درسته خدا گفته شما ازدواج کنید، من روزیشو میرسونم
ولی نگفته هزینه چشم و همچشمیها و رسوم مزخرفتونم میدم!
@khiyanat_me
#پارت۱۹۷
ملودی : اون دختر نسل همون فرشته هاس و همونیه که من توی خواب هام دیدم درسته؟
غریبه : آره خودشه
ملودی : تو که اینو نمیدونستی چطوری پیداش کردی؟
غریبه : اون موقع فکر میکردم همه جی شانسی و تصادفیه اما شیطان با کنترل ضمیر ناخودآگاهم منو به سمت اون کشوند
ملودی : اما اون عاشق تو شد
غریبه : به این راحتی نه اما آره
اون دختر قصد برگشت به خونش رو داشت اما انگار شیطان راضی به این کار نبود.
وقتی حرف از رفتن زد من شخصیت جدیدی از خودم بروز دادم اونجا اولین بار کامل به تسخیرش دراومدم و کاری کردم که در حالت عادی هیچوقت انجام نمیدادم.
به اتاقش رفتم وسایلشو جمع کرده بود خودشو یه زندانی میدید البته یه زندان پر زرق و برق ولی برای اون این چیزا مهم نبود.
فقط میخواست برگرده و همین باعث شد تا از من بترسه
غریبه : تو حق نداری بری
- حق ندارم؟ مگه زندانیم؟
غریبه : من خونوادتو میشناسم
- الان داری تهدیدم میکنی؟
غریبه : میتونه تهدید باشه
- یهو تغییر کردی
#پارت۱۹۵
وارد راهروی سنگی تاریکی شدیم یه کلید قدیمی کنار دیوار بود کلید رو پایین دادم.
چراغ های زرد قدیمی آروم روشن شدن
- اینجا انگار مال صد سال پیشه
غریبه : صاحب اینجا یکی از فرماندهان ارشد موسولینی رهبر ایتالیا بوده و اینجارو برای جنگ جهانی ساخته و البته برای یه هدف دیگه
- چه هدفی؟
غریبه : راه بیفت خودت میبینی
داخل راهروی سرد و سنگی قدم برداشتیم روی دیوارها جای چنگ بود
- این جای چنگ های چه حیوونیه؟
غریبه : حیوون نیست
- ینی چی؟
غریبه : صبر داشته باش
تقریبا به انتهای راهرو رسیدیم در چوبی جلومون بود بازش کردم و چند تا قفس عمودی کنار های اتاق و وسطش یه میز که وسایل و اسلحه های متفاوتی بود.
دستمو محکم گرفت و ترس احاطه ش کرده بود باهم به داخل رفتیم داخل قفس ها جنازه های تقریبا خشک شده ای با دهان باز و دندون های نیش بودن
- اینا چین؟؟
غریبه : همونایی که بهشون میگن خون آشام
در مدتی که در این دنیا هستید
به معنای واقعی کلمه زندگی کنید
هر چیزی را تجربه کنید
مراقب خودتان و دوستانتان باشید.
خوش بگذرانید، دیوانگی کنید، عجیب باشید، بیرون از خانه بروید، تلاش کنید و شکست بخورید.
چون به هر حال این اتفاق میافتد پس بهتر است حتی از شکست هم لذت ببرید.
سعی نکنید کامل باشید!
اصلا، اصلا...!
فقط سعی کنید یک نمونه عالی باشید
از انسانیت، یک انسان خوب
@khiyanat_me
مرزِ بین عشق و نفرت خیلی باریکه، یهو
میبینی کسی که نمیذاشتی گَرد و غبار
روش بشینه، داری از تماشا کردنش وقتی
تو گِل گیر کرده، لذت میبری.
@khiyanat_me
با چشمانت عاشقم نشو !
ممکن است زیباتر از من پیدا کنی
با قلبت عاشقم شو..
چون قلبها هيچ شباهتی ندارند..
-شبیکهماهکاملشد.
@khiyanat_me
👌دکترانوشه خیلی قشنگ میگه؛
"وقتی هر کاری میکنی بهش بفهمونی که
چقدر برات مهمه و نمیفهمه،
دیگه بحث نفهمیدن نیست، بحثِ نخواستنه !"
پس احتیاجی نیست بیخود برای کسی که نمیخواد بفهمه توضیح بدی
براش چیکار کردی، گذر زمان بهش میفهمونه !
@khiyanat_me
یه روانشناس آلمانی میگفت :
برای اینکه بتونید آدمایی که مضر هستند
رو جوری از زندگیتون حذف کنید که
بعدا خودتون دچار عذاب وجدان نشید
از این راهکار خیلی ساده استفاده کنید ؛
اسم کامل این آدمارو رو یه برگه بنویسید ؛
بعد از هر اشتباه و آسیبی که به شما زدن
یه حرف از اسمشونو خط بزنید!
و اونایی که زودتر کامل خط خوردن رو کنار بزارید!
چون نوشتن چیزی میره تو حافظه بلندمدت!
و کارای بدشون از یاد نمیره!
پس هیچوقت دوباره برنمیگردید سمت اونا!
@khiyanat_me
#پارت۱۹۳
- چقدر قیافت با چیزی که فکر میکردم متفاوته
غریبه : خب اتفاقی نیفتاد؟
- اتفاق؟ چه اتفاقی؟
غریبه : معمولا همه شیفته چهره من میشدن
- احتمالا رو من تاثیر نداره
با تعجب بهش نگاه کردم
غریبه : امکان نداره ینی این طلسم روی تو جواب نمیده؟
- من چه میدونم
خودمو توی آینه نگاه کردم از یه طرف خوشحال و از طرف دیگه متعجب بودم.
چطور میشه طلسم و نفرین به اون قدرتمندی روی این دختر هیچ اثری نداشته باشه.
سری به کتاب های باستانی خودم زدم اون هم دنبالم به پایین ترین طبقه خونه اومد کتابخونه ای بزرگ با کلی کتاب ممنوعه و دست نوشته که حیرت زده نگاهشون میکرد
- باورم نمیشه اینجا این همه کتابه
غریبه : میتونی هر کدوم رو خواستی برداری به جز ردیف شماره ۱۳
- چرا اونجا نرم؟
غریبه : کتاب های اونجا تورو به کشتن میده
نگاهی به ردیف شماره ۱۳ کرد و ازش دور شد کتاب آلیس در سرزمین عجایب رو برداشت که دست خط لوئیز کارول بود
- این کتاب واقعیه؟
غریبه : میبینی که دست خط خودشه
- باورم نمیشه از بچگی عاشقش بودم
کتاب رو از دستش گرفتم و صفحه ای رو پیدا کردم که لوییز کارول متنی عاشقانه نوشته بود
- این متن چیه گوشه صفحه کتاب
غریبه : اینو برای معشوقه ش نوشته
- عه چقدر رمانتیک
غریبه : معشوقه ش دختری ۱۰ ساله بوده که داستان این کتاب هم در مورد اون دختره لوییز یه نوع مخدری که توی طبیعت رشد میکنه رو مصرف میکرده و این کتاب رو نوشته
- خدای من تصوراتم خراب شد رابطه با دختر ۱۰ ساله؟؟
غریبه : اوهوم
یه صفحه دیگه از کتاب رو براش آوردم که لکه های خون روش بود
- چرا خونیه
غریبه : خون باکرگیه آلیس
کتاب رو بست و سرجاش گذاشت
- میرم سراغ یه کتاب دیگه
#پارت۱۹۱
توی خونه پیداش نکردم و سراغشو از سوفیا و آنا گرفتم اونا به من گفتن قسمتی از خونه رو پیدا کرده که من مخفی نگه داشته بودم.
اتاقی با در آهنی که داخلش یه قفس بزرگ همراه وسایل مختلف شکنجه و آزار که اون روی صندلی چرمی نشسته بود
- اینجا رو تو ساختی؟
غریبه : اوهوم
- چرا؟
غریبه : ازش برای کسایی استفاده میکنم که میخوام به حرف بیان
- مطمئنی؟
نگاهی به شلاق و وسایلی انداخت که کاربرد دیگه ای داشت
غریبه : بیا بیرون اینجا رو نباید پیدا میکردی
- نمیام
جلو رفتم و دستشو گرفتم کمی مقاومت کرد سرش داد زدم و از اتاق بیرونش کردم
- تو یه هیولایی اینو مطمئن شدم
غریبه : حق با توعه اما من...
- تو چی
غریبه : جلوی تو انگار یکی دیگه م یه آدم احساسی و تسلیم شده
- اما نمیتونی ذاتتو تغییر بدی تو به آدما آسیب میرسونی
غریبه : به تو نه
- امیدوارم
خبر خوبمو به یاد آوردم
غریبه : یه راهی هست که میشه منو بدون این ماسک ببینی
- چه راهی
غریبه : یه نفر اینکارو برام انجام میده
صبحِ کیری خوبترین لحظه زندگیست(از درِ عقب)
از سولاخَت نفس عمیق بکش و با امید به خدا
گام هایت را محکم و استوار بسوی سرزمین گا بردار
خوشگلترین ها را انگشت کن
به سختی و بدیِ روزگار، پُشت کن
گود مورنینگ بروبچ خیانت می
@khiyanat_me
یه جمله ی بی نظیری توی یه کتاب خوندم؛ نوشته بود که :
«هر چیزی وقت خودش رو میخواد؛ نه گل قبل از وقتش شکوفه میزنه؛ نه خورشید قبل از وقتش غروب میکنه؛ نه پروانه قبل از وقتش از پیله رها میشه؛ نه آسمونِ تاریک قبل از وقتش روشن میشه؛ نه درختا قبل از وقتشون سبز میشن! منتظر بمون چیزی هر آنچه که نیاز داری در زمان درستش ب تو میرسه!» من چند بار این جمله رو توی زندگیم با همه وجود حس کردم .
@khiyanat_me
کسی که بی دلیل دوست داره رو نمیتونی با دلیل قانع کنی که فراموشت کنه:.)
@khiyanat_me
#پارت۱۹۶
- چرا هنوز پوست روی بدنشونه؟ چرا انگار فقط چند روزه مردن؟
غریبه : یه تیکه چوب توی قلبشون فرو رفته افسانه ها میگن با درآوردن چوب اونا زنده میشن بعضیا هم میگن کاملا مردن
- اون فرمانده اینارو گرفته؟
غریبه : توی جنگ جهانی دوم یهودی های ایتالیا به طلسم خون آشام دست پیدا کردن و برای شکست موسولینی متحد آلمان و هیتلر ازش استفاده کردن اینا بقایای اون ارتش خون آشامه
جلوتر رفت و تمام قفس هارو با دقت نگاه میکرد
- انگار دارم خواب میبینم باورم نمیشه
روی میز اسلحه های قدیمی با گلوله از جنس نقره و تکه چوب هایی با سر تیز و کمان بود گلوله هارو برداشت
- پس حقیقت داره به نقره حساسن
غریبه : اوهوم
جنازه یه دختر داخل قفس با تکه چوبی که از سینه ش بیرون زده توجهشو جلب کرد
- انگار خیلی زیبا بوده
غریبه : اما خطرناک ترین موجود روی زمین
دستشو دراز کرد و به تکه چوب زد
- ینی واقعا مرده ن؟
کمی تکه چوب رو تکون داد که بدن اون دختر هم حرکت کرد جیغی کشید و صورتشو توی بغلم فرو برد.
چشمای اون دختر خون آشام چرخید و منو نگاه کرد
غریبه : باید ازینجا بریم
آنهایی که تا محبت می بینند
می روند،
ریشه ندارند...!
وگرنه شما ،
کدام درختی را دیده اید،
که باغبانش را ترک کند ؟!
@khiyanat_me
اگه روز زن کادو نگرفتید ناراحت نباشید. ناراحتی نداره که؛ چند روز دیگه دوباره روز زنه
@khiyanat_me
اگه یه آرایشگر موهاتون رو خراب کنه
دیگه امکان نداره پیشش برین، چطوری پس
به کسی که زندگیتون رو خراب میکنه هی
شانس دوباره میدین؟
@khiyanat_me
تازگیا وقتی از دست کسی ناراحتم میگم شما خودتو بذار جای من. معمولا طرف دو دیقه مکث میکنه و معلومه که داره خودشو میذاره جای من و بعد اونم ناراحت میشه.
@khiyanat_me
دلبري کردن رو از شاملو یاد بگیرید که به
آیداش میگه:
"کوچکترین لبخند تو؛ مرا از همهي بدبختيها نجات میدهد...!
@khiyanat_me
تُرکها یه اصطلاحی دارن میگن "داریخماق"
یه چیزی بین دلتنگی و بی حوصلگیِ!
یعنی جفتش هستی ولی نمیدونی دقیق کدومی
حالِ الان همه ی ما همینه! (:🤍
@khiyanat_me
#پارت۱۹۴
توی ردیف شماره ۱۳ دنبال کتابی بودم که انگار یکیشون منو به خودش جذب کرد حس کشش خاصی بهش داشتم به سمتش رفتم و از قفسه بیرون آوردم
- تو که خودت توی این ردیفی
غریبه : اینجا نیا
کتاب رو باز و انگار خود به خود ورق خورد و صفحه ای ازش اومد که چند تا فرشته در برابر شیطان تعظیم کردن.
متنش رو به راحتی میتونستم بخونم توضیحی در مورد اون فرشته ها و اینکه شیطان به دنبال نسل اون هاست و خیلی از طلسم ها روی این نسل تاثیری نداره.
کتاب رو بستم و سرجاش گذاشتم
غریبه : چرا من باید اینو میدیدم؟
از ردیف شماره ۱۳ بیرون اومدم اون در حال مطالعه کتابی بود به سمتش رفتم
- این کتاب به فارسیه اما موضوعش در مورد شیطانه
کتاب رو ازش چنگ زدم
غریبه : این کتاب اینجا چیکار میکنه؟؟
- من چه میدونم
غریبه : چطوری رفتی سراغش؟
- نمیدونم یهو به خودم اومدم دیدم اینجام و این کتاب دستمه
کتاب رو به ردیف خودش برگردوندم
غریبه : چطوری ممکنه
غریبه : نمیتونه اتفاقی باشه
روی صندلی داخل کتابخونه نشستم اون در حال گشتن بین کتاب ها بود و تماشاش میکردم.
ذوقش برای دیدن کتاب های داستانی و افسانه ای دیدنی بود حتی از نگاهش میشد فهمید چقدر خودش رو لا به لای داستان ها میبینه.
به سمتش رفتم و دستشو گرفتم
غریبه : میخوام چیزی نشونت بدم
- چی
غریبه : دنبالم بیا
داخل قفسه ها کتابی رو جابجا کردم قفسه شروع به حرکت کرد و باز شد
- وااای مثل توی فیلما
از هیجانش خنده م گرفته بود واردش شدیم
غریبه : به نظرت خون آشام ها واقعین؟
- ینی چی؟ داریمکجا میریم؟ منو میترسونی
غریبه : سوالمو جواب بده
- همیشه آرزو داشتم واقعی بودن اما الان نه
#پارت۱۹۲
با یک تماس مدوسا رو به خونه خودم آوردم و هردو همدیگرو دیدن
مدوسا : چه دختر زیبایی
- ممنون
مدوسا با حسادت خاصی نگاهش میکرد
غریبه : خب منتظرم
مدوسا : بله همونطور که گفتم میتونم یه طلسم محافظ درست کنم ولی فقط یک نفر میتونه شمارو ببینه چون باید از خون اون شخص باشه
غریبه : اون شخص همین جاست
مدوسا انگار انتظار دیگه ای داشت ولی از روی اجبار دست به کار شد
- اگه کار نکرد چی
مدوسا : من کارمو خوب بلدم به من اعتماد کنین
چند لحظه به این فکر کردم شاید کلکی توی کار مدوسا باشه
غریبه : خودت میدونی من قرار نیست بمیرم پس اگه اتفاقی برای این دختر بیفته تا آخر عمرت باید توی سیاه چال همین خونه بپوسی
مدوسا با چشم های نگران نگاهم کرد
مدوسا : نه نه خیالتون راحت باشه
دو قطره خون از سر انگشتش بیرون کشید و یه وردی خوند رنگ خون به سیاه تغییر کرد و داخل یک گردنبند گذاشت.
گردنبند رو روی گردنش انداخت و من کمی ترسیدم
غریبه : تو میتونی بری
مدوسا : پاداش من که یادتون میمونه
غریبه : بستگی به این داره چقدر کارت درست باشه
مدوسا از اونجا بیرون رفت و هردو تنها شدیم
- ماسکتو دربیار
غریبه : مطمئنی؟
- آره
دستمو زیر لایه ماسک گذاشتم و بیرون کشیدم اون با چشمای درشت و حیرت زده نگاهم کرد
دلم نه عشق می خواهد
نه دروغهای قشنگ !
نه ادعاهای بزرگ
نه بزرگهای پر ادعا !
دلم کسی را می خواهد که
بشود با او حرف زد
و بعد پشیمان نشد !
@khiyanat_me
هیچوقت سه نفرو فراموش نکن:
کسی که تو شرایط سخت کمکت کرد
کسی که تو شرایط سخت قرارت داد
کسی که تو شرایط سخت ولت کرد 👌🏻
@khiyanat_me
دلار ۴۴ هزار تومن
پراید ۳۰۰ میلیون تومان
خونه ۱۰۰ متری وسط شهر ۱۰ میلیارد تومان
به اون نقطه ای رسیدیم که زنده ایم ولی زندگی نمیکنیم