ادبیات عامیانه
" ... در شهر بغدادمردی بود بی چیز و پریشان حال که سندباد حمالش می گفتند و پیوسته بارهای گران می برد و از مزد حمالی می خورد .اتفاقا روزی از روزها که از اثر آفتاب آهن می گداخت ... سند باد پشته ای گران برداشته می رفت تا این که به در خانه بازرگانی رسید که آب زده و رُفته بودند ....ود پهلوی در خای مصطبه ای بود بزرگ، بار بر آن مصوبه گذاشت که لختی بر آساید ...نسیمی معطر بر وی بیامد ...برخاسته به خانه درون رفت ...و رایحه طعام خوشبو به مشامش آمد ، آنگاه سر به آسمان کرد و گفت : ای پروردگار ...بندگان خود را خود را به هرچه سزا دیده ای آن داده ای ، یکی در عیش و طرب است و یکی در رنج و تعب ...خواست بار بر داشته روان شور ناگاه پسری خردسال ... از آن خانه به در آمد و آستین حمال گرفته به او گفت به خانه اندر آی خواجه ام تو را می خواهد ..."
سند باد حمال به درون می رود .خداوند خانه او را گرامی می دارد و بدو می گوید .تو گمان برده ای من این ثروت و مکنت را بی تحمل.
رنج ومحنت به دست آوره و همواره در آسایش و راحت زیسته ام این پندار خطاست و در درون زندگی آن چنان ماجرا های عجیب و مصایب عجیب و مصائب غریب بر من گذشته است که هیچ کس آنها
را باور نمیدارد ،من این سعادت را نیافتم
مگر پس از رنج هایسخت ، بسی رنج ها
برده ام و هفت سفر کرده امو در ه. سفر مراحکایتی روی داده ...
:رعنا ثقه الاسلامی"
گزینش : ادبیات عامیانه ، دکتر محمد جعفر محجوب ، ص۲۵۲
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت نهم
آب حیوانش زمنقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من بنام ایزد چه عالی مشربست
آب بقا با شعر روان جاودانی از نوک زاغ سیاه خامه شیوای من می بارد .
چشم بد دور باد که در جهان معنی آبشخوری والا دارد .
آب حیوان :آب حیات ،آب زندگانی که هر کس بنوشد عمر جاودان می یابد و تنها فردی که به آن دست یافته خضر است
به نام ایزد:چشم بد دور
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
" تاریخ بیهقی"
نکاتی در مورد قید در متون بیهقی
۱- قید روش و تاکید که یاد آورد مفعول مطلق در عربی است چند بار بکار رفته است :
آنگاه آن لطف حال را بدان منزلت رسانند که دیدارکنند دیدار کردنی بسزا . ص ۶۴
بر تخت نشست و بار داد بار دادنی سخت بشکوه . ص ۳۲
باید که از پادشاه و لشکر بترسنددترسیدنی تمام . ص ۳۲
ناگاه از کمین برآمدند و بر فائق و ایلمنگو زدند زدنی استوار . ص ۲۵۳
قید وصف و روش به فراوانی بکار برده شده است ازجمله :
من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرند . ص ۶۵۲
خوشک خوشک می میخورد و نرمک نرمک سماعی و زخمه و گفتاری می شنید . ص ۶۴۴
دوتن را که من بنده ی پوشیده گماشته بودم بکشت . ص ۶۵۲
متمم قیدی هم که با حرف اضافه و اسم ساخته می شود در بیهقی بسیار دیده می شود :
و تورا مرر است که از دی باز امیرالمومنین به نشاط مشغول است . ص ۲۲۰
ما اینحدیث را بر بدیهت هیچ جواب نداریم . ص ۶۸۴
قوم گرگانیها را بعزیزیها در شهر در آوردند . ص ۶۲۲
روز آدینه بهر داد سخت بادحشمت و نام . ص ۶۸۳
مگر کسانی که میل داشتند بمامو.ن یادزدیده و یا بی حشمت آشکارا برفتند .ص ۲۵
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش - تاریخ بیهقی ، تصنیف
خواجه ابوالفضل محمدحسین بیهقی دبیر۳
۱
«قلم»
قلم بیدی ، قلم داری ، نکِردی ...
دِ عمرت یِی شِو عیّاری ، نِکردی
به جز چَن تا کِلِک ، کاغِذ نوشتن
قَلم ، کو غیرتت ! کاری نکِردی ...
فریدون محمودی
فریور
* چن کِلِک نامَه : چن انگشت نامه، تعبیری قدیمی و زیبا ، برای آنکه نامه ای مختصر می نویسد ، به جای خط برای نامه واحد ( کِلِک ) که منظور انگشت دست است به کار برده می شد ، البته کِلک در ادب پارسی همان قلم است . کِلِکام اَ زور سرما رِخت : انگشتانم از زور سرما بی حسّ شد ( لغات و اصطلاحات ملایری ، این نگارنده )
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت هشتم
آنکه ناوک بر دل من زیر چشمی میزند
قوت جان حافظش در خنده زیر لبست
کسی که پنهانی دلم را آماج تیر نگاه خود کرده است بقای جان حافظ در تبسم اوست یعنی میتواند با خنده پنهانی و زیر لب به حافظ عاشق خود زندگی بخشد.
ناوک: تیر کوچک، مژه های معشوق را به سبب کوتاهی به ناوک تشبیه میکنند .
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت ششم
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریم که اینم مذهبست
من کسی نیستم که لب یار و جام شراب را ترک کنم.
ای تقوا پیشگام ،از من ایراد نگیرید چرا که این مذهب من و شیوه رفتار من برای سراسر عمرم هست.
لعل:نوعی سنگ قیمتی از ترکیبات آلومینیوم به رنگ سرخ،مانند یاقوت که در شعر عاشقانه مجاز از لب معشوق است.
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت چهارم
شهسوار من که مه آیینهدار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکبست
یار من که سوار برگزیده مرکب حسن و ناز است و ماه تابان منصب آیینه داری در خدمت وی دارد .
تاج و دیهیم زرین خورشید با همه بلندی مقام غبار نعل اسب وی به شمار میآید.
این بیت مبالغه و غلو در مقام معشوق است یعنی مقام و مرتبه جانان به قدری بلند و عالیست که خدمتکارش ماه و کنیزش خورشید است
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت دوم
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یاربست
برای اینکه دست نااهلان و نا لایقها به زلف تو هرگز نرسد و گیسوی تو در چنگ بیگانگان نیفتد دلهای عاشقان از هر شکن گیسویت این دعا را پیوسته بر زبان میآورند: پروردگارا! پروردگارا!
از دست درازی ناسزایان نگاه دارش.
کم رسد :هرگز نرسد, کم قید تقلیل است و در شعر حافظ چنین کاربردی سابقه دارد چنانچه در بیت آخر از غزل شماره ۶۶ می سراید: دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ که رستگاری جاوید در کم آزاری است
کم آزاری به معنای بیآزاری است
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
《 هر روز با شعر 》
امروز چهارشنبه ۹آبان۱۴۰۳ هست.
۹ آبان ۱۳۶۵ ،🖤درگذشت" سلمان قنبر هراتی" ، با نام کوتاه شده""سلمان هراتی"" ، شاعر و نویسنده مطرح معاصر، آموزگار و از شاعران طرفدار انقلاب ۱۳۵۷ و شاعر مذهبی شیعه، متخلص به" آذرباد "در سن ۲۷ سالگی
دلا چندی است صحرایی شدی تو
رفیق خوب تنهایی شدی تو
بگو آن دورها با کی نشستی
که مثل گل تماشایی شدی تو
♡♡♡♡ ♡♡♡♡
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است
مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزار عرصه برای پریدنم تنگ است
اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود
فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است
چگونه سر کند اینجا ترانه خود را
دلی که با تپش عشق او هماهنگ است؟
هزار چشمه فریاد در دلم جوشید
چگونه راه بجوید که رو به رو سنگ است
مرا به زاویه باغ عشق مهمان کن
در این هزاره فقط عشق، پاک و بی رنگ است
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ، زَهره دریا شدن نداشت
در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
حتی علف اجازه زیبا شدن نداشت
گم بود در عمیق زمین شانهی بهار
بیتو ولی زمینهی پیدا شدن نداشت
دل ها اگر چه صاف، ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
چون عقدهای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت
<< سلمان هراتی>>
" پاییز"
جُلِ پوسِمِ مُخام جًم بَکُنِم تا که بَرِم
آخِه چَن مایَه که اَ کوچِ بَچِم بی خَوَرِم
دِ مینِه کَرتایِ باغِم چِقَدَر قِر خوردید
دَس به دسِ هم مدادیتُ ازِم دل بُردید
بارباری اُوُردَه بیدِم بِرَتون ، پاکَتِ پُر
سیب و پرتقالُ یِی جَوَه اِنارَم مِثهِ دُرّ
کیوی و هِندوُنهِ دِیمُ و بِه و خرمالو
مِوز و خربازَه و انگور اِنار و مَرّو
سَرِ بَلگایِ دِلِم ، چَنی که لَقَه هَشتید
تنگِ ایوارَه به دِو دِو اَوَرِم وِرگَشتید
حالا سرما ، دِ سَرِ اَسبش و دارَه هِی متازَه
پاشِ هشَته دِ سَرِ شُونِمُ یِی کَلَه مِگازَه
بِفتَه جِز به جیگَرت ، عُمرِمِ آخِر کِردی
مِثه آتِش ، نَنَه سرما ، مِنِه کافِر کِردی
شو چله نکنه یی دفه دور هم بَنیشیم
که خدا نَکِردَه!یلدایِ دیَه همِ نَوینیم
بُتِه یِ دردِ بِلایِ میشَه اَ ریشَه دِراری !
لِوِ باخچِه یِ دِلاتون گلِ شادیِّ بَکاری
جُلِ پوسمِ مخام جم بکنم تا که برم
آخِه چِن مایَ که اَ کوچِ بَچِم بی خَوَرِم
" فریدون محمودی"
فریور
مطابق این سخن پادشاهی را مهمی پیش آمد. گفت اگر این حالت به مراد من بر آید چندین درم دهم زاهدان را.
چون حاجتش بر آمد و تشویش خاطرش برفت وفای نذرش به وجود شرط لازم آمد. یکی را از بندگان خاص کیسه درم داد تا صرف کند بر زاهدان.
گویند غلامی عاقل هشیار بود. همه روز بگردید و شبانگه باز آمد و درمها بوسه داد و پیش ملک بنهاد و گفت: زاهدان را چندان که گردیدم نیافتم!
گفت: این چه حکایت است؟! آنچه من دانم در این ملک چهارصد زاهد است.
گفت: ای خداوند جهان! آن که زاهد است نمیستاند و آن که میستاند زاهد نیست.
ملک بخندید و ندیمان را گفت:....
#گلستان_سعدی
#باب_دوم حکایت سیوچهارم
" طلا در مس"
از ارسطو تا جان کبل و تا ژاک مارتین شعرا را از نظر الهام به دو دسته تقسیم کرده اند :
نخست شاعران جذبه ای و با نشئه ای که در وجودشان علائم جنون هست و در شعرشان ، الهام بر همه چیز حاکم است ، دسته دوم شاعرانی که " بالنده "
که از نعمت رشد طبیعی - برخوردارند و به قول ژاک - ماریتن از الهام به صورت آن - هسته اولیه و یا به صورت آن هسته اولیه و یا بصورت یک نوع وسیله دریافت مستقیم استفاده می کنند .ژاک ماریتن اضافه می کند :
" البته شاعر بالنده ممکن است شاعری بزرگتر از شاعر نشئه ای و به الهام از او وفادار تر باشد ولی اشخاصی که فاقد هردو نوع الهام هستند اصلا شاعر نیستند "
عقاید شاعران سور ریالیست بر اساس فکر جذبه ای و یا نشئه ای الهام است منتها به طرزی اغراق آمیز . به همین دلیل وقتی که اصول پیشنهادی شاعران این مکتب را در مورد شعر های آنها بکار ببندیم ، خواهیم دید که آنهاجز در موارد نادر از عهده تحقق بخشیدن بر اصول خود در لباس شعر بر نیامده اند .در مقابل شاعرانی هستند که کوشیده اند الهام را نادیده بگیرند .مثلا بودلر گفته است :
" هرچه زیبا و بزرگ است در نتیجه منطق به وجود آمده است " .
و پل والری معتقد بود که :
شیفتگی و یا شعله ور شدن خصوصیت مغز نویسنده نیست ."
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش ، طلا درمس ، ج ۱ ، دکتر رضا براهنی ، ص ۱۵۲، ۱۵۳
دلم باران
دلم دریا
دلم لبخند ماهی ها
دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور
دلم بوی خوش بابونه می خواهد...
دلم یک باغ پر نارنج
دلم آرامش تُرد و لطیف صبح شالیزار
دلم صبحی
سلامی
بوسه ای
عشقی
نسیمی
عطر لبخندی
نوای دلکش تار و کمانچه
از مسیری دورتر حتی
دلم شعری سراسر دوستت دارم
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می خواهد
دلم مهتاب می خواهد که جانم را بپوشاند
دلم آوازهای سرخوش مستانه می خواهد
دلم تغییر می خواهد...
دلم تغییر می خواهد...
(نیما یوشیج)
باغ مهتاب
وقتی که ستاره رفت در خواب بیا
از کوچه ی پشتِ باغ مهتاب بیا
شب را یَله کُن زِ بیم طوفان مَهراس
من منتظرم کنار تالاب ، بیا
فریدون محمودی "
🍀🍀🍀🍀🍀
شاعر در این رباعی با لحنی استوار و مستحکم شعر رشته کلام را در بر میگیرد و آرام و بتدریج موسیقی ناشی از زبان شعر را جاری می سازد
معجزه ایی از یک وصل و یگانگی بیکرانه در مصرع آخر دیده می شود
فریور با لحن فاخر خود و شیوه بیان زیبا از نثر جدا شده و معشوقه را چونان افسانه نیما،زمینی قلمداد میکند
شعر حاکی از واقعیت و تخیل ژرفی است که از واژه های عامیانه و نگرش برجسته و معتبری برخوردار است و تاریخ مصرف معبودهای آسمانی را به اتمام رسانده و شعر را نیما از بارگاه خدایان نخستین تا کنار تلاجن ها و تمشکها می آورد
نماد پردازی با زبانی نرم و شاعرانه دریچه ی عشقی ناب و حقیقی را به روی دیگری میگشاید
جاسوسهای شب همان ستارگانی هستند که شاهد وقایع عاشقانه زمینیها بوده ،این سروده با شگرد مورد علاقه شاعر در پایان شعر با جهت دادن عاطفه به سمت ((اوی معشوق)) در هیبت و هیاتی شاعرانه پایان میپذیرد
نقد و گزینش
رعنا ثقه الاسلامی
کارشناس زبان و ادبیات انگلیسی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت نهم
آب حیوانش زمنقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من بنام ایزد چه عالی مشربست
آب بقا با شعر روان جاودانی از نوک زاغ سیاه خامه شیوای من می بارد .
چشم بد دور باد که در جهان معنی آبشخوری والا دارد .
آب حیوان :آب حیات ،آب زندگانی که هر کس بنوشد عمر جاودان می یابد و تنها فردی که به آن دست یافته خضر است
به نام ایزد:چشم بد دور
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت هفتم
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بودند زین
باسلیمان چون برسانم من که مورم مرکبست
در آن زمان که سلیمان همراه با باد برین بهاری حرکت میکند من که مرکبم مورچه است چگونه میتوانم به گرد پای آنها برسم آنکه مرکبش موری ناتوان باشد با سلیمان همراهی نتواند کرد.
پشت صبا :استعاره مکنیه, باد صبا را به اسبی تشبیه کرده که بر پشت آن زین بسته اند .
تلمیح به داستان سلیمان پیامبر باد دستور میداد و توسط آن در مشرق و مغرب عالم جابجا میشد
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت پنجم
عکس خوی بر عارضش بین کافتاب گرم رو در هوای آن عرق تا هست هر روزش تبست
انعکاس و پرتو عرق را بر چهره او بنگرید که خورشید تیز پوی چندان که در سودای دیدار خوی« عرق »بر رخسار زیبای اوست، هر روز در تب بیتابی میسوزد .
خِوی: واو تلفظ نمیشود، عرق
در شعر حافظ بارها از جمله غزل شماره ۱۶ حافظ و بیت اول از غزل ۲۶ تکرار میشود.
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت سوم
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
کشته و هلاک چاه زنخدان تو هستم که از هر طرف گردن ۱۰۰ هزار جان در زیر چنبر غب غب اوست یعنی گردن جانان به قدری حسن و لطافت دارد که هر بیننده اسیر و مبتلای آن میشود.
زنخدان: زقن، چانه
چاه زنخدان فرورفتگی کوچکی را گویند که در زنخ برخی از خوبرویان است
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت اول
آنشب قدری که گوینداهل خلوت امشبست
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکبست
امشب همان شب قدر است که به اعتقاد خلوت نشینان و ریاضت پیشگان حاجت نیازمندان برآورده میشود.
پروردگارا !این نیک بختی و پیروزی« رسیدن عاشق به وصال معشوق» از اثربخشی کدام اختر یا قران سعدین میباشد .
شب قدر :شب برات,شب چک
ابوالفتح رازی مینویسد اما شب قدر در آن خلاف کردند که برای چه قدر خوانند بیشترینه ایشان گفته اند: یعنی شب تقدیر و فصل احکام و تقدیر قضایا آنچه خواهد بود .
در سال از آجال و ارزاق همه در این شب کنند .
جلد پنجم صفحه ۵۵۸
در این بیت منظور از شب قدر شب وصال است چون برای اهل خلوت بهترین شب سال ،شب قدر است و برای عاشقان بهترین شب، شب وصال است .
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
چنان به مویِ تو آشفتهام به بویِ تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به رویِ کسم دیده بر نمیباشد
خلیلِ من همه بتهایِ آزری بشکست
مجالِ خواب نمیباشدم ز دستِ خیال
در سرایِ نشاید بر آشنایان بست
درِ قفس طلبد هر کجا گرفتاری است
من از کمندِ تو تا زندهام ، نخواهم جَست
غلامِ دولتِ آنم که پای بندِ یکی است
به جانبی متعلق شد ، از هزار برست
مطیعِ امرِ توام گر دلم بخواهی سوخت
اسیرِ حکمِ توام گر تنم بخواهی خَست
نمازِ شامِ قیامت به هوش بازآید
کسی که خورده بود می ز بامدادِ الست
نگاهِ من به تو و دیگران به خود مشغول
معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست
اگر تو سروِ خرامان ز پای ننشینی
چه فتنهها که بخیزد میانِ اهلِ نشست
برادران و بزرگان نصیحتم مکنید
که اختیارِ من از دست رفت و تیر از شست
حذر کنید ز بارانِ دیده ی سعدی
که قطره سیل شود چون به یک دگر پیوست
خوش است نامِ تو بردن ولی دریغ بود
در این سخن که بخواهند برد دست به دست
سعدی
«قرص روی ماه»
یله داده بودم
روی صندلی نرم ابرها ...
رقص قلم
میان دوات سربی ستاره ها
جرقه های روح مرا رنگ می کرد
می خواستم
قرص روی ماه را بکشم !
هراس داشتم
باران نیاگاه !
رژ گونه شمعدانی ها را بشوید
و با خودش ببرد ...
و این پرده قلمکار
از بیخ خراب از آب در آید !
فریدون محمودی
فریور