instagram : javad.kazemaini قبول کن هدف شعر زنده ماندن نیست! . . . کانال رسمی اشعار جواد کاظمینی
و اما شعر...
بعد از سالها دست به گریبانی با واژه
زد و خورد با کلمه
کلنجار با خیال
و ناخن کشیدن به دیوار و سینه
امروز در مکتب زمین میدوم و مترسک خوانی میکنم که مبادا پرندگان لبخند، مزرعه ی رنج های زیسته ام را به منقار بگیرند و ببرند برای جوجه هاشان
سلام دوستان من
بعد از #بیست_دقیقه_به_هشت و #پارانویا، امروز دوگانه ی من با نام های #مترسک_خوانی و #زمینیسم که به ترتیب شامل اشعار موزون و آزاد هستند، به همت انتشارات #آثار_برتر به کاغذ نشست
این دو مجموعه که از درون و بیرون به هم چنگ میزنند، مصداق همان چیزی ست که میلان کوندرا سبکی تحمل ناپذیر هستی نام گذاشت...
حرف زیاد است اما
به زودی در یک ویدئو با شما صحبت خواهم کرد
هنرمندان مستقل، تنها از طریق دوستدارانشان حمایت میشوند
سپاس که من را تنها نمی گذارید
لینک تهیه ی کتاب ها از سایت نبض هنر:
انتشارات آثار برتر:
https://nabzehonar.com/book/%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85
https://nabzehonar.com/book/%D9%85%D8%AA%D8%B1%D8%B3%DA%A9-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C
https://www.instagram.com/p/CI6PfUwjPZi/?igshid=1608pddbmnklx
https://www.instagram.com/p/B76E95VDCs9/?igshid=cplr3gdgfje0
@javadkazemaini
سهشنبهها با مهدی موسوی
در این قسمت برنامه «سهشنبهها با مهدی موسوی»، این شاعر و نویسنده به معرفی فیلم و کتاب و بررسی برخی رویدادهای فرهنگی میپردازد.
http://bit.ly/30bFVLs
لینک یوتیوب:
http://bit.ly/3065CwS
فرمت شنیداری در ساوندکلاد
http://bit.ly/30gGK5U
#سه_شنبه_ها
@Tavaana_TavaanaTech
تیزر مجموعه شعر #پارانویا
#جواد_کاظمینی
کارگردان : جواد_رضایی
بازیگر : زهرا_آغاسی
@javadkazemaini
غربت کجاست؟دایره ای روی پیشخوان!
نان،حلقه،سکه،مشت،زمان،مغز،استخوان
(بی ربط مثلِ مجلسِ ترحیم و تاجِ گُل!)
غربت همیشه زیر لباسم شناور است
غربت کشنده نیست ولی دردآور است
(مربوط مثلِ بالِ مگس با چراغ خواب!)
غربت ستاره ایست به اندازه ی خودم
و شمع های روشنِ کیکِ تولدم
(جایی درست مرکز هستی و نیستی!)
چشمم کجاست؟ این دو قناریِ سوخته
این ابرهای خیسِ بهاریِ سوخته
گم کرده ام دو حفره ی تاریک را شبی
در روزگار آیِنه کاریِ سوخته!
چشمام نیست،جای من آرام گریه کن
من واقعن بدونِ تو تنهام،گریه کن
من واقعن بدون تو روزی شبیه شب
با چشمِ خیس می پَرَم از بام،گریه کن
با چشم خیس،خشک شدم در جلیقه ام
با شصت بمبِ سر زده از هر دقیقه ام
با چشمِ باز،خیره به انگشت های تو
با چشمِ بسته ماشه بکش بر شقیقه ام
چشمم کجاست؟ چشمه ی خورشید مرده است
خورشید،دختری که به من دل سپرده است
خورشید دختریست که نعشِ ستاره را
از آسمانِ طالعِ پاییز،برده است
خورشید: شمعِ روشنِ کُنجِ حواس من!
هستی:چهار دکمه ی روی لباس من!
غربت کجاست؟دایره ای روی پیشخوان!
نان،حلقه،سکه،مشت،زمان،مغز،استخوان
غربت منم که پنجره خوابیده رو به روم
تو شهوتِ به شیشه زدن را پرنده کن!
چشمام نیست،بال که دارم،بگیر و بعد
در دست های غربت مردانه رنده کن
غربت من و توئیم،دو کوهِ بدونِ پل
بی ربط مثلِ مجلسِ ترحیم و تاج گل
بینِ صدای تندِ نفس با چراغِ خواب
مربوط مثلِ بالِ مگس با چراغ خواب
چشمام نیست،گم شده ام در خودِ خودم
...و شمع های تیره ی کیکِ تولدم...
#جواد_کاظمینی
@javadkazemaini
تن است اگرچه از آغوش هیچ کس،خالی
زنی ست در دلم از عشق یا هوس،خالی
دلم پرید که با پلکهای نیمه ترت
پرندگی بکند گوشه ی قفس-خالی
دلم پرنده ی در کیسه ی زباله اسیر
پُر از پَر است ولی سینه از نفس،خالی
تنم زنی ست نپخته در آشپزخانه!
دلم نشسته کنارت ولی صنوبرتر!
همیشه باران دارد اگرچه کمتر،تر
برای سنگ و گلوله نشانه ی خوبی ست
شکسته مثل بلور از پرنده پر پر تر
دلم صدای خفیفی از آن ورِ گوشی
هنوز قطع نکرده ست و چشمِ مادر،تر...
زنی ست در من از آغوشِ هیچ کس،خالی
تنی که نامه ندارد ولی کبوتر تر...
دلم بریده گلویش اگرچه خنجر،خشک
تنم بخیّه ندارد اگرچه خنجر،تر
دلم تنی که زنی در اتاق می خواهد!
تنم گِلی ست به دیوارِ باغِ قاب زده
و سقفِ حوصله_آویزِ از طناب،زده
صدای خرخر تیزِ خشابِ اسلحه ای
کنار بسترِ ارواحِ شهرِ خواب زده
تنم نگاهِ ترِ دختری پس از گیجی
که چشم_بسته به دریاچه ی شراب،زده
و رفت و آمدِ در فصل های سرگردان
و یادگاری تاریخ روی تاب،زده...
تنم عروسک در دستهای خاکیِ خاک
تنی که آب ن \ رفته ولی به آب زده
عجیب نیست که آبستن نیامدنی
«که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده»*
زنی ست در تنم اما دلم نِ \می فهمد!
*حضرت حافظ
#جواد_کاظمینی
#من_شعر_میشوم
#هیچکس
#خالی
#مرکب_حرکت
@javadkazemaini
.
بیزارم از هرچی که ما رو
از دستای هم دور کرده
تو دوستم داری نگو نه
دنیا تورو مجبور کرده
دنیا نمیتونه ببینه
من با تو رنگِ آسمونم
دستاتُ وا کن تا بمونی
دستاتُ وا کن تا بمونم
.
تصویری که چشمات داره
توو قصه هم پیدا نمیشه
رویای خوشبختی می بینم
تا رنگِ چشمات گرگ و میشه
.
.
از زندگی چیزی نمیخوام اینو باور کن
دستی نباید توی دستم جاشه غیر از تو
بیزاری از هرکی کنارت باشه غیر از من
بیزارم از هرکی کنارم باشه غیر از تو
.
آرامشت رو دوست دارم
با اینکه آشوبه سکوتت
حرفاتُ از چشمات میخونم
چیزی نگو خوبه سکوتت
.
برگشتن از تو کار من نیست
حتا اگه سرسخت باشم
من رو توو آغوشت نگه دار
شاید بشه خوشبخت باشم
.
یک لحظه چشماتُ ببند و
دنیاتو با من آرزو کن
عشق آخرین برگِ برنده س
من حاضرم،دستت رو روو کن
.
.
از زندگی چیزی نمیخوام اینو باور کن
دستی نباید توی دستم جاشه غیر از تو
بیزاری از هرکی کنارت باشه غیر از من
بیزارم از هرکی کنارم باشه غیر از تو
.
#جواد_كاظمينى
#ترانه
#آرام
#بیزار
@javadkazemaini
همیشه وقتی که موهایم را از روی ابروهایم کنار می زنم آنجا نشسته ای
بر روی برگها در "درکه" وَ باد می وزد وَ برف می بارد وَ من تنها نیستم
هر روز از گلفروشی"امیر آباد" یک شاخه گل می خریدم تنها یک شاخه
_ اما چه چشم هایی، هان! انگار یک جفت خرما
و موهایم را از روی ابروهایم کنار می زنم آنجا نشسته ای
سیگار می کشم می خندی هر روز یک شاخه گل ... و گلفروش که موهایش در زیر نور، آبی-بنفش می زد روزی گفت: چرا ول نمی کنی؟
گفتم که تازه نمی فهمم چرا عاشق شدن طبیعیِ انسان است و شاید از طبیعتِ انسان، بالاتر
اما در زندگانی من، آفتاب نقش ضعیفی دارد
_ این بُزمَجه در چشم های سبزش همیشه حلقه ی اشکی دارد _
و موهایم را... کنار می زنم آنجا نشسته ای
گل را به دست تو می دادم می خندیدی
_ مادر بزرگم، اتفاقاً از تو خوشش می آید این مشکل تو نیست مشکل من، مادر من است _
و می خندیدی
_ اما اگر تو دوستم داری مادر چه صیغه ای است؟ _
_ از چشم های تو می ترسد _
_ چشم است، کفش نیست که دور بیاندازم و بعد یک جفت چشم نو بخرم از بازار وبپوشم _
_ نه، او می گوید:« باید نگاه تازه بپوشد، بی اشک» _
_ گفتم که در زندگانی من، آفتاب نقش ضعیفی دارد و اشک ها را نمی خشکاند _
وقتی که موهایم را از روی ابروهایم کنار می زنم آنجا نشسته ای
#رضا_براهنی
برشهایی از شعر بلند #نگاه_چرخان
@estehalat
به خاطر تمام زمان هایی که به جای بوسیدن،حرف زده ای
تمام راه هایی که به جای قدم زدن،نشسته ای
تمام شعرهایی که سرسری خوانده ای
ممنونم
اما؛شاید فردا دوستت نداشته باشم
شاید فردا چشم هایت را که باز کردی،دختری ملتهب،با اخم های در هم،در آیینه سلامت کند و از صورتت غبار این همه «دوستت دارم» را دستمال بکشد.
شاید امروز چشم هایم را ببندم و فردا مترسکی به جای من از انبار کاه بیرون بدود و با یک پا کنار گلدان لب پنجره بایستد
عطر گل ها،توهمی ست که اندام های حسی مان منتشر می کنند
رنگ ها،کابوس هایی هستند که قرنیه هامان به بوم می پاشند.
تنهایی مرثیه است...
حالا که آفتاب گردان با برگِ انگور حمام می کند و زنبورها در گرده افشانی سهیم اند...
آرام بخواب شاید،فردا دوستت نداشته باشم
کاغذ،میز تشریح است
خودکار،تیغ است
کلماتی که میخوانی،سربازانی هستند که روزی هزار بار قتل عام می شوند
روزی هزاربار نورون هایشان را پیوند می زنند
من و دست هایم،مسافران خسته ای هستیم که گاهی از قطار جا می مانیم و گاهی به شیشه ی اتوبوس می چسبیم
من و دست هایم عروسکِ خیمه شب بازیم!
سیاه کاریم؛
عمو نوروزیم؛
منقضی شده ایم در تفکرات مردمی که لاله ی گوش هاشان پژمرده است
که از درزِ ذهن هاشان،سوز می آید
و یکدیگر را تنها به یک اسم صدا می زنند
من به خاطر تمام اسم هایی که صدایم نزده ای،ممنونم
اما،شاید فردا دوستت نداشته باشم....
#جواد_کاظمینی
#فردا
@javadkazemaini
این یک شعر نیست!
دعوتنامه است...
دو دستِ آبیِ خیس
دو دستِ سُر خورده از شاخه های بهارنارنج
آویزان از آسمان به سمتِ دستهایی خشک
دستهایی خالی
بوی معجزه می دهد
هان! انگار خودِ معجزه است که با هیبتی بی رنگ ،دست دراز کرده و از امتناع من عقب نمی نشیند
کش آمده تا بازوانم
بلندم می کند
راهم می برد
تا با تمام اشیا معامله کنم
تا نبض هستی را بگیرم
راحت بخندم و گریه کنم
ساده تر
آبی تر
بوی شرجی می دهد
بوی صخره
دو دستِ آبیِ خیس
نجات خواهم یافت...
حالا می توانم کتابهایم را زیر پایم بگذارم و عینک ماه را پاک کنم
می توانم با چشمِ بسته ، تمام صداهای موجود را تجزیه کنم
من تزکیه شده ام
پاکِ پاک ام
آرامِ آرام
می توانم دستم را در جیبم فرو ببرم و هرچه میخواهم در بیاورم
سیگار،سوت،صندلی،چای داغ،خورشید...
بوی معجزه می دهد
من بی نهایتم
بوی آفتاب می آید
بوی باران
میخندم و فکر می کنم به آنچه بود...
می خندم و می خندم به آنچه هست...
به آنچه پیش آمده...
که معجزه یعنی شرجی
یعنی دریا
یعنی من و تو
یعنی دو دستِ آبیِ خیس
من در کُنهِ هستی ریشه دوانده ام
پاکِ پاک
مثل دست های پدربزرگ
مثل چشم های مادربزرگ
شناور بر موج
رها در باد
آزادم...
هیچ حوضی نمی تواند ماه را اسیر کند،مگر اینکه پای معجزه در میان باشد
و معجزه یعنی،دو دستِ آبیِ خیس
#جواد_کاظمینی
#معجزه
#آبی
#خیس
@javadkazemaini
آنکه میگوید دوستت میدارم
خنیاگرِ غمگینیست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار کاکُلی شاد
در چشمانِ توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
آنکه میگوید دوستت میدارم
دلِ اندُهگینِ شبیست
که مهتابش را میجوید.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست
هزار ستارهی گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود.
#احمد_شاملو
@javadkazemaini
تازه...
.
-سلام، خوبی؟
+خوبم
(کنارِ بوی خون)
+تو چی؟
...(سه نقطه)
...(سه نقطه)
وَ زنده ام، ممنون
و حرف ها که قطارند در سرم
+چه خبر؟
-سلامتی
(یعنی که رسیده ام به جنون)
من از همین دو نفس فاصله که تا گوشی ست
من از همین «چه خبر؟» ها که از فراموشی ست
صدای نعره شنیدم، صدای هیچ شدن
صدای از سر تا پا نوار-پیچ شدن
صدای پرت شدن از کسی، وَ یا چیزی
صدای اینکه نخواهی و اشک میریزی!
.
-سلام لطفن سعدی بخوان
+کدام غزل؟
-به انتخاب خودت، فکر کن که «ما» یی هست
.
«بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
روا بود که چنین بی حساب دل ببری؟
مکن که مظلمه ی خلق را جزایی هست
توانگران را عیبی نباشد ار وقتی
نظر کنند که در کوی ما گدایی هست»
.
+چطور بود؟
-شبیهِ مُسَکِن است هنوز
.
«به کامِ دشمن و بیگانه رفت چندین روز
ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست»
[سکوت یعنی که بینِ شعرهات بسوز]
سکوت یعنی: اما... اگر... ولی... شاید...
سکوت یعنی: «من» زیرِ درد، می زاید!
.«کسی نبود که بر درد من نبخشاید
کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست»
.
-سلام، میشه ببینمت؟
+نه، دلیلی نداره داغمونو تازه کنیم
و یخ زده ست نگاهم به فصلِ طولانی
به جیر جیرِ دری در هوای بارانی
.«هزار بار اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هست»
هنوز روی دو زانو و کهکشان در دست
که چشم های تو در الکل اند... [من هم مست]
و هیچ وقت، «نگفتن» «نخواستن» بوده ست؟
.«ز دودِ آتش ماخولیا دماغ بسوخت
هنوز جهل مصور که کیمیایی هست»
.
-سلام، آتش و دود از سرم زبانه کشید
و ابر می چکد از توی دستمال سفید
.«به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید
و گر به کام رسد همچنان رجایی هست»
.
... (سه نقطه) یعنی شب ساکت است و رعدی نیست
که هرچه هست همین لحظه است و بعدی نیست!
.«به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
که در جهان به جز از کوی دوست جایی هست»
#جواد_کاظمینی
#زنده_ام
#سعدی
#شعر
#من_شعر_میشوم
پ ن : همه چیز تعمدی است!!
https://www.instagram.com/p/B76E95VDCs9/?igshid=1j26klfhfivto
@javadkazemaini
مهربانی دکتر مهدی موسوی با من و پارانویا در برنامه ی لایو صفحه ی توانا
Читать полностью…مراکز ثابت فروش کتاب های آنیما در تهران و کرج:
کتابفروشی داروگ:
خیابان کریم خان- زیر پل کریم خان-بین ایرانشهر و ماهشهر- پلاک 132
.
کتابسرای فصل پنجم:
خیابان انقلاب- بین 12 فروردین و فخررازی-پاساژ فروزنده- طبقه ی منفی یک
.
کتابفروشی پرستو:
میدان انقلاب- روبروی سینما بهمن- پاساژ اندیشه- پلاکb4
.
کتابفروشی فانوس:
خیابان انقلاب- بین 12 فروردین و فخررازی-پاساژ فروزنده- طبقه ی منفی ۲
.
کتابفروشی پاراگراف:
کرج-نرسیده به سه راه گوهردشت-کوی کارمندان شمالی-خیابان انقلاب-بین پنجم و ششم-روبروی باغ فاتح .
.
فروش اینترنتی هم سایت نبض هنر
ریخت در شهر،شب...وَ شب مانده
لرز و پس لرزه رفته تب مانده
-استخوان لای زخم یا دندان؟
[حرف های سگِ عقب مانده]
دوست یا دست؟دست یا خنجر؟
ابتدا بوسه انتها خنجر...
دست می بندد و رها خنجر
امتحان میکند که بعد از دست
می رود هِی فرو کجا خنجر!
یا دو بُعد است دوستی یا...(نه)
یا بغل کرده است یا خنجر...
دوست دارم که دوستت دارم
لکه ای روی پوستت دارم!
دوستت...نانِ نیمه پنهان است
دوستی در خلال دندان است
دوستت دارمی که صد بخش است
زندگی زیرِ دست و پا پخش است
ریز ریزم،بیار جارو را
بو بکش در زباله ها بو را!
"درد عشقی کشیده ام که مپرس"
سرزنش کن منِ ترازو را!
[که ننه من غریبم...آه...غریب
پسرت خار روی سر دارد
شیر پاکت حلال تنهایی
کی از این دردها خبر دارد؟]
دوست یا دست؟عشق یا تیشه؟
پنجره آهنی ست یا شیشه...؟!
که بشر بوته ای ست در بیشه!
جِدّ و تعریض،استعاره و بعد...
استخوان لای زخمِ پاره و بعد...
دوست یا دست؟راهِ چاره و بعد...
دوست دارم تو را دوباره و بعد...
خنجرت هم رسیده تا کمرم!
#جواد_کاظمینی
@javadkazemaini
تفاوت 《نشانه》 و 《نماد》در حیوانات و انسانها
باید میان نشانه (sign)و 《نماد》 به دقت فرق گذاشت.این واقعیتی است بیچون و چرا که میتوان سیستمهای کمابیش پیچیدهای از نشانه ها و نماد ها را در رفتار جانوران نیز یافت.برخی از جانوران به ویژه جانوران اهلی در برابر نشانه ها بسیار حساس هستند مثلا سگ در برابر کمترین دگرگونی صاحباش واکنش نشان میدهد و حتی میتواند حالتهای چهره یا دگرگونی های آهنگ صدای انسان را بازشناسد.اما این ها با فهم سخن انسانی و نمادین بسیار فاصله دارد.این پدیده بازتاب وابسته(شرطی)نامیده میشود.نه تنها هیچ نسبتی با اندیشه نمادین بشر ندارد بلکه درست د مقابل آن قرار میگیرد.نماد را به معنای درست کلمه نمیتوان به نشانهی ساده فروکاست.نشانه ها و نمادها از دو عالم جداگانهاند
نشانه پارهایست از جهان جسمانی،حال آن که نماد پارهایست از جهان انسانی معنا.
تعریفها و مفهوم فرهنگ
داریوش آشوری
نشر آگاه
صفحه۸۴
/channel/ZemZemehMag
دوستانی که می خواهند در کارگاه ادبی #رایگان مُركّب حركت زیر نظر شهرام میرزایی فعالیت کنند به آیدی زیر پیام بدهند
بهنام صلاحت پور:
@noline
@noline
@noline
کانال مُرکّب حرکت
@morakkabeharakat
در صورت ضرورت به خود آقای میرزایی هم می توانید پیام بدهید
@shahrammirzaii
مثلِ دو عکسِ کوچکِ غمگین کنارِ هم
در صفحه ای جدا شده اما دچارِ هم
قلبی کنارِ گوشی و دستی رها شده
لب های سمتِ صورتِ یخ کرده «هااااا» شده
شاید به هم رسیدنِ فکرِ دو صندلی
+آقا! همین کنار،خیابانِ اولی...
-اینجا
+بله،کنارِ همین سطلِ آشغال
که بوی تندِ اُدکُلُنم را گرفته است
روزی لباس های مرا دور ریختند
این بید...
-این؟!
به عشقِ تنم پا گرفته است!
این بید اسمِ کوچکِ من را بلد نبود
من روی برگ هاش نشانه گذاشتم
یک روز،خسته سمتِ قدم هام خم شد و
پاهام را کنارِ [-همین کوچه؟!] کاشتم
+نه
او به فکرِ بودنِ من نیست،کافه ها
بیخود برای دیدنِ ما صف کشیده اند
یا میزها...[+بپیچ به چپ] مثلِ ما دوتا
بسیار حرف های نگفته،شنیده اند
+آقا! کسی شبیهِ من این روزها نخواست
تا این مسیر آمده باشد بدونِ من؟!
این روزها که زندگی ام لال مانده است
با صفحه ای سفید فقط حرف می زنم
بیزار توی پیرهنم می نِشینم و
با صفحه ای سفید فقط حرف میزنم
با صفحه ای سفید که از حرف هایمان...
با صفحه ای سفید که یک روز جایمان...
با صفحه ای سفید که حال و هوایمان...
مثلِ دو عکسِ کوچکِ غمگین،کنار هم
+آقا! همین کنار نگه دار،آمدم
-اینجا؟!
+بله،کنارِ همین سطلِ آشغال
باید دمارِ قلبِ خودم را درآورم
روزی لباس های مرا دور ریختند
یک لحظه صبر کن که خودم را بیاورم
#جواد_کاظمینی
#آبی
#خودم
@javadkazemaini
#موسیقی_تصویری
قطعه Dance me, to the end of love
سکانس فیلم " بوی خوش زن"
آل پاچینو و گابریله انور
و کلیپ درخشان با صدای
#لئونارد_کوهن شاعر، خواننده کانادایی
@javadkazemaini
برای آیندگان
امروز فقط حرفهای احمقانه بی خطرند
گره بر ابرو نداشتن، از بی احساسی خبر می دهد،
و آنکه می خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.
این چه زمانه ایست که
حرف زدن از درختان عین جنایت است
وقتی از این همه تباهی چیزی نگفته باشیم!
کسی که آرام به راه خود می رود گناهکار است
زیرا دوستانی که در تنگنا هستند
دیگر به او دسترس ندارند.
...
در دوران آشوب به شهرها آمدم
زمانی که گرسنگی بیداد می کرد.
در زمان شورش به میان مردم آمدم
و به همراهشان فریاد زدم....
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.
خوراکم را میان معرکه ها خوردم
خوابم را کنار مرده ها خفتم
عشق را بهایی ندادم
و از طبیعت بی صبرانه گذشتم
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.
آهای آیندگان، شما که از دل گردابی بیرون می جهید
که ما را بلعیده است.
وقتی از ضعفهای ما حرف می زنید
از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.
به یاد آورید که ما بیش از کفشهامان کشور عوض کردیم.
و نومیدانه میدانهای جنگ طبقاتی را پشت سر گذاشتیم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.
این را خوب می دانیم:
حتی نفرت از حقارت نیز
آدم را سنگدل می کند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می کند.
آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری کنید!
#برتولت_برشت
@javadkazemaini
کسی در من زنده است که هرچه می میرد،نمی میرد...
«نقاب»
شعر و صدای #جواد_کاظمینی
@javadkazemaini