غمگینم چون من تمـــــام روزهــــــاے
خــــــوبم و فـــــــداے ادم هاے بــــَد ڪرد
و تمام احــــساسمو خرج ڪسایی ڪردم ڪہ
احساس تنهــــا چیزے است ڪہ ندارند
گاهى دلت”به راه” نیست
ولى سر به راهى…
خودت را میزنى به آن "راه”
و میروى…و همه
چه خوش باورانه فکر ميكنند
که تو “روبراهى”...
تا یہ جایـــــے بهت گیر میدم
و روت حساسـم
از یہ جایے بہ بعد
تو میمونے و اطرافیانت ....
ﺧﻮﺩﺕ ﻫﻢ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﺸوﺩ …
ﺟﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﺑـﻮﺩﻥِ ﺧـﻮﺩﺕ ﻫﻢ ﭘـُﺮ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﺗـﻮ ﺩﯾﮕﺮ …
توئه ﺳﺎﺑﻖ ﺭﻭﯾـﺎﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﯽ ....
به شوخـی بهش ڪَفتم نمےخوامت!
خندیـــــد و رفـت!
تـازه فهمیـــــدم شـــــوخی
من حــــــــــرف دلـــــش بـود….
نباید اینقـدر بزرڪَ میشـدیم!
نباید فهمیـده میشـدیم . . .
لابـــــد زیـادی فهمــیدهایم؛
ڪه دیڪَر زورِ شــادیهایـمان
به فهمــــمان نـمیرسـد . . . .
عشـق "لیـاقت" میخواهـد
و عاشق شدن جرات همیشه
در پی ڪسی باش ڪه با تمامِ ڪم
و ڪاستیها و عیبهایت حــاضر
باشد ڪه به تو عشق بورزد...!
و تـو را به همه دنـیا نشان دهد.
یه چیزایــی توی زندگــی دیڪَه
مثل قبل نمیشــه مث اولین باری
که دلــت رو به غرورت ترجیح
دادی و هردوش شڪـست!
بـایَـد اَحـمـَـقْ بـاشـْـی. . .
زِنـدگـیــتــو بِخـاطِـــر . . .
کِــسی تـَلـــخ کُــنــی . . .
کِــــه دور اَز تُـــو . . .
خـُـوشحــالـه . . .
شاید “من” بد کردم
شایدم “تـو” …
مهم شایدها نیست
مهم اینه که
” من” و” تـو” دیگه ما نیستیم
عشق هیچگاه نمی میرد
تنها از لبخند به اشک
از اشک به خاطره
و از خاطره به لبخند
تغییر ماهیت میدهد !
میـدونی بن بسـتــــــ !!!!
زنـدگی کـجـاست ؟؟؟
جــایــی کـه ...
نـه حـــق خــواسـتن داری
نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن
ِ
آدماییک میرن هیچوقت دلتنگمون نمیشن!
چون اگه قرار بود دلتنگ بشن نمی رفتن!
اگه یه روزی برگشتن دلشون برای خودشون تنگ شده وقتی کنار ما بودن،
برای حال خوبشون کنار ما!
..
قَبـــول دارم کـــهنه شـــده ام !!
آنـــقدر کــهنه کــه می شــوَد ،
رویِ گَرد و خـــاک تَنـــَم ؛
یــادگــاری نــوشت ..
خیـــالی نیست تـــو هم بنویس و برو !
واسه ادامه ی زندگیمون
به اونی که ولمون کرده نیاز نداریم،
به خودمون که گمش کردیم نیاز داریم.
..
آدم ها در دو حالت است ڪہ
میمیرند یا ڪسے جانشان را
میڪَیــــرد یا ڪسے را ڪہ
دیوانہ وار دوستش دارند
"بے خبر" از زندگیشان مے رود ..!
و چقدر خوب است
کسی بیاید
و باورهای تلخت را
به این سادگی
تنها با بودنش از تو بگیرد ...
لعنت به اونایی که
نه لیاقت موندن دارن نه جسارت رفتن
هی میرن و برمیگردن
گند میزنن به زندگی آدم.....
خسته ام، شکسته ام،
دنیا چه کردی با دلم
دل مــــگر کافی نبود
ویــرانه کردی منزلم
می خورم هر لحظه
هر دم لطمه از شب های تو
میستانی از
وجودم ذره های آخِرم
ﺳﺎﮐﺘﻢ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ
ﻫﺮﺯه ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺷﻠﻮﻍ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺳﺎﺩﻫﯽ ﺳﺎﺩه ﺍﻡ ...
ﻟﯿﺎﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ
ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﺩﺧﺘﺮﮐﯽ ﮐﻪ
ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎﯾﺶ
ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻧﺰﺩه ﺍﺵ ﺑﺎﺷﺪ
امـــان از حرفـــهایـــے ڪہ از
درد چاقـــو هم بــدترند ددلت
را تـڪــہ تڪـہ میـــڪنندو تو
جوابــے برایــشان ندارے هرچـــقد
هــم اشڪ بریزے فایده اے ندارد
خدایــــــــا بـہ کــــہ گویــــم
ماجراے حسـرت تنهــــــایي خود
را کہ دنیـــا درد دل دارم
ولـــــي از بغــــض خاموشـم..
ڪاش دلتنگـے هم
مثل اشـڪـ بود
مے ریخـت و تمـام میشـد
مے ریخـت و سبڪـ میشـدے
آن وقـت مجبور نبودے
هـر روز حجـم
عظیـمے از دلتنگـے ها
را با خودت بہ این
طـرف و آن طـرف ببـری
"از بعد رفتن تو...
عمیقا مایلم ماهی باشم..
ماهی حافظه اش هشت ثانیه است...
بی هیچ خاطره ای…"
بعضــی وقتـــا
انقــدر حرف دارے کــه
چیزے جــز سکــوت
نمیتــــونـــه بیانش کــنه...
دیــروز امــروز فـــردا
چـــہ فـرقـــے مــیـــڪنـد
وقـــتـــے هر روز دلــم
بـــا یـــڪ واژه مـــیـــشـــڪنـــد
ایــنـڪـہ " نـدارمـــت "
و ایـن تـنـهـا درد مـن است
هیـچ وقـــــت بـۍ خـداحـافظـۍ
کسـۍ را تـرک نڪـن
نمیـدانـۍ چـه درد بـدۍ اسـت
پیـرشـدن در خــــــــــم
کـــــوچـــــه هـاۍ انتـــــظار
یعنی واقعا بعضی وقتا میگم لعنت به من
لعنت به من ، لعنت به این حسی که تو وجودمه، لعنت به این حسی که هیچ وقت نمیمیره، لعنت به من، چرا؟ چون دلتنگ کسی میشم که قلبمو پودر کرده...
..
تصادف هم که کنی مقصر باشی یا نباشی
باید افسر بیاد کروکی بکشه
صحنهی تصادف تحلیل کنه
شرایط جسمیه رانندههارو ارزیابی کنه
خسارت بدی،خسارت بگیری،حالا تو حساب کن
که دل بشکونی،به همین راحتی بری؟
بزنیو بری؟بیخسارت؟بیدغدغه؟
...