ذهنم
با دسته ای شبح
در درخت همسایه
جیغ می زند
مردی با دم پایی و پیژ امه ی زندان
چون رسوب ساکت سیلاب
فکر می کند
ولی تو
قدرت آفتابی و لطافت مزرعه ی چای
وقتی، صدات می کنم
نه تاریکی ی ترسان هست
نه فکر آن مرد با دم پایی...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
🔴سلنا گومز :
من تاحالا تو زندگیم اینجوری عاشق نشده بودم، بنی مثل یه نور کامل تو زندگی منه. من دوست دارم همه چی رو بهش بگم.
#آن_سوتر_از
#Through
مترجم و مولف:#آلا_شریفیان (#آناهیدا)
انتشارات:پندارِ نیکان/۱۴۰۱
با شعری از:#وسعت_الله_کاظمیان
#دهکردی
ما را باد می کشد
هر دقیقه
آوازی را از گلوی ما می چیند
و زوال در هیات مقدر تنهایی
پیش روی می کند
ما برای عشقیدن، دیریم
ای راز پس از هجوم خاک در حنجره
ما خسته ایم از تو
ما خسته ایم از این همه مردن
چراغی اگر نمی آویزی
لااقل نام ات را عوض کن که
هر شعر پس از غیبت یک شاعر
زخم پوشیده
به چانه ی ما
اصابت نکند
The wind blows away us
Every moment
He pecks a song from our throats
And deterioration in the destined form for alone
Transpotes
We are too late to fall in love
O secret after the invasion of dust in the larynx
We are tired of you
We are tired of dying so much
If you do not hang a lamp
At least change your name
So every poem, after the absence of a wounded poet
Does not hit
To our chin
/channel/worlddaypoetry
دیوید میلر در کتاب "فلسفه سیاسی" میگوید
وقتی از توماس کارلایل دربارهی اهمیت کاربردی اندیشههای انتزاعی پرسیدند، جواب داد:« زمانی مردی بود به نام روسو که کتابی نوشت که جز اندیشههای انتزاعی چیزی در آن نبود، چاپ دوم آن کتاب را با پوست کسانی که به چاپ اول خندیده بودند، جلد کردند»
• Artist: #Kevin_Kern
• Album: Embracing the Wind
• Genre: #New_age
• Date: 2001
تا تاریکی افتاد
عاشقت شدم
و ریشم به نفس ات سرید
شعر، دو قبضه
تو را ادا می کرد
و من هوار تپه ای بودم روی خودم
و من،من نبودم
گلویی که تا خرخره عرق خورده بود
به مضحکه وارو می زد در خود
و می چپید
تا تاریکی دوید
پشت پرده
ماه نیمی از تو را
دزدیده بود و
پاسبانان
برای نیمه ی دوم تو
مرا به کتک بستند
و من تا سرحد مرگ عاشقت شدم
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
@Hamon40
وسعت اله کاظمیان دهکردی
بررسی ی نگره ی حافط در بیت:
کشتی نشستگانیم ( شکستگانیم)ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
چگونگی ی زیست تاریخی و درک مناسبات هم گن فرهنگی ست
که ما را وارد اصل پسا ذهن گرایی ی تاریخی و اسطوره ای می کند از همین منظر با فرض دریافت حافط از عطار در تذکره اولیا که آمده است:
،«پرسید :چگونه ای ؟
گفت: چگونه باشد حال قومی که در دریا باشند و کشتی بشکند و هر یک بر تخته ای بمانند!؟
گفت،: صعب باشد
گفت:حال من هم چنین است...»
ما نمیتوانیم برای این بیت که قصه ای دارد پیشا ذهنیت و پیشا متنی در چارچوب همین غزل پیدا کنیم زیرا ما با متن روبرو بی هیچ آشنایی ی پیشین،برخورد داریم و ناچار به تفسیر و تبیین همین بیت هستیم نه چیز دیگر.
این همانی های زمانی نمی تواند مصداق متن و هرمنوتیک باشد
از سویی دیگر،متن به قول بارت و پیش تر از فرضیه ی مرگ مولف، فرمالیسم، در تبیین یک اثر مولف را کنار می گذارد و می گوید:باید خودش حرف بزند
در متن تذکره اولیا،واژه گشایی به نام « تخته پاره» است که وضعیت مسافران را نشان می دهد
همین واژه گشا،شاکله ی داستان را فرو می ریزد زیرا کشتی نشستگان پیشین
که در پیشا متن،حضور دارند اکنون در وضعیت کشتی شکستگان بر تخته پاره اند
در متن حافط،هیچ اثری از واژه گشا برای برون رفت از کشتی نشستگان به کشتی شکستگان نیست و هیچ بیت مکمل نیز وجود ندارد
در غزلیات حافظ بیت ها از جهت توالی ی معنایی و داستانی، منفک از هم و از جهت کلی مضمونی در یک رنج قرار می گیرند
اگر بخواهیم به اجمال بیت را از هر دو منظر،تعقیب کنیم در خواهیم یافت کهدر هر دو امید هست اما رنگ و شیوه ی رنگ آمیزی ی امیدانه در کشتی نشستگان به مراتب قوی تر ست نسبت به کشتی شکستگان که مورد اخیر میتواند نمای وحشت ناکی را از آنان به ما بازخورد دهد
بعضی از شارحان چون علامه قزوینی و دکتر غنی ،ترکیب کشتی شکستگان را درست دانسته اند اما
متن به صراحت،می گوید:
در کشتی نشسته ایم و منتظر باد موافق تا بر بادبان بوزد و ما دوباره به دیدار یار و دیار برسیم
از سویی دیگر،لحن و عاطفه ی بیت و منادا و استغاثه به باد شرطه،خود مبین حالات انتظار و امید است اما
اگر کشتی شکسته باشد لحن تخاطبی ی به باد شرطه،کاملن بی معناست در چنین حالات استیصال،خوف و بوی مرگ در هوا جاری می شود مسلمن جای نشینی کلمه ،سبب رفتار آشوبانه و متزلزل در بین مسافران از زبان حافط خواهد بود
نکته ی دیگری که این بیت چالش انگیز حافظ را دچار اشکال می کند قرار گیری ی « بینیم و دیدار » است که دیدن و دیدار،مترادف هم اند و در کنار هم کاملن غلط و از جهت دستوری نادرست است.
پاییز با من مدارا کن
برای مردن کوچکم
هنوز خون در من
رفت و آمد می کند
هنوز طوطی ها
برایم ،بوسه می فرستند
هنوز به شاخه هایم
آلوچه ی نرسیده فراوان دارم
#وسعت
میدونی که من این اتاق را دیدم و تو این طبقه راه رفتم
قبل از اینکه تو رو بشناسم تنها زندگی میکردم
و من پرچم تو رو در سنگ مرمر دیده بودم
به رسم دگر شباهیمان
میشنویم باهم 🎧
"شب" صدای توست
که خواب را از چشمان من
میرباید و آواره ام میکند
در ثانیه ثانیه ی شبی دراز
چه آسان بهم میریزیم
ای خفته در جانم...
«پابلو نرودا شاعر شیلی»
تو را بانو نامیده ام
بسیارند از تو بلندتر، بلندتر.
بسیارند از تو زلال تر، زلال تر.
بسیارند از تو زیباتر، زیباتر.
اما بانو تویی.
از خیابان که می گذری
نگاه کسی را به دنبال نمی کشانی.
کسی تاج بلورین ات را نمی بیند،
کسی بر فرشِ سرخِ زرینِ زیر پایت
نگاهی نمی افکند.
و زمانی که پدیدار می شوی
تمامی رودخانه ها به نغمه در می آیند
در تن من،
زنگ ها آسمان را می لرزانند،
و سرودی جهان را پر می کند.
تنها تو و من
تنها تو و من، عشق من،
به آن گوش می سپارم.
بیا یم به پنجره ات نوک بزنم بیدارت کنم بیایی نگاهم کنی بگویی ها هی چی می خوای؟
گشنته تشنته؟!
بعد پنجره را وا کنی مرا ببری پیش تخت ات دست بکشی به من و خوابت ببرد
صبح بیدار شوی من نباشم،چند پر سفید روی دامن ات بدرخشد
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی.
LET life be beautiful like summer flowers
and death like autumn leaves.
بگذار زیبا باشد
زندگی،
مثل گلهای تابستان
و مرگ،
مثل برگهای پاییز!
✍️: #رابیندرانات_تاگور
🎼بیکلام
@jane_shifteham
برخیزانم به خودت
کار من از غرق در
خیالی شعر خوار گذشته
تمام سنگ فرش های این خیابان
نام تو را به بقیه گفته اند
و تمام گنجشکان به لانه نرسیده
با من سردند
بلندم کن
نایی برای ایستادن ندارم و
قدر گریه های آدم های مرده
تنهام
بتاب لبان ات را به من
از عطر زنانه ات که شبیه
صبح دمان نرگس چیده است
مرا ادامه بده
تا کفش کن خانه ات
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی.
لختی سخن پیرامون سروده ای از
دکتر #وسعت_الله_کاظمیان_دهکردی (۱)
بخش #هفتم
یک نکته مهم آموزشی و کاربردی:
همه #کلان_روایت ها اگر به خرده روایت نرسند استبداد روایی عمومی پیش می آورند چون باید همه بسان هم از زاویه دید ببیند پدیده ها را. متاسفانه چون خیلی ها در سروده عاشقانه عشق را با کلان روایت بودگی می بینند درک شان عمومی و شبیه به همه است. #عشق، #مادر، #میهن و #خدا چهار موضوع تاریخی کلان روایت هستند که همه به شکلی شایع ورز شبیه هم پندار می ورزند به جانب آنها. تنها کسانی موفق می شوند از دام هم بودگی فهم اکثریتی خارج شوند که با راهنمایی از قطب نمای خود فردیت گرا ورز آنچه می پندارند و حس کردند را سلوک گفتار دهند. این سلوک گفتار روشمند دهنده یعنی خود بودن با حس های عاشقانه درونی که کلان روایت را به خرده روایت سوق می دهد. (۲۰)
وضعیت و بند #دوم:
شفاخانه های زمین
باطل سحر چشم هایم را؛
طفره می رفتند
وقتی با گوشه این شعر
ابرها را خشک می کردم!
تاویل بند #دوم:
در این بند، قدرت اندیشه های خاص راوی را در پی تبیین مواضع حضور خود در بند نخست، می بینیم که چگونه در زبان سهل ممتنع بیانی استعاره ای و مرتبط با توصیف عاشقانه سلوک می دهد و گویی، گوی سخن راوی در چوگان خرد عشق جواز زیستن دارد. وی برای نشانه های زیستن عاشقانه اش می گوید اگر زمین برای درخت بریده شده تسلیم طلسم نیستی شده و تلاش شفابخش طلسم شدگی را می نوردید وقتی با قدرت دیدن طفره یا سبقت جویی از گریختن از مرکز نیستی را با ابرهای سترون هستی ها را نمی خواستم.
#قضیه_تاویل: سروده یا شعر برای #یارگویی هست. پس #یارستایی حقیقت کلی روایت می شود. راوی اینجا در وضعی تضادوار یا پارادوکس جنبه های تعلیقی روایت را شوقی دگر دهد. #ابر نشانه باروری آسمان در پردازش تری و بود باران است. #راوی خواسته شفابودگی محیط را برای من نسخه کند و برای همین به بی زمانی محض یعنی در هر بودی از مکان ها تا زمان ها شدن، ولی راوی می خواهد قدرت عشق را در سوگ با خشک کردن ابر برای اینکه تر نشود و بمان در وضعیت انتظار نشان دهد.
وضعیت و بند #سوم:
وقتی پیغمبری مشغله بود
من از وسط گنداب ها؛ انجیر می دادم
تا غم گین ترین وقت جهان متولد شود
با فرصت سوخته دست های تو
و دو فنجان چای داغ فراموش شده...
تاویل بند #دوم:
#یاربود در این یادکرد کاملا خاص و پر از تعلیق روایت می شود. گویی راوی از پیچیدگی حس های عشق باز خود به پیچیدگی تعلیقی روایت اش ذوق بودگی دارد. یک جور انگار در تبیین های جلوه دار و مرتبط با حضور معشوق #یادبود مهم حریم با محرم ها حال خوشی دارد. چون با این توصیف های پیچیده استعاره ای هر کسی رهیاب ساحت ساخت دار عشق ورزی راوی نمی شود. #راوی از جهان انتزاعی و تجسم یافته حادث شدن پیام های درونی را کاملا مشهود به وضع بیانی ناب می پراکند تا پیغمبرشدگی طبیعی رخ داده شود. شاخصه های حسی از بود یار در جنبش درونی مکاشفه ای انتزاعی می شود که راوی با آوردن انجیر به نشانه خواستن حتی در غیرممکن - انجیر در باغ هست نه در مرداب... - شیوه #فرابود (۲۱) عشق خواهی را قلمداد قلمروی حس می خوانیم. بعد در وضعی سوخته نگر، هستی به تصویر کشیده شده ای از غمگین وضعی با دستان پتی یا خالی به حیرانی دو فنجان به مثابه دو امکان از بودن با راغب عشق فراموش شده سلوک یابیم به جانب رنج شماری ها.
پایان این بخش
#thievery_corporation
#electronica
#fusion
#chillout
انرژیها از کمرگاهت چون دو مار در هم میپیچند و بالا می آیند و افکارت را فراتر از تو میبرند.
می دانستم که برای معشوقه
باید گل خرید
اما ما گرسنه بودیم
پولی که برای خرید گل
کنار گذاشته بودیم را
خوردیم.
- ییلماز گونی
.
منتقد :
ﺷﻤﺎ ﺷﻌﺮﺗﺎﻥ ﻧﻪ ﺩﻝ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،
ﻧﻪ ﺁﺩم ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﻭ ﻧﻪ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺭﺍ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
ﻣﺎﯾﺎﮐﻮﻓﺴﮑﯽ:
ﻣﻦ ﻧﻪ ﺑﺨﺎﺭﯼ ﺍﻡ،
ﻧﻪ ﺯﻟﺰﻟﻪ،
ﻭ ﻧﻪ ﺳﯿﻢ ﺗﻠﮕﺮﺍﻑ.
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ
ﺧﻮﺩﻡ
ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻢ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻡ
ﺑﺎ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ
ﺑﺮ ﮔﻠﻮﮔﺎﻩ ِ ﺷﻌﺮﻡ...
ﻣﺎﯾﺎﮐﻮﻓﺴﮑﯽ
پریشانه راهم را به تو گفتم
گریانه قدم های تو را شمردم
وقتی پوست این شعر
به رفتن تو می سوخت و
و تاول می زد
من از چراغی برای تو گریستم
که از مویه ی آب های ساحل ندیده
پر بود
که ماهیان به قعر رفته
جوانی ی خود را در آن
می آراستند
من از دریچه ای به وسعت یک صبح
به تو می نگریستم چنان که
جهان، دوار می دوید مرا
سرم تو بودی
محفظه ای برای سریدن به تو و
آن کشافی ی من
برای تاریخی که هرگز به
پنهان گری تن نمی داد
این گونه چشمم به تو می رفت که
آغاز و آخر تمام حکابت های بریده شاعران بودی
و تو به چرخیدن کلمه ای تابیدی تا
من از فرسنگ های کسل
به حقیقت شارع چشمانت
مومن شوم و
جهالت هزاران ساله را
پبش قدم های تو سر ببرم
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی.
تاریکان ایستاده اند که چه ؟!
بنشینند ،
بخوابند
بمیرند
چه توفیری می کند !
یک سطل آب از دریا
یک علف از صحرا
یک ریگ از ریگ زار
آنان که استجابت ساحره ها را
با یوغ می کشند
با کلمات نارس
چون فحشی در نطفه
نگاه کن
اشکال هندسه ای فاجعه
آمده اند پشت تاریکی ی تاریخ
دشخواری آدمی باشند
لب می زنند و
صدا های وهم پوشی به
آن ها برگشت می خورد
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
▫️رابین ویلیامز : تو در مورد دلتنگی ی واقعی هیچی نمیدونی ، چون این فقط زمانی اتفاق می افتد که کسی را بیشتر از خودت دوست داشته باشی...
Читать полностью…من از کشاکش قلب و مغزم فهمیدم
که جهان با چهار سوی تو
در رقابت است
باد های تر
از کنج کنج همین سیاره
گلوله ی عطری دارند
چپاول شده از
گیاهان در لقاح
رها بر پوست ات
و جهات اصلی
دستی هستند به جهت تو
انگاری حقیقت خود را
در تایید تو می جویند
و ناشیانگی ی من است
در تنظیم این رویا که نمی دانم
چگونه، روحِ بی صاحب را از جستجوی تو
منصرف کنم...!!
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی.
...هر عشقی میمیرد، خاموشی میگیرد، عشق تو نمیمیرد
باور کن بعد از تو دیگری، در قلبم جایت را نمیگیرد...
✍️: #علیرضا_طبایی *🏴🏴🏴
با تو می گویم: اندوه
به ساعت یک صبح
به تلنگر تو
هشیارم
به دوستت دارم یواشکی ات
وقتی خانواده
از هفت دریا ی نامسکون گذشته اند
و جز ما
تنابنده ای بیدار نیست
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی.
ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻧﻌﻤﺖ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ ، " ﻋﺸﻖ "
ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺍﺳﺖ ...
ﻫﻨﺮ ﺭﻣﺎﻥ | ﻣﯿﻼﻥ ﮐﻮﻧﺪﺭﺍ
لختی سخن پیرامون سروده ای از
دکتر #وسعت_الله_کاظمیان_دهکردی (۱)
بخش #ششم
هنر #سروده چیستی نگر هست و با همین رویکرد منطقی جهان نگری و مرتبط با تحولات اجتماعی کنشی بازتاب دهنده دارد. #کانت می فرماید برای هنر زیبا که شامل همه هنرهای نوشتن هست مانند: نمایش نامه، داستان، سروده، مقاله نویسی تا نقاشی و موسیقی - به نظرم - :
- قوه متخیله، فاهمه، روح و ذوق لازم است.( ۱۶)
اینکه درک واضح از امور داشته باشیم تا بتوانیم جنبه های بیانی خویش را مرتبط با نبوغ خویش سلوک دهیم کاری بس مهم و قابل اعتنا هست. پس هنر زیبایی شناخت و مفاهیم ورز اجرایی سروده در تلاش هست تا هدایت دهد جنبه شناسی حضور را برای ذوق داری زیستن در جهان معنا.
راوی این سروده خواهان یک منطق روایی اعتراضی از عدم حضور معشوق تا ساحت ساخت شده ذهنی یادکردهای اوی غائب و مرتبط با جهان بودگی فهم مدرن از نگره های نیهلیسم ترسیمی متفکرانه از #عشق_اجتماعی(۱۷) را پیشه کند. عشق اجتماعی عشقی خاص و متفکرانه هست که معشوق نه در خود بلکه در اجتماع می خواند. این گونه عشق که در نتیجه تاملات بارز روشنفکری حادث می شود سبب شده که زندگی عاشقانه در میان مردم تعریف گیرد یعنی معشوق را جزئی از مردم صدا کردن. نه مثل خیلی از سراینده های عجیب و غریب که معشوق را برای تنهایی خود هی صدا می کنند. باهم با درود بر شیر پاکی که #سعیدی_سیرجانی شهید قتل های زنجیره ای خورده تاویل بندهای سروده، را پی می گیریم:
وضعیت و بند #نخست:
کز کردن درخت در چوب بری
وضعیت چشمانم
در خداحافظی تو بود
وقتی مریم زایی کلمات تو
مرا به جهان نمی داد.
تاویل بند #نخست:
یاس عشق در این بند شرایط بحرانی یادکرد را نشان می دهد که سراینده قصد کشف خود از اوج تنهایی و لذت یادکرد برای بحران شناسی خویش نشان دهد. از وضعیت درختی که بریده شده از ریشه و هویت اش در مسلخ چوب بری به هستی بودگی عاشق در مسلخ #رنج_واره (۱۸) عشق یاد می رسیم. راوی از وضعیت خداحافظی به مثابه نقطه دور شدن به تلمیح جاندار باکرگی #مریم یک آشنایی زدایی خاص شکل می دهد در روایت خویش. راوی در اوج روایت ورزی مدرن از شاخصه ای پدیدآوردن طبیعی به جانب روایت بودگی معشوق برای شکل گیری تا حیات شکوایه وار سخن دارد. استفاده از وضعیت استعاره در امر بدیع بیان حاکی از باشندگی خوب راوی در جهان پر نشانه معنای واژگان زبان هست. این نمود دانشی از وضعیت واژگان برای ساختارگرایی مفاهیم تازه کاملا آگاهانه و دقیق است. #بهومیل_هرابال در سروده ای ناب و حجم نگر می گوید:
- راه می روی
در عطر گرگ و میش جدایی
بر تکه های چوب پنبه! (۱۹)
دقت در چگونگی نیستی یار سبب کشف از پدیده ها برای تشبیه وضعیت هاست. این نمود را در کار هارابل بسان خاستگاه تبیینی و اجرایی از سروده کاظمیان دهکردی می بینیم. چنین وضع و شکل گیری ترجمه از حال درون بسیار جهان بودگی معنای تازه دارد و می شود گفت که جهان توصیفی چنین نمودی در روایت های نشانه ای انتزاعی سورئال بر پایه #خودبینی استقلال یافته حادث می شود. این خودبینی یک کنش از فردیت گرایی محض اجرایی با قطب نمای خود بودن است. چنین شیوه ای کاملا بدیع در بلاغت بیان رخ می دهد و نشان می دهد راوی خواسته آنگونه که درون اش گواه می دهد بگوید نه آن گونه که شرایط حاکم اجتماعی می خواهند.
پایان این بخش
لختی سخن پیرامون سروده ای از
دکتر #وسعت_الله_کاظمیان_دهکردی (۱)
بخش #هشتم
وضعیت و بند #چهارم:
زندگی، میان این فواصل ملول
حال انجیرهای گندابی من است
برای گنجشک های این حوالی
و هیچ کس نمی داند!
تاویل بند #چهارم:
زمان اندیشی راوی با واژه فضول درزمانی ها را به سخره گرفتن است. زبان رندانه و گروتسکی راوی از شرایط در یاس اجتماعی که گنجشک ها چگونه از حال انجیرهای مرداب در استعاره بیانی یعنی انجیرهای توهم با خرافه که در نتیجه مرداب زیستی بهشت انگار هستند.
هیچ کس هیچ نماد از درک است.
این #هیچ تامل در انزوای حقیقی بودن هست که راوی گویی با خود به مثابه کشف دازاین سخن می راند. چنین نمودی عینی از وضع یک وضعیت فکری ناب مدرن محسوب می شود. #انسان_مدرنِ فردیت گرا، در اوج فلسفه تنهایی به سر می برد. چون در تاملات بارز اطراف وجودی اش از حصول یافتگی شخصیت کز کرده، در چنبره سکوت از سرازیری آه و هووف می نگرد.
#محمد_صادقیان سراینده متفکر مدرن چنین می فرماید:
- شبانه
صدای واق واق سگ های صحرا
آخرین سکوتی بود که کردیم(۲۲)
لحظه ها آبستن نگاه و فریاد هستند وقتی در تنویر رنج ها تنبور شویم به جانب روایت های نشانه ای از پدیده تا حقیقت جاری سوژه های پیرنگ دار و کنون هم راوی خواسته از مفهوم شناسی حضور به حضور تمثیلی از یک بودگی شرایط زخمی جاری سوژه شناسی کند.
اگر به انهدام جاری روابط بنگریم که نتیجه همه عشق ها هم هست، چگالی خاص دیالکتیکی بود و نبود شکل می گیرد. راوی سروده گرامی کاظمیان دهکردی توانست از باشندگی شان در جهان پیرامون #سوژه بیافریند ولی از سوژه رد شود تا #ابژه ها جایگزین سوژه ها شوند بسان وضعیت دال که در اختیار مدلول ها قرار می گیرد.
#سوژه بودگی شرایط رنج از یاس داری ها سبب شده راوی به همهمه درون و گنجشک شدن و گفتن اش به گونه ای در ادبیات تمثیلی #ابژه بسازد که از هیچ کس به هیچ اندر هیچ عبث زیستی برسیم. این غایت مهم از نیستی سرایی در کیفیت عشق ورزی کاملا خاص و مشهود است.
استاد #رحیم_چراغی اندیشمندی بزرگمهر که برای دانش او می بایست کرنش ها داشت و #پور_گیل تا پور ایران و زبان پارسی می باشد درباره جهان سروده یا شعر می فرمایند:
- شعر حرکت و جنبشی در علامت گذاری و کد گذاری ماده و اشیا در بازنمایی زمان و مکان در فضاسازی ذهنی است. (۲۳)
در حقیقت جاری سوژه های بررسی شده سروده مورد نظر از دکتر کاظمیان دهکردی دیدگاه های استاد چراغی آشکار می کنند جنبه های روایی را. وضعی که در سروده هست کاملا مشهود به وضع بیانی ساختارمند دیالکتیکی که خود نگرشی نو در امر بیان و معانی محسوب می شود.
پایان این بخش