☝️☝️☝️
لحظاتی از نشست نقد و بررسی رمان "خیابان بهار بود"
با حضور نویسنده محترم آقای "حسین آتشپرور"،
به دعوت "خوانه داستان آتشپرور گناباد"
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
دوازدهم
اسفند: در جستجوی ریشه ها
پایان
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
/channel/khanedastana
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
دوازدهم: اسفند
(صفحه ۳۷۳ تا ۳۸۶ )
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
/channel/khanedastana
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
یازدهم: بهمن
(صفحه ۳۴۶ تا ۳۶۱)
پروانه دَمَق است.همه ی چشم ها متوجه من و پروانه است. دکتر پیرزاده شمرده می گوید: " امروز کسی نمی تواند بدون موضع باشد. از طرفی صف آرایی نیروها در سطح جهان مشخص است و یک آدمِ روشنفکر نمی تواند پا در هوا و شکاک باقی بماند."
صفحه ۳۴۹
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
/channel/khanedastana
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
یازدهم: بهمن
(صفحه ۳۰۶ تا ۳۲۸)
بهترین کلاس هایم نه در دبستان فرود و عنصری و دبیرستانِ فردوسی و فروغِ دانش که در وقتِ قدم زدن با غلامحسین در حاشیه ی خیابان دانشگاه و کنارِ نرده های سبزِ بیمارستان شاه رضا بود.
زنگ های تفریح را به قهوه خانه ی تقی آباد و یا فلکه ی بیمارستان شاه رضا می رفتیم.
غلامحسین می گوید: " مطالعه، تنها کتاب نیست.طبیعت و اشیاء را هم می شود مطالعه کرد.همیشه باید فکر کنیم و یاد بگیریم.
و یاد گرفتن هم فقط از معلم ها، بزرگترها، پولدارها و پدر و مادر نیست.کوچکتر ها و افراد فقیر هم می توانند معلم و راهنمای خوبی برای ما باشند.از ظالم هم می شود یاد گرفت.
صفحه ۳۲۶
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
/channel/khanedastana
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
دهم
دی: خیابان بهار آبی بود
(صفحه ۲۶۱ تا ۲۷۷)
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
/channel/khanedastana
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
نهم
آذر: آواز باران
(صفحه ۲۳۳ تا ۲۴۸)
و اخم میکند و میخواند:
دریا، دریا امید شدم تا شاید روزی
چکهای کند از قلبت به روی ساحل شنی تنم
که در نگاه خود تو را جستجو میکند صدفها را هر روز زیر و رو می کنم
در بی گرانه گاه باورم
شاید نگاهت در صدفی زندانی باشد
که آن را نادیده به دور دستِ خود فرستاده ام
خورشید میخواهد برود. از گوشه آسمان نور بنفش میریزد. دوباره به آسمان نگاه میکنم و به پری میگویم: "آسمان درست جغرافیای جهان است"
صفحه ۲۳۳
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
/channel/khanedastana
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
هفت
مهر : این سو در هجوم
(صفحه ۲۰۹ تا ۲۱۹)
جواد، پسر حاج مشتاق که انحراف بینی داشت، دوچرخه اش را فروخت و دماغش را عمل کرد و رفت گروهبانِ گارد شاهنشاهی شد. مهدی موش به تراشکاری اسماعیل توپ می رفت و ماشال شاگرد شوفرِ خطِ مشهد رشت بود.
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
هفت
مهر : این سو در هجوم
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
شهریور : آرزوهای سبز
(صفحه ۱۵۵ تا ۱۶۷)
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
مرداد: مشهد
(صفحه ۱۲۵ تا ۱۴۱)
ناصر عشقی مدام به خودش پیچ و تاپ می داد وقهقهه می زد و رِنگ های قشنگی از آکاردئون اش بیرون می آمد.حسن خانم همه جای بدنش می لرزید و انگشت هایش مرتب جرینگ جرینگ صدا می کرد.مردم دورشان جمع بودند و محو آن دو تا شده بودند.
یک نفر که کلاه شاپو داشت از جا بلند شد.دست هایش را از هم باز کرد و همراه با حسن خانم شروع به رقص کرد.
صفحه ۱۲۷
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
تیر: کوچ
( صفحه ۹۸ تا ۱۱۰ )
کوچه های گناباد با دیسفان خیلی فرق داشت.پای آدم در گودال نمی افتاد و یا به سنگی گیر نمی کرد.راست و صاف و تمیز وبزرگ بود.به این کوچه ها خیابان می گفتند.
و ما به خیابانِ باغ ملی رسیدیم.مریض خانه شیر و خورشیدِ سرخ روبه رویش بود.باغ ملی را شاطر حسین به ما نشان داد.
صفحه ۱۰۸
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
سه
خرداد: کودکانه
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
پسر آسیابان به جلوم رسید.سر " کله کش " اش را که مثل کیسه ی سیاهی گرفته بود، باز کرد و پیشم گرفت : "بردار ."
پُر از خرما بود.
گفتم: " از کجا؟"
گفت : " عبدل کاخکی بیامده! "
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
اردیبهشت: هجوم
(سه و چهار و پنج)
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
کتاب "خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
کتاب اول
فروردین: باز باران
سه
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
(۷صفحه- ۱۶ دقیقه)
فکر .فکر فکر
در فکر باران می گردی و این هزار پای چندش آور بوی ناک که هر پایش هزاران پاست ،بر گُرده ات، تو را محاط کرده.زندگی ات قوت همیشگی او شده.نیش هایش در شریان هایت فرو می شود و تو را قطره قطره به خود می کشد.بدون آن که بخواهی، جزیی، ذره ای ، از او شده ای.می بینی که پیکان با مسافرها را کنارِ خیابان طبرسی رها کرده ای و به آن ها گفته ای : " ببخشیدفقط یک دقیقه."
نویسنده باید به بشریت فکر کند و فرا حزبی عمل کند .همدردی او با انسان است، انسان زخم خورده و تحقیر شده و له شده از هر قوم و نژاد و ملیت و مرام. ص ۳۷۶
در ابتدا باید گفت نمی توان بخش یا پارگرافی را از این رمان برتر از بقیه آن دانست چرا که همه این رمان عشق و زندگی است. زندگی به معنایی واقعی و حسی که نویسنده با چیره دستی توانسته است بخش بخش برجسته آن را از زندگی آدم هایی که اجزای این پازل را تشکیل بوده و هستند جدا کرده و دوباره زنده کند و معنای واقعی انسان بودن را چه با شاعرانگی چه با طنز چه با گروتسک به زیبایی تمام عیار خلق کند.
رمان خیابان بهار آبی بود را می توان پکیج کاملی از هنر رمان نویسی مدرن دانست چرا که در آن می توان خشم و درد و رنج را همراه با شادی و شاعرانگی دید، انواع زاویه دید در آن به کار رفته و علاوه بر چند صدایی بودن درک حضور دیگری برجسته است ، رئالیسم جادویی و تخیل در جای جای رمان دیده می شود و این خیال پردازی آنقدر وسعت پیدا می کند که از دیسفان و مشهد رّد می شود و همه آسمان و زمین را دربر می گیرد و گاهی آن را در دست پسر بچه ای بازیگوش می بینیم که از عبدل کاخکی خریده و میان کوچه های روستا می دود و زمانی دیگر پشت فرمان تاکسی و شلوغی بازار پنی سلین و بارانی سرخ و زمانی دیگر ز زیر تیغ جراحی دکتر بلخی و پیرزاده و ...
شخصیت ها یکی یکی از همدیگر زاده می شوند و تکثر می یابند حتی فضاهای رمان را شخصیت ها خلق می کنند، به وجود می آوردند وسعت می دهند، ادامه می دهند امّا به پایان نمی رسانند چرا که همان ها دوباره در بخشی دیگر سر از تاریکی بدر می آرند و نقشی جدید بازی می کنند.
تکاپو و کنجکاوی راوی برای زنده کردن وقایع و اُوسونه ها و شعر ها و آداب و فرهنگ بومی و اسطوره ای و مخصوصاً اشخاص و رنج هایشان قابل تحسین است ، او حرف اول اشخاص داستانش را یکی یکی برمی دارد و توی جیبش می ریزد و وقتی جیبش پر از حرف شد مثل مشتی ارزن روی بهشت زهرا پاش می دهد و بعد کبوتر های سفید تمام قبرستان را می پوشانند.
توصیف فضا های روستایی و شخصیت پردازی هماهنگ با آن در این رمان همطراز با آثار دولت آبادی و ساعدی است .بحث و سخنرانی راوی با دکتر ها در فصل بحران و جراحی کردن او بی شک شب هول و نماز میت را به ذهن خواننده متبادر می کند.
بی شک این اثر هم بی عیب و نقص نیست و به گمانم در بعضی از قسمت ها توصیفات مکرر و شاعرانگی کمی به اثر ضربه زده و خواننده کم حوصله را از متن اصلی دور می کند.
سخن در مورد این رمان بسیار است و می توان آن را از قاب های مختلف نگاه کرد و به جزئیات جدیدی پی برد چون خط خط این رمان در جهت ارتقای روح انسانیت نوشته شده است و در جهت نشان دادن ظرایف و زیبایی های انسانی و طبیعی است، حتی به قول خود راوی می توانیم فقر و فلاکت ساکنان روستا را فقری مقدس بدانیم و از آن لذت ببریم و با نقب زدن به گذشته ها ،کنکاش در وقایع و روح شخصیت های به تاریخ پیوسته و بیرون کشیدنشان برای بازی در تآتر ننه دریا و عمو صحرا و نشستن و تماشا کردن و لذت بردن و صد البته مفاهمه و مفاهمه و مفاهمه.
پایان.
به مناسبت سومین چاپ رمان ، خیابان بهار آبی بود، حسین آتش پرور.
علی محسن زاده.
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
دوازدهم
اسفند: در جستجوی ریشه ها
(صفحه ۳۸۷ تا ۴۰۰ )
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
/channel/khanedastana
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
یازدهم: بهمن
(صفحه ۳۶۱ تا ۳۷۲)
شهربانو وارد اتاق شد و " تُغار" روی سرش را بالای کرسی گذاشت.محمود گفت : " یکی برود همسایه ها را به "چراغو" خبر کند."
صفحه ۳۶۱
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
/channel/khanedastana
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
یازدهم: بهمن
(صفحه ۳۲۹ تا ۳۴۵)
" قصه گو که در آسمان ایران است، سرش را به روی زانو گذاشته؛ به هزار سال پیش نگاه میکند: مردی سرد و گرم چشیده ی روزگار، دلِ خاک را در کویر می شکافد و از دهانه ی کاریز به امروز جاری می شود: "
صفحه ۳۳۵
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
/channel/khanedastana
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
یازدهم: بهمن
(صفحه ۲۸۰ تا ۳۰۵ )
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
/channel/khanedastana
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
نهم
آذر: آواز باران
(صفحه ۲۴۹ تا ۲۵۹ )
حواسم به باران که دورتر از من و پری ایستاده، میرود هنوز نخ بادبادککش را به دست گرفته و به سربی آسمان نگاه میکند. به پری میگویم:《 بیا باران با بارانی سرخش را به دیسفان ببریم. حتماً که مادربزرگ خوشحال خواهد شد.》
صفحه ۲۴۹
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
/channel/khanedastana
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
هشت
آبان: نایت کلاب
(صفحه ۲۲۱ تا ۲۳۱)
در " سه راهی خرمشهر " ایستاده بودیم. یک وانت بار جلوی پایمان ترمز کرد:
" وُلک کجا؟ "
داوود گفت: "نایت کلاب"
راننده گفت: "وُلک بپر بالا"
و با دستمال عرق گردنش را پاک کرد.از شهر دور شدیم. بوی بنزین نسوخته و خاک می آمد.نخل های دو طرف جاده فرار می کردند.
آسمانِ پشتِ درخت ها می سوخت.
دورتر که شدیم مشعلی از نخل ها پیدا شد.به بیابان رسیدیم.زمین، تف زده و شوره بسته بود.تازه، دکلِ چاه های نفت که می سوختند و در دورهای دور پراکنده بودند، خود را نشان دادند.هنوز داشتم به دکل های نفت عادت می کردم که وانت جلوی محوطه پر درختی در کنار جاده ترمز کرد. میان درخت های گز و کُنار و نخل ، حوض بود و فواره اش آب به اطراف می پاشید.
صفحه ۲۲۳
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
/channel/khanedastana
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
هفت
مهر : این سو در هجوم
(صفحه ۱۹۳ تا ۲۰۸)
پدر در " بازارِ سرشور " در دکان نانوایی سنگگی خمیرگیر بود. کم کم آرد بیزی را هم خودش می کرد و همین وقتش را می گرفت؛ باید کیسه های آردِ پنجاه منی را از انبار که در بالای داشِ سنگی بود به پشتش می کرد و پایین می آورد و با الک می بیخت.بعدها با شاطر حسین فاضل رفت و از پنجراهِ پایین خیابان یک دوچرخه ی "هر کولوسِ" شیر نشانِ دست دوم خرید.
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
شهریور : آرزوهای سبز
(صفحه ۱۶۸ تا ۱۷۵ )
جوی، مثل رگی آبی که اطرافش همیشه سبز است، کنار جاده در کشمانِ دیسفان پیچ و تاب می خورد.
ماه بانو ، سارُغ نان و مشک "گورماست" را به روی علف ها نهاد و در پای تِرازِ " سرگُدار" نشست و به شَر شَر آب دل داد.پشنگه های آب صورتش را خیس کرد.خوشش آمد تا پایش را در جوی آب بگذارد.سردی از انگشتانش بالا خزید.طاقت نیاورد و آن را در شن های نرمِ کف جوی بیشتر فرو کرد.
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
مرداد
بخش دوم
(صفحه ۱۴۲ تا ۱۵۳)
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
تیر: کوچ
( صفحه ۱۱۱ تا ۱۲۳ )
صبحِ به وقت، از "مهنه" به راه افتادیم.شب به " تربت حیدریه" رسیدیم.چراغ برق ها شبِ " تربت حیدریه" را روشن کرده بود.
پشت شیشه ی قهوه خانه کنار مسجد یک گردی مثلِ "لُر" ماشین نور سفیدی می داد.
از شاطر حسین فاضل بپرسیدم:
"آن چیست شاطر آقا؟ "
گفت : " مهتابی."
راست می گفت.نورش مثل مهتاب بود.
صفحه ۱۱۴
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
خرداد: کودکانه
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
مادر، مرا بیدار کرد.
به کنار ِ راه آب رفتم.سوز سردی می آمد...
کم کم خودم را برای رفتن به گمار آماده کردم.دیشب مادر پیراهنم را که بردریده و قال شده بود، پینه کرد.بع بعِ بزی از دور دست آمد و پشتِ سر، صدای عباس هی هی در تاریکی بود.
مادر قدری " شیراز " ور روی نان" پنجه کش"
مالید و آن را در سارُغ پیچید و در توره ام نهاد.
"خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
اردیبهشت: هجوم
(شش و هفت و هشت)
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
کتاب "خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
دو
اردیبهشت: هجوم
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
( ۵ صفحه- ۱۴ دقیقه)
کتاب "خیابان بهار آبی بود"
حسین آتش پرور
کتاب اول
فروردین: باز باران
دو
با خوانش : دکتر ابوالفضل حسینی
(۸صفحه- ۲۱ دقیقه)