در قبرستان متوجه میشیم وقتی بعد از چند لحظه سکوت ،پدر دست در جیب ، بدون هیچ کلامی از مزار مادر دور میشه ، محمد هم به تبعیت از پدرش دست تو جیب میکنه و با همان فیزیک پدر ،خاک مادر رو رها میکنه و از اونجا دور میشه و از اونجا به بعد با تغییرات کوچکی که در زندگیش بوجود می آد ، الگوپذیریش از پدرش شروع میشه ؛ پدری بی سواد که شغلش ماهیگیری قاچاقه و بیشتر اوقات فراغت و تفریحش توی قهوهخونه به عرق خوری میگذره . ملول ،بی انگیزه و بی هدفه و تحصیل رو کار بیهوده و بی ثمر می دونه اما همونطور و به موازاتش میتونه ریاکارانه برای خوشامد دوستانش در قهوهخانه ، محمد رو مجبور کنه که نامه یکی از اهالی رو با صدای بلند بخونه و از این طریق به یک فاتح بی برگ و بار تبدیل بشه .
این مشکل یک بار دیگر ودر سکانسی که محمد و دوستش (که پسری بزرگتر از محمد هست) توی خیابون وایسادن و پسر بزرگتر در حال کشیدن سیگاره و قصد داره محمد رو هم تشویق کنه می بینیم ؛ که پدر پسر از پیچ کوچه وارد میشه و سیگار را از دستش میگیره و پس گردنی بهش پسر میزنه و در ادامه خودش در پوششی ریاکارانه عینک تیره به چشم میزنه و عصای سفیدشو در میاره و در پوشش یه آدم کور به همراه پسرش گدایی میکنه.
و یک نقد تربیتی ظریف در فرمی طنزآلود شکل میگیره ؛ فضای خالی و شهر ساکتی که گویا درش خاک مرده پاشیدن به خونه ها هم نفوذ میکنه و خونه ها (چه در فیلم "یک اتفاق ساده" چه در فیلم "طبیعت بی جان ") کاملاً تخت و خلوت تصویر میشه و هیچ میز یا صندلی ای توی خونه دیده نمیشه حتی مادر پیر ظرفها رو هم روی زمین میشوره و کارگردان هنرمندانه و هوشمندانه فضای سرد و تهی بین روابط آدمها را به فضاهای بیرونی کار هم منتقل کرده ؛
بزرگترین و دراماتیک ترین اتفاقی که توی فیلم رخ میده مرگ مادره که به اتفاقی ساده تبدیل میشه که محمد و پدرش به سادگی ازش می گذرن و به زندگی شون ادامه میدن و محمد حتی میتونه بعدش فوتبال بازی کنه
همانطور که کلام معلم هم به ساده بودنش صحه میذاره و می گه :
"عیب نداره ،عیب نداره ... بالاخره همه یه روز می میرن ... عیب نداره "
دلتنگی و اولین شوک حسی محمد نسبت به مادرش بعد از مرگ ، در شبی اتفاق میافته که در حال خواب توی رختخوابش دراز کشیده و توی فکره ، پدرش که خسته و مست و ملول به خواب رفته و مادری که دیگه نیست ؛ محمد با چشمای باز لالایی مادرش رو توی ذهن مرور می کنه که زیبا ، ساده و پرقدرت ، دلتنگی ، روزمرگی و دلمردگی مادرش رو که در کنج خونه در حال پوسیدن بود روایت میکنه .
دوران کودکی محمد خیلی زود به پایان رسیده ، توی دویدن های مداومش توی فیلم نشون داده میشه البته توی سکانس پایانی که پدر قراره براش یه کت و شلوار نو بخره و لباسهای گشاد رو اندازه می کنه و آخرش هم از خریدن منصرف میشه ، در ذهن و دنیای کودکی محمد تبدیل به لحظه های کشدار ، خسته و اندوهناک میشه و انگار که ضربه نهایی در شکل اتفاقی ساده و روتین روح محمد رو در آستانه جوانی به فصل خاکستری پیری دعوت میکنه .
شهید ثالث این فیلم رو باشرفترین فیلمی میدونه که توی تمام عمرش ساخته که درش هیچ اتفاقی نمی افته و بزرگترین مصیبتی که بر سر همه ما اومده ؛ پیر شدن در بچگی رو به تصویر میکشه ...
پایان.
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib
ولی با وجود اینکه بیشتر از دو دهه از مرگ شهید ثالث گذشته متاسفانه جایگاهش در سینمای ایران و جهان هنوز روشن نشده و به جز علاقمندهای جدی و معدودی ، نام شهید ثالث به خصوص در خارج از ایران به ندرت شنیده میشه . هرچند فیلم " طبیعت بیجان " بارها از تلویزیون جمهوری اسلامی به نمایش دراومد اما صحنه کلیدی پناه بردن پیرمرد سوزنبان به یک میخانه و سفارش " یک پنج سیری " در فیلم دیده نمیشه و حذف شده .
و همین حکایت می خونه ، ما( تماشاچی) رو متوجه حذفهایی میکنه که ماهیت سینمایی شهید ثالث ، نادرست و تحریف شده به تماشاچی منتقل میشه .
و شاید شبیه و مترادف همینه که فیلم های شهید ثالث در دسترس نیست و چون وحدتی خارق العاده در این فیلمها هست و مثل یک فرش بافته شده حتی کم بودن یک تار یا پود ازش به چشم میاد و اصالتش رو زیر سوال میبره ، قابل قبول نیست که مورد سانسور قرار بگیره.
شهید ثالث تنها فیلمساز ایرانیه که نشون میده و ثابت میکنه که سکوت پر از ناگفته هاست ؛ سکوت هایی که گاهی حتی عامدانه و لجوجانه در فیلمش به کار رفتن اما در نهایت باعث حذف صدای مزاحم شدن .
فیلم " یک اتفاق ساده " یکی از متفاوت ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران و محصول دوران و شرایط اجتماعی و سیاسی حاکم بر دهه ۵۰ هست و باید به دقت نگاه کرد و یادمون نره که این فیلم در زمان اوج سلطنت شاه در ایران ساخته شد و کارگردان در بخشهای مختلف فیلم با اشاره عامدانه به عکس شاه روی دیوار مدرسه یا اسکناس های رایج اون زمان می خواد تناقض بین فقر موجود در زندگی آدم ها و رونمای (ظاهر پررنگ ولعاب)جامعه رو به نمایش بذاره جریانی که به "هنر اعتراضی" شناخته میشه .
اواسط دهه ۴۰ تا ۵۰ و چندسال بعد تر با توجه به تحولات اقتصادی ایران و درآمدهای بسیار زیادش از نفت ، سطح زندگی مردم ایران دچار تغییر شد و جامعه ایران بعد از زمستانی سرد و رخوتی طولانی مدت که دچارش شده بود نیاز داشت تا جنبش های اعتراضی اش رو(بعد از کودتای 28 مرداد 32) در همه کارهای هنری مثل تئاتر ،سینما موسیقی (و ادبیات )به نمایش بذاره .
شهید ثالث فرزند طلاق بود و کمتوجهی مادرش به اون در کودکی و نوجوانی ، توی فیلم "یک اتفاق ساده " در نشون دادن ارتباط سرد و بی روح شخصیت اصلی فیلم (پسر بچه )و مادرش کاملاً نمود داره .
شهید ثالث منتظر فرصتی بود تا اعتراضش رو به شکلی نشون بده و به همین دلیل به ساخت فیلم "یک اتفاق ساده" رو میاره که در ظاهر خیلی خیلی ساده هست اما به شکلی حساب شده به زندگی تکراری و پر ملال یک خانواده فقیر در بندر شاه سابق (بندر ترکمن فعلی )می پردازه و شاید هیچ فیلمی رو نشه پیدا کرد که با این سبک و سیاق ساخته شده باشه .
سکون و سکوت حاکم بر فیلمهاش ناشی از جامعه لخت و مرده ایران هست (در اون دوره) و حس درونی جامعه ایران اون دوره رو نشون میده .
شهید ثالث برای ایجاد ضرباهنگ میتوانست از موسیقی استفاده بکنه اما مخصوصاً از این کار صرف نظر کرده تا بگه سکوت سرشار از ناگفته هاست.
" یک اتفاق ساده "اولین فیلم بلند شهیدثالث هست که در بندر ترکمن در شمال کشور (که قبلا به نام بندر شاه بوده) ساخته شد و جو ساکن ، رکود و بافت قدیمی و کلاسیکش به نوعی معماری روسی رو یاداوری میکنه و شاید این موضوع در کنار نوع نگرش و شخصیت پردازی این اثر و تاثیرپذیری و ارتباط کارگردان رو با چخوف (نویسنده محبوبش) نزدیک تر میکنه .
هم این فیلم و هم فیلم بعدیش" طبیعت بیجان " که ادامهدهنده همین مسیر" یک اتفاق ساده " هست ، در همین لوکیشن ساخته شده .
سهراب شهید ثالث فیلمسازی مستقل و موفق ترین کارگردان مهاجر ایرانیه که در جریان کار حرفه ایش به هیچ گروه و حلقهای نپیوست و راه سخت و تازه اش رو به تنهایی شروع کرد چیزی که تا به حال در اون دوره در سینمای ایران تجربه نشده بود .
شهید ثالث سینماگر پیشرویی بود که از مولفه های اصلی سبک و سینماش میشه به موارد زیر اشاره کرد :
برداشت های بلند ، ریتم کند ، نماهای لانگ شات و البته ساکن ، سکون و مکث های طولانی و تاکید روی زمان ها و لحظه های مرده و استفاده از تکرار لحظه های برگرفته از زندگی یکنواخت روزمره ، رنگهای سرد و مرده ، پرهیز از موسیقی و استفاده از افکت های صوتی برای ساختن فضا و بیان التهاب در میان شخصیت ها ، خودداری کردن از دراماتیک شدن صحنه ها و فاصله گیری از سانتی مانتالیسم هست.
جهانی که شهید ثالث توی این دو فیلم خلق کرد ، امکان به تصویر دراومدن در "زیست - جهان " غرب رو داشت هر چند داستان این دو فیلم در فضایی روستایی و به دور از مناسبات شهری بود و مختصات محلی و جغرافیایی شرقی درشون پررنگ بود ، ولی شهید ثالث با اتکای ویژه به فرم در این دو فیلم و خلق جهان سینمایی خاص خودش که برگرفته از یک جهان سینماتیک با کمترین مازاد های زیباشناختی بود سینماش رو به یک بستر قابل حمل در تمام جهان و هر نقطه از جغرافیایی سیاسی زمان خودش تبدیل کرد .
22 مدار صفر درجه (مجموعه سه جلدی)
قسمت بیست و دوم
نویسنده: احمد محمود
گوینده: رضا عمرانی
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib
مستند
سهراب شهید ثالث
مستند بازگشت مرد بیوطن به وطن
نگاهی به زندگی آثار سهراب شهیدثالث
کارگردان : مهدی میرمحمدی
برنامه رادیویی #در_انتهای_شب_26
تلفیق شعر و موسیقی
موضوع : « زندگی، آثار و فلسفه آلبر کامو »
این برنامه از مجموعه برنامه های #رادیویی ایران است که با رویکرد #فرهنگی_ادبی_هنری در بیان ومعرفی فرهنگ و ادب و هنر ایران اعم از نظم و نثر و هنرمندان سایر رشته های فرهنگی هنری ایران و جهان فعالیت داشته و شنوندگان را با هنرمندان و اثارشان اشنا میسازد .
گویندگان:
پریچهر بهروان
رضا معینی
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib
🔻۵-کستینگ : سینمای روستایی دو نقطه قوت دارد : فیلمنامه کارشده و چفت و بست دار و بازیگردانی عالی کارگردان. در هر سه اثر روستایی ، کستینگ یکدست و فکر شده ای مرکب از ستاره ها و نوظهورها وجود داشته که نشان از سلیقه دلچسب دراماتیک کارگردان است. نوید محمدزاده و پیمان معادی در سه نقش متفاوت در هر سه اثر روستایی بشدت مایه گذاشته اند و اضافه شدن علیدوستی و پورصمیمی به فیلم آخر ، بازیها را تماشایی تر نموده. سعید پورصمیمی با کوله باری نقش مکمل درجه یک ، در فیلم مقامسازی می کند و یاد آن نظر معروف مرحوم شکیبایی در انتخاب بهترین بازیگر مرد ایرانی می افتیم که گفت : قربانِ سعید پورصمیمی بروم.تک تک سکانس های حضور پورصمیمی یک کلاس درس بصری برای آموختن و آموزاندن "عادی ماندن و درخشیدن" در برابر ویزور است.
فیلم در پخش جهانی با عنوان " لیلا و برادرانش " اکران شد. عنوانی که شاید نشانگر تحسین اهالی سینما و تجلیل سینماتیک آن در ارجاع فیلموگرافیک به شاهکار لوکینو ویسکونتی " روکو و برادرانش " باشد. احترامی که بی شک سینمای روستایی لایق آن است.
پایان.
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib
🔻 ۳- سیلی و سکه : در قاعده درام ، شخصیت های خاکستری بیشترین حجم وَرز دهی در باورپذیری شخصیت را نیازمندند. و کاراکتر لیلا با بازی تحسین برانگیز ترانه علیدوستی یک خاکستریِ دوست داشتنی در حافظه تاریخی سینمای ایران خواهد ماند. لیلا ، چهل ساله و مجرد است. از دردی استخوانی که شاید ریشه سایکوسوماتیک داشته باشد ، رنج می برد. بشدت عملگرا ، منطقی و احساسات گریز است. تحولات اقتصادی را به واسطه شغلش به درستی رصد می کند و خیرخواهانه و با چنگ و دندان در پی رهایی خانواده از منجلاب اقتصادی کنونی شان است. به هیچ عنوان منفعت طلب نیست و تمام آب و آتش زدن هایش ، دیگرخواهانه است. تنها او قادر است که اعضای خانواده را در یک قاب جمع کند و لذت او به خوشبختی فامیل چفت شده است. لیلا از آن جمله عزب دخترانِ میانسالی ست که هوای دل را در خود کشته و سعادت جمعی ، خوش خوشانش می کند. اما تقابل گام به گام او با پدری که به هیچ صراطی مستقیم نیست ، بذر عصیانی تدریجی در دلِ حرمان زده اش می کارد و رادیکال ترین صحنه تقابل دختر / پدری در سیلی پایانی او به بار می نشیند. سیلی که نشان از عصیان نسلی دارد که نمی خواهد مطیع ناراستی های پایان ناپذیر بماند.
Читать полностью…🔻۱- گوشه نشینان تهران :سعید روستایی در ترسیم موقعیت طبقاتی قهرمانان و ضد قهرمانانش انتخابی عامدانه بر لوکیشن های کهنه و زوار دررفته از تهران دارد. منزل کاراکتر های اصلی هر سه فیلمش ، توسری خوردگی اسفباری از اثاثیه ، مبلمان و خرت و پرت های عهد بوقی ست که خاستگاه اصلی توسری خوردگی قهرمانانش در اجتماع وحشی و درنده بیرون هم هست. فضای تنگناهراسانه این خانه ها ، کانون اصلی بحران بین شخصیت هاست. گویی که این حس موهن " در هم لولیدن " به تضعیف اخلاقیاتِ ساکنانش ، هویت می بخشد. پدر از سر تنبلی یا هر دلیل غیرقابل قبول دیگری از مستراح حیاط میگذرد و در روشویی آشپزخانه می شاشد. و این شاشیدنِ درون سینک ، فاتحه ی طهارت اخلاقیات این خانواده هم هست. در خانواده ای که کارکرد سینک و موال همسان سازی شده ، فرزندانش هم حاضرند بر توالت های عمومی یک مرکز خرید ، بنای کسب و کار اقتصادیشان را عَلَم کنند. بنایی که شاید لاپوشانی چندش آور بر حجم کثافات زیرینش در یک اقتصاد معیوب باشد.
Читать полностью…21 مدار صفر درجه (مجموعه سه جلدی)
قسمت بیست و یکم
نویسنده: احمد محمود
گوینده: رضا عمرانی
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib
شهید ثالث فیلمسازیه که آگاهانه در برابر عادتهای شناخته شده سینمایی ایستاد و با انتخاب فرمی متفاوت از سینمای تجاری و حتی سینمای هنری اون زمان ، زبان خاص خودش را شکل داد ؛ فرم مینیمالیستی در فیلمهای شهید ثالث در کنار کمینه ای از اتفاقات دراماتیک و فضای یکدست روایی و تصویری منجر به این شد که سینمای شهید ثالث بیانیهای زیبایی شناختی در برابر سینمای تجاری و هنری جهان در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی به حساب بیاد .
شهید ثالث با وجود ظاهر ساده و ریتم کند و ملال نهفته در فیلمهاش جوانی ناراضی و عصیانگر بود و این ایستادگی رو در نه صدور بیانیه و یا به وجود آوردن هیاهو ، بلکه با فیلم هاش و فرم و نگاه ویژه ش به جهان نشون داد.
فیلم یک اتفاق ساده شرح روزهای معمولی و زندگی روزمره محمد در قالب رئالیسمی فراتر از رئالیسم سینمایی ارائه میشه که البته کمی هم به سمت نئورئالیسم ایتالیایی (به لحاظ استفاده از نابازیگر و پرداختن به طبقه فرودست جامعه و زندگی ملال آورشون) کشیده میشه و فرمی مستند - درام میآفرینه .
در سکانس ابتدایی که با لالایی ترکمن مادر شروع میشه محمد رو میبینیم که کنار ریل قطار داره قدم میزنه و کمی بعد با اشاره سوزنبان از کنار خط ریل شروع به دویدن میکنه و به نظر میرسه که در نمایی لانگ شات در هاله ای خاکستری گم میشه .
اولین دویدنهای زندگی محمد که شاید در شرایط معمولی برای هر فردی توی بزرگسالی و جوانی رخ میده از سن کودکی و نوجوانی داره شروع میشه و همانطور که در ادامه می بینیم محمد به شکل مداوم در حال دویدنه.
محمد این فیلم با چشمای درشت و نگاه گیراش در جریان زندگی ای که دچارشه از همون بچگی آروم آروم پیر میشه .
به مدرسه میره میاد ،ماهی های قاچاق پدرشو می فروشه و گاهی از پدرش سیلی میخوره ، توی مدرسه با وجود میل ذاتیش به تحصیل ولی شاگردی تنبل نشون میده چون زمانی برای درس خوندن نداره ، به مادرش که پیر و مریضه کمک میکنه و در برابر تمسخرهای پدرش( با حرفهایی که بهش میزنه) از درون میشکنه و بیشتر و بیشتر به پیری زودرس دچار میشه .
مسئولیت زندگی سنگین محمد به خصوص کار خلافی که به اجبار برای پدرش انجام میده توی کابوس های شبانه ش نشون داده میشه .
شهیدثالث در این رابطه میگه: بچگی که بچگی نیست و به پیری هم میوفته چیز وحشتناکیه ، غم انگیزه و با این جور بچگی مقداری از وجود و روح انسان رشد نمیکنه و به همین خاطر بچه هایی که زود پیر میشن ممکنه نابغه بشن و یا آدمهای خیلی معمولی از آب در بیان و یا خودکشی کنند !!!
شهید ثالث نقد اجتماعی بچه هایی رو که توی کودکی شون پیر میشن رو به زیبایی در اعماق جامعه ای که توش زندگی میکنه به واسطه های مختلف فقر ،روزمرگی ، تنهایی و از هم گسیختگی خانواده ها که در آنها ارتباط سالم رنگ باخته ، موشکافی و باز میکنه و این کودک پیر شده حتی توی فرم طراحی لباس در قالب کت و شلواری مندرس نمود پیدا میکنه.
شهید ثالث توی هر جامعه و فرهنگی که درش قرار گرفت تیغ برنده انتقادش رو به سمت جامعه و مشکلاتش نشونه رفت توی این فیلم هم معضلات دیکتاتوری حاکم بر فضای جامعه را که مصادف با زمان جشن های سلطنتی ۲۵۰۰ ساله خاندان پهلوی هست به نقد میگذاره .
این جشن ها از یه طرف و این طرف ماجرا در دهکده ملول و رکود فقر در بستر خانوادههایی که شاد نیستن وتمامی اینها در دیالوگ های کم و ساده شده (که به جز مواقع ضروری کاربرد دیگری ندارند) نشون داده میشه .
زبان فیلم زبان تصویره تا جهانشمول بودنش رو بار دیگه ثابت بکنه فیلم "یک اتفاق ساده" مدام در نماهای دور میگذره و واقعیت را به شکل دست نخورده و ساده شده تصویر میکنه از ریتمی هارمونیک و تکرار شونده و سکوت های طولانی استفاده میکنه ؛ در سکانس های غذا خوردن ،پهن کردن رختخواب ،رفتن کنار برکه و جمع کردن ماهی ها ، رفتن به مدرسه ، شهید ثالث در پشت این امور عادی روزمره یک امر غیر عادی و آشنایی زدایی شده رو به ما نشون میده.
شهید ثالث جزئیات رو فدای تصویر میکنه و از روحیه ساده و معصومانه کودکی محمد که در فضای فیلم جاری هست ، که با دستخط کودکانش در تیتراژ فیلم کامل میشه .
نوع دیدگاه سیاسی شهید ثالث رو در سکانس دیگری از این فیلم که معلم در حال دیکته گفتن به دانشآموزان هست می بینیم:
دیالوگی که از گلستان سعدی انتخاب شده ؛
" ... ملک فرمود : غلام را به دریا بیندازید "
که همین دیالوگ بعدها برای شهید ثالث دردسرساز شد.
محمد که از ابتدای فیلم تا نیمه های میانی فیلم ،به لحاظ الگوبرداری و شخصیت سازی تحت تاثیر معلم مدرسه هست (که فردی باسواد البته او هم در روزمرگی غرق شده )و این در حالیه که میمیک صورت و دیالوگهایی که میگه( که به شکل یک روبات صحبت میکنه بارز هست ) اما دست کم مسئولیت پرورش شاگرداش رو صادقانه دنبال میکنه .
ولی از نیمههای میانی فیلم تا آخرش ، محمد گویی به سمت پدرش کشیده میشه و این رو ما در سکانس بعد از مرگ مادر
#تحلیل_فیلم
#یک_اتفاق_ساده
نوبت کهنه فروشان درگذشت
نو فروشانیم و این بازار ماست
مولانا
سهراب شهید ثالث سال ۱۳۲۳ (هفتم تیرماه )در یک خانواده متوسط به دنیا اومد سالهای نوجوانیش رو با نوشتن و اجرای چند نمایشنامه ، نشون داد چقدر در این زمینه خلاقیت داره . سال ۴۲ ایران را به مقصد وین برای تحصیل در رشته سینما ترک کرد و اونجا مشغول به تحصیل شد اما به علت تشخیص بیماری (سل)برای درمان و ادامه تحصیل سینمایی به مدرسه ای در پاریس میره و سال ۴۷ به ایران برگشت و در وزارت فرهنگ و هنر مشغول به کار شد و توی این مدت که مقیم ایران بود فیلم یک اتفاق ساده رو (سال ۱۳۵۲ )و طبیعت بیجان رو (سال ۵۳ )ساخت و به دلیل نگاه واقع گرایانه اجتماعی و سبک سینمایی نوآور و تجربه گرایانش - این دو فیلم بلند - هر دو برنده چندین جایزه معتبر بین المللی شدند(جایزه اینتر فیلم و جایزه هیئت ژوری کاتولیک از جشنواره برلین و جایزه خرس نقره ای و جایزه فیپرشی و جایزه منتقدان بین المللی جشنواره جهانی فیلم تهران) همچنین چند مستند کوتاه در مورد شرایط ناگوار طبقه کارگر توی ایران ساخت که مضمون انتقادی نهفته در این فیلم های مستند به مذاق مسئولان وقت خوش نیامد و در نهایت مجبور به ترک ایران شد و در این مدت 6 سالی که ایران بود یک فیلم(قرنطینه) هم ساخت که توقیف شد و نیمه کاره موند .با اقامت در آلمان از سال ۱۳۵۳ شروع به تولید مستند هایی برای تلویزیون آلمان کرد که این مستندها باعث شهرت بین المللی بیشترش شد . فیلم های مثل ؛ در غربت (سال ۱۳۵۴ )زمان بلوغ (۱۳۵۵ )،آخرین تابستان گرابه (1359) ، یک زندگی ... چخوف (۱۳۶۰)و چند فیلم دیگه .
ولی اداره مهاجرت محل اقامتش در آلمان چند بار خواست که از آلمان اخراجش کنه و توی گذرنامه مهر زده بودن با این جمله که : " اجازه اقامت ، جایگزین اجازه کار نیست " و شهید ثالث دلگیر و سرخورده از آلمان به چکسلواکی رفت و بعدش نتونست فیلم بسازه و چند سال آخر زندگیش رو به آمریکا رفت و در شیکاگو ساکن شد و دهم تیر ماه ۱۳۷۷ بر اثر خونریزی شدید و از کار افتادن کبد و سرطان روده درگذشت.
شهید ثالث به فاصله کمی که در ایران شروع به فیلمسازی کرد( حدود ۶ سال از ۴۷ تا ۵۳ )مستندهایی درباره رقص های محلی اقوام مختلف ایران ساخت و بعد سراغ کارگرها و شرایط سخت و ناگوار زندگی شان رفت ولی در همان ابتدا بهش توصیه میشه که سراغ همچین موضوعی نره و فیلمی در این رابطه نسازه (فیلم قرنطینه)و همش این احساسو داشت که مشکل برای فیلمسازیش هست و شرایط براش مساعد نبود و نمیذاشتن کار بکنه که باعث میشه از ایران فاصله بگیره و این احساس تلخ همیشه همراهشه و حتی این موضوع توی آلمان هم اذیتش میکرد همون جا هم بهش میگن که از شما حمایت نمی شه و هیچ جا نشد و نتونست وطن دلخواهی پیدا کنه و شاید هم این برمیگشت به مناسبات دولت ایران با بقیه کشورها که رابطه تجاری حکومت باعث می شد در خارج از ایران هم با محدودیت برخورد بشه.
در آخر دومین فیلم بلندی که در ایران ساخت (در فیلم طبیعت بی جان) صحنه خیلی مهم و تاثیرگذاری هست جایی که به پیرمرد سوزنبان میگن دیگه باید بره و پیرمرد میگه: کجا بره بعد از ۳۳ سال؟!! انگار که دلش به رفتن نیست و باوجود ملالی که در زندگیش هست و توی فیلم می بینیم هنوز دوست داره که بمونه ولی نمیتونه در واقع این پیرمرد خود شهید ثالث میتونه باشه که چاره ای پیش پاش نیست جز رفتن و بعد از رفتن هم مدام در ارتباط و خبر گرفتن از ایران بوده از طریق دوستانش.
شهید ثالث سینمای نویی در ایران آفرید ؛ سینمایی خاص و بسیار شخصی که نمونه ش از ابتدای تاریخ سینمای ایران دیده نشده سینمایی که بعد از فیلم "یک اتفاق ساده "در فیلم "طبیعت بی جان " کاملاً پخته شد و به اوج خودش رسید و این فیلم ثالث( طبیعت بیجان )هنوز هم بهترین تصویرگر سادگی در سینمای ایرانه و تا به حال هیچ فیلمی نتونسته مثل این فیلم زندگی رو همونطور که تجربه میکنیم به روی پرده نشون بده .
مینیمالیسم و کمینه گرایی در تمام عناصر فیلم دیده میشه اما نه مینیمالیسم و سادگی ای که در آثار کیارستمی بعدها دیدیم چون سینمای کیارستمی فکر شده و هوشمندانه ست و به نوعی به تمام معنا باکره نیست ، یه جورایی زیرکانه س و نشان از خلاقیت بالا و هوشمندی داره ، در صورتی که در آثار شهید ثالث این موضوع به تمام معنا بکر و دست نخورده ست و هیچ زیرکی در پشت کار حس نمیشه و انگار اصلا فیلمسازی پشت فیلم حضور نداره انگار فقط بیننده از دریچه ای که در پوسته دنیا ایجاد کرده در حال تماشای آدم هاست و انگار هیچ دوربینی در کار نیست .
شهید ثالث همدوره با ناصر تقوایی ، علی حاتمی ، بهرام بیضایی ، داریوش مهرجویی ، پرویز کیمیایی ، مسعود کیمیایی و عباس کیارستمی بود و فیلمسازی را با اونا شروع کرد البته در مسیری متفاوت از اینها ولی از نظر نوآوری در مسیری قدم گذاشت که کیمیایی و کیارستمی رفتند .
#پیشنهاد_فیلم برای تعطیلات
#فیلم : #یک_اتفاق_ساده
یک اتفاق ساده
A simple Event 1352 (1974)
کارگردان: #سهراب_شهید_ثالث
برنده ديپلم هيئت ژوری کاتوليک و چهار هزار مارک جايزه نقدی از جشنواره بين المللی فيلم برلين، برنده ديپلم هيئت ژوری پروتستان ها و يک هزار مارک جايزه نقدی جشنواره برلين و جايزه منتقدان بين المللی جشنواره جهانی فيلم تهران
خلاصه داستان: یک پسر بچه دهساله ایرانی که همراه با مادرش و پدرش در سواحل شمالی ایران(بندر ترکمن) زندگی میکند. این پسر به پدرش در ماهی گیری غیرقانونی کمک میکند و به مادرش در خرید. این سه شخصیت تنها در یک اتاق با هم زندگی میکنند. زندگی آنها سخت است. پسر هر روز فقط نان و شیر میخورد. اما یک روز …
🔻🔻🔻
#قربان
خواب ابراهیم
علی زمانیان.......۱۴۰۲/۰۴/۰۷
هر کس هزینهی رستگاریاش را خودش باید بپردازد و نه دیگران.
روزگاری به خواب ابراهیم آمدی و به او دستور دادی تا فرزندش را پیش پای تو و برای قرب به تو، قربانی کند. بر خود لرزیدیم که از ما (مایی که اسماعیلِ همهی تاریخیم و مایی که همواره قربانیان خواب دیگرانیم)، جز قربانی شدن چه میخواهند؟ این همان کاری است که در تمام تاریخ رخ داده است.
و ابراهیم با دلهرهای عمیق و برای رستگاری خویش، فرمان تو را به سر نهاد و انجامش داد. تو اما از کبریایی خویش فرود آمدی و دستان ابراهیم را گرفتی و نگذاشتی فرزندش را قربانی کند. شاید از همان ابتدا هم نمیخواستی اسماعیل قربانی شود. قصدت کشتن نبود، سناریویی برای نجات انسان از قربانی شدن در پای خواب دیگران بود. میخواستی با اجرای نمایشی گرچه تلخ، اما با پایانی شیرین، پیامی را برای تمام تاریخ و برای همهی آدمیان بفرستی.
فرود آمدی و در تاریخ دخالت کردی تا بگویی:
قربانی کردن انسان، حتی برای تو ممنوع است. تا انسان را رفعتی بزرگ عطا کنی و نشان دهی که آدمی، (دیگران که هیچ)، حتی نباید در بارگاه با عظمت خودت هم قربانی شود.
تا بگویی رستگاری آدمی از مسیر قربانی کردن (کشتن) و قربانی شدن (کشته شدن) نمیگذرد.
تا بگویی هیچ کس حق ندارد به بهانهی رستگاری خویش و یا رضایت تو، دیگری را قربانی کند.
اما
اکنون حال ما را بنگر. قربانی میشویم،
بنگر چگونه ما را نه برای تو و نه در پای تو، که به خواست خویش و در پای خوابهای آشفتهی قدرت قربانی میکنند. تو قربانی کردن انسان را ممنوع کردی اما اینان نه تنها آن را مجاز، که فوزی عظیم میدانند. و مگر قربانی شدن تنها با کشتن جسم و جدا شدن سر از بدن معنا میشود؟ قربانی شدنهایی هست که بسی درد و رنجش از جان دادن سختتر است. و آن وقتی است که آدمی را از جایزگاه رفیع انسانی به خاک مذلت و حقارت به زیر میافکنند. و آن وقتی است که به قهر و سلطه، همهی حقوق آدمی را انکار، و او را بی پناه محصور میکنند. و آن وقتی است که از دیگران نردبانی میسازند برای رسیدن به رستگاری خویش.
قربانی میشویم، زیرا اراده و اختیارمان را در پای اجبارهاشان قربانی میکنند. و مگر شرافت انسان به اراده و انتخاب او گره نخورده است؟ قربانی میشویم، زیرا زندگی ما قربانی میشود. و مگر ما را خلق نکردی که زندگی کنیم؟ ما را قربانی میکنند، زیرا عمر ما را در پای تاریکی و جهل خویش به تباهی میکشانند. و مگر آدمی را چند سال عمر و زندگی است که تمامش را در میدان تشویش و هراس و در کمبودها و رنجها تلف کند؟ قربانی میشویم، زیرا روحمان را قربانی میکنند. معنای زندگی ما را به قربانگاه پوچی میبرند. باورهای ما را به تیغ تیز میکشانند و در پای منافعشان ذبح میکنند.
حالِ انسان امروز را بنگر
بنگر چگونه او را در پای محکم شدن صندلی قدرت ذبح میکنند. در پای ارزشهای خیالی شان قربانی میکنند. گاهی به نام ملیت، گاهی به نام امت، گاهی به نام مبارزه، گاهی برای رسیدن به بهشت زمینی و گاهی در پای پول و سرمایه. میلیونها انسانِ قربانی شده را در مذبح خوفناک بنگر که چگونه پیشِ پایِ توهم دیگران از میان رفتهاند و میروند. تویی که میخواستی انسان را از قربانی شدن نجات دهی، بنگر چگونه استخوانهایش زیر بار سنگینی نام تو شکسته میشود. به نام تو، انسان را از یاد میبرند و حقوقش را قربانی میکنند. تو از حق خویش گذشتی و نشان دادی که نمیتوان و نباید دیگران را همچون ابزاری برای رسیدن به ارزشها و رستگاری خویش نادیده گرفت. هر کس مسئولیت خود را خودش باید بردوش بکشد. دیگران را نباید قربانی ارزشهایی کنند که ارزشمندشان میپندارند.
ذبح اسماعیل اولین نبود. میخواستی آخرین باشد، شد؟
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib
با همه کژ و کوژها
با هرچه هست و نیست
با تمام توان و نیرویی که داری
رشد کن
ادامه بده....
#سلام ، صبح بخیر و شادی
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib
#سهراب_شهید_ثالث
sohrab shahid sales
(7 تیر 1323 تهران)(10 تیر 1377 شیکاگو)
یکباره پیر شدم
در آینه نگاه کردم
آینه هم پیر شده بود
آنوقت کودکی را به یاد آوردم
در آن زمان سالخورده و فرتوت بودم
آینه از شعف خندید
تصویر شهید ثالث و شعر هر دو مربوط به سال ۱۹۹۶ و اواخر زندگی وی هستند.
برای آشنایی بیشتر با او بزنید روی سیب های سبز
.#حکمرانی
مسخره بازی
مردم به این مسخرهبازیها میخندن و اتفاقن همین خندههاس که سازندههاش رو موفق میکنه. چون میتونن کارشون رو بهعنوان یه کار وایرالشده فاکتور کنن. اگه این صفحه رو میخونین، بارها نوشتهم که برای این فرقه خود اثرگذاری مهمه نه جهتش. وقتی کسی میره توی کافه میتونه یه اجرای زندهی گیرا داشته باشه یا روی سن برقصه یا عین بچهی آدم یه گوشه بشینه، اما ممکنه عشقش بکشه سیاهمستی کنه و کافه رو به هم بریزه. نه واسه اینکه مشکلی با کسی داره، واسه اینکه آخر شب بگه: "جنم رو داشتی؟"
اینجوریه که حتی هو شدن هم براشون یه جور بُرده.
کسایی که پرنسیپ ندارن، همهچیز رو ابزار میبینن. معتقدن حالا که باید توطئهی دشمن رو خنثا کرد، پس ایرادی نداره اگه با شمشیری که ساختن بریم به جنگ خودشون.
اونا که سالهای اول انقلاب تنها برنامهی طنزشون جلسات پنجشنبهی قرائتی بود و تمام ماه رمضون رو مثل محرم عزا میگرفتن، یههو فکر کردن بد نیست ادای اونوریها رو دربیاریم. خیلی سوسکی ماهعسل رو فروختن به عصرجدید. چیزی توی اون مجری چشمسبز عوض نشده بود، فقط اینا دلشون خواسته بود به سبک مدرن اثرگذار باشن.
حالا هر کانالی رو میزنی یه میز گذاشتهن با چهار تا داور(!) که واسه معرکههای لوطیعنتری چراغهای سفید و قرمز طغس میکنن. واسه مداحی هم یه برنامه گذاشتهن که یکی میخونه و داور-مداح میشینه میگه: "ایولا، جنس صداتو دوست داشتم. حق نگهدارت."
اینها رو برد حساب میکنن اما دارن تو زمینی بازی میکنن که از یه باخت بزرگ بیرون اومده. چون کلمهی سرگرمی واسه اینها از فحش بدتره. موسیقی و رقص هم که هنوز صدر گناهان کبیرهس. هنرنمایی بدنی زنها هم که قاعدتن قفله. اما چون دلشون خواست "اثرگذار" باشن، شل کردن.
حالا برنامهی درجهیکشون شده یه کپی شخمی از برنامههایی که فلسفه اصلی ساختش سرگرمیه.با رقص و موسیقی و شعبده و نشون دادن زنهای رنگارنگ' شو میسازن و آگهی میفروشن.
اینها از اون دگمبازی کوتاه اومده بودن تا در پوشش سرگرمی' پیام فرهنگی بفرستن. اما از اونجا که نه پیامی دارن، نه باوری، نه سرگرمی رو میفهمن، نتیجهش یه کار ضعیف نمیشه، یه کار مسخره میشه.
این دقیقن عین همون کاریه که توی تمام ساختارهای مدرن این کشور اتفاق افتاده. از بروکراسی تا رسانه و مطبوعات و قانونگزاری و روابط خارجی. چون به هیچکدومش باور نداشتن و توی رودربایستی دنیا مجبور بودن این زلمزیمبوهای دستوپاگیر رو نگه دارن، نتیجهش این شد که همهچی از ریخت افتاد. یه ظاهر لعابدار با یه درون که ضعیف و ناکارآمد نیست، خیلی ساده فقط مسخرهس.
سلمان امین
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib
دشت آرزوها
متاسفانه بعضی از ما دیر میفهمیم
#زندگی همین هست
که داره میگذره
آدم های مهم همون هایی هستن
که الان برامون مهم نیستن
چون همش هستن
اون بعضی از ما
خیلی (چیزن)
خیلی خیلی چیز
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib
۴ -اسماعیل جورابلو : روستایی در ترسیم هماورد ( آنتاگونیست ) داستانش ، سنگ تمام می گذارد و کشف زوایای مختلف شخصیت پدر در سیر روایی داستان ، باور پذیر و شوکه آور است. اسماعیل از آن پدرانی ست که منافع شخصی اش ( بزرگ خاندان شدن ) بر وظایف مرسوم پدری اش می چربد. پدرانی که فرزند می کارند و هرس و به بار نشستن شان دیگر با خداست. از شکم زن و فرزند برای آمال و امیال خودشان می زنند و همواره در موضعی فرافکنانه منت بر اهل و عیال شان می گذارند. در مناسبات درون خانوادگی ،تلخ گوشت و نامهربان اند اما در جمع دوستان و بالادستی ها مبادی آداب و مجلس پسند می شوند. اسماعیل هماورد لیلا در جدال سنت پذیری/ سنت گریزی ست. دخترش را خطرناک ترین عنصرِ فروپاشی قلمرو فرمانبرداری اش می بیند. و کج دار و مریزِ این رابطه ، به تراژدی سیلی / مرگِ فرمانروایی زوار دررفته اش می انجامد. جایی که سلیمان وار بر اریکه قراضه ی سلطنتش ، چشم گشوده ریق رحمت را همراه با آخرین چس دود سیگارش سر می کشد و آوای شادی کودکان در تولد نوه اش در بیرون قاب ، گویی نغمه رهایی ابدی خانواده از سیطره زشتکاری های اوست. نگاه خیره واپسین لیلا به جسدش عاری از هر یتیمانگی است.
Читать полностью…🔻 ۲- اخوان لیلا : چهار برادر داستان ، ریخت شناسی ناهمگونی دارند. آنها به ترتیب تنومند ، فربه ، ترکه ای و ریقو هستند.ضریب هوشی شان به استثنای برادر ژیگولو منوچهر ، پایین است. شعور اقتصادی چندانی ندارند. با کارگری و مستراح شوری و مسافرکشی به حد نکبت ، گذران می کنند و دست به دامان منجی خانواده ، خواهرشان می مانند تا از این موقعیتِ منفعلِ فلاکت بار ، رهایشان کند. احترامشان به والدین از نوع سنتی ست. حجم بالای بی احترامی و فحش و فضیحت و خساست پدر را با پوست کلفتی به جان می خرند تا احترام پوشالین به جای خود باقی بماند. رویابافان یک لاقبایی که سربزنگاه ، پشت مغزمتفکر حامی شان را خالی می کنند و با تکیه بر خوش خیالی خامدستانه شان ، اندک سرمایه باقی مانده از خانواده را در قماری ابلهانه با فروش سکه ها از دست می دهند. آنها شاید پینوکیوهای مدرن در اقتصاد بیماری باشند که درخت سکه هایشان با پاره شدن برجام ، به باد می رود. و البته پدری که فداکاری ژپتو وار از او محال است. پدری که تجسس اسافلِ پسرِ خیکی اش برای کشف دو دانه تخم مرغ و سوسیس در حضور فامیل ، جانمایه ی خلق و خوی چندش آور و حیرت بارش است.
Читать полностью…#تحلیل_فیلم
#برادران_لیلا
🎞 مداقه ای بر " برادران لیلا "
✍ حامد جعفری
🔺️سیلی و سکه 🔻
در میانه دهه نود و در دورانی که توجه همگان به موفقیت های جهانی سینمای اصغر فرهادی جلب شده بود ، نام کارگردانی تازه نفس در عرصه سینمای ملی بر سر زبانها افتاد. سعید روستایی با اولین ساخته اش برنده نه سیمرغ جشنواره فجر شد ، با دومین فیلمش رکورد تماشاگر فیلم غیرکمدی سینمای ایران را شکست و با سومین فیلمش برای اولین بار در تاریخ سینمای ایران ، جایزه فیپرشی را از جشنواره کن ربود. نکته اصلی اینجاست که فیلمهای روستایی استقبال همزمان مخاطب عام و سینه فیل های حرفه ای و منتقدین سینمایی را باهم دارد. سینمای روستایی صفر و صد است. مخالفانش فیلمهایش را تصاویر متحرکِ چرک و کثیف از جامعه می دانند که به غرض سیاهنمایی ساخته شده اند و طرفدارانش شجاعت او در روایت و نشتر زنی به مصایب و فلاکت های ته ماندگان جامعه را تحسین می کنند.
در این مقال نگاهی تحلیلی خواهیم داشت بر آخرین ساخته روستایی.
#روزها_در_راه
#شاهرخ_مسکوب
🔸 پادکست «روزها در راه»
🔹 قسمت سیوهشتم : اگر میفهميديم چی به سرمان آمده
حالم تاریک است، بد نیست، دردناک، غمزده یا چیزی از این نوع نیست، کدر است. روحم در دلم جا دارد و فضای دلم بسته و خفه است. روحم در گودال افتاده و تقلا میکند و میخزد که بیرون بیاید و آسمان باز را نگاه کند. روی کوه، دیدِ دور، تپه و ماهور و منظرۀ متنوع، چشماندازِ آرزوی روحِ من است. اما در گودال، زمانش به انتظار میگذرد و انتظارش تاریک است.
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib
#بریده_کتاب
همه ی آنچه می خواهم بیان کنم این است که به اعتقاد من اتاقک " قبر" از هر چیز بیشتر به کتاب شباهت دارد حتی اگر آنها را از نظر ظاهری شبیه سازیم در زیر سنگِ قبر نیز همانند زیر جلد کتاب روحی خوابیده که روز رستاخیز را انتظار میکشد و مطالعه کتاب به منزله نبش قبر است،
دیروز غروب به محض گذشتن از کنار یک بوته رز سفیدمتوجه شدم که مردگان نیز به اندازه این بوته رز، روی زمین و در بینِ ما زندگان حضور دارند نمیدانم فردا چه کتابی خواهم نوشت زیرا از فردای خود ناآگاهم، در این زمان میخواهم زندگیم به سان گُلی باشد که هرگز از شکفتن باز نمیایستد و عطرافشانی آن همواره فزونی میگیرد. میخواهم گریستن را بیاموزم، میخواهم بتوانم کمتر درک کنم چرا که هر چه بیشتر میاندیشم، به خواندن کتابهایی علاقمند میشوم که به زیبایی سبزهزار باشند و نگاه خویش را به نور مکتوب بدوزم، میخواهم سرزندهتر از کودک به مرگ برسم و با حیرت کودکانی که ازآب بیرون آورده میشوند، بمیرم.
فرسودگی
#کریستین_بوبن
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib