"کسی برای عشق می تواند بمیرد" ....
آهنگ بسیار زیبا و رمانتیک از "انیو موریکونه" ایتالیایی👇
بین دو صدا
پرندهای گوشت خوار
مرز کشید
تخم گذاشت
و جهان دو نیمه شد
نیمی برای دوست داشتن
و نیمی برای گریستن...
#وسعت_الله_کاظمیان_دهکردی
برگردان به انگلیسی :
#فانوس بهادروند
Between two voices
A carnivore bird
Lined a border
Laid eggs
And the world became into half
A half for loving
And a half for grieving...
Poetry by : Vosat -Al- Kazemian
English translation by:
Fanous Bahadorvand
/channel/fbahadorvand
جاده بی کس می دود
و برف بر برف پاکن.
کسی شکل رویا ی نیمه شب
شعر می خواند و
چای می ریزد ...
#وسعت_الله_کاظمیان_دهکردی
چقدر رودخانه
از من می گذرد
چقدر قایق تفریحی
چقدر نیم رخ تو....
ذهن مرا می پاشد
مثل گلوله ژ س
در سینه ی یک کبک....
#وسعت_الله_کاظمیان_دهکردی
مقرر شده اين جهان نبينمت
جهان ديگر هم بهشت نخواهم رفت
زيرا من كافر بوده ام
و بتي پرستيدم
علی احمد سعید ( آدونيس )
وسعت اله کاظمیان دهکردی
چهارم دی ماه و زاد روز پدر شعر فارسی ،رودکی
(رخ داد خود آگاهی در شعر )
وقتی از مرز فرا آموزه های کسبی و کتبی ،فاصله بگیریم تعریف و تفسیر،تببنی مبتنی بر اصل دریافت و تحلیل های ذهنی ی شخصی، آشکار می شود
خود آگاهی، یعنی توانش به دست گرفتن آموخته ها با تفکر متمرکز و با زمان متناسب،اما
در شعر چگونه رخ می دهد!؟
و به بیان ساده تر.، چگونه بارز و نمایان می شود؟
اگر به پیشینه ی شعر و ادبیات کهن، دقت کنیم، سادگی ی زبان و کم کاربرد صنایع ادبی مثلن در سبک خراسانی، بیشتر توجه شاعر و نویسنده را معطوف به آگاهی های فردی و جمعی خود از مضمون شعر و نوشته ی خود می کرد
رودکی، سهل نویس است و از قوه ی ناخودآگاه خود، سود می برد شکل کلی ی این دوره چه در شعر و چه نثر، موید بیشتر ناخودآگاه مولف است.
من موی خود نه از آن می کنم سیاه
تا به باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامه ها که وقت مصیبت، سیه کنند
من موی از مصیبت پیری کنم سیاه
رودکی
اگر به کلمات سخت و دشوار فهم زبان سره پارسی به عنوان شکل برگرفته از خود گاه، نظر کنیم باید گفت آن واژگان برای دوره ی پس از فترت، قابل فهم است اگر اکنون مقدار ی از آن واژگان برای ما کم کارا ست به رکود واژگان فارسی در نتیجه ی استیلا ی زبان تازی،باز می گردد
به این شعر نگاه کنیم:
پیشم آمد بامداد آن دلبر از راه شکوخ
با دو رخ از شرم لعل و با دو چشم از سحر شوخ
آستین بگرفتمش، گفتم که: مهمان من آی
داد پوشیده جوابم: مورد و انجیر و کلوخ
اصل مصرع آخر این است :
داد به تازی جوابم :مورد و انجیر و کلوخ
این کلمات به تازی می شوند :
اس تین مَدَر
آستین مَدَر!
ونیزکلوخ به تازی میشود مدر،به نظر می رسد فعل،پنهان است که نیست
حالا یک بحث محتوایی هم هست... من فکر میکنم پاسخ "دلبر" آری بوده. و گفته: آستین مدر خودم میام.
در واقع کاربرد واژه ها در شعر در دوره های مختلف قابلیت فهم بهتری برای همان دوره خواهد داشت
در این شعر، شاعر به معما فکر کرده تا به شعر و طبیعتن در معما سازی، خود آگاه اولی ست زیرا شاعر ذهن را به تقلا، در آورده و از این و آن پرسش کرده است، نقش ناخودآگاه، عمدن و عملن بی رنگ است
البته تفاوت هایی دارد و تشابهاتی هم.
هر دوره شاعران برای همان دوره و درک زمان می سرودند اما پرش و هنجار شکنی هم در هر دوره، وجود داشته است که راه مبحث را تغییر می دهد معمولن از دل هر دوره، کسانی سر می کشند که دیگر گونه فکر می کنند این دیگر گونی را باید در بحث خود آگاهی و ناخودآگاهی، مورد تفتیش قرار داد
آیا این خودآگاهی و نا خود آگاهی را می توان در مورد اشعار کوششی و جوششی تفسیر کرد؟
ناصر خسرو، زاده ی سبک خراسانی ست اما نوع کلمه و نوع بینشش نسبت به شاعران سبک خراسانی، قدری متفاوت است بایستی بیشتر تقلای ذهنی ناصر خسرو را در خود آگاه او نسبت به سهم کمتر ناخودآگاه، در نظر بگیریم وقتی به واژگان سخت و تازی توجه می کند یعنی توانش خود آگاه بیشتر است
شعر جوششی دقیقن متمایل به ناخودآگاه انسان است که در ذهن تاریخی ی او، تلنبار شده است و به طرفه العینی، ظاهر می شود این ناخودآگاه، حاصل ذهن فردی کسبی و ذهن جمعی کسبی ست اما کوششی، ذات خود آگاه دارد، تفکر آنن، پرس و جو، کنکاش در کتب و آثار، به شعر کوششی می رسد
شعر های نیمایی ی شهریار، دقیقن کوششی هستند حتا بسیار ی از شعر های مناسبتی و فرمایشی، ذات خود محور و خود آگاه دارند و مسلمن به دل نمی نشینند
شعر دوره عراقی با فهم مردم پیش رفته اما هنجار شکنی هم دارد و نیز سبک هندی.
اما چرا سبک هندی، قدرت مانایی ی کمتری نسبت به عراقی دارد همان تمرکز در نوع کلمه، کاربری آن، و تفکر عمیق زمان بر برای خلق تصاویر بدیع و گاه دور از ذهن است
#آن_سوتر_از
#Through
مترجم و مولف:#آلا_شریفیان (#آناهیدا)
انتشارات:پندارِ نیکان/۱۴۰۱
با شعری از:#وسعت_الله_کاظمیان
#دهکردی
ما را باد می کشد
هر دقیقه
آوازی را از گلوی ما می چیند
و زوال در هیات مقدر تنهایی
پیش روی می کند
ما برای عشقیدن، دیریم
ای راز پس از هجوم خاک در حنجره
ما خسته ایم از تو
ما خسته ایم از این همه مردن
چراغی اگر نمی آویزی
لااقل نام ات را عوض کن که
هر شعر پس از غیبت یک شاعر
زخم پوشیده
به چانه ی ما
اصابت نکند
The wind blows away us
Every moment
He pecks a song from our throats
And deterioration in the destined form for alone
Transpotes
We are too late to fall in love
O secret after the invasion of dust in the larynx
We are tired of you
We are tired of dying so much
If you do not hang a lamp
At least change your name
So every poem, after the absence of a wounded poet
Does not hit
To our chin
/channel/worlddaypoetry
پاره ی یکم
کنکاشی در پیشینه ی «یلدا» ، چیستی و گشتگی ی آن
وسعت اله کاظمیان دهکردی
پیش از آن که به پیشینه ی واژه ی یلدا در ادبیات و تاریخ بپردازیم لزوم پرداخت به آیین میترائیسم برای تبین مفهوم مورد مرادما،واجب است.
میترائیسم از الهه های هند و ایرانی ست
شاکله ی آیین میترائیسم بر گرامی داشت ایزد مهر که نماد وفاداری،پیمان ،محبت و راستگویی است،بنا شده است.
این آیین از حدود چهار هزار سال پیش از ظهور زرتشت در ایران بزرگ، تا سده دوم و سوم میلادی از هند تا انگلیس،اسپانیا،ایتالیا،وجود داشته و از بزرگترین آیین های دینی ست که اکثر اروپا و آسیا را درنوردیده است
پس از ظهور زرتشت،این آیین از بین نرفت بلکه به شکل الهه ی اهورایی ی مهر،در دین زرتشتی،ادامه یافت چنان که بخشی از اوستا به ایزد مهر یشت،اختصاص یافته و یکی از سه ایزد حسابرس بر اعمال مردگان پس از عبور از پل چینوت،به عهده ایزد مهر در کنار ایزدان رشن وسروش است.
اما واژه ی یلدا در همجواری ی شب،،واژه ای سریانی واز شاخه ی زبان آرامی ست که این زبان ،در حوزه ی بین النهرین ( بخش هایی از ترکیه،سوریه ،عراق و ایران) از سده ی نخست میلادی تا سه دهه پس از آن، زبان علمی و ادبی ی ایران بوده است
هنوز آشوریان و کلدانیان سوریه ، عراق ،ترکیه و ایران به همین زبان،سخن می گویند.
خط کوفی شاخه ای از خط اسطرنجیلی برگرفته از زبان سریانی ست.
نیز مانی شش کتاب خود را به همین زبان که در غرب ایران،کاربرد و رواج داشت،نوشته است
پس یلدا واژه ای سریانی به معنی تولد و به دنیا آمدن است که به زبان هم جوار خود یعنی تازی رسوخ کرده و به شکل های مختلف،در آمده است.
میترائیسم،اول دی را که آغاز زمستان و نیز تولد خورشیدبود گرامی می داشت و معتقد بود میترا،نماد اهورایی بر نماد اهریمنی و تاریکی یعنی زمستان،پبروز می شود.
چنان چه در مهر یشت اوستا آمده:
«مهر از آسمان با هزاران چشم بر مردم ایران می نگرد تا دروغ نگویند...»
در واقع آخرین شب ماه آذر،بلند ترین شب سال است و دیو تاریکی از تابش نخستین اشعه ی خورشید به سمت نابودی،حرکت می کند.
سال نو مسیحی , توسط امپراتور روم باستان،کنستاتین اول، بنا گذاشته شد وی برای دوری از چندگانگی مردم در انتساب روز تولد حضرت مسیح (ع) دستور داد میلاد میترا را تولد حضرت مسیح (ع) بدانند.
تولد حضرت عیسا،برابر با ۲۲ دسامبر بود اما بعدها به دلیل اختلاف در محاسبات کبیسه به ۲۵ دسامبر تغییر یافت.
کاربرد ادبی ی واژه ی یلدا در ایران به قرن پنجم هجری با لامعی ی گرگانی و قرن ششم با عطار تا سعدی و حافظ و...به بعد بر می گردد .
حتا فردوسی علیرغم یاد کرد آیین میترائیسم،مثل پروراند ن فریدون به وسیلهی گاو (سمبل آفرینش زمین در آیین مهر) به هیچ عنوان از جشن یلدا و دیگان،سخنی به میان نیاورده است
چنان چه مولانا نیز فقط به نقش خورشیدِ در این آیین،اشاره کرده است:
نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
چو غلام آفتابم،هم از آفتاب گویم
و بسامد چنین نگرشی به تأثیر تاریخی و اسطوره ای ی میترائیسم، درذهن شاعران و نویسندگان،باز تاب دارد
یکی دیگر از چیستی ی توجه ممتد ادبیات ما به ستایشگر ی خورشید ، ناشی از قرار گرفتن ما در نیمکره شمالی و زمستان های سخت و طولانی ازمنه گذشته بوده است چنان چه کوچ بزرگ ایرانیان از سرزمین موسوم به ایران ویچ به واسطه ی یخ بندان آن سرزمین و مهاجرت برای رسیدن به آفتاب و گریز از اهریمن تاریکی و سیاهی و سرما بوده است.
وجه تسمیه «سال »در زبان اوستایی و پهلوی از «سرد» دلیلی بر نو شدن سال در دیگان است .
پس در می یابیم که یلدا ،به حداقل هفت هزار سال پیش برمی گردد که در آیین میترائیسم،به عنوان تولد خورشید و پیروزی ی روشنی بر تاریکی ست.
اما در ایران پس از اسلام آخرین شب آذر و دیگان یا روز نخست دی، آیینی دینی به شمار نمی رفته از همین روی یلدا در نگره ی عامه به چله تغییر یافته و از جشنی درباری،دینی به جشنی مردمی،نمود گرفته است.
در شب چله،دهقانان و کشت ورزان، آخرین شب آذر را ،پایان کشاورزی و دامداری در سال می دانستند و به جشن و سرور بر می خاستند.
در واقع شب چله،شب پایان کار کاشت،داشت ،برداشت و ذخیره سازی بوده است.
شب چله، گهنباری مردمی و خانوادگی بوده که به مرور زمان به صورت یکپارچه در سراسر ایران،تسری یافته است و به هیچ عنوان صبقه ی دینی و درباری ندارد.اما از تقسیم بندی زمانی با چله بزرگ و چله کوچک،نیز بی ارتباط نیست
زیرا تقسیم بندی زمانی به نوعی تاثیر روانی ی خوشایندی را جهت کوتاه شمردن زمستان سرد،ایجاد می کرده است.
نکته ی دیگر ی که نگارنده بر آن متفق است به نظر میرسد جشن شب چله که جشنی مردمی بود در تقابل با جشن سده (در آخرین روز چله بزرگ،)بوجود آمده باشد.
مضافن نقش مندی ی تاریخی ی میترائیسم را نباید از نظر دور ساخت
چون پرندگان که می لمند
به برگان نو
خیس و گرسنه وترسان
از کوه و رود و توفان ،خلیده
به سوی لانه های کهن
عشق می دوزند
تو
تو
تو
آن گونه به من برس
#وسعت_الله_کاظمیان_دهکردی
"کسی برای عشق می تواند بمیرد" ....
آهنگ بسیار زیبا و رمانتیک از "انیو موریکونه" ایتالیایی
متن وترجمه فارسی ترانه:
لبیروت
به بیروت
لبيروت من قلبي سلامٌ
لبيروت و قُبلٌ للبحر و البيوت
لصخرةٍ كأنها وجه بحارٍ قديمِ
سلامی از دلم به بیروت
و بوسههایی به دریا و خانهها
به صخرهای که صورت دریانوردی قدیمی در آن نمود دارد
هي من روحِ الشعب خمرٌ
هي من عرقِهِ خبزٌ و ياسمين
فكيف صار طعمها طعم نارٍ و دخانِ
لبيروت مجدٌ من رمادٍ
لبيروت من دمٍ لولدٍ حُملَ فوق يدها
أطفأت مدينتي قنديلها
أغلقت بابها أصبحت في السماء وحدها ... وحدها و ليلُ
(بیروت) بادهای از روح ملت است
نانی از عرق آنها و گل یاس
چگونه شد که مزهی آتش و دود گرفته است
برای بیروت پیروزیست از خاکستر
برای بیروت از خون فرزندی که بروی دستهایش حمل شد
شهر من چراغ خود را خاموش کرد
دروازههای خود را بست
پس از غروب خورشید تنها شد
تنها در شب
أنتِ لي أنتِ لي أه عانقيني
أنتِ لي رايتي و حجرُ الغدِ
و موج سفرٍ
أزهرت جراح شعبي أزهرت..
دمعة الأمهات .. أنتِ بيروت لي أنتِ لي أه عانقيني
تو برای منی تو برای منی
آه ! مرا در آغوش بکش
تو برای منی
پرچم منی
و سنگ فردا و موج سفر
زخمهای ملتم شکوفه کرد
«اشکهای مادران» گل داد
تو،
بیروت من
تو برای منی
آه ! مرا در آغوش بکش
مرا بیاور وقت نابالغ
که پوست این قفس
دارد می ترکد
که ماشه ی تفنگی در گلو دارم
مرا بیاور وقت جوان
به زمان رسیده
به نام و خطاب رسیده
که پنجره ای بی جهت
پلک می زند
و آدم خسته می شود
و باد از هر چه بایستد
خوشش نمی آید
مرا بیاور
جایی رسیده
دخمه و گودال و اردیبهشتی در مزرعه
فرقی نمی کند
نمی خواهم، بلند شوم
دنبال مهلت از جهانی باشم
که نمی خواهم
(وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی/کز کردن درخت در چوب بری/نشر هرمز ۱۳۹۷/ ص ۳۹)
وسعت اله کاظمیان دهکردی
(دچار شدگی ی زمان و نظریه های معیوب)
آدم وقتی پیر تر می شود طبایع اش هم دگرگون می شود
اگر أهل ادبیات و هنر هم باشد ونامدار ،مشاعر، قابلیت توهم بینی و هذیان چینی پیدا می کند و زمانی دست از توهم سرایی می کشد که شاکله ی هنر و ادبیات را،ساییده است.!
بیشتر به نظر میرسد تاریخ هنر و ادبیات،به طور اتوماتیک،نطریه های معیوب را،پاک می کند و برهان آن را بر حرف هایی از سر پیر تری شدن و مضرات ناگزیر آن می گذارد.ازهمین نگاه
کیومرث منشی زاده، شاعر ومبدع ژانر که خود استاد کرسی ی هنر شناسی ی مونبولیه فرانسه بود و تلفیق گر درست یا نادرست شعر و فلسفه و فیزیک و ریاضی و به شکلی آوانگارد یست بود خاصه در منظومهی بلند «سفرنامه مرد مالیخولیایی رنگ پریده»:
اقیانوسی از زرد چوبه زار ز نگاری/رودخانه پیچاپبچ شیر/.... نردبانی از آتش/شعری نوشته شده/بر کاغذ سفید آسمان....»
و عمری در راه آموزش و پرورش استعدادهای جوان شعری،راه نوردید
چند مجموعه شعر تولید کرد سال هابر کرسی هنر شناسی و ادبیات ،جلوس کرد
اما دم دمای بانگ رحیل،هنرمند و شاعر و هر چه تبعیت از این آبشخور را دارد بیمار روانی خواند و خودش را هم!
نظم خواندن بوستان سعدی و حماسه شعر فردوسی را در بوق کرد بدون آن که بفهمد هر گونه قالب شعر و هر گونه مظروف در ظرف زمانی و درکی ی آن ریخته می شود.
غزل سعدی شعر است اما بوستان نظم! منشی زاده،این را متوجه نبود که پند و اندرز و وعظ و حکایات تمثیلی را باید با زبان شعری ساده گفت یا حماسه سرایی،ذاتی کوبشی،خطابه ای و تهییج برای جنگاوری دارد و هرگز نمی تواند با سایر قالب ها در یک کپه ی ترازو قرار گیرد
چنان چه ادبیات نمایشی در یونان دقیقن به خاطر جنگ های ایرانیان و رومیان،شکل گرفت و کاراکتر های نمایش با تکان دادن شدید دست و صورت،کلمات عامه فهم را که جنبه ی برانگیختگی داشت،ادا می کردند.
چندین سال پیش هم،چنین اتفاقی برای نوشتن تند من،زاده شد و مطلبی بر دو گفتار و نوشتار دکتر کدکنی نگاشتم.
در گفتاری این شخصیت کم نظیر ادبیات معاصر،شعرو اندیشه ی نیمایوشیج را به دکتر خانلری،منتسب کرده بود.
نگره و شعر نیما را مگر می شود به دکتر خانلری،نسبت داد شاعر ضعیفی که کاملن درگیر و وابسته ی شعر سنتی بود «تحول غزل در شعر فارسی»«تحقیق انتقادی در عروض و قافیه.....»وانتشار مجله سخن با آن دیدگاه های تند سنتی،چطور می توانست نام نیما را تصاحب کند،!
نیز در یادداشتی در مجله بخارا تحت عنوان،«نقش تاریخی و خلاقیت فردی» بحثی را با این مضمون،شروع کرده است که بسیاری از شاعران،تصور می کنند می توانند بسیار بهتر از ابوحفص سغدی شعر « آهوی کوهی در دشت چگونه دودا», را بسرایند که این مثال مربوط به عنوان یاد داشت ایشان است اما آیا لزومی بود موضوع بدیهی را مطرح کند نکته ای که همگان به آن اشراف ذاتی دارند!؟ و آن قدر همین مثال اصلی را به انحا گونه گون،تکرار کرده اند که ملال آور است!بعد دکتر شفیعی کدکنی، مقوله متفاوت با عنوان مقالت خود را،می گشاید که «, از حبیب یغمایی شنیدم او شاید هم از شخص دیگری اما از نسل او و از همان ادیبان نامدار عصر پهلوی اول که می گفت :وقتی مقرر شد که به جمع آوری ترانه های روستایی ایران بپردازد،از طرف دولت ،قراردادی با مرحوم حسین کوهی کرمانی بسته شد که وی متصدی جمع آوری این ترانه ها شود و در برابر هر دوبینی،مبلغ ناچیز ی (شاید پنج ریال یا کمتر) به او بدهند به طوری که راوی (مرحوم یغمایی یا دیگری که از یاد برده ام)می گفت،مرحوم کوهی در اندک زمانی مقدار زیادی دوبیتی آورد و بعد از تحقیق معلوم شد که هم برای گرفتن پول بیشتر و هم برای راحتی خودش نشسته است و در کنار دو بیتی های روستایی،مقدار زیادی از خودش به سبک و سیاق آن ترانه ها،سروده است....»
و طبق نوشته ی دکتر شفیعی کدکنی،معلوم شده که مقداری از خود سروده و اضافه کرده و قسمش داده اند و الباقی ی قضایا!
دکتر شفیعی کدکنی در فرایند نظریه ی بدیهی ی نقش تاریخی و خلاقیت فردی،می نویسد که ترانه های به فرض بر ساخته،قابلیت ماندگاری و دوام را ندارند اما از این موضوع،غافل است که ترانه های روستایی ی ایران،دایره ی گسترده و شلوغی دارد نیز نوع گویش ها متفاوت است و وقتی کتابی تحت عنوان «, ترانه های روستایی ی ایران»,چاپ شود هرگز بررسی ی درستی و نادرستی آن ها به واسطه ی فرا گیری ی کلی،امکان پذیر نیست اما نمونه سازی مثلن شعر ابوحفص سغدی « آهو ی کوهی در دشت،چگونه دوذا....» بواسطه ی وحدت شعر و ضبط تاریخی،امکان پذیر نیست و از دایره ی شمول عنوان مقاله،خارج می شود!
ثانین نثر خودمانی ،نقل قول پر از تردید از فلان مرحوم و بهمان مرحوم و در یاد نداشتن عقبه ی نقل قول موهوم برای یک استاد کم بدیل ادبیات،درست نیست!
و ناچار بابرگشت به دچار شدگی ی زمان،ما را با این حقیقت روبرو می کند که انسان در معرض نسیان ناشی از دچار شدگی ی معمول زمان است .
ما را در گردنه ی باد ها
پیداکردند
وقتی کلمه از ظلمات خود
می گریخت
و شعر از نوازش لب ما
پرنده می شد..
تخم می گذاشت و
جرات انسان شدن داشت...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
/channel/+ICrFAbn-Yr4xYTI8
نشست کتابخوانی (سپیدار) برگزار میکند:
گزارش صفورا هاشمی چالشتری از کتاب
《روان درمانی اگزیستانسیال》
نوشتهی: اروین د.یالوم
تحلیلگران: دکتر وسعتالله کاظمیان (شاعر و منتقد)/ سمیه علیخانی (نویسنده)
دبیر نشست: اعظم شاهوردی
زمان: چهارشنبه ۱۰ ام بهمن ماه ۱۴۰۳
از ساعت ۱۶ الی ۱۸
مکان: سالن اجتماعات کتابخانهی مولوی شهرکرد
به مهر یاد دوست عزیز م از تتمه ی شاعران معاصر ایران استاد هرمز علیپور
--------ــــــــــ-------ـــــــ-----ـــــــ-----
سلام وسعت عزیزم یکی دوشعر ناقابل است امیدوارم به خواندن اش بیارزد دوست ات دارم
هیچ بارانی دوبار
به یک جا به یک جور نمی زند
من وتو بریک زمین هستیم
اما انگار که بردو زمین باشیم
دیگر فقط مرده هایند
که کم نمی آورند
یاچرا درتشریح باران لذت آنرا
درخود هلاک کنم
نه دیگر به خاطر هیچ کس
از یاد نمی برم خود را
مگر دو چشمی که از سرزمین من نیست
هرمز علی پور
دی ماه ۱۳۹۷
زن ها گاهي اوقات چيزي نمي گويند
چون به نظرشان لازم نيست كه چيزي گفته شود
با نگاهشان حرف مي زنند
به اندازه يك دنيا حرف مي زنند
هرگز نبايد از چشمان هيچ زني ساده گذشت
سيمون دو بووار
وسعت اله کاظمیان دهکردی
ریشه شناسی ی « سماق پالان »
سماق پالان در گویش ایران مرکزی اصفهان و شهرکرد و سما پالا در گویش مردمان شمالی، دارای پیشینه ای باستانی ست
که اکنون به اسم ابزار ،موسوم است
اما کنکاش در ریشه ی آن ما را به سمت آیین بهی ( زرتشتی) می کشاند
یاد م هست استاد من،دکتر فریدون جنیدی،.در بنیاد نیشابور به ریشه ی آن اشاره ای کرده بود
به هر جهت ،« هوم » در جهان مینوی ،ایزد است و پسر اهورا مزدا.
در جهان مادی ،گیاهی درمان بخش است که در هاون می کوبیدند و شیره ی آن را که به صورت کوبیده شده است به دست می آورند
از جهت زبان شناسی حروف « س» و « ه» قابلیت تبدیل به هم را دارند
از همین برآیند است که در زبان مادری ی ما یعنی ،سانسکریت ،شکل« سومه » بر وزن بوم،بوده و بعد ها در زبان اوستایی و پهلوی به شکل « هوم » در آمده است.
این واژه در زبان اوستایی« هئومه»
با مفتوح «ه » یا « هوم »آمده،چنان چه در « هوم یشت » که تنها دو بند دارد برداشتی از هوم و استفاده در آیین زرتشتی توسط موبدان ،اجرا می شده که البته مورد ذمه ی زرتشت بوده است.
پس نتیجه می گیریم که سماق در واقع سماق به معنی چاشنی ی امروز نیست و قید پالان آن را به اسم ابزار در امروز ،بدل کرده است.
در همه چیز انسان با انسانی سر و کار دارد، جز شعر که در آن با خدایی پنجه در پنجه می افکند ...
#استیون_اسپندر
شاعر معاصر انگلیسی
•
در یک آغوش میتوانید
همه چیز را انجام دهید
لبخند بزنید و گریه کنید
دوباره متولد شوید و بمیرید
یا آرام بمانید و در درون خود بلرزید
انگار که آخرین است...
#چارلز_بوکوفسکی
خواب زده از عطر تو برخاستن دارد
به بارانی ریز
روی نرده نیم نشسته از
آواز رودخانه،پر شدن
چشم کشیدن به بهت اطراف
به شکوفه های پنهان سیب
به کلمات نوزا در سر و
با چشم تو از ایوان های نیمه شب
به دور های پر نغمه
پرواز کردن
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
وقتی دو انسان پخته و معنوی به هم دل می بازند، یکی از بزرگترین پارادوکس های زندگی اتفاق می افتد،
یکی از زیباترین پدیده های جهان هستی رخ می دهد:
آنها با هم هستند و در عین حال به شدت مستقل و تنها هستند!
آنقدر به هم نزدیک اند که انگار هر دو آنها یک نفرند، اما در عین حال، به هم بودنشان، فردیت شان را نابود نمی کند با هم هستند و تنها هستند،
با هم بودن شان کمک می کند که تنها باشند، دو انسان پخته و معنوی اگر عاشق هم شوند، بدون حس مالکیت، بدون سیاست، بدون ریاکاری، به هم کمک می کنند که آزاد باشند.
📚 مردن از عشق
# فرانک پورسل
وقتی از بخارای رودکی چند
هزار سال می شود میان این بهار خواب و آن دریا
دستهای تو ،کم است
من که در تقدیر جهان می بینمت
شعله گی ی این خواهش را کور نکن که
گنجشکک دست های من
در لانه ی گیسوان تو
ساکن شدنی ست
ای بوده تر از سنگ های کف مریخ
ای آرزوی تلسکوپ های سر بالا
ای زیر انگشتان ات ،زمین تازه آبستن
جغرافیای تازه را باز کنم
آدم های تازه را ،راه ده
روی این فرش غلت بخورند
گیاهان ساکت را تو بالا بکش
آتشفشان های خفته را
تو کبریت بزن
و به شهرکرد اندام من
هاوایی ی چشمانت را ضمیمه کن
ای خوشی ی کشیده در من
ای کیف تر از تراک تراک عضلات دشت
در هماغوشی ی فرپردین
بصدام که آب نبندد این وقت خوش ظهر
از طالع من
جبرییل نفس های تو می گذرد
( وسعت اله کاظمیان دهکردی/ آواز مچاله ی ماهی و موج/ صص ۵ و ۷)
.
هر ثانیه میگذرد
چیزی از تو را با خود میبرد
زمان غارتگر غریبی است
همه چیز را بیاجازه میبرد
و تنها یک چیز را
همیشه فراموش میکند
حس دوست داشتن ِتو را
#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
ترجمه: #چیستا_یثربی
.