شهریور ، ماه عجیبی ست
قاصدک ها از
مزارع سرگردان می رسند
زندگی ،
حدی بین خواب و بیداری ست
و با د ها و باد ها....
بی امان و خیس می دوند
در چشمان ما...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی.
شاعر:#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
مترجم:#آلا_شریفیان_(آناهیدا)
پیش از تو
نه کلمه بود، نه صدا
جهان به پوسیدن درختی می ماند که
نام نداشت
تو آمدی تا کلمه و صدا
پیراهن بپوشند
بدوند به صف تماشا
آواز شوند و شعر
من برسم به تقاطع شب
مرزی که روز
از دو کف چسبیده ی دستانت
بلند می شود...
Before you
There were no words, no sounds
The world is like a rotting tree
That had no name
You came so (that) the words and the sounds
Can be clothed in the garments
Run, in queue, to watch
Be song and poetry
And I'll get to the intersection of the night
The border that day,
From the closed palms of your hands,
Rises ...
Poet:#Vosa't_Allah_Kazemian_Dehkordi
Translator:#Aala_Sharifian_(Anahida)
@jahanideegar
@kazemiandehkordi
به ظهرعطش خورده
دست کشیدی و
پرنده پرنده ماه سفید
حوالی ی مارا ، لرزاند
نور به قعر خودش رفت
کلمه، زن شد و باد با او
ادامه یافت
باران مزارع اندوه را شُست و آفتاب، بیداری اش را
تکلیف کرد...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
آموخته ام سایه ات باشم
با زخمی تازه و خونی سیاه
به تو برسم
و به تو نرسم
که میوه ای شتک زده
به درخت توام
آموخته ام کلید خانه ات باشم
النگو ی دستت
استکان چای و
ولوله ی دامن ات، وقتی
موجی از پاشنه ی پات
به ابدیت، گردان است
آموخته ام
آن سوی پنجره ات باشم
تابستان ات باشم
پاییز ات نباشم
آموخته ام
میان آسمان و زمین
سرگردان تو باشم
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی.
دومین مجموعه ی شعر های عاشقانه سپید وسعت اله کاظمیان دهکردی با نام "کز کردن درخت در چوب بری "توسط نشر هرمز، منتشر شد.
Читать полностью…@Kazemiandehkordi
.....نمی شود با فصلی لباس کنده
مجادله کرد که
راز وخیم رحلت
لابلای گیسوان زرد ش
مخفی ست
باید از آینه و رود و نور دوربین ها گریخت
پس دست ها
با یاس مچاله
تنها شد
نمی شود، به باد ها گفت :
ندوند بر پوست و شیار گرمی که
از دیروز های پریده بود ند
نمی شود به فصلی که لباس پوشید گفت :
این لباس های تو نیست
این معاشقه ی سایه و نور
دروغ است که
هیچ چیز از مصادره ی دیروز نمی آید
همه چیز، روی بند رخت حالا و چای بخار کرده ی روبرو ست
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
@Kazemiandehkordi
رفتن بلد نیستی
همیشه می آیی
که ذات تو
رود است
پا هایم را، می مالی
دوزخ لب هایم را
خنک می کنی
و به پوستم، می آموزی
چگونه، جوان بماند..
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
@Kazemiandehkordi
سوار کدام قطار شده ای
که لعنتی، سوخت تمام نمی کند
می شکافد حتا زمان را
و شب و روز را
مجال مشاهده نمی گذارد
و ماندنی در من
زنجیر می بافد با
شبی که تاریخ
به خاطر نمی آورد....
#وسعت_الله_کاظمیان_دهکردی
@Kazemiandehkordi
هزار سال
معطل تو است این
گل های سنگ شده، روی
مزار من و
این ماه و ستاره و آفتاب که مثل من
پیر شده اند
هزار سال
این باد ترسناک
گوش های مرا، می خراشد از دشنام و خنده و
لحظه ای نمی ایستد تا
نشان گیسوان تو را بپرسم...
و آن راهی که
دو اقیانوس را یکی می کرد.....
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
@Kazemiandehkordi
لبت، پرت گاه خوشبختی ست
وسایه ی تنت در
ماه تازه
روشن می کند
کلمات نیلی ام را
شبی که
رو به ستاره بامدادی
کوتاه می شود
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
@kazemiandehkordi
سایه ای گداخته بودم
در کلمه ای لنگ
که اضطراب اندامت
مرا می کشید
آن همه دویدن از
حلقه ی مردگان
مرا کجای این قریه
آرام گذاشت
که عطر لبت، حتا
از باز خواست من
مضایقه می کند
دور
بی صدایی میانجی
با مغزی مرده
و قلبی شبیه آه
حوالی ی پارو های جلبک زده
مرا به نام بخوان
هنگامی که
کبوتر ی در این خانه
پنهان است...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
چشم تو گریزان تر از آهوی دونده است
سیب لب تو جاذبه ای خیره کننده است
تا صید کنی قلب زمین را به نگاهی
تیری به کمان داری و زلفی که کمند است
مانند شهابی که از این شهر گذر کرد
می آیی و دنبال تو یک نور بلند است
وقتی که سحابیِ تو نشناخته مانده
سِیر تو تداعی گر بشقاب پرنده است
حالا که به تشبیه مدرنی تو شبیهی
این شعر کلاسیک هم از من گله مند است
من آمده ام با همه سرمایه ی عمرم
بر میز قمار تو دل ساده به چند است؟
دل دست من و از تو به جز باخت نخواهم
چون هر که به بی بی تو دل باخت، برنده است
سلیم غلامی بروجنی
@salimgholamiboroujeni
@Kazemiandehkordi
از تو
بارانی مروارید
از تو شبی پر شهاب
می چسبد به بام این ترانه
که زیر آن
رویا های من
نفس می کشند...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
@Kazemiandehkordi
فصلی از دست هات
بیرون است از آبان
که پرنده و وحش
به بچه آوری، مشغول اند
و سیاحت ناتمام مرا
کیفی تازه، می آورد
چشم های تو
وقتی از دقیقه ای پیش
روشن تر و زیباتر می رقصند....
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
نام تو
وزش رستاخیز است
، حرکت دورانی تاریخ
آشوبی در لقاح گیاهان
و باز شدن دهانه ی غار هایی که
شهریاران اساطیر ی باید از
آن جا، روشن شوند
نام تو
شعله ی نخستین ستاره ها
و پیدا شدن نوری زرد و گشاده
از آسمان تازه است
نام تو
برخاستن ظلمت ذهن ها
وقتی همه چیز
زوال رونده ی ناچار است
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
گرده های سیاهی
آیا، آخرینِ شعر مرا
به مزرعه ی روز می دهند
این جا که آمدنِ پیغام ها
خاکستری ست
ایستادن نور ها، مصیبت.
چقدر ستاره ی ناشناس
با چشم باد کرده
از جلد خود، می تَکَند و
ماه از کدام سمت ما می افتد
کدام پاره بادِ خیس
گونه ی ما را
شیار می کشد، اکنون که
اشیا دور
برمی خیزند از مخفی گاه
و می دوند به پیشواز روشنی
آن آوازی که با صدای گنجشکان پرید
برای چه آخرین چراغ این خانه را
با خود برده است!؟
#وسعت_الله_کاظمیان_دهکردی
@Kazemiandehkordi
🌹 و تو در نوک انگشتان قلم،
وقتی که پاورچین بر سپیدی می خرامد
نهایت استطاعت واژه ای!
رد اغواگر کبک بر برف نابهنگام است شعر تو
وقتی که قندیل کلمات
در خلسه*ی گیاه
در سکوت سنگ
در چشم گنجشک
و آواز ماهی
می شکند.
در انبساط واج ها
در بغض لحظه
حلقه ی عقرب را
کبریت مداراست قلمت!
در ایوبِ* عقربه ها
که بر مدار صبر
اسب عصاری اند
سکوت دقیقه است
زمزمه ی روز است
فغان سال است
شعر تو!
س.ساعدی
غروب 1.اسفند.97
👈👈👈تقدیم شد به استاد عزیز و بزرگوار و پرمهر وسعت الله کاظمیان و شعر و قلم زیبا و قدرتمندشان
@Kazemindekordi
جهانی مضطربم
با آفتابی افتاد ه
و رد رود های خشک
خانه من
نیم کتی ست
با گلی که
نمی دانم چه کسی به من
داده است
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی.
@Kazemiandehkordi
به رنگ نامت
جهان به صلح و شعر است
به قفل شکسته ی آن کلمه
در دهان ممنوع
به بستر ی که عطر پریان دارد
به طعم لبت
صدایی از مناره ی گرد باد
با من
روح تو را، تقسیم می کند و
دستت را، آن
آخرین بیعت زمین را
به گردنم می آویزد
به فصل آهت ، دریا
پایین نمی آید از "آ"و
هر چه، چنگ می اندازم، جز باد و تنگه ی تیز
پناهی، نمی ایستد...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
@Kazemiandehkordi
بی نشان تر از اسبی بودم در خیالِ شاهزاده ای معلول که
به هیچ صخره ای
یال نکشیدم
به هیچ معبرِ تنگی
محبوبم را
دنبال نکردم
نشستم برابر قلعه ای متروک که
از گلویش
اخِ ترسیده و نعره ها ی خونی
جنبندگان و جانوران را
سیخ می کشاند و می سوزاند
شاهزاده ای که جز تخته سنگ و پشته ای علف
تختخوابی برای گریستن نداشت...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
@Kazemiandehkordi
پیچیده کلمه ای
دور بخار نفس و
وحشت از هر طرف که
می دوم، می دود...
به ساعت صفر بی تو
بی طاقت و بنفش
اجدادم را می بینم
با دلهره و اشک
اطراف این سیاره ی آجری
پرواز می کنند...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
@kazemiandehkordi
یلدا هست و انار و حوض ماهی
ستاره با پرنده های شعر
شمع دان گرم و صدای بنان
نور فشرده ی ماه تازه و حیاط نقره
همه چیز هست اما
تو نیستی..
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی.
@kazemiandehkordi
در حفره ها ی بی صدا،
شیونِ صخره ها ، ریخته است
علف های پاییزی
با آتشِ چوپانان
معاشقه دارند
من از شهرکردِ تنهایی
برای جهانی که می سوزد، نگران هستم
ایستاده ام با کلماتِ مایوس
از عشق
که زیر بارِ شعر نمی روند
کلنجار می روم...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
دوستان ارجمند م
غزل ها ی فریبا ی دوست عزیزم، جناب سلیم غلامی را،از کانال ایشان، ملاحظه بفرمایید
Kazemiandehkordi
دست هایت آمدند
با چای بِه در فنجان
دم شبی که
شعر بود و درختان لختِ بیرون
دور می شدند
جایی بالای آباد ی
جایی برای آبستنی
جایی که نفس ها
بهم می خوردند و
اسب های بال دار
جعبه های دفینه را
با شاهزادگان ایرانی
به آسمان می بردند...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
@Kazemiandehkordi
ازخودم
با صورتی تاریک
می آیم
که تقدیر گریستن از
کلماتم
پنهان بماند
در شبی که قدر لبخندی
روشن نیستم...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی