خبرم رسید امشب که نگار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد
به لبم رسیده جانم، تو بیا که زنده مانم
پس از آن که من نمانم، به چه کار خواهی آمد؟!
غم و غصهی فراقت بکشد چنان که دانم
اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد
منم و دلی و آهی ره تو درون این دل
مرو ایمن اندر این ره که فگار خواهی آمد
همه آهوانِ صحرا سر خود گرفته بر کف
به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد!
کششی که عشق دارد نگذاردت بدینسان
به جنازه گر نیایی، به مزار خواهی آمد
به یک آمدن ربودی، دل و دین و جان خسرو
چه شود اگر بدین سان دو سه بار خواهی آمد!
#امیرخسرو_دهلوی
@khordak_sharar
#معین
شعر آغازین: #همای_شیرازی
گوینده: #مولود_زهتاب
شعر آواز: #هما_میرافشار
@khordak_sharar
زمینِ گرد چه می خواهد؟!
به جز به گرد تو چرخیدن
سپس به سوی تو غلتیدن
سپس به پای تو افتادن
توان این همه در من نیست
مرا ببخش اگر ماهی…
#حسین_صفا
#محسن_چاوشی
@khordak_sharar
گفت: «نماز کردند؟»
گفت: «آری»
گفت: «آه!»
یکی گفت: «نماز همه عمرم به تو دهم
آن آه را به من ده!»
#شمس_تبریزی
@khordak_sharar
یه کولی مُرده تو نقاشیای سالوادور دالی…
#پدرام_پاریزی
دکلمه:#ماهور_ابراهیمی
سهتار: #علی_بدیعی
من هم نه یک مزار نه یک تابوت
قلبی تپنده داشتهام روزی
چون رودِ چهره راه به آغوشِ
دریای خنده داشتهام روزی
در آسمان که سوخته شد گم شد
روزی ستاره داشته ام من هم
بر شاخه ام شکسته که هیزم شد
من هم پرنده داشتهام روزی
اکنون اگرچه خرمن دستم را
بخشیده ام به ورطه ی طوفان ها
چون باد رو به دامنِ دامان ها
دستی وزنده داشتهام روزی
اکنون نبین دو پای لگدمال و
آواز دلگزا به دهان دارم
من تاجی از زمرد و پرهایی
اغواکننده داشتهام روزی
اکنون درون سینه ی من یک مرگ
گرم تپیدن است…فقط یک مرگ…
مرگی تپنده دارم و پیش از این
قلبی تپنده داشتهام روزی…
#حسین_صفا
چند تلمیذ بی ارادت؛
گوش، گرمِ کلامِ استاد
صحبت از مهملاتِ سعدی است
بحثِ این هفته: «جِسرِ بغداد»:
صبح، «زرکوبِ» بزمِ «رومی»
ظهر، هم خبطِ خطِّ «خیام»
عصر، بدبین تر از «مُعرّی»
شب، لبِ «سوزنی» به دشنام
گاه، یک برگ باددیده
سر،سبکمغزِ دستِ اقبال
گاه، سنگین و پرهیاهو
مثل تنهایی «هرابال»
صبح، آبادیِ دمادم
ظهر، ویرانیِ پیاپی
بام, دلّاکِ «فین کاشان»
شام؛ بوّاب حاکمِ «ری»
روز: پیوسته در گشایش
شب: عریض و طویل و اعظم
این یک آزادراه «حوّا»
آن یک آزرمگاه «آدم»
روز: یک سعی نیمه مهمل
هفته: هشت آسمان سوراخ
ماه : سی پاره ای به نیزه
سال: جمع ده و دو بیلاخ
صبح ها قهقه و هَیاهای
عصرها هق هق و هِیاهی
ای جماعت یکی بنالد!
این همه قبض و بسط تا کی؟
صبح ها؛ قهقه و هَیاهای
عصرها؛ هق هق و هِیاهی
گل لگد کردنِ مداوم
«کاف و سین» گفتنِ پیاپی
صبح ها؛ قهقه و هیاهای
عصرها؛ هق هق پیاپی
چیست این قبض و بسط موهن؟
این همه صحو و سکر تا کی؟
«خلق بر پشت» و «آب در زیر»
آب در زیر و خلق بر پشت
شدهام عین «جسر بغداد»
آه! این زندگی مرا کشت
#علی_اکبر_یاغی_تبار
@khordak_sharar
دلِ دنیا دلِ من بود، کبابش کردند...
آسمان منزل من بود، خرابش کردند...
#علی_اکبر_یاغی_تبار
@khordak_sharar
در عشق تو پای کس ندارد جز من
در شوره کسی تخم نکارد جز من
با دشمن و با دوست بدت می گویم
تا هیچکست دوست ندارد جز من!
#عنصری
@khordak_sharar
مهر تو عکسی
بر ما نیفکند
آیینه رویا!
آه از دلت آه!
#حافظ
#محسن_نامجو
@khordak_sharar
دوزخِ نقد است
دور از وصلِ جانان زیستن
بیتو صبحم شاممرگ و
شام من روز جزاست
#بیدل_دهلوی
.........
رنگ تلبیس دیو و دد داشت
وحی پیغمبرانِ بی تو
بینهایت جهنمی بود
سازوکار جهانِ بی تو!
#علی_اکبر_یاغی_تبار
@khordak_sharar
بَلَم آرام چون قويي سبكبال
به نرمي بر سر كارون همی رفت
به نخلستان ساحل قرصِ خورشید
ز دامان افق بيرون همیرفت
شفق بازی كنان در جنبش آب
شكوهِ ديگر و راز دگر داشت
به دشتی پر شقايق باد سرمست
تو پنداری كه پاورچين گذر داشت
جوان پاروزنان بر سينه ی موج
بلم مي راند و جانش در بلم بود
صدا سر داده غمگين در رهِ باد
گرفتار دل و بيمار غم بود
«دو زُلفونِت بُود تار رُبابم
چه مي خواهی از اين حال خرابُم؟
تو كه با مو سرِ ياری نداری
چرا هر نيمه شو آيی به خوابُم؟»
درون قايق از باد شبانگاه
دو زلفی نرم نرمك تاب میخورد
زنی خم گشته از قايق بر امواج
سر انگشتش به چين آب میخورد
صدا چون بوی گل در جنبش آب
به آرامی به هر سو پخش مي گشت
جوان میخواند سرشار از غمی گرم
پیِ دستي نوازش بخش میگشت
«تو كه نوشُم نِئی نيشُم چرايی؟
تو كه يارُم نِئی پيشُم چرايی؟
تو كه مرهم نِئی زخمِ دلُم را
نمکپاش دل ريشُم چرايی؟»
خموشی بود و زن در پرتو شام
رخی چون رنگ شب نيلوفری داشت
ز آزار جوان دلشاد و خرسند
سری با او، دلی با ديگری داشت
ز ديگر سوی كارون زورقی خُرد
سبک بر موجِ لغزان پيش میراند
چراغی كورسو میزد به نيزار
صدايی سوزناک از دور میخواند
نسيمی اين پيام آورد و بگذشت:
«چه خوش بی، مهربونی از دو سر بی»
جوان ناليد زير لب به افسوس:
«كه يکسر مهربونی، دردسر بی»
#فریدون_مشیری
#باباطاهر
@khordak_sharar
شب را کنار صبح نوشتم به پای خود
با آفتاب سر زدم از پرسههای خود
یاران به نیمه راه زدند و همین منم
کاین ره تمام میسپرم پابهپای خود
من ناگزیر خویشتنم، بی ره گریز
هرگز کسی مباد چو من مبتلای خود
خوگیر دوزخم به بهشتم مخوان که من
عمری همین نفس زدهام در هوای خود
آن دم که پا به عرصه نهادم گریستم
یعنی هم از نخست گرفتم عزای خود
دیری غریبوار به هر در زدم ولی
هرگز نیافت غربت من آشنای خود
نازکتر از گلی به تو باید نگفت اگر
پس من کجا به شکوه برم ماجرای خود؟
شیطان مگر خرید مرا روزِ سرنوشت؟
کاین سان از او به شعر گرفتم بهای خود
جای غزل که نامهی مهرم برای توست
این بار سوکنامه نوشتم برای خود
پایانهی جوانیام آغاز ماجراست
در ابتدای عشقم، در انتهای خود…
#حسین_منزوی
@khordak_sharar
#معین
تو رو دیدم تو بارون
دل دریا تو بودی
تو موج سبز سبزه
تن صحرا تو بودی…
آهنگساز:#فرید_زلاند
ترانه سرا: #لیلا_کسری
تنظیم: #منوچهر_چشمآذر
@khordak_sharar
و گفت:
اگر حقیقت حال خود از شما پنهان دارم،
زبان ملامت دراز کنید،
و اگر به شما مکشوف گردانم
حوصله شما طاقت ندارد.
با شما چه باید کرد؟!
#تذکرة_الاولیا
#عطار
ذکر بایزید بسطامی
@khordak_sharar
As the snow flies
On a cold and gray Chicago mornin'
A poor little baby child is born in the Ghetto
And his mama cries…
#Elvis_Presley
#Mac_Davis
@khordak_sharar
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم
کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد
میباید این نصیحت کردن به دلستانان
دامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش رو
تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان
من ترک مهر اینان در خود نمیشناسم
بگذار تا بیاید بر من جفای آنان
روشن روان عاشق از تیره شب ننالد
داند که روز گردد روزی شب شبانان
باور مکن که من دست از دامنت بدارم
شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان
چشم از تو برنگیرم ور میکشد رقیبم
مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
شکرفروش مصری حال مگس چه داند
این دست شوق بر سر وان آستین فشانان
شاید که آستینت بر سر زنند سعدی
تا چون مگس نگردی گرد شکردهانان
#سعدی
@khordak_sharar
گفتم ز سوزِ دل
فکنم طرح مصرعی
مضمون به داغ غوطه زد و
استعاره سوخت…
#بیدل_دهلوی
@khordak_sharar
وقتی که خواب نیست، ز رویا سخن مگو
آنجا که آب نیست، ز دریا سخن مگو
پاییزها، به دور و تسلسل رسیده اند
از باغهای سبز شکوفا سخن مگو
دیری است دیده، غیر حقارت ندیده است
بیهوده از شکوه تماشا سخن مگو
یاد از شراب ناب مکن! آتشم مزن!
خشکیده بیخ تاک، حریفا!سخن مگو
چون نیک بنگری، همه زو بیوفاتریم
با من ز بی وفایی دنیا سخن مگو
آنجا که دست موسی و هارون به خون هم
آغشته گشته، از ید بیضا سخن مگو
وقتی خدا صلیب به دوش آمد و گذشت
از وعده ی ظهور مسیحا سخن مگو
آری هنوز پاسخ ان پرسش بزرگ
با شام آخر است و یهودا. سخن مگو!
این، باغ مزدکی است، بهل باغ عیسوی!
حرف از بشر بزن، ز چلیپا سخن مگو
ظلمت صریح با تو سخن گفت پس تو هم
از شب به استعاره و ایما سخن مگو
با آنکه بسته است به نابودی ات،کمر
از مهر و آشتی و مدارا سخن مگو
خورشید ما به چوبه ی اعدام بسته است
از صبح و آفتاب در این جا سخن مگو
#حسین_منزوی
@khordak_sharar
از اين معامله می ترسم، رفيق روز گرفتاری
من و تو خير نمی بينيم، از اين جماعت دوزاری
صدای در به در ما را، کسی ادامه نخواهد داد
بيا که قافله بسپاريم به چند شاعر بازاری
از اين مناظر ناباور دهان آينه وامانده است
جهان به خواب مگر می دید معممِ کت و شلواری!
بس است هرچه رجز خوانديم، به تشت قافيه تمرين کن
به جای اين همه گل گفتن، بزن به طبل ولنگاری
تو را به جرم نظربازی به قعر چاه می اندازند
خيال خام پلنگ من! چرا به ماه نظر داری؟
من از تو عزم سفر دارم تو هم نباش! برادرجان!
که در نبود تو خوش باشد دل مليجک درباری
من از تو عزم سفر دارم، دِ ماشه را بچکان سالار
به يک گلوله خلاصم کن تفنگ سگ کش اگر داری!
#علی_اکبر_یاغی_تبار
@khordak_sharar
شر در این دنیا کم و بیش از نادانی سرچشمه می گیرد، و خیر هم اگر هدفش مشخص نباشد به همان اندازه ی شر می تواند آسیب برساند. فاسدترین آدم ها کسانی هستند که نادانند اما گمان می کنند همه چیز را می دانند.
#آلبر_کامو #طاعون
@khordak_sharar
از گلی که نچیده ام
عطری به سرانگشتم نیست
خاری در دل است...
#شمس_لنگرودی
........
«گل شکفته! خداحافظ
اگر چه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسه ای در من
به نام دیدن و چیدن بود»
تو را نچیده شکستم من
گل شکسته ی بی گلدان!
#حسین_صفا #حسین_منزوی
@khordak_sharar
#محسن_چاوشی #همایون_شجریان
#مولانا #امیرخسرو_دهلوی #سعدی
دکلمه: #حمید_نعمت_الله
@khordak_sharar
راه ساده برای آشنایی با یک شهر این است که
انسان بداند مردم آن شهر چگونه کار میکنند،
چگونه عشق میورزند
و چگونه میمیرند.
در شهر کوچک ما، گویا بر اثر آبوهواست
که این هر سه با هم
و بهصورتی داغ و با گیجی انجام میگیرد!
#آلبر_کامو #طاعون
ترجمه: #رضا_سیدحسینی
@khordak_sharar