خانواده #تیبو_44
جلد اول
کتاب سوم
فصل گرم
از ص۵۸۹ تا ص۶۰۷
🔹پایان جلد اول
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib
مادرم گندم درون آب میریزد
پنجره بر آفتاب گرمیآور میگشاید
خانه میروبد
غبار چهرهی آیینهها را میزداید
تا شب نوروز
خرمی در خانهی ما پا گذارد
زندگی برکت پذیرد با شگون خویش
بشکفد در ما و سرسبزی برآرد
ای بهار، ای میهمان دیرآینده!
کمکَمَک این خانه آماده است
تک درخت خانهی همسایهی ما هم
برگهای تازهای داده است
گاهگاهی هم
همره پرواز ابری در گذار باد
بوی عطر نارس گلهای کوهی را
در نفس پیچیدهام آزاد
این همه میگویدم هر شب
این همه میگویدم هر روز
باز میآید بهار رفته از خانه
باز میآید بهار زندگی افروز!
#سیاوش_کسرایی
#سلام ، صبح بخیر و شادی
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib
اپیکوروس معتقد بود ما باید بیشترین بهره را از این زندگی ببریم. او یک لذت پرست بود و این را بی محابا می گفت. غایت زندگی لذّت است؛ مغز تعالیم او، مربوط به راه های زیستنی است که بیشترین لذت ممکن را برای ما فراهم می آورد.
تا حدی شگفت آور است که زندگی خود اپیکوروس بسیار ساده تا حد زهد و ریاضت کشی بود. عقیده عمومی، چه در دوران باستان چه در جهان مُدرن، تصویری از اپیکوریان به دست می دهد که گویی اینان فقط به دنبال لذات جسمانی و شهوانی بودند: «بخور، بنوش، و شاد باش، چون فردا خواهی مُرد.» اما درک اپیکوروس از لذّت تقریباً به تمامی منفی است؛ آنچه باید به دنبالش بود لذّت فی نفسه نیست، بلکه غیاب درد است. «لذت زمانی به اوج خودش میرسد که هیچ دردی نباشد.»
پس وقتی می گوییم که لذت هم هدف و هم غایت است، منظور ما لذت های آدم های عیاش یا آدم های شهوتران نیست، چنان که برخی از سر جهل، پیشداوری یا وارونه نمایی عامدانه می گویند. منظور ما از لذّات غیاب درد در جسم پریشانی روح است.
اهالی مکتب اپیکوری ساده زیست بودند. اپیکوروس درمکاتباتش می گوید که با نان و آب خرسند است.
«و باز: یک کوزه کوچک پنیر برایم بفرست تا وقتی دلم خواست به خودم ضیافتی بدهم». هدف نهایی رسیدن به حالتی فارغ از درد و پریشانی، یعنی «آتاراکسیا» یا آسودگی، است. اپیکوروس انواع مختلفی از میل ها و تمناها را مشخص کرده بود و می گفت فقط باید ساده ترین آن ها را ارضا کرد.
«لذت جسمانی وقتی که دیگر درد نیاز برطرف شده باشد افزایش نمی یابد؛ پس از آن دیگر آنچه هست تنوع طلبی است.» یک دلیل اینکه اپیکوروس چیزی بیش از ارضای حداقلی را نمی پسندید این بود که در نظر او لذت عمدتاً در ذهن بود: «آنچه سیری ناپذیر است، برخلاف آنچه می گویند، شکم نیست، بلکه این فکر نادرست است که نمی توان آن را پُر کرد» . «برای کسی که فکر می کند اندک کافی نیست، هیچ چیز کافی نیست.» اپیکوروس آشکارا استدلال می کرد که اگر لذت عمدتاً در ذهن است، پس می توان از طریق ذهن به لذاتی بزرگ تر از آن دست یافت که مردم به اشتباه فکر می کنند.
گواهی آشکار قدرت تحمل عذاب انسان خردمند را در نامه ای از اپیکوروس به ایدومنئوس نامی میتوان یافت که در آن از عذاب بیماری کُشنده اش سخن می گوید:
در این روز رحمت بار، که آخرین روز زندگی من هم هست، این نامه را برای تو می نویسم. رنج دائم من از شاش بند و اسهال خونی چندان زیاد است که هیچ چیز تسکینش نمی دهد؛ اما من ورای همه این دردها با یاد گفتگوهای لذت بخشی که با هم داشتیم در ذهن خود شادم. اما با لطفی که همیشه به من و فلسفه ام داشته ای خواهش می کنم که مراقب فرزندان مترودوروس باشی.
اگرجهان متشکل از اتم هایی است که حرکت تصادفی دارند، پس هیچ اصل الاهیات طبیعی وجود ندارد که بتوان عدالت را بر آن بنا نهاد. موضع اپیکوریان درباره قواعد عدالت این است که این قواعد کلاً مربوط به عُرف و قرارداد هستند و نه وابسته به طبیعت.
نظر آنان یادآور نظر گلاوکون در کتاب دوّم جمهوری افلاطون است:
حیواناتی که قادر نیستند با همدیگر میثاقی ببندند با این هدف که نه صدمه ای برسانند و نه صدمه ای ببینند، نه عدالتی دارند و نه بی عدالتی. و آن قبایلی که یا نمی توانند یا نمی خواهند. میثاق های متقابلی با همین هدف ببندند، وضعی شبیه همین حیوانات دارند.
هرگز عدالت مطلقی در کار نبوده است، عدالتی که بوده است صرفاً توافقی بوده است در تبادل دو سویه در مناطق مختلف در زمان های مختلف علیه صدمه زدن یا صدمه دیدن.
اینجا هم، مثل استدلال گلاوکون، ظاهراً فرض اولیه در استدلال یک وضع نخستین است که در آن قواعد عدالت جاری نیستند. مردمان آزادند که به همنوعانشان صدمه برسانند، اما چون خودشان هم ممکن است قربانی شوند و صدمه ببینند، شرایط غیرقابل تحمل می شود. پس، برای ایمن ماندن از دست همدیگر، همه با هم توافق می کنند که صدمه ای به همدیگر نرسانند. برای جاری شدن قواعد عدالت سازوکارهای مجازاتی برای تنفیذ این قواعد در نظر گرفته می شود، تا مردمان از سر ترس، حُرمت این توافق را نگه دارند . اما اپیکوروس، با گلاوکون در این نکته اختلاف نظر دارند که عادل بودن به ضرر آدم تمام می شود. حتی اگر تنها دلیل عادل ماندن ترس از مجازات باشد، آن کسی که توافق را نقض می کند هرگز نمی تواند کاملاً مطمئن باشد که ازمجازات خواهد گریخت.
محال است شخصی که پنهانی هر ماده ای از توافق اجتماعی را نقض می کند احساس اطمینان کند که این کار پنهانی اش فاش نخواهد شد، حتی اگر هزار بار از مجازات و کشف عملش گریخته باشد؛ زیرا تا دم مرگ هرگز نمی تواند مطمئن باشد که عمل پنهانی اش کشف نخواهد شد.
چون غایت زندگی آرامش است، بایستی از بی عدالتی پرهیز کرد، چون ترس از افشا شدن منبع اضطراب است. فرد خردمند برای آنکه در تعاملاتش با همسایگان تا حد مقدور ایمن باشد، هرگز دست به کاری نمی زند که دلیلی برای ترس از افشا شدنش داشته باشد.
🔹تأثیر بر فلاسفه ایران
بسیاری بر این نظر هستند که فلسفه خیام متأثر از فلسفه اپیکور (فلسفه لذت) است. به واسطه خیام، حافظ را نیز متأثر از فلسفه اپیکور میدانند.
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
Ἐπίκουρος
Epicurus
341–270 BC
Epicureanism
اپیکور ، ابیقور یاابیقورس فیلسوف یونان باستان و بنیانگذار نظام فکری اپیکوری بود. فلسفهٔ اپیکوری یکی از مکاتب فکری مهم دوران هلنیسم بهشمار میآید. اپیکور، فلسفه لذت، پرهیز از پریشانخاطری دنیوی، جستجوی آرامش نفس (آتاراکسیا) و رهایی از تشویش و رنج (آپونیا) را تبلیغ میکرد.
اپیکور در ۳۴۱ پیش از میلاد در ساموس واقع در دریای اژه زاده شد. پدر و مادرش از خانوادههای بینوای این شهر بودند ولی اپیکور با اینهمه در زادگاه خود به تحصیل مشغول گشت.
در ۱۲سالگی شیفتهٔ فلسفه شد و در شهر تئوس نزدنوزیفانس شاگردی کرد و با حکمت دموکریت آشنا شد. در ۱۹ سالگی به آتن رفت و در آکادمی افلاطون به مدت یک سال به فراگرفتن فلسفه اشتغال داشت پس از آن در شهرهای کولوفن و موتیلنه و لامپساکوس به تدریس پرداخت. تا آن که خود مکتبی را پایهریزی کرد به نام «اپیکوریسم» یا طرفداران زیبایی و لذت. در کلاس او زن و مرد از هر طبقه حضور به هم میرساندند. عزیزترین شاگرد او بردهای به نام میس بود.
فرانسیس بیکن/۱۰۷
با بیگناهی و صفای کبوتر در خود جمع کند؛ همچنانکه با جهل به ماهیت شر فضیلت در معرض خطر و دور از مصونیت خواهد بود.»۲۶ «ایتالیاییها مثل نامطبوعی دارند: چه خوب است آنکه به هیچکس خوبی نکند.»۲۷ بیکن نصیحت خود را با عمل خویش تطبیق می دهد و توصیه می کند که رازداری و کتمان را با عفت و شرافت به هم بیامیزند؛ چنانکه برای آنکه فلز صاف و نرمی قابل دوام باشد باید آن را با فلز دیگری درآمیخت. او طالب زندگی پر فعالیت و متنوع است زیرا چنین زندگی سبب می شود که انسان از هر چه موجب توسعه و عمق و استحکام و تندی ذهن است اطلاعاتی کسب کند. او زندگی را که کاملاً به اندیشه و تفکر گذرد دوست نمی دارد و مانند گوته علمی را که به عمل منتهی نشود مسخره می کند. «باید دانست که در صحنه زندگی بشر فقط خدا و فرشتگان تماشایی محض اند.»۲۸
دین او مانند دین پادشاه با وطنخواهی توأم بود. با آنکه بارها به الحاد متهم شده بود و فلسفه او نیز به سوی بیطرفی و پیروی از عقل متوجه است باز خود را از بی ایمانی منتظر نشان می دهد و این امر را با سبک خطابی متظاهر به صداقت اظهار می کند: «ممکن است من به تمام افسانه ها و به آنچه در «تلمود» و «قرآن»* نوشته شده است ایمان بیاورم ولی نمی توانم قبول کنم که بنای این جهان بدون شعور و علم ساخته شده است. فقط یک فلسفه سطحی ممکن است ذهن بشر را به سوی الحاد فراخواند؛ ولی فلسفه عمیق آن است که انسان را به دین متوجه سازد. زیرا اگر کسی فقط علل نزدیک را دید و فراتر نرفت ممکن است خدایی را قائل نشود؛ ولی اگر تمام سلسله علل و معلولات را با هم در نظر بیاورد بالأخره به مشیت ازلی و خدای واحد ایمان خواهد آورد.»۲۹ بی دینی نتیجه اختلاف فرق مذهبی است «یکی از عقل الحاد وجود انشعاب و تفرقه در دین است؛ اگر دین فقط به دو قسمت تجزیه شود، ایمان و تعصب هر دو طرف شدید تر می گردد. ولی اگر انشعاب و تفرقه بیشتر شد منجر به الحاد می شود. ... علت دیگر الحاد و بی دینی عصر صلح و آرامش و ترقی است که با تعلیم توام باشد زیرا مردم هنگام بروز مخاصمات و اضطرابات بیشتر متوجه این می گردند.»۳۰
ولی ارزش بیکن در روانشناسی است نه در الاهیات و اخلاق. وی یکی از تحلیل کنندگان شکست ناپذیر روح بشر است و در نشانه گیری مهارت عالی دارد. سخنان او درباره مبتذل ترین موضوعات نو و اصیل است. «مردی که ازدواج می کند از همان روز اول هفت سال پیرتر می شود.»۳۱ «غالباً شوهران بد زنان خوب دارند.» (بیکن خود مستثنی
پ.ن.
٢٦. «پیشرفت دانش»، ج ۱۲، ص ۲.
۲۷. «درباره «خیر»
۲۸. «پیشرفت دانش» ج ۷، ص ۱.
۲۹. «دربارة الحاد»
۳۰ همان مقاله.
۳۱. «نامه به لرد بئرلی»، ١٦٠٦.
*بیکن در ذکر «قرآن» تحت تأثیر کشیشان متعصب مسیحی که اسلام و قرآن را تخطئه می کردند قرار گرفته است.(مترجم)
فرانسیس بیکن/۱۰۵
طلب حقیقت یعنی عشق به آن؛ درک حقیقت یعنی ستایش آن؛ ایمان به حقیقت یعنی لذت بردن از آن.» ما در کتب «با خردمندان سخن می گوییم و در زندگی روزانه با بیخردان.» «بعضی از کتب را فقط باید چشید» یعنی یک قسمت معروف آن را خواند، برخی دیگر را باید یکمرتبه بلعید و فقط بعضی کتب نادر هست که باید خوب جوید و هضم کرد» این نوع کتب بدون تردید در میان اقیانوس عظیم مرکب و جوهر که هر روز افکار ما را فرا می گیرند و پس از زهرآگین کردن آن را در خود غرق می سازند، فقط قطره ای را تشکیل می دهند.
مسلماً «مقالات» در زمرۀ کتبی است که باید خوب جوید و هضم کرد. در هیچ مائده ای چنین غذای لذیذ و گوارا پیدا نمی شود، بیکن از حشو و اطناب در وحشت و از روده درازی متنفر بود؛ در یک جمله کوچک مطالب زیادی می پرورانید. هر یک از مقالات او چکیده افکار یک مغز بزرگ درباره یک مسئله مهم حیاتی است که در یک یا دو صفحه انشاء شده است. نمی توان گفت که کدام یک از این دو علت موجب بلندی انشاء او شده است: موضوع یا اسلوب؛ زیرا بیان او در نثر به همان اندازه شعر شکسپیر عالی و ممتاز است. سبک او مانند سبک تاسیت محکم و موجز و یکنواخت است و در حقیقت قسمتی از صراحت و ایجاز آن مدیون اصطلاحات و عبارات لاتینی است. ولی وفور استعارات در انشای او از صفات بارز عهد الیزابت می باشد و عکس العمل اطناب دوره رنسانس است. هیچ نویسنده انگلیسی اینهمه تشبیهات پرمغز و پرمعنی به کار نبرده است. ولی کثریت استعمال تشبیهات خود یکی از عیوب نثر بیکن محسوب می شود؛ استعارات و کتابات و تلویحات بی شمار مانند ضربات تازیانه بر اعصاب ما فرود می آید و بالأخره ما را فرموده و خسته می سازد «مقالات» به منزله غذای مقوی و سنگین است که نمی توان آن را به مقدار زیاد خورد و هضم کرد؛ بلکه اگر در هر بار چهار یا پنج تا از آن مصرف شود، بهترین غذای معنوی در زبان انگلیسی خواهد بود.۲۲
از این حکمت فشرده و موجز چه می توانیم استخراج کنیم ؟ شاید آنجا که میکن آزادانه نظر اپیکور را در اخلاق می پذیرد بهترین نقطه مبدا و جالب ترین دوره انحراف از طرز تفکر فلسفی در قرون وسطا باشد. «این دستور العمل فلسفی و 'لذات خود را به کار مبر تا از هوس و آرزو بیفتی، هوس و آرزو مکن تا در ترس وحشت نیفتی' از مغزی ضعیف و کم جرئت و ترسو صادر شده است. در حقیقت خیلی از عقاید فلسفی ناشی از بدگمانی و وهم است و بشر را بیش از آنچه اقتضای طبیعت اشیاء است به احتیاط و تردید وامی دارد؛ زیرا این گونه عقاید زندگی انسان را مبدل به آمادگی و استعداد برای مرگ می سازند. چنین چیزی ممکن
پ.ن.
۲۲. نویسنده کتاب مقالات ذیل را ترجیح می دهد: ۲، ۷، ۸، ۱۱، ۱۲، ۱۶، ۱۸، ۲۰، ۲۷، ۲۹، ۳۸، ۳۹، ۴۲، ۴۶، ۴۸، ۵۰، ۵۲، ۵۴.
فرانسیس بیکن/۱۰۳
او را از میان ببرند؛ جاه طلبی او سیری ناپذیر بود و محال فراغتی برای او نمی گذاشت. همواره ناراضی بود و همیشه عایدات یکسال بعد را از پیش خرج می کرد. در مخارج اصراف روا می داشت و تظاهر و خودنمایی برای وی یک قسم سیاست بود. هنگامی که در چهل و پنج سالگی عروسی کرد در تشریفات جشن ازدواج به قدرى ولخرجی کرد که مجبور شد از کابین زنش نیز مقدار زیادی بپردازد در صورتی که کابین یکی از دلخوشیها و لذات زنان است. در ۱۵۹۸ به جهت قروض خود به زندان افتاد، با اینهمه او به پیشرفت خود ادامه می داد.
مهارت او در امور گوناگون و معلومات پهناور او موجب می شد که در هر مجمع و کمیته مهمی عضو برجسته به شمار رود؛ بتدریج در مقامات عالیتر بر روی او باز شد: در ۱۶۰۶ مشاور قضایی سلطنتی گردید و در ۱۶۱۳ معاون دادستان کل شد و در ۱۶۱۸ در پنجاه و هفت سالگی بالاخره به مقام صدارت عظما رسید.
🔹 ۳. مقالات۱۷
ارتقای او به مقامات عالی، ظاهراً آرزوی افلاطون را که خواهان حكام فیلسوف بود بر آورد. زیرا هر اندازه که بیکن در سیاست جلوتر می رفت، به اوج حکمت و فلسفه نزدیکتر می شد. نمی توان باور کرد که اطلاعات و معلومات وسیع این مرد فقط در حلال و عرض زندگی سیاسی پر آشوب او به دست آمده است. شعار او این بود که زندگی مستور و نهانی بهترین زندگیهاست. او نمی توانست تشخیص دهد که آیا ذهن و روح او تفکر را بیشتر دوست دارد یا زندگی عملی را. آرزوی او این بود که مانند سنکا هم فیلسوف شود و هم سیاستمدار؛ اگر چه گمان می کرد که ایفای این دو شغل با هم ممکن است او را از رسیدن به هدف و مقصود باز دارد. در یکی از نوشته های خود می گوید: «مشکل است که شخص بتواند حکم کند آیا کدام یک بیشتر ذهن را زبان دارد: در آمیختن زندگی فعال با تفکر یا بکلی فرو رفتن در اندیشه و تفکرات» به عقیده او مطالعه و اشتغال به تحصیل به تنهایی نه هدف است و نه حکمت، و علمی که با عمل توام نباشد قیل و قال بیهوده مدرسه است. «صرف همۀ اوقات به مطالعه مستی و کاهلی است؛ به کار بردن آن برای خودنمایی ریا است؛
پ.ن.
۱۷. نویسنده کتاب بهتر چنان دید که در این قسمت سخنان فشرده و موجز بیکن را فشرده تر و موجزت نسازد و ترجیح داد که برای شرح حکمت او بیانات عالی خود او را نقل کند و در این باب سخنانی بیشتر از آنچه خود او گفته است نیاورد زیرا چنین سخنانی هم جای بیشتر می گیرد و هم روشنی و زیبایی و قدرت آن از بیانات خود بیکن کمتر است.
دلم از کار جهان گرفته است.
آمدهام تا مرا بخواهی.
که دلم بر هیچکس قرار نمیگیرد اِلّا به تو.
ذکر جنید بغدادی
از کتابِ تذکرة الاولیاء عطار
#سلام ، صبح بخیر و شادی
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib
#رقص_اقوام_ایرانی #عروسی #گیلکی #قاسم_آبادی
این همه رنگ و اصالت و مهربانی...
#بنازیم_به_این_تنوع_زبانی_فرهنگی
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib
یکی از دلایل اینکه اپیکوروس می تواند این خط استدلال دنبال کند نگاه سلبی اش به لذت است. چون نیازهای ما ساده هستند، مجبور نیستیم برای ارضای آن ها به بی عدالتی متوسل شویم. در این نکته نیز اپیکوروس با گلاوکون اختلاف دارد که می گفت « هر ارگانیسمی بنا به طبیعتش تمنای رسیدن به بهره ای نابحق دارد و این تمنّا را به عنوان یک خیر دنبال می کند».
اپیکوروس هم، مانند افلاطون، به اهمیت محدود کردن تمنّاها توجه دارد. چون انسان خردمند می داند که بهره نابحق خیر نیست، پس به دنبال آن هم نمی رود.
به دلیل نگرش آرامش طلبانه و دعوت به دست کشیدن از امور، مکتب اپیکوروس در دوران هلنیستی هرگز آن رواج گسترده مکتب رواقی را پیدا نکرد. اما اپیکوریانیسم برای برخی از اعضای جامعه هلنیستی جذابیت بسیار داشت- و نیز برای جوامع بعدی در طول تاریخ.
#بریده_کتاب
[ اپیکور ] هنگامی که در بستر مرگ درد می کشید به یکی از دوستانش نوشت که توانسته بود با به خاطر آوردن گفتگوهای قدیمی لذتبخش خویش با او، ذهنش را از درد و رنج بیماری منحرف سازد.
تاریخچه ی کوتاهی از فلسفه
نایجل واربرتون
فصل چهارم، راه باغ (درباره ی اپیکور)
جملاتی از اپیکور:
🔹و هنگامی که ساعت محتوم فرابرسد، احساس تحقیرمان نسبت به کسانی که بیهوده به هستی چنگ انداخته اند، در این سرود فوران خواهد کرد: "آه! چه باوقار زیستیم!"
🔹شهرتطلبی آخرین میلی است که انسان خردمند میتواند بر آن غلبه کند.
🔹مرگ برای ما هیچ است، زیرا هنگامی که ما هستیم مرگ حضور ندارد و وقتی که مرگ سر می رسد، ما نیستیم.
🔹آیا خداوند مایل به جلوگیری از شر و بدی هست، اما قادر نیست؟
پس او قادر مطلق نیست.
آیا او قادر است، اما مایل نیست؟
پس او بدخواه است.
آیا او هم قادر و هم مایل است؟
پس او مبداء شر است.
آیا او نه قادر و نه مایل است؟
پس چرا او را خدا می نامند؟
اپیکور به سال ۲۷۱ پیش از میلاد در ۷۱ سالگی بدرود حیات گفت.
پایان.
🔹اپیکوروس به آتن رفت و حوالی سال های ۳۰۷ تا ۳۰۶ ق.م. اندیشه هایش را تعلیم می کرد. اپیکوروس که نویسنده ای پُرکار بود حدود ۳۰۰ رساله نوشت که همگی از دست رفته اند. اما کتاب دهم از کتاب زندگی فیلسوفان برجسته تألیف دیوگنس لائرتیوس حاوی سه نامه سرگشاده از اپیکوروس و مجموعه ای از «آموزه های کلیدی» اوست. مجموعه دیگری از اندرزهای او در دست نوشته ای که در ۱۸۸۸ کشف شد و در واتیکان نگهداری می شود محفوظ مانده است. علاوه بر گواهی های فیلسوفان هم عصر او، اعم از دوست و دشمن، شاعر لاتینی قرن اول میلادی، لوکرتیوس، در شعر بزرگش درباره سرشت جهان گزارش کاملی از تعالیم اپیکوروس به دست داده است.
برخلاف مکتب رواقی، مکتب اپیکوری بسط و تکامل نیافت. اپیکوروس مورد احترام بود، هم شخصاً و هم به لحاظ فلسفی، و تعالیم او تا به آخر آموزه های این مکتب ماندند. نظام اپیکوری، مثل نظام رواقی، به سه شاخه تقسیم می شد: منطق، طبیعیات، و اخلاق. مثل رواقیون، ما می توانیم از بخش منطق صرف نظر کنیم بی آن که لطمه ای به بحث ما بخورد.
اپیکوروس و پیروانش نیروی فلسفی زیادی را صرف پژوهش در پدیده های طبیعی و توضیح آن ها می کردند. در میان فهرست آثار اپیکوروس اثری هست به نام درباره طبیعت که مشتمل بر سی و هفت کتاب است و نیز آثاری که به موضوعات خاص علمی اختصاص یافته اند. اما، علی رغم ظواهر علمی اش، مکتب اپیکوری آشکارا یک فلسفه زندگی است که به قصد کمک به پیروان این مکتب برای وفق دادن خویش با جهان خصم تدوین شده است. اپیکوروس هم، مثل رواقیون، یک ماتریالیست تمام عیار بود.
اپیکوروس، تحت تأثیر فیلسوف پیشاسقراطی، دموکرتیوس، گزارشی از جهان فراهم آورد که می گفت جهان کلاً از ذراتی مادی شکل گرفته است که دائماً به هم برخورد می کنند، یعنی اتم هایی که همیشه در جنبش هستند. هر آنچه هست و هر آنچه اتفاق می افتد حاصل همین برخوردهای اتفاقی است. اپیکوروس که دلش می خواست از پیش بینی پذیر بودن آنچه در طبیعت اتفاق می افتد پرهیز کند و بنابراین در دام امکان داشتن شناخت قبلی، یا سرنوشت، نیفتد، اعلام می کرد که جنبش اتم ها تحت تأثیر تغییر مسیرهای کوچک اتفاقی است، و بنابراین پیش بینی آن ها محال است. (کوانتم!)
آنچه درباره جهان طبیعی صادق است کلاً درباره جسم انسان هم صدق می کند که صرفاً مجموعه ای از اتم هاست. حتی روح هم از اتم ها تشکیل شده است:
روح چیزی مادی است متشکل از ذرات ریز که در یک قالب پراکنده شده اند، و بسیار شبیه باد هستند با مخلوطی از حرارت، و در برخی موارد باد خالص و در موارد دیگر حرارت محض.
علی رغم ظرافت و پیچیدگی بسیاری از تحلیل های اپیکوروس، وجوه خاص تعالیم علمی او چندان جالب توجه نیستند. آشکارا، دلیل اصلی پرداختن اپیکوروس به طبیعت این است که می خواهد نشان دهد برای پدیده های طبیعی توضیحی وجود دارد. نیازی به کار خدایان، یا دیگر نیروهای مرموز غیر انسانی، نظیر طبیعت یا مشیت وجود ندارد. بنابراین، پژوهش او در جهان طبیعی به قصد آزاد کردن مردمان از هراس از چنین موجودیت هایی است. اپیکوروس معتقد بود که خدایان وجود دارند. این واقعیت که ما تصور روشنی از آن ها داریم آنی نکته را به اثبات می رساند. اما خدایان خودشان را دل مشغول جهان طبیعی یا امور بشری نمی کنند. جهان به حال خود واگذاشته شده است که به راه خودش برود، و اپیکوروس معتقد بود پی بردن به این مطلب می تواند عمیقاً رهایی بخش باشد.
غایت زندگی در نظر اپیکوروس لذت است. طبیعت تصادفی و بی هدف هستی همه اهداف والاتر را حذف می کند. پژوهش در طبیعت مهم است زیرا ترس از نیروهای فوق طبیعی و مرگ مجازات الهی پس از مرگ مانع خوشی هستند. اپیکوریان با فراهم آوردن توضیحات طبیعی برای هر آنچه رخ می دهد دیگر جایی برای عوامل غیرطبیعی باقی نمی گذاشتند. بنابراین، پژوهش در طبیعت هیچ هدف دیگری جز فراهم آوردن آرامش ذهنی و روحی ندارد. اپیکوری ها « توانی پیوسته» را وقف پژوهش در طبیعت می کردند، و از این کارشان حاصلی جز آرامش بخشیدن به زندگی هایشان چشم نداشتند.
هدف از مادّی خواندن روح نشان دادن این نکته بود که روح هم وقتی که جسم می میرد از هم می پاشد و بنابراین نمی تواند ناراحتی پس از مرگ را تجربه کند. چون روح به نحوی جدایی ناپذیر به جسم متّصل است، جسمی که جایگاه همه حسّ هاست، و مرگ یک پایان است، غیاب هرگونه حسّی. همین و بس. روح خالی شده از جسم نمی تواند رنج ببرد:
مرگ برای ما هیچ است؛ زیرا جسم ما، وقتی که به عناصرش منحل می شود، دیگر هیچ احساسی ندارد، و آنچه هیچ احساسی ندارد برای ما هیچ است.
اپیکوروس این تعالیم را رهاننده ما از وحشت های مجازات ابدی می دانست.
اگر مرگ یک پایان ناگزیر است، پس فقط باید دلنگران زندگی بر روی کره خاک بود.
🔹سیاست در فلسفه اپیکور
اپیکورها معتقدند که زندگی در جامعه زیر حکم قانون و رعایت حقوق مایه خرسندی است. وضع بی قانونی یا حالت جنگ در جامعه به هیچ رو برای آرامش روح مناسب نیست. استدلال میکردند که روابط اجتماعی و حقوقی به منافع فردی و به خواستهای افراد برای صیانت نفس از آسیب و زیان بستگی دارد. افراد تا زمانی از قانون اطاعت میکنند که برای تحقق هدف آنها کمک کند.
🔹علت محبوبیت فلسفه اپیکور
فلسفه اپیکوری محبوبیت یافت چون انسانها را از ترس از مرگ میرهانید و احتمال میداد که زندگی بعد از مرگ نباشد. همچنین چون پیام آن لذت و احساس فردی بود محبوبیت یافت. در حالی که درک و فهم فلسفه دیگر مکاتب برای مردم عامی دشوار بود، این مکتب اهداف و پیام فلسفه خود را بین مردم گسترش دادند.
🔹خدا در فلسفه اپیکور
یک جنبه مهم از فلسفه اپیکور میل او به حذف توصیف پدیدهها طبیعی براساس قدرت خدایان و ماورا طبیعت و جایگزین کردن آن با مکانیسم توصیفی خودش میباشد. او آرزو داشت که ترس و اعتقاد مردم به خدایان را از بین برد و توضیحات مبتنی بر نظریه اتمی اش را جایگزین خواست و اراده خدایان برای توضیح پدیدههای طبیعی نظیر زلزله و رعد و برق و... سازد. اپیکور تنها جایگاهی که برای خدایان قایل است ذهن آدمی است. خدای او بکلی با تصورات و تعبییرات متداول فرق میکند. خدای او ایدهآلهای ذهنی اوست.
به نظر اپیکور مسئول ذهن و روان و فکر آدمی اندامی در بدن اوست وطبیعتا امری است کاملاً مادی و قابل توجیه با نظریه اتمی که مسلماً مرگ و نابودی هم دارد. اپیکور در شناخت شناسی کاملاً تجربه گرا و غیرشک گراست. او معتقد است که تمام اطلاعات و معلومات ما از طریق حواس به دست میآیند و در صورت استفاده درست، دادههای حسی قابل اعتماد میباشند. به نظر او ذهن ما در عین حالی که فرآیندی مادی است اصول و پیش فرضهایی برای استدلال و استنتاج هم دارد که خود اینها نتایج تجارب تکرار شده انسان است.
🔹فلسفه اپیکور و مرگ
به عقیدهٔ اپیکور، اختلالاتی که تعادل روانی را به مخاطره میاندازد و مانع نیکبختی انسان میشود، بیم از خدایان و ترس از مرگ است. هر کس که میخواهد سعادتمندانه زندگی کند، باید بر ترس خود از خدایان و مرگ چیره گردد؛ بنابراین تمام معنای فلسفهٔ نظری چیزی جز این نیست که این هدف در زندگی عملی مشخص فرد برآورده شود. در مورد بیم از خدایان، اپیکور معتقد بود که این نتیجهٔ پنداری باطل است. زیرا خدایان در رویدادهای جهان ما نقشی ندارند و به ویژه نمیتوان آنان را هدایت کنندگان زندگی انسان به حساب آورد.
طبق فلسفهٔ اپیکوری، خدایان در مکانهایی میان جهانهای جداگانه جای دارند و در آنجا زندگی بی دغدغه و رستگارانهای را میگذرانند، بدون اینکه در حوادث زمینی دخالت و در سرنوشت انسان شرکت کنند. اگر خدایان در زندگی زمینیان دخالت میکردند، دیگر ذاتهایی کامل نمیبودند، چرا که از منظر اخلاقی، مسئول کژیها و کاستیهای زندگی زمینیان میبودند.
اپیکور میپرسید: «یا خدا میخواهد پلیدی را در جهان از میان بردارد و نمیتواند، پس ناتوان است. یا میتواند و نمیخواهد آن را از میان بردارد، پس بد است. یا نمیتواند و نمیخواهد، پس هم ناتوان است و هم بد و در هر صورت شایستهٔ خدایی نیست؛ و سرانجام اگر خدا میخواهد و میتواند پلیدی را از میان بردارد، این پلیدی از کجاست و چرا از میان نمی رود؟"
🔹متافیزیک اپیکور
بنا بر اعتقاد او اجزای پایهای جهان اتمها یعنی ذرات ریز و تجزیه ناپذیری هستند که در فضای خلاء بین خود در حال حرکت هستند. اشیاء مجموعهٔ از اتمها هستند که تمام خواص ماکروسکپی آنها و اتفاقاتی که برای آنها میافتد به بیانی اتمی قابل توجیه است. فلسفه متافیزیک اپیکور که در واقع مقدمهای برای اثبات وجود اتمها و خلأ میباشد از دو نقطه زیر شروع میشود:
۱- ما اجسام در حال حرکت را مشاهده میکنیم. ۲- چیزی از نیستی پا به هستی نمیگذارد.
اپیکور مورد اول را از تجربه اخذ میکند. مورد دوم نیز اصلی معمولی و مورد قبول فلاسفه یونان باستان است. از نکته اول اپیکور بدین شکل استفاده میکند که چون اجسام در حال حرکتی وجود دارند پس قاعدتاً فضای خالی نیز باید موجود باشد که اجسام توانایی حرکت داشته باشند. اپیکور این فضای خالی را خلأ مینامد. استفاده اپیکور از مورد دوم هم به این شرح است: اشیا و موادی که ما میبینیم قابل تقسیم به اجزای ریزتری هستند که خود این اجزا و تکهها هم به نوبه خود قابل تقسیم میباشند. و این روند همچنان ادامه خواهد داشت.
به اعتقاد اپیکور این روند نمیتواند تا بینهایت باشد زیرا در این صورت تکهها و اجزا به عدم میل خواهند کرد که این موضوع بر خلاف اصل عدم امکان پدیداری وجود از عدم است. پس میتوان نتیجه گرفت که ذراتی غیرقابل تجزیه سازنده مواد و اشیا هستند. او با همین اصل ازلی و ابدی بودن جهان را نیز نتیجهگیری میکند.
اپیکور را از اولین فیلسوفان مادّی شمردهاند. بعد از چندی باغی را در حومهٔ آتن مرکز نشر عقاید خود قرار داده و برای همیشه همانجا ماند و کمکم طرفداران زیاد پیدا نموده و خود شهرت فوقالعادهای کسب کرد و بعد از مرگش نیز مکتب فلسفی او مورد توجه عده زیادی قرار گرفت.
اپیکور ۳۰۰ جلد کتاب، رسالهها و طومارهای زیادی برشته تحریر درآورده که به جز چند نامه از آنها اثری باقی نماندهاست. بیشتر اطلاعات دربارهٔ وی از طریق شاگردان، پیروان و مفسران پس از او به دست آمدهاست. علتش هم آن بود که تعالیم اپیکور تمایل به ماتریالیسم داشته و روحانیون و مخالفان ماتریالیسم آثار او را نابود کردهاند. فلسفه اپیکور حول مسئله لذت دور میزند و این موضوع به حدی مهم بود که گویند بر روی درِ باغ اپیکور این جمله نوشته شده بود:
«ای میهمان تو در اینجا شاد و خرم خواهی زیست زیرا در اینجا سعادت خیر اعلی است»
ولی منظور اپیکور از لذت، لذات جسمانی نبود، بلکه لذت در اطاعت از عقل و زندگی بر طبق موازین خرد بود.
به عقیدهٔ اپیکور بالاترین لذت نبودن درد است و آنچه درد را برطرف میکند، خردمندی است و خردمندی هم در این است که ما خود را از شر شهوت، پرخوری، خرافات مذهبی و ترس از مرگ برهانیم و از رقابت، حسادت و شهرتطلبی بپرهیزیم و فقط به فکر تحصیل آرامش ضمیر باطن باشیم.
در کشورهای مذهبی به دلیل تناقض میان نظرات او و مذهب بر این عقیده اند که نمیتوان او را مانند ارسطو یک فیلسوف قانونگذار خواند، اما در کشورهای آزاد او یکی فیلسوفهای بنیادی و ریشه ای به حساب میآید.
وی یکی از چهرههای کلیدی در ظهور علم، علمی نگری و انقلابهای علمی-تجربی، نفی ماورا طبیعه و تشویق شناخت دنیا بر اساس آزمایش علمی به حساب میآید.
🔹فلسفه لذت یا لذت گرایی یا اپیکوریسم (Epicureanism) یک نظام فلسفی بر اساس آموزههای این فیلسوف یونان باستان، در حدود ۳۰۷ سال پیش از میلاد مسیح پایهگذاری شد.
اپیکور در حکمت نظری پیرو ذیمقراطیس و طرفدار آتمیسم است، گو اینکه گفته میشود خود معترف به دینی که از ذیمقراطیس دارد نیست؛ و در حکمت عملی «لذتگرا» است، یعنی لذت را مساوی با خیر و خوبی میداند و وظیفه هر کس را تحصیل لذت و فرار از رنج میداند.
اپیکور، لذاتی را که به دنبال خود رنج میآورد، سخت نکوهش میکند. به همین دلیل مخالف با عیاشی و لذت پرستی به مفهوم دم غنیمت شماری است؛ ولی علیرغم نظریه او، در میان مردم گرایش به عیاشی و دم غنیمت شماری به «اپیکوریسم» معروف شدهاست.
اپیکور، لذات را به متحرک و ساکن، یا فعال و منفعل تقسیم میکند. مقصودش از لذات متحرک یا فعال، لذاتی است که معمولاً ناشی از یک درد است و به دنبال خود نیز درد و رنج و لااقل فرسودگی و خستگی میآورد. مثل لذت غذا خوردن، لذت جنسی، یا لذت جاه و مقام؛ ولی لذت ساکن همان حالت آرامشی است که از نبودن رنج پدید میآید، مثل لذت سلامت. اپیکور لذت ساکن را توصیه میکند نه لذت متحرک را. اپیکور همواره به سادگی توصیه میکند و از این جهت فلسفه اش به فلسفه کلبیون نزدیک است. میگوید:
«در حالی که به آب و نان، روز میگذارم، تنم از خوشی سرشار است، و بر خوشیهای تجمل آمیز آب دهان میاندازم، نه به خاطر خود آن خوشیها بلکه به خاطر سختیهایی که در پی دارند»
فلسفه اپیکور، هر چند به نام فلسفه لذت معروف شده است، ولی در حقیقت این فلسفه، فلسفه ضد رنج است، یعنی او خیر و فضیلت را در کم کردن رنج میداند؛ بنابراین اینکه میگویند: «او فضیلت را در حزم در جستجوی لذت میداند»، باید گفت: «او فضیلت را در حزم در کاهش رنج میداند».
اپیکور میگوید:
«بزرگترین خوبی حزم است. حزم حتی از فلسفه گرانبهاتر است».
گاه اپیکورها را به نادرستی هوادار آیین «بخور، بنوش، شاد باش» دانستهاند ولی چنین مفهومی از این مکتب بی انصافی در حق فلسفه اپیکوری است. مقصود اپیکور از لذت، لذات زودگذر و احساسات فردی نبود، بلکه لذتی بود که سراسر زندگی شخص را در بر میگرفت. او لذت را هم به معنای نبودن درد در جسم و هم نبودن نگرانی در جان میدانست، سعادت و شادمانی روح در لذت است. در بالای در ورودی باغ اپیکور نوشته بود: «روح شما در اینجا شادمان خواهد بود، ما شادمانی را بزرگترین خیر میدانیم.»
هر چند برخی از پیروان اپیکور به لذتهای جسمانی و آنی رو آوردند، ولی خود اپیکور چنین گفته است: «وقتی میگوییم لذت مقصد زندگی است، مقصودمان به خلاف آنچه عدهای میگویند، لذات بیقید و بند جسمانی نیست، بلکه رها بودن انسان از درد جسمی و رنج روحی است. آشامیدن یا شادمانی کردن موجب لذت زندگی نمیشود؛ لذات روحانی از تفکر سلیمانه، از بررسی عقلانی موارد گزینش و موارد انکار و از رها شدن افکار تحریککننده نفس بر میآیند. عقل به ما میگوید که
نمیتوانیم شادمانه زندگی کنیم مگر آنکه عاقلانه، نجیبانه و عادلانه زندگی کنیم.»
#تاریخ_فلسفه_غرب
#اپیکوریان / #اپیکوریسم
#فلسفه
فلسفهٔ اپیکوری یکی از مکاتب فکری مهم دوران هلنیسم بهشمار میآید. اپیکور، فلسفه لذت، پرهیز از پریشانخاطری دنیوی، جستجوی آرامش نفس (آتاراکسیا) و رهایی از تشویش و رنج (آپونیا) را تبلیغ میکرد.
هدف کلی اپیکوریانیسم تعقیب کلیهی فلسفه اخلاقی بعد از ارسطو بود؛ یعنی میخواست در شاگردان خودش ایجاد یک حالت بینیازی فردی نماید. و برای منظور فوق این نکته را به ایشان آموخت که زندگی نیک در کسب لذت و تامین مسرت است. اما اپیکور این فرضیه را بهطریق منفی معنی کرد نه مثبت، یعنی مفهوم منفی آنرا پذیرفته و دنبال نمود. وی گفت که مسرت و لذت شامل عناصر زیر میباشند:
اجتناب از تمام دردها و نگرانیها و فرار از آلام و اسقام و دوری از اشتیاق و انتظار.در میان کلیهی لذات و مسرات، تنها مسرت و خوشی را که اپیکور پذیرفت عبارت بود از لذت مصاحبت و موانست و رفاقت که آنرا در حوزهی شاگردان خود که با یکدیگر همذوق بودند صورت تحقق داد و گرنه ما بقی عناصر آئین مسرت اپیکور عموما جنبهی منفی داشت و گفت: "از هر چه که احتمال دردسر و نگرانی دارد بپرهیز و از آن بگریز."
#رقص_اقوام_ایرانی #کردی
کُردستان؛ سرزمین رنگ، آواز و مهربانی
کردها بە استقبال #نوروز رفتند.
این مراسم بزرگ با استقبال ۳۰ هزار نفرەی مردم چشمیدر کردستان و روستاهای اطراف به زیبایی هر چه تمام تر برگزار شد.
#بنازیم_به_این_تنوع_زبانی_فرهنگی
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib
۱۰۶/تاریخ فلسفه
نیست، زیرا اگر برای مقابله با دشمن مبالغه شود ترس و وحشت از او بیشتر خواهد گردید.»۲۳ هیچ چیز برای سلامت انسان زبان آورتر از دستور رواقیان به سرکوبی لذات و امیال نیست، آن زندگی طولانی که بیحسی و لاقیدی آن را به مرگ پیشرس تبدیل کرده است به چه می ارزد؟ علاوه بر این، این کار غیر ممکن است زیرا غریزه بر آن غالب می شود. «طبیعت غالباً نهان است؛ گاهی مغلوب است ولی قلع و قمع آن بندرت اتفاق می افتد. الزام و اجبار طبیعت آن را قویتر می کند؛ عقاید و خطابه ها از شدت آن می کاهد؛ ولی تنها عادت است که می تواند بر آن غالب شود یا آن را تغییر دهد. ...ولی هیچکس نباید از پیروزی خود بر طبیعت زیاد مغرور باشد؛ زیرا طبیعت مدتی طولانی در خفا به سر می برد ولی در مواقع مناسب یا به هنگام تحریک سر بر می آورد. مانند آن زنی که بنا به داستان ازوپ نخست گربه بود و بعد به صورت زن درآمد. تا وقتی مؤدب بر کنار میز نشسته بود که موشی پیدا نبود ولی همین که پیدا شد طبیعت گربه در وی بروز کرد. به همین جهت انسان نباید هیچوقت فرصت به دست طبیعت بدهد یا همواره باید خود را در معرض فرصتها قرار دهد، در این صورت کمتر در حین بروز فرصت تحریک خواهد شد.»۲۴ در حقیقت به عقیده بیکن طبیعت باید همان قدر به افراط عادت کند که به محدودیت، والا در صورت کمترین خروج از محدودیت نابود خواهد شد (مثل کسی که به غذاهای گوارا و خالص عادت کند؛ اگر به محض غفلت یا به حکم ضرورت ناچار به خوردن غذاهای پست تر شود سلامت خود را از دست خواهد داد.) با اینهمه «تنوع در لذات از افراط در آن بهتر است»؛ زیرا «افراط در دوره جوانی که دورۀ قدرت طبیعت است شخص را در دوره پیری علیل و رنجور می سازد ؛ ۲۵ دوره کهولت باید خسارت عهد جوانی را بپردازد. یکی از بهترین طرق حفظ سلامت باغبانی است؛ بیکن با این گفته «سفرتکوین» موافق است که «خداوند توانا نخست باغی ایجاد کرد»؛ و نیز با ولتر همعقیده است که می گفت که ما باید خود باغچه های خود را بکاریم.
فلسفه اخلاق در «مقالات» بیشتر طعم ماکیاولیسم* دارد تا مسیحیت؛ با آنکه بیکن غالباً به تزویر تظاهر به احترام و اطاعت از آن کرده است. «ما به ماکیاولی و نویسندگانی از قبيل او مدیون هستیم؛ برای آنکه به روشنی و صراحت طبیعت بشر را چنانکه هست نشان داده اند نه چنانکه باید باشد؛ زیرا اگر کسی ماهیت شر را نداند نمی تواند عقل و حزم مار را
پ.ن.
۲۳. « پیشرفت دانش» ج ۷، ص ۲. قطعاتی از این کتاب در اینجا ذکر می شود تا از تکرار موضوعها در ذیل هر کتاب بیکن اجتناب شود.
٢٤. «درباره طبیعت انسان»
۲۵. «درباره حفظ صحت»
* فلسفه ماكياوليسم ایمان و وجدان و فضیلت را محکوم می کند و در سیاست این دو بیت سعدی را به خاطر می آورد(مترجم):
خلاف رأی سلطان رأی جستن
به خون خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گوید شب است این
بباید گفت آنک ماه و پروین
١٠٤/تاریخ فلسفه
حکم کردن از روی قواعد منطقی فضل فروشی است. ... مردم نادرست و مکار از مطالعه متنفرند، مردم ساده در ستایش و تمجید آن مبالغه می کنند و فقط مردم عاقل در عمل از آن استفاده می برند؛ زیرا مطالعه راه استفاده عملی را نمی آموزد، بلکه این استفاده از راه مشاهده صورت می گیرد و این کار به وسیلۀ عقل انجام می شود، عقلی که بیرون از مطالعات و بالاتر از آن است.»۱۹ این، تنبه جدیدی است که پایان مکتب مدرسی را اعلام می دارد و خاطرنشان می سازد که دیگر میان علم و عمل و مشاهده جدایی نیست. این تأکید درباره تجربه و پرداختن به نتایج عملی صفت ممیزه فلسفه انگلیسی و مقدمه پراگماتیسم است. بیکن لحظه ای از عشق به کتب و تفکر غافل نماند؛ این سخن او سقراط را به خاطر می آورد: «بدون فلسفه زندگی برای من هیچ است»؛ ۲۰ او خود را چنین توصیف می کند «مردی که طبیعتاً بیش از هر چیز برای علم و ادب آفریده شده است و علی رغم طبع خویش مجبور است که وارد سیاست بشود.» ۲۱ «کتاب پیشرفت دانش» (۱۵۹۲) تقریباً نخستین اثر او است؛ ما ناچاریم که عشق او را به فلسفه از این کتاب نقل کنیم:
《درود و ستایش من باید به خود ذهن متوجه شود، بشر عبارت از ذهن است و علم نیز همان ذهن است، انسان چیزی بجز آنکه می داند نیست... آیا لذت عواطف و احساسات از لذات حسی بیشتر نیست و لذت ذهن عالیتر از لذات عواطف و احساسات نمی باشد؟ آیا لذت طبیعی و حقیقی آن نیست که آن را نهایتی نباشد؟ آیا تنها دانش نیست که همه اضطرابهای درونی را از میان می برد و ذهن را روشن می سازد؟ چقدر اشیاء وجود دارند که می پنداشتیم وجود ندارند؟ چقدر از اشیاء هستند که ما به آنها بیشتر از حقیقت و واقعیتشان قدر و ارزش قائل هستیم؟ این پندارهای بیهوده و ارزش گذاریهای نادرست ابرهایی از اشتباهات و خطاها درست می کنند که توفان اضطرابهای روحی را در پی دارد. آیا سعادتی بالا تر از این هست که ذهن انسان بالا تر از هرج و مرج اشیاء قرار گیرد و نظم طبیعت و اشتباهات مردم را تشخیص دهد؟ آیا لذت فقط در خوشگذرانی است و در کشف حقیقت نیست؟ خوشی تنها در اقناع شهوات است و در خیر رساندن به دیگران نیست؟ آیا ثروت طبیعت را نباید از زیبایی ظاهری آن تشخیص داد؟ آیا حقیقت بی ثمر است؟ آیا حقیقت ما را به نتایج سودمند نمی رساند و ما را بر اهدای آسایشهای بی شمار به جهان بشریت توانا نمی سازد؟》
بهترین اثر ادبی بیکن «مقالات» اوست (۱۶۲۳- ۱۵۹۷): در این مقالات او متحیر است که بین عشق به سیاست و فلسفه کدام یک را انتخاب کند. در مقاله «افتخار و شهرت» بیکن بالاترین درجات افتخار را در سیاست و فتوحات نظامی می داند نه در ادب و فلسفه. ولی در مقاله «حقیقت» می نویسد: «خیر اعلی و مطلق طبایع بشری عبارت است از
پ.ن.
۱۹. «در تحقیقات»
۲۰. در تقدیم نامه کتاب «حکمت گذشتگان»
۲۱. «پیشرفت دانش» ج۸، ص۳.
.
۱۰۲/تاریخ فلسفه(ویل دورانت)
می گوید: «هیچکس مثل او صریح و وزین و موجز نطق نمی کرد. در بیانات او سخنان پوچ و بی معنی کمتر یافت می شد، هر قسمتی از سخنان او لطف خاصی داشت. اگر مستمع ای در اثنای سخن او سرفه می کرد یا رو به طرف دیگر بر می گرداند، از نکته ای و فایده ای محروم می ماند. با هر که سخن می گفت بر او مسلط بود. ... هیچکس مثل او احساسات شنوندگان را تحریک نمی کرد. هر که به سخن او گوش فرا می داشت فقط یک ترس داشت و آن اینکه مبادا سخن او به پایان برسد.»۱۵ این است خطیبی که باید بر او رشک برد.
بیکن دوست مقتدری داشت که درباره او کرم و جوانمردی زیاد کرد. این شخص ارل آو اسکس زیبا بود که الیزابت او را سخت دوست می داشت و چون در این دوستی توفیق نیافت، محبت به عداوت مبدل گردید. لرد اسکس نتوانسته بود شغل سیاسی مهمی برای بیکن پیدا کند و برای جبران این موضوع ملک خوبی در توئیکنم به او پیشنهاد کرد. اگر بیکن این ملک را می پذیرفت مادام العمر رهين منت او بود، ولی نپذیرفت. چند سال بعد اسکس توطئه ای بر ضد ملکه ترتیب داد تا او را زندانی کند و جانشین او را به تخت بنشاند. بیکن برای این مردی که در حق او چنین نیکی و خیراندیشی کرده بود نامه ها نوشت تا او را از این عمل بازدارد و چون اسکس در کار خود سخت مصر بود بیکن به او اعلام کرد که در صورت چنین خیانتی وی به ملکه وفادار خواهد ماند و این امر را بر حق نان و نمک اسیکس مقدم خواهد داشت. اسکس کار خود را دنبال کرد و چون موفق نشد توقیف گردید و به زندان افتاد. بیکن درباره این موضوع یعنی اعتراض او به اسکس آن قدر نزد ملکه سخن گفت و از وفاداری خود تعریف کرد که ملکه روزی به او دستور داد تا درباره موضوعات دیگر سخن بگوید. اسکس موقتاً آزاد شد و دوباره به جمع نیرو پرداخت و با قوای خود به سوی لندن حرکت کرد تا مردم را بر ضد ملکه بشوراند. بیکن به خشم تمام برضد اسکس قیام کرد و در این میان عضو دیوان عالی کشور گردید. اسکس دوباره گرفتار شد و او را به اتهام خیانت به محکمه کشیدند، بیکن در تعقیب و محاکمه مردی که درباره او اینهمه محبت و جوانمردی کرده بود فعالیت شدید بخرج داد. ۱۶
اسکس مجرم شناخته شد و محکوم به مرگ گردید. شرکت بیکن در محاکمه او وی را تا مدتی منفور ساخت؛ و از آن به بعد دشمنان زیادی پیدا کرد که دائماً منتظر فرصت بودند تا
پ.ن.
۱۵. نیکل در کتاب: «فرانسیس بیکن» چاپ ادنبورگ، ۱۹۰۷ ؛ ج ۱، ص ۳۷.
۱۶. درباره این عمل بیکن صدها جلد کتاب نوشته شده است. در کتاب مکولی و مفصلتر از آن در کتاب «ابت» ادله ای را که برضد بیکن که به قول پاپ «خردمندترین و پست ترین افراد بشر» بود، می توان یافت. «ابت» از سخنان خود بیکن برضد او استشهاد می کند آنجا که در «مقاله ای دربارۀ عقل شخصی» می گوید: «عقل شخصی برای اداره امور خود شخص مثل عقل موشها است: موشها خانه را کمی پیش از آنکه رو به خرابی نهد ترک می کنند.» استدلال به نفع یکن در کتاب سپدینگ به نام «زندگانی و عصر فرانسیس بیکت» دیده می شود و هم او به تفصیل جواب مکولی را در «شبها با منتقد»داده است. حقیقت در حد وسط است.
#سماع
چون همه وضع جهان گذران در گذر است
مگذر از عالم شیدایی و شوریدهسری …
فروغی بسطامی
کتابخانه سیب 🍎📚
@ketabsib
🔹 بعد از سقراط، علاوه بر مكتب افلاطون و مكتب ارسطو، چهار مكتب دیگر نیز به وجود آمد كه هر كدام به نحوی ادامه دهنده مكتب سقراط به شمار میرفتند. هر كدام از این مكتبها در حقیقت، شاخهای از فلسفه سقراط را ادامه میدادند. آن مكتبها عبارت است از مكتب كلبیان، مكتب شكاكان، مكتب اپیكوریان و مكتب رواقیان.
فلسفه رواقی منحصر به یك تن نیست، بلكه مركب از استادان و شاگردانی است كه آن را بنا گذاشتند و نحلهای فلسفی را به وجود آوردند. معمولاً سه دوره رواقی را در تاریخ فلسفه نام میبرند:
اول؛ رواقیون قدیم: مثل زنون سیتیومی و كلئانتس و خروسیپیوس كه در قرن سوم قبل از میلاد میزیستند.
دوم؛ رواقیون متوسط: مثل پانه سیوس و پوزیدونیوس آنتی پاتر كه در قرن دوم قبل از میلاد میزیستند.
سوم؛ رواقیون دوره جدید: مثل سنكا و اپیكتتوس و ماركوس آورلیوس كه در قرن اول و دوم بعد از میلاد میزیستند.
🔹در فلسفهی رواقی، خدا چهار معنی دارد:
۱.كل جهان ۲.اصل فعال ۳. آتش مدبر یا خالق ۴.دم گرم یا پنوما. خدای رواقی شامل تمام اصول اساسی است. این اصول همان چیزی است كه باعث خلق هر چیزی طبق تقدیر و مشیت میشود. آتش نخستین، همان بذر اولیهای است كه شامل تمام اصول منطقی همهی اشیا و علل رخدادهای گذشته، حال و آینده است.
خدای رواقی موجودی است جاودان، دانا، كامل، بدون هیچ شر و نسبت به جهان، آیندهاندیش. آنان خدا را صاحب صلاح و مصلحت خود میدانند تا همه چیز و همه سختیها را تحت تقدیر او تحمل كنند. او با دانایی فوق العادهاش این تناسب را میبیند و حكم میكند. او ساكن در جهان است البته نه به صورت انسانی، او خالق این جهان بوده و هست. او در تمام اجزا و بخشها در سراسر اشیا عالم پراكنده است. هر كس او را طبق نیروها و قدرتش در عالم میشناسد و او خالق هر دستور، نظم، اصول و قوانین یا ارخه در تمام هستی است. در دیدگاه آنان، در كل دو اصل وجود دارد، اصلی كه منفعل است و عملی روی آن صورت میگیرد و اصل فعال كه روی چیزی عملی را انجام میدهد كه این همان خدا یا لوگوس است.
از نظر رواقیون، قوانینی كه در سراسر جهان حاكم است، تقدیر نام دارد و این همان لوگوس است كه در بطن طبیعت و انسان قرار دارد و جهان را طبق قانون خود به حركت درمیآورد. فضیلت انسانی، عمل بر طبق این قوانینی است كه بر سراسر جهان حاكم است. فهم فلسفه و اخلاق رواقی جدا از كیهان شناسی آنها ممكن نیست. این تقدیر، موجود زنده و فعالی است كه دارای یك جوهر و روح است. همهی اشیا از یك علم و آگاهی نشأت میگیرند. پس عالم به یكباره مادی و الهی است. ماده اولیه هستی آتش است كه به واسطهی اصلی عقلانی (لوگوس یا خدا یا تقدیر) به حالات فیزیكی گوناگون تبدیل میشود. طبیعت و انسان هم جزیی از این كل محسوب میشود پس باید فعل انسانی نیز منطبق بر آن باشد.
رواقیان جهان را حاصل یك سلسله امر علی و معلولی، و علت را امری مادی میدانستند و معتقد بودند علتی جسمانی است و چون جسمانی است، پس علت وجود و هستی اشیا نیز جسمانی و امری نامجرد است. آتش امری جسمانی است، پس چوب هم امری جسمانی است، پس آتش هم كه موجب سوختن جسم میشود، یك علت غیرمجرد است. علت اولیهای، كه علت معلولات پایینتر از خودش است، در واقع همان علت نگهدارنده است، كه پیوسته در سراسر معلولات تداوم دارد. این علت متداوم، هم معنی با علت تام است، كه دارای فعالیت كامل و ایجاد كننده معلول است. علل معین كه از فعالیت كامل، و علایم پایدار علت تام خبر میدهند. اگر علل معین، یك معلول را در پی داشته باشد پس میتواند علت واقعی آن چیز و حتی تمام پیامدهای آن باشد. علل معین؛ عامل شور و هیجان در سراسر موجودات هستند. " علت رابط" را میتوان از مواردی مثل ناتوانی و عدم استقلال در ایجاد معلول شناسایی كرد. رواقیون تقدیر را به عنوان پیامد علل و به عنوان امری منظم، غیرقابل اجتناب، و عامل اتصال، توصیف میكنند.
از جهان موجودی زنده و بخرد به نام روح به وجود آمد كه دارای عقل است. بدین گونه، جهان تبدیل به موجود زندهای شد كه روح دارد یعنی دارای حواس است. نفس جهانی دارای نفوس متعدد است كه نفس انسان بخشی از این روح است. جهان روح متفكری است تو در تو كه هرگز نمیمیرد بلكه در زمانهای معین باقی میماند. فضیلت روح این است كه مانند هر چیزی در این آتش منحل خواهد شد. طبیعت روح، حركت است. حركت و امیال همه مربوط به روح است و با حاكمیت عقل بر اعمال و تصورات، عمل صحیح رخ میدهد، این حركت روح جهانی هم در انسان و هم در حیوانات مشاهده میشود. نماد روح از دیدگاه رواقیان همان اختاپوس است، شاید این تصویر و نماد به فهم ما از روح جهانی بیشتر كمك كند.
پایان قسمت اول.