زیر امضای تمام شعرهایم مینویسم" دل❤" نوشت تابدانند " عشق را باید فقط با "دل ❤" نوشت @kolbeh_sher_delaviz
شب نیست که از غمت دلم جوش نکرد
و از بهر تو زهر اندهی نوش نکرد
ای جان جهان هیچ نیاوردی یاد
آن را که تو را هیچ فراموش نکرد
#سیف_فرغانی
تا میـرود آن نـگار ما میـرانیم
پیمانه چو پر شود فرو گردانیـم
چون بگذرد این سر که درین آب و گلست
در صبح وصال دولتش خندانیم
#مولانا
بدل و بجان زد آتش سبحات حسن وزیبت
بجهان فکند شوری حرکات دلفریبت
دل عالمی زجا شد ز تجلی جمالت
دوجهان بهم برآمد ز کرشمهٔ غریبت
#فیض_کاشانی
هم دل به دلستانْت رساند روزی
هم جان سوی جانانْت رساند روزی
از دست مَدِه دامن دَردی که تو راست
کان دَرد به درمانْت رساند روزی
#مولانا
یا رب، نظری ز پاکبازانم ده
لطفی کن و ره به دلنوازانم ده
از مدرسه و خانقهم، باز رهان
مجنون کن و خاطرِ پریشانم ده
#امام_خمینی
چشم تو مرا به یاد مهتاب انداخت
چون ماهی سرخ برکه از خواب انداخت
در کلبۀ کاغذین خود خوش بودم
عشق تو به زندگانی ام آب انداخت
#احمد_پروین
چشمی دارم ، همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوش است ، چون دوست در اوست
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجای دیده یا دیده خود اوست
#رشیدالدین_وطواط
امروز از این نکته و افسانه مخوانید
کافسون نپذیرد دل و افسانه ندانیم
چون شانه در آن زلف چنان رفت دل ما
کز بیخودی از زلف تو تا شانه ندانیم
#مولانا
ای چشم تو کهکشان و سیمای تو نور
لیلای دلم تو هستی ای سنگ صبور
در یاد توام همیشه ای زیبا رو
هر لحظه به ماه خویش،نزدیکم و دور
#مسعود_قاسمی
نه از خاکم نه از بادم نه دربندم نه آزادم
نه آن لیلاترین مجنون نه شیرینم نه فرهادم
نه از آتش نه از سنگم نه از رومم نه از زنگم
فقط مثل تو غمگینم فقط مثل تو دل تنگم...
#هادی_خسروی_پور
مستانه مستم میکنی، دل را ز دستم میکنی
گه، باده نوشم ای صنم، گه میپرستم میکنی
در سوز و تابم میکنی، هر دم خرابم میکنی
گه مینوازی ماه من، گاهی ز هستم میکنی...
#نسرین_نبئی
هر لحظه مها پیشِ خودم میخوانی
احوال همیپرسی و خود میدانی
تو سروِ روانی و سخن، پیشِ تو باد
میگویم و سر به خیره میجنبانی
#مولانا
شبها که من از وصل تو بودم سرمست
مسکین دلم از روز غم ایمن نشست
امروز ز هجران تو معلومم شد
کز بعد چنان شبی چنین روزی هست
#مجیرالدین_بیلقانی
نه زمین و نه فلک گوشهی دل جای تواست
چه توان کرد که در سر همه سودای تو است
این چه سِرّیست ندانم چه خیالست به سر
دیده هر جا نگرد محو تماشای تو است
#راحم_تبریزی
عاشق که شوی بدون او دلگیری
دیوانه دلی و بر دلش زنجیری
یک روز اگر رقم خورد دوریتان
کنج غم و تنهایی خود میمیری
#یاس_امینی
جوارم در کلیسا بانگ اُرگ است
دل من کوچک است وغم بزرگ است
بترس از روشناییهای آن شب
که چشم اخترش دندان گرگ است
#مهدی_اخوان_ثالث
به کمال عجزگفتم که به لب رسیدجانم
ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی
زتوخواهش غرامت نکندتنی که کشتی
ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی
#فروغی_بسطامی
منچه در وهم وجودم چه عدم، دلتنگم
از عدم تا به وجود آمدهام، دلتنگم
حال در خوف و رجا رو به تو برمیگردم
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دلتنگم
#فاضل_نظری
چه می خواهم از این گیتار محزون
چه می خواهم بجز یک دل پر از خون
مرا ای نُت ببر تا اوج احساس
به زیر افتاده ام,تا بم دهد یک بالِ پرواز
#فاطمه_نفری
یک شفتالو از آن لبِ عَنّابی
پُر کرد جهان ز بویِ سیب و آبی
هم پردهٔ شب درید و هم پردهٔ روز
از عشقِ رخِ خویش زهی بیآبی
#رباعی_مولانا
دیر است که با غم تو در ساختهام
پنهان ز تو با تو عشقها باختهام
زان با تو نگفتهام که هرگز خود را
شایسته خدمت تو نشناختهام
#همام_تبریزی
آبی که به روزگار بندد کیمُخت
تو گه پسرش نام نهی، گاهی دخت
خانی شد و پندار در او رخت نهاد
دیگی شد و امید در او سودا پخت
#بابا_افضل_کاشانی
درجان من،طنين صدای بنان تويى
زيبـاترين الهــهے ناز جهـان تويى
هر چند آسمان خدا پر ستاره است،
اماعروس هرشب هفت آسمان تويى
#علیرضا_بدیع
ای باد صبح، نیک خراشیده خاطریم
لطفی بکن، به دوسترسان این خروش را
گر میکند به خلوت ما آن پری گذر
بگذار تا گذار نباشد سروش را
#اوحدی_مراغهای
هر روز ز عاشقی و شیرینرایی
من عاشق را پیرهنی فرمایی
ای یوسفِ روزگار، ما یعقوبیم
پیراهنِ توست چشم را بینایی
#مولانا
شب از شور شباهنگان نخفتم
سحر پیغامشان با زهره گفتم
به ساز سوخته،دمسازشان دل
از آتش می زد و خون می شنفتم.
#مهدی_اخوان_ثالث
باد آمد و بوی نوبهاران با او
ابر آمد و نرم باران با او
خاموشی باغ را شکستند که صبح
گل سر زد و گلبانگ هزاران با او
#شفیعی_کندکنی
من از تبارِ سبزِ درختم که اینچنین
گنجشک روی شانه ی من لانه می کند
بوی بهار بر سرِ این دشت می وزد
وقتی که باد موی مرا شانه می کند
#غلامعباس_سعیدی
هر پارهٔ خاک را چو ماهی کردی
وآنگه مه را قرینِ شاهی کردی
آخر ز فراقِ هر دو آهی کردی
زان آه بهسویِ خویش راهی کردی
#رباعی_مولانا
یاد آن شب کهبه هم سلسله جنبان بودند
شانه و دست من و باد صبا تا دم صبح
بر سرم دوش ز هجران تو کوکب میریخت
شب جدا،شمع جدا،دیده جدا تا دم صبح
#علی_معلم_دامغانی