نباید خیلی سعی کنی تا نگهش داری؛ اگر خودش بخواد؛ هر اتفاقیم که بیوفته کنارت میمونه و مجبور نیستی خودتو بُکُشی تا پیشت بمونه. :)
@khiyanat_me
00:00♥️
در وصف دوست داشتنت همین چند خط جمله شاملو کفایت میکنه:
«مرگم باد!
اگر دمی کوتاه آیم..
از تکرار این پیش پا افتاده ترین سخن که:
دوستت دارم...»
@khiyanat_me
کسیو پیدا کنید که
ذوق کنه، که سبز باشه، بکر باشه..
کسی که پایه دیوونه بازیاتون باشه..
کسی که کنارش خود واقعیتون باشید..
دنیا به قدر کافی، آدمای بیذوق داره..
دنبال کسی باشید که برای زندگی ذوق و شوق داشتهباشه..
@khiyanat_me
یهنفرو پیدا کنید که بیشتر از اینکه عاشقتون باشه، بهترین رفیقتون بشه، بمونید با همون یهنفر،
اونقد دربارهٔ همهچی صحبت کنید تا قلقِ همدیگهرو یاد بگیرید، کنار هم پیشرفت کنید، از همدیگه آدمِ ایدهآل بسازید؛ دورهی تعویضِ آدما تموم شده؛
آدمِ ایدهآل پیدا کردنی نیست، ساختنیه.
@khiyanat_me
کاش میشد روح زخمیم از بدنم بیاد بیرون و بره یه گوشه بشینه. استراحت کنه. یه مدت تو این بدن گیر نیفتاده باشه و بعدم به سمت آسمون پرواز کنه.
@khiyanat_me
مادربزرگم همیشه میگفت: اگر دوستش داری، اگر دوستت دارد، گاهی بیهوا باش! بیهوا بغلش کن، بیهوا بوسش کن، بیهوا صدایش کن...میگفت: این بیهواها، هوای دوست داشتن و دوست داشته شدن را خواهند داشت در روزهای خسته و بیرمق و کمهوایی زندگی...
@khiyanat_me
پشت تموم موفقیتهای آدمای این دنیا قطعا یکی بوده؛
حالا نه اینکه یکی بوده که حمایتش کرده، نه!
اتفاقا برعکس.
یکی بوده که نادیدش گرفته، یکی بوده که احساسشو کُشته و یه روزی اونقدر کوچیکش کرده که اون برای گرفتن بزرگترین انتقام دنیا یعنی "موفقیت" شبانه روز تلاش کرده...
@khiyanat_me
شاید هیچ وقت بهت نگم که تو تنها دارایی با ارزش منی، تو این هیاهوی زندگی، بودنت برام آرامشِ محضه.
شاید هیچ وقت بهت نگم اما انقد دوستت دارم که برای داشتنن از همه دنیا دست میکشم.
کاش بدونی عشقت تنها دلیلِ زندگیمه، من بدونِ تو هیچ وقت نتونستم و هیچ وقت نمیتونم.
@khiyanat_me
حالم ی جوریه که نه میتونم گریه کنم، نه میتونم داد بزنم، نه میتونم حرف بزنم، نه میتونم سکوت کنم، نه میتونم بخوابم، نه میتونم بیدار باشم، کلا نمیتونم هیچ کاری کنم فقط دلم میخواد ی گوشه بشینم و ببینم زندگی دیگه میخواد باهام چیکار کنه.
@khiyanat_me
با بعضی آدما یه خاطراتی رو تجربه میکنی که هیچوقت از ذهنت پاک نمیشن ، وقتی از زندگیت میرن دیگه دوس نداری خاطرهای شبیه اونو با افرادِ جدیدِ زندگیت تجربه کنی ، طرفه جدیدت فکر میکنه تو کلا از این کارا بدت میاد نمیدونه که تو از خوده اون کار متنفر نیستی ، از اینکه اون کارو تورو یاده خاطراتِ گذشتت میندازه متنفری...
@khiyanat_me
دلم میخواست یه وقتایی، یه جایی، یه گوشهای وایسم
بگم خستهام
و یکی بفهمه چی میگم!
نه که فقط بشنوه، بفهمه...
@khiyanat_me
یه جمله ی بی نظیری توی یه کتاب خوندم؛ نوشته بود که :
«هر چیزی وقت خودش رو میخواد؛ نه گل قبل از وقتش شکوفه میزنه؛ نه خورشید قبل از وقتش غروب میکنه؛ نه پروانه قبل از وقتش از پیله رها میشه؛ نه آسمونِ تاریک قبل از وقتش روشن میشه؛ نه درختا قبل از وقتشون سبز میشن! منتظر بمون چیزی هر آنچه که نیاز داری در زمان درستش ب تو میرسه!» من چند بار این جمله رو توی زندگیم با همه وجود حس کردم .
@khiyanat_me
کسی که بی دلیل دوست داره رو نمیتونی با دلیل قانع کنی که فراموشت کنه:.)
@khiyanat_me
#پارت۱۹۶
- چرا هنوز پوست روی بدنشونه؟ چرا انگار فقط چند روزه مردن؟
غریبه : یه تیکه چوب توی قلبشون فرو رفته افسانه ها میگن با درآوردن چوب اونا زنده میشن بعضیا هم میگن کاملا مردن
- اون فرمانده اینارو گرفته؟
غریبه : توی جنگ جهانی دوم یهودی های ایتالیا به طلسم خون آشام دست پیدا کردن و برای شکست موسولینی متحد آلمان و هیتلر ازش استفاده کردن اینا بقایای اون ارتش خون آشامه
جلوتر رفت و تمام قفس هارو با دقت نگاه میکرد
- انگار دارم خواب میبینم باورم نمیشه
روی میز اسلحه های قدیمی با گلوله از جنس نقره و تکه چوب هایی با سر تیز و کمان بود گلوله هارو برداشت
- پس حقیقت داره به نقره حساسن
غریبه : اوهوم
جنازه یه دختر داخل قفس با تکه چوبی که از سینه ش بیرون زده توجهشو جلب کرد
- انگار خیلی زیبا بوده
غریبه : اما خطرناک ترین موجود روی زمین
دستشو دراز کرد و به تکه چوب زد
- ینی واقعا مرده ن؟
کمی تکه چوب رو تکون داد که بدن اون دختر هم حرکت کرد جیغی کشید و صورتشو توی بغلم فرو برد.
چشمای اون دختر خون آشام چرخید و منو نگاه کرد
غریبه : باید ازینجا بریم
فک میکنم دلیل تغییر رفتار ناگهانی آدما اینه که یا به چیزی که ازت میخواستن رسیدن، یا مطمئن شدن دیگه نمیرسن...
@khiyanat_me
میگفت ؛ دعا کن ولی اصرار نکن !
اگه خدا واست بخواد ،
هیچکسی جلودارش نیست ...!
امیدوارم خدا همونی رو بخواد که
قلبتون عمیـقــا میخـواد (:
@khiyanat_me
وقتی چیزی مرا رنج میداد در موردِ آن با هیچ کس حرفی نمیزدم. خودم در موردش فکر میکردم، به نتیجه میرسیدم و به تنهایی عمل میکردم. نه اینکه واقعاً احساسِ تنهایی بکنم، فکر میکردم که انسانها، در آخر باید خودشان خودشان را نجات دهند.
@khiyanat_me
ولی بیاین منطقی باشیم،
زندگی با کسی که دوستت داره
خیلی قشنگتر از زندگی با کسیه که تو دوسش داری.
@khiyanat_me
من همه رو می بینم ولی فقط به تو نگاه می کنم. من صدای همه رو می شنوم ولی فقط به صدای تو گوش می کنم. من همه ی آدمارو به نحوی می فهمم ولی فقط تورو بلدم. من وجود آدمای اطرافمو متوجه می شم ولی فقط وجود تورو حس می کنم. من همه رو ملاقات می کنم ولی فقط با تو پرواز می کنم. من همه رو جزئی از زندگیم می دونم ولی تورو خود زندگیم. من راجب همه حرف می زنم ولی راجب تو صبح تا شب فکر می کنم. من افرادی که بهم نزدیکن و دوست دارم ولی فقط حاضرم برای تو بمیرم.
@khiyanat_me
من نه اکیپ دوستانهای داشتم،
نه سفر مجردیای، نه رابطهای، نه پارتی
و گند کاری و خوشگذرونی و تجربه کردن
و اشتباه کردنی. من همیشه تو اتاقم بودم!
همیشه تنها تو اتاقم بودم ولی بچه ی بد خانواده بودم چون همیشه سرم تو گوشیم بود:))))
@khiyanat_me
چرا فکر میکنید اینقدر باارزشید که باید برای رسیدن بهتون تمام اخلاق بدتون رو تحمل کنیم و تو هرشرایطی از اعصاب خودمون بزنیم تا شمارو راضی نگه داریم؟
فقط خودتونو از چشم میندازید با قهرهای مکرر.
@khiyanat_me
از نظر روانشناسی عشق در نگاه اول اختلال روانیه، برای اینکه اصن معنا نداره و فقط هوسه.
@khiyanat_me
دکتر انوشه چقدر حرف دلمون رو میزنه
اونجا که میگه:
«من هیچوقت تو زندگیم واسه رفتن آدمها ناراحت نشدم! اگه زمانی هم ناراحت شدم؛فقط و فقط بخاطر وقت و انرژی بوده که سر یه سری نمک نشناس هدر دادم...»
@khiyanat_me
درسته خدا گفته شما ازدواج کنید، من روزیشو میرسونم
ولی نگفته هزینه چشم و همچشمیها و رسوم مزخرفتونم میدم!
@khiyanat_me
#پارت۱۹۷
ملودی : اون دختر نسل همون فرشته هاس و همونیه که من توی خواب هام دیدم درسته؟
غریبه : آره خودشه
ملودی : تو که اینو نمیدونستی چطوری پیداش کردی؟
غریبه : اون موقع فکر میکردم همه جی شانسی و تصادفیه اما شیطان با کنترل ضمیر ناخودآگاهم منو به سمت اون کشوند
ملودی : اما اون عاشق تو شد
غریبه : به این راحتی نه اما آره
اون دختر قصد برگشت به خونش رو داشت اما انگار شیطان راضی به این کار نبود.
وقتی حرف از رفتن زد من شخصیت جدیدی از خودم بروز دادم اونجا اولین بار کامل به تسخیرش دراومدم و کاری کردم که در حالت عادی هیچوقت انجام نمیدادم.
به اتاقش رفتم وسایلشو جمع کرده بود خودشو یه زندانی میدید البته یه زندان پر زرق و برق ولی برای اون این چیزا مهم نبود.
فقط میخواست برگرده و همین باعث شد تا از من بترسه
غریبه : تو حق نداری بری
- حق ندارم؟ مگه زندانیم؟
غریبه : من خونوادتو میشناسم
- الان داری تهدیدم میکنی؟
غریبه : میتونه تهدید باشه
- یهو تغییر کردی
#پارت۱۹۵
وارد راهروی سنگی تاریکی شدیم یه کلید قدیمی کنار دیوار بود کلید رو پایین دادم.
چراغ های زرد قدیمی آروم روشن شدن
- اینجا انگار مال صد سال پیشه
غریبه : صاحب اینجا یکی از فرماندهان ارشد موسولینی رهبر ایتالیا بوده و اینجارو برای جنگ جهانی ساخته و البته برای یه هدف دیگه
- چه هدفی؟
غریبه : راه بیفت خودت میبینی
داخل راهروی سرد و سنگی قدم برداشتیم روی دیوارها جای چنگ بود
- این جای چنگ های چه حیوونیه؟
غریبه : حیوون نیست
- ینی چی؟
غریبه : صبر داشته باش
تقریبا به انتهای راهرو رسیدیم در چوبی جلومون بود بازش کردم و چند تا قفس عمودی کنار های اتاق و وسطش یه میز که وسایل و اسلحه های متفاوتی بود.
دستمو محکم گرفت و ترس احاطه ش کرده بود باهم به داخل رفتیم داخل قفس ها جنازه های تقریبا خشک شده ای با دهان باز و دندون های نیش بودن
- اینا چین؟؟
غریبه : همونایی که بهشون میگن خون آشام