1658
🔸️انتشار بهترین نمونههای غزل امروز افغانستان 🔹️زیر نظر انجمن ادبی خانه مولانا کانال انجمن: @khanamwlana
🔴#علی_بیانی
دلت سنگ است میدانی به آهن خوب می آید
پریشان می کنی گیسو به خرمن خوب می آید
پرم از هرچه دلتنگی تو را در شعر می بافم
کنار "تو" ضمیر فاعل "من" خوب می آید
خیال با تو بودن را به فال نیک می گیرم
سرم را می گذاری روی دامن خوب می آید
حمایل می شود وقتی که می بوسم لبانت را
دو دستت عاشقانه دور گردن خوب می آید
خیالم پرسه، پرسه می رود تا شام گیسویت
شب یلدای مویت روز روشن خوب می آید
تعارف می کنی از باغ پیراهن گلابی را
نوازش می کنم با لطف ناخن خوب می آید
دلم را می بری، دلواپسم چون خوب میدانم
که از دست تو تنها دل شکستن خوب می آید
🔴#راشد_رامز
كابل كبوترهای بیجان را بغل میكرد
زخمیترين شهری كه انسان را بغل میكرد
شهری كه كركس در دلش بیخار میرقصيد
شهری كه چون مادر كلاغان را بغل میكرد
شهری كه دايم تابهای بر قوغِ ماتم بود
اين تابه ماهیهای بريان را بغل میكرد
اين باغ بیصاحب بهاری را نمیخنديد
اين باغ بی صاحب زمستان را بغل میكرد
حالا تو كابل را بغل كن سخت مجبور است
زخمی ترين شهری كه زخمش زخم ناسور است
#عاطفه_سادات_موسوی
حس میکنم با دیگران بیگانه بودن را
عاقلتر از هر عاقلی دیوانه بودن را
زندانی این شعلههای سرد تنهایی
باید کمی تمرین کند پروانه بودن را
یا با غم دلتنگیات یا با سر زلفت
یادآوری کردی قرار شانه بودن را
پیمانمان جای خودش مردم نمیفهمند
یک لحظه از دنیای هم پیمانه بودن را
من دوست دارم خندههای کودک خود را
لالایی شبهای این دردانه بودن را
با خستگیها، خستگیها، خستگیهایش
من دوست دارم مادر این خانه بودن را
#ادهم_کاوه
قاب عکسی کهنهام در گنجه...پیدا کن مرا
بر غبار صورتم دستی بکش؛ها کن مرا
از تماشا کردن باران که لذت میبری...
روبرویم مدتی بنشین،تماشا کن مرا
دستهایت زیر چانه خیره شو در چشم من
بغض اگر کردی نترس و باز حاشا کن مرا
حاصل تفریقات از آغوش من گرچه غم است
از حواس جمع آن آغوش منها کن مرا
با همین تنهاییام بگذار.. بعد از سالها
یک صدا میآید از گنجه....که پیدا کن مرا
📽 #کلیپ
🔴#حمزه_عابر
بی تو شبم، که تا به ابد در سیاهیام
یک ماه، نیست در صدد روبهراهیام
در خواب، دستهای تو را بوسه میزنم
ای آنکه دست داشتهای در تباهیام!
عاشق شدن گناه، نه! اما عذاب بود
نفرین به رنج و فلسفهی بیگناهیام
دلکندن از تو؟ یا که تماشات با رقیب؟
من سالهاست در وسط این دوراهیام
دریا که با کویر، ندارد تفاوتی
وقتی که بیپناهترین بچّهماهیام
گیرم که دست رد، بزنیام تمام عمر
میخواهمت عزیز! بخواهینخواهیام
🔴#سید_ضیا_قاسمی
فرشته بودهاى و جايت آسمان بوده
ستارگان همه دورت نگاهبان بوده
مدار چرخش خورشيد و ماه، چشمانت
دچار پلك تو روز و شبِ جهان بوده
شكوفهها همه باغ تبسمی كه تو را
هميشه شاد و شكر ريز بر لبان بوده
چنان ملاحتت افكنده شور در آفاق
كه در پىات همه جا خون دل روان بوده
چه مىكنى تو در اين جا ميان آدمها؟
دلت اسير نگاه كدام شان بوده؟
كه قدر و قيمت حُسن تو را نمىفهمند
كه ذهنشان همه مغشوش آب و نان بوده
اسير شان شدهاى و جهان مسخره شان
كه چار فصل وجودش همه خزان بوده
لباس، خانه، غذا، مبل، ويدیو، ماشين
و تو كه جايت از آغاز آسمان بوده
📽 #کلیپ
🔴#سید_سهیل_صالحی
سیاهچادر آرامش مسافر، آه
قرارگاه دلآرام صد هزار نگاه
شبانِ گلهی بیدارِ صبح نشمرده
انیس زوزهی گرگِ مقابلِ شبگاه
سلام حافظ غمهای کوهِ دردِ پدر
سلام محرم اسرار شهر، شهر گناه
چقدر غصهی ناگفته در دلت داری
تو جای من گله از روزگار کن گهگاه
لباس پولکیات کو؟ کجاست آن گل سر؟
بپوش و دل ببر از شهر با ستاره و ماه
چه سالهای درازی کنار من بودی
و خواب چشم من آن را تباه کرد، تباه
غروب کرده دوباره ستارهی عشقم
بگو که قطب جنونم کجاست در این راه؟
📽 #کلیپ
🔴#خدیجه_حلیمی
دل نا دلم باید بمانم یا نمانم بعد تو
وقتی که آهم را به هر سو میکشانم بعد تو
دور و برم غم ساخته هی ناشیانه آشیان
تا لانه کرده در میان آشیانم بعد تو
میبینمت، میخندی و هر شب صدایم میکنی
خود را کنار قاب عکست مینشانم بعد تو
حرفی بزن چیزی بگو تا بشکند آرامتر
یا پر صداتر از دلم بغض جهانم بعد تو
آبی و روشن نیستم دنیای من خاکستریست
عمریست ابری سوخته در آسمانم بعد تو
هی بغض کردم گریه کردم شعر خواندم باز هم
کمتر نشد این اشکهای ناگهانم بعد تو
🖤 #پیام_تسلیت
فقدان جبران ناپذیر و کوچ نابهنگام، استاد گرانقدر، دکتر محمد یونس طغیان ساکایی – پژوهشگر پرتلاش، شاهنامهپژوه فرهیخته و استاد زبان و ادبیات فارسی – را به خانوادهی ارجمند، شاگردان، همکاران دانشگاهی و همهی دوستداران فرهنگ و ادب فارسی تسلیت و تعزیت عرض میکنیم.
📜او عمر خویش را در پاسداشت میراث گرانسنگ زبان فارسی و کاوش در ژرفای اندیشههای فردوسی سپری کرد و ثمرهی پژوهشهای گستردهی او و نقش او به عنوان یک آموزگار، چراغی فروزان در مسیر فرهنگ و دانش این سرزمین خواهد ماند.
📽 #کلیپ
🔴 #صالح_محمد_خلیق
ای یار، مخور غصهی هیچ و هله مَی گیر!
کار دو جهان را همه بسپار به تقدیر!
دنبالهی این وضع نه تا فصل خزان است
گویند خراب است چنین تا... گُلِ انجیر
ما را چه کسی چلّهنشین ساخت چو صوفی؟
ما را که چو دیوانه چنین بست به زنجیر؟
آتش که زند شعله نه تر مانَد و نِی خشک
نِی پیر شناسد نه جوان آفت واگیر
شاید که جهان دگری بشگفد از نو
بی آدم و حوّا و بی از فتنه و تزویر
امروز بیا مِهر بورزیم که فردا...
شاید نه تو باشی و نه من، دیر شود دیر...
🔴#سید_ضیا_قاسمی
فرشته بودهاى و جايت آسمان بوده
ستارگان همه دورت نگاهبان بوده
مدار چرخش خورشيد و ماه، چشمانت
دچار پلك تو روز و شبِ جهان بوده
شكوفهها همه باغ تبسمی كه تو را
هميشه شاد و شكر ريز بر لبان بوده
چنان ملاحتت افكنده شور در آفاق
كه در پىات همه جا خون دل روان بوده
چه مىكنى تو در اين جا ميان آدمها؟
دلت اسير نگاه كدام شان بوده؟
كه قدر و قيمت حُسن تو را نمىفهمند
كه ذهنشان همه مغشوش آب و نان بوده
اسير شان شدهاى و جهان مسخره شان
كه چار فصل وجودش همه خزان بوده
لباس، خانه، غذا، مبل، ويدیو، ماشين
و تو كه جايت از آغاز آسمان بوده
#کانال_بچه_های_مولانا👇
/channel/khanemwlana
🔴#نصیر_ندیم
همیشه حل معما همیشه درگیری
به باد دادهای خود را... به باد میمیری
مرا چه کار به اسطوره و حدیث جهان
مرا چه کار به افسانهی اساطیری
مرا به خاک بکار و مرا به جام بنوش
که قطره قطره خوشم در عذاب تبخیری
حساب و هندسه و مشتق و لِمت بردار
دلم گرفت از این وسعت تباشیری
اگر جهان همهگی سنگ ریخت اما تو
حساب کن سر دیوانههای زنجیری
🔴#سید_سکندر_حسینی_بامداد
دوباره قریه و قشلاق و مردمان فقیر#کانال_بچه_های_مولانا 👇
شکارهای« خداداد» و آهوان اسیر
گرفته جای ریا را صفای ییلاقی
بجای قالی ابریشمی دو تکه حصیر
به اشتیاق به آغوش قله خوابیدم
بروی صخره و سنگ و صلابت پامیر
کنار رود شنیدم سرود ماهی را
میان کلبهی تنهای مرد ماهی گیر
غروب دامنهی مرغزار رؤیایی است
خدا بهشت خودش را کشیده در تصویر
فرشتگان دهاتی ترانه میخوانند
و از لب همه قیماق* میشود تکثیر
من و معاشقه با دختران گندمگون
دوباره آدم و حوا و بازی تقدیر...
*ـ قیماق ـــ سر شیر
🔴#سهراب_سیرت
کُشتم نمیدانم خودم را یا ترا در خود
سرکوب کردم حس بودن با ترا در خود
در ساحل از من دور رفتی، تشنهات بودم
حل کرد، دیدم ناگهان دریا ترا در خود
بعد از همان شب، آن شب شوریده... یادم نیست!
هم کوه گم کرده است هم صحرا ترا در خود
خفّاش بودم، روز و شب حیران و آویزان،
آن روزها که داشتم تنها ترا در خود
هستی من، جانم، عزیزم، نیستی دیگر!
نابود کردم هر چه احساسات را درخود...
🔹سوژههای مستمر
🔴✍️ #زینب_بیات
برای هموطنان زلزلهزدهام که از غمی به غمی دیگر کوچ میکنند.
از مرگهای تازه ما را با خبر کرده
این کهنه غمها، کام ما را تلختر کرده
یک روز در این باغ، بذر داغ میکارد
یک روز در خون، رخت ما را باز، تر کرده
از فصلهای ارغوانی، بیاثر مانده
در خشکسالیها مکرر برگ و بر کرده
گم کرده طفل شادیاش را در همین کوچه
آن جشنهای مهرگانی را هدر کرده
وقتی زمین هم بر سر ما سنگ میبارد
وقتی نوازشهای خود را ریشتر کرده
دنیا برای سوگهامان، سورها دارد
زخم وطن را سوژههای مستمر کرده
بر زنده جانها نسخهای از مرگ میپیچد
چون سنگ قبری از دل خود سر بدر کرده
تقویم ما، نوروزهای بینظیرش را
آنسوی مرز بیکسیها، در بدر کرده
غم بافتیم و بافتیم و بافتی یک عمر
این چادری را مادرم حالا به سر کرده
مادر کجا شد شال رنگین گل سیبات؟
لبخندهایت را چه کس اما نظر کرده ؟
درد تو را بر کوه تا خواندم ترک برداشت
از چشمهها، اندوه جوشیدهست و سر کرده
میپالَمَت در بین خاک و سنگ، در آوار
ای سرزمین آرزوهای سفر کرده
🔴#زبیر_رضوان
بر کورهراه ما چراغ کوچکی هستی
در سرزمین جنگ باغ کوچکی هستی
چاقو بدستشان، تنفس کن که میفهمند
بر صورت ماهی دماغ کوچکی هستی
پرواز کن سوی دروگرهای آزادی
بر کشتزارشان کلاغ کوچی هستی
فریاد کن پشت سر دیوار فکرشان
تا جیر جیر و قاغ قاغ کوچکی هستی
برباد ده اینجا حجابت را که میترسند
بر دامن اسلام داغ کوچکی هستی
تو باش، فرداها اگر از ما کسی پرسید
تا خانههای ما سراغ کوچکی هستی
🔴#قنبر_علی_تابش
وطنم! دوباره اینک، تو و شانههای پامیر
بتکان ستارهها را که سحر شود فراگیر
بتکان ستارهها را که ستارههای این شهر
همه یادگار زخمند، همه یادگار زنجیر
من و یاد روزگاری که شکوه بلخ و غزنین
شده بود عین مهتاب به درخشش جهانگیر
منم و امید روزی که تو را چنان ببینم
که شوی به سان طاوس به هزار رنگ تصویر
گل و گندم و شقایق بدمد ز دشتهایت
ز بلندِ شانههایت شود آفتاب تکثیر
وطنم مباد روزی که کسی ز غنچههایت
به فراقت اشک ریزد، ز غمت شود گلوگیر
🔴#رامین_عرب_نژاد
کنار حادثه میپوشم، غمِ سیاه-سفیدم را
سپس به عکس تو میدوزم، دو بُعد کوچک دیدم را
تو نیستی و در این تلخی، من از تمامیِ این خانه
هنوز میشنوم با تو، صدای گفت و شنیدم را
دقیقههای نخستین از هزار و سیصدو.. یادم نیست
لباس ساحره میپوشند تنِ عروسکِ عیدم را
چراغ خواب و چرا هردو، به فلسفیدن خود مشغول
فقط تویی که نمیگیری سراغِ خواب جدیدم را
تمام زندگیام را نیز، پس از دلم به تو میبخشم!
بگیر کاغذ و امضا کن، دوباره پای رسیدم را
تمام زندگی ام را نیز، بریز و بشکن و ویران کن
چنان که در شبی از شبها، تمام کاخ امیدم را...
🔴#سید_مهدی_ابوالقاسمی
قاب عکسی کهنهام در گنجه...پیدا کن مرا
بر غبار صورتم دستی بکش؛ها کن مرا
از تماشا کردن باران که لذت میبری...
روبرویم مدتی بنشین،تماشا کن مرا
دستهایت زیر چانه خیره شو در چشم من
بغض اگر کردی نترس و باز حاشا کن مرا
حاصل تفریقات از آغوش من گرچه غم است
از حواس جمع آن آغوش منها کن مرا
با همین تنهاییام بگذار.. بعد از سالها
یک صدا میآید از گنجه....که پیدا کن مرا
🔴#محمد_اکرام_بسیم
از بختِ بد اگر قدغن شد حضورها
خاکم کنید بر سر راهِ عبورها
من زنده ام هنوز، ولی چند هفته ایست
صف بسته اند دور و برم مرده شورها
در زیر سقف زندگی ام بی هوا شدم
پیوسته ام به عالم زنده به گورها
دیریست باغ و برگ نشانم نمی دهند
دل بسته ام به چوب کجی مثل کورها
از خود فرار می کنم این راهِ آخر است
من می روم که گم شوم آن دور دوووره
📽 #کلیپ
🔴#سهراب_سیرت
یک عمر شد ناچار در چنگ سفر افتادهام
از بلخم اما چند کشور دورتر افتادهام
بودم چناری استوار اکنون ببین که چیستم -
یک برگ سرگردان که پهلوی تبر افتادهام
یک عمر شد اندوه، نام دیگر این زندگیست
یک عمر شد خونیستم که در جگر افتادهام
تنهایی من نیست مثل خلوت خوشباوران
از آسمان چندم اینجا از نظر افتادهام
از خویش و از بیگانه خوردم پیش پا و دست رد
با فرق در مرداب مجبوری اگر افتادهام
یک عمر شد دور خودم میگردم اما او کجاست؟
یک عمر شد کوچه به کوچه، دربهدر افتادهام
راه فراری یافتم اما سرانجامی نداشت
بیرون شدم از چاه و در چاه دگر افتادهام
هان! اژدهایی که مرا بلعیده نامش غربت است
با مرگ تدریجی خود اینگونه درافتادهام!ا
🔴#سید_احسان_بدخشانی
درخت پیرِ بیبارم که باغ از من گریزان است
کبوتر را چه میپرسی؟کلاغ از من گریزان است
منم زرتشت دور از نو بهار و بلخ وآمو رود
بدخشان در بدخشان،راغ راغ از من گریزان است
من از دید شما انگار یکتوفان بیرحمم
که گل از من، چمن از من، چراغ از منگریزان است
من آن باران بیوقتی که محصولش تباهیهاست
که از هر صخره میگیرم سراغ، از من گریزان است
من از خالی پُرم چون سُفرهی زن های غم شهری
که حتّی آب سرد و نان داغ از من گریزان است
به سوی خانه برگشتم،کسی در انتظارم نیست
زنی که بود تنها در اتاق از من گریزان است
تو آن آرامش محضی که من از خویش می پرسم
چرا آن حس خوب آن اتفاق از من گریزان است؟
🔴#مهتاب_ساحل
زندگی را بگُِذارید ریاضی باشد
خط تقدیر دو دلداده موازی باشد
«نفس باد صبا مشکفشان» را چه کنم
سهم این سرو که باران مجازی باشد
شیخ در بیم از آتش زدن روسریام
که مبادا پس آن لشکر نازی باشد
زن که باشی و دلت گریه بخواهد، باید
آشپزخانه و چاقو و پیازی باشد
بغض خود را بخوری جان بکنی آخر عمر
حضرت شوهرت ای کاش که راضی باشد!
من به این زجر زمان کی تن تسلیم دهم؟
کار زن نیست که بازنده بازی باشد!
📽 #کلیپ
🔴#تهماسبی_خراسانی
نوجوانم شوخ و سرمست و کمی سر در هوا
روستایی خفته در ذهنم پر از معشوقهها
شب به ذهنم میرسد اندیشههای رنگرنگ
صبح اما میکنم اندیشهی شب را فنا
از درخت کهنه بالا میروم چُست و دلیر
میتکانم توت را با ضربههای دست و پا
مادرم با تشت توسی میرسد پای درخت
مادرم با مهربانی دارد از پایین صدا:
"شاخهی بالای سر را هم بزن، دیگر بس است
شاخهی بالای سر را میتکانی یا که ما-
شالَکی را جمع..؟" نی مادر! بگو مهتاب را
خواستگاری میکنی یا که کنم خود را رها؟
بچهها از خنده میپیچند، اما مادرم:
"بیادب! بیشرمِ بیرو! زود شو پایین بیا!"
میروم با بیخیالی از میان تشتِ توت
میگذارم پالپالک روی انگشتم که یا-
پالپالک پال کن! آیا به یارم میرسم؟
وصلتِ ما را در این ویرانه میخواهد خدا؟
پالپالک میکند پرواز و من ماندم چطور
جا کنم در تنگیِ پیراهنم خورشید را
📽 #کلیپ
🔴 #بشیر_رحیمی
ای خفته در تطور چشمت صد آسمان
با گردش نگاه تو میگردد آسمان
فیروزهی حباب نگاه تو را بس است
اینقدرها که بسته از آن، گنبد آسمان
سُکر کبود چشم تو در کار بوده است
تا انبساط یافته تا این حد آسمان
سُکری کبود در جریان است رود رود
تا نطفه از نگاه تو میبندد آسمان
آبیاست هرچه درنفس انداز دیدههاست
زیرا که رهن چشم تو میباشد آسمان
از بازتاب چشم تو یکرنگ شد جهان
تا ننگرد به دیدهی خوب و بد آسمان
حالا که از تمامی ما دیده چیدهای
گردد ادای چشم تو میباید آسمان
گردد ادای چشم تو، زیرا که بعد از این
در تنگ چشم خاک، نمیگنجد آسمان
من مطئنم اینکه پس از مرگ سال و ماه
آخر به پایبوس تو میافتد آسم
🔴#جمشید_حیدری
حالا که اختیار نگاهم به دست توست
هرجا که پر کشید، گناهم به دست توست
من با کبوتران به سراغ تو آمدم
بستن و یا شکستن ما هم به دست توست
دیگر قرارِ دل نتوانم که بعد از این-
یا در کنار توست و یا هم به دست توست
هم دلخوشیِّ من به تو بستهاست، هم غمم
هرچیز را که با تو بخواهم، به دست توست
من آفتاب اگر بشوم آسمان تویی
شب هم شوم، دمیدن ماهم به دست توست
کِی روسپید میکنیام؟ در نگاه شهر-
افسار روزگار سیاهم به دست توست
زیباترین ستارهٔ من را خودت بکش
وقتی قلمتراش خدا هم به دست توست
📽️#کلیپ
🔴#مژگان_فرامنش
تعبیر کن ستارهی دنبالهدار را
در خوابهای این زن خسته بهار را
رودم که در تمام جهان راه میرود
در من بجوی منظرهی آبشار را
پرواز تا بلندی هفت آسمان چه سود؟
وقتی قرار نیست، دل بیقرار را
فوارهها به بودن من رشک میبرند
عین زمان که ساعت شماطهدار را
غمها به جای من به غزل فکر میکنند
از بس کشیدهاند منِ بیشمار را
جایی رسیدهام که دگر درک میکنم
گیلاس چای و فلسفهی زهر مار را
هی فکر میکنم که چهسان میشود نوشت
وصف تناب و جانکَنی چوب دار را
🔴#بشیر_رحیمی
ای خفته در تطور چشمت صد آسمان
با گردش نگاه تو میگردد آسمان
فیروزهی حباب نگاه تو را بس است
اینقدرها که بسته از آن، گنبد آسمان
سُکر کبود چشم تو در کار بوده است
تا انبساط یافته تا این حد آسمان
سُکری کبود در جریان است رود رود
تا نطفه از نگاه تو میبندد آسمان
آبیاست هرچه درنفس انداز دیدههاست
زیرا که رهن چشم تو میباشد آسمان
از بازتاب چشم تو یکرنگ شد جهان
تا ننگرد به دیدهی خوب و بد آسمان
حالا که از تمامی ما دیده چیدهای
گردد ادای چشم تو میباید آسمان
گردد ادای چشم تو، زیرا که بعد از این
در تنگ چشم خاک، نمیگنجد آسمان
من مطئنم اینکه پس از مرگ سال و ماه
آخر به پایبوس تو میافتد آسم
📽#کلیپ
🔴 #سیده_کبری_حسینی_بلخی
وطن ای سرزمین رفته در توفان
اسیر و مبتلای درد بی درمان
تو هم دربند باشی مثل من میهن!
"حیاط کوچک پاییز در زندان!"
غزل نه؛ میسرایم درد خود، آری...
ز شعر آتش زنم بر دفتر و دیوان
چهل سالی که دور افتادهام از تو
دوعالم درد در خود کردهام پنهان
انیس زمهریرِ صد زمستانم
اسیر پنجهی درد و غم و حرمان
بیابان در بیابان بینم از هرسو
به که رو آورد این طفل سرگردان
به دنبال دلی، آوارهی شهرم
چراغم کو، که تا پیدا کنم انسان
فراق یک عزیز و قحطسالی نیز
خدایا یوسفی بفرست در کنعان
زمین سخت است و سقف آسمان هم دور
مگر لطف تو گردد بارش باران
🔴#محمد_واعظی
همیشه یک زن غمگین درون زندگیمان است
کنار چای بعد از ظهر، شعر و دود قلیان است
شبیه ماهدیوانه؛ در آغوش هم و تنها
لبش راوی شبهای گلسرخ خراسان است
زنانی در کف دستم همیشه میرسند از راه
ولی این زن فقط این زن فروغ این زمستان است
شباهتهای بسیاری...؛ دوباره رد شدیم از هم
سلامت را نمی.خواهند...سرها در گریبان است
همیشه یک زن غمگین گره خورده به غمهایم
به سیگار و...، شراب کهنهی تلخ ارزگان است؟
من و تو عاشق این کوچه.های نوجوانی.مان-
-بمان امشب، غمت اهل همین کوچه خیابان است!
زنی عاصی شده از زندگی بابوی عطری تلخ
زنی که عاشق گلهای سرخ و نان و ریحان است
دو چشمش پر شده از گریه واندوه و تنهایی
صدایش زیروبمهای بنان و ناز مرجان است