.anita
برای اطلاعات بیشتر به واتساپ ژرف پیام دهید.
۰۹۲۱۲۹۹۳۶۰۳
ツ
کارهایِ بزرگ را همه دور از بازار و نامآوری کردهاند. پایهگذرانِ ارزشهای نو همیشه دور از بازار و نامآوری زیسته اند. بگریز، دوستِ من، به تنهاییات بگریز! تو را از مگسانِ زهرآگین، زخمگین میبینم. بگریز بدانجا که بادِ تند و خُنَک وزان است.
#فردریش_نیچه #چنین_گفت_زرتشت
.
آخرین دیدار #صندلی_داغ این قرن را اختصاص دادیم به «فنگشویی ذهن» تا با هم به یاد آوریم؛ آنچه میخواهیم در این پایان به باد دهیم و آنچه میخواهیم بازپس بگیریم، چه چیزهایی هستند؟
تسهیلگران: آنیتا جلالی | روناک ربیعی
📍لطفاً بازنشر دهید و در این دیدار همراه ما باشید.
📍کارگاه ساعت ۸ تا ۱۰ شب یکشنبه ۲۲ اسفند در نرم افزار ZOOM برگزار میشود.
📍جهت هماهنگی به واتساپ ژرف پیغام دهید.
۰۹۲۱۲۹۹۳۶۰۳
@jarfgroup
@daneye_ashti
@jalali.anita
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
ツ
#دوست_داشته_شدن زیباست: این احساس که هستیْ به سوی تو میآید، تو را در بر میگیرد و وجودت را تایید میکند. اما #دوست_داشتن ورای این است. دوستداشتن زمانی است که تو به سوی هستی میروی و برای آنچه پیش میکشد آغوش میگشایی.
لذتی که از اولی میبری از جنسِ برآوردن یک نیاز است، مثل زمانی که لیوانِ آبی را تا ته سر میکشی و عطشی را در ظهرِ تابستان فرومینشانی و میگویی آخیش…
اما رضایتی که از دومی حاصل میشود از جنس فرارفتن از نیاز است. از جنسِ تجربهکردنِ #خویشتن است. تو عاملیتی در خود مییابی که در عینِ برخورداری از قدرت و تمیز، آگاهانه به مهر اراده میکند. همچون زمانی که آن لیوانِ آب را پایِ گُلدانی ریخته و شکفتنِ خودآهنگش را به نظاره مینشینی.
در این میان اگر دریابی که آن آبی که میخوری هم میتواند مصداقی از همان آبی باشد که پای گلدان میدهی، دوستداشتن را از خود آغاز کردهای و اینگونه چندان در انتظار نیستی تا تو را دوستداشته باشند، چراکه همچون چشمه، در حال جوشیدن، ابتدا با سیراب کردن خود آغاز کردهای و سپس روان شدهای و دیگران را در مسیر روندگیات نوازش میکنی.
.
.
.
#وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
.
#روانکاوی #خودشکوفایی #مشاوره_آنلاین #رواندرمانی #تغییر #تغییر_نگرش #انسانگرایی #روانشناسی_تحلیلی #یونگ #کلاس_آنلاین #زبان_زندگی #معنادرمانی #کوچینگ #کارل_گوستاو_یونگ #کارگاه_خودشناسی #مایندفولنس #ذهن_آگاهی #بیداری_قهرمان_درون #سفر_قهرمانی #اگزیستانسیالیسم #اروین_یالوم #عشق
.
.
.
ツ
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خـَمِ یک کوچهایـم
#دوره_جامع_خودشناسی
چهارشنبه ۲۹ دی ماه
۶ عصر به وقت تهران
جلسه صفر : معارفه
«حضور با هماهنگی قبلی آزاد و رایگان است»
هماهنگی و ثبتنام: ۰۹۲۱۲۹۹۳۶۰۳
#وحیدشاهرضا، دکترایروانشناسی
#گروه_روانشناسی_ژرف هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#روانکاوی #خودشکوفایی #روانشناسی_تحلیلی #یونگ #کلاس_آنلاین #معنادرمانی #کوچینگ #انسانگرایی #کارل_گوستاو_یونگ #کارگاه_خودشناسی #مایندفولنس
دلیری خندیدن خواهد! چه کسی در میانِ شما هم خندیدن تواند و هم اوج گرفتن؟ آنکه بر فراز بلندترین کوه رفته باشد، خنده میزند بر همهیِ نمایشهای غمناک و جدیبودنهایِ غمناک. خِردْ ما را چُنین میخواهد: سبکبال، سُخرهگر و جنگآور. او زن است و همواره سلحشوران را دوست میدارد و بس.
درست است که ما عاشق زندگی هستیم، اما نه از آنرو که بدان خو کردهایم، بل از آنرو که خو کردهیِ عشقایم. عشق هیچگاه بیبهره از جنون نیست. اما جنون نیز هیچگاه بیبهره از خِرد نیست. و نیز، به گمانِ من، که اهلِ زندگیام، پروانهها و حُبابهایِ صابون و هر آنچه در میانِ آدمیان از جنسِ آنهاست با شادکامی از همه آشناتراند. دیدارِ پروازِ این رَوانکهایِ سبکبالِ دیوانهوارِ نازکتنِ پُرجُنبوجوش، زرتشت را به گریستن و نغمهسرایی میانگیزد.
آری، تنها بدان خدایی ایمان دارم که رقصیدن بداند. و چون ابلیسام را دیدم، او را جدی و کامل و ژرف و باوقار یافتم. او جانِ سنگینی بود. از راه اوست که همهچیز فرومیافتد. با خنده میکُشند نه باخشم! خیز تا «جانِ سنگینی» را بِکُشیم!
#چنین_گفت_زرتشت
#نیچه باور دارد که خِرد باید از جنسِ زندگی باشد. واژهها نباید میلههای زندانِ ذهن، و حکیم نباید در حصارِ برج و بارویِ اندیشهاش، در انزوایی مطرود و انکارگرِ زندگی باشد. بلکه واژهها باید خودِ زندگی باشند و به تعبیر #سهراب_سپهری «واژه باید خودِ باد، واژه باید خودِ باران باشد.» فرازرویِ اندیشه باید از فرودآمدناش بر زمین و پایکوبی بر فراز و نشیبِ دمادماش باشد. چراکه باز هم به تعبیر سهراب «زندگی تر شدنِ پیدرپی، زندگی آبتنی کردن در حوضچهی اکنون است.» و در این میان خردمند کسی است که جامِ بلا را سر میکشد، و پُراپُر تراژیک بودن زندگی را در آغوش میفشارد، لیکن نه آنرا سرزنشی رواداشته و نه به سوگواریِ آن مینشیند، بلکه برمیخیزد و همواره یک جامِ دیگر طلب میکند!
به گمانِ من برای مشق کردنِ #زن_زندگی_آزادی، ناگزیر باید این چنین آزادهجان به زندگی آری گفت و سرشتِ زنانهی خردش را همواره نوازش داد. به تعبیر خود نیچه «باید با خون نوشت تا دانست که خونْ جان است.» و این خونبازی، این جانانهبودن مشقِ یک روز و صد روز نیست، آنرا عُمری یاد باید داشت: «آنکه با خون و گُزینگویه مینویسد، نخواهد که نگاشتههایش را بخوانند، بل میخواهد از بَر داشته باشند.»
ناامیدیْ برای سلحشوری که کمر به خدمتِ ملکه بسته باشد، و افسوسگریْ برای وی که پایکوبان به زندگی برخاسته باشد، نیست جز جانِ سنگینیِ ابلیساش، نیست جز سایهی شومِ تدبیرش. نبرد هرگز با جز خود نبوده است! و آنگاه که بر خویشتن فائق آیی و فرافکنیِ سایهی زهرآگینِ از-زندگی-بیگانهات را بازپس گیری، جهانِ خود را نیز دیگرگون ساختهای.
همهی این بینشِ ژرف را #حافظِ جانمان، از شیراز (که نیچه نیز وی را بهعنوانِ قهرمانی آزیگو میستود)، با خون و گزینهگوییاش در شرابِ نابِ هوشافزایش چکیده و پیشاپیش برای امروزمان، در آستانِ صدروزه شدنِ اسطورهی کهنِ بازیافتهیمان، #زن_زندگی_آزادی، چُنین روایت کرده است:
منم که شُهرهی شهرم به عشق ورزیدن،
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن؛
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم،
که در طریقت ما کافریست رنجیدن.
✍️ #وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#مهسا_امینی #مجیدرضا_رهنورد #نه_به_اعدام #حافظ
احساس میکنم یکجای زندگیام راه را غلط رفتم ولی اینقدر جلو رفتم که دیگر انرژی برای برگشت ندارم. این یادت بماند مارتین، اگر فهمیدی مسیر را اشتباه رفتی هیچوقت برای برگشت دیر نیست. حتی اگر برگشتن ده سال هم طول بکشد باید برگردی. نگو راه برگشت طولانی و تاریک است. نترس از اینکه هیچچیز به دست نیاوری.
من تمام این سالها با این که پدرت را دوست نداشتم بهش وفادار ماندم. حالا فهمیدم کار اشتباهی کردم. اجازه نده اخلاق سد راه زندگیات بشود. من به خاطر ترس با پدرت ازدواج کردم. به خاطر ترس با او ماندم. حکمفرمای زندگی من ترس بوده. من زن شجاعی نیستم. خیلی بد است آدم به انتهای زندگیاش برسد و بفهمد که شجاع نیست.
هر وقت مادرم اینطوری خودش را سبک میکرد نمیدانستم چه باید بگویم. فقط به صورتاش که زمانی باغی بود آراسته لبخند میزدم و با کمی خجالت روی دست استخوانیاش میزدم، چون خجالتآور است تماشای کسی که آخر عمری خود را موشکافی میکند و به این نتیجه میرسد تنها چیزی که با خود به گور میبرد شرم زندگی نکردن است.
#استیو_تولتز، از کتاب جزء از کل
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
این روزها برای آزادی چه میکنید؟ نه، بهتر است بپرسم که این روزها با آزادیتان چه میکنید؟
Читать полностью…تو دور میشوی و جداییْ بسانِ تلالو ستارگانِ آسمانِ شب بر تو فرومیریزد و وجودت را غرقِ در یک درخشندگیِ دلنشین میکند. لیکن این درخشش از آنِ تو نیست. این نفْسِ فاصله است که میدرخشد. باید به یاد آورم که وقتی که بودی، وقتی که آنقدر از نزدیکیْ دور بودی، چقدر این شبْ تاریک و بیفروغ بود، چهقدر هوا گرفته بود و نفَسها بیرمق بود. آری، هرچه دادهام تا ببری برای دیدنِ روشنایی امروز بود، امروز که باران آخرین کدورتها را هم شست و پنجره را تازه کرد.
پس اینک وقت آن است که آخرین فریب را، میلِ به برونفکندنِ این همه زیبایی را هم رسوا کنم، این تصورِ باطل که درخششِ این منظر از وجودِ توست. نه، چُنین نیست و هرگز نیز نبوده است. این ترفندِ بیتابی است، و از فرط ناتوانیْ در تحملِ بارِ این حجمِ شورمندیْ در نفْسِ بودن و از این بودنْ سرمستْبودگیْ است. شاید که در ژرفترین بستر، آنجا که این اقیانوس جز زلالیِ محض نیست، چون میلی بازشناسنده باشد برای تقسیمِ این زیباییِ نفسگیر با دیگری؛ که اگر باشد چه نکوهشی توان کرد آن را، وقتی که حتی هستیْ هستبودناش را به این خواستِ سهیمشدگی در جانِ آن گنجِناپیدا مدیون است. لیکن همسنگِ این والایش ولی باژگون، جنایتی است اگر تصور کنی که آنچه از تو برون میتراود از آنِ دیگری است.
باری من به پیشگاهِ مقدسترینْ قربانی دادهام و اگر این طلوعِ آزادگیْ برآمده از آن خُسرانِ سِتُرگ را پاس ندارم، همانا به خویشتن، به غایت، خیانتی نابخشودنی کردهام. تو دیگر چیزی نیستی مگر خاطرهای در منْ از من، از منی که چُنین پاکباز عاشق است جهانی را که در برگرفته و در برگرفتهاش. تو را وانهادهام از آن سبب که عشق به تنگحصارِ توهمِ داشتنْ فرونغلطد. آری، من عشق را از زندانِ معشوق آزاد کردم. و اینک تو، ای دژخیمِ عشق، حتی تو هم در هوای رقیقِ آزادیْ زیبایی.
✍️ #وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
#روانکاوی #خودشناسی #خودشکوفایی #روانشناسی_تحلیلی #مشاوره_آنلاین #کوچینگ
#انقلاب_انقلابها (۱-۲)
سیر تاریخی تکامل انواع در آدمی به یک تعامل پیچیدهی عصبی و بدنی بدل گشت. انسان روی دو پای خود بلند شد و دستهایش برای گرفتن، نگهداشتن و پرتکردن آزاد شد. در عین حال شکل ویژهی بندهای انگشتان دست و بخصوص انگشت شست که قائم بر چهار انگشت دیگر است (انگشت اسکرول!) به او امکان بررسی و دستکاری اجسام پیرامونش را بخشید. مجموعِ این قابلیتها هر فرد آدمی را بالقوه یک صنعتگر-هنرمند میسازد (انسان، حیوانی ابزارساز).
از سوی دیگر مرکز فرماندهی (مغز) به این دستهای شگفتانگیز، خود نیزبه یک قابلیت انفجاری تحول یافت و آنهم امکان نمادسازی و نمایانسازی بود. انسان در میان موجودات یگانه گونهایست که قابلیت فهم انتزاعی عالم را دارد. ما صوت و تصویر را به شکلی کاملا قراردادی و تمثیلی به کارمیبریم. یک لحظه مکث کنید و از خودتان بپرسید که از ابتدای خواندن این متن در حال چه کاری بودهاید؟ اگر یک میمون با این سطور مواجه بود چه درکی از آن میداشت؟! تمام این حروفی که کنار هم چیده شدهاند و کلمات و عباراتی را ساخته و در نهایت با دستور زبان به شکل جملاتی مفصلبندی شده و مفاهیمی را بین اذهان ما منتقل میکنند، همه برساختهی قوهی انتزاع اذهان ماست. همین سطور میتواند به انگلیسی یا چینی (با رسمالخطهایی به مراتب متفاوت) و همینطور در بینهایت فرم قراردادی ممکن دیگر هم ارائهشوند.ما میتوانیم مفاهیم را با کلاژکردن ایماژها در قالب نقاشی، عکس و فیلم هم به یکدیگر منتقل کنیم. و زمانی که شکل ابرازگری خود را از طریق بیان و بدن باهم متحد میکنیم به یک موجود دراماتیک و نمایشی بدل میشویم.
با این مقدمات، حال نگاهی به تحولات این روزها در جامعهی خودمان بیاندازیم. زن-زندگی-آزادی در خلاء پدید نیامده است، بلکه در زمینهی تعامل انسان ناطق و ابزارساز با محیط پیراموناش زادهشده و پرورده میگردد. ما به واسطهی ذهن انتزاعی خودمان دربارهی زندگی، روایتهایی میسازیم و برای هم تعریفشان میکنیم و همزمان با دستهای شگفتانگیزمان در راستای این روایتها (که به بودنمان معنا و جهت میدهند) ابزارهایی میسازیم تا آرمانها، آرزوها و ایدههای در ذهنمان را جامهی عمل بپوشند. از طرف دیگر ابزارهای ما جهانمان را شکل میدهند و این تغییر شکل در چیدمان اشیاء و کارکردهای آنها وارد نظام تمثیلات یا همان روایتهایمان از جهان میشوند. به عبارت دیگر ما از یک طرف بر اساس قصههایمان ابزار میسازیم و از طرف دیگر بر اساس ابزارهایمان قصه، و در این چرخهی بازخورد مثبت (هریک تقویتکنندهی دیگری)، تاریخ را رقم میزنیم.
بر حیوانات زمان میگذرد ولی بر انسان علاوه بر زمان، تاریخ هم میگذرد. برای یک زاغ تفاوتی نمیکند که بر درختی کنار دریاچهی زوریخ به جهان پرتاب شود یا در کنار دریاچهی خزر. چراکه ساختار ژنومی (غریزی) او برای تعامل با کوهو در و دشت از پیش آمادهاش کرده است. ما آدمها هم چنین ساختار پیشینیای برای مواجهه با جهان داریم ولی به دلیل تاریخمندی، یعنی داشتن قصه و ابزار، قابلیتهای متفاوتی از ما آشکار و یا مغفول واقع خواهند شد. به خاطر همین است که ما از عصرها سخن به میان میآوریم. عصر خوراکجویی-شکارگری، کشاورزی، صنعت، عصر ارتباطات و اطلاعات. در هر دورهای از تاریخ یک کلان-روایت و ابزارهای تحقق آن برتری دارد. فرزند آدمی در این بستر تاریخی به جهان پرتاب شده و ذهناش را در آن سامان میبخشد.
حال بیایید تا از خود جویا شویم که انقلاب امروز ایران در چه زمینهی تاریخیای در حال وقوع است؟ راه دور نروید، این مطلب را از چه طریقی میخوانید؟ بله، فنآوری اطلاعات و ارتباطات، زمین بازی ماست. ۴۴ سال پیش که پدران-مادرانمان در همین جغرافیا انقلاب میکردند این بستر موجود نبود (برای ساختن روایت و منتقل کردنش به دیگری رادیو بود و اعلامیه). اما اینک نه تنها سرعت ارتباط بلکه اشکال انتقال پیام هم پیشتازی اعجابانگیزی یافته است. ما بهعنوان فرزاندن نسل آنها دچار جهش ژنتیکی نشدهایم! بلکه تاریخمان به پیش جهیده است. و همین باعث میشود که انقلاب ما هم از اساس یک انقلاب جهشیافته باشد. انقلاب ما، به این واسطه که اولین انقلاب در بستر شبکههای اجتماعی است، خود انقلابی در تاریخ انقلابهاست.
✍️ #وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
.
مهسا همچو ماه یک دختر نیست دختر است دخترانگی است و آنکه به کما رفته ملتی است زنستیز نه فقط زن زنی که در قالب تن است که زنانگی لطافت و ظرافت و پرُ شرارگی در این بیگانه-دیار مرد و زن پاشنه ورکشیده بر علیه تن تو بگو چرا خُب آخر به من؟ نه مگر به وقتِ زادهشدن همه لُخت و عور بودیم و تنها همین یک شگفتی تن
نه #گشت_ارشاد فقط نه آنها که چنین گشتی را گرد آوردهاند
بلکه تکتک زنان و مردانی که یکبار حتی به دختری و به پسری گفتهاند که خودت را بپوشان
به زبان که نه حتی به نگاه همه در این خوابِ مرگ مشارکت کردهاند آنچه امروز بر ما میگذرد
از ما گذر کرده و بر ما میگذرد این فرهنگ است که حکومت میکند و چه بد فرهنگ است و چه بد حکومت میکند
هیچ حاکمیتی حق ندارد
که جانی را هدایت کند
والد فقط باید حمایت کند
و در اوجِ صداقت
به آنچه زاده است اعتماد کند
و تا جمعیتی نیاموزد که به فرایند اعتماد کند
جز اینکه خود کند و سپس بر سر خود زند
کار دیگری هم نمیتواند کند
از ماست که بر ماست
✍️ #وحیدشاهرضا #گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#زن_ستیزی #مهسا_امینی
حیلت رها کن عاشقا
دیوانه شو، دیوانه شو
شاید مقصد سفر زندگی دیوانگی باشد، آن مقصدی که حضورست و لحظه و حال.
آن مقصدی که هیچ است و هیچ نیست.
بیائید تا کمی خود را به شور دیوانگی و رهایی بسپاریم، تا کمی پاهایمان را در حوضچهی اکنون خنک کنیم.
#کارگاه_صندلی_داغ
یکشنبه ۴ تیرماه ۱۴۰۱
۸ تا۱۰ شب به وقت تهران | آنلاین
📍تسهیلگران:
#آنیتاجلالی: #مربی_بین_المللی | #درمانگر_اکت
#روناکربیعی : #مربی_نقاشی_خلاق | #نویسنده
@jarfgroup
@daneye_ashti
@jalali.anita
برای اطلاعات بیشتر به واتساپ ژرف پیام دهید.
۰۹۲۱۲۹۹۳۶۰۳
ツ
آیا «اعتماد به نفس» یک کالای فروشی است که آن را از دکان کسی بخریم؟
آیا فضای اعتماد و بیاعتمادی درون خود را میشناسیم؟
چگونه میتوانیم آگاهانه در هر لحظه که میخواهیم، از بیاعتمادی به اعتماد سفر کنیم؟
امشب با هم جمع خواهیم شد تا ابزاری برای خود بیابیم که ما را در مسیر اعتماد به خودمان قرار میدهد.
ورکشاپ #بازیابی_حس_اعتماد
از سری کارگاههای #صندلی_داغ🔥
یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
۸ تا۱۰ شب به وقت تهران | آنلاین
📍تسهیلگران:
#آنیتاجلالی: #مربی_بین_المللی | #درمانگر_اکت
#روناکربیعی : #مربی_نقاشی_خلاق | #نویسنده
@jarfgroup
@daneye_ashti
@jalali.anita
برای اطلاعات بیشتر به واتساپ ژرف پیام دهید.
۰۹۲۱۲۹۹۳۶۰۳
ツ
ارزش اساسا یک مفهوم فردی است. بدونِ یک وجدانِ آگاه هرگونه سخنی از نگرش و عملِ ارزشمند هم بیهوده خواهد بود.
در یک سطح از تحلیل میتوان انسانها را به دو گروه تقسیم کرد. آنهایی که خود را به تمامی به طبیعت و-یا فرهنگ میسپارند و آنهایی که سرشتِ خویش را با توسل به انتخابهایشان بنا میکنند. گروهِ نخست نسبت به هیجاناتِ و امیالشان منفعل هستند و با معیارهای هر عصری که در آن زندگی میکنند نیز بیهیچ سنجشی همرنگی نشان میدهند. برای این دسته از آدمیان واژهی وجدانِ آگاه را نمیشود بکار برد. زیرا که آنچه آنها بعنوان وجدان تجربه میکنند چیزی جز برنامهریزی زیستی و اجتماعی نیست.
اما گروه دوم دست به مخاطره میزنند و انتخاب میکنند. آنها معیارهایِ برونذهنی را به چالش میکشند و تلاش میکنند تا نسبتِ به انفعالاتِ عاطفی و هیجانی خود رویکردی کنشور اتخاذ کنند. ایشان #ترس_و_لرز را در آغوش میکشند و خود را به درونِ تاریکیِ یک افقِ نامشهود پرتاب میکنند تا مگر بارقههایی از یک زندگی اصیل و خودبنیاد را وجد کنند.
به نحو متناقضنمایی در طول تاریخ این افراد همانهایی هستند که ارزشهای زمانهی خود را متحول ساختهاند، حتی اگر در دورهی خویش به درستی ایشان را درنیافته باشند تاثیر حضورشان پس از خودشان آغاز میشود. و این به هیچوجه دور از ذهن نیست، چراکه بنا به روش و منشی که برای زندگی برگزیدهاند کرانههای امنِ فرهنگِ عوامانهی جامعهی معاصر خود را به قصد سفری اکتشافی ترک کردهاند. و دیگران دیرتر به ایشان خواهند رسید.
نکتهی جالبتر اینکه معمولا کارهای ارزشمندی که بر اساس #فردیت شکل میگیرند و متر و معیاری هم ورای خود ندارند، بعدها توسط دلالهای فرهنگی و کشیشمآبان به موعظهها و توصیههای زردی بدل میشوند که هیچ بویی از منشاء اصلی خود نبردهاند.
هر کسی ممکن است که امروز تصور کند با حفظ کردن یا به اشتراکگذاشتن چند گزینگویی از #نیچه یا #یونگ به انسانی روشنضمیر بدل شده است. اما زهی خیال باطل، که نیچه تاکید میکند از پی او با دنبال کردن خویشتن روان شویم و یونگ اظهار میکند که با دزدینِ واژگانِ مکتب او و گریختن، هیچ خودشکوفایی و تعالیای برای فرد حاصل نخواهد شد.
عالیترین حقیقت، حقیقتی درونذهنی است که فقط با پذیرشِ کامل مسئولیتِ اندیشهورزی در زندگیِ خویش و جسارتِ زیستنِ نتایجِ این تاملات محقق میشود.
تو را هرکس بهسوی خویش خواند
تو را من جز بهسوی تو نخوانم.
#وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#خودشکوفایی #خودشناسی #مشاوره_آنلاین #رواندرمانی #تغییر #تغییر_نگرش #انسانگرایی #روانشناسی_تحلیلی #کلاس_آنلاین #مایندفولنس #ذهن_آگاهی #بیداری_قهرمان_درون #سفر_قهرمانی #اگزیستانسیالیسم #کوچینگ #سورن_کیرکگورد #کیرکگورد
با گاهشمار تقویم تا ساعاتی دیگر زمین یکبار دیگر به گرداگرد خورشید چرخیده است. از کی؟ شاید نتوانیم دقیقا بگوییم، ولی تقریبا چهارونیم میلیارد سال میشود. عدد عظیمی است، بهخصوص که آنرا با کمتر از دویستهزار سالی که گونهٔ ما #انسان_خردمند از آن تجلی یافته است مقایسه کنیم. همهٔ تاریخِ ما انسانها از زمانی که هنوز زبانمند و ابزارمند نشده بودیم تا به امروز، بیش از دویستهزار بار کوچکتر از زمین است. آیا میتوانید تصور کنید که دویست هزار سال دیگر چه شکلی است؟
مشخص نیست که ما انسانها دقیقا از چه زمانی شروع به شمردن سالها کردهایم، شاید کمی یا بیش از پنجهزارسال. میتوانید تصور کنید که هستی چقدر بوده است (فقط بوده است) و فرایند تحول خویش را تجربه میکرده است، بیآنکه آنرا متر کند و دقیقه بزند! اما حالا هر یک از ما ساعتی به دستمان میبندیم و برای ثانیههایی هم که میگذرد نقشه میکشیم.
آنچه مسلم است این است که زندگی، چه کسی باشد که آنرا شمارش کند و چه نه، گذار خویش را تجربه میکند. زندگی به این اعتبار چیزی نیست مگر گذارِ زمان -البته نه زمانِ قراردادیای که ما انسانها وضع کردهایم. اما شگفتی این فرصتِ کوتاهی که ما در دلِ این هموارهْ گذرکردن داریم این است که تا اندازهای این اختیار را یافتهایم که چگونگیِ گذارش را انتخاب کنیم. میگویم تا اندازهای زیرا جبرِ بیولوژیکی و تاریخی همواره بر گردن ماست. اما همین تا اندازهای هم همکارِ هستیشدن خود یک موهبتِ حیرتانگیز است. ما قادریم تا هستشدن یا نیستشدن چیزهایی را انتخاب کنیم. و این کار را با معنیدادن به چیزی و بیاعتبار ساختن چیزهایِ دیگر انجام میدهیم.
رسم است که لحظهٔ سالِ نو آدمها با خود قول و قرارهایی میگذارند که سالِ پیشرو را چگونه بگذرانند (که البته به سیزده نرسیده فراموشش میکنند). اما برای تغییر و تحول هیچنیازی به انتظار کشیدن برای فرارسیدن سالِ نو نیست. زیرا در گردشِ هموارهٔ زمین به دور خورشید هر لحظهای را که شما از آن معرفت پیدا کنید، دقیقا لحظهایست که یک سالِ پیش زمین در آن موقعیت حضور داشته است. پس هر وقتی را که شما دریابید، وقتِ تحویل سال است (به هر حال شمارش را ما آغاز کردهایم).
هر لحظه موهبتی است برای از نو آغاز کردن. زندگی نیست مگر گذار زمان، و این فرصت برای تو که برگزینی چگونه گذر کند.
تبریک #سال_نو را از آنیتا و من پذیرا باشید.
سپاس که هستید 🤍🕊
#آنیتاجلالی
#وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#تبریک_سال_نو #تبریک_عید #تبریک_نوروز #سال_نو_مبارک
ツ
#عشق، آتش سوزانیست که میان دو دلداده شعله برمیکشد و دنیای آشنایشان را میسوزاند. عشق چشمها را بر هرچه عادی و عادتی است میبندد و بر جهانِ دیگریْ بازمیگشاید. دیگری در دو معنا: هم بهمعنای «ساحتِ دیگری» که متفاوت از ساحتِ معمولِ هوشیاری است و هم بهمعنای «اویِ دیگری»، اویی که اینک در نزد دلداهی بندهخدا به شکل و هیبتِ خدایگان درآمده است! و گرهِ کارِ عاشقی هم اساسا همینجاست. در این عدمِ تمایز میانِ این دو «دیگری». از آنجایی که عاشق حالتِ وجودیِ متفاوتی را که تجربه میکند -و هیچ مثل و مثالی هم همپایش و به این درجه از زیبایی و شکوه سراغ ندارد- را به اویِ دیگری #فرافکنی میکند، دچار یک گیجی و گمراهیِ تراژیک میشود: اشتباه گرفتنِ عشق با معشوق.
عشق در ماست، یک کیفیت از آگاهیِ ماست. و معشوق بیرون از ماست، یک موقعیت، یک شیء، یک فعالیت، یا یک شخصِ دیگر است. «دیگری» است به معنایِ عینی کلمه و هرگز هم نمیتواند چون «من» شود، مگر در ساحتِ خیال. و فرجامِ نافرجامِ #عشق_رمانتیک هم خود شاهدی است بر این امر که این خیالِ خام دیر یا زود برآب خواهد شد. عشق -نه معشوق- هم «دیگری» است ولی در معنایِ ذهنیِ آن، حالِ دیگری از خودمان است، اصلا شاید خودِ خودِ خودمان است که از یاد بردهایم و حال که منظری یا صدایی آنرا دوباره بیدار کرده است، درمییابیمش -که البته اگر دریابیمش!
اگر عاشق بداند که در مسیرِ حرکتاش بهسوی معشوق، در واقع در حال یادآوریِ ارزشی ژرف در وجود خودش است، آنگاه عشق را طلب نخواهد کرد، بلکه خواهد بخشید. چراکه آنرا به عنوانِ کیفیتی از آگاهیِ خویش بازشناخته است. او خودش را باز شناخته است و تازه قادر میشود که دیگری را هم بازشناسی کند و ارزشِ واقعی و وجودیاش را احترام بگذارد. عشق به این ترتیب یک عاطفهی منفعلانه نیست که فرد تصور کند به واسطهی دیگری تجربه و دریافتش میکند، بلکه یک رویکردِ فعال از سوی اوست که در آن زندگی موج میزند.
در تجربهی عشق، عاشق یک شیء را چونان یک فرد مینگرد، در حالی که در زمانِ فرافکنی این به اصطلاح عاشق به فردی دیگر همچون یک شیء مینگرد. یکی استعلایی است و دیگری میان تهی.
این رسمِ #ولنتاین کدامین عشق را پاس میدارد؟
.
.
.
#وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
.
#روانکاوی #خودشکوفایی #مشاوره #رواندرمانی #تغییر #تغییر_نگرش #انسانگرایی #روانشناسی_تحلیلی #یونگ #کلاس_آنلاین #زبان_زندگی #معنادرمانی #کوچینگ #کارل_گوستاو_یونگ #کارگاه_خودشناسی #مایندفولنس #ذهن_آگاهی #بیداری_قهرمان_درون #سفر_قهرمانی #اگزیستانسیالیسم
.
.
.
ツ
#سایکی یا روان چیست؟ روانشناسی یا همان سایکیشناسی چیست؟
اینها پرسشهای محوری ما برای ورود به دوره جامع خودشناسی است.
همراه ما شوید با داستانِ سایکی که نمونهای از ادبیاتِ کلاسیکِ اسطورهای، از نوع #سفر_قهرمانی آن است.
برای رسیدن به روانشناسیِ امروز باید از اولین داستانها دربارهمی نسبتِ آدمی و هستی شروع کنیم. و چه داستانی بهتر است داستانِ سایکی که نامش را برای علم روانشناسی برگزیدهایم.
آیا با واکاوی درنمایههای این داستان و داستانهای اسطورهای دیگر میتوانیم بینشی در ارتباط با خود بیابیم؟
برویم و ماجراجویی کنیم، ببینیم که این سفر چه دارد که به ما ارزانی کند.
چهارشنبهها، ۱۸الی۲۱ بهوقت تهران
بهصورت #آنلاین و #آفلاین
هماهنگی و ثبتنام: ۰۹۲۱۲۹۹۳۶۰۳
ارتباط با مدیریت: ۰۹۹۱۲۶۴۸۷۷۳
#وحیدشاهرضا، دکترایروانشناسی
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#روانکاوی #خودشکوفایی #مشاوره #رواندرمانی #تغییر #تغییر_نگرش #انسانگرایی
هر آنکس چیزی را زیبا میپندارد
هرآنکس چیزی را ارزشمند قلمداد میکند
و هرچه مهم میشود به چالشمان میکشد
عشق چنین است
نیرویی است در ما
که از ما فراتر میرود
و پیوندی میان اعمالِ ما و هستی برقرار میکند.
متر و معیار عشق روزگارانِ خوشمان نیست
بلکه وقتِ سختیهاست
همانوقت که نیرویی مضاعف مییابیم
تا بر موانع چیزه گردیم
و زندگی را حمایت کنیم
این محک معناست
#وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
#روانکاوی #خودشکوفایی #روانشناسی_تحلیلی #یونگ #تغییر_نگرش #کلاس_آنلاین #مشاوره #رواندرمانی #زبان_زندگی #معنادرمانی #کوچینگ #انسانگرایی #کارل_گوستاو_یونگ #کارگاه_خودشناسی #اساطیر_یونان #مایندفولنس #ذهن_آگاهی #بیداری_قهرمان_درون #سفر_قهرمانی #اگزیستانسیالیسم