khanemwlana | Unsorted

Telegram-канал khanemwlana - بچه‌های مولانا

1658

🔸️انتشار بهترین نمونه‌های غزل امروز افغانستان 🔹️زیر نظر انجمن ادبی خانه مولانا کانال انجمن: @khanamwlana

Subscribe to a channel

بچه‌های مولانا

‍ 🔴#نظیفه_سلیمی

هزار بار سرودم، هزار شرمنده
غزل به پیش تو شد بار‌ بار شرمنده

برای دیدن من آمدی ز فیض‌آباد
به مقدمت گل سرخ مزار شرمنده

و عاشق تو یکی دختر دهاتی است
که از محبت و بوس و کنار شرمنده

قدم بزن به خیابان‌های بلخ کهن
به‌پیش پای تو صدها چنار شرمنده

چو دید لاله به زیبایی‌ات، حسادت کرد
به سرخی لب لعل‌ات انار شرمنده

من و تو در بغل زادگاه مولانا
رقیب در پس میز قمار شرمنده

توان حرف زدن از تو نیست، شعر مرا
ازین مجادله معذور دار، شرمنده

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🔴 #خدیجه_حلیمی

در خیالم نشستی اگر چه بین زندان دنیا اسیری
جز تو هرگز نیامد به چشمم، شاید اینجا تو تنها اسیری

مانده بودم به خوابم بیایی، زنده ماندم به شوق رهایی
شاکی‌ام از همان کدخدایی که رقم زد تو را با اسیری

گم شدی در خودت هرچه بادا، بوی پیراهنت را مبادا
بادهایت بدزدد که فردا، خواهد آمد به دنیا اسیری...

گرچه جانی برایت نمانده، هیچ‌کس در سرایت نمانده
نام خوبی به جایت نمانده، آه و افسوس و دردا اسیری

عاشقی بهتر از رود هلمند، می‌تواند به پایت نشیند؟
وارثی برده جز کابل آیا ارث از رنج و غم تا اسیری...

زندگی مرگ صدها عدم هست، هستی و هستی من چه کم هست
ای فدایت شود هر چه غم هست، با تو زیباست حتی اسیری

غربتم چاره دیگر ندارد، آسمان باید امشب ببارد
سرزمینی دوباره بکارد، تا نباشد در آنجا اسیری

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#سید_سکندر_حسینی_بامداد

نوروز از راه آمده بر تن گل‌سرخ
همراه با آلاله و سوسن گل‌سرخ

آغوش واکرده‌است سمت کوهپایه
از آبشار و رود آبستن گل‌سرخ

گل می‌کند لبخند بر روی لبانش
وا می‌شود هنگام خندیدن گل‌سرخ

گل‌دوزی گلبرگ‌ها بر قامت دشت
پوشیده‌است از عشق پیراهن گل‌سرخ

یک شادیان شادی برایم هدیه کرده‌
همراه خورد آورده یک دامن گل‌سرخ

غم آمد و دشت شقایق سوخت در باد
گل‌کرد تا در هیئت یک زن گل‌سرخ

موسیقی «ملاممدجان» رفته از یاد
دارد میان نغمه‌ها شیون گل سرخ

در چارسوی باغ سیم خار داراست
افتاده درچنگال اهریمن گل‌سرخ

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#خالقیار_اخلاقی

خندان و پاورچین که می‌آید
هم کوچه و هم‌ راه می‌رقصد
دنیای من وقتی که می‌چرخد
در گردنش الله می‌رقصد!

در دست‌هایش جزوه‌ی درسی
روی زبانش شعر فردوسی
دیگر ندارد از کسی ترسی
در صنف دانشگاه می‌رقصد!

نه! از کلاشینکوف می‌ترسد
از امر بالمعروف می‌ترسد
اما برای حس آزادی
در صحن گازرگاه می‌رقصد!

رنج بد دستان خالی را
عاشق شدن را، تلخ‌حالی را
اندوه خونینِ (هلالی) را
در زیر نور ماه می‌رقصد

چون لاله‌ی وارونه‌ی قرمز
در بارگاه حضرت حافظ
پروا ندارد از کسی هرگز
با دامن کوتاه می‌رقصد!

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#وهاب_مجیر

دلم - که گوش نکردند داستانش را -
ستاره‌یی‌ست که گم کرده آسمانش را

نه بیم موج نه آوازه‌ی شبیخون بود
به منزلی نرسانید آرمانش را

پر از توهم دشتی شدم که این‌گونه
ندیده بود پراکنده آهوانش را

چه آرزوی غریبی‌ست کامِ پیروزی
از آن نبرد که کشتند قهرمانش را

چه اتفاق رقم می‌خورد که می‌داند
گدای دهکده را، سرنوشتِ نانش را

سرشته کرده غم تازه‌ای برای درخت
کبوتری که گرفتند آشیانش را

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#لیلی_غزل

ای چشم‌ها‌یت آیینه‌ی رودخانه‌ها
آغوش تو تداعیِ فصل جوانه‌ها

موسیقیِ بهشت خدا هست خنده‌ات
ای تازه‌از صدای قشنگ‌ات ترانه‌ها

شاید امام عصر غزل در تو غایب‌است
خوابیده در طلوع نگاهت نشانه‌ها

آتش بزن سکوت مرا ـ تکه تکه کن
ای مست از زبان تو در من زبانه‌ها

تا چشم توست وسعت پرواز شعر من
باید رسید تا افق بیکرانه‌ها

باید رسید تا به فراسوی این جنون
باید رسید تا تپش عاشقانه‌ها

پنهان نمی‌شود به دو انگشت آفتاب
نامرئی‌اند پیش محبت؛ بهانه‌ها

دست تو‌ را چگونه بگیرم!؟ نمی‌شود
ای مانده در حصارِ طلسمِ خزانه‌ها

#کانال_بچه_های_مولانا👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#حمزه_محمودی

قریب مانده دو ساق از دو تن گره بخورد
شبی که موی تو با یاسمن گره بخورد

برای دیدن مویت برای چشمانت
چقدر این‌همه باید چمن گره بخورد؟!

هزار رنجش و دوری فدای آن لحظه...
شبی که دست تو با دست من گره بخورد

خیال من همه آغوش می‌شود وقتی
شمیم مُشک تو با پیرهن گره بخورد

مرا به هرم تنت می‌کشاند این ابیات
که شب، طنین قوافی به زن گره بخورد

و چین دامن بلخی گل نشانت نیز...
به عاشقانه‌ی ما در وطن گره بخورد

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#صنم_عنبرین

آه، خوابم گم، خطابم گم، خدایم گم شده
راه تاریک است پندارم که پایم گم شده

نشنود خوشبختی از این بعد فریاد مرا
در میان حجم خاموشی صدایم گم شده

با دل بیمار، در پندار می‌گویم که آه…
کج شده گام زمان و لحظه‌هایم گم شده

نقش بربادی نشسته روی سقف‌خانه‌ام
شهر رفته در سیاهی، روستایم گم شده

ساعت ما را که برگشتاند بر صفرِ زمان؟
رعد آمد تار و پودم با ردایم گم شده

از مسیر خواب بگذر تو هوای تازه شو
سهره‌ی الهام من روح رهایم گم شده

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🔴#زبیر_هجران

آیینه‌را با گریه و لبخند رقصیدیم
ما مو به‌ مو بی‌هیچ چون و چند رقصیدیم

با دست و پای سرد و سرگردان در این دنیا
هرچند ما را دل نمی‌دادند رقصیدیم

قوم من و تو عشق، فرهنگ من و تو عشق
آزاد از هر گونه قید و بند رقصیدیم

پیوند ما خونی‌نه، انسانی‌نه، دینی‌نه...
ما برخلاف عرف، بی‌پیوند رقصیدیم

ما سنگ‌ها بودیم؛ اما از طفیل عشق
چون ماه در هر برکه بی‌مانند رقصیدیم

با گریه نه، با عذر نه، با اشتیاق محض
در بارگاه دوست با لبخند رقصیدیم

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#محمد_کاظم_کاظمی

🔹مزرع خشخاش

❇️شعری تازه در پیوند با وقایع روز کشور

این سال بلاخیز، چه پر زلزله طی شد
طوفان حمل بند نشد، بهمن و دی شد

هر لقمه که بلعیده شد از سمت چپ و راست
در کاسۀ این ملت حرمان‌زده قی شد

تا خوشۀ گندم به کلاهی بنشیند
بسیار سر از پیر و جوان بر سر نی شد

تا بوتۀ خشخاشِ جنوبی بشود سبز
صد تاک شمالی همگی بی رد و پی شد

رودی که به بلخاب روان شد همه خون بود
رودی که سرازیر اتک شد همه می شد

چندی است که شاهان همگی شاه شجاع اند
این قوم، ملالَی نشد امروز و تَنَی شد

از مزرع خشخاش که ما خیر ندیدیم
حقابۀ هلمند ولی گندم ری شد

مشهد، ۹ تیر ۱۴۰۱

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#تمنا_مهرزاد

شبیه شعرِ تَری در دهان من هستی
و یا بزرگترین استخوان من هستی
که ایستاده‌ای و راه می‌روی در من
هميشه تاب و توانم؛ توان من هستی

همیشه محکم و ساده، همیشه پشت سرم
شبیه ریزترین مهره‌های در کمرم
شبیه شانه‌ی شعری که می‌خورد به سر
چهارپاره‌ای از شعرهای تازه ترم!

که تکه‌های سرم را اتاق می‌ریزد
و روی روسری‌ام چای داغ می‌ریزد
و دست‌های مرا، از میان باغچه‌ام
بهار می‌شکند، در اجاق می‌ریزد!

و "خاکِ خاک پذیرنده" ام؛ که بادْ مرا
شبی به گوشه‌ی آغوش آسمان انداخت
"ستاره‌های مقوایی" مرا دزدید
و ماه، غصه‌ی شب را به جان مان انداخت!

میان دامن سُرخم دوباره چرخیدیم
همین که پشت سرِ غم، دوباره چرخیدیم
به جرم رابطه با آفتاب، حرف زدیم
به جرم رابطه با هم، دوباره چرخیدیم

شبیه شعرِ تری در دهان من هستی
بگو چگونه ترا بی دهان صدا بکنم؟
که ریشه‌های منی؛ پیچ خورده در شعرم
بگو چگونه ترا بشکنم، جدا بکنم؟

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#فرید_برزگر

از ابتدا که شده سازه‌های سنگر سنگ
بدل شده‌ست به یک گفتمان برتر سنگ

نماز شام و شب و بامداد، پنهانی_
گرفته اند به دامن «نمازدیگر»، سنگ

گرفته اند در آغوش هَم دو عاشق را
سزای مرد کلاه و جزای دختر، سنگ

چگونه می‌شود این خلق را هدایت‌کرد
درون جامه سیاه و فراز منبر، سنگ

ترانه‌‌ی شده از چشم‌های ما جاری
نمی‌کنند صداهای که اثر در سنگ

شب نکاح زنی را به خاک خواهد برد_
به جای شوهرِ سرباز روی بستر سنگ

مرا گرفته به چاه سیاه اندازید ...
که روی سکه گناه‌است و روی دیگر، سنگ

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🔴#سید_موسی_زکی_زاده

تحمل می‌کنم زجر گناهی نامشخص را
به گردن می‌کشم بخت سیاهی نامشخص را

امانت داده بودم دانه‌های لاله را، اما
زمین پس می‌دهد اکنون گیاهی نامشخص را

گمانم خنده‌ی پنهان شیطان نیز در کار است
شنید از دور گوشم قاه قاهی نامشخص را

و مردم نیز در این شهر اسیران خیابانند
که می‌پرسند از هم ایستگاهی نامشخص را

دریغا کس نمی‌داند که بعد از این شقاوت‌ها
که خواهد کرد جبران اشتباهی نامشخص را؟

و من در جستجوی سرپناهی بهتر از دنیا
تحمل می‌کنم زجر گناهی نامشخص را
...........................................................................
این شعر نزدیک به سی‌سال پیش سروده شده بود. در آن ایام سیاه، جنگ سالاران در حال ویران کردن مهمترین زیربناهای وطن بودند، با جنگ هایی که نه دلیل و نه دست آورد آنها مشخص بود. و متاسفانه هنوز جنگ و تباهی و طالبان دامن گیر افغانستان است .

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🔴#زهرا_حسین_زاده

عجب تحویل می‌گیری نماز نابلدها را
به شور آورده‌ای در من هوالله أحدها را

دِهم را جنگ با خود بُرد آهی در بساطم نیست
برایت مو به مو گفتم حدیث آن جسدها را

پدر پیوسته گاری را نصیب سد معبر کرد
و پنهان خانه آورد آخرین مشت و لگدها را

کسی با نان افغانی نمک‌گیرم نخواهد شد
خیابان تا خیابان خسته کردم این سبدها را

همین امضای سروان رد مرزم می‌کند فردا
به شهرت باز دعوت می‌کنی ما نام‌بدها را؟

چه کیفی دارد آب از حوض‌تان برداشتن آقا
اجازه؟ بشکند بادام چشمم جزر و مدها را؟

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#راشد_رامز

با آن‌که با یک مرگِ تدریجی هم‌آغوشم
با زندگی هم گاه‌گاهی چای می‌نوشم

گاهی نگاهی، خنده‌ای یا شعرِ کوتاهی
اندوه را یکباره بر می‌دارد از دوشم

در کوچه، روی سیم‌های برق، گنجشکان
از لذتِ پرواز می‌خوانند در گوشم

گاهی تو هم در اوج حرمان می‌وزی در من
یک‌دم خروشان می‌شود دریای خاموشم

در خواب‌هایم؛ در زمستان‌های تنهایی
از جنس آغوشت لباسی گرم می‌پوشم

گاهی برای زنده بودن شعر می‌گویم
با آن‌که با یک مرگ تدریجی هم‌آغوشم

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🔴#مهدی_کاشفی

یک‌بار، حتی نصف آن یک‌بار کافی‌است
عاشق شدن این روزها مرگ اضافی‌است

از ظلم کردن بر دل تنگم حذر کن
دنیای قبل از مرگ هم جای تلافی‌ست

خندیدنت عین صراط المستقیم است
هر تار زلفت شاهراه انحرافی‌ست

من اعتقادم را به عشق از دست دادم
این واژه‌ها در ذهن من حرف خرافی‌ست

از روزگار قلب من چیزی نپرسید
از عشق در هر گوشه‌اش چندین شکافی‌ست

ما را به دام عاشقی دیگر نینداز
پروردگارا! عاشقی آشفته‌بافی‌ست

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🔴#راحل_رایومند

میان تاقچه قرآن و روی میز فانوسی
مزین کرده قرآن را تفنگ کهنه‌ی روسی

مه از کلکینچه مانده خیره بر رویت، در آیینه
پدیدار است زیباییِ حزن‌انگیز ملموسی

نگاهت چون چکاوک‌های قریه از تو می‌پرسند
چرا ای «لاله‌ی آزاد» در این خانه محبوسی؟

دلت با تیک‌تاک ساعت دیوار می‌لرزد
مبادا بازگردد مثل هر شب پیر منحوسی-

-که در نُه سالگی دست تو را در دست او دادند
و آن شام ملال‌اندود را خواندند «عاروسی»

تو را باغ جوانی تازه گل کرده، نه! ممکن نیست
بسوزد پیکرت را آهِ آتش‌ناک افسوسی

کلید گنجه می‌چرخد، از آن دفترچه‌ی یادی...
میانش یک قلم‌نی با پرِ خوش ‌نقش طاووسی...

به معشوقی که شاید هم خیالی هست، بنویسی:
«الا ای که لبم را دزدکی هر روز می‌بوسی!

مرا نگذار در این چاردیواری نام و ننگ
در این نفرین اجدادی، در این زندان موروثی

مرا با خود ببر تا آبیِ امید و آزادی
مرا برهان از این مرداب خاموشی و مایوسی...»

و مانند تمام نامه‌های نافرستادت
تهِ آن نامه هم معشوق را بسیار می‌بوسی

کنار واژه‌هایت پلک می‌بندی، نمی‌ترسی
هراس‌انگیز‌تر از زندگی‌ات نیست کابوسی

سراسر بید‌های روستا ماوای زاغان‌اند
نه آهنگ شباهنگی، نه رستاخیز ققنوسی

تو در ژرفای خوابی، بی‌پناهیِ تو را گردون
تماشا می‌کند از چشم‌های غیر محسوسی

که در وا... پیرِ نحس آن نامه‌ها را... رادیوی شهر
گزارش می‌دهد فردایش از یک قتل ناموسی

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#راهان_پارسی

افسانه‌هایی دارد این افسونِ شالت
با رنگِ سُرخاگینِ غرقاخونِ شالت

بردار و راحت کن سیاهی های سر را
در رقص مو با حالِ ناموزونِ شالت

وقتی که می بینم تو را با مقنعه‌، آخ
بیچاره آن ده تارِ نابیرونِ شالت!

آن روز هم از روی لج پوشیده بودی
یک مقنعه با رنگ نا همگونِ شالت

بانو ! اقاقی‌های شالت هم شکایت-
دارند از این آذینِ بی قانونِ شالت

آشفته می گردد خیالم با حجابت...
جاوید! زیباییِ روزافزونِ شالت

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#سلینا_آزاده

روبرویش غروبِ سرخ و غریب
قایقی پَرسه روی گَنگ نزد
در کناری نشست سرد و خموش
لب به سیگار و چرس و بنگ نزد

چندتایی کلاغ پیر و سیاه
بود بر روی شاخه‌های چنار
با صداهای قار قار بلند
تا نشستند او به سنگ نزد

حالِ آشفته‌اش به حدّ زیاد
خوب معلوم بود از تلفن
چون که می‌خواست پاسخی ندهد
گریه‌اش را گرفت و زنگ نزد

هرطرف کودکان بازیگوش
می‌دویدند پشت او با شوق
مثل سابق صدای نغمه نداشت
نی لَبَک را چرا قشنگ نزد؟

درهوایی به فکر مرگ و خطر
مردِ درمانده، خشمگین و عجیب
منصرف شد، شقیقه‌اش را او
پیش آیینه با تفنگ نزد!

#کانال_بچه_های_مولانا
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#ادهم_کاوه

حیاط کوچک‌تر شد، اتاق مرقد شد
تو کیستی که پس از رفتنت چنین بد شد

تو هر زمان که از این خانه رد شدی، خانه
دقیق؛ مثل زمانی که ماه آمد شد

لب و زبان تو در بین شان پدید آمد
دلیل این که چنین شعرها زبان‌زد شد

لب تو بود که در روزگار قبل از ما
به شعر آمد و شیرین شد و تبرزد شد

اگر به فرض تو بر روی آن قدم نزنی
زمین زنی‌ست که نزدیک آن نباید شد

گرفته است تو را یک نفر پرستیدن
چه خوب یک نفر از خاطر تو مرتد شد

قرار بود که این شعر بیش‌تر باشد
قرار بود که این مصرع آمد و سد شد

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🔴#رامین_مظهر

هوای تازه و ساز سه‌تار در باران
و رقص وحشی موهای یار در باران

قرار اول ما: در غروب اول ماه
قرار آخر ما: پای دار، در باران

تو آمدی که بگویی عروسی‌ات کردند
تو آمدی که بگویی ببار در باران

هزار صاعقه در من شکسته شد امشب
بمان که گریه کنم زار زار در باران

لباس‌های تو خیس و از آن برون زده اند
دو تا پرنده، دو دانه انار در باران

تو می‌روی و اجل می‌رسد، خداحافظ!
به گورم از لب خود گل بکار در باران

#کانال_بچه_های_مولانا👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#شفیق_صادقی

شتاب کن که صدای عبور شعله‌ور است
طنین کوه به کوه غرور شعله‌ور است

صدا به هیئت یک باز، غرق پرواز است
و آسمان ز هیاهوی شور شعله‌ور است

زمین به جان فلک تیر می‌زند زین‌ رو
ردای شب همه از زخم نور شعله‌ور است

چراغ راه‌ همان کینه‌ی مقدس ماست
که بین سینه‌ی ما کوه طور شعله‌ور است

به روز، بیرق اگر بر نشد به قصد نبرد
به شام‌گاه، چو شمعی به گور شعله‌ور است

تنور دوزخ اگر داغ‌گاه ظالم‌هاست
چه جای حیرت اگرشان قبور شعله‌ور است

شکسته باد دهانی که گفت باکی نیست
اجاق‌مان چه به سوگ و چه سور، شعله‌ور است!

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🔴#سید_رضا_محمدی

من همین گونه که گشته سپری خوشبختم
من به این زندگی دربه دری خوشبختم

من نسیمم نفس آرای جهان دگران
به خوشی‌های جهان دگری خوشبختم

روز با وعده بیهوده‌ی شب خوشحالم
شب به امید نسیم سحری خوشبختم

ماهتابا! تو و دارایی و عیشت خوش باش
من و تنهایی و بی پا و سری خوشبختم

ماهتابا! تو همین قدر که در بیکاری
از سر کوچه‌ی ما می‌گذری خوشبختم

تن تو نقره‌ی بازار جواهر سازی‌است
من به دیدار تو در نقره‌گری خوشبختم

من همین قدر که در حلقه‌ی انگشتر شاه
دل درویش مرا هم ببری خوشبختم

من نسیمم چه کسی دیده نسیمی اهلی؟
من همین گونه که هستم سفری خوشبختم

روزها رفت و ازین سان به جهان رد شده‌ام
باز این سان که بگردد سپری خوشبختم

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#فرنگیس_سوگند

از دست تو رسیده سیگارهای بهمن
ای شاعر مزاری! ای باغ‌های خرمن‌‎

تو دشت لاله‌زاری در سرزمین رویا
من جویبار تشنه در گیر و دار رفتن

فرصت برای بودن ، فرصت برای ماندن
دیگر نمانده در من ، ای کوچه باغ سوسن!

شاید شود که روزی، خود را دوباره یابیم
من آبشار خونم ، من زخم‌های یک تن

شاید رسیده بر تو آن روزهای خوش‌تر
بر من رسیده اما سقط و جنون یک زن


#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🔴#ابراهیم_امینی

بر روی تاقم چند پاکت قرص تسکین‌است
غلتیده‌ام روی اتاق و پرده پایین‌است

آن شاخه‌ی مشکوک پشت شیشه یادم هست
به قول فرخزاد:«شاید زندگی این‌است!»

وقتی دهانم مثل زخمی، باز می‌ماند
وقتی زبانم تکه‌یی از طعن و توهین‌است

وقتی که سم می‌گریم و خاشاک می‌خندم
باید بگویی:«مرد بدبخت است، بدبین است»

مخلوطی از خون و خیانت‌هاستم اما
در کام مرگ این طعمه‌ی شوریده شیرین‌است

پیراهن من گور سیاری‌است، می‌بینی؟
می‌دانی، این شب‌ها دلم دارالمجانین‌است

در حلقه‌های حیله‌های دود می‌پوسم
دیگر برایم مصرف مشروب سنگین‌است

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#ثاقب_آزاد

جز سر من بر سرِ هرکه... برو بگذار دست «خواهشن»ای‌زندگانی از سرم بر دار دست

زندگی! آن‌قدر بگرفتی تو از من تکیه‌گاه
شانه‌‌ای چون نیست باید بُرد بر دیوار دست

گاه دل بسپرده‌اند و گاه «سر در راه عشق»
داده است این کارها از عاشقان بسیار دست

از پشیمانی دو دستی می‌زنم بر فرق سر
می‌کشم از دوستی با تو که من هربار دست

دست کی دارد ببندد با تو عهد دوستی!
هیچ‌گاهی را مبادا بر دهان مار دست...

دست‌؛ بر عکس دگر اعضای آدم بهر چه
می‌زند پیوسته در هر چیز، در هر کار دست

بس‌که من از دست گفتم، کم کمک حس می‌کنم
می‌دهد حسی قشنگی در غزل انگار دست

دست باید داد بر دستی که با او عهد است
ورنه هرکس می‌دهد با تو سر بازار دست

عشق را در یاب چون‌که در تمام زندگی
می‌دهد بر آدمی این مهربان یک‌بار دست

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🔴#فریبا_حیدری

هر دم اسير لذت رنگ و لعاب‌ها
در صبحدم سياه ترند آفتاب‌ها

بر روی رودخانه‌ی هستی شناور و..
سرگرم مردنیم همه چون حباب‌ها

ما خود تبر شديم و به هم ضربه می‌زنيم
دنيا خراب گشته از اين انتخاب‌ها

ای بيد!!بيمِ باد مبادت كه سال‌هاست
خشكانده‌اند برگ و برت را خلاب‌ها

نسلی فدای دين شد و انسان شكست خورد
در كشوری كه جای شرف.. در كتاب‌ها

گفتند: نسل‌تان چه طلب دارد از خدا؟؟
ارزانی شما همه خرده حساب‌ها

آخر مرا به مسلخ فرياد می‌برد
يك شب سپاه نفرت پا در ركاب‌ها

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#محمد_کاظم_کاظمی

حلق سرود پاره‌، لبهای خنده در گور
تنبور و نَی در آتش‌، چنگ و سَرَنده در گور

این شهر بی‌تنفّس لَت‌خوردۀ چه قومی است‌؟
یک سو ستاره زخمی‌، یک سو پرنده در گور

دیگر کجا توان بود؟ وقتی که می‌خرامد
مار گزنده بر خاک‌، مور خورنده در گور

گفتی که «جهل جانکاه پوسیدۀ قرون شد
بوجهل و بولهب‌ها گشتند گَنده در گور»

اینک ببین هُبل را، بُت‌های کور و شَل را
مردان تیغ بر کف‌، زن‌های زنده در گور

جبریل اگر بیاید از آسمان هفتم‌
می‌افکنندش این قوم‌، با بالِ کنده در گور
*

گفتند «گُل مرویید، این حکمِ پادشاه است‌
چشم و چراغ بودن‌، روشن‌ترین گناه است‌

حدّ شکوفه تکفیر، حکم بنفشه زنجیر
سهم سپیده تبعید، جای ستاره چاه است‌

آواز پای کوکب در کوچه‌ها نپیچد
در دستِ شحنه شلاّق همواره روبه‌راه است»

مغز عَلَم‌به‌دوشان تقدیم مار بادا
وقتی که کلّه‌ها را خالی‌شدن کلاه است‌

صابون ماه و خورشید صد بار بر تنش خورد
امّا چه می‌توان کرد؟ شب همچنان سیاه است‌

ناچار گُل مرویید، از نور و نَی مگویید
وقتی به شهر کوران‌، یک‌چشمه پادشاه است‌

*
شهری که این‌چنین است‌، بی‌شهریار بادا
یعنی که شهریارش رقصانِ دار بادا

تا ردّ پای نااهل در کوچه آشکار است‌،
سنگ آذرخش بادا، چوب اژدهار بادا

قومی که خارِ وحشت بر کوی و بر گذر کاشت‌،
در کوره‌های دوزخ آتش‌بیار بادا

حتّی اگر اذانی از حلقشان برآید،
بانگ کلاغ بادا، صوت حمار بادا

گفتند «سر بدزدید» گفتیم «سر نهادیم»
گفتند «لب ببندید» گفتیم «عار بادا»

با پتک اگر نکوبیم بر کلّه‌های خالی‌
مغز علم‌به‌دوشان تقدیم مار بادا
---------------------------------------------------------------
این شعر سه قسمتی بیش از بیست سال و در عصر حاکمیت قبلی طالبان بر کشور سروده شد، ولی گویا برای ملتی که مصائبش ادامه دارد شعرها هم سال‌ها کاربرد خواهد داشت.
دی ۱۳۷۵ ـ مهر ۱۳۷۶
#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🔴#سید_ابوطالب_مظفری

«مرد غریبی در تو آواره است
از کودکی‌ها بوده، حالا،هم
در جمع گرم دوستانت هست
در لحظه‌های سردِ تنها،هم»

آمد، نشست و دست پیش آورد
گیر و گره، از بقچه‌اش وا کرد
حرف از جدایی در میان افکند
از درد گفت و از مداوا هم

«با تو سفر کرده‌است از خُردی
با تو مهاجر گشته از میهن
در نوجوانی بوده همراهت
بس روزها را،بی‌هم و باهم

اغلب دلش از شهر می‌گیرد
تو پا به پایش می‌‌دوی تا کوه
از خاطراتت خط نخواهدخورد
در چارسوی دور دنیا،هم

مثل غروب از ساحل دریا
زیبا و وهم آلود و غمگین‌است
گاهی به شکل درد می‌گیرد
از فرق سر، تا قوزک پا،هم »

در دست‌هایم جستجو می‌کرد
می‌دید و گاهی تلخ می‌خندید
بانوی جوگی، خط به خط می‌خواند
در نقل‌هایش درد و سودا هم

در غارهای بامیان بودی
او زانوانت را بغل می‌‌کرد
از او نشانی‌هاست در عالم
در غزنه و بلخ و بخارا،هم

در چشم‌هایش رو به خاموشی‌ست
ته شعله‌های آتش زرتشت
در خواب‌هایش رو به ویرانی‌ست
تندیس‌های رنج بودا هم

خون است در رگ‌های اندامت
اشک است در چشمت کمین کرده
یا چون خیال یار شیرین است
در عالم سرسبز رویا هم

در خانه خاموشی‌است نام او
در جمع تنهایی است عنوانش
او نام‌های گونه‌گون دارد
شاید که مریم یا که سارا هم

این خط سرگردانی عشق‌است
این هم صلیب رنج بردوشت
در طالعت‌ای مرد! می‌‌خوانم
یک عشق دور از سال بلوا هم

اقبال سبز و روشنی داری
فالت خوش است و فاش می‌بینم
در گردش محزون چشمانت
ته ناله‌های نای و سرنا،هم

جوگی٭ رها کن دست‌هایم را
حال خودت را پیش من کم گوی
من واقف اسرار خود هستم
دل‌بسته‌ی این مرد تنها،هم

تنهایی‌ام مار است یا عقرب
در جلد سال و ماه من مستور
هرجا که رفتم می برم با خود
در بحر و بر و کوه و صحرا،هم

او هرکه باشد دوستش دارم
این حس تند و تلخ خاکی را
تنهایی‌ام نام خداوند است
شاید برایم رنگ و معنا،هم
---------------------------------------------------------------------
جوگی/ دوره‌گرد
----------------------------------------------------------------------
#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…

بچه‌های مولانا

🛑#سیده_تکتم_حسینی

نایی نمانده است، نوایی نمانده‌است
دردت به جان وطن، که دوایی نمانده‌است

جز آهِ سینه سوز که فریاد بی صداست
در نایِ تو صدای رسایی نمانده‌است

ای سرزمینِ مسجد و معبد، دگر تو را
چشم مدد به دستِ خدایی نمانده‌است

جز موی دختران تو در باد، غرق خون
از بند ظلم هیچ رهایی نمانده‌است

جانت به لب رسیده و از جورها تو را
جایی نمانده‌است و رجایی نمانده‌است

غزنی به خون نشست و بلخ از شرار سوخت
امید مُرد و راه بقایی نمانده‌است..

خود را جهان سفله به کوری اگر زده‌است
من با توام، اگرچه که نایی نمانده‌است

من با توام، اگرچه که از چشم‌زخمِ شر
در چنته‌ام نخوانده دعایی نمانده‌است

اما تو ای همیشه‌ی تاریخ سربلند
دور بقا به هیچ بلایی نمانده‌است

اشک زلال مردم خود را نشان بده
با هرکه گفت در تو جلایی نمانده‌است...

#کانال_بچه_های_مولانا 👇
/channel/khanemwlana

Читать полностью…
Subscribe to a channel