سلطان موسیقی نواحی و خیابانی 😂😂😂
قبل از این یادم نمیاد کسی تا حالا موفق شده باشه همزمان در آن واحد برینه تو ملودی و ریتم و شعر ۳تا آهنگ . فقط اونجاش که خودشو تشویق میکنه به به به .
🍿
@justcomic
@justsmile_ir
شرایط جوری شده برای خرید شورت باید وام بگیریم، خود لباس زیر هم در رهن بانک میره که اگه اقساطشو ندادی میان تو خیابون از تنت درمیارن!!!
🍿
@justcomic
@justsmile_ir
عروسی بودم با دوستم رفتیم بیرون تالار یکم مشروب بخوریم ،
گفت داداش نمیدونی عروس چه آماری میداد به من !!
گفتم بریم تو نمیخواد چیزی بخوری
داماد خودتی احمق😕🤦♂
🍿
@justcomic
@justsmile_ir
ستونِ گنگ
پابلو اسکوبار، بزرگترین قاچاقچی مواد مخدر تاریخ، زمانی که کل دولت آمریکا دنبالش بودن، برای تحقیر اونها در حرکتی نگاییدم طور در وسط روز با پسرش رفت جلوی کاخ سفید عکس گرفت و برا روزنامهها فرستاد!
🍿
@justcomic
@justsmile_ir
آخرش همین کرونا میاد میزنه رو شونه مون
میگه ما که از ایران رفتیم ولی انصافا این زندگی نیست که شما میکنید😂😂
@justcomic
@justsmile_ir
شاید براتون جالب باشه بدونید پول چطور تولید میشه 👌👌
🍿
@justcomic
@justsmile_ir
🔴فوری
خبرنگار کصکشی صبحت های سیکیم خیاری رسول پناه رو پخش کرد!
🍿
@justcomic
@justsmile_ir
داداش داری اشتباه میمالی😂😂😂
زیدت اونوریه.
طرفم اعتراض نمیکنه انگار خوشش اومده.
🍿
@justcomic
@justsmile_ir
درآمد سالانه یک کارخانه سیگار آمریکایی(مارلبرو ) معادل ۱۵ سال فروش نفت ایران است
🍿
@justcomic
@justsmile_ir
این فاجعه رو ببینید، اینجا فوکوئوکا ژاپن هست. در سال 2016 این فرونشست زمین در عمق 30 متر در 27 متر اتفاق افتاد.
اگه بگم فقط 48 ساعت طول کشید تا تعمیرات برق، بازیابی منابع گاز و آب و عملیات پر کردن زمین انجام بشه، باور میکنید؟
🍿
@justcomic
@justsmile_ir
هر بار که وال دهانش رو برای صید ماهی باز میکنه بیش از یکتن ماهی شکار میکنه!
🍿
@justcomic
@justsmile_ir
قدرتی که تو گند زدن به اینو اون دارم
اگه تو دلبری کردن داشتم الان سر خونه زندگیم بودم
[مِلمَن]
🍿
@justcomic
@justsmile_ir
خسرو شکیبایی می گفت
بعضی وقت ها یکی طوری تو رو میسوزونه
که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن،
بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه که هزاران نفر نمیتونن روشنت کنن...
🍿
@justcomic
@justsmile_ir
🌷🌷🌷
قصه راست
ستارالعیوب!
عباسقلی خان فرد ثروتمند و در عین حال خیّری بود که در مشهد بازار معروفی داشت. مسجد- مدرسه- آب انبار- پل و دارالایتام و اقدامات خیریه دیگری هم از این دست داشته است.
به او خبر داده بودند در حوزه علمیهای که با پول او ساخته شده، طلبهای شراب میخورد!
ناگهان همهمهای در مدرسه پیچید. طلاب صدا میزدند حاج عباسقلی است که به مدرسه وارد شده.
در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است!
عباسقلی خان یکسره به حجرهی من آمد و بقیه همراهان هم دنبالش.
داخل حجره همه نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهایی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت. رو به من کرد و گفت: لطفاً بفرمایید نام این کتاب قطور چیست؟ گفتم: شاهنامه فردوسی.
دلم در سینه بدجوری میزد. سنگی سنگین گویی به تار مویی آویخته شده است. بدنم میلرزید.
اگر پشت آن کتاب را نگاه کند، چه خاکی باید بر سرم بریزم؟ عباسقلی خان دستش را آرام به سوی کتابهای دیگر دراز کرد…
ببخشید، نام این کتاب چیست؟
بحارالانوار. عجب…! این یکی چطور؟ گلستان سعدی. چه خوب…! این یکی چیست؟ مکاسب و این یکی؟! …
لحظاتی بعد، آن چه نباید بشود، به وقوع پیوست. عباسقلی خان، آن چه را که نباید ببیند، با چشمان خودش دید.
کتاب حجیمی را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد. سپس با چشمانی از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت:
این چه نوع کتابی است، اسمش چیست؟ معلوم بود. عباسقلی خان پی برده بود و آن شیشه لعنتی پنهان شده در پشت همان کتاب را هدف قرار داده بود.
برای چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخید، چشمهایم سیاهی رفت، زانوهایم سست شد، آبرو و حیثیتم در معرض گردباد قرار گرفته بود. چرا این کار را کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدایا! کمکم کن، نفهمیدم، اشتباه کردم…
خوشبختانه همراهان عباسقلی خان هنوز روی زمین نشسته بودند و نمیدیدند، اما با خود او که آن را در اینجا دیده بود چه باید کرد؟
بالاخره نگفتی اسم این کتاب چیست؟
چرا آقا; الآن میگم. داشتم آب میشدم. خدایا! دستم به دامنت. در همین حال ناگهان فکری به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه بر زبان راندم: یا ستارالعیوب، و گفتم: نام این کتاب، «ستارالعیوب» است آقا!
فاصله سؤال آمرانه عباسقلی خان و جواب التماسآمیز من چند لحظه بیشتر نبود.
شاید اصلاً انتظار این پاسخ را نداشت. دلم بدجوری شکسته بود و خدای شکسته دلان و متنبه شدگان این پاسخ را بر زبانم نهاده بود. حالا دیگر نوبت عباسقلی خان بود. احساس کردم در یک لحظه لرزید و خشک شد. طوری که انگار برق گرفته باشدش.
شاید انتظار این پاسخ را نداشت. چشمهایش را بر هم نهاد. چند قطره اشک از لابهلای پلکهایش چکید.
ایستاد و سکوت کرد. ساکت و صامت و یکباره کتاب ستارالعیوب (!) را سر جایش گذاشت و از حجره بیرون رفت. همراهانش نیز در پی او بیرون رفتند، حتی آنها هم از این موضوع سر درنیاوردند، و عباسقلی خان هم هیچگاه به روی خودش هم نیاورد که چه دیده است...
اما آن محصلِ آن مدرسه، هماندم عادت را به عبادت مبدل کرد. سر بر خاک نهاد و اشک ریخت.
سالیانی چند از آن داستان شگفت گذشت، محصل آن روز، بعدها معلم و مدرس شد و روزی در زمره بزرگان علم، قصه زندگیاش را برای شاگردانش تعریف کرد. «زندگی من معجزه ستارالعیوب است»...
ستارالعیوب یکی از نامهای احیاگر و معجزه آفرین خدا است و من آزادشده و تربیتیافته همان یک لحظه رازپوشی و جوانمردی عباسقلی خان هستم که باعث تغییر و تحول سازندهام شد.
«اخلاق پیامبر و اخلاق ما»؛ نوشته استاد جلال رفیع انتشارات اطلاعات صفحه ۳۳٢
🍿
@justcomic
@justsmile_ir
این جنبش حذف واتساپ که راه افتاده خیلی خوبه. پیام رو پاک میکردیم عین خایهمالا به طرف میگفت که این پیامشو پاک کرده. عاقبت خایهمالی همینه
🍿
@justcomic
@justsmile_ir
دختره پست گذاشته بود:
بچه ها حالم خوب نیست!
توروخدا دعا کنید بمیرم!
براش کامنت گذاشتم:
ان شاالله به حق پنج تن بمیری
هرچی از دهنش در اومد بهم گفت و بلاکم کرد
حالا بیا و خوبی کن!😐😂
🍿
@justcomic
@justsmile_ir