ایستادنی داشتم
طرح اشیا فرسوده که مادر حبس می کند
طرح چوب هایی که درخت نشدند
در من چیزی مثل حس علف کنده شده ،اذیتم می کرد
انگار زیر فواره ی گریه خوابیده باشم
از نفس هایم ،بوی مشمئزی خارج می شد
من رو به روستاهای خسته
دویدن سنگ هایی بودم که
جاده را می بست
جنون تکان هایی که
میوههای کال را میریخت
و دلهره ی بی ملاحظه ای که
به جهان کلمات من فشار می آورد
تمام عصر
آرزویی بودم
در نی چوپانان که
در دره های گل های ختمی
شنا می کرد
من سمت بادهای خیس
سرگردانی ی عندالمطالبه ای بودم
که تو خواسته بودی
( وسعت اله کاظمیان دهکردی/آواز مچاله ی ماهی و موج/ /دو زبانه ،انگلیسی ، فارسی ص ۲۶)
(دو)
یا این شعر که «بچگی،»نام دارد و ذهن شاعر را به همان وضعیت دل نشین و نابرگشت کودکی می برد با تیله بازی،نوشابه های سیاه،دمپایی،مشق ، که تجربه ی هم سان بچگی های ماست اما در واقع آن ها نیستند فضا ها،همان اند اما با ساختی تازه،مهندسی شده و نوین ظاهر می شوند که در پیشینه ی ذهنی و نویسشی ی هیچ شاعری،ننشسته است و کارکرد و رفتار واژه گان در جای نشینی ی هم،فوق العاده است:
«چیزی شبیه مچاله تفاله بودیم/در حضانت کوچه ها/, قبیله تیله ای با دستان برفکی/ما دامن های گل گلی/تا ظهر خسته نیسان های کلنگی/, کوچه ها را وجب می کردیم/,با نوشابههای سیاه/و از پاشنه ها مان،ترک روی دم پایی ها/, مشق می نوشت.....»
(ص بیست و نه)
تفاوت ذهن شهودی با ذهن وحدتی در این جا بارز می شود که «شفیلد»شاعر و ذنیزم ،هوسرل،و حتا مکتب اصالت وجود اگزیستانسیالییزم، به درک پدیده ها بی واسطه ی کسبی و آننی معتقدند و من در مجموعه ی «,بر بال رویا»دکتر رویا مولاخواه،ادببات رابه منزله ی سازه ای بینامتنی یا باز تابنده ی خود،قبول ندارم و اگر به پیش زمینه های شکلی ی نرم حجم نیز،حرکت کنیم گذار از کسبیات متعارف پیشا متن ها را به سوی نگره های شهودی و اشراقی ی آنی می بینیم که تافته ی وضعیت ناب اکنونی ست و در شعر و اندیشه ی مولا خواه بخوبی بازتاب دارد:
«ازبهار که حرف می زنم/قناری ام می گیرد،بی قفس زدگی/سرم که بچرخد/آن حدود های لاجورد/کودکی ام در چاشت/دو قورت و نیم،کوچک تر بر می گردد...»
(ص سی و چهار)
در اندیشه ی مولا خواه،تببن پیشین مثل همه ی خاطرات ما،مصداق دارد اما ایجاد بستر دیگر گونه و بدیعی در فرو نشینی ی کلمه که سا حتی کاملن نو بدون انگاره های پیشین دارد،برجسته است نه آن ذهنیت انتزاعی که لوی استرو س در باره ی انسان اولیه،مدعی آن است
مولا خواه،بی ترس از آور دن کلمات غیر معیار ،،نا معمول ،کم کاربرد یا آشنایی زدایی ی نحوی و نویسشی ،با مخاطب خود حرف می زند مثل «,ما تملکیم»بجای ما در تملکیم،دندان لق،وسط دو ابژه،بند پای کنه گیان جلگه ایم...
از منظر ضعیف و کم اعتنا،من به قطع و طرح کتاب وعدم رعایت محسوس سجاوندی و نشست نا مربوط علامت/در بسیاری از سطر های متصل،خرده دارم و انتظار دارم در چاپ های پسین،کاستی ها را برطرف نمایند
ولی من شعر دکتر رویا مولا خواه را دوست دارم و همان طور که پیشتر آمد،تازه نویسی بی واسطه او را بدون اکتساب معنا و فضا در بینامتن،پسندیدم و معتقد م «باد اتفاقی است که پوشال می برد/خانه ما ابری نیست»
(از همین مجموعه،ص نود و دو)
نقد و خوانش کتاب بر بال رویا _رویامولاخواه
از دکتر وسعت الله کاظمیان دهکردی
http://www.rmolakhah.ir/1398/12/11/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%a8%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d9%84-%d8%b1%d9%88%db%8c%d8%a7_-%d9%81%d8%b1%d9%88-%d9%be%d8%a7%d8%b4%db%8c-%d9%90%d8%b9%d8%a7%d8%af%d8%a7/
ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻧﻌﻤﺖ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ ، " ﻋﺸﻖ "
ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺍﺳﺖ ...
ﻫﻨﺮ ﺭﻣﺎﻥ | ﻣﯿﻼﻥ ﮐﻮﻧﺪﺭﺍ
نوشته ی :وسعت اله کاظمیان دهکردی
وجیزه ای برافترا ق و اشتراک قاعده ی زبانی
در جمع مونث سالم در عربی،قاعده بر ه تانیث است مثل طالبه،مطالعه،مصاحبه
که طالبات،مطالعات و مصاحبات و...می شود اما در زبان مقصد مثل ما(فارسی) می توانیم با توجه به حفظ موسیقی و شنیداری مطلوب و تلفظ زبانی فارسی با ها هم جمع ببندیم دکتر شفیعی کدکنی، شعر خوب را در وهلهی نخست باگوش نوازی و موسیقی بررسی می کند و با برجسته کردن « ایقاع» می گوید:
«
▪️هر جا که هندسهٔ زبان وارد یک نظامِ ایقاعی و ریتمیک بشود، به نظر من شعرِ واقعی همانجا تحقّق مییابد. معنی و مضمون و اینها، امور ثانوی هستند؛ هرکی هرچه میخواهد بگوید. اصل، درکِ جمالشناسانه از کلام است؛ از کلمه است. معانی و اینها فرع است»
( البته سخنی جامع و مانع نیست!)
از همین منظردر زبان فارسی ،طالبه را با ها جمع
نمی بندیم زیرا تلفظ آن سنگین و از بار موسیقی می کاهد پس زبان مقصد می تواند طبق اصول زبانی ی خود در تغییر کلمه،دخالت کند همان گونه که تازیان با بسیار بسیار واژگان فارسی،طبق قاعده مندی زبان خود،تغییر بوجود آوردند و کاربردی کردند
اما در باره ی واژه ی «طناب» عربی بگویم عرب ها این اسم مفرد را به جمع مکسر می برند و« اطناب» می نویسند و می خوانند که اطناب با مکسور خوانی الف آن به دراز گویی و دراز نویسی،معنا می شود و در زبان گفتاری و نوشتاری ی ما،بسامددارد
بنابراین نمی توان،طبق هیچ قاعده ی نحوی و دستوری ی تازی،طناب را با علامت جمع مونث سالم عربی با ات جمع بست و «طنابات» نوشت و خواند
در باره ی واژه ی «کباب» هم باید گفت: اگر چه به نظر میرسد
کباب،واژه ای در اصل ترکی باشد که در زبان تازی هم رخنه کرده است اما از گذشته های دور وارد زبان فارسی شده و ذاتن نباید عربی باشد .
کباب در عربی حتا به باب مجهول مفعل بر وزن محمد برده شده ومکبب را از آن ساخته اند زیرا کباب در این زبان به بربانی شدن گلوله های ریز گوشت،اطلاق می گردد نیز کبه مونث بر وزن وسعت و کبیبت بر وزن مصیبت هم از نوع قاعده مندی این زبان است اما ما فارسی زبانان، آن را با ها،جمع می بندیم و کباب ها،می نویسیم که ایقاع و موسیقی ی آوایی در زبان فارسی،ایجاب می کند.
پس جمع کبابات،کاملن غلط است.
یک نکته در افزونی ی اختیار ات زبان مقصد (فارسی) بگویم که گوش نوازی و تلفظ زبانی ،سبب قاعده در زبان فارسی می شود چنان چه می تواند کوکب عربی را با ان و ها فارسی،جمع ببندد.
در زبان فارسی ی پیشین ما در زبان پهلوی،جمع با ان هم وجود دارد که بحثی دیگر را می طلبد.
از «, اختیارات»نوشتم که بدون قاعده ی اصلی ی زبان تازی از اسم مصدر اختیار،به جمع مونث سالم برده شده و اختیارات شده است این نمونه و نمونه های دیگری مثل جمادات،نفرات و...بر اساس نوع گوش نوازی و نوع تلفظ اعراب،در چرخه ی رسمی ی زبان عربی،جربان دارد.
زبان مقصد با توجه به قاعده های نحوی خود،می تواند واژگان وارده را با همان قابلیت های زبانی ی خود،تغییر دهد چنان چه تازیان بسیار ی از واژگان فارسی را گرفتند و به شیوه زبانی خود تغییر داده و کاربردی کردند و در واقع معرب کردند مثل اندازه که هندسه شدگوهر،جوهر شد به باب ثلاثی مزید بردند و جواهر شد یا پردیس (بهشت)را فردوس کردند و بی شمار واژه را.
زبان فارسی هم حق دارد با معیار های زبان خود،واژگان تازی یا غیره را گرفته،تغییردهد مثل همبن کوکب که با ان علامت جمع فارسی یا ها،جمع بسته شود و کوکبان گردد و کاملن هم درست است مثال دیگر شاهد تازی ست که در زبان فارسی با علامت جمع فارسی،جمع بسته می شود و شاهدان،می شود
نمونه شعر از شاعران بزرگ هم گواهی بر درستی ی این جمع است
ما تیره کوکبان همه زاغان ماتمیم
پرواز کرده،بلبل عیش از میان ما
طالب آملی
رفتی تو شاد و بر دل ما تیره کوکبان
یک دل رها نکردی و صد غم گذاشتی
حزین لاهیجی
کوکبان سرگشته و خورشید و ماه
جمله حیران گشته بر صنع اله
عطار نیشابوری
و......
به من، نگاه کن ای
راز بین بود و نبود
فصل از سرم، گذشته و
خون در شقیقه ام
دلمه بسته است
و ببین در هیچ کتاب شفایی
نام مرا
ثبت نکرده اند ای
روزی از یاد من، نچکیده
بنشین بی شعله ای در دهان
بنشین با سنجاقکی بر لب
که هنوز آن کلمه
ماهی طلایی ی برکه ی توست...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
من از دره ها برخاستم
برای تو
در آفتابی مایوس
جایی که گیاهی هزار ساله
در آینه ای گریزنده
خود را آتش می زد
من برای تو برخاستم
برای سعی کلماتی که
پرندگانی با بال های جذامی بودند
تا بالا بتپم
مرهم و شعر بیاور م
به جستجوی تویی با
نیم تنه ی گیاهی
دو زانو، کرنش کنم
که فقط ریواسی بودم
بی پوست و لب و صدا
و برای تو برخاستم
به روز جاری
که خواب بودم پیشتر از تو
آن گاه که نظر کرده ی خدایان بودی
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
برای پارو زدن بر
ابر بی رمق،
وقت بگذار
چراغ های سرد را ها کن
بخواه ظلام دروغگو
رخت های آفتاب را بیاورد
وجلد همهمه
کلمات اش را لخت کند
ببین پایین های گرفته از
نرفتن تو
آراسته نمی گذرند
شب کور و منگ و شل
در راه های سرگردانی
اردو زده اند
نگاه کن
تغییر حالت این ماه
به حرکت تو ست
و آن ستاره که جلد می رود
و آن ها یی که حرف شان را نمی زنم
#وسعت اله کاظمیان دهکردی
فی المسافة بین غیابک وحضورک انکسر شیء ما،
لن یعود کما کان أبدً.
در فاصلهی میان هجرانت تا وصال در من چیزی میشکند.
که هیچ گاه ترمیم نخواهد شد.
#غادة_السمان
نشست شعر در خانه ی هنرمندان هفشجان خانه ای قدیمی و بسیار با صفا که وقف ادبیات شده است
در کنار شاعران خوب امروز جناب حسین فروزنده ،جناب آهنگ ( شاعر عزیز و استاد آواز) خانم خدابخشی ( شاعر و استاد خطاط گرامی) آقای استاد ختوان موسیقی دان و سه تار نواز) و جناب پریش ،شاعر و دوستان خوب دیگر م
ها؟
حالا چه چیز باید چاره کند وهمی را که در هواست؟
و لرزههای دل را میآویزد با صدای بیراهی که میآید ناهوا
و میرود بی محابا
حالا چگونه باید شبها پروا کرد از نجوایی ناپیدا
که گوش را میبرد تا جایی
که آه باز می آرد تنها؟
آوای بی قرار ماه است آیا
یا که دلی فرو میریزد در رؤیا؟
خطی که میرود از چشم
تا ماه و باز می گردد تا واهمه
تاریکی که را می آراید؟
حالا کجاست لبهایی که تنها وقتی آرام میگیرد.
که بی آرام کرده باشد؟
حالا کجای دنیا آرامست ها؟
#شعر
◼️محمد مختاری| منتشر شده در نشریه آدینه
@mohammadmokhtary77
به مادمازل کتی گفتم:
تو هیچوقت عاشق شدی؟
خاکستری نگاهم کرد.
خاکستری، غمگینترینِ رنگهاست.
#داستایفسکی
🎞: #Eleni
🎤: #Anna_Vissi
✍️: #Nikos_Nikolaos_Karvelas
📖:«هیچ صحنهای تکرار نمیشود، مثل وقتی که به نواری گوش میدهی یا ویدیویی تماشا میکنی نمیتوانی دکمه برگشت را بزنی، هر نجوایی که درک یا دریافت نشود، برای همیشه از دست رفته است.
این همان نکتهی نامبارک وقایعی است که برای ما رخ میدهد و ثبت نشده یا حتی بدتر از آن ناشناخته، نادیده یا ناشنیده میماند،
و بعدتر دیگر راهی برای بازیابیاش وجود ندارد.
روزی که باهم نگذراندیم هیچوقت باهم نخواهیم گذراند.»!...
📘: #قلبی_به_اين_سپيدی
✍️: #خابیر_ماریاس
🔄: #مهسا_ملکمرزبان
پن: برگردان این ترانهی زیبای یونانی رو در پست بعدی، همراه فایل صوتیش خواهید خوند. سناریوی این کلیپ ، دربارهی زن جوونیه که نوجوون عزیزی رو گم کرده ، دختری زیبا ، شاید خودش رو ...
@jane_shifteham
مضطرب در برابر دیدگانم،هی تاربک ،روشن می شود»
ص صدوپنج
و باز فرهاد،:
«, گیسو،شکل جدید و متفاوتی از بودن را به من داده،حالا می فهمم تمام این مدت،چه می خواسته ام»
ص صد وشش
اکنون درست می آید سخن بارت که در هر متنی یک بینامتی نهفته است که در دل خود یک نوشته ی دیگر را حمل و بازگو می کند در حالی که هدف نویسنده،همان ببنامتنیتی ست که به شکل یک راز سر گشوده،خود را عریان می کند.
و جایی فرهاد، حقیقت محتوم ناگزیر سرنوشت آدمی در گذر زمان را واگویه می کند و رنجی که انسان با آن زاده شده است(لقدخلقنا الانسان فی کبد قرآن کریم،،ما انسان را در رنج آفریدیم،سوره البلد،جز سی آیه چهار
«لالا رفتن دردی از من دوا نمی کند،به هر جا بروم،چیزی با من است که جدا نمی شود،دور نمی شود»
فصل سیزدهم،ص صدویک
در این رمان،موتیف های بیرونی چون غروب،سایه،با بسامد خود ما را به لایه های دهنی مولف می کشاند،غروب و سایه ها،نمادهایی از ترس های ما هستند که در پسا ذهن تاریخی ی ما جابجا می شوند:
«ما هم باید سایه شویم،مثل خودشان و به سرعت از میان جنگل فرار کنیم.....لا به نظرت گیسو مرا دوست دارد؟پس چرا میان سایه ها فرار کرد!؟»
همان،صد و یازده
و فرهاد که نماد اسطوره ای ست می میرد در حالی که رفتار رنج وارگی ی تناسخی را به دنبال می کشد حتا آمدن آن جادو گر برای طلسم شکنی ی سایه های کشنده در درون فرهاد هم می تواند شکل دیگری از آنیموس گیسو و خود گیسو آنیما فرهاد باشد
و پیشتر آمد که نوع نگارش ابراهیمی بدون فاصله بندی زمانی و مکانی و دیالوگ ها و منولوگ ها،ضمن آفرینش گری تازه،،خواننده را دچار گم شدگی ی زمان و مکان و شخصیت ها نمی کند و ویژگی ی درخشان و تسلط خداوندگار ی قلم او را می رساند تا آن جا که منولوگ گیسو (, مادیان قصه)را پس از مرگ فرهادمی شنویم ،بی هیچ رد ی از فرهاد!:
«ازهمان آغاز با زندگی آدمیان عجین بوده ام،خشم وعصیانی سرکش،بی آن که خود بدانم علتس چیست»
و این گزاره هم نمونه ای از سرگشتگی ی انسان و حیوان و آمیختگی ی کالبدی ی آن را نشان می دهد و همان رنجی که بر گرده ی انسان،نهاده شده و به او قوه ی درک و نفهم و سخن داده تا فقط این رنج ابدی را فریاد بزند.
و همیشه در متن یک متن به دنبال متن نا نوشته ای باشیم.
«خواندن رمان ،نیمی از رمان است نیم دیگر ش در گذر زمان،به سوی خواننده،برمی گردد»
ویرجینیا وولف
تا سفر گیاهی به
ریختن شانه هایش
تا خوابیدن ماری بر
صخره ی برفی
تا شخم زدن گرازها به
جنگل بلوط
به من بیندیش از
یک شب ابدی
وقتی صدا به کلمه
بوسه نمی دهد و از
جامه درانی ی ظلمات
قرن ها گذشته است...
#وسعت_الله_کاظمیان_دهکردی
(یک)
دکتر وسعت اله کاظمیان دهکردی
فرو پاشی ی عادات پیش از کلمه
مقدمه بر مجموعه ی شعر « بر بال رویا»از بانو دکتر رویا مولا خواه
آن گاه که پیشا متن ها و بینا متن ها،رفتار کلمه را در جای نشینی،دچار خودکار شدگی می کنند،سایش کلمه را نیز در بستر هم نوع خویش و به عبارتی سهل تر،دست مالی و ذهن مالی ی کلمه را در صفحه صفحه ی ادبیات در گذار شکل گیری ی شعر تا تکوین و استمرار آن بارز می کنند.
نگره بر شعر ایستا ی فکر آور،بر دو وجه قابل تبیین است یکی به سخت نویسی ی مبهم گارد گرفته بر مخاطب و دیگری به سخت نویسی ی آشنا زدا والبته پذیرا و شیرین بر می گردد
در شکل نخست،سعی در ارتباط بواسطه ی ذهن مشوش و دمدهه ی فرآورده های مولف،ناکام می ماند اما شاکله ی دوم،شاکله ای قایم به ذات خود است و پیشا متی ندارد از این رو ست که ارزش این کالا در بازار ادبیات،بسیار بالا ست که ساحت ساخت پیشینی برای آن متصور نیستیم.
تورق مجموعه شعر سپید دکتر رویا مولا خواه با نام «بربال رویا» برای من همان حقیقت ثانویه ی ناسایشی کلمه در گذا ر ذهن ها و کتاب ها را ترسیم کرد.
تبین مبانی ی فنو منو لوژی یا همان مکتب پدیدار شناسی،ویژگی ی برازنده بیشتر شعر های این دفتر است
که برای من قابل توجه است و مرا بر آن داشت که اشتیاق و دستور را در هم آکنده کنم و با لذت مجموعه ی شعر های دفتر بانو مولا خواه را،پی بگیرم
«هیچ چیزی از آینه کمتر ندا ری تو/مگر صدای نقره ها/ته لهجه ضامن دار/از گلوی چاقو می نویسی زنجان...»
(شعر زن،ص۲۳)
زنانه نویسی،مد مولا خواه است با آن به کوچه و خیابان و جمع می آید تا دو صورت زن معاصر را،نشان بدهد او نشانه ها را،بهم می ریزد جای دال و مدلول را عوض می کند تا به فول بارت به لذت متن برسد و کاری به کارستان دیگر شاعران ندارد
ابایی از هنجار شکنی و شکست نحو ، زبان تعلیق معنا ندارد. این گونه است که پرچم دیگری از شعری دیگر را به کول کلمات می دهد
«کجای شهر می توان برای دست های جارو/النگو بافید؟؟/تا آینه/پشت صدایش از نقره ها/برای هر زنی بی ضامن/لبخند بکشد،»
(همان،ص۲۷،)
در مند ی زن جهان روبرو ،بی پاداش رنج اش را چه کسی،النگو می بافد؟!
من از سیلی باد ها
به اسم تو پناه بردم
که میوه ای نورس
به درخت تو بودم
که شبیخون گریه
طناب سرگردانی و
ناگزیر ی من بود به
دمدمه ی آفتاب
وقتی پرندگان گرسنه
چینه دان های شان را
صیقل می دادند
وازتو خبری نبود
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
ما را در گردنه ی باد ها
پیداکردند
وقتی کلمه از ظلمات خود
می گریخت
و شعر از نوازش لب ما
پرنده می شد..
تخم می گذاشت و
جرات انسان شدن داشت...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
شێعرم
شێرپەنجەیە
گوللە و نەخۆشی
پەلە قاژەی
ناو قووڵکی لیتەیە
خەوتنە
لە سەر تیغەی چەقۆ
ئەگەر نەیخوێنێوە تۆ..!
#دکتر_وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
#وە_نادرمستەفازادە
ـــــ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
شعر من
سرطان است
گلوله و خناق است
دست و پا زدن
در گودال لجن وخوابیدن
بر تراشه ی آهن است
اگر تو آن را نخوانی...
#دکتر_وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
کاناڵی ژیان جوانە،گەر چاوەکان جوانی ببینن...
👇👇👇🌿🌱❤️
http://telegram.me/Mostafazadeh2
من از دره ها برخاسم
تو را می خواستم
بره ای سیاه
زیر سایه ی ابری سپید
پریدم
بسمت ماه
مثل پلنگی زخمی
آاااااااااااه
افتاده ام
در دره ای دلتنگ
من از دره ها بر خاستم
افتان و خیزان
عقابی قهوه ای
شاهینی خالدار
با شهپرهای فروهر
پرگشودم
تا قله های پر برف مه آلود
فراتر از ابرها
برای زیارت آفتاب آرزو
خورشید
از افق چشمانم
طلوع می کند
در آستانه ی صبح
بر کوهستان اشکور ۱
من از گل رویا برخاستم
برای تو
از خوابهای خوش شیرین
پروانه ای رنگین
در دشت پر گل یاسمین
پشت همین پنجره
پشت همین پرده
پشت همین پلک و پلکان
پیش همین پونه ها و پلیکان
پیش همین رنگین کمان
عطر پیراهنت را می بویم
عطر تن تنهایی ات را
من برای تو برخاستم از خاک
به احترامت ایستادم
مثل درخت تنومند بلوط
در جنگل جادویی گیسوم ۲
که سر به آسمان کشید
و بر شاخه های بلندش
شعر سپید خیال انگیزم
شکوفه داد
من برای تو برخاستم
بر سر سنگ و صخره ای خزه بسته
سالها نشستم
بر ساحل سبزابی رامسر
بخاطر تو
تپ تپ می زنم
مثل ماهی افتاده بر خاک
در کنار صدفی خالی
دریا کنار
موج آرام و نسیم نرم می وزد
بیا
بیا
بیا
بنشین
کنار من
نگاه کن
چشمانم را ببین
شعری بنوش
با چای سبز
شرابی بریز
غزلی بخوان
در این آذر پائیز
مرا در آغوشت بفشار
ای عزیز
در این خزان زخمی وطن
ای یگانه ترین یار
ژیباتر از هزاران بهار
۱,,,,اشکور ،، ارتفاعات و کوهستان اشکورات بالای رودسر و رحیم آباد گیلان
۲,,,, جنگل سرسبز گیسوم در مسیر سیاهکل ودیلمان لاهیجان
بداهه
تقدیم به دوست و شاعر پر احساس جناب دکتر وسعت اله کاظمیان دهکردی عزیر و بزرگوارم
براتون ارزوی سلامتی و سرافرازی دارم
مانا باشید 🙏🍀🍀🍀🍀❤️❤️🍀🍀🙏
#فرهاد_شکوهی
۱۴۰۳/۹/۳
پلی لیست بهترین های انیو موریکونه (Ennio Morricone) - سانگ سرا
https://songsara.net/70061/
دل تنگی هایِ این مرد را
وسیع کن
بگذارشناسنامه،
کاغذ ی باطله باشد
بگذار
بی گذرنامه و پول
به جهان ندیده ی تو
وارد شود با
دو کلمه ی بوسه وشعر
بگذار مارکوپولو یی باشم
که هر ساعت
قسمتی از قاره ی تو را
کشف می کنم
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
@kazemiandehkordi
در حفره ها ی بی صدا،
شیونِ صخره ها ، ریخته است
علف های پاییزی
با آتشِ چوپانان
معاشقه دارند
من از شهرکردِ تنهایی
برای جهانی که می سوزد، نگران هستم
ایستاده ام با کلماتِ مایوس
از عشق
که زیر بارِ شعر نمی روند
کلنجار می روم...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
سلام ودرود بردوستان عزیز شاعرازدیر آشنا تا که تازه درحدتوان شعرعزیزان راکه میخوانم
می بینم هرکدام ازعزیزان ارجمند درنوع وشیوه ی خودانچنان تازگی ونوعی منحصربفرد بودن درکارها هست که موجب خوشحالی مخاطبی حرفه ای چون من می شود
ونیزنگاه ونظر فنی دوست عزیز دیرینه ام
وسعت جان (دکتر کاظمیان ) برای هرآنکه طالب یادگرفتن است چقدرارزشمنداست
با مهر وارادت دست دوستان را می فشارم
و همین که خیلی خوشحالم ازاین که دراین جمع
عزیزهستم حتی اگرتنها خواننده ای علاقه مند
باشم 😍❤️
بیگمحمد: هیچوقت عاشق بودهای ستار؟
ستار: عاشق زیاد دیدهام.
بیگمحمد: راه و طریقش چهجور است عشق؟
ستار: من که نرفتهام برادر.
بیگمحمد: آنها که رفتهاند چی؟
آنها چی میگویند؟
ستار: آنها که تا به آخر رفتهاند،
برنگشتهاند تا چیزی بگویند.
#ﻣﺤﻤﻮﺩﺩﻭﻟﺖآبادی
▫️کلیدر
چهرهی ظریف و رنگ پریدهات را
در تصاویرمان مینگرم
چقدر خسته بودی
و برای رفتن شتاب داشتی
چشمان غمگینات
همچون دو ابر در آسمان
به کدام سو روانهاند
در کجا سیر میکنند ؟
النی
به هر کجا که میروی
امیدوارم
هماره شادمان باشی
گویی در این دنیا
سرنوشت ما از پیش نوشته شده
روی لوحی سفید با جوهری زرد رنگ
همچو اشکی چکیده از یک لیمو
بخاطر دارم که چندین غروب
گوشهای بیصدا نشسته بودی
فقط به من زل زده بودی
و لبخند میزدی
این ترانه را میفرستم
برای همراهی تو
و هرگز فراموش مکن
که همیشه به من لبخند بزنی
گویی در این دنیا
سرنوشت ما از پیش نوشته شده
روی لوحی سفید با جوهری زرد رنگ
چو اشکی چکیده از لیمویی...
دکتر وسعت اله کاظمیان دهکردی
سرخوشی ی وهمانه
گزاره ای بر رمان «مرگ در تختخواب دیگر ی»مرضیه ی ابراهیمی
«رولان بارت» در نقد رمان کلاسیک سارازین» بالزاک،از لذتی می گوید که گاه در خیرگی ی آن،سرخوشی را غافل گیر می کند که با انهدام جهان بینی ی حاکم بر بورژوازی ی زبان،حاصل می شود.
درست است که زبان،مجموعه ای کلی از واژه ها ست که تفهم متعامل را سبب می شود اما در حوزه ادبیات،با جای نشینی ی واژگان،و بروز هیات مجاز،ما با شکل واقعی ی اشیا و شخصیت ها، بیگانه می شویم ودرونه ی آن ها برای ما آبستره وار،جلو می آید.
رمان خانم مرضیه ابراهیمی،،ناشر کشندگی ی کشند ه ای ست که باز زادگی ارواح انسانی در اجسام و همان رفتار چرخشی و گشتگی ی تناسخ وار،است.
برخورد هماره ی عناصر آپو لویی و دیونوسی،وجدال آن ها که در قالب شخصیت ها،رخ می دهد.
در رمان،،,«مرگ در تختخواب دیگر ی »رفتار ذهنی ی ابراهیمی ،ترادف عجیبی با هبوط واژه و رقص فضا های داستان دارد چنان چه،کشاندگی ی مخاطب را در دالان های تو در تو و وهم گین،از سر اجباری لذت بخش ،پدیدار می کند.
داستان،با پیدایی ی اسبی به نام «گیسو»یی نا آرام و «,,,فرهاد»یی که بایست از قرار به بی قراری ی ابدی سر بخورد، با شخصیت هایی چون،،«لالا»کلید می خورد.
آن چه چهره ی این داستان بلند را،روشن تر می کند در دو وجه تلفیق گری ی شیوه های نگارشی ی ادبیات داستانی از قبیل،سنتی نگاری،مدرن نویسی،سیال ذهنی،تک گویی و پست مدرنیسم و وجه پسین،راوی گریزی ازمرکزیت راوی کل،بی دیالوگی مرسوم است.
از دیگر شگرد های ویژه ی ابراهیمی که در ادبیات داستانی،کم تر اتفاق افتاده ، تلخیص کلیت داستان در آغاز فصل یکم است که با زیرکانگی ی قید قید «,حالا»ما را از سرنوشت محتوم،شخصیت فرهاد و گیسو،اگاه می کند (....اما حالا بعد از آن اتفاقات عجیب،به این یقین رسیده ام که چیزی پنهان و مرموز،اورا به این کار وا داشت،بی آن که،هیچ کدام از ما و خودش در آن موقع از آن آگاه بوده باشیم...،،)
سطر,هفتم،فصل یکم ,ص،هفده
اما با ذکر این سطر،شوق خواننده را نه تنها نمی کاهد بلکه چشم او را برای سفر در جهان داستان،افرون تر می کند.
گشتگی ی تند فضا ها ،بسامد مونولوگ های شخصیت ها با پرش جلد و ناگهانی ی زمان و مکان که در شیوه ی مارکزی سیال دهنی،بسامد دارد ،زیبایی ی متن را دو چندان می کند اما به طور کل شلختگی ی دستور زبانی و نگارشی بر خلاف ژانر سیال دهنی در داستان بلند مرضیه ابراهیمی ،،بی معنا ست اما تک گویی ذهنی و روانی در این اثر که فرجام درون زیستی ی حسی و ذهنی ی شخصیت ها را،هویدا می کند خصلت ساز قلم مرضیه ابراهیمی درداستان بلند «,,مرگ در رختخواب دیگری»ست.
توالی ی تلفیق گری ی فضایی و روایی و
توصیف بخشی از مکان و زمان از نگره ی راوی ی اصلی یا دانای کل و تغییر سریع به منولوگ همسر مزرعه دار پرورش اسب ،جالب است
(من دستم را دور شانه هایش می گذارم و لبخند می زنم...)
سطر چهار،فصل یکم از ص بیست و چهار
تعلیق جویی در داستان،جالب توجه می نماید
(...,اورا به سمت اسطبل گیسو،هدایت کردم،اما کاش به این جا،نیاورده بودمش...)
سطر آخر،همان و سطر یکم همان صص بیست و چهار و بیست و پنج
ویژگی ی دیگر رمان،نثر فوقالعاده شاعرانه ی ابراهیمی ست:
« ازنگاهش،مغناطیسی تند و داغ و سیال،مثل جریانی تمام نشدنی دارد در تو نفوذ می کند،در بازوانت می دود»
و آمیختگی ی سطر های داغ عاشقانه با حس گسیختن،تقابل تعامل پاردکسیکالی را،روشن می کند:
،« دلت می خواهد بتوانی فرباد بزنی یا فرار کنی......ناگهان هوس عجیبی می کنی که چشمانش را از کاسه در بیاوری...... نگاهش قعری بی پایان است»
ص بیست و هفتم
جدال ختم به مرگ،جدالی پیروز مندانه است زیرا غایت مندی ی محتوم،نوعی واکنش به پدیدار ی دل خواسته و ازلی ست که انسان را در طول زمان،به سوی خود، آوازیده است
چنان چه ذهنیت سو بژکتیویته،به شکل یک انباشت،عمل می کند اگر چه دست و پا ی متن را می بندد اما باعث برانگیختگی ی رمزگان ،استعاره ها و نماد ها می شود که در سیر روایتی ی داستان،چنین وا شکافت رمزگان را به خوبی باز می یابیم
ویژگی های مشترک روانی و شیفتگی ی «فرهادوگیسو»علیرغم انفکاک نوع موجودیت،مارا به سمت وضعیتی تیپیک،رهنمون می کند:
«حیوانی وحشی و خون آشام،مدام درونم می پیچد و زوزه می کشد......می دانم این سودا،این دلبستگی غیر عادی،این چیری که نمی دانم چه نامی بر آن نهم و نمی دانم از کجا آمده،راه به جایی نمی برد»
ص چهل و سه
اما تیپ گیسو ،حرف نمی زند،با نگاه افسونی و افیونی ی عشقی در لایه های تناسخی،با شیهه های مستانه و دردانه،با ضربه های سم و یا ل،این شیفتگی ی کشنده را نشان می دهد آن درون را،می خواهد و یکی باید بمیرد تا دیگری،به آرامش برسد و فرهاد،نماد فرهاد قصه ها،باید بایستد و فرو بیفتد تا آرامش به جهان شان باز گردد.
وفرهاد:
«دستم را بگیر،تختم شناور است،دنیا کور و مه آلود و