"قدیم"
ترانه : فرامرز اصلانی
تنظیمکننده : استیو مک کرام
خواننده : فرامرز اصلانی
@deghbalifan
خواندن شعر نه آناست که نوشتهشدهاست بلکه آن است که خوانده میشود. سنبلها و نمادها را مخاطب در ذهن پیدا و بعد معنا میسازد با این عقیده شعری در خور تامل است که راه تأویل پذیری را باز بگذارد وگرنه شعر عقیم خواهد بود در شعر کلاسیک نظم و و در شعر سپید نثر خواهد بود چرا که توان معنازایی در نوشتهای قابل اعتناست که فرم معنا و صورت در خود داشته باشد. با این نگاه، نمادگذاری شعر مثل چراغ نیمسوز، ظلمت، فرصت حقیر، ماه در محاق، چشمهای کلاغان؛ راه تشکیک در فلسفه دیداری شاعر را نمایش میدهد .
" به راه آن دریچهی سنگی
وسوسهی من بود
عنکبوتی مقدر از
فرق سرم
تخم میریخت"
فرم معنایی و تصویری " دریچهی سنگی و عنکبوت مقدر، زبان شعر را عمیق میکند به این معنا که راه وجود دارد و دریچه نویدبخش ادامه است ایستایی و پوسیدن در آغاز شعر نیست و تا آخر شعر هم نباید باشد و اگر این ایستایی در هر جای شعر رخ دهد، فرم شعر دارای خدشه میشود. شاعر حرکت میکند حتی با چراغنیمسوز. حتی با ماه در محاق تا با بستن چشم کلاغان به وسعت آیینه و آفتاب برسد
شازده كوچولو میگه:
آخرشم اونایی واسم ميمونن که اصن روشون حساب باز نکرده بودم و گذاشته بودمشون حاشیهی زندگیم.
روباه روزنامه روى ميز رو برداشت
عينكشو زد و گفت:
"اوناهم منتظرن بیاریشون وسط که برن"
نزدیک آبادی ی گیسویت
نشسته ام با
عطر علفچه ی تازه
در گودی ی سنگاب صخره ها
بادهای بهاری
رشد آفتاب
طعم شیر گوسفند ان
آهوان پا به ماه
و صدای حشرات
متوقف نمی شوند
اکنون که کلمات
از نفس های تو بر می خیزند
تاشعر
آخرین اتفاق جهان باشد
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
وسعت اله کاظمیان دهکردی
نگره ای کوتاه بر نماد سال ۱۴۰۳ ایرانیان
در گاه شماری ی ایرانی ،اژدها وجود ندارد این نماد ۱۱ مربوط به چینی ها ست که اژدها در فرهنگ آنان بسیار ارزشمند است آنان سال ۱۴۰۳ رابر ۱۲ تقسیم می کنند و باقیمانده ی آن یعنی ۱۱ مطابق با نماد اژدها در سال نو است( هر بهمن سال نو چینی شروع می شود)
در فرهنگ و گاه شماری ی ایرانیان ،نمایه ی سال ۱۴۰۳ نهنگ است نه اژدها که اگر از منظری دیگر بررسی کنیم در آیین ایرانیان باستان اژدها یا آژی دهاک مترادف صخاک تازی ست و بد یمن و گجسته است
پس نماد سال ۱۴۰۳ ایرانیان ،نهنگ است و بعضی نا آگاهانه به اژدها ،منتسب کرده اند.
موش و بقرو پلنگ و
خرگوش شمار
زین چار چو بگذرد
نهنگ آید و مار
آنگاه به اسب و گوسفند است
مدار
حمدونه و مرغ و سگ و
خوک آخر کار
آهنگ غمگین و فوق العاده احساسی #حس
اثری وصف ناپذیز از هنرمند ترکیه ای
#Rıdvan_Sütoğlu
🆔 @kargahesher1 ✅🎵🎵🎼🎼
تکنوازی پیانویی آرامش بخش و زمستانی و زیبا .. از هنرمند معروف کره ای "یروما"
لذت ببرید ..
آثار دیگر این هنرمند را در کانال #سرچ کنید.
🕊
🎼 @music_lights
همچنان که غروب
روز را می ساید
چهارشنبه سوری ی لب تو
بلند تر می شود
خواب دراز خود را می تکاند
و در هر بال زدن
آتش و باد را با هم
جفت می کند
این گونه است که
چهارشنبه آخر هر سال
از خانه های مردم
خاکستر بر می خیزد...
# وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
"خوشبختی منتظر نمی ماند" ..
اثری عاشقانه ، دلنشین و پر احساس
در سبک کلاسیک از دو هنرمند "آنجل دوبو" و "لاپیتا"
لذت ببرید..
#با_هم_بشنویم
🎼 @music_lights
ماشین ها
پرنده ها
آدم ها
یک لحظه بایستید
من مسافرم را گم کرده ام
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
در بیداری ی بی وقت
در هجای آن کلمه ی مخفی
ریزش ساختمان های بلند
می لرزد
می ایستی به
راه هایی در تاریکی
چراغ آبیاران
صدای آسیابی در مزارع
قلمرو اشباح و
خزش های وهم ناک
می روی از قاب پنجره
روی همه ی فصل های ندیده
روی جاده ی متروک شالی کوب ها
روی بند رخت فراموش شده
می دوی جایی که
صبح می زند به قله
و نمی دانی از جهان
چه می خواهی که این همه
شکل حبس ابدی ست..!?
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
#رقص_هخامنشی
قوم زازا در ترکیه فعلی که خودشون رو از
نسل ساسانیان دانسته و زبانشان تا حدودی
دست نخورده مانده این نوع رقص در زمان
پادشاهان سرزمین پارس یا پارسوا بوده و
برای انرژی گرفتن قبل از نبرد از زمان اکد بوده...
- ديزي : تو كه مي دوني نمي تونيم با هم باشيم، چرا نمي ري؟
- گتسبي : مي ترسم...
- ديزي : از چي مي ترسي؟
- گتسبي : از جدائيت! جدا شدن ازت مثل پريدن از يه ساختمون هشت طبقه است، شايد زمين بخورم و نَميرم، اما هنوز به زمين نرسيده از ترس مُردن مي ميرم!
#گتسبي_بزرگ ، #اسكات_فيتس_
این ترجمهی داستان کوتاهی است از جوخه الحارثی، نویسندهی زن عمانی. او اولین نویسندهی عرب است که برندهی جایزهی ادبی بوکر شده، امسال، بهخاطر رمان «اجرام آسمانی».
داستان کوتاه : #معشوق
#جوخه_الحارثی
گلبولهای قرمزش را دوست داشتم. گلبولهای سفیدش را. پلاکتهایش را، دکمههای لباسش را، استخوان ترقوهاش را، کبدش را، کفشهایش را، بشقاب آبی طرح ماهیاش را، سنگریزههای ده کیلومتری خانهاش را، مغز استخوان پایش را، ریشه موهایش را، چای سیاهش را، عکس ملکه را در پاکت سیگار ارزانش، تلفن همراهش که آب در آن رفته بود، تلفن دوربیندارش که دزدیده شده بود، ضربههایش را روی کیبورد، پرچم شهرش را، طحالش را، استخوان جمجمهاش را، توپ فوتبالی که وقتی بچه بود به آن لگد زده بود، آب تلخی که مینوشید، دختری که وقتی او شش ساله بود بوسیده بودش، چاله آب بارانی که او روز عید با بچههای همسایه در آن شنا کرده بود، عصای مادرش را، عینک برادرش را، درخشش گوشوارههای خواهرش را در شب عروسی، سفیدی استخوان شستش را، سبد رختشوییاش را، سقف چوبی همسایهاش را، هدیههایم را، آنهایی را که به قیمت مناسبی فروخت، آن طور که او حرف اس را تلفظ میکند، نام خانوادگیام را، ریشههایم را، خانهام را، گربه ملوسم را.
ماشین سیتروئنم را، پیراهن سیاهم را.
هواپیماهای نظامی در آسمانش را دوست داشتم، تجدید شدنش را در مدرسه، مغازه نزدیکی که او ازش پنیر چدار میخرد، ماهیچههای قلبش را، فحش دادنش را، عصبهای سرش را، نامش را چنان که گوگل نشان میدهد، دخترهای احمقی که نفرینش میکنند، طاقچهاش را، رد زخم عمیقی که ابرویش را خط انداخته، کاناپه نارنجیاش را، دندان دردش را، باتریهای واکمنش را، خوشرویی مفرطش را وقتی نامههای قدیمی سرگرم کننده مرا به همسر محبوبش نشان میدهد. همسری که رختخوابش را مرتب میکند، غذایش را میپزید، گیاهان هرز را از صندوق ایمیلهایش ریشهکن میکند و به او مشورتهای ارزشمند میدهد.
به راه آن دریچه ی سنگی
وسوسه ی من بود
عنکبوتی مقدر از
فرق سرم
تخم می ریخت
من باچراغی نیم سوز
می سوختم که
ظلمت،تقدیر افق های بی گیاه بود
چه می توانستم باشم
از وقتی که
آمدن در مغزت،مست نمی شد
و چکار کردم به فرصت حقیر
آیا برای باد ها،دانه ریختم
برای ماه در محاق،شعر گفتم
برای کرمی که زیر بیلم،می گریست
چشم های کلاغا ن را بستم که
آمدن با تو جفت شد
و من به آیینه
به آفتاب
به دوست داشتن برگشتم
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی.
ادبیات
• نوشتـار: ادبیات و رام کردن طوفان ابتذال
• نویسـنده: دکتر قربان عباسی
سوزان سانتاگ زمانی در سخنرانی خود با عنوان وجدان کلمات نوشت: «اگر ادبیات را دوست دارم برای آن است که ادبیات امتداد همدردی من با ضمیرهای دیگر، قلمروهای دیگر، آرزوهای دیگر، کلمات دیگر است ادبیات عین خودآگاهی است، تردید است و ندای وجدان. باریکبینی و نکتهسنجی است. ادبیات علاوه بر اینها آواز است، بداهه است، جشن است، برکت است.»
ادبیات انباشتگی است، تجسم صورت آرمانی تکثر، چندگانگی و آمیختگی است. ذهنی را تصور کنید که میزبان اندیشههای تولستوی، داستایوفسکی، شولوخوف، مایاکوفسکی، چخوف، زامیاتن، سیرین، گنچارف، گوگول، پاسترناک و آخماتوا و صدها نویسندهی دیگر باشد. درون او به تعبیر بارت به یک میدان شهر پُر صدا تبدیل میشود. ادبیات تکثیر صداهای متفاوت و متناقض در فضای ذهنی ماست و کسی که بتواند تناقضات را در خود تاب بیاورد قطعاً ناسازگاریها و تعارضات بیرون را هم تاب خواهد آورد. ادبیات عبارتست از ناهمگونی و تفاوت و آمیزش همه آنها و در نهایت تعلیق قضاوت در آدمی. آنکه عمیقاً ادبیات خوانده باشد از قضاوت میپرهیزد. و تعلیق قضاوت سرآغازی است برای انسان شدن و انسان ماندن.
حکایت ماندگار جبران خلیل جبران درباره دو زن فاحشه و مومن خود گویای ذهنی ادبی است. میگوید بر درگاه پنجره نشسته بودم دیدم زنی فاحشه از این سوی خیابان و زنی مومن و پاکدامن از آن سوی خیابان میآیند گفتم خدایا این زن مومن چقدر نجیب است و آن زن روسپی چقدر نانجیب. صدایی در سرم پیچید که فرزندم آن زن مومن مرا در دعاهای خویش میجوید و آن زن روسپی در دردهای خویش، هر دو بنده مناند. ادبیات همین است تعلیق قضاوت به حکم وجدان. ادبیات تجسم بخشیدن به خرد است و مبارزه پیگیرش با عقل. ادبیات با رضایت سر و کار دارد و نه حساب و کتاب. خرد ادبیات آنتی تز داشتن عقیده است و حمایت است از ژرف اندیشی.
کار ادبیات غنا بخشی به روح و انهدام حقیقت یکپارچه است و متلاشی کردن آن. ادبیات نه در پی حقیقت که در پی حقایق است تا با چیدن آنها در کنار هم ذهن را به موزاییکی از مفاهیم بدل کند. ادبیات کوششی است جانفرسا برای رهاندن ذهن و جان از تارهای ایدئولوژی. پرهیختن است از پیشداوری و تعلیق داوری است چرا که در ادبیات راستین نه یک انسان که انسانها بر روی زمین زندگی میکنند و نه فقط یک دین که ادیان و نه فقط یک زبان که هزاران زبان از هستی سخن میگویند. یک ذهن ادبی ذهنی است باز و نه الزاماً پُر. ذهنی است جسته از غلظت ایدئولوژی، رهیده از بار پیشداوری و گریخته از چنگال منیت. ادبیات میکروکاسم طبیعت است. همآغوشی باد است با عطر رُز. دفاع از زندگیهای نزیسته است و به چالش طلبیدن فراموشی هستی و البته به تعبیر زیبای نویسنده روس آندره بلی ادبیات امکانی است برای رهایی روح. ادبیات به قول بلوک ورد مقدس است برای رام کردن هیولایی به نام زندگی و یا بهتر برای رام کردن طوفان ابتذال.
#دکتر_قربان_عباسی
💫❤️🔥💫
❤️🔥💫❤️🔥
درون خانه، خزان و بهار یک رنگ است
ز خویش خیمه بُرون زن، بهار را دریاب
(#صائب_تبريزی)
لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید
رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن
روزهایت رنگ دل خواه
سال نو مبارک .🌺🌺🌺
✨🕊
به وقت لب ات
میسر است باد و خواب
وشعر ،ترقی ی ابر های تنک
و دیدن دره های بی وهم
در انتشار آفتابی دیگر
وسعت اله کاظمیان دهکردی
ترانه قدیمی چهارشنبه سوری درسال۱۳۴۰باصدای بانوهماواستادناصرمسعودی
کلیپی کمیاب وزیرخاکی
پیشاپیش چهارشنبه سوری مبارک
#بزن_رولینک👇
https://telegram.me/joinchat/BBwchTulVNdEVTj8ECs1AA
کنون که دشت ها ،زیر غروب است
ستاره پشت پرده ،پای کوب است
عزیز من کجا یی تو کجایی
چهارشنبه سوری ،با تو خوب است
#وسعت_الله_کاظمیان_دهکردی
http://t.me/avaye_parav
#هفتاد_و_ششمین شماره #هفته_نامه_ادبی_آوای_پرآو منتشرگردید.
در این صفحه می خوانید
مریم زایی کلمات
خوانش استاد #فیص_شریفی کتاب شعر
«کز کردن درخت در چوب بری»
شاعر : #وسعت الله_کاظمیان دهکردی/
▪️در بخش ترجمه
ترجمه اشعاری از #روپی_کائور
ترجمه #زیبا_گنجی/ شعری از#جوزپه_اونگارتی،ترجمه #اعظم_کمالی/ و ترجمه شعری از #مری_الیور ترجمه #آلا_شریفیان
شعری از#سریا_داودی_حموله و #سمانه_دانیانیان
🎆🎆🎆🎆🎆
مدیر مسئول: #علی_کرمی,
سردبیر:#عبدالله_سلیمانی شعروترجمه:#پوران_کاوه
نقد :#رویا_مولاخواه
داستان: #مهناز_رضایی_لاچین
🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆
#هفته_نامه_ادبی_آوای_پراو
@avaye_parav
باد های اسفندی، بر گشتند تا
با لبان تو
بوسیدن نوبتی علف ها را شروع کنند
با شربت ابر های جادو گر چشمت
سرما خوردگی ی درختان را
شفا بدهند
و در نامت که
یک طوطی ی سالخورده
مسکن دارد
یک دسته مطرب مست را
شبانه روز
به مبارک باد
مشغول کنند
باد های اسفندی، بر گشتند
تا زیبایی ی تو
تیر برق ها را بلند تر کند
هواپیما ها را پایین بیاورد
بازار ها را
توسعه بدهد و به زنان زندانی
نامه ی "دوستت دارم "بنویسد
باد های اسفندی برگشتند
تا تو را عروس کنندو
از درز پیراهنت
غنچه های ندیده را بالا بکشند
# دکتر وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
تقدیم به هر زن عاشق که،پیامبر است
از انگشت تو
یکریز کلمه می ریزد
شعر، معجزه ی توست
پیامبر زنی هستی که از هزاران، پیامبر
جا مانده ای
و من اولین مرد جهانم که
به تو ایمان آورده ام...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی