غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت هفتم
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بودند زین
باسلیمان چون برسانم من که مورم مرکبست
در آن زمان که سلیمان همراه با باد برین بهاری حرکت میکند من که مرکبم مورچه است چگونه میتوانم به گرد پای آنها برسم آنکه مرکبش موری ناتوان باشد با سلیمان همراهی نتواند کرد.
پشت صبا :استعاره مکنیه, باد صبا را به اسبی تشبیه کرده که بر پشت آن زین بسته اند .
تلمیح به داستان سلیمان پیامبر باد دستور میداد و توسط آن در مشرق و مغرب عالم جابجا میشد
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت پنجم
عکس خوی بر عارضش بین کافتاب گرم رو در هوای آن عرق تا هست هر روزش تبست
انعکاس و پرتو عرق را بر چهره او بنگرید که خورشید تیز پوی چندان که در سودای دیدار خوی« عرق »بر رخسار زیبای اوست، هر روز در تب بیتابی میسوزد .
خِوی: واو تلفظ نمیشود، عرق
در شعر حافظ بارها از جمله غزل شماره ۱۶ حافظ و بیت اول از غزل ۲۶ تکرار میشود.
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت سوم
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
کشته و هلاک چاه زنخدان تو هستم که از هر طرف گردن ۱۰۰ هزار جان در زیر چنبر غب غب اوست یعنی گردن جانان به قدری حسن و لطافت دارد که هر بیننده اسیر و مبتلای آن میشود.
زنخدان: زقن، چانه
چاه زنخدان فرورفتگی کوچکی را گویند که در زنخ برخی از خوبرویان است
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت اول
آنشب قدری که گوینداهل خلوت امشبست
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکبست
امشب همان شب قدر است که به اعتقاد خلوت نشینان و ریاضت پیشگان حاجت نیازمندان برآورده میشود.
پروردگارا !این نیک بختی و پیروزی« رسیدن عاشق به وصال معشوق» از اثربخشی کدام اختر یا قران سعدین میباشد .
شب قدر :شب برات,شب چک
ابوالفتح رازی مینویسد اما شب قدر در آن خلاف کردند که برای چه قدر خوانند بیشترینه ایشان گفته اند: یعنی شب تقدیر و فصل احکام و تقدیر قضایا آنچه خواهد بود .
در سال از آجال و ارزاق همه در این شب کنند .
جلد پنجم صفحه ۵۵۸
در این بیت منظور از شب قدر شب وصال است چون برای اهل خلوت بهترین شب سال ،شب قدر است و برای عاشقان بهترین شب، شب وصال است .
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
رنگرزی :
در قدیم رنگرزی را به طور سنتی انجام می دادند اما بعد ها با ورود انواع رنگ های آماده و صنعتی ، دیگر از رنگ طبیعی استفاده نکرده و بیشتر رنگ های آماده تهیه و استفاده شد .
چله بندی :
چله بندی همان آماده کردن نخ های تار برای بافت است.
بافت و تهیه منسوجات مختلف از قبیل انواع حوله ، چادر شب ، سفره ، بقچه و لباس زیر به وسیله نخ های تابیده یا ابریشم در استان خراسان «فُرَت بافی» یا «تُن بافی» نامیده می شود.
نقوش رایج جودانه پیچازی و چهارخانه می باشد.
گرچه فرت بافی مانند ابریشم یا حریر بافی یزد و یا گلیمچه بافی گیلان شهرت ملی ندارد اما در منطقه تربت جام هنری کاملا شناخته شده است و از مشاغل خانگی به حساب می آیدکه نقش پررنگی در اشتغال زایی زنان آن منطقه دارد.
قهوه خانه قنبر !
قهوهخانه قنبر، عنوان یکی از قهوهخانه های بسیار معروف و قدیمی تهران است، که در خیابان ناصریه تهران واقع بود. قهوهخانه قنبر از فرط شهرت، به متل ها و ضربالمثل های ایرانی راه پیدا کرده و به طور معمول به محلی که به صورت پاتوق افراد زیادی درآمده و افراد در آن به تفریح و گپ زدن مشغول باشند، قهوهخانه قنبر گفته میشود.
قهوهخانه قنبر از قهوه خانه های معتبر و معروف در تهران قدیم بود، که در خیابان ناصریه قرار داشت. ظاهراً صاحب این قهوه خانه فردی به نام قنبر بوده است.
بر اساس نوشتۀ ناصر نجمی در کتاب تهران عهد ناصری، از جمله شاخصترین ویژگیهای این قهوه خانه قنبر این بود که در آن روزنامه خواندن را منع می کردند. اما در عوض فردی به نام درویش مرحب، هر شب و هر روز در آنجا به نقالی می پرداخت و داستانهای شاهنامه را برای مشتریان این قهوه خانه، نقل می کرد.
همچنین از دیگر برنامه های رایج در این قهوه خانه، اجرای تیاتر توسط پهلوان کچل و گل بدن خانوم بود، که این برنامه را با تردستی و مهارت بسیار، به اجرا میگذاشتند و هر بار قصۀ شیرینی را نمایش می دادند.
افزون براین، لوطی عظیم و لوطی غلامحسین نیز، که هر دو از لوطی ها و کشتی گیران معروف تهران بودند، بسیاری از اوقات در محوطۀ پشت قهوه خانه قنبر معرکه می گرفتند و بدینوسیله مردم را شاد و سرگرم می کردند.
این قهوهخانه پرآوازه در نبش ضلع شمال غربی خیابان جبهخانه (جبهخانه بوذرجمهری) و خیابان ناصرخسرو امروزی و خیابان ناصریه قدیم قرار داشت و به گفته جعفر شهری بناها، نقاشها، شیروانیکوبها و خرپاکوبها در آن جمع میشدند. یکی از کارکرد قهوهخانهها در گذشته همین بود که استادکاران صنفی خاص یک قهوهخانه را پاتوق خودشان میکردند تا مردم به وقت نیاز بدانند باید به کجا مراجعه کنند. صاحب قهوهخانه هم بر حسب تجربه خوش اخلاقترین و کاربلدترینشان را به متقاضی معرفی میکرد. بانی این قهوهخانه هم سیاه حبشی به نام قنبر بود از غلامان اندرون یکی از خانهها و بعدها هم اسماعیل نامی مالک قهوهخانه شد، باز هم آنجا به همین نام معروف ماند. حتی وقتی مکه رفت باز هم به او گفتند، حاج اسماعیل قنبر. اوایل کار قهوهخانه، مردم بومی برای تفریح و سرگرمی و سر به سر گذاشتن با سیاهان به این قهوهخانه میرفتند. مکان عمومی هم بود و نمیشد ورود این افراد را ممنوع کرد و این مسئله باعث رنجش صاحب قهوهخانه میشد. قنبر هم تصمیم گرفت برای اینکه حواس مردم پرت موضوع دیگری شود، از مداحان و مرشدان دعوت کند تا در قهوهخانه او برنامه اجرا کنند. مداح فرصتشناس هم در نخستین مجلس خودش داستان قنبر، غلام امام علی(ع) را نقل میکند و بعد هم شرح حال بلال حبشی مؤذن مسجد پیامبر(ص) را میگوید. این نقلها باعث میشود تا کمکم برخورد مردم با سیاهها عوض شود و بهشان احترام بگذارند. صاحب قهوهخانه هم از آن به بعد مورد احترام مردم قرار گرفت.
حالا نه دیگر خبری از قهوهخانه هست و نه کسی میداند روزگاری نبش خیابان ناصریه و جبهخانه، قنبرنامی از سیاهان اندرون پاتوقی درست کرده بود برای همکیشان خودش. اما قهوهخانه قنبر راه پیدا کرد به زبانزدها و هنوز جان دارد.
" تاریخ بیهقی "
چون امیر مسعود قَدَسََ الله رُوحه ۹برین نامه واقف شد و فرمود تا بوق و دهل زدند ومبشّران را بگردانیدند و بسیار کرامت۱۰ کردند و اعیاننشابور بمصلّی رفتندبشکر رسیدن امیر بنشابوروتازه
شدن این فتح ، وبسیار قربانها کردندو صدقه دادند ۱۲و هرروز امیر را بشارتی میبود .
و همدراین هفته خبر رسید که رسول القادر بالله ۱۳رضی الله عنه ، نزدیک بیهق رسید و باوی آن کرامت۱۴ است که خلق یاد ندارندکه هیچ پادشاهی را مانند آن بوده است . امیر رضی الله عنه برسید این بشارت تازگی تمام یافت .و فرمود تا استقبال او بسیچیدند ۱۶سخت بسزا .و مردمشهر نزدیک قاضی ساعد آمدند و گفتند که " ایشان چون شنیدند که امیر نزدیک نشابور رسید خواستند که خوازه ها ۱۷ زنند و بسیار شادی کنند . ریس گفت نباید کرد که امیر را مصیبتی بزرگ رسیده است به مرگ سلطان محمود -
اَنارَاللهُ برهانَهُ ۱هرچند بر مراد می آید
و این بفرمانِ وی میگویم با وقتی دیگر باید افکند ۲" و اکنون مدتی برآمد .
توضیحات و حواشی :
۹- قدس الله روحه : خداوند روح وی را پاکیزه گرداناد ۱۰ - کرامت : اکرام و انعام
۱۱-مصلّی : نمازگاه ۱۲-صدقه : نیاز به درویشان در راه خدا ۱۳-القادربالله ۱۴-کَرامت : خلعت واشیاء نفیس و گرانبها که به ارمغان دهند . ۱۵ - استقبال او : وی را پذیره شدن ۱۶ - بسیچیدند : آراسته و مهیّا شدند ۱۷- خوازه ها : قبه را گویند که در عروسیها زنند ۱۸- رئیس: مردی وجیه ومحتشم که بفرمان سلاطین
در هر شهر گمارده میشد و میان مردم و عمّال میانجی ( فرهنگ معین ) عنوانی برای منصبی نظیر حاکم .
ص ۳۷ :
۱-اَنارالله : ایزد حجت و بیان وی را روشت کناد .
۲-معنی جمله : بزمان دیگر باید گذاشت ۳- برآمد : گذشت
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش - تاریخ بیهقی ، ج ۱، دکتر خلیل خطیب رهبر ، صص ۳۶، ۳۷
اگر این دنیا غریبه پرور است ؛
تو آشنا بمان
تو پای خوبیهایت بمان.
مردم حرف میزنند،
حرف باد میشود میوزد در هوا و تو را دورتر میکند از تمام کسانی که «باور» برایشان یک چهار حرفی نا آشناست.
اگر کسی معنای عاشقانههایت را نفهمید؛ بر روی عشق خط نکش !
عاشقانههایت را محکم در آغوش بگیر و بگذار برای داشتنش آغوشت را بفهمند.
دنیا خوب، بد، زشت، زیبا فراوان دارد.
تو خوب باش ...
تو زیبا بمان ،
و بگذار با دیدنت هر رهگذر نا امیدی لبخند بزند ،
رو به آسمان نگاه کند
و زیر لب بگوید :
هنوز هم عشق پیدا میشود .
#نادر_ابراهیمی
🍂🍁
شب صحبت غنیمت دان
که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون
بسی لیل و نهار آرد.....
حافظ
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
ای بهار جاودانم گل فروز آشیانم
از جدایی ها بلا خیزد کرده ای گل باده نوشم
بی قرار از جام دوشم زان لب نوشین از تو مدهوشم
ای فریبا رو گل در آغوشم غنچه گل در چمنها
از لبت گوید سخنها از زبان بلبل گویا
چون نسیم ای جان جانان بگذری از باغ و بستان
با من بی دلساعتی بنشین تا به وجد آید این دل غمگین
بشنو نغمه از بلبلان پیمان مشکن آرام جان
پیمان مشکن جانم بیا بشنو یکدم راز مرا
به جز از وصل تو در دنیا آرزویی نبود ما را
دارم نازنینا آرزویت در جوانی
بی تو کی توانم در جوانی زندگانی
به جز از وصل تو در دنیا آرزویی نبود مارا
#مشفق_کاشانی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت ششم
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریم که اینم مذهبست
من کسی نیستم که لب یار و جام شراب را ترک کنم.
ای تقوا پیشگام ،از من ایراد نگیرید چرا که این مذهب من و شیوه رفتار من برای سراسر عمرم هست.
لعل:نوعی سنگ قیمتی از ترکیبات آلومینیوم به رنگ سرخ،مانند یاقوت که در شعر عاشقانه مجاز از لب معشوق است.
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت چهارم
شهسوار من که مه آیینهدار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکبست
یار من که سوار برگزیده مرکب حسن و ناز است و ماه تابان منصب آیینه داری در خدمت وی دارد .
تاج و دیهیم زرین خورشید با همه بلندی مقام غبار نعل اسب وی به شمار میآید.
این بیت مبالغه و غلو در مقام معشوق است یعنی مقام و مرتبه جانان به قدری بلند و عالیست که خدمتکارش ماه و کنیزش خورشید است
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت دوم
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یاربست
برای اینکه دست نااهلان و نا لایقها به زلف تو هرگز نرسد و گیسوی تو در چنگ بیگانگان نیفتد دلهای عاشقان از هر شکن گیسویت این دعا را پیوسته بر زبان میآورند: پروردگارا! پروردگارا!
از دست درازی ناسزایان نگاه دارش.
کم رسد :هرگز نرسد, کم قید تقلیل است و در شعر حافظ چنین کاربردی سابقه دارد چنانچه در بیت آخر از غزل شماره ۶۶ می سراید: دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ که رستگاری جاوید در کم آزاری است
کم آزاری به معنای بیآزاری است
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
مراحل بافت فرت
تهیه نخ :
در قدیم بیشتر مردم دامدار بودند و با چیدن پشم دام ها ، نخ مصرفی خود را تولید می کردند. نخ مصرفی بافندگان در گذشته بیشتر ابریشم و ابریشم برقی بود که بسیار با کیفیت و مرغوب بود ؛ اما به دلیل گران شدن این نوع نخ و عدم تمکن مالی بافندگان و خریداران ، بیشتر از نخ های با کیفیت پایین و ارزان مانند پنبه و کاموا استفاده می شود.
فُرت بافی ببافت نوعي پارچۀ دورو در استان خراسان، با استفاده ار نخ پنبه ايي پُرتاب يا ابريشم با نقوش چهارخانه، جودانه، پیچازي و …
افت و تهیهٔ منسوجات مختلف از قبیل انواع حوله، چادرشب، سفره، بقچه و لباس زیر، به وسیلهٔ نخهای پنبهای تابیده یا ابریشم، در استان خراسان، «فرت بافی» یا «تُن بافی» نامیده میشود.
دستگاه بافت فرت، چهاروَردی است ولی به علت تراکم و تعداد زیاد تارها، وردها، دو به دو، به یکدیگر بسته میشوند و دارای شانهٔ مخصوصی (معمولاً نئی) میباشد. این دستبافته، مانند جاجیم، دورو است. عرض این دستبافته ۵۰ الی ۷۰ سانتیمتر است و طول آن تا ۷۰ متر نیز میرسد. نخ مصرفی آن، نخ پنبهای ۱۶ دولا و گاه برای پود، از نخهای ابریشم مصنوعی نیز استفاده میشود، نقوش رایج در این جودانه، پیچازی و چهارخانه میباشد.
بارون بازم هوای غم داره تو رو زیادی کم داره
یه بغضی از تو جا موند تو دلش همش میباره...
گرشا رضایی - بارون
خط - هادی نقدی
گويند شيخ ابوالحسن خرقانی بر در
خانه اش نوشته بود
هر کس که در اين سرا درآيد نانش
دهيد و از ايمانش مپرسيد
چه آنکس که بدرگاه خداوند به جان ارزد
البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد
"خیال تو "
بانیلیِ خوابهای خوب
هر صبح هم
بخیر می شود !
می ماند
فقط خیال تو
که آن هم
شب به خیر
از سرم خواهد گذشت
" استادفریدون محمودی "
فریور
" ادبیات عامیانه ی ایران "
گاه گاه از داستان های ایرانی به کتاب هایی برخورد می کنیم که در آن مکر زنانو جوانمردی دزدان و عیّارانو بدکاری و خیانت کاری قاضیان و عالمان و نظایر آنها گفتگو شده است .
گاهی به منظور وعظ وپند، حکایتی اززبان جانوران می سازندو بر روی حقیقت تلخ لعاب شیرین افسانه می کشند تا - خوانندگاندر عین سرگرم شدن ار حکمت ها و اندرزهای آناننیز بهره مند شود. گاه قلندری چند به یک دیگر برمی خورند و هریک سرگذشت خویش را به یاران دیگر می گویند و بدین ترتیب سه یا چهار سرگذشت کتابی مستقل را تشکیل می دهد با اینتفصیل اینها تمامموضوعا-
تی نیست که درداستانهای - ایرانی مطرح شده است و چگونه تمامباشد ؟ چرا که هنوز نام حتی نام داستان ها در جایی فراهم نیامده است !
بنابر این اگر روزی تصمیم به تحقیق در این زمینه گرفته شود نخست باید نام و صورت تمام قصه هایی که به تاراج حادثات نرفته است گرد آورد و آنچه را تا کنون به طبع نرسیده است طبع کرد و انتشار داد در عین حال با مراجعه به قدیمی ها نسخه ها- ولو با حدس و تخمین - قدمت هریک را تعیین کرد ، آنگاه باید در عین طبقه بندی موضوعی داستانها منظوم و منثورک درازتقسیم کرد و حتی سن و ضع روحی شنونده ی داستانرا نیز در این تقسیم دخالت داد ؛زیرا متل ها غالبا برای کودکان خردسال و مدرسه ندیده و قصه های بزرگ تربرای شاگردان -
ابتدایی گفته می شود و بسیاری
از داستانها را توده ی مردم یا در قهوه خانه از قصه خوان و نقال می شنوندو یا خودشب های - دراز و یرد زمستانی رابا خواندن
آن می گذرانند .
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش - ادبیات عامیانه ی ایرانیان ، ج ۱ ، دکتر محمّد جعفر محجوب .
دلِم هم خوش ، به خطّ و خال تو بید
به اَفتِو ، سیب باغ ِ کالِ تو بید
دلِت کِی! هُولِه چولِه حالِ مِه بید
هَمش هم هِی گِی و هم دال توبید
فریدونمحمودی
در گویش شیرین ملایر نوبت بازی کودکان را « دال » می نامیدند و مترادف آن گِی بود و کسی که نوبت دیگران را رعایت نمی کرد به زبان طنز به اومی گفتند : هم دال ، هم گِی تونَه !
📀 آلبوم : #غزلخوان
🎤خواننده : استاد #ایرج
🎼 آهنگساز ونوازنده ویلن :استاد #اسدالهملک
🎶دستگاه / مایه : #همایون، #شوشتری، #شور، #بیاتاصفهان، #کردبیات
📝اشعار: مرحوم #مشفقکاشانی