#پارت۱۷۶
اون دو نفر از ماشین پیاده و دنبال من میگشتن
غریبه : نمیتونم ماشینو ول کنم همه چی داخل اونه
اسلحه رو درآوردم اما شلیک گلوله باعث وحشت ساکنین میشد و عاقبت خوبی نداشت چجوری میتونستم از دستشون خلاص بشم.
یه فکر خطرناک به ذهنم رسید به سمت ماشینشون رفتم و آروم پشت صندلی عقب توی تاریکی خودمو پنهان کردم.
اون دو نفر سوار ماشین شدن در حال روشن کردن ماشین بود که اسلحه رو روی سر راننده گذاشتم نفر بغل دستی تا اومد تکون بخوره تهدیدش کردم
غریبه : هی هی آروم اول دوستت میمیره بعد تو
غریبه : اسلحتو بنداز صندلی عقب
هردو اینکارو کردن و یکیشون عصبانی شد
- گیرت بیارم میکشمت
غریبه : فعلا که اسلحه روی سر توعه
- زاهد باید میفهمید مار توی آستینش پرورش داده
غریبه : مطمئنم بهش چیزی نگفتین وگرنه تا الان مرده بودم چی میخواین؟
- اون کتابو
غریبه : باید حدس میزدم
- کتابو بده و هرجا خواستی فرار کن
پوزخندی زدم
غریبه : چرا نکشمتون و فرار نکنم؟
- زاهد میفهمه و خودت میمیری
غریبه : به ریسکش میارزه
نفر کناری راننده دستشو به سمت کمرش برد و چاقو رو بیرون کشید منم شلیک کردم خون روی پنجره کنارش پاشید
- تو کشتیش تو کشتیششش
غریبه : توام میمیری
لوله اسلحه رو پشت گردنش گذاشتم و شلیک کردم سرش روی فرمون افتاد.
از ماشین پیاده و به اطراف نگاه کردم سریع سوار ماشین خودم شدم و اونجا رو ترک کردم.
چند ساعت بعد زاهد تماس گرفت و جواب دادم
زاهد : توی تمام این سالها تو جای پسر من بودی زیر بال و پرم گرفتمت
زاهد : تو میتونستی به هرچی که میخوای کنار من برسی
غریبه : هرچی؟؟ نه تو نمیتونستی چیزی که من میخوام رو بهم بدی
زاهد : تو چی میخوای
غریبه : قدرت مطلق
#پارت۱۷۴
غریبه : فکر میکنی بمیرم آزاد میشی؟ زاهد بخاطر قتل دو نفر از نزدیک ترین آدماش کل ایرانو دنبالت میگرده حتی اگه از کشور خارج بشی آدم زیاد داره تا پیدات کنه
یعقوب : الانم کاری که میگی رو انجام بدم بعدش منو میکشی
غریبه : نه نمیکشمت
نگاهی به ثریا عقب ماشین کرد نفس نفس میزد
یعقوب : دروغ میگی هردومونو میکشی
غریبه : پس منو بکش
لرزش دستاش بیشتر شد و ماشه رو کشید اما اسلحه خشاب نداشت.
خشاب رو از توی جیبم درآوردم و نشونش دادم
غریبه : نمیخواستم بکشمت ولی با اینکار حکم مرگتو صادر کردی
یعقوب مات و مبهوت منو نگاه میکرد توی ماشین نشوندمش و دستاشو بستم.
رو به ثریا شدم
غریبه : نمیدونم میفهمی یا نه اما کاری نکن بابات جلوی چشات زجر بکشه
یعقوب : میفهمه
غریبه : چجوری
یعقوب : لب خونی میکنه
وارد جاده شدم و این بار خبری از خستگی و خواب نبود.
به روستایی که اون خونه وجود داشت رسیدم و بعد از چند دقیقه پیداش کردم.
جلوی یه خونه قدیمی سیمانی ایستادم دستای یعقوب رو باز و وسایل رو به داخل خونه بردیم
یعقوب : اینجا فضاش سنگینه
غریبه : خب؟
یعقوب : کارمونو سخت میکنه
غریبه : من این چیزا حالیم نمیشه
یه دیالوگی بود تو فیلم داگویل که میگفت:«هر آدمی، بخاطر ظلمی که بهت کرده، مستحق مجازاته؛ اگه راحت ببخشیش، اونو از حقش محروم کردی».
راحت نبخشید، از شما که میگذره، ولی حداقل واسه آدمای بعدی اشتباه نمیکنن!
@khiyanat_me
آدمها دوجای زندگیشون بشدت متحول میشن؛
وقتی یک آدم خاص وارد زندگیشون میشه
وقتی یک آدم خاص از زندگیشون میره
@khiyanat_me
به زندگی دیگران سنگ نزنیم
یک سنگ میتواند یک زندگی را نابود کند
سنگهایی مثل
غیبت کردن
تهمت زدن
دروغ گفتن
خبر چینی
تحریک کردن یک زندگی را
از ریشه در می آورد 👌🥀
@khiyanat_me
من یهویی نرفتم اول شور و شوقم رفت،
بعد امیدم، بعد غرور و باورم آخرسر خودم....🖤🥀💔
@khiyanat_me
نه پدر بودیم نه مادر
ولی داغ جوون دیدیم ،
جوونیمون جلوی چشممون
به باد رفت آقای قاضی 🥀🥺
@khiyanat_me
دیگه غصه خوردن فایده نداره!
پاشو یکم به خودت بیا و زندگیت رو پیش ببر
هیچکس با منتظر موندن ، موفق نبوده.
مگه چقدر عمر میکنی که میخوای همش صبر کنی؟
@khiyanat_me
#داداشی🥀💔
ای چرخ گردون دلمو کرده ای خون
داداشی من پر زده تو اسمون
بهار عمرش چ کوتاه بود خدا جون
@khiyanat_me
#پارت۱۷۵
زاهد چند باری با من تماس گرفته بود و بهش زنگ زدم بیشتر ازین نمیتونستم اونو معطل کنم باید سریع دست به کار بشم
زاهد : پیداش کردی؟
غریبه : هنوز نه اما یه سرنخ پیدا کردم احتمالا سمت شهرهای جنوبی رفته
زاهد : باشه پس میگم بچه های اونجا دست به کار بشن
گوشی رو قطع و به داخل خونه رفتم یعقوب یه چیزی دود کرد و وردی میخوند بازوشو گرفتم
غریبه : امیدوارم این کارت مفید باشه
یعقوب : گفتم که فضاش سنگینه باید تطهیرش کنم
کارش که تموم شد کتاب رو براش آوردم با حیرت بهش نگاه کرد و چیزی زیر لب خوند و به دستاش فوت کرد.
کتاب رو باز و ورق زد چشمای متعجبش خیره به برگه ها و متون کتاب بود
یعقوب : برای این کار مطمئنی؟
غریبه : آره مطمئنم
یعقوب : تو نیاز به چیز با ارزشی برای مبادله داری
غریبه : قبلا تحقیق کردم در موردش میدونم چی میخواد
یه سری سکه های طلای خیلی قدیمی رو براش آوردم
یعقوب : ببین جوون این معامله برای تو فقط باخت داره
غریبه : به همه چی فکر کردم
یعقوب : زمانش که برسه باید ثریا رو هم بهش معرفی کنی
غریبه : باشه فقط کلکی توی کار نباشه
یعقوب : خودت میبینیش
وسایلی که یعقوب ازم خواست رو باید تهیه میکردم در خونه رو کاملا قفل و به شهر رفتم.
داخل شهر همه رو خریدم و توی ماشین نشستم توی آینه نگاهی انداختم انگار دو نفر توی ماشین پشت سر منو نگاه میکردن
غریبه : این امکان نداره
وقتی راه افتادم مطمئن شدم اونا دنبال منن بعد از طی کردن مسیری توی یه کوچه نگه داشتم و خودم پنهان شدم.
حرمتها که شکسته شد..
مسیح هم که باشی نمیتوانی دل شکسته را احیا کنی..
انچه در دستت بود امانتی پنهان بود حراج شد...
انچه نباید بگویی گفته شد..
فاجعه را یک عذر خواهی درست نمیکند
حرف، حرف ویران کردن دل است!
نه دیواری خراب کنی از نو بسازی..
"دلی که ویران کردی قصری بود که خود ساکن آن بودی"
راستی حالا که خود را بی خانه کردی
با آوارگیت چه میکنی؟؟
شاید به خرابه های جا مانده از دیگران پناه میبری
@khiyanat_me
به قول چارلی چاپلین:
شاید زندگی اون جشنی نباشه
که تو آرزوش رو میکردی
ولی حالا که بهش دعوت شدی
تا میتونی زیبا برقص.....(:
@khiyanat_me
مشکل ما دروغ شماست
باور کنید اگر حقیقت رو بگید
ما راحت تر باهاش کنار میایم تا دروغ
مشکل ما دروغ شماست
نه تلخی حقیقت ...
@khiyanat_me
عشق مانند جنگ است
شروع آن آسانه
خاتمه دادن به آن مشکله
فراموش کردنش غیر ممکنه!
@khiyanat_me
بدی آدم نمک نشناس اینه که وقتی یاد کارایی که براش کردی میفتی بیشتر از خودت بدت میاد تا اون💔
@khiyanat_me
حواست نبود کیو داری از خودت میرونی!
من از اونام که با فرصت دوم آشنایی ندارم:)
@khiyanat_me
آدما واسه راحتی و کوتاهی مسیرشِون حاضرَن تورو لِه کنن و از روت رَد شن!
@khiyanat_me
ﺑــــــــــــــــــــــــــــــــــﻮﺩ . . .
ﺗﻠﺦ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻢ !
ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﻧﯿﺎ !
" ﺑـــ ـﻮﺩ " ﯾﻌﻨﯽ : " ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ "
ﯾﻌﻨﯽ : ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﯼ ﻭ ﺣﺠﻢ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ !
ﯾﻌﻨﯽ : ﺻﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺷﻨﯿﺪ ...
" ﺑـــ ـــ ـﻮﺩ " ﯾﻌﻨﯽ : ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺷﺪ !
ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ . . .
" ﺑـــــــــ ــــــــــ ــــ ــﻮﺩ " ﯾﻌﻨﯽ :
" ﺩﯾﮕﺮ نیست . . .
@khiyanat_me
some thoughts i keep deep inside my heart.
بعضی از افکارم را در اعماق قلبم نگه می دارم.
@khiyanat_me
خـسته ام
نیست کسی حالِ مرا درک کند
کاش این روح ؛
شـبی جسم مرا ترک کند'!'
@khiyanat_me
هیچوقت به تهش فکر نکن
چون ممکنه برسی به غم ...
ته زندگی به این قشنگی ،
میرسی به مرگ
ته یه روز خوب ؛
ممکنه برسی به شب پر از فکر و خیال
ته یه خاطره قشنگ ؛
ممکنه برسی به یک یادش بخیر
از حس و حال الانت لذت ببر
به تهش فکر نکن ...
@khiyanat_me