کل سرمایه زندگی این ۲ تا روستا به ۵۰ میلیون تومان هم نمی رسد آن وقت ما دم از عدالت می زنیم ویک عده ماهیانه ۳۰۰ میلیون حقوق می گیرند بعلاوه یک میلیارد تومان عیدی...!!!
حقوق وعیدی وپاداش حرام شان باد نجاست خواران...
#حکایت_قدیمی
ازعزراییل پرسیدند:
تابحال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟
عزرائیل جواب داد:
یک بارخندیدم،
یک بارگریه کردم
ویک بارترسیدم.
."خنده ام" زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،اورادرکنارکفاشی یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم..
"گریه ام"زمانی بود که به من دستور داده شدجان زنی رابگیرم،او را دربیابانی گرم وبی درخت وآب یافتم که درحال زایمان بود..منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم..
"ترسم"زمانی بودکه خداوندبه من امرکردجان فقیهی را بگیرم نوری ازاتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد وزمانی که جانش را می گرفتم ازدرخشش چهره اش وحشت زده شدم..دراین هنگام خداوند فرمود:
میدانی آن عالم نورانی کیست؟..
او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی.
من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که باوجودمن،موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود...
خواندنی ترین حکایتهای قدیمی
با پیگیری بخشداری مرکزی و به همت شورای اسلامی و دهیاری روستای #جورقین و#هفتان دوربین های پایشی و نظارتی در این روستا نصب و راه اندازی گردید.
چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۳
مردم اینجا چقدر مهربانند
دیدند کفش ندارم
برایم پاپوش دوختند
دیدند سرما میخورم
سرم کلاه گذاشتند
و چون برایم تنگ بود
کلاه گشادتری
و دیدند هوا گرم شد
پس کلاهم را برداشتند
و چون دیدند لباسم کهنه و پاره است
به من وصله چسباندند
و چون از رفتارم فهمیدند
که سواد ندارم محبت کردند
و حسابم را رسیدند
خواستم در این مهربانکده
خانه بسازم
نانم را آجر کردند گفتند کلبه بساز . . . .
روزگار جالبیست
مرغمان تخم نمی گذارد
ولی هر روز گاومان می زاید...
حسین پناهی
﷽
سلام بر سحرخیزان
سلام بر روزه داران
سلام برخوبان
سلام برنیک اندیشان
روزتان پر از یادخدا
امیدوارم امروز
سلامتے، نیڪبختی
بارش برڪت وایمان
قلبے سرشار از نور
وعشق الهے داشته باشید
التمـــاس دعـــــا🙏🤲🌙🤲🌙
┄┅✾🍃🌸🍃🌸🍃✾┅┄صبح بخیر
زن جوانی در جاده رانندگی می کرد برف کنار جاده نشسته بود و هوا سرد بود. ناگهان لاستیک ماشین پنچر شد و زن ناچار شد از ماشین پیاده شود تا از رانندگان دیگر کمک بگیرد.
حدود ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺍﻱ ﻣﻲ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ .
ﺯﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ .
ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻫﺎ ﻳﮑﻲ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺩ ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ .
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﺎﻟﺘﻮﻱ ﮐﺮﻣﻲ ﺍﺻﻼ ﺗﻮﻱ ﺑﺮﻑﻫﺎ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ .
ﺑﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﻳﺶ ﺣﺴﺎﺑﻲ ﺑﺮﻑﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ .
ﺷﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﺩﻭﺭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﻴﭽﻴﺪ ﻭ ﮐﻼﻩ ﭘﺸﻤﻲﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺭﻭﻱ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﻳﺶ ﮐﺸﻴﺪ .
بالاخره ﻳﮏ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻗﺪﻳﻤﻲ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻧﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ .
ﺯﻥ ، ﮐﻤﻲ ﺗﺮﺳﻴﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﺵﻣﺴﻠﻂ ﺷﺪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﻴﺪ .
ﺯﻥ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ، ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪﻩ ﻭ ﮐﺴﻲ ﻫﻢ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺍﻭ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮﻣﺎﻱ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺍﻭ ﭘﻨﭽﺮﮔﻴﺮﻱ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ ﺯﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﻤﺎﻧﺪ .
ﺍﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی کمکش ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻖ ﺗﻖ ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﺯﺩ و اشاره کرد که لاستیک درست شد.
ﺯﻥ ﭘﻮﻟﻲ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭘﻮﻝ ﭘﻨﭽﺮﮔﻴﺮﻱ ﺩﺭ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺭﺍ ، ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﻴﻦﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻭﻱ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ ، ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﮔﺮﻓﺖ.
ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ، ﺑﺎ ﺍﺩﺏ ، ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺿﺎﻱ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ :
" ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ، ﺳﻌﻲ ﮐﻨﻴﺪ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮐﺴﻲ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ . "
ﺍﺯ ﻫﻢ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻲ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻃﺮﻑﺍﻭﻟﻴﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ .
ﺍﺯ ﻓﻬﺮﺳﺖ ﻏﺬﺍﻱ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻳﮑﻲ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻧﻲ ﮐﻪ ﻣﺎﻩ ﻫﺎﻱ ﺁﺧﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ گارسونی ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﻪ ﻣﻴﻞ ﺩﺍﺭﺩ .
ﺯﻥ ، ﻏﺬﺍﻳﻲ 80 ﺩﻻﺭﻱ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩ ، ﻳﮏ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﺻﺪ ﺩﻻﺭﻱ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺍﺩ .
ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﻴﺴﺖ ﺩﻻﺭ باقی مانده ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ .
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺧﺒﺮﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻥ ﻧﺒﻮﺩ . ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ، ﺭﻭﻱ ﻳﮏ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﻱ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺘﻲ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻲ ﺷﺪ .
ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ .
ﺩﺭ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺑﻴﺴﺖ ﺩﻻﺭ ﺑﻪ ﻋﻼﻭﻩ ﻱ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺩﻻﺭ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﻭﻱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﮑﻞ ﻧﺸﻮﺩ .
ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ : " ﺳﻌﻲ ﮐﻦﺁﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺮﻱ ﻧﺒﺎﺷﻲ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ . "
ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ، ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﻮﻝ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺁﻫﻲ ﺩﺭ ﺑﺴﺎﻁ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ .
ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩ : ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻱ ﺯﻧﻲ ﺑﺎ ﭘﺎﻟﺘﻮﻱ ﮐﺮﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻪ ﻣﺒﻠﻎ ﮐﺎﻓﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ .
ﻗﻄﺮﻩ ﻱ ﺍﺷﮑﻲ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﭼﺸﻢ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﻓﺮﻭ ﺭﻳﺨﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺯﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺿﺎﻱ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﯼ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ...
گاهی دلم میسوزد که چقدر میتوانیم مهربان باشیم و نیستیم !
چقدر میتوانیم باگذشت باشیم و نیستیم !
گاهی دلم میسوزد که چقدر میتوانیم کنار هم باشیم و از هم فاصله میگیریم !
چقدر میتوانیم دل بهدست آوریم اما دل میسوزانیم !
دوستان لطفا آخرین نفر نباشید.😐 خداي عزيزم.
شخصی كه داره اينو ميخونه مهربونه و من بهش افتخار ميكنم لطفا بذار به بهترين نحو زندگي كنه و خوشبخت و سعادتمندش كن و بيامرزش؛
ای کسانی که ایمان آورده اید؛ لطفاً این پیام را بخوانید!
😢😢😢😢😢
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک پسر بچهی ۹ ساله در گوشهی مسجد همراه با خواهر کوچکش نشسته بود.
دستهای کوچکش را بالا برده و با خدای بزرگ مشغول راز و نیاز بود.
لباسهایش کهنه و وصلهدار بودند، اما بسیار تمیز.
گونههای کوچک و معصومش از اشک تر شده بودند.
بسیاری از مردم به او توجه کرده بودند، اما او بیخبر از اطراف، غرق در صحبت با خدا بود.
وقتی از جای خود برخاست، مردی غریبه دست کوچک او را گرفت و پرسید:
"پسرم، از خدا چه میخواستی؟"
او پاسخ داد:
"پدرم فوت کرده، برایش بهشت خواستم.
مادرم همیشه گریه میکند، برایش صبر خواستم.
خواهرم از مادرم لباس میخواهد، برایش پول خواستم."
مرد غریبه دوباره پرسید:
"آیا به مکتب میروی؟"
پسرک گفت: "بله، اما برای درس خواندن نه."
مرد با تعجب پرسید: "پس چرا؟"
پسرک با صدای معصومانه گفت:
"مادرم برایم نخود جوش داده درست میکند، من آنها را به بچههای مدرسهای میفروشم.
بسیاری از کودکان از من نخود میخرند، و این تنها کار ما برای تأمین زندگی است."
کلمه به کلمهی حرفهای پسر بچه در قلب آن مرد غریبه فرو میرفت.
او دوباره پرسید:
"آیا هیچ فامیلی نداری؟"
پسرک لبخندی تلخ زد و گفت:
"مادرم میگوید فقیر که باشی، دیگر هیچ فامیلی نداری، و مادرم هیچوقت دروغ نمیگوید."
اما بعد از کمی مکث، افزود:
"ولی وقتی غذا میخوریم و من میگویم: مادر تو هم بخور، او میگوید که خوردهام،
آن لحظه احساس میکنم که شاید دروغ میگوید."
مرد غریبه با صدای لرزان گفت:
"اگر هزینهی زندگی شما تأمین شود، آیا دوست داری درس بخوانی؟"
پسرک با قاطعیت پاسخ داد:
"نه! چون آنهایی که تحصیل کردهاند، از فقرا متنفرند.
هیچ فرد تحصیلکردهای تا به حال از ما نپرسیده که چطور زندگی میکنیم،
همه فقط از کنار ما عبور میکنند."
مرد غریبه هم متعجب شده بود و هم نگران.
پسرک ادامه داد:
"من هر روز به این مسجد میآیم، همهی نمازگزاران پدرم را میشناختند،
اما حالا هیچکس ما را نمیشناسد."
و سپس با صدای بلند شروع به گریه کرد و گفت:
"کاکا، وقتی پدر از دنیا میرود، همه غریبه میشوند."
مرد غریبه هیچ پاسخی برای حرفهای آن کودک نداشت.
چقدر کودکانی مانند این پسرک وجود دارند که با حسرت و اندوه زندگی میکنند؟
فقط یک لحظه تأمل کنید، و در اطراف خود جستجو کنید تا یتیمان و نیازمندان را بیابید و به آنها کمک کنید.
پیش از آنکه پول خود را صرف خرید موبایل قیمتی کنید،
یکبار به اطراف خود نگاه کنید.
شاید کسی بیشتر از شما به کیسهای آرد نیاز داشته باشد.
بهجای ارسال عکس و ویدیو، این پیام را حداقل در یک یا دو گروه به اشتراک بگذارید.
بیایید برای ایجاد تغییر در خود و جامعه تلاش کنیم.
درودخداوند بر تمام مردم ایران زمین صبح بسیارزیبای شماها سروران و بزرگواران بخیر. روی سخنم به بعضی از افراد هست به پولتون و مقامتون ننازید. یکی از رئیسهای یک منطقه تجاری . برای رسیدن به فرودگاه ماشین شرکت با راننده آمد دنبالش و باید ۷۰ کیلومتر تا شهر از بیابان عبور میکردند .
موقع حرکت یکی از کارگران بومی گفت منم ببرید سر راه روستا پیاده بشم . حرکت کردند جاده آسفالت نبود . زمستان و جاده هم بیشترش گل الودبود و راننده هم خیلی با احتیاط میرفت . تو مسیر آقای رئیس از فواید زندگی مرفه و بچههای درس خوانده و مسافرت خارج و خیلی با کبکبه و دبدبه صحبت میکرد که ناگهان ماشین لغزید و رفت توی گل نشست . اون قسمت گوشی هم آنتن نمیداد. نه میشد پیاده بشوند جلو بروند و نه میشد برگردند . جناب رئیس خیلی استرس داشت . و راننده هم دعا میکرد کسی رد شود وبه آنها کمک کند . فقط آن کارگر بومی بیتفاوت و خیلی راحت نشسته بودو فقط لبخند میزد . رئیس دادش هوا رفت که به پرواز نمیرسم. راننده گفت پرواز چیه شاید اینجا تو بیابان بمانیم و گرگ بخوردمان. کارگر گفت انشالله که کمک میرسد. راننده گفت عمو کی خبر داره که ما گیر افتادیم . زمستان و هوا تاریک . مثل اینکه از گرفتاری ما خوشت آمده . کارگر بیچاره هیچی نگفت و ساکت نشست . یکساعت گذشت و هنوز هیچکاری نمیشد انجام بدهند . ساعت دوم چراغهای چند ماشین از دور پیدا شد . کارگر خوشحال گفت دیدی گفتم کمک میرسد. و واقعا هم کمک رسید . سه تا ماشین با هم رسیدند و پنج سرنشین از آنها پیاده شد و با سلام و روبوسی با کارگر بومی عرض چند دقیقه ماشین را از گل آزاد و کارگر از رئیس و راننده خداحافظی کرد و سوار یکی از ماشینها شد . قبل از حرکت رئیس گفت اینها چطوری فهمیدن که باید به کمک ما بیایند . کارگر گفتش این سه تا پسر و آن دوتا هم دامادهای من هستند . وقتی که متوجه شدند که طبق روال و سر ساعت هر روز به خانه نرسیدم . آمدند به دنبال من که اینجا ما را دیدند . و خداحافظی کرد و رفت . تا رسیدن به شهر رئیس یک کلام حرف نزد . و فقط لحظه آخر به راننده گفت واقعا که در قبال این کارگر ساده ما افراد فقیر و بیچاره ایی بیش نیستیم . تمام شخصیت کاذب ما در حرف و کلام بود ولی این آقا در حقیقت یک شخص موفق و بزرگ و دارای ثروت زیادی هست.. و دیگر تا زمان پیاده شدن سکوت بود و سکوت ..
این درست که ما کارگر ومحرومیم اما به نسبت خیلی مدیران و روسای مملکت و تهران نشین با اعتبار و عزتمندیم. الوندی
🔴اخراج تمام افاغنه مطالبه ملی است
*لطفا چند روز بجای پیام صبح بخیر این پیام رو تو گروهاتون بفرستید تا بلکه یه حرکتی ، پویشی بوجود بیاد اگه یه همبستگی بوجود بیاد ممکنه اوضاع تغییر کنه*
*۱۲ میلیون نفر تعداد کمی نیست ، میدونیم بخش اعظم این گرونی ها از جمله مسکن ، خوراک ، پوشاک ، درمان و و و و و خیلی چیزای دیگه زیر سر این بیگانه های ایران براندازه است غفلت کنیم ایران رو تصرف کردن یه همتی کنیم چند روز به خودمون زحمت بدیم چه تو شخصی چه تو گروه ها بجای صبح بخیرهامون این پست رو ارسال کنیم مراقب باشیم تا ایران رو از بین نبردن همت کنیم*
❤️درود بر ایران و ایرانی باغیرت ❤️
*بسم الله الرحمن الرحیم*
*پروردگارا،، دست نیازمان را به درگاه تودرازمیکنیم وازتوخواسته هایمان راطلب میکنیم که هیچگاه دستمان خالی برنمیگرداند. بارالها،آرزوهایمان رابه تو می گوییم .به توکه همیشه راز دار مایی مهربانا،صمیمی ترازهمیشه سربرآستان ملکوتیت میگذاریم و دردل دعامیکنیم وازتو میخواهیم که آرامش وبرکت وسلامتی را برای ماوهمه مردم دنیاوبرای مردم کشورعزیزمان ارزانی داری..*
*"الهی آمین یارب العالمین"*
*سلام و درود خدا برشما عبدصالح پروردگار،صبحتون در کنار خانواده محترمتون بخیر و شادی و سلامتی و طراوت و شادابی و عافیت و عاقبت بخیری باد، انشاءالله*
#حکایت_قدیمی
تـاوان دل ســوزاندن !!
یکی ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ کرﺩ: ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ که ﺍﻫﻞ مکاﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﭼﻪ حکیم ﻭ ﺩﻭﺍ کرﺩﻩﺍﻡ ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ کرﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ یک فکرﻯ بکنید.
ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ کرﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ!!
پیرزن ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍینکه ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ کشته. ﻭ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ، ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺁﻧﻬﻢ ﺩﻝ یک ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺁﻧﻬﻢ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻩ کشیدﻩ....
پیرزن ﮔﻔﺖ: ﺁﺷﻴﺦ یک کار بکن ﭘﺴﺮﻡ ﻧﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ کرﺩ. ﺁﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ کاﺭکنم ﺩﺳﺖ ﻣﻦ که ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺁﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ... ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ.
ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ یک ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ که ﺍﺷﺮﻑ کاﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺭﻧﺠﺎﻧﻰ ﻭﺑﺪﺭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ،
ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ که ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﺪ.....
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید
❄️✨آخرهفتهتون عالی و شاد
💓✨یک اقیانوس عشق
🌷✨یک دریا مهربانی
❄️✨یک آسمان آرامش
💓✨یک دنیا شور و شعف
🌷✨یک روز عـالی
❄️✨هزاران لبخنـد زیبا
💓✨را برای تک تکتون آرزومندم
🌷✨روزتون زیبا و در پناه خداوند
به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
سلام صــبـــح🌤ــــــــتون بخیر
┅────💞────┅
✅در این فیلم ایشون پادشاه اسپانیاست که داشت با همسرش از خیابان عبور میکردند، دیدند که مردم برای یک کنسرت موسیقی نشسته اند کنار خیابان.
پادشاه و همسرش از ماشین پیاده میشن و برای لذت بردن از موسیقی، به جمع حاضرین ملحق میشن.
اما نکته جالب توجه اینجاست که :
هیشکی جلوی پادشاه بلند نمیشه.
هیشکی تعظیم و دست بوسی و پاچه خواری نمیکنه.
چونکه با پادشاه راحت هستند. و احساس صمیمیت میکنند.
چونکه این فرهنگ و درک مشترک بین همه آحاد جامعه نهادینه شده که پادشاه هم یک انسان است مثل بقیه مردم.
هوالباقی
مراسم تشییع و تدفین پیکر مرحومه فرخنده صیدیلو همسر گرامی مرحوم درویشعلی صیدیلو
مادر گرامی آقایان محمود ، احمد و ابوالقاسم و دختران داغدارش
شنبه 25 اسفند 1403
ساعت 10 روستای کهلو سفلی
مراسم سوم و هفتم
همان روز ساعت 17 مسجد صاحب الزمان (عج)
به درخواست شواری محترم روستا ودهیاری باتآئید نیروی انتظامی وفرمانداری وبخشداری مرکزی تفرش وشورای بخش تفرش روستای جورقین مجهز به دوربین مداربسته گردید
Читать полностью…بهشت عجب جای مخوف و هولناکی میشود وقتی که :
داعشی ها فکر میکنند به بهشت میروند
طالبان فکر میکنند به بهشت میروند
القاعده فکر میکند ب بهشت میرود
مابقی گروهک های نیابتی مسلمان در تمام دنیا فکر میکنند به بهشت میروند...
بودایی ها فکر میکنند به بهشت میروند
هندو ها فکر میکنند به بهشت میروند
مسیحی ها فکر میکنند بهشت میروند
انسانها را به بردگی میگیرند و زندانی میکنند فکر میکنند به بهشت میروند...
فکر میکنند اگر هفت مسلمان شیعه رو بکشند به بهشت میروند...
یهودی ها فکر میکند به بهشت میرود.
وهابی فکر میکند به بهشت میرود...
هر کدام بخاطر عقیده دیگران را میکشند و فکر میکنند به بهشت میروند...
یک انتحاری زنان و مردان و کودکان بی گناه را میکشد و فکر میکند به بهشت میرود...
این بهشت چقدر زشت و کریه خواهد بود وقتی که این جماعات در آن باشند.
این بهشت از جهنم هم بدتر هست...
در جهان تنها يك فضيلت وجود دارد و آن آگاهی و خرد است، در جهان.
تنها يك گناه بزرگ و نابخشودنی وجود دارد آن هم جهل و نادانی است...
هوالباقی
مراسم تشییع و تدفین پیکر نوگل پرپرشده بیتا فضل اله زاده
سه شنبه 12/21
ساعت 14
از درب منزل پدر بزرگش (مرحوم حاج یوسف جعفرلو) واقع در رباط کریم داودیه گلستان 10 پلاک 46
و سپس از بلوار مصلی میدان معلم به سمت آستان مقدس امامزاده عمادالدین (ع)
مراسم سوم و هفتم
همان روز از ساعت 16 الی 18
حسینیه همدانیها
داودیه 24 متری سپاه
انشاالله خداوند به خانواده محترم صبر عنایت بفرماید
🖤🖤🖤
*با درود و عرض ارادت*
*قابل توجه*
*کلیه استانهای کشور*
*راه اندازی کمپین “عدم برگذاری مراسم ختم در مساجد” و عدم پذیرایی در مراسم ختم و ترحیم*........
*و لغو پذیرایی ناهار و شام توسط بازماندگان و نخوردن غذا که درمجالس ترحیم باب شده*
*وهمچنین عدم نصب پارچه و بنر های زیاد توسط مهمانان وشرکت کنندگان*
*باتوجه به اینکه که فوت ما انسانها ناگهانیست*
*ودیگر اینکه شرایط اقتصادی خوبی در جامعه وجود ندارد*
*بیایید با این تصمیم به بازماندگان خودمان کمک کنیم*
نه به غذا خوردن در مراسم ختم و نه به بسته هائی که باب شده و درمجالس ختم میدهند و نیز نه به مراسم شبانه درمنزل مرحوم و یا مرحومین راه بیندازیم*........
*هموطنان ارجمند*:
*با نخوردن غذا در این مراسم*
*به تدریج این قضیه عمومیت پیدا میکند و انگیزه تدارک غذای مراسم ترحیم کاهش یافته و به مرور این رسم برچیده میشود و دعای خیر* *خانوادهای که مشکل مالی دارد شامل حال خواهد بود*.….
سطح سواد ودانش جامعه آنقدر بالا رفته که تقریبا همه میدانند که روان فرد متوفی به انرژی معنوی مثبت نیاز دارد نه غذا وووو.............*
*از خودمان شروع کنیم و آن را تبدیل به یک فرهنگ کنیم*
*کمپین غذا نخوردن و پذیرایی در مراسم ختم به راه اندازی شود*.
*بیاییم با هم تلاش کنیم که این رسم غلط را ریشه کن کنیم*..
بجای ان صاحب عزای محترم ،اگر مشکل مالی نداشت،به هر میزانی که دلش بخواهد بدون انکه کسی متوجه شود به نیازمندان برای رضای خدا کمک کند.
*دوستانی که موافق هستند*
*لطفا در تمامی گروه هایی که دارید*
*و به دوستان و آشنایان خود*
*فوروارد کنید
#کانال_بزرگ_تفرش🔻
#تفرش_آشتیان_فراهان🔻
@TAFRESHIHAA
@TAFRESHIHAA
آب داغ انجیر:
لطفا انتشار دهید!! لطفا انتشار دهید!!
فرد پروفسوری که دکتر بیمارستان عمومی ICBS گیلبرت ا. کواک است، اصرار داشت که اگر هرکسی که این بولتن را دریافت کرده بتواند ده نسخه را برای ده نفر بفرستد، حداقل جان یک انسان نجات خواهد یافت.
من سهم خودم را انجام دادهام؛ امیدوارم شما هم بتوانید..
با تشکر!
آب داغ انجیر میتواند شما را از سرطان نجات دهد.
انجیر داغ سلولهای سرطانی را از بین میبرد.
2 تا 3 دانه انجیر را به صورت نازک در یک فنجان برش دهید و آب داغ را به آن اضافه کنید تا «آب قلیایی» شود. اگر روزانه آن را بنوشید، برای همه افراد خوب است.
انجیر داغ مواد ضد سرطان آزاد میکند. این آخرین پیشرفت در پزشکی برای درمان موثر سرطان است.
میوه گرم انجیر اثر کشتن کیست و تومور را دارد و ثابت شده است که همه انواع سرطان را درمان میکند.
آب داغ انجیر تمام میکروبها و سموم بدن به دلیل آلرژی را پاک میکند.
دارویی که از آب انجیر به دست می.آید فقط *سلول های خشن* را از بین میبرد و روی سلولهای سالم تأثیر نمیگذارد.
همچنین اسیدهای آمینه و پلیفنول موجود در انجیر که در آب انجیر داغ آزاد میشود، میتواند فشارخون بالا را کنترل کند و از انسداد عروق داخلی جلوگیری کند و همچنین گردش خون را بهبود بخشد و لخته شدن خون را کاهش دهد.
لطفاً پس از مطالعه این مطلب کاربردی، آن را به دیگران، خانواده، دوستان ارسال کنید تا بدین وسیله مراقب سلامتی خود و دیگران باشید.
*این پیام را حداقل به پنج گروه ارسال کنید*
*بعضی ها نمی فرستند*
*ولی امیدوارم حتما بفرستید*
شماره سلیمانی رئیس اداره آب جهت گزارش قطعی آب
در صورت نبود آب در روستا با ایشان تماس بگیرید۰۹۱۸۸۶۴۴۸۹۶
#حکایت_قدیمی
در شهری که موش آهن میخورد ، کلاغ هم کودک می برد !!
بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه خود را در شهر باقی بگذارد. بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آنها را نزد دوست خود به امانت گذاشت. چون فکر میکرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمیافتد. پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهنها را از او پس بگیرد. اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهنها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهنها را طلب کرد، با ناراحتی گفت: «دوست عزیز، من واقعاً متاسفم. اما من آهنهای تو را در گوشهای از انبارنگاه میداشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهنها را خورده است.»
مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیلهای او را شرمنده سازد. بنابراین گفت: «بله، من هم شنیدهام که موش آهن دوست دارد. تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم.»
دوست بازرگان با خود فکر کرد که حالا که این مرد احمقحرف مرا باور کرده است، بهتر است او را برای ناهار دعوتکنم تا دوستی خود را به او ثابت کرده، تردید را از او دور کنم. بازرگان نیز دعوت دوست خائن خود را پذیرفت. اما زمانی که از خانه او خارج میشد،فرزند کوچک دوستش را که نزدیک خانه در حال بازی بود، بغل کرد و به خانه برد. او به همسرش سفارش کرد تا فردا از کودک به خوبی مراقبت کند و فردای آن روز برای صرف ناهار به خانه دوستش رفت. دوست خائن که از گم شدن کودک بسیار نگران و ناراحت بود گفت: «دوست عزیز، من شرمنده شما هستم، اما امروز مرا معذور بدارید، چون فرزند کوچکم از دیروز گم شده و بسیار نگران و پریشان هستم.»
بازرگان که منتظر این سخنان بود، گفت: «اما من دیروز، زمانی که به خانه میرفتم، فرزند شما را دیدم که کلاغی او را به منقار گرفته بود و با خود میبرد.» دوست خائن او که پریشانتر شده بود فریاد زد:«آخر چطور امکان دارد کلاغی که وزنش نیم من نیست کودکی را که وزنش ده من است بلند کند و بپرد؟ مرا مسخره کردهای؟» اما بازرگانبلافاصله پاسخ داد: «تعجبی ندارد. در شهری که موش میتواند آهن بخورد، کلاغ هم میتواند کودکی را ببرد.» دوست او که پی به داستان برده بود با پریشانی گفت: «حق با تو است. فرزندم را بیاور و آهنت را بستان، من به تو دروغ گفتم.» بازرگان که دیگر ناراحت نبود در پاسخ گفت: «بله، اما این را بدان که دروغ تو از دروغ من بدتر بود. زیرا من برای پس گرفتن حق خود، مجبور به دروغگویی شدم، اما تو قصد خیانت به من را داشتی.»
برگرفته از کلیه و دمنه
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید
دارا امـا نیــازمـنـد
پیرزنی بینوا را روغن چراغ شبش تمام شده بود.
برای نماندن در تاریکی شب، قبل از غروب به مغازه شمع فروش رفت تا شمعی بخرد.
پیرزن شمعی صدقه خواست، ولی شمع فروش خسیس از اجابت حاجت پیرزن بینوا امتناع کرد.
شمع فروش عذر بدتر از تقصیر آورد و گفت:
ای پیرزن، مرا ببخش، من مثل تو در خانه نخفتهام که در پیری محتاج شمعی شوم، بلکه شب و روز از جوانی کار میکنم و جمع کردهام و اکنون دارا هستم و از حاصل دسترنج خود بهره میبرم.
پیرزن گفت:
ای مرد! آیا تو خود را دارا میبینی؟
دارا کسی است که هیچکس نتواند دارایی او، از او بستاند!
بدان! هرچه را داری کسی هست
که در لحظهای بیاذن تو،
آن را از تو بگیرد،
پس هرگز در این دنیا مگو دارا هستم و دارایی دارم.
💯مطالب ناب را در دنیای قدیم
😂
- سلام. من ٩٠ سالمه و تا الان روزه نگرفتم بايد چكاركنم؟
-سلام و زهرمار...
يا بايد چين رو ناهار بدي يا بايد فلسطين رو آزاد كني...
🤣😂🤣😂🤣😂
😂😂😂😂😂😂😂
دیروز رفتم پیش دکتر متخصص، دیدم ویزیتش هفتصد هزار تومان شده !!
به دکتر گفتم : اگر تخفیف میدی بگم کجام درد میکنه وگرنه خودت بگرد پیداش کن!
والله .....
پول مفت میگیرن جای درد هم خودمون باید بگیم!
مسئولین هم که اصلا رسیدگی نمیکنن !🤣😅😆😂🤣😅😆
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ﯾﻪ گز ﺧﺮﯾﺪم ... ﺭﻭﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :
ﺗﻮﻟﯿﺪﯼ ﺣﺎﺝ ﺭﺿﺎ، ﺣﺎﺝ ﻋﻠﯽ، ﺣﺎﺝ ﺣﺴﯿﻦ، ﺣﺎﺝ ﺗﻘﯽ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ...
به خدﺍ ، ﺭﺍﺿﯽ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ گز ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺣﺎﺟﯽ ﺑﯿﻮﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺯﺣﻤﺖ ..!!
😆😅🤣😂😆😅🤣
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیشب دستخط بچگی هامو بردم داروخونه !!!
دو بسته قرص استامینوفن کدئین بهم داد !!
تازه گفت خیلی هاشو ما نداریم !!!
باید بری هلال احمر
😂🤣😅😆😂🤣
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعضی از مردم سالی دوبار میرن امریکا ویزاشون باطل نشه
.
.اونوقت من هرسه ماه یکبار با خط ایرانسلم تک زنگ میزنم که خطم نسوزه..
خدایا این دلخوشی ها رو از ما نگیر !!!
😆😅🤣😂😆😅🤣😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی امروز گفت مامان بزرگم داره از آمریکا میاد !
خدایی من همیشه فکر میکردم مامان بزرگا فقط از مکه میان !!!
😆😅🤣😂😆😅🤣
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سوار تاکسی شدم، کنارم یکی بود که دستش مرغ و روغن بود
خلاصه بدجور جا تنگ شده بود
گفتم : سبد کالاست ؟
گفت : آره
گفتم : ربش کو ؟
گفت : مگه ربم بود ؟
گفتم : مگه خبر نداری ؟
هیچی دیگه یارو پیاده شد رفت دنبال رب گوجه فرنگی !!!
خدایا منو ببخش !!!
خودت دیدی جا تنگ بود ...
🤣😅😂😆🤣😅😂😆
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دست فروشه اومد بهم جوراب زنونه نشون داد ... گفت یدونه بخر ، ارزونه
بش گفتم من نه زن دارم نه خواهر
گفت بخر بکش سرت برو دزدی !!!
یعنی تا حالا تو زندگیم به این شدت قانع نشده بودم
الانم دارم از تو زندان براتون پست میزارم ! 😆😂🤣😅😂🤣
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با مادرم رفتيم مغازه حيوانات يه چرخي زديم ، از يك مار خيلي خوشگل خوشم اومد
پرسيدم چند ؟
طرف گفت : ٢٠٠ هزار تومن
مادرم گفت : نه نماز ميخوني نه روزه ميگيري نه عبادت حاليته ، خودش مفت و مجاني مياد تو قبرت !! بيا بريم !!!!
قيافه ي من تو اون لحظه محشر بود !!!
🤣😂😆😅🤣😂😆😅
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بابام میگه گوشیو بذار بالا سرت سرساعت ۶ بیدارمون کنه !!!
میگم چرا خودت نمیذاری ؟؟
میگه سرطان زاس ... !! 😜😀
مطمئن شدم سرراهی ام.
چند تا پرورشگاه رفتم می گن چهرت خیلی آشناس !!! 😆😂🤣 🌺🍃🌺
لبتون خندون😂
امروز رفتم شهرداری واسه کار ساختمانی کارمنده پرسید :
*مالکی* یا *مملوک* ؟!
*وکیلی* یا *موکل* ؟!
*موجری* یا *مستاجر* ؟!
منم گفتم *الغوث الغوث خلصنا من النار یارب!!!*
گفت چی میگی😐
گفتم مگه جوشن کبیر نمیخونی؟؟؟؟
انداختنم بیرون پروندمم پاره کردن..😂
قیمت آیفون انقد گرون شده
که اگه از دستت بیوفته انگار با *پراید چپ کردی* 😂😂
*تلفظ صحیح چهارمین روز هفته کدام است؟؟؟؟*
*چارشنبه* ، *چاهارشنبه*
*چهارشنبه* ، *چارشمبه*
هیچکدوم نیست.
سه شنبه صحیحه.
چهارمین روز هفته سه شنبه هست!
🤣🤣🤣
هر جور حساب میکنم نمیفهمم *قدیما چجوری میرفتن*
*از سر چشمه آب میاوردن* ؛
ما پارچ یخچالمون خالی میشه هیشکی تو خونه مسئولیتشو به عهده نمیگیره.😆😆
*تو این روزها، سعی کنید خنده را به دیگران هدیه کنید، 😇😊
❁﷽❁
💕در شب هجر امید سحری
مارا بس...
از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست
کاندر غمت چو برق بِشُد روزگار عمر
این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است
دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر...
👤 حضرت حافظ
🍀من و خدا هر دو هر روز فراموش میکنیم، او خطاهای مرا، من لطف های او را🍀
🌸 سلام و درود صبح پنجشنبه زمستونی تون بخیر و نیکی🌸
🌺الهی به امید تو🤲
🌺الهی شکررررت🤲
🌷پنجشنبه و یاد در گذشتگان🥀
🥀امروز پنجشنبه ای دیگر است و دلخوشند به این پنجشنبه ها عزیزان سفر کرده آنان که روزی عزیز دل بودند و امروز تنها خاطره اند در ذهن، حسرتی بزرگ در ما و تصویری بر قاب شادی، روح در گذشتگان فاتحه و صلوات، یاد عزیزان رفته بخیر🥀🌷
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
📖#حکایت
آورده اند چون عبدالله خان ازبک ، خراسان را تصرف کرد بر سر قبر رستم آمد و این بیت را خواند :
سر از خاک بردار و ایران ببین
بکام دلیران توران ببین
وزیر او گفت :
رستم جوابی دارد که اگر اجازه دهید آن را بگویم ..؟
گفت : بگو
فرمود رستم در جواب می گوید :
چو بیشه تهی ماند از نره شیر
شغالان به بیشه درآید دلیر
چوبیشه ز شیران تهی یافتند
سگان فرصت روبهی یافتند ...