باغ مهتاب
وقتی که ستاره رفت در خواب بیا
از کوچه ی پشتِ باغ مهتاب بیا
شب را یَله کُن زِ بیم طوفان مَهراس
من منتظرم کنار تالاب ، بیا
فریدون محمودی "
🍀🍀🍀🍀🍀
شاعر در این رباعی با لحنی استوار و مستحکم شعر رشته کلام را در بر میگیرد و آرام و بتدریج موسیقی ناشی از زبان شعر را جاری می سازد
معجزه ایی از یک وصل و یگانگی بیکرانه در مصرع آخر دیده می شود
فریور با لحن فاخر خود و شیوه بیان زیبا از نثر جدا شده و معشوقه را چونان افسانه نیما،زمینی قلمداد میکند
شعر حاکی از واقعیت و تخیل ژرفی است که از واژه های عامیانه و نگرش برجسته و معتبری برخوردار است و تاریخ مصرف معبودهای آسمانی را به اتمام رسانده و شعر را نیما از بارگاه خدایان نخستین تا کنار تلاجن ها و تمشکها می آورد
نماد پردازی با زبانی نرم و شاعرانه دریچه ی عشقی ناب و حقیقی را به روی دیگری میگشاید
جاسوسهای شب همان ستارگانی هستند که شاهد وقایع عاشقانه زمینیها بوده ،این سروده با شگرد مورد علاقه شاعر در پایان شعر با جهت دادن عاطفه به سمت ((اوی معشوق)) در هیبت و هیاتی شاعرانه پایان میپذیرد
نقد و گزینش
رعنا ثقه الاسلامی
کارشناس زبان و ادبیات انگلیسی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت نهم
آب حیوانش زمنقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من بنام ایزد چه عالی مشربست
آب بقا با شعر روان جاودانی از نوک زاغ سیاه خامه شیوای من می بارد .
چشم بد دور باد که در جهان معنی آبشخوری والا دارد .
آب حیوان :آب حیات ،آب زندگانی که هر کس بنوشد عمر جاودان می یابد و تنها فردی که به آن دست یافته خضر است
به نام ایزد:چشم بد دور
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت هفتم
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بودند زین
باسلیمان چون برسانم من که مورم مرکبست
در آن زمان که سلیمان همراه با باد برین بهاری حرکت میکند من که مرکبم مورچه است چگونه میتوانم به گرد پای آنها برسم آنکه مرکبش موری ناتوان باشد با سلیمان همراهی نتواند کرد.
پشت صبا :استعاره مکنیه, باد صبا را به اسبی تشبیه کرده که بر پشت آن زین بسته اند .
تلمیح به داستان سلیمان پیامبر باد دستور میداد و توسط آن در مشرق و مغرب عالم جابجا میشد
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت پنجم
عکس خوی بر عارضش بین کافتاب گرم رو در هوای آن عرق تا هست هر روزش تبست
انعکاس و پرتو عرق را بر چهره او بنگرید که خورشید تیز پوی چندان که در سودای دیدار خوی« عرق »بر رخسار زیبای اوست، هر روز در تب بیتابی میسوزد .
خِوی: واو تلفظ نمیشود، عرق
در شعر حافظ بارها از جمله غزل شماره ۱۶ حافظ و بیت اول از غزل ۲۶ تکرار میشود.
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت سوم
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
کشته و هلاک چاه زنخدان تو هستم که از هر طرف گردن ۱۰۰ هزار جان در زیر چنبر غب غب اوست یعنی گردن جانان به قدری حسن و لطافت دارد که هر بیننده اسیر و مبتلای آن میشود.
زنخدان: زقن، چانه
چاه زنخدان فرورفتگی کوچکی را گویند که در زنخ برخی از خوبرویان است
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت اول
آنشب قدری که گوینداهل خلوت امشبست
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکبست
امشب همان شب قدر است که به اعتقاد خلوت نشینان و ریاضت پیشگان حاجت نیازمندان برآورده میشود.
پروردگارا !این نیک بختی و پیروزی« رسیدن عاشق به وصال معشوق» از اثربخشی کدام اختر یا قران سعدین میباشد .
شب قدر :شب برات,شب چک
ابوالفتح رازی مینویسد اما شب قدر در آن خلاف کردند که برای چه قدر خوانند بیشترینه ایشان گفته اند: یعنی شب تقدیر و فصل احکام و تقدیر قضایا آنچه خواهد بود .
در سال از آجال و ارزاق همه در این شب کنند .
جلد پنجم صفحه ۵۵۸
در این بیت منظور از شب قدر شب وصال است چون برای اهل خلوت بهترین شب سال ،شب قدر است و برای عاشقان بهترین شب، شب وصال است .
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
چنان به مویِ تو آشفتهام به بویِ تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به رویِ کسم دیده بر نمیباشد
خلیلِ من همه بتهایِ آزری بشکست
مجالِ خواب نمیباشدم ز دستِ خیال
در سرایِ نشاید بر آشنایان بست
درِ قفس طلبد هر کجا گرفتاری است
من از کمندِ تو تا زندهام ، نخواهم جَست
غلامِ دولتِ آنم که پای بندِ یکی است
به جانبی متعلق شد ، از هزار برست
مطیعِ امرِ توام گر دلم بخواهی سوخت
اسیرِ حکمِ توام گر تنم بخواهی خَست
نمازِ شامِ قیامت به هوش بازآید
کسی که خورده بود می ز بامدادِ الست
نگاهِ من به تو و دیگران به خود مشغول
معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست
اگر تو سروِ خرامان ز پای ننشینی
چه فتنهها که بخیزد میانِ اهلِ نشست
برادران و بزرگان نصیحتم مکنید
که اختیارِ من از دست رفت و تیر از شست
حذر کنید ز بارانِ دیده ی سعدی
که قطره سیل شود چون به یک دگر پیوست
خوش است نامِ تو بردن ولی دریغ بود
در این سخن که بخواهند برد دست به دست
سعدی
«قرص روی ماه»
یله داده بودم
روی صندلی نرم ابرها ...
رقص قلم
میان دوات سربی ستاره ها
جرقه های روح مرا رنگ می کرد
می خواستم
قرص روی ماه را بکشم !
هراس داشتم
باران نیاگاه !
رژ گونه شمعدانی ها را بشوید
و با خودش ببرد ...
و این پرده قلمکار
از بیخ خراب از آب در آید !
فریدون محمودی
فریور
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت هشتم
آنکه ناوک بر دل من زیر چشمی میزند
قوت جان حافظش در خنده زیر لبست
کسی که پنهانی دلم را آماج تیر نگاه خود کرده است بقای جان حافظ در تبسم اوست یعنی میتواند با خنده پنهانی و زیر لب به حافظ عاشق خود زندگی بخشد.
ناوک: تیر کوچک، مژه های معشوق را به سبب کوتاهی به ناوک تشبیه میکنند .
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
«قلم»
قلم بیدی ، قلم داری ، نکِردی ...
دِ عمرت یِی شِو عیّاری ، نِکردی
به جز چَن تا کِلِک ، کاغِذ نوشتن
قَلم ، کو غیرتت ! کاری نکِردی ...
فریدون محمودی
فریور
* چن کِلِک نامَه : چن انگشت نامه، تعبیری قدیمی و زیبا ، برای آنکه نامه ای مختصر می نویسد ، به جای خط برای نامه واحد ( کِلِک ) که منظور انگشت دست است به کار برده می شد ، البته کِلک در ادب پارسی همان قلم است . کِلِکام اَ زور سرما رِخت : انگشتانم از زور سرما بی حسّ شد ( لغات و اصطلاحات ملایری ، این نگارنده )
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت هشتم
آنکه ناوک بر دل من زیر چشمی میزند
قوت جان حافظش در خنده زیر لبست
کسی که پنهانی دلم را آماج تیر نگاه خود کرده است بقای جان حافظ در تبسم اوست یعنی میتواند با خنده پنهانی و زیر لب به حافظ عاشق خود زندگی بخشد.
ناوک: تیر کوچک، مژه های معشوق را به سبب کوتاهی به ناوک تشبیه میکنند .
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت ششم
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریم که اینم مذهبست
من کسی نیستم که لب یار و جام شراب را ترک کنم.
ای تقوا پیشگام ،از من ایراد نگیرید چرا که این مذهب من و شیوه رفتار من برای سراسر عمرم هست.
لعل:نوعی سنگ قیمتی از ترکیبات آلومینیوم به رنگ سرخ،مانند یاقوت که در شعر عاشقانه مجاز از لب معشوق است.
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت چهارم
شهسوار من که مه آیینهدار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکبست
یار من که سوار برگزیده مرکب حسن و ناز است و ماه تابان منصب آیینه داری در خدمت وی دارد .
تاج و دیهیم زرین خورشید با همه بلندی مقام غبار نعل اسب وی به شمار میآید.
این بیت مبالغه و غلو در مقام معشوق است یعنی مقام و مرتبه جانان به قدری بلند و عالیست که خدمتکارش ماه و کنیزش خورشید است
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت دوم
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یاربست
برای اینکه دست نااهلان و نا لایقها به زلف تو هرگز نرسد و گیسوی تو در چنگ بیگانگان نیفتد دلهای عاشقان از هر شکن گیسویت این دعا را پیوسته بر زبان میآورند: پروردگارا! پروردگارا!
از دست درازی ناسزایان نگاه دارش.
کم رسد :هرگز نرسد, کم قید تقلیل است و در شعر حافظ چنین کاربردی سابقه دارد چنانچه در بیت آخر از غزل شماره ۶۶ می سراید: دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ که رستگاری جاوید در کم آزاری است
کم آزاری به معنای بیآزاری است
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
《 هر روز با شعر 》
امروز چهارشنبه ۹آبان۱۴۰۳ هست.
۹ آبان ۱۳۶۵ ،🖤درگذشت" سلمان قنبر هراتی" ، با نام کوتاه شده""سلمان هراتی"" ، شاعر و نویسنده مطرح معاصر، آموزگار و از شاعران طرفدار انقلاب ۱۳۵۷ و شاعر مذهبی شیعه، متخلص به" آذرباد "در سن ۲۷ سالگی
دلا چندی است صحرایی شدی تو
رفیق خوب تنهایی شدی تو
بگو آن دورها با کی نشستی
که مثل گل تماشایی شدی تو
♡♡♡♡ ♡♡♡♡
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است
مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزار عرصه برای پریدنم تنگ است
اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود
فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است
چگونه سر کند اینجا ترانه خود را
دلی که با تپش عشق او هماهنگ است؟
هزار چشمه فریاد در دلم جوشید
چگونه راه بجوید که رو به رو سنگ است
مرا به زاویه باغ عشق مهمان کن
در این هزاره فقط عشق، پاک و بی رنگ است
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ، زَهره دریا شدن نداشت
در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
حتی علف اجازه زیبا شدن نداشت
گم بود در عمیق زمین شانهی بهار
بیتو ولی زمینهی پیدا شدن نداشت
دل ها اگر چه صاف، ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت
چون عقدهای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت
<< سلمان هراتی>>
" پاییز"
جُلِ پوسِمِ مُخام جًم بَکُنِم تا که بَرِم
آخِه چَن مایَه که اَ کوچِ بَچِم بی خَوَرِم
دِ مینِه کَرتایِ باغِم چِقَدَر قِر خوردید
دَس به دسِ هم مدادیتُ ازِم دل بُردید
بارباری اُوُردَه بیدِم بِرَتون ، پاکَتِ پُر
سیب و پرتقالُ یِی جَوَه اِنارَم مِثهِ دُرّ
کیوی و هِندوُنهِ دِیمُ و بِه و خرمالو
مِوز و خربازَه و انگور اِنار و مَرّو
سَرِ بَلگایِ دِلِم ، چَنی که لَقَه هَشتید
تنگِ ایوارَه به دِو دِو اَوَرِم وِرگَشتید
حالا سرما ، دِ سَرِ اَسبش و دارَه هِی متازَه
پاشِ هشَته دِ سَرِ شُونِمُ یِی کَلَه مِگازَه
بِفتَه جِز به جیگَرت ، عُمرِمِ آخِر کِردی
مِثه آتِش ، نَنَه سرما ، مِنِه کافِر کِردی
شو چله نکنه یی دفه دور هم بَنیشیم
که خدا نَکِردَه!یلدایِ دیَه همِ نَوینیم
بُتِه یِ دردِ بِلایِ میشَه اَ ریشَه دِراری !
لِوِ باخچِه یِ دِلاتون گلِ شادیِّ بَکاری
جُلِ پوسمِ مخام جم بکنم تا که برم
آخِه چِن مایَ که اَ کوچِ بَچِم بی خَوَرِم
" فریدون محمودی"
فریور
رعنا ثقه الاسلامی:
" پاییز خَور کُن "
پاییز خَور کُن ، رَختِ وَرِت کو ؟
لخت ُهُولوتی کلکِ و پَرِت کو ؟
پِیغوم و پَسغوم با خُت میاری
هم روز و شِو ، دِ گشت و گُذاری
ایلا و اَلا با سَر دِویدَن ...
اَ دشت و صَرا ، اَ جُو پریدن
رو شاخِ گردو ، یا گَلِ تُوتی
رنگِت پریدَه بی ذاتِ قُوتَی
دادی خَوَر که ، تِوسُون تَمُومَه
اَ زور غُصَه ، قلبِم مِچُمَه ...
گفتی کهبلگا ! دارَن مِریزَن
انگور باغا ، بابِ مِویزن
هِی این اُونِ کمتر خَور کن ...
به فکر خُوت باش ، پاییز خَور کُن
عمرِت دِ پاییز ، کارِش تَمُومَه
کَلَت هَنیَم ، دارَه مِجُومَه ...
اَ باد و بارون یِ شِو حذر کُن
پاییز خَور کُن، فکرِ شُووَر کُن
" فریدون محمودی "
ـــــــــــــــــــــــ
آیا حافظ یک انقلابی است؟
#شفیعی کدکنی
کتاب: این کیمیایِ هستی
▪️آیا حافظ یک انقلابی است؟ فیلسوف است؟ یا ملحد است؟ قلندر است؟ صوفی است؟ عارف است؟ به نظرِ من باید گفت که حافظ فقط حافظ است با تمامی ابعادِ شخصیتش.
ساحَت زبان مورّخ با ساحتِ زبان هنرمند بسیار اختلاف دارد، چرا که مورّخ با ساحت گزارشی زبان سر و کار دارد ولی زبان به کار گرفته شده توسط هنرمند بهطور کلی از زبان مورد نظر مورّخ جداست. با دو مثالِ ساده شاید این منظور بیان گردد:
مثلاً میگوییم: «مردی از شیراز میآید.» در بیانِ این جمله هیچ رمز و رازی وجود ندارد و دقیقاً ساحت گزارشی زبان مطرح است. اگر ما بیاییم و بهجای «مرد» کلمهٔ «رند» و بهجای شیراز «ملکوت» و در عوض آمدن «تجلّی» را جایگزین کنیم مفهوم جمله بهطور کلی متفاوت میشود:
«رندی از ملکوت تجلّی میکند.» (دقیقاً در این جا یک ساحت عاطفی مطرح میگردد.) که تعبیر و تفسیر این جمله دیگر از ساحت گزارشی زبان فاصله گرفته است. برای درک و قبول هر کلمه ابتدا باید به کاربردش اعتقاد پیدا کرد چرا که تا شما فیالمثل به کلمهٔ «تجلّی» در عرفان اسلامی اعتقاد نداشته باشید این کلمه برایتان بسیار بیروح و بیمعنا جلوه خواهد کرد.
▪️حافظ متعلّق به فرهنگ جامعهٔ خود بود. او خودش را به عنوان یک انسان شناخته است و عواطف انسانها را بازگو میکند. در اشعارش منی جهانشمول به ارزیابی مینشیند، منی انسانی. منظور از «منِ انسانی» آن منی است که شاعر فقط به خودش نمیپردازد. منِ موجودیت دیگران را نیز مطرح میکند. در آثار اوّلیِ قرن سوم و چهارم این منِ انسانی کمتر دیده میشود. فرخیها و منوچهریهای فراوانی وجود داشتند که غالباً منی شخصی را که فقط در محدودهٔ خواسته و تفکّرات خودشان بود به نمایش میگذاشتند. منوچهری:
من به فضل از تو فزونم
تو به مال از من فزونی
این من را با خیام، منی که شامل تمام انسانیت میگردد مقایسه کنید:
از تن چو برفت جانِ پاکِ من و تو
خشتی بنهند بر مغاکِ من و تو
آنگاه برای خشتِ گورِ دگران
در کالبدی کشند خاک من و تو
و یا با این منِ حافظ:
من ملک بودم و فردوسِ برین جایم بود
آدم آورد در این دیرِ خرابآبادم
در اینگونه منها، شاعر فقط به خودش نمیپردازد و حافظ اینچنین بود. منهای اجتماعی در اشعارش فراوان مطرح است و حتی برای یک برش زمان خاصّی هم شعر نسروده است، مثل ناصر خسرو و بعضی از شعرای دوران مشروطیت، مثل عشقی و امثالهم. نُرمِ شعری حافظ متفاوت نُرمِ شعریِ دیگر شعرا است.
۲۵ مهر سالروز درگذشت محمد فرخییزدی
(زاده سال ۱۲۶۷ یزد -- درگذشته ۲۵ مهر ۱۳۱۸ تهران) شاعر و روزنامهنگار
او که در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد، تحصیل میکرد، در ۱۵ سالگی به دلیل اشعاری که علیه مدرسان و مدیران مدرسه میسرود، از مدرسه اخراج شد.
در نوروز سال ۱۲۸۷ " برخلاف سایر شعرا که معمولاً قصیدهای در مدح حاکم و حکومت میساختند" شعری در قالب مسمط ساخت و در مجمع آزادیخواهان یزد خواند. در پایان آن سروده، ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغمالدوله قشقایی حاکم یزد چنین گفت:
خود تو میدانی نیَّم از شاعران چاپلوس
کز برای سیم بنمایم کسی را پایبوس
لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی
بهمن و کیخسرو و جمشید و فریدون شوی.
او به دستور حاکم یزد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و زندانیاش کردند. تحصن مردم یزد در تلگرافخانه شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور از طرف مجلس شد. ولی وزیر منکر چنین واقعهای بود. دو ماه بعد شعر زیر را با ذغال بر دیوار نوشت و از زندان فرار کرد.
به زندان نگردد اگر عمر طی
من و ضیغمالدوله و ملک ری
به آزادی ار شد مرا بخت یار
برآرم از آن بختیاری دمار
او درباره دوخته شدن لبانش سرودهاست:
شرح این قصه شنو از دولب دوختهام
تا بسوزد دلت از بهر دل سوختهام
در اواخر سال ۱۲۹۷ به تهران کوچ کرد و مقالات و اشعار مهیجی را درباره آزادی در روزنامهها انتشار داد. وی در جریان جنگ جهانی اول به عراق رفت، اما مورد پیگرد انگلیسیها قرارگرفت و هنگامی که بهطور ناشناس عزم ورود به ایران را داشت، به دست سربازان روسیه مورد سوء قصد قرارگرفت. او در دوران نخست وزیری وثوقالدوله، با قرارداد ۱۹۱۹ مخالفت کرد و به همین سبب مدتها زندانی شد. با وقوع کودتای سوم اسفند، همراه با بقیه آزادیخواهان بازهم مدتی را در باغ سردار اعتماد زندانی شد.
در سال ۱۳۰۰ در تهران روزنامه توفان را انتشار داد، اما بارها توقیف شد و در مواقع توقیف، با در دست داشتن مجوز و امتیاز سایر روزنامههای «پیکار» «قیام» طلیعه آئینه افکار» و «ستاره شرق» مقالات و اشعارش را منتشر میساخت.
در سال ۱۳۰۷ بهعنوان نماینده مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانونگذاری، از طرف مردم یزد انتخاب شد و به همراه محمدرضا طلوع، تنها نمایندگان بازمانده در جناح اقلیت را تشکیل دادند. با توجه به اینکه بقیه نمایندگان حامی دولت بودند، وی مرتبا از سوی آنها ناسزا میشنید و حتی یکبار مورد ضرب و شتم قرارگرفت. از آن پس با اظهار اینکه حتی در کانون عدل و داد نیز امنیت جانی ندارد، ساکن مجلس شد و پس از چند شب، مخفیانه از تهران فرار کرد.
وی از راه شوروی به آلمان رفت و مدتی در نشریهای به نام «پیکار» که صاحبامتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابیاش را منتشر ساخت و در ملاقاتی با تیمورتاش فریب وعده او را خورد و به تهران بازگشت و به سی ماه زندان محکوم شد.
در شهریور ۱۳۱۸ در زندان مسموم شد و بنا به اظهار دادستان، به وسیله تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی کشته شد. گرچه گواهی رئیس زندان حاکی از مرگ او بر اثر ابتلا به مالاریا بود.