دوبووار در مقدمهی کتابی دربارهی تجربهی دو زن در جنبش آزادی زنان فرانسه به خطراتی در جنبش چپ میپردازد که آزادی زنان را «درجهی دوم» مینامد:
برخی مبارزان دوست داشتند مبارزه زنان را تابع مبارزه طبقاتی کنند. گروه «آیندهی مردانه زنانه» خود را به شدت فمینیست اعلام کرد. مبارزه زنان در نظر آنها بسیار کهن و نه در درجهی دوم به نظر میرسید. موضع من هم همین است. در متنوعترین کشورها از سوی مردان و زنان شنیدهام که میگویند لازم است اول از همه به انقلاب، به پیروزی سوسیالیسم توجه شود؛… بعداً میتوان به مشکلات پرداخت. اما در تجربهی من، این بعد به معنای هرگز است. یقیناً پیوند این دو مبارزه ضروری است. اما نمونهی کشورهایی به نام سوسیالیست ثابت میکند که تغییر اقتصادی به هیچ وجه مستلزم استعمارزدایی از زنان نیست.
.
.
.
مصاحبه: مارگارت آ. سیمونز، جسیکا بنجامین و سیمون دوبووار/برگردان: صفورا هاشمی چالشتری | آنتی مانتال
https://antimantal.com/%d9%85%d8%b5%d8%a7%d8%ad%d8%a8%d9%87-%d9%85%d8%a7%d8%b1%da%af%d8%a7%d8%b1%d8%aa-%d8%a2-%d8%b3%db%8c%d9%85%d9%88%d9%86%d8%b2%d8%8c-%d8%ac%d8%b3%db%8c%da%a9%d8%a7-%d8%a8%d9%86
مازاد ی نیست
هر چه هست
هجوم ذرات من است معلق
در تو
تمامیت شدنی از کثرت ،گریخته
کوزه ای بی جایی از نیم قطره
بی رو به بی افزایی
آن رنگ یکسر مقیم در پیرامون تو نه
فراخ رفته از تمام تلسکوپ ها
#وسعت_الله_کاظمیان_دهکردی
گریه را به مستی بهانه کردم...
شِکوِه ها ز دستِ زمانه کردم...
آستین چو از چشم بر گرفتم...
سیل خون به دامان روانه کردم....
#استاد عبدالوهاب شهیدی🍃
☀️
@Avaayemehr7💞
به پیام نیندیش
به صدایی از جمجمه ،بجنب
به پیش شعری که
می خواهد تو را
بغل کرده و بدزدد
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
گوگوش فصل تازه
این ملودی الهام گرفته از ضربان قلب یک جنین در رحم مادر توسط واروژ در کنار زیبایی کلمات زویا زاکاریان و صدای بینظیر گوگوش است
امیدوارم این ترانه حکایت حال ما باشه! که چقدر به یک فصل تازه، امن و بدون وحشت نیاز داریم.
و مهمتر از هرچیز، با بیپروایی تاختن به مرز قصه های کهنه و پوسیده که راه خوشبختی ما را باز میکنند…
🎼واروژان، زویا زاکاریان
ترانهی تیتراژ فیلم «نازنین»
با ماه نو
پیاده روی داشتند
درخت و علف و سنگ و
دامن تو
آن جا که راه هایی دیگر
جدا شده از ایستادن های بیهوده
ما را، به خود می کشاندند
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
" من این حروف نوشتم ...
چنـان که غیر ندانست ...
تو هم ز روی کرامت ...
چنان بخوان که تو دانی ..."
#حافظ🍃
دکلمه : #احمد_شاملو
آواز : #استاد_محمدرضا_شجریان🍃
☀️
@Avaayemehr7♥️
این ترجمهی داستان کوتاهی است از جوخه الحارثی، نویسندهی زن عمانی. او اولین نویسندهی عرب است که برندهی جایزهی ادبی بوکر شده، امسال، بهخاطر رمان «اجرام آسمانی».
داستان کوتاه : #معشوق
#جوخه_الحارثی
گلبولهای قرمزش را دوست داشتم. گلبولهای سفیدش را. پلاکتهایش را، دکمههای لباسش را، استخوان ترقوهاش را، کبدش را، کفشهایش را، بشقاب آبی طرح ماهیاش را، سنگریزههای ده کیلومتری خانهاش را، مغز استخوان پایش را، ریشه موهایش را، چای سیاهش را، عکس ملکه را در پاکت سیگار ارزانش، تلفن همراهش که آب در آن رفته بود، تلفن دوربیندارش که دزدیده شده بود، ضربههایش را روی کیبورد، پرچم شهرش را، طحالش را، استخوان جمجمهاش را، توپ فوتبالی که وقتی بچه بود به آن لگد زده بود، آب تلخی که مینوشید، دختری که وقتی او شش ساله بود بوسیده بودش، چاله آب بارانی که او روز عید با بچههای همسایه در آن شنا کرده بود، عصای مادرش را، عینک برادرش را، درخشش گوشوارههای خواهرش را در شب عروسی، سفیدی استخوان شستش را، سبد رختشوییاش را، سقف چوبی همسایهاش را، هدیههایم را، آنهایی را که به قیمت مناسبی فروخت، آن طور که او حرف اس را تلفظ میکند، نام خانوادگیام را، ریشههایم را، خانهام را، گربه ملوسم را.
ماشین سیتروئنم را، پیراهن سیاهم را.
هواپیماهای نظامی در آسمانش را دوست داشتم، تجدید شدنش را در مدرسه، مغازه نزدیکی که او ازش پنیر چدار میخرد، ماهیچههای قلبش را، فحش دادنش را، عصبهای سرش را، نامش را چنان که گوگل نشان میدهد، دخترهای احمقی که نفرینش میکنند، طاقچهاش را، رد زخم عمیقی که ابرویش را خط انداخته، کاناپه نارنجیاش را، دندان دردش را، باتریهای واکمنش را، خوشرویی مفرطش را وقتی نامههای قدیمی سرگرم کننده مرا به همسر محبوبش نشان میدهد. همسری که رختخوابش را مرتب میکند، غذایش را میپزید، گیاهان هرز را از صندوق ایمیلهایش ریشهکن میکند و به او مشورتهای ارزشمند میدهد.
به راه آن دریچه ی سنگی
وسوسه ی من بود
عنکبوتی مقدر از
فرق سرم
تخم می ریخت
من باچراغی نیم سوز
می سوختم که
ظلمت،تقدیر افق های بی گیاه بود
چه می توانستم باشم
از وقتی که
آمدن در مغزت،مست نمی شد
و چکار کردم به فرصت حقیر
آیا برای باد ها،دانه ریختم
برای ماه در محاق،شعر گفتم
برای کرمی که زیر بیلم،می گریست
چشم های کلاغا ن را بستم که
آمدن با تو جفت شد
و من به آیینه
به آفتاب
به دوست داشتن برگشتم
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی.
ادبیات
• نوشتـار: ادبیات و رام کردن طوفان ابتذال
• نویسـنده: دکتر قربان عباسی
سوزان سانتاگ زمانی در سخنرانی خود با عنوان وجدان کلمات نوشت: «اگر ادبیات را دوست دارم برای آن است که ادبیات امتداد همدردی من با ضمیرهای دیگر، قلمروهای دیگر، آرزوهای دیگر، کلمات دیگر است ادبیات عین خودآگاهی است، تردید است و ندای وجدان. باریکبینی و نکتهسنجی است. ادبیات علاوه بر اینها آواز است، بداهه است، جشن است، برکت است.»
ادبیات انباشتگی است، تجسم صورت آرمانی تکثر، چندگانگی و آمیختگی است. ذهنی را تصور کنید که میزبان اندیشههای تولستوی، داستایوفسکی، شولوخوف، مایاکوفسکی، چخوف، زامیاتن، سیرین، گنچارف، گوگول، پاسترناک و آخماتوا و صدها نویسندهی دیگر باشد. درون او به تعبیر بارت به یک میدان شهر پُر صدا تبدیل میشود. ادبیات تکثیر صداهای متفاوت و متناقض در فضای ذهنی ماست و کسی که بتواند تناقضات را در خود تاب بیاورد قطعاً ناسازگاریها و تعارضات بیرون را هم تاب خواهد آورد. ادبیات عبارتست از ناهمگونی و تفاوت و آمیزش همه آنها و در نهایت تعلیق قضاوت در آدمی. آنکه عمیقاً ادبیات خوانده باشد از قضاوت میپرهیزد. و تعلیق قضاوت سرآغازی است برای انسان شدن و انسان ماندن.
حکایت ماندگار جبران خلیل جبران درباره دو زن فاحشه و مومن خود گویای ذهنی ادبی است. میگوید بر درگاه پنجره نشسته بودم دیدم زنی فاحشه از این سوی خیابان و زنی مومن و پاکدامن از آن سوی خیابان میآیند گفتم خدایا این زن مومن چقدر نجیب است و آن زن روسپی چقدر نانجیب. صدایی در سرم پیچید که فرزندم آن زن مومن مرا در دعاهای خویش میجوید و آن زن روسپی در دردهای خویش، هر دو بنده مناند. ادبیات همین است تعلیق قضاوت به حکم وجدان. ادبیات تجسم بخشیدن به خرد است و مبارزه پیگیرش با عقل. ادبیات با رضایت سر و کار دارد و نه حساب و کتاب. خرد ادبیات آنتی تز داشتن عقیده است و حمایت است از ژرف اندیشی.
کار ادبیات غنا بخشی به روح و انهدام حقیقت یکپارچه است و متلاشی کردن آن. ادبیات نه در پی حقیقت که در پی حقایق است تا با چیدن آنها در کنار هم ذهن را به موزاییکی از مفاهیم بدل کند. ادبیات کوششی است جانفرسا برای رهاندن ذهن و جان از تارهای ایدئولوژی. پرهیختن است از پیشداوری و تعلیق داوری است چرا که در ادبیات راستین نه یک انسان که انسانها بر روی زمین زندگی میکنند و نه فقط یک دین که ادیان و نه فقط یک زبان که هزاران زبان از هستی سخن میگویند. یک ذهن ادبی ذهنی است باز و نه الزاماً پُر. ذهنی است جسته از غلظت ایدئولوژی، رهیده از بار پیشداوری و گریخته از چنگال منیت. ادبیات میکروکاسم طبیعت است. همآغوشی باد است با عطر رُز. دفاع از زندگیهای نزیسته است و به چالش طلبیدن فراموشی هستی و البته به تعبیر زیبای نویسنده روس آندره بلی ادبیات امکانی است برای رهایی روح. ادبیات به قول بلوک ورد مقدس است برای رام کردن هیولایی به نام زندگی و یا بهتر برای رام کردن طوفان ابتذال.
#دکتر_قربان_عباسی
💫❤️🔥💫
❤️🔥💫❤️🔥
درون خانه، خزان و بهار یک رنگ است
ز خویش خیمه بُرون زن، بهار را دریاب
(#صائب_تبريزی)
لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید
رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن
روزهایت رنگ دل خواه
سال نو مبارک .🌺🌺🌺
✨🕊
به وقت لب ات
میسر است باد و خواب
وشعر ،ترقی ی ابر های تنک
و دیدن دره های بی وهم
در انتشار آفتابی دیگر
وسعت اله کاظمیان دهکردی
ای ظلمت پر خیر ،آغوش تو
شبم را طولانی کن
به هیچ سپیده ای مرا
وا مگذار
ای به آبادی ی من سرکش
ادامه ام به تماشا ی تو
وصل
پرده ی سیاهی را ضخیم تر کن
می خواهم در ابدیت محض تو بمیرم
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
شرح غزلی از #صائب_تبريزی
وسعت اله کاظمیان دهکردی
هر چند هست مشرق دیدار آینه
باشد نظر به سینه من تار آینه
جوهر ده است خواب پریشان به دیده اش
تا دیده روی نوخط دلدار آینه
تا از عرق شده است گهربار روی یار
لب باز کرده است صدف وار آینه
چون آب زیر سبزه خوابیده شد نهان
از خجلت تو در ته زنگار آینه
از نقش، ساده چون دل بی مدعا شده است
در عهد او ز حیرت سرشار آینه
چون روی شرمناک کند جلوه در نظر
از بس ترست ازان گل رخسار آینه
شوقم به دلبر از دل روشن زیاده شد
باشد سراب تشنه دیدار آینه
دربسته خانه ای است که قفلش ز جوهرست
با چهره گشاده دلدار آینه
چون نامه دریده ز شرم عذار او
دارد تلاش رخنه دیوار آینه
بر روی کار، بخیه اش از جوهر اوفتاد
تا شد طرف به عارض دلدار آینه
دارد ز انفعال رخ تازه خط او
در پیرهن ز جوهر خود خار آینه
تا صفحه عذار ترا دیده ام، شده است
چون فرد باطلم به نظرخوار آینه
از چشم شور، امن ز بخت سیه شدم
آسوده می شود چو شود تار آینه
نتوان به فکر راز فلک یافتن که هست
اندیشه مور و این در و دیوار آینه
صحرای ساده ای است که در وی گیاه نیست
نسبت به روی نوخط دلدار آینه
شام گرفته ای است که دل می کند سیاه
صائب نظر به عارض دلدار آینه
وزن غزل:
مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
قافیه:, دلدار،دیوار
ردیف: آینه (ردیف اسمی)
کلن سخن راندن از و در حقیقت سبک هندی سخت است.
نگرش تازه ی صائب_تبريزی به جهان پیرامون، بسیار ژرف و زیبا و نو است.
در این غزل، ردیف اسمی هست که "آینه "است و مسلمن آن گاه که ردیف اسمی باشد بیشترین بار حسی و مفهومی، به ناچار در آینه، جمع می گردد. پس، پس ذهن صایب، آینه، مصداق کلی دارد.
برای شناخت بهتر غزل، آینه را بایست شناخت.
در بند هشن، آینه از پنج گانه های اجزا بدن است که پس از مرگ به خورشید، باز می گردد.
در مرصاد العباد، تقریبن قرین انسان کامل است که پس از مرگ در کنار هم، قرار میگیرند تا آینه ی قدی را بسازند برای تجلی گری جلوات خداوند.
اما اینه در شعر صایب، بیشتر تشبیه به دل، درون و باطن انسان است و غالبن در جایگاه مشبه از بعد ارایه ی ادبی قرار می گیرد
بیت نخست، آینه، استعاره از آفتاب است هر چند، (قید است) دیدن آفتاب در مشرق، اتفاق می افتد اما آن چه اهمیت دارد، مدت عمر و تابش آن (آفتاب) است یک نگاه فلسفی ی اندیشیدن به عمق و ذات اشیاء دارد.
بیت بعد تا روی زیبا ی نوجوان تازه سبیل در آورده (نو خط) ببیند مانند آن است که رنگ سیاهی می گیرد چشمانی که گویی خواب پریشانی دیده است بین جوهر و خط، تناسب هست.
بیت بعد، آینه به صدف، تشبیه شده یعنی از شگفتی ی عرقی که مثل جواهر می درخشد بر صورت یار، آینه چون صدفی ست که خندیده (صنعت تشخیص دارد) و مروارید درخشان را نشان داده است.
بیت بعد،چونان آبی که پنهان می شود زیر سبز ه ی انبوه، از شرمساری ی روی آینه ، خود را در زنگارش ،پنهان کرده است (آینه را از آهن می ساختند) سبزه،ایهام دارد هم سبزه (گیاه) و هم سبزه، ماده ی زنگار برای کدر کردن پشت آینه.
بیت بعد، نقش ساده، بی پیرایه است، زرق و برق و آرایش ندارد، ساده است نقش ساده به دل بی ادعا، تشبیه شده با سرگشتگی ی آینه که نشانه ی سالک طریقت را در پی داشته است (حیرت از مراحل سلوک در تصوف است)
بیت بعد، از چشمان زخم زننده، آسوده و ایمن از سرنوشت بد خود شدم و در حقیقت، به آرامش می رسم از دانستن اصل و وجود آینه ی آگاهی.
بیت بعد، نمی شود راز هستی را دریابی ودر کنایه می گوید تو ای انسان مورچه صفت، چگونه می توانی به واسطه ی اندیشه ی ضعیف خود از دیوار آینه که جلوه ی ذات اقدس احدیت ست، بالا بروی و جولان بدهی!؟
صحرا ی ساده یعنی بدون علف و گیاه است در مقابل نو خط معشوق من (نوجوان تازه سبزه رسته بر صورت)
شاهد بازی در ادبیات ما رایج بوده است به نظر می رسد در پردگی بودن زیبا یی های زن ،شاهد بازی و نظر بازی را به سمت متضاد دیگر برده است.
بیت مقطع می گوید :
صایب تو در این شام گرفته و مغموم نا دانی از عظمت خدا،فقط نگاهی کن به جلوه ی او که در نظر است.
بین هزاران کفش
تو را پیدا می کنم
بین هزاران عطر
هزاران میوه ی لب زده
و هزاران دانه ریخته اش
که سرنوشت من
جستجوی توست
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی.
با من بخوان...
تا این ترانه را با تو سفر کنم ..
با من بخوان ...
تا در هوای تو شب را سحر کنم ...
شاید شبی که می برد افسانه مرا ...
روزی برایم از تو نشانی بیاورد ..
شاید همین ترانه ...
که بر دوش باد رفت ...
در جان خسته تاب و توانی بیاورد ..!
" _علیرضا_قربانی 🍃
👌👌😔😔🕊🕊🥀🥀🔥🔥
هر چقدر خم می شوم باز
آفتاب مایوسم
به تقدیر سنجاقکی
از برف ناگهان..
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی .
مگذار دیگران تو را به ورطه
آشفتگی هایشان بکشانند ..
تو آنها را به سوی دنیای
آرام درونت دعوت کن ...
#موسیقی_بیکلام
" نوازش "
#فریبرز_لاچینی
☀️
@Avaayemehr7♥️
"قدیم"
ترانه : فرامرز اصلانی
تنظیمکننده : استیو مک کرام
خواننده : فرامرز اصلانی
@deghbalifan
خواندن شعر نه آناست که نوشتهشدهاست بلکه آن است که خوانده میشود. سنبلها و نمادها را مخاطب در ذهن پیدا و بعد معنا میسازد با این عقیده شعری در خور تامل است که راه تأویل پذیری را باز بگذارد وگرنه شعر عقیم خواهد بود در شعر کلاسیک نظم و و در شعر سپید نثر خواهد بود چرا که توان معنازایی در نوشتهای قابل اعتناست که فرم معنا و صورت در خود داشته باشد. با این نگاه، نمادگذاری شعر مثل چراغ نیمسوز، ظلمت، فرصت حقیر، ماه در محاق، چشمهای کلاغان؛ راه تشکیک در فلسفه دیداری شاعر را نمایش میدهد .
" به راه آن دریچهی سنگی
وسوسهی من بود
عنکبوتی مقدر از
فرق سرم
تخم میریخت"
فرم معنایی و تصویری " دریچهی سنگی و عنکبوت مقدر، زبان شعر را عمیق میکند به این معنا که راه وجود دارد و دریچه نویدبخش ادامه است ایستایی و پوسیدن در آغاز شعر نیست و تا آخر شعر هم نباید باشد و اگر این ایستایی در هر جای شعر رخ دهد، فرم شعر دارای خدشه میشود. شاعر حرکت میکند حتی با چراغنیمسوز. حتی با ماه در محاق تا با بستن چشم کلاغان به وسعت آیینه و آفتاب برسد
شازده كوچولو میگه:
آخرشم اونایی واسم ميمونن که اصن روشون حساب باز نکرده بودم و گذاشته بودمشون حاشیهی زندگیم.
روباه روزنامه روى ميز رو برداشت
عينكشو زد و گفت:
"اوناهم منتظرن بیاریشون وسط که برن"
نزدیک آبادی ی گیسویت
نشسته ام با
عطر علفچه ی تازه
در گودی ی سنگاب صخره ها
بادهای بهاری
رشد آفتاب
طعم شیر گوسفند ان
آهوان پا به ماه
و صدای حشرات
متوقف نمی شوند
اکنون که کلمات
از نفس های تو بر می خیزند
تاشعر
آخرین اتفاق جهان باشد
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
وسعت اله کاظمیان دهکردی
نگره ای کوتاه بر نماد سال ۱۴۰۳ ایرانیان
در گاه شماری ی ایرانی ،اژدها وجود ندارد این نماد ۱۱ مربوط به چینی ها ست که اژدها در فرهنگ آنان بسیار ارزشمند است آنان سال ۱۴۰۳ رابر ۱۲ تقسیم می کنند و باقیمانده ی آن یعنی ۱۱ مطابق با نماد اژدها در سال نو است( هر بهمن سال نو چینی شروع می شود)
در فرهنگ و گاه شماری ی ایرانیان ،نمایه ی سال ۱۴۰۳ نهنگ است نه اژدها که اگر از منظری دیگر بررسی کنیم در آیین ایرانیان باستان اژدها یا آژی دهاک مترادف صخاک تازی ست و بد یمن و گجسته است
پس نماد سال ۱۴۰۳ ایرانیان ،نهنگ است و بعضی نا آگاهانه به اژدها ،منتسب کرده اند.
موش و بقرو پلنگ و
خرگوش شمار
زین چار چو بگذرد
نهنگ آید و مار
آنگاه به اسب و گوسفند است
مدار
حمدونه و مرغ و سگ و
خوک آخر کار
آهنگ غمگین و فوق العاده احساسی #حس
اثری وصف ناپذیز از هنرمند ترکیه ای
#Rıdvan_Sütoğlu
🆔 @kargahesher1 ✅🎵🎵🎼🎼