khandanikarimane | Unsorted

Telegram-канал khandanikarimane - خواندنی...

205

Subscribe to a channel

خواندنی...

@radicalli پسر

Читать полностью…

خواندنی...

https://www.instagram.com/reel/DGnSVNmN7Ca/?igsh=MTh0M25qc3hkam1rYg==

حرف خود بر آدم نادان مگو

@radicalli

Читать полностью…

خواندنی...

مهم نیست، چی داری!
مهم اینه، کی رو داری؟
@radicalli

Читать полностью…

خواندنی...

https://www.instagram.com/reel/DJzf5FHt8bB/?igsh=MThqdDI3MzBuNW1wOQ==

چه خبر یار...؟!
شنیدم که گرفتار شدی!
دل سپردی و برای دگری یار شدی
بعد دل کندن ات، از من
دلت ٱرام گرفت؟خوب شد زندگی ات؟
یا که بدهکار شدی؟!
تو خودت خواستی از زندگی من پر بکشی
پس نگو، خواست خودآ بود و ناچار شدی
منکه در حد پرستش بتو دلبسته شدم
من چه کنم که تو اینگونه جفاکار شدی
پشت کردی بمن ای ناز غزال غزلم
مرا پس زدی و طعمه ی کفتار شدی
مرگ دل، نقطه‌ی آغاز فروپاشی هاست
حیف و صد حیف که تو، دیر خبردار شدی

@radicalli سرداد

Читать полностью…

خواندنی...

https://www.instagram.com/reel/DJKSYGsCTwf/?igsh=MWZyamw5eXhyN21idg==

قُمری: موسی، کو تقی؟!

@radicalli پارسی با لهجه ی مشهدی

Читать полностью…

خواندنی...

آی آیات شیطان...؟!

ای کسانی که ایمان تان!
پُر بود از اهریمن و شیطان!

ای بی خود آیان، ای ناکسآن
بیخيرو بیخبران، ای شر صفتان

به جدّ و آبادتان! جان مادرتان!
بهشت تان ، مال خودتان!

کار به کاره کسی، نباشدتان
ایمان زورکی، نیاید به کارتان

ایمانتان، مال خودتان!
لطفٱ بنشینید، سر جای تان

ای کسانی که ادعای ایمانتان
ریش و پینه ی پیشانی، نیرنگتان

ای کسانیکه شیطان بُوَد، رفیقتان!
آیا دیدن تار مویی، میلرزاندتان؟

خاک بر دین و ایمان لرزانتان
خاک بر سر خاک و خمیرتان!

حیف نان! خاک بر سر تان!
حیف تُف ! تُف بر هیکلتان!

خاک بر سر خاک! دل مُرده تان!
گور و گُم شوید، قَرَه قبرتان

گر بجای ایمان، داشتید سیمان!
ایران شده بود، آباد و پُر از ایمان

ای خاک بر سرِ خاک تان...
تُف بر بی شرفی و نادانی تان!

جهنم شایسته و بایسته بُوَد، جای تان
شعرو شعور و موسیقی بهشت،حرامتان

@radicalli سرداد

Читать полностью…

خواندنی...

@radicalli

Читать полностью…

خواندنی...

😁۱۴ اردیبهشت روز جهانی خنده...

روز جهانی خنده، درسال۱۹۹۸ توسط دکتر مادان کاتاریا پزشک هندی، بنیانگذار حرکت جهانی یوگای خنده با هدف بیداری جهانی برای برادری و دوستی از راه خنده است.
البته در ایران فقط خندیدن مهم است و‌نه هدف آن، هرچند که نام یوگای خنده و عمل به آن موافقان و‌مخالفان دارد.
مغز انسان با داشتن فقط ۲ درصد وزن بدن ۲۰٪انرژی را مصرف میکند. مغز همیشه گرسنه انرژی و بسیار راحت طلب ست. خنده کردن بدون دستورات مغزی وفرمان میتواند مارا بروش چینیهای رزمی کار قدیمی بنام(ژنگژو) ببرد که بدون داشتن وعمل قوه تفکر میتوانستند ادراک ۵ گانه را به تسلط خود دربیاورند وهیچ چیزی را حس نکنند.
نتیجه؛ درصد موفقیت بالا، بعضی کوهنوردان بزرگ دنیا فکر کردن به مسیرهای دشوار را عامل شکست میدانستند و اعتقاد داشتند نباید قبل از مسیری با نگاه آن مغز را ترساند(درگیرکرد) البته این روش خیلی مواقع موفق بوده.
بطورحتم یوگای خنده هم روشی برای فعال کردن مغز و با شوک دادن به آن است که اکثر افراد اجرای آنرا موفق میدانند.
اما مخالفان؛ سردسته مخالفان یوگا خنده، دکتر ادروارد هانسکل دانمارکی ست.
او که متخصص مغز و اعصاب است اعتقاد دارد حافظه مغز در حدود ۴ ترابایت است و تمام سلولهای عصبی و‌حافظه ایی مغز باید از قبل فرمان اجرا را داشته باشند تا انرژی و انتقال فرمان و‌حافظه ان اول ضبط و بعد اجرا شود.
او اعتقاد دارد یوگای گاز خنده یک شوک مغزی ناگهانی ست(مانند قطع برق و پریدن حافظه دستگاهای الکترونیکی) و این عمل بعدها سبب ناهماهنگی بین مغز(فرمانده بدن)و حواس پنجگانه خواهد شد.
مخالفان یوگای خنده هم در دنیا کم نیستند.
بهرحال بعلت جذابیت موضع یک جلسه همایش، آخرین سه شنبه هرماه در پارک قیطریه را باین منظور اختصاص خواهیم داد.
بهرصورت امروز را حداقل یک فیلم کمدی ویا عامل خنده دار(چه چیزی شمارا میخنداند) ببینید واز زندگی لذت ببرید و یا مانند یوگای خنده بدون دلیل بخندید.
این به فلسفه زندگی هرکسی ارتباط دارد.
خنده برهر درد بی درمانی دواست
رکوردار خنده جهان مغلوب یک ایرانی گمنام
بیلاچیو گیرما اتیوپیایی دارنده طولانی ترین مدت خندیدن بمدت ۳ساعت و ۶دقیقه امروز استاد خنده درجهان شناخته میشود ولی در فیلم رسمی و حتی حضوری یک ایرانی رکورد اورا میزند اما ثبت نمی‌شود.
امروز مراسم روزجهانی خنده درخانه هنرومو سیقی بدلیل سانحه بندرعباس برگزارنمیشود.
✍🏼 #دکتررضاعسگری(#فریدون)
فیس بوک؛ ایکس #ایران_اورست
@iran_everest
اینستاگرام؛ روبیکا
@iraneverest
تلگرام؛ بله؛ ایتا؛ سروش؛ اپارات
۰۹۳۶۰۱۴۰۸۵۱ واتساپ
@gullha @bejnord @radicalli

Читать полностью…

خواندنی...

گاهی برای خودت پزشک باش
كمی قرص خنده تجویز‌ کن
هر شش ساعت یک بار ،
حتما که نباید
مدرک و مطب داشته باشی!
خودت نسخه ای
بنویس با خط خوش
روحــت را درمان کن و بخند
بی بهانه ،فقط بخند
@gullha @bejnord @ichghardash

Читать полностью…

خواندنی...

https://www.instagram.com/reel/DI4W7lWtL_C/?igsh=MWI3eDF5N3N5bWNqNA==

من آن موج اشکم، که بی اختیارم
خودم را به آغوش تو، می سپارم
تو دریای من باش...

به حسرت گذشته ، همه روزگارم
زِدیروز و امروزم، دلی خسته دارم
تو فردای من باش...
@radicalli

Читать полностью…

خواندنی...

فاطمه فاطمه بود...!

آه...!
چقدر زیباست
معلم و معلمی را...
ترازو و قپان نیست!
اما پر از حساب و کتاب
معلمی باغبانی ست...
پُر از گل، پر از شهد و سود
معلمی زیبا و پر از خودآست
عشق است و علم و عمل
صلح است و دوستی و تفاهم
مهر است و صفا، توافق و وفا
رفیق است و امید و پر از بَه هار...

بَه هار سال 1367 بهشت کِشان! بود و دوازدهم ماه اُردی بهشت و روز بهشت معلم!
حضور غیاب بچه ها را که انجام دادم، دیدم فاطمه نیست!؟
فاطمه ای که دوسال هر روز صبح قبل رسیدن من به مدرسه «کشان» منتظر من و به استقبالم می آمد و گاه از نان خشک دستش، لقمه ای میکند و می داد، برای یک نگاه سویش، جان می داد. برای لبخندی در جواب لبخند اش نان می‌داد. فاطمه ای که دو سال هر روز در پی ماشینم، صدها متر می دوید و گاه گریان!
...چه شده که در روز معلم غایب و نیامده؟! صدها فکر به سرم زد، نکند اتفاقی افتاده، نکند مریض و بیمار شده، نکند بی حال از درس و مشق و من ناامید شده!
...درگیری شدیدی با خودم داشتم و آنچنان داغون و پاشیده بودم که از قدر دانی هدایای بقیه بچه ها غافل شدم! کلی گلهای پلاستیکی، شیرینی، شکلات، کتاب و... بود.
...بعد ساعتی ناگهان در کلاس باز شد و دیدم، فاطمه است و نگران، اشک در نگاهش باران... وارد کلاس شد. سلام داد، با تنی عاجز و کم جان، با دست های بی رمق لرزان! ولی با ذوق و شوق، چند تا گل آلاله وحشی! «شق شقی» داد دستم و گفت: آقا اجازه...!
گفتم: اجازه نمیخواد، اول برو استراحتی بکن، چیزی بخور... و بعد دقایقی که حالش جا اومد و مطابق معمول، با پشت دستها، اشک‌هایش را پاک کرد...
...ازش پرسیدم که کجا بودی، فاطمه جان، نگران ات شدیم... تو که همیشه زودتر از ما حاضر بودی، چرا امروز دیر کردی؟!
...باز شروع شد، کاش نمی پرسیدم،، سیل اشک و آه و فغان!
...اشاره به گل های مانند خودش غم گین و سر افکنده! گفت: نگاه آقا معلم، برات گل آوردم! تو نمیدانی! برای اینا، در این سرما، چقدر راه رفتم، تا بالای کوه‌های کشان رفتم، خیلی زحمت کشیدم، تا اینا را پیدا و جمع کردم، من خیلی گل آلاله دوست دارم و خواستم روز معلم برای شما هم آلاله بیارم و... برای همین بود که مدرسه ام دیر شد. گلها را آورد روی میزم گذاشت، یه نگاهی به من کرد و با نگرانی گفت: آقا...میشه دیر آمدنم به مدرسه را به دفتر نگید. گفتم چرا؟ گفت: مادر ندارم! و پدرم بفهمه منو بدجوری کتک میزنه!
نمیدانستم، فاطمه بی مادر واز مادر یتیم ست
خواستم بپرسم که چرا؟ دیدم طفلک درد و زجر می کشد از این سوالها...
دختر همسایه شان دست بلند کرد وگفت اجازه، فاطمه مادرش دق مرگ برادر شهیدش شده و مرده و نیست. دیشب کلی نزد پدرش گریه و التماس کرد که یک تومن بگیرد و مانند ما گل پلاستیکی! برای شما بخرد. نامادری اش مخالفت و نگذاشت، کتکش هم زد!!! و برای همین او امروز صبح زود تنهایی و بی خبر رفت بالای کوهها، تا برای شما گل طبیعی بیاورد.
استغفرالله از اینهمه نادانی و ظلم!
خودآ ببخشد گناهان غافلان مانند مرا، ادعای مسلمانی و مومنی و انسان بودن را داریم! اما حتی معنای انسانیت و مسلمانی را نمیدانیم!
خودآ لعنت کند، دروغگویان و عوامفریبان تاریخ و جغرافیا را...
فاطمه را صدا زدم بیاد پای تخته، جلوی بچه ها از کار فوق‌العاده ای که کرده بود تشکر کنم، نیامد! فکر کنم خسته بود.
رفتم کنارش روی نیمکت او نشستم، دستهای کوچک و سردش را نوازش و بوسیدم و... انگار هر دو بال در آوردیم و چه پروازی!
...آنروز از کار الهی و عاشقانه فاطمه، ما و بقیه بچه ها را، لذت و نشاطی حاصل شد که تا نزدیکی های خودآ رفتیم!
...اما من در دلم طوفان بود، دلم خون که چه شده این نادولت مردان روزگار را، فقط حفظ و قرائت و شعار عوام فریبی و حفظ قدرت جهت چپاول و حیف و میل حقوق شرافت فاطمه ها.
...خودآیا، مانده ام چه بگویم؟ چه بنویسم، میترسم که خودآی ناکرده، بر علیه خودت!
کودتا و هم چیزی نویسم که خودآیا؟
...این چه حکمت و عدالتی ست تورا ؟ها؟ که... پایان سال فاطمه دختر چهره استخوانی! لاغر و نحیف کشانی، خواهر شهید شرافتی، باز هم به مدرسه نیامد و خبر آوردن که شب گذشته، لقمه نان خشک!، بی خوروش و بی روح نامادری! در گلوی ضعیف و بی حالش! گیر و فاطمه را در هفت سالگی به خط پایان و به برادر شهیدش رسانده!
فاطمه دو سال عاشقانه دخترم بود. فاطمه ی هفت ساله، گاه انگار جای مادر هفتاد ساله ام بود. فاطمه سرچشمه ی جان معلمی ام شد.
نام فاطمه برایم جاودانه و تمام شدنی نیست.
اینچنین شد که «فاطمه» ی قصه ما
«فاطمه،فاطمه است» شریعت را به «فاطمه،فاطمه بود» شرافت رساند.
یاد فاطمه شرافت و یاد همه فاطمه ها، همه ی خواهران و مادران شهدا، هر خانم و آقا و هر انسانی که در راه شهدا، پستی دنیارا طاقت نیاورده، دِق و نِق! زده و غمی را تحمل و یا بی دادی را دادی رسانده، زنده و گرامی باد...
@radicalli

Читать полностью…

خواندنی...

@radicalli روز کار و کارگر گرامیباد

Читать полностью…

خواندنی...

@avayegulshan

Читать полностью…

خواندنی...

🔺 نامه ای به دُخترم...

دخترم دوستت دارم، و دوست دارم از آن چشمهای زیبایت امید ببارد، از نگاهت، از لبهایت گل ولبخند ببارد، دخترم تو آسمان وجود من هستی، دوست دارم از چهره ات عشق و هستی، امید و نور ببارد...
من کودک قصه های پیری هستم. آنجایی که قلم درغم قصه های تنهایی درشبهای پیری میگرید.باید پدر باشی، تا بفهمی، وقتیکه فرزند، حتی برای دقایقی از او جدامیشود چه برسر او، چه برسر اندیشه های او و چه بر سر گفتار و کردار او میآید، آنهم چه پدری؟! پدری پر از احساس، پر از عشق، پر از پی دری! دخترم، تا خودت پدر ! نباشی، احساس مرا نخواهی فهمید! هزاران فکر، هزاران احساس باندیشه پدرومادر شبیخون وهجوم میآورند. کدام موجودست؟ کدام انسان؟ موقع جدایی معشوق، کدام درخت؟ کدام سنگ! موقع جدایی صدایش در نمیآید! دل کندن پدر ومادر از فرزند پٌراز غم است.
...و اما دخترم، ای ماه تابان، نگهبان رفتنم باش، من اینجا، اما انگار آنجا که دخترم میرود هستم، جاده تورا خواهد آورد. وای بر من که جاده تو را میبرد، و من باید دوریت را بارها ببینم و تحمل کنم...جاده ی بیرحم، سالهاست که بر من ترحم نمیکند، میرود و میآید، او تورا تحمل خواهد کرد، اما من چه؟ و من در دل پی در و دل نگران هستم و تو دخترم به امید و یاد آمدن سوار به سوار، صحرا به صحرا، رویا به رویا، میروی و آرام آرام به قلبم بر میگردی، و من از ذوق آمدنت که هر بار رفتنت را در جاده ای سخت، سخت میبینم، منتظر آمدن آسانت بر قلبم هستم و انتظارت را میکشم، و این رفتن و آمدنها درقلب پیر وشکسته من چه میآورد؟ خودا میداند...تو بر نگاه واندیشه ها میروی و میآیی برحرفها، بر نوشته های من، بر رفتار من، اما آیا من هم میتوانم درجاده اندیشه های تو مثل تو، برتو بیایم؟من جرات آنرا دارم که بی تو برگردم، آیا من برتو و براندیشه ها وگفتارتو خواهم آمد؟ تا کی خواهم ماند؟
دخترم، پی سرم! امشب با چه حس قشنگی،با خیال محفل تو بخلوت نشسته ام واز برای محبت تو آرام وقرار میگیرم، زیرا تمام من خیال توست، وقتی تمام وقت من تمام توست. آه! امشب میتوانی پارویی بیاوری و در چشمهایم ، من را طی کنی...دخترم، ماهی قرمز من، خودای من! دختر من، چرا ؟ با اینکه میدانم ماهیهای قرمز جایشان،توی تنگ آب خونه نیست. جایشان حتی رودخانـــه ی کوچک و چشمــــه نیــست، میدانم؟جای تو قفس دل من نیست، جای تو اقیانوسهاست. اگرچه میدانم تو بزرگی، حتی بزرگتر از دل من!؟ بزرگتر از دریاها...
...اما امشب چشم در راه توهستم. ای گل سرخم، از اینجا تاگلستان تو
خیلی راه ست. ای یار من، گل من، چه کنم، طاقت دوریت را هیچ وقت نداشته ام، دخترم، من پدری از کوهستانم، از دامنه های شـاه جـهـــانم! میدانم جای تو گلستان ست. میدانم تو چشمه ها وجویبارهای کوچک نیستان را دوست نداری، تک درختان کوهستان را دوست نداری! میدانم تو میخواستی درگلستانی باشی پراز گل وبلبل، پراز دریا واقیانوس، پراز درختان سبز وزیبا. ماهی قرمز من تو آرامی در مازندران! تو اقیانوس آرامی، تو آرامش جانی...
دخترم، نمیدانم چرا دوست ندارم جدایی تو را، نمیدانم چرا میخواهم که تو همیشه در کنارم باشی؟ ماهی قرمز من ، نمیدانم چرا دوست دارم همیشه باشی درحوض خونه من؟ دوست ندارم در کنار دریا باشی؟ دخترم که میخواهی دریا باشی، من دوست دارم تورا درنظرم! درون دل تنگم...! دخترم، ای شبیه ترین بمادرم، چکیده همسرم! دوست دارم کنارم باشی، چکاوک باغچه ی دلم باشی، گل سرسبد من، دوست دارم بالشت زیر سرم باشی! چه کنم من پدرم، چه کنم؟ دخترم، من کوهم! کتل دارم، اما دلم کوچکتر از دل گنجشک! شاید کوچکتر از دل پروانه وسنجاقک روی جویبارهاست،دلی دارم کوچک،عاشقتراز پروانه ی دورشمع وجودت
توکه میدانی دل نازک پدرت، زود ترک برمیدارد! دل نازک چینی پدرت ترک دارد! دخترم...
@khandanikarimane

Читать полностью…

خواندنی...

https://www.instagram.com/reel/DIoSs0RtoEE/?igsh=MWY4OGNsOXhpOGxldw==

من از مُلک پدر،کردم جدایی
گرفتم با غریب آن ، آشنایی
غریبان حالت خوبی ندارند
اولش مهرست و آخر جدایی

@khandanikarimane

Читать полностью…

خواندنی...

https://www.instagram.com/reel/DKGwuX_MyHi/?igsh=dDd1b2Y1dWlmbGtp

تیر برق چوبی ام ، در انتهای روستا
بی فروغم کرده،سنگ بچه های روستا
یاد دارم در زمین، وقتی مرا میکاشتند
پیکرم را بوسه می زد، کدخدای روستا

@radicalli

Читать полностью…

خواندنی...

https://www.instagram.com/reel/C1ZXkd5tgXI/?igsh=MWx2bDhiNGZleml3Ng==
پروین اعتصامی: اشگ یتیم
@radicalli

Читать полностью…

خواندنی...

https://www.instagram.com/reel/DF8ObijC0yL/?igsh=MTN3MDl6MHY2Nzc4NQ==

وقتی خودامِه داشتِمه
چه روزگاری ، داشتِمه
جوانی را که ، ندارِمه!
چه بارمِه؟چه داشتِمِه؟
@radicalli

Читать полностью…

خواندنی...

https://www.instagram.com/reel/DJzbGrJike8/?igsh= مولانا MXAyNG0weGt6bWp3Ng==

ز آن که هر بدبخت خرمن سوخته
می نخواهد، شمع کس برافروخته
هرکه را باشد، مزاج و طبع سُست
می نخواهد، هیچکس را تندرست

@radicalli سرداد

Читать полностью…

خواندنی...

@khandanikarimane عاشقانه

Читать полностью…

خواندنی...

‍ چرا عاقلان را نصيحت كنيم؟
بياييد از #عشق صحبت كنيم

تمام عبادات ما عادت است
به بي‌عادتي كاش عادت كنيم

چه اشكال دارد پس از هر نماز
دو ركعت گلي را عبادت كنيم؟

به هنگام نيّت براي نماز
به آلاله‌ها قصد قربت كنيم

چه اشكال دارد كه در هر قنوت
دمي بشنو از ني حكايت كنيم؟

چه اشكال دارد در آيينه‌ها
جمال خدا را زيارت كنيم؟

مگر موج دريا ز دريا جداست
چرا بر «يكي» حكم «كثرت» كنيم؟

پراكندگي حاصل كثرت است
بياييد تمرين وحدت كنيم

«وجود» تو چون عين «ماهيت» است
چرا باز بحث «اصالت» كنيم؟

اگر عشق خود علت اصلي است
چرا بحث «معلول» و «علت» كنيم؟

بيا جيب احساس و انديشه را
پر از نقل مهر و محبت كنيم

پر از گلشن راز، از عقل سرخ
پر از كيمياي سعادت كنيم

بياييد تا عينِ عين القضات
ميان دل و دين قضاوت كنيم

اگر سنت اوست نوآوري
نگاهي هم از نو به سنت كنيم

مگو كهنه شد رسم عهد الست
بياييد تجديد بيعت كنيم

برادر چه شد رسم اخوانيه؟
بيا ياد عهد اخوت كنيم

بگو قافيه سست يا نادرست
همين بس كه ما ساده صحبت كنيم

خدايا دلي آفتابي بده
كه از باغ گل‌ها حمايت كنيم

رعايت كن آن عاشقي را كه گفت:
«بيا عاشقي را رعايت كنيم»

@radicalli قیصر

Читать полностью…

خواندنی...

🌹🌷آدمک آخر دنیاست بخند...
http://telegram.me/bavarh

Читать полностью…

خواندنی...

@radicalli @nystan @gullha

Читать полностью…

خواندنی...

انسان

شبی درخواب،باخدا درسخن بودم
فردوس، رستم و سهراب، من بودم

گفتمش، چیست مارا، این داستان
گفت بیدار شو ز خواب ، ای جان

رستمِ پارسان، پی نادان، داد جان
سهرابِ توران،پی ایران، زنده نَمان

گر خواهی، عاقبت شوی، زِ نیکان
در دنیا و آخرت ، نشوی پشیمان

برخیز و کارکن در نیستان،جوان
در پی آب و نان باش و تن بان

با خودآ باش، انسان باش، انسان
سرداد معین شو ، در این میدان

آنچه باقی ماند در جهان ، جاودان
سروَر تاریخ دوران ، انسان، انسان

سرداد

Читать полностью…

خواندنی...

@radicalli

Читать полностью…

خواندنی...

معلم ها نمی‌میرند...؟!

معلم ها زنده اند، چه در خودآ، وَ چه در خلق خودآ، معلمی شغلی یکطرفه! و بی ترازو ست، سرمایه اش فقط عشق است و بَس!
معلمی پُر از خودآ و پر از اميد و پُراز نَمک! است. فکر و اندیشه های یک معلم، طالبان علم را انگار نَمک گیر میکند. روح، جسم، ذات و معنای تَک تک کلمات و حرکات معلم در ذهن خواستگاران علم، مانند یک CD و یک برنامه یِ نرم افزاری، ثبت و ضبط، پروریده و وسعت می یابد. ماندگار و مانند ابراز عشق منتقل به معشوق و خودآ و امید میشود.
اینگونه ست که با افتخار می‌گوئیم.
معلم ها هرگز نمی میرند. چون پندار و گفتار و کردارشان را در زندگی به عاشقان و خودآ میسپارند. علم و عشق جاویدان شان را به خاک نمی سپارند. گرچه جسم و تَن معلم بظاهر کم کار...! اما فکر و ذکر و اندیشه شبانه روزی او سر کار است. معلم رهبر و اندیشه پرور است. معلم گاه آشپزخانه یِ اندیشه ها و ریشه هاست. معلم آنقدر تکرار و عادت به عشق‌ورزی و علم ورزی می‌شود که مجنون میشود و در دوران دوری از معلمي، مانند دیوانه ها، در کوچه و خیابان و بیابان با خودش حرف میزند، تمرین و مانور معلمی می کند، برای همین است که اندیشه و اندیشیدن نمی میرد. اگر جسم انسان به بُن بست و به آخرت زمین، زمان و جهان برسد. اندیشه های انسان عاشق و معلم، معشوق یا خودآیی خلق می‌کند که خالق است، معلم عاشق ایستا و مُردنی نیست، پویا و زنده است و هرگز نمی میرد، مرگ در ذهن معلم پویا و عاشق بی معنا و نمی گنجد. علمِ معلم عاشق، در مبدأ و مقصد و اول و آخر محدود نیست، فکر معلم در زندان این دنیا و حتی در بهشت گنجا نیست، چون معلم پُر از خودآ، پراز امید و پر از اندیشه است. فکر معلم متعالی و به قبل از اول و بعد از آخر راضی نیست. معلم لایتناهی و در اندیشه های خودآیی زنده و هرگز نمی میرد.
شهر 300 هزار نفری بجنورد به گنجینه فرهنگ و هنر، شادی و نشاط و روسفیدی! مشهور است. اما سال 1380 رو سیاه! و غرق در ماتم و عزا شد. سیاه پوش و سیاه رنگ شد، بیشتر ادارات و همه مدارس تعطیل و خیابانها سیاه پوش شد، زندگی معمولی در بیشتر خانه ها تعطیل شد، زن ها به خیابانها آمدند... انگار زندگی به تنگی نفس افتاده بود... چرا؟!
چون زندگی دنیوی یک معلم محبوب به خط و نقطه پایان رسیده بود، زهره ای پُر شور، ‌به جای میز مدرسه، در تخت تابوت سیاهی چشم بسته بود.
...معلم دانشمند، مدیر توانمند و دوست داشتنی دبیرستان تیزهوشان نرگس بجنورد، بعد سالها مبارزه در سنگر علم و مقاومت در مقابل بیماری خرچنگ!.. جان تقدیم جانان کرد.
حذف فیزیکی و جسمی این معلم مهربان از بدنه آموزش و پرورش بجنورد، یک زلزله و یک رویداد تاریخی و فرهنگی بود. خانم شور یک پدیده، یک مدیر با نفوذ، یک معلم مؤمن، یک محبوبه، یک ستون فرهنگی در آموزش و پرورش بجنورد و یک انسان بود، اَنیس، مونس، دوست دار و دوست داشتنی. صدها معلم را مدیر و هزاران دانش آموز را مادر بود. گرچه خود فرزندی نداشت، اما حسود و نالان نبود. عاشق بود و جان خود و زندگی شخصی خود را فدای کار با هزاران دانش آموز روستایی و شهری نمود. هزاران کودک و جوان را مانند مادر، گاه عالمانه تر از مادر، آموزش و پرورش و مدیریت کرد. در گلستان گلهای نرگس، هزاران پزشک و مهندس و دانشمند. به رشد، شکوفایی و حاصل رساند، تا که بمانند هر مادری از درخشندگی و شور و نشاط باز ماند... زَم زَم ، ذرَّه ذَرّه پژمُرد و به ناگه مُرد...
خانم شور نه تنها مادر سازمان آموزش و پرورش بجنورد، بلکه انگار «مادر شهر» بجنورد بود.
... مادرشهر و مادری راهبر، رهنما و دلسوز همه بود. حتی راهبر مدیران کل و معلمان جوان، او مادر و خواهرِ اولیاء و غیر فرهنگیان هم بود.
خانم شور، آدم نبود؟! زن هم نبود، مرد هم نبود، بلکه یک حوّا، حوری و یک فرشته بود.
... و آنروز که از زمین و آسمان شهر بجنورد اشک می‌بارید، خاک بر سر خاک شده بود و ما بر سر خاک یک معلم.
...در میان اشک و آه و غم و ماتم دهها هزار سیاه جامگان، این جمله یِ مداح میدان! حاج آقا قاسمپور محشر بود که گفت:
...ای خانم زهره شور؟ درست است که تو اولادی نداشتی! درست است که تو در این دنیا لذت مادری را نچشیده و نداشتی! اما خانم، خانم معلم عزیز، خواهشی دارم از خودآ، التماسی دارم اَزِت! یک لحظه! فقط یک لحظه! سر از خاک بردار و ببین! پاشو! باور کن، تو نَمُردی! بخودآ که معلمها نمی‌میرند، تو زنده ای، خواهشاً سر بر دار و ببین، چقدر و چند هزار فرشته بر آرام خانه ات، با عشق و امید، می سرایند که خانم شور، مادر عزیز دوستت داریم، پاشو ببین، لااقل بشنو این سرود عشق معلمی و مادری را، تو مادر یک شهری و ما بی خبران، قدر تورا نمی دانستیم، تو محبوب دل هایی و ما بی یار و بی دل! تو راهنما بودی و ما گمراه! تو بهترین مادر و عاشق ترین معلم بودی و ما غافل و سرگردان...
معلم ها روح شان جاویدان، نام شان بر زبان و یادشان گرامی ست.
@radicalli

Читать полностью…

خواندنی...

@khandanikarimane

Читать полностью…

خواندنی...

دخترم...
در دوری تو من دل ندارم، دلبرم! مگر تو بمن دل گذاشتی؟بیدل تو دلم کجا بود؟ دخترم، چرا دوست ندارم تورا دریا ببینم؟هربار که تورا می
سپارم بجاده رویاهای بی انتها، نمیدانم چرا دل تنگ میشوم، دوست دارم تورا درقفس ببینم! دوست دارم تورا در تنگ بلوری ببینم، دوست دارم در پیری بالشت سرم، دخترم سنگ صبورم، پی سرم، دوست دارم تو را روی سرم !؟
آه ، خدایا کی من میمیرم ، تا دخترم را ببینم روی سرم !!؟ دخترم خودم زمانی جوان بودم و خدا میداند، من در جوانی چقدر دوست داشتم سفر در جاده ها را ، سفر در کوهها را، حتی پرواز در آسمانها را، سفر در اقیانوس و دریای رویاها را، اقیانوس اندیشه ها را، دخترم، خودا میداند چقدر دوست داشتم پرواز درآسمان را، رسیدن به ستاره هارا, میگفتم ماهی در دریا زیباست، وقتی جوان بودم، خودم دوست داشتم در دریا شناکنم، دوست داشتم پرواز را، دوست داشتم سفر در دریارا، دوست داشتم حتی کنجکاوی در کویر را، دوست داشتم باد وطوفان را، دوست داشتم مبارزه با کوهستان را، رفتن بقله کوه را، دوست داشتم بدور ازچشم پدرومادرم، حتی بدور از همسفرانم، برسم به اوج کوهها، تا که ببینم دخترم را، پی سرم را، دوست داشتم ببینم معشوقم را، دوست داشتم ببینم، خودایم را، ببینم اوج وعروج خودم را. دوست داشتم ببینم خودایم را، دوست داشتم ببینم آنسوی کوههارا، آنسوی زیبای معشوق را، نمیترسیدم از شیر وپلنگ, از امواج دریا، نمیترسیدم از باد طوفان، از دوری جاده ها، نمیترسیدم و میرفتم در اوج بلندیها ،کوهها، پشت کوهها...!
دخترم، خودم که جوان بودم دوست داشتم سفر را ، سفر آنسوی دنیا ، آنسوی دشتها، آنسوی کوهها ، جنگلها، آنسوی دریاها و آنسوی دنیا، تا که ببینم، تا که برسم بمعشوقم، برسم بخودایم، حتی دوست داشتم ببینم آنسوی خوُدا ؟! میرفتم در رویاها قبل خودایم، تا آنسوی خودایم ، اما نمیدانم حالا چرا دوست ندارم و نمیتوانم ببینم دوری و رفتن دخترم را در جاده رویاهایش را ؟! میخواهم دخترم را در کنارم، پی سرم ! دوست دارم دخترم را در گلدان کنارم ! در تنگ کوچک دل شیشه ای ام ! در باغچه کوچک خانه ، دوست دارم دخترم را که همیشه باشد در قفس تنگ بلورم ! میدانی چرا ؟!
دخترم، من پیرم! دوست دارم پی سرم باشی، در قحطی! مهربانیها یاورم باشی، تو دوست داری پرواز را، اما سفر سخته، خودا میداند سپردن دختری مثل تو، به جاده های بی انتها و سیاه، در دل شب ها چقدر برایم سخت است. جاده های کنار جنگل، جاده های بدون حصار، کویرهای پر از تشنگی، پر از روباه، پر از خوک! پر از شیطان...؟!
دخترم چگونه سپارم فرشته ای را، گل سرخ دلم را، ماهی حوض حیاط کوچکم را به دل دریا...؟! چگونه بسپارم تورا به دنياي پر از دروغ، به چشمهای گرسنه ! به دهانهای باز ؟! سپردن گل سرخی مثل تورا به دلهای سیاه، جاده بی انتها و من در پایان راه...دخترم برای من سپردن تو به دل تنگی ها و تنگراه ها، خیلی سخته، پس میسپارم تو را دخترم به امید خودت، میسپارم تو را به خودا...
@khandanikarimane                                      

Читать полностью…

خواندنی...

https://www.instagram.com/reel/DIGW2b5sz_M/?igsh=bTZ3bXJqam82Y3o0

افسوس که نامه ی جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی ، دی شد
آن مرغ طرب،که نام او بود شباب
فریاد! ندانم او، کی آمد؟ کی شد؟

@radicalli خیام

Читать полностью…

خواندنی...

https://www.instagram.com/reel/DIY-Gh4iPpJ/?igsh=NDBxZHhmZ3dhMHE5

دعایم برتو آن شد،که ایزدت،عاشق کند
بریکی سنگیندل ونامهربان،چو خویشتن

تا بدانی ، داغ عشق و مهر و غم خوری
تا به هجر اندر بپیچی و بدانی قدر من

@radicalli

Читать полностью…
Subscribe to a channel