غزل سی و دوم از دیوان حافظ
بیت ششم
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ای بوی خوش وصل که به همراه نسیم آمدی جانی تازه بودی اینک اندیشه ناصواب مرا ببین که دل بر وفاداری تو استوار کردم که نمیپایی و زود میگذری .
وصال دگر :سازگارتر
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
طلا در مس ( ادامه یک بچه بودای اشرافی )
دراین جزیره متروک ، به جای آنکه سپهری ، مثل بعضی ها (مثل نصرت رحمانی ) تبدیل به غول یک چشمی شده باشد و زندگی را کثیف ببیند ، بدل به یک موجود غیر واقعی یک چشم دیگر ، یک فرشته یک چشم بی وزن که از هوا یا آب سد در آورده است می،شود ، بدل به چیزی می شود که حد فاصل بین زن و مرد ، خدا و انسان ، شاعر و مجنون و سایه شیء است ، بدل به چیزی می شود که به حوادث زمینی بی اعتناست ، از زمزم الهی آب مي نوشد ،در کنار آب ها به پهلو می خوابد ، دعوت ماهی ها را می شنود ، سلامت یک سرو را می بیند و مثل بزی از شاخه ای توت می خورد و از آنجا که این فرشته اثیری یک چشم ، با تمام بی وزنی محیط آسمانی اش نقاش نیز هست در جزیزه روش و رویایی و ملایم خود به دنبال " جشن خطوط " می گردد در این شکفتگی نوظهور اشیا و عاطفه ها و حتی بارور شدن نوعی خرد عارفانه ، از تاریخ خبری نیست ، از خشونت اجتماعات چیزی به چشم نمی خورد ؛ از پدیده های جهان امروز چیزی پدیدار نیست چرا که در پشت شیشه های نامرئی این برج بلند ، بودای جوان ، یا حتی بودای کودکی نشسته است که از پای درخت روشن خود ، اشیای جهان را به حضور خویش می طلبد و با آنها معامله ای می کند که کودکان ساده با عروسک هایشان می کنند .
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش : طلا درمس (در شعر و شاعری )جلد اوّل رضا براهنی ، صص۲۸۳ ، ۲۸۴
خطّ سوم
...سلطان العارفین چلپی...از حضرت سلطان ولد ...روایت کرد که : روزی مولا نا شمس الدین بطریق امتحان ...از حضرت والدم ( مولوی ) ، شاهدی التماس کرد .پدرم ( حرم ) همسر خود " کراخاتون "را که در جمال و کمال جمیله ی زمان و ساره ی ثانی بود ،و در عفت و عصمت ، مریم عهد خود ، دست بگرفته در میان آورد.
شمس فرمود او خواهر جان من است ، نمی باید . بلکه نازنین شاهد پسری می خواهم که به من خدمتی کند !
مولانا فی الحال ، فرزند خود سلطان ولد را که یوسف یوسفیان بود پیش آورد و گفت : امید است که به خدمت و کفش گردانی شما لایق باشد .
شمس فرمود او فرزند دلبند من است ! حالیا ، قدری اگر صهبا داری اوقات (بعضی وقت ها ) به جای آب استعمال می کردم که مرا از آن ناگزیر است .
همانا که پدرم به نفسه بیرون آمده دیدم ه سبویی ار محله جهودان پر کرده بیاورد و در نظر او بنهاد دیدم که مولانا شمس الدین - فریادی بر آورد و جامه ها بر خود چاک زده سر در قدم پدرم نهاد و فرمود :
منغایت حلم را از مولانا امتحان می کردم !
" رعنا ثقه الاسلامی "
خط سوم ، دکتر ناصر الدین صاحب زمانی ، صص ۲۱ ، ۲۲
غزل شمارهٔ ۵٩
آن تویی یا سرو بستانی به رفتار آمدهست
یا ملک در صورت مردم به گفتار آمدهست
آن پری کز خلق پنهان بود چندین روزگار
باز میبینم که در عالم پدیدار آمدهست
عود میسوزند یا گل میدمد در بوستان
دوستان یا کاروان مشک تاتار آمدهست
تا مرا با نقش رویش آشنایی اوفتاد
هر چه میبینم به چشمم نقش دیوار آمدهست
ساربانا یک نظر در روی آن زیبا نگار
گر به جانی میدهد اینک خریدار آمدهست
من دگر در خانه ننشینم اسیر و دردمند
خاصه این ساعت که گفتی گل به بازار آمدهست
گر تو انکار نظر در آفرینش میکنی
من همیگویم که چشم از بهر این کار آمدهست
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
مردهای بینی که با دنیا دگر بار آمدهست
آن چه بر من میرود در بندت ای آرام جان
با کسی گویم که در بندی گرفتار آمدهست
نی که مینالد همی در مجلس آزادگان
زان همی نالد که بر وی زخم بسیار آمدهست
تا نپنداری که بعد از چشم خواب آلود تو
تا برفتی خوابم اندر چشم بیدار آمدهست
سعدیا گر همتی داری منال از جور یار
تا جهان بودهست جور یار بر یار آمدهست
#سعدی
🩵
#سعدی_شیرین_سخن
؛ از مرگ....
🌱سعدیِ بزرگ آرزو اندیشانه می گفت:
مردِ هنرمندِ خردپيشه را
عمر دو بايست در اين روزگار
تا به يكی تجربه اندوختن
با دگری تجربه بردن به كار!
مسلّمن آرزوی جناب سعدی (فرصت دوباره ی حیات) از جنس تمنای محال است و شدنی نیست.
انسان هنرمندِ خردپیشه نیک می داند که از مرگ گریزی نیست، و بلاشک روزی زمان مرگ فرا خواهد رسید. ( وهنگامی که اجل فرا رسد ساعتی به تاخیر نمی افتد.)
بنابراین غفلت از مرگ نه شایسته ی انسان خردمند است و نه زیبنده ی انسان هنرمند. با این حال کیست که نگران مرگ، این حادثه ی عظیم، نیست!
هر خردورزی به تجربه می داند که زندگانی انسان بسیار #کوتاه است؛ و دریغا که روزی باید عزیزانش را بگذارد و برود. آری عمر ما بسیار کوتاه است؛ تازه اگر بطور طبیعی بسر آید و از بلایا و امراض و تصادفات در مصون باشد.
شاید اگر آدمی آگاهانه زندگی کند و در اصلاح خود و دیگران بکوشد، هنگام مرگ چیزی برای از دست دادن نداشته باشد.
خوشا به حال مولانا که با چنان اطمینانی می گفت:
نیم جان بستانَد و صد جان دهد
آنچه در وَهم ات نیاید آن دهد
افسوس که ما انسان های معمولی و میان مایه هیچ نمی دانیم بعد از مرگ چه چیزی انتظارمان را می کشد، آیا بکلی محو می شویم یا حیات دیگری در کار است.
کس ندانست که منزلگه و مقصود کجاست
آنقدر هست که بانگ جرسی می آید
بنظر عاقلانه می رسد که ضمن اغتنام فرصت های حیات و شکوفاندن استعدادهای خود چنان زیست باید که خوف از مرگ ایام عمر را بر کام مان تلخ نکند. در عین عدم یقین از چند و چون عاقبت خویش و حرکت در مرزِ میانِ خوف و رجا از سابقه لطف ازل نیز نومید نباید بود.
ناامیدم مکن از سابقه ی لطف ازل
تو چه دانی پس پرده که خوبست و که زشت !
✍️ #شرح_غزلیات_سعدی
غزل سی و دوم از دیوان حافظ
بیت پنجم
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست
دل بیچاره مرا مانند نافه در پیچ و تاب میفکن و خون مکن که پیمان وفاداری با سر گیسوی مشکل گشای تو بسته است تا پیوسته در آنجا مقیم باشد
نافه:غلاف مشک است
گره افکندن و گره گشادن: صنعت تضاد, دلتنگ کردن است
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
(باران)
از پشت چشم شیشه ، چرک شهر را شست
باران شنبه شب ، که پیش از برف آمد
استادفریدون محمودی
فریور
سلامی چو بوی خوش آشنايی
بدان مردم ديده روشنايی
درودی چو نور دل پارسايان
بدان شمع خلوتگه پارسايی
نمیبينم از همدمان هيچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجايی
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
فروشند مفتاح مشکل گشايی
عروس جهان گر چه در حد حسن است
ز حد میبرد شيوه بیوفايی
دل خسته من گرش همتی هست
نخواهد ز سنگين دلان موميايی
می صوفی افکن کجا میفروشند
که در تابم از دست زهد ريايی
رفيقان چنان عهد صحبت شکستند
که گويی نبودهست خود آشنايی
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشايی کنم در گدايی
بياموزمت کيميای سعادت
ز همصحبت بد جدايی جدايی
مکن حافظ از جور دوران شکايت
چه دانی تو ای بنده کار خدايی
#حافظ
صبح تون پر نشاط 💐💐
غزل سی و دوم از دیوان حافظ
بیت دوم
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
همین که روزگار قبای زربفت حریر را بر قامت چون سرو روان تو آراست سرو بوستانی و مرا با رفتار و خرام تو شرمنده و خاکسار کرد
قصب: جامه ابریشمی دکتر خطیب رهبر به جای قصب نرگس در مصراع دوم واژه قصب زرکش را صحیح میداند یعنی جامه ابریشمین زربفت.
اما سودی همان نرگس را درست میداند و میافزاید :«نرگسین قبا یک نوع لباس است قریب ۴۰ سال پیش از این نوع لباس تن یکی از بیگزادگان گرجی دیدم در ارز روم.
از یکی از نوکران سوال کردم به این نوع لباس چه گویند ؟
گفت: قبای نرگسی
قبای نرگسی ،کمربند مخصوص به خود دارد که از داخل خود لباس رد میشود و دو سر کمربند مذکور گاهی با گلابتون و گاهی با ابریشم تزیین میشود.
به این کمربند قصب گویند و زینت قبای مذکور با این کمربند است و دلیل اینکه این قبا را نرگس گفته اند این است که یقه آن کنگرهای بوده مانند دور گلبرگهای نرگس
به خاک راه نشاند: نشاندن در مورد سرو به معنی کاشتن است ولی در مورد «مرا »یعنی شاعر که انسان است به معنی به خاک سیاه نشاندن فقیر و بی چیز کردن است.
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
سلامی چو بوی خوش آشنايی
بدان مردم ديده روشنايی
درودی چو نور دل پارسايان
بدان شمع خلوتگه پارسايی
نمیبينم از همدمان هيچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجايی
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
فروشند مفتاح مشکل گشايی
عروس جهان گر چه در حد حسن است
ز حد میبرد شيوه بیوفايی
دل خسته من گرش همتی هست
نخواهد ز سنگين دلان موميايی
می صوفی افکن کجا میفروشند
که در تابم از دست زهد ريايی
رفيقان چنان عهد صحبت شکستند
که گويی نبودهست خود آشنايی
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشايی کنم در گدايی
بياموزمت کيميای سعادت
ز همصحبت بد جدايی جدايی
مکن حافظ از جور دوران شکايت
چه دانی تو ای بنده کار خدايی
#حافظ
صبح تون پر نشاط 💐💐
تاریخ بیهقی
و در این تن سه قوّه است ، یکی خرد و سخن و جایش سر به مشارکت دل و دیگر ۲ خشم ، و سه دیگر آرزو و جایگاهش جگر .هریک از این قوت ها محلّ نفسی دانند هرچند مرجع ۳
آن با یک تن است .و سخن اندر آن باب دراز است ، وه اگر به شرح آن مشغول آید. غرض گم شود ، پس به نُکَت ۴مشغول شدم تا فایده پیدا آید . اما قوه خرد و سخن او را در سر سه جایگاه است یکی را تخیّل گویند ، نخستین درجه ها که چیز ها را بتواند دید و شنید ؛ و دیگر درجه آن آست که تمیز تواند
کرد و نگاهداشت ، پس از این تواند دانست حق را از باطل و نیکو را از زشت و ممکن را از ناممکن .و سوم درجه آنست که هرچه بدیده باشد ، فهم تواند کرد و نگاهداشت داشت .پس از این بباید دانست که از این قیاس میانه بزرگوار تر است که او چون حاکم است که در کار ها رجوع با وی کنند و قضا۵ و احکام به وی است و احکام به وی است ، و آنگاه چون ۶ گواه و عدل وراست گوی است که آنچه شنود و ببیند یا حاکم گوید تا او بسومین دهد و چون باز خواهد ، ستاند این آست که حال نفس گوینده ۷.و اما نفس خشم گیرنده : به وی تست نام و ننگ جستن ۸ و ستم نکشیدن، چون بر وی ظلم کنند ظلم کنند به انتقام مَشغول بودن ...
و امّا نفس آرزو ۹ ، به وی تست دوستی طعام و شزاب و دیگر لذت ها .
توضیحات و حواشی :
۲ - و دیگر ظاهر مصحف "دو دیگر است "
به برینه سه دیگر که پس از آمده است ، فردوسی فرماید :
رو دیگر چنین است رویم که هست
یکی گر دروغ است بنمای دست (نقل از لغت نامه دهخدا )
۳- مرجع : بازگشتگاه و محلّ رجوع .
۳- نُکَت : نکته ها ۵- قضا : داوری ۶- چون : مانند ۷- نفس گوینده : نفس ناطقه
۸- نام و ننگ: آبرو و شهرت و نامجویی ، حافظ فرماید : گفت بباد می دهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه بادا باد .
۹- آرزو: خواهش و تمنا .
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش : تاریخ بیهقی ، تصنیف ابوالفضل بیهقی ، معنی واژه ها و شرح بیت های دشوار ، به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر ، ص ۱۵۴
غزل سی و دوم از دیوان حافظ
بیت چهارم
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
گردش فلک مرا به اسارت در زنجیر عشق که قضای آسمانی است خوشنود ساخت ولی من از این مهرورزی کامی نخواهم یافت چه زمام به اختیار من نیست و به رضای تو وابسته است
سررشته: در اصل به معنی زمام و مهار اما گاهی نهایت کار را نیز گویند
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و دوم از دیوان حافظ
بیت سوم
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
چون نسیم خوش گلزار به هواخواهی و دوست داری تو میل کرد و ورزید از کار فروبسته ما عاشقان و دل غنچه صد گره باز کرد .
یعنی نسیم به تو دل بست و در این دلبستگی به تو دو کار میکند :
یکی اینکه از کوی جانان میوزد و این خود سبب گشایش و حل هر کار مشکل ما میشود دیگر اینکه گره دل غنچه را باز میکند و به صورت گل شکفته میشود.
نقش غنچه به شکل گره هست همین که نسیم آن را باز کرد گل شدنش لازم میآید حاصل کلام اینکه از وقتی که نسیم گل علاقه به تو پیدا کرده و عاشقت شده گاه و بیگاه گذرش از محل تو ضروریست این است که از کار مشکل ما و از غنچه ۱۰۰ گره باز میشود .
گره بگشود: در مورد انسان مشکل را حل کرد
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
" آش آره بله "
فردای روز عقد، مادر داماد چند جور غذای عالی می پخت که از آن جمله یکی آش مناسب فصل (مثل انار یا آش آبغوره و مانند آن ) بود .توی این آش جوجه مرغ یا خروس می انداختند و پیش از آن که آش توی کاسه آش خوری بریزند چند پول زرد توی کاسه می ریختند. خوراک ها را در خوانچه می نهادند و دم ناهار به خانه عروس می فرستادند. این آش را " آش آره بله " (کذا ) می نامیدند خانواده عروس ظرف آش و -، خوراک های دیگر را خالی می کردندو می شستند و توی آن شیرینی و آل آجیل پر می کردند و به خانه داماد باز می گرداندند .
از روایت علی جواهر کلام به. نقل از خشت تا خشت .
معلوم نیست راوی یا مولف به چه منظور از مراسم به صیغه ماضی یاد کرده است - گرچه امروزه خانواده های متجدد و فرنگی مآب آداب و رسوم سنتی را یکسره به کناری نهاده اند و جز مراسم " سفره عقد " آداب دیگری به جای نمی آورند و رسم غربی " ماه عسل " جایی برای رسوم دیگر باقی نگذاشته در خانواده های قدیمی و در میان طبقه متوسط همچنان تمامی این مراسم با همه جزئیات خود اجرا می شود .
" رعنا ثقه الاسلامی "
کتاب کوچه ، ص ۴۹۶ ، احمد شاملو
آش اسم گردان
هرگاه کودکی به بیماری سخت دیر علاجی دچار شود نذر می کنند برای او آش اسم گردان بپزند و طی مراسم خاص ناماو را عوض کنند . آشی که برای این مراسم می پزند آش رشته است و ساده ترین شکل ادای نذر دعوت اقوام و بستگان و پختن و خوردن
آش و نامیدن کودک به نام یکی از امامان است . اما در اطراف تهران این مراسم. را با
تشریفات و ترتیبات و تفصیلات بیشتری انجام می دهند که از آن جمله گرداندن آب است در ته دیگ آش و ریختن مقداری آز آب بر سر کودک .نیز به نام امامی که اسمش را برای کودک انتخاب می کنند روضه یی خوانده می شود ، و مهمتر این که اسم جدید کودک را به طور حتمسید صحیح النسبی به گوش او می گوید .
در پاره آب نقاط مقداری از البسه کودک را زیر ناودانی که رو به قبله است دفن کرده ، باقیمانده آبی را که دیگ آش با آن شسته شده از آن ناودان خالی می کنند - ظاهرا مفهوم این عمل دفن شدن و از یاد رفتن شخصیت پیشین کودک همراه نام و البسه ا ست .
" رعنا ثقه الاسلامی " گزینش: کتاب کوچه احمد شاملو ( حرف آ ) ص ۴۸۷ ،
[شمس تبریزی] چون به شهر قونیه وصول یافت ،چنانکه مشهور است در خان شکر فروشان ، نزول کرد ه، حجره ای بگرفت ،و بر در حجده اش،قفلی،دوسه دیناری نادر می نهاد ،و مفتاح را در گوشه ی،دستارچه قیمتی بر دوش می نهاد تا خلق را گمان اسد او تاجر بزرگ است ! [ اما] خود در حجره، غیر از کهنه حصیری ، و شکسته کوزه ای، و بالشی از خشت خام ، نبود .در ده پانزده روزی ، خشگ پاره ای [ نان ] ... را در آب پاچه ترید(تلیت) کرده افطار می فرمود .
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش : خط سوّم ، دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی ، ص ۲۵- آ
(رفیقم)
لِوامِ بَسّی و لالِم ، رفیقِم
نپرس اَ سِنم و سالِم ، رفیقِم
اَ دَسِ روزگارِ لا مُورُوت ...
کِلِ کُک نی دیَه حالِم رفیقِم
فریدون محمودی
فریور
آخِی
غولی است در یک افسانه عامیانه قدیمی ، خلاصه افسانه چنین است که بازرگانی سه دختر دارد و کنیزکی . هنگامی که برای تجارت عازم هندوستان است هریک ازدخترانش چیزی از او می خواهند تا در بازگشت برایشان بیاورد .کنیزک به اصرار بازرگان از او چیزی طلب می کند .وقتی بازرگان از سفر باز می گردد و از کشتی پیاده می شود و بار و بساط خود را بازرسی می کند به یادش می آید که سوغات کنیزک را فراموش کرده است و به حسرت از ته دل می گوید " آخِی " ' همان دم غولی عظیم الجثه برابر او ظاهر می شود که : " برای جه مرا صدا کردی " -بازرگان با ترس لز جان خود حال و حکایت را شرح می دهدغول به او می گوید حاضر است کمکش کند و سوغاتی را که کنیزک خواسته بی درنگ فراهم آورد اما به شرط آنکه یکی از دخترانش را به مجرّد خواستگاری غول بدو دهد ...قصّه سر انجام با خوشبختی کنیزک و ازدواج او با پادشاه پریان که خود را به صورت غول در آورده پایان می یابد.
در افسانه هایی که بر اساس شخصیت بوعلی سینا ساخته اند نیز آخی جادو گری است که به همین ترتیب حضور می یابد .
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش : کتاب کوچه، احمد شاملو / ص ۳۴۵ .
طلا در مس
یک بچه بودای اشرافی
" سپهری " به مرز جدیدی از صمیمیت شاعرانه دست یافته است ؛ صمیمیت پر تصویری که در آن - گرچه شکل ظاهری شعر - چندان نیرویی ندارد - ولی نیمکره روشن و پاک و پر از اشراق شاعرانه ای به چشم می خورد ؛ و گرچه ترکیب تصاویر هرگز به صورت کمپوزیسیون فشرده ای در نمی آید و از پیچیدگی در هم فشرده تصاویر خبری ، نیست ،ولی در فضای این روحانیت صمیمی، کتاب قطور ظلمانی ما مردم ، به دقت بسته شده ، در گنجه ای متروک گذاشته شده و در گنجه قفل گردیده است .
کلید این گنجه ظلمت را سپهری دور سر خود چرخانده است و تا آنجا که نیرویش به او اجازه می داد آن را به دور ترین نقطه ی این
خاک پرتاب کرده است .سپهری به این نیمکره ظلمانی، به آن کلید به آن کتاب قطور ظلم و ظلمت پشت کرده ، آن چنان صمیمانه به در بر گرفتن روشنایی عارفانه و عاطفی فردی همت گماشته است که گاهی صمیمیت تبدیل به نوعی ساده لوحی شاعرانه می شود ساده لوحی که شاعر تعمدا به پذیرفتن آن گردن نهاده است و قطعه " نشانی " شاهکار آن صمیمیت است که در میان هاله ای از ساده لوحی به عمد پذیرفته شده نشسته است .
در این برج عاجتقدس و صفا ، بر روی این جزیره متروک اشراق و استحاله ، سپهری همه چیز را" خوب " می بیند و در گستره این نیکی مطلق این نیکی بودایی. برای آنکه بتواند از زبان اشیایی حرف بزند که ابدی ترین مصالح و مواد خام شاعرانه هستند گاهی حتی خود را به حماقت ، جنون عمدی و ساده لوحی اختیاری می زند ، کودکانه به دنبال حالاتی می گردد که در آن انسان بال در می آورد و به پرواز در می آید و از فضای اثیری استنشاق می کند که در آن همه چیز ملایمو پاکو بی خدشه و بی شائبه است .
" رعنا ثقه الاسلامی "
طلا در مس ، رضا براهنی ، ج ۱ . صص ۲۸۲ ، ۲۸۳
غزل سی و دوم از دیوان حافظ
بیت سوم
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
چون نسیم خوش گلزار به هواخواهی و دوست داری تو میل کرد و ورزید از کار فروبسته ما عاشقان و دل غنچه صد گره باز کرد .
یعنی نسیم به تو دل بست و در این دلبستگی به تو دو کار میکند :
یکی اینکه از کوی جانان میوزد و این خود سبب گشایش و حل هر کار مشکل ما میشود دیگر اینکه گره دل غنچه را باز میکند و به صورت گل شکفته میشود.
نقش غنچه به شکل گره هست همین که نسیم آن را باز کرد گل شدنش لازم میآید حاصل کلام اینکه از وقتی که نسیم گل علاقه به تو پیدا کرده و عاشقت شده گاه و بیگاه گذرش از محل تو ضروریست این است که از کار مشکل ما و از غنچه ۱۰۰ گره باز میشود .
گره بگشود: در مورد انسان مشکل را حل کرد
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و دوم از دیوان حافظ
بیت اول
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمههای توست
خداوند چون ابروی تو را نقش بندی کرد و آنها را کمانی تصویر کرد فرج و گشایش مشکل مرا به ناز تو وابسته کرد مقصود آنکه اشارتهای چشم و ابروی تو موجب گشایش کار من است و خداوند گشایش کار مرا به کرشمههای تو تعلق داد
گشاد: فرج و گشایش
کرشمه: ناز, غمزه و اشاره با چشم و ابرو
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
جنایتکاری که آدم کشته بود، در حال فرار با لباس کهنه و خسته به دهکده رسید.
چند روزچیزى نخورده بود و گرسنه بود. جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت.
دودل بود که سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى کند. توى جیبش چاقو را لمس مى کرد که سیبى را جلوى چشمش دید! چاقو را رها کرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت: «بخور نوش جانت، پول نمى خواهم.»
روزها، آدمکش فرارى جلوى دکه میوه فروشى ظاهر میشد. و بى آنکه کلمه اى ادا کند، صاحب دکه فوراً چند سیب در دست او میگذاشت. یک شب، صاحب دکه وقتى که مى خواست بساط خود را جمع کند، صفحه اول روزنامه به چشمش خورد. عکس توى روزنامه را شناخت .زیر عکس نوشته بود: «قاتل فرارى»؛ و جایزه تعیین شده بود.
میوه فروش شماره پلیس را گرفت ...
موقعی که پلیس او را مى برد، به میوه فروش گفت : «آن روزنامه را من جلو دکه تو گذاشتم . دیگر از فرار خسته شدم. هنگامى که داشتم براى پایان دادن به زندگى ام تصمیم مى گرفتم به یاد مهربانی تو افتادم.
بگذار جایزه پیدا کردن من، جبران زحمات تو باشد
👤گابریل گارسیا مارکز
«خواب تو»
یک بار که خوابت را ببینم
انگار ، هزار سال زیسته ام ...
مگر آدم
عمر نوح می خواهد ...
فریدون محمودی
فریور
ادامه غزل در ادبیات فارس
۲- دوره رواج غزل که از آغاز قرن ششم تا پایان قرن نهماست ودر آن شکل شعری تشخص یافته غزل به دو نوع عاشقانه و عارفانه تقسیم می شود که به ترتیب نوع ، با سعدی و مولوی به اوج می رسند و سپس هردو در حافظ تلفیق می یابند [برخی از شاعرانی که دراین بخش بررسی شده اند عبارتند از : سمایی ، انوری ، عطار ، سعدی ، مولوی ، عراقی ،خواجو ، جامی و ...]
3-غزل حد وسط سبک عراقی و هندی که از اواخر قرن نهم تا قرن یازدهم طول می کشد شاعران به فکر می افتند که به شیوه های تازه ای دست یابند و به راههای مختلف تجربه هایی می کنند .
۴-غزل سبک هندی که از اوایل قرن یازدهم تا اواخر قرن دوازدهم طول می کشد ...[ در این بخش کلیم کاشانی و صائب تبریزی بررسی شده اند ]
۵-غزل دوره بازگشت که از اواسط قرن دوازدهم تا زمان ما کم و بیش به طول می انجامد [ فروغی بسطامی شاعر برتر این گروه است ]
۶- غزل نو که از حدود سال ۱۳۴۰تحت تاثیر و شعر نو به وجود می آید و سرشار از تشبیهات و استعارات و مضامین و اوزان و قوافی تازه و دلنشین است .
تقسیم بندی هایی دیگری نیز می توانبه لحاظ مضمون ، ساخت و ... غزل فارسی ارائه داد. همان کاری که دکتر محمّد رضا روزبه انجام داده اند .۲
در دیدگاهی دیگر دکتر حمیدیان ، سیاسی و انوری و خاقانی را از بزرگترین پیشگامان غزل فارسی، و راهگشای شاعرانی چون سعدی ، حافظ ،مولوی ، عراقی و ...می دانند.۱اما از
آنجایی،که بحث غزل حاضر ، تحلیل دقیق کل غزل فارسی نیست و به همین مقدار بسنده می شود .
" رعنا ثقه الاسلامی"
غزل نو ،بررسی وتحلیل غزل نو در شعر ناصر ایران ، دکتر علی اصغر بشیری ، صص ۲۵، ۲۶
تاریخ بیهقی
حکمای بزرگتر ۵ که در قدیم بوده اند چنین گفته اند که از وحی قدیم ۶ که ایزد عزّ وجلّ ۷ فرستاد به پیغمبر آن روزگار است که مردم را گفت ذات ۸ خویش بدان که چون ذات خویش را بدانستی ،چیز ها را دریافتی و پیامبر ما ، علیه السّلام فرموده است : من عرفَ نفسَه فقَد عرفَ ربّه ۹ و این لفظی کوتاه با معانی بسیار، که هرکس که خویشتن را نتواند شناخت دیگر چیز ها را چگونه تواند دانست ؟ وی از شمار بهائم ۱۰ است بلکه نیز بتر از بهائم که ایشان ا تمیز ۱۱ نیست و وی راهست.پس،چون نیکو اندیشه کرده آید در زیر این کلمه بزرگ سبک ۱۲ و سخن کوتاه بسیار فایده است که هر کس او خویشتن را بشناخت که او زنده است و آخر به مرگ ناچیز شود و بار به قدرت آفریدگار جلَ جلاله ۱۳، ناچار از گور برخیزد و آفریدگار خویش را بدانست و مقرر گشت که آفریدگار چون آفریده نباشد ،او را دین راست و اعتقاد درست حاصل گشت ۱۵ .
توضیحات و حواشی :
۵ -حکمای بزرگتر : فرزانگان و فیلسوفان بسیار بزرگ ۶- وحی قدیم : پیغام و الهام دیرین و پیشین خداوند ۷ - عزّوجلّ توانا و بزرگ ۸- ذات : وجود و هستی و گوهر و نهاد ۹- من عرفَ ... : هرکس نفس خود را شناخت ، پس همانا خدای خویش را شناخته است ۱۰ - بهائم: ستوران جمع بهیمه ۱۰-تمیز ؛ تشخیص و شناخت ، مخفف تمییز مصدر باب تفعیل ۱۳ - جل جلاله : بزرگ است بزرگی او ۱۴ - آفریده : مخلوق ۱۵ - حاصل گشت : بیقین حاصل خواهد گشت .
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش: تاریخ بیهقی، تصنیف خواجه ابوالفضل محمّد بن حسین بیهقی دبیر .
شرحواژه ها و جمله های دشوار : دکتر خلیل خطیب رهبر ، استاد دانشگاه تهران ، ص ۱۵۴
بدایع الافکار فی صنایع الاشعار
سلمان ساوجی : این چامه سرای بزرگ را نیز کهدر سده هشتم می زیسته است ، چامه ای آراسته و هنری است .سلمان این چامه را در آغاز کار سخنوری ، به پیروی از قوامی مطرزی
و سید ذوالفقار شروانی سروده است .
سلمانچشم می داشته است که به پاس سرودن این چامه پاداشی کلان به او داده شود ، اما چون پاداش را همسنگ.چامه نمی دانسته است ،از سر رنجش و آزردگی خود را با سیّد ذوالفقارسنجیده است .دولتشاه سمرقندی در این باره چنین نوشته است :
گویند که خواجه غیاث الدین محمّد بن رشید صاحب دیوان که خواجه سلمان قصیده خارج دیوان خود را به نام او گفته چنان که سلمان را مدعا بوده ، صله آن نداده .خواجه سلمان پیش غیاث الدین محمد گلهکرد که صدر سعید محمّد الماستری که سید ذوالفقار قصیده مصنوع خود را به نام او کرده او را هفت خروار ابریشم کرم نمود ، با وجود آنکه او وزیر شروان بیش نبود ، و خواجه امروز که به دولت صاحب دیوان ممالک ایران و توران است ، با وجود آنکه قصیده من تا قصیده لو تفاوت باهر و ظاهر است ،و به اضعاف آن صنایع و بدایع آن مندرج است ، راضیم که خواجه به عشر عشر آن در حق من کرامت فرماید ، خواجه از سخن سلمان طیره شد ، و گفت: " از علی بن ابیطالب تا سلمان تفاوت نیز هست . " یعنی او را پایه و شرف سیادت هست و ترا نه **
چامه آراسته سلمان که آن را " بدایع الابحار " یا " صرح ممرّد نامیده لند در ۱۵۸ بیت ،در بحر " مفاعلن ، فعلاتن ، مفاعلن فعلان " در ستایش غیاث الدین محمّد وزیر ابو سعید بهادر - سروده شده است .
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش : بدایع الافکار ، فی صنایع الاشعار ،
میرزا حسین واعظ کاشفی سبزواری ، ویراسته ی میر جلالالدین الدین کزازی ،
ص ۲۷.
.
تو میدانی از مرگ نمیترسم؛
فقط، حیف است هزارسال بخوابم و خواب تو را نبینم...؛
عباس معروفی