پروردگارت کجاست؟
این زمزمه ذکر خوانی
و این تسبیح گردانی سرگردان را رها کن
چه میجویی تنها، در این کنج تاریک معبد
که همه درهای آن بسته است
چشم هایت را بگشای
تا ببینی که خدایت
پیش رویت نیست.
او آنجاست که دهقان
زمین سخت را شخم میزند
او آنجاست که آن مهندسِ راه
صخره ها را میکوبد و هموار میکند
خدا با آنهاست
در آفتاب و باران
و در گرد و غبار
که بر جامه هایشان نشسته است
آن ردای قداست را از دوش برگیر
و مانند آن دهقان
بر خاک زمین بنشین.
آیا رهایی و رستگاری را میجویی
آن رستگاری کجاست
تا تو آن را بیابی
پروردگار ما با بهجت و شادمانی
خود را با زنجیر عشق
به همه کائنات بسته است
و تو آزادی میجویی
تو نیز مانند همه کائنات
در بند عشق باش
و رهایی مجوی.
از مراقبه بیرون آی
و این گلها
و بخورات عطر آگین را به کنار نه
چه زیان باشد که جامه تو چاک چاک شود
و زنگها و رنگها بر آن نشیند
با پروردگارت دیدار کن
و در کنار او بایست
با رنج و محنتی که در دل داری
و قطرات عرق
که بر پیشانیات نشسته است.
#رابيندرانات_تاگور
با " تو " به خرابات اگر گویم راز
به زآنکه به محراب کنم " بی تو " نماز
ای اول و ای آخر خلقان همه تو
خواهی تو مرا بسوز و خواهی بنواز
#خیام
" Where Is Thy Lord? "
Leave this chanting and singing and telling of beads! Whom dost thou worship in this lonely dark corner of a temple with doors all shut? Open thine eyes and see thy God is not before thee!
He is there where the tiller is tilling the hard ground and where the pathmaker is breaking stones. He is with them in sun and in shower, and his garment is covered with dust. Put of thy holy mantle and even like him come down on the dusty soil!
Deliverance? Where is this deliverance to be found? Our master himself has joyfully taken upon him the bonds of creation; he is bound with us all for ever.
Come out of thy meditations and leave aside thy flowers and incense! What harm is there if thy clothes become tattered and stained? Meet him and stand by him in toil and in sweat of thy brow
Rabindranath Tagore
@BookPal
ما اینجاییم و خدا آنجا و بین ما آتش است؛
آتش نمیگذارد دستمان به خدا برسد.
ما اینجاییم و خدا آنجا و بین ما دریاست؛
دریا نمیگذارد دستمان به خدا برسد.
گاهی اما برای رسیدن به او، نه طاعت به کار می آید و نه عبادت، نه ذکر و نه دعا، نه التماس و نه استغفار.
تنها بیباکی است که به کار میآید. بیباکیِ عبور از آب و بیباکیِ گذشتن از آتش.
گذشتن از آتش، اما نه به امید آنکه آتش گلستان شود و تو ابراهیم.
گذشتن از دریا، اما نه به امید آنکه دریا شکافته شود و تو موسی.
آتش را به امیدِ سوختن گذشتن، و دریا را به امیدِ غرق شدن...🕊
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
کتاب #نوشته_بر_دریا
از میراث عرفانی #ابوالحسن_خرقانی
@BookPal
و عشق خواست که این گونه در به در باشم
که ابر باشم و یک عمر در سفر باشم
#علیرضا_بدیع
@BookPal
برای آنکه بهترین سال زندگیتان را داشته باشید، باید آن کسی بشوید که همیشه آرزویش را داشتهاید.
باید آن چهرهٔ خود را که از همه بیشتر دوست دارید در بر بگیرید و آن خصوصیاتی که شمای رؤیاییتان را بوجود میآورد، در خود پرورش دهید.
همانگونه که یک هنرمند، مجسمه زیبایِ پنهان در تخته سنگ مرمرینی را آشکار میکند، هر کدام ما باید لایههای بیرونیمان را که نمیگذارد خود واقعیمان را ببینیم و همان باشیم، بتراشیم.
باید تک تک ما با شور و اشتیاق یک مجسمهسازِ طراز اول متعهد شویم که محدودیتهای خودخواسته را بتراشیم و فرو بریزیم.
#بهترین_سال_زندگی
#دبی_فورد
@MaktobatNab🍎
چو ذکر خیر طلب میکنی سخن این است
که در بهای سخن سیم و زر دریغ مدار
غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار
#حافظ
@BookPal
در صحرا میوه کم بود. خداوند یکی از پیامبرانش را فراخواند و گفت: "هر کس در روز تنها میتواند یک میوه بخورد." این قانون نسلها برقرار بود و محیط زیست آن منطقه حفظ شد. دانههای میوهها بر زمین افتاد و درختان جدید رویید.
مدتی بعد، آنجا منطقهی حاصلخیزی شد و حسادت شهرهای اطراف را برانگیخت. اما مردم هنوز هر روز فقط یک میوه میخوردند و به دستوری که آن پیامبر باستانی به اجدادشان داده بود، وفادار بودند. اما علاوه بر آنکه نمیگذاشتند اهالی شهرها و روستاهای همسایه هم از میوهها استفاده کنند. این فقط باعث میشد که میوهها روی زمین بریزند و بپوسند.
خداوند پیامبر دیگری را فراخواند و گفت: "بگذارید هر چه میخواهند بخورند. و میوهها را با همسایگان خود قسمت کنند."
پیامبر با پیام تازه به شهر آمد، اما سنگسارش کردند، چرا که آن رسم قدیمی در جسم و روح مردم ریشه دوانده بود و نمیشد راحت تغییرش داد. کم کم جوانان آن منطقه از خود میپرسیدند این رسم بَدوی از کجا آمده! اما نمیشد رسوم بسیار کهن را زیر سؤال برد و بنابراین تصمیم گرفتند مذهبشان را رها کنند.
بدین ترتیب میتوانستند هرچه میوه میخواهند بخورند و بقیه را به نیازمندان بدهند. تنها کسانی که خود را قدیس میدانستند، به آیین قدیمی وفادار ماندند. اما در حقیقت، آنها نمیفهمیدند که دنیا عوض شده و باید همراه با دنیا تغییر کنند...
#پائولو_کوئیلو
كتاب قصههایی برای پدران، فرزندان، نوهها (#باورهاى_غلط)
@BookPal🎯
دیدهام خورشید را در خواب،
تعبیرش تویی
خواب دریا و شب مهـتاب،
تعـبیرش تویی
اول مهر، زادروز #حسین_منزوی
@MaktobatNab🍎
مانع جریان یافتن آب جو نمی توان شد.
سر راهش سنگ که بگذاری،
باز بهتر می جهد.
#رومن_رولان
كتاب #جان_شيفته
🖊 مثل آب باشيم، ساده و زلال
نرم و اميدوار
@BookPal🎯
فرستاده شدهام تا بجنگم؛ برای هرچیزی که ارزشاش را داشته باشد:
حقیقت، زیبایی، محبت، آرامش و عشق.
برای رژه رفتن میان عشق و رنج،
با قلبی گشوده و چشمهایی بینا، برای ایستادن توی خرابیها،
و باور اینکه قدرت من، نور من، حقیقت من و عشق من، قویتر از تاریکی ست.
حالا دیگر اسم خودم را میدانم: جنگجوی عشق...
#گلن_دویلملتن
كتاب #جنگجوی_عشق
@BookPal🎯
انسان از آغاز وجود،
خود را بسی کم شاد کرده است.
برادران، گناه نخستین همین است و همین!
هرچه بیشتر خود را شاد کنیم،
آزردن دیگران و در اندیشه ی آزار بودن را بیشتر از یاد می بریم.
#فردریش_نیچه
كتاب #چنين_گفت_زرتشت
@BookPal🎯
دور از سايه ها
واژه ها را
به تسبيح ميكشم،
تا سكوتِ مهتاب را
صبورانه
تسلى باشم
#آناهيد_آزاد
@BookPal
🎼 فو (ديوانه)
#شاهين_نجفى
كدوم ليلى مثل تو مجنون بود
مجنون تويى، تويى علت وجود...
تو اون كوهى كه باد به تو تكيه كرد
با اسم تو تفسير شده واژه ى مرد
@BookPal
ای جوانمرد! بس منال که بس نماند تا آنچه خبر است عیان شود،
خورشید وصال از مشرق بافت تابان شود،
همه آرزوها نقد شود و زیادت بی کران شود،
قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلی عیان شود،
دیده و دل و جان هر سه به او نگران شود.
#خواجه_عبدالله_انصاری
کتاب #سخنان_پیر_هرات
@BookPal
گفت باید قربانی کنی تا عبور کنی
گفتم قربانی می کنم
گفت باید وابستگی هایت را قربانی کنی
گفتم قربانی می کنم
گفت کافی نیست باید قربانی کنی
گفتم "مَن" هایم را قربانی می کنم
گفت باز هم کم است باید قربانی کنی
گفتم قربانی می کنم
خودم را، جسمم را، وجودم را
گفت نه نشد باید قربانی کنی
گفتم دیگر مگر چیزی مانده؟
گفت باید دل دادگی ات را قربانی کنی
ساکت شدم
اشک هایم سرازیر شدند
فهمیدم چه میخواهد
از من میخواهد شَمسَم را قربانی کنم
گفتم آخر مگر میشود؟
این شمس بود که چشم مرا به نور تو روشن کرد
نه نمیتوانم!
گفت باید قربانی کنی وگرنه عبور نمی کنی؟
گفتم آخر چگونه عشق را قربانی کنم او ریسمان بین منو توست؟
گفت باید ریسمانت را پاره کنی
بند بند وجودم به التماس افتاده است
آخر چگونه می توانم؟
از من چیز دیگری بخواه
اما او همچنان اصرار داشت که باید قربانی کنی
نگاهم را به شمس دوختم
موهایش سپید شده بود از بس که برایم از عشق گفته بود وچشمانش مثل همیشه عاشقانه به من لبخند میزد
فریاد زدم و اشک ریختم:من نمیتوانم
شمس گفت من به تو درس پرواز را آموختم باید قربانی کنی
حیرت کردم
او چه می گوید؟ از من چه میخواهد؟ او خود، به قربانگاه آمده است!
ای وای من
ای شمس من
من تاب این درس را ندارم
لبخند زد
باید قربانی کنی
من آماده ام
تیغ را از نیام کشید و به دستم داد
فریاد زدم: الهی او ریسمان بین منو توست
چشمانم را بستم
او گفت درس اول: تسلیم باش
اشکهایم را قورت میدادم
گفتم قربانی می کنم
و ریسمان را پاره کردم
چشمانم را گشودم
خود را در آغوش او یافتم
لبخند میزد
گفت من تو را بی واسطه میخواهم
گفتم شمس!
شمس چه شد؟
گفت شمس در آغوش من بود
این تو بودی که او را رها نمی کردی
سکوت کردم
سرود عاشقانه ی او و شمس ملکوت را پر کرده بود....🕊
@BookPal
زمانه سیاه سپری می شود،
روشنایی بر آستانه ایستاده است،
باران می نشیند،
آسمان صاف خواهد شد.
آرامش فرا خواهد رسید
و شوربختی ها پایان می گیرد ...
اما تا این همه در رسد، چه رنج ها که بر ما نخواهد رفت!
#استفان_تسوایگ
کتاب #وجدان_بیدار
@BookPal
🎼 ای ماهِ مهر
🎤 محسن چاوشی
مادر مداد قرمز من كو؟
كو لقمههاى نآن و پنيرم؟
آخر چگونه بيست بگيرم؟
وَقتى كه دَستهاى فقيَرم
فَرداىِ درس آن هَمه بايد
در جستجوىِ كار بميرَند!
@MaktobatNab🍎
آیا من نیز باید از آن چه دیگران می هراسند، وحشت کنم؟
در جایی که فقط نعمت و فراوانی وجود دارد، باید از فلاکت بهراسم؟
در حالی که نور در جای جای عالم میدرخشد، باید از تاریکی بترسم؟
همانند نوزادی که هنوز لبخند زدن را هم نیاموخته.من تنها هستم؛ بدون جایی برای رفتن.
اغلب مردم مایملک بسیاری دارند... اما من دارایی زیادی ندارم.
من ابلهی هستم که ذهنش از سادگی بی غل و غشی لبريز است.
من کسی نیستم... جز یک میهمان در این عالم؛
پس به هر آنچه و هر اندازه که جهان هستی پیشکشم می نماید، خشنودم.
در جایی که مردم برای شهرت در تکاپو هستند، من از مرکز توجه قرار گرفتن، رویگردانم و ترجیح میدهم تنها باشم.
در واقع مانند یک احمق به نظر میرسم؛
نه فکری ...
نه هیچ نگرانی ای.
من مانند موجی در دریا و یا پرنده ای که تسلیم باد است،
به پیش می روم...
#لائوتسه
كتاب #حكمت_تائو
@BookPal🎯
اگر همه مغازه ها تعطیل شد، تو اما دکان دوستی را نبند.
اگر همه بازار ها رو به کسادی رفت و همه سکه ها از رونق افتاد ،تو اما بازار عشق را کساد مکن و سکه جوانمردی را از رونق نینداز.
اگر قحطی آب و نان آمد ، تو اما نگذار که قحطی انسان نیز بیاید.
اگر محتکران، خورد و خوراک را و مال و منال را دریغ کردند تو اما نور و شور و جان و دل را احتکار نکن.
ما ورشکستگان جور روزگاریم اما نباید که برنشستگان کشتی اندوه نیز باشیم.
اگر حتی هوا جیره بندی شده است، تو اما امیدت را حبس نکن ، لبخندت را نیز و آرزوهایت را.
دست تنگی را به دلتنگی بدل نکن ؛ باشد که فراخی دل، گشادگی ِروز و روزی نیز بیاورد...
#عرفان_نظرآهاری
@BookPal🎯
تو در طول زندگیت
توسط مخلوق دانای درونی
هدایت شده ای
این موجودِمعنوىِ سرزنده و شاد
خود واقعی توست.
از آینده های امکان پذیر
روی نگردان،
مگر آن که مطمئن شوی،
هیچ چیزی برای یادگیری از آنها نداری.
همیشه مختارى که عقیده ات را عوض کنی
و آینده ای متفاوت را برگزینی
و يا حتى يك گذشته ى متفاوت را
#ريچارد_باخ
كتاب #پندار
@BookPal🎯
ما از امیدها همه یکجا گذشتهایم
از آخرت بریده ز دنیا گذشتهایم
از ما مجو تردد خاطر که عمرهاست
کز آرزوی وسوسه فرما گذشتهایم
گشته است در میانه روی عمر ما تمام
ما از پل صراط همین جا گذشتهایم
عزم درست کار پر و بال میکند
با کشتی شکسته ز دریا گذشتهایم
از نقش پای ما سخنی چند چون قلم
مانده است یادگار به هر جا گذشتهایم
ما چون حباب منت رهبر نمیکشیم
صد بار چشم بسته ز دریا گذشتهایم
صائب ز راز سینه ی بحریم با خبر
چون موج اگر چه تند ز دریا گذشتهایم
#صائب_تبریزی
@BookPal🎯
ای دوست شاد باش که شادی سزای توست
این گنج، مزد طاقت رنج آزمای توست
صبح امید و پرتو دیدار و بزم مهر
ای دل بیا که این همه اجر وفای توست
#هوشنگ_ابتهاج
درود، روزتان سرشار از شادى و عشق
@BookPal🎯
... بدو گفتند: آیا چنین نیست که خدای تعالی به رضای خویش، بهشت را به بندگان می دهد؟ . . .
بایزید گفت:
- اگر رضای خویش را به بنده ای از
بندگان خود دهد، او دیگر از قصرهای بهشت، چه میجوید؟
#بايزيد_بسطامى
كتاب #آن_منى
@BookPal🎯
تفاوت یک انسان بیتجربه و انسانی مجرب در این است که
اولی به هر بهانه خواهان مرگی شرافتمندانه است،
در حالی که دومی به خاطر هر چیزی با فروتنی زندگی را دوست دارد ...
#جى_دى_سالينجر
كتاب #ناطور_دشت
@BookPal🎯