زیر امضای تمام شعرهایم مینویسم" دل❤" نوشت تابدانند " عشق را باید فقط با "دل ❤" نوشت @kolbeh_sher_delaviz
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی!
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه ی مایی
#سعدی
تقدیر بود... ، پای کسی در میان نبود
آن روزها که صحبتی از این و آن نبود!
می شد زمانه وار بخواهم تو را ولی
وصلی چنین که لایق عشقی چنان نبود
#پوریا_شیرانی
دست مرا بگیر که باغ نگاه تو
چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود
من جاودانیم که پرستوی بوسه ات
بر روی من دردی ز بهشت خدا گشود
#فریدون_مشیری
باشد که ز اندیشه و تدبیر درست
خود را به در اندازم از این واقعه چست
کز مذهب این قوم ملالم بگرفت
هر یک زده دست عجز بر صحبت سست
#بابا_افضل_کاشانی
ای دل به فراق یار بگداز و بسوز
جز خرقه درد و غم بر این خسته مدوز
بهتر ز دعای نیم شب هیچ مدان
خواهی که اگر شب غمش گردد روز
#میرداماد
خیال تو دل ما را شکوفه باران کرد
نمیرد آن که به هر لحظه یاد یاران کرد
نسیم زلف تو در باغ خاطرم پیچید
دل خزان زده ام را پر از بهاران کرد...
#مهدی_سهیلی
هرکس کسکی دارد و هرکس یاری
هرکس هنری دارد و هرکس کاری
مائیم و خیال یار و این گوشهٔ دل
چون احمد و بوبکر به گوشهٔ غاری
#مولانا
دل خسته و بستهٔ مسلسل موییست
خون گشته و کُشتهٔ بتِ هندوییست
سودی ندهد نصیحتت، ای واعظ!
ای خانهخراب! طرفه یک پهلوییست
#رودکی_سمرقندی
گفتم چه خورم در طلبت، گفت که خون
گفتم چه بود حال دلم، گفت جنون
گفتم که مرا کی بکُشی؟ گفت اکنون
گفتم که زقیدت بِجَهم، گفت که چوُن؟
#کمال_خجندی
ته که خورشید اوج دلربایی
چنین بیرحم و سنگین دل چرایی
به اول آنهمه مهر و محبت
به آخر راه و رسم بی وفایی
#باباطاهر
قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
#محمدعلی_بهمنی
در قطرهٔ باران بهاری چه توان گفت؟
در نافهٔ آهوی تتاری چه توان گفت؟
گر در همه چیزی صفت و نعت بگنجد
در صورت ومعنی که توداری چه توان گفت؟
#سعدی
تقدیر، که بر کشتنت آزرم نداشت
بر حسن و جوانیت دلِ نرم نداشت
اندر عجبم ز جانستان کز چو تویی
جان بستد و از جمال تو شرم نداشت
#رودکی_سمرقندی
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
#رباعی_خیام
امروز روز نوبت دیدار دلبرست
امروز روز طالع خورشید اکبرست
دی یار قهرباره و خون خواره بود لیک
امروز لطف مطلق و بیچاره پرورست
#مولانا
دل با دل دوست در حنین باشد
گویای خموش همچنین باشد
دانم که زبان و گوش غمازند
با دل گویم که دل امین باشد
#مولانا
میآمد و بر گلش پریشان سنبل
بر چهره عرق نشسته چون بر گل مل
بر عارض همچو گل روان کرده گلاب
وز نازکیش آب شده لاله و گل
#همام_تبریزی
ﻫﺮ ﺟﺎ ﺭﻭﻡ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺭﻭﯼ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺭﻭﯼ
ﻫﺮ ﻣﻨﺰﻟﯽ ﻣﺤﺮﻡ ﺷﻮﯼ ﻣﺤﺮﻡ ﺷﻮﯼ
ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺒﻢ ﻣﻮﻧﺲ ﺗﻮﯾﯽ ﻣﻮﻧﺲ ﺗﻮﯾﯽ
ﺩﺍﻡ ﻣﺮﺍ ﺧﻮﺵ ﺁﻫﻮﯾﯽ ﺧﻮﺵ ﺁﻫﻮﯾﯽ
#مولانا
آنی که کمال پادشاهی داری
هر دولت سلطنت که خواهی داری
فتح و ظفر و نصرت و فرصت که تو راست
شک نیست که از فرّ الهی داری
#خیالی_بخارایی
چند در بند کشم این دلِ هرجایی را
بیش از این صبر نباشد سرِ سودایی را
غمت آن روز که در کلبهٔ دل بار انداخت
به ادب عذر نهادیم شکیبایی را
#نیر_تبریزی
آنکس که هزار عالم از رنگ نگاشت
رنگ من و تو کجا خرند ای ناداشت
این رنگ همه هوس بود یا پنداشت
او بی رنگست رنگ او باید داشت
#عین_القضات_همدانی
الـهــی در دلـم آتـش نشـانـدی
درون قلب من عشقت نشاندی
الـهـی آتـشِ عشقـت فـزون باد
همیشـه سـاز قلبـم، ارغنون باد
#نساء_قنبری
خوش آن که شود بساط مهجوری طی
در بزم وصال میکشم پی در پی
میجویمت، آنچنان که مهجورِ وصال
مشتاق توأم؛ چنان که مخمور، به مِی
#وحشی_بافقی
ما زیبائیم ،خویش را زیبا کن
خو با ما کن ،ز دیگران خو واکن
ور میخواهی که کان گوهر باشی
دل را بگشای و سینه را دریا کن
#مولانا
گر پرتوی ز رویت در کنج خاطر افتد
خلوت نشین جان را آه از حرم برآید
گفتی به کام روزی با تو دمی برآرم
آن کام برنیامد ترسم که دم برآید
#سعدی
صدای توست که بر می زند ز سینهی من
کجایی ای که جهان از تو پر ز پژواک است
غروب و گوشه ی زندان و بانگ مرغ غریب
بنال سایه که هنگام شعر غمناک است
#هوشنگ_ابتهاج
گفتم که به پایان رسد این درد و عنا
دستی بزند به شادمانی دل ما
دل گفت کدام صبر ما را و چه کام
ور غم سختست شادکامی ز کجا
#رباعی_انوری
میخوردم باده بابت آشفته
خوابم بربود حال دل ناگفته
بیدار شدم ز خواب مستی دیدم
دلبر شده شمع مرده ساقی خفته
#مولانا
شقایقوار در دلها برویید
ز آیینه ز پاکیها بگویید
به همراه طلوع مهر تابان
خدا را در دل عاشق بجویید
#دکتر_نصرت_اله_صادقلو
ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری
که مِهرش در میان جان و مُهرش بر دهان باشد
پری رویا چرا پنهان شوی از مردم چشمم
پری را خاصیت آنست کز مردم نهان باشد
#سعدی