تاریخ بیهقی
آغاز مجلّد ششم
همی گوید ابوالفضل محمدبن حسین البیهقی رحمه الله علیه۱ ،هرچنداین فصل از تاریخ مسبوق۲ است بدانچه بگذشت در ذکر لکندر رتبه سابق است .ابتدا باید بدانست که امیر ماضی ، رحمه الله علیه ، شکوفه نهالی بود ه ملک۳ از آن نهال پیدا شد و در رسید ۴ چون
امیر سهید مسعود بر تخت ملک و جایگاه پدر بنشست .و آن افاضل که امیر عادل سبکتگین را،رضی الله عنه براندند از ابتدای کودکی وی
تاآنگاه که بسرای البتگین ۶افتاد حاجب بزرگ و سپهسالار سامانین ۷ و کارهای درشت ۸ که بر وی گذشت تا آنگاه که درجه امارت ۹ غزنین یافت و در آن عزّگذشته شد.و کار به امیر محمود رسید ،چنانکه نبشته اند و شرح داده ،و مننیز تا آخر عمرش،نوشتم آنچه ب. ایشان بود ۱۰ کرده اند و آنچه مرا دست داد به مقدار دانش خویش نیز کردم تا بدین پادشاه بزرگرسیدم و من که فضلی ندارم و در درجه ایشان نیستم ...
۱- رحمه.... : بخشایش خدا بر آن باد
۲ - مسبوق : پیشی گرفته ، اسم مفهوم از سبق .
۳- ملک : به ضم اول ، پاد شاهی ۴- معنی دو جمله : پادشاهی غزنوی از آن درخت نو رسته پدید آمد و چون شاه مسعود بر جایگاه پدر تکیه زد به کمال رسید ۵ - افاضل : سر آمد و برتر ۶- البتگین : موسس سلسله غزنوی ۷- سپاه سالار سامانیان ؛ عطف بیان یا بدل برای الپتگین ۸ - درشت : بزرگ ۹- امارت : امیری و فرمانروایی ۱۰- بر ایشان بود : بر ذمه ایشانبود ۱۱ : معنی جمله ؛ همرتبه و پایه اناندر فضل نباشم.
رعنا ثقه الاسلامی .
گزینش : تاریخ بیهقی جلد ۲ ، شرح واژه ها و جمله های دشوار ،به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر .
هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد
حریمِ عشق را درگَه، بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد
دهانِ تَنگِ شیرینش، مگر مُلکِ سلیمان است
که نقشِ خاتمِ لعلش، جهان زیرِ نگین دارد
لبِ لعل و خطِ مشکین، چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبرِ خود را، که حُسنش آن و این دارد
به خواری منگر ای مُنعِم، ضعیفان و نحیفان را
که صدرِ مجلسِ عشرت، گدای رهنشین دارد
چو بر رویِ زمین باشی، توانایی غنیمت دان
که دورانْ ناتوانیها، بسی زیرِ زمین دارد
بلاگردانِ جان و تن، دعایِ مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد؟
صبا از عشقِ من رمزی، بگو با آن شهِ خوبان
که صد جمشید و کیخسرو، غلامِ کمترین دارد
و گر گوید نمیخواهم، چو حافظ عاشقِ مفلس
بگوییدش که سلطانی، گدایی همنشین دارد
غزل در فرهنگ ایرانی،
قصیده کار هوس پیشگان بود عرفی
تو از،قبیله عشقی،وظیفه ات غزل است
پیچیده ترین و دشوار ترین اشعار ادب فارسی، به گفته بسیاری از اهل ادب قصاید خاقانی شروانی و انوری ابیوردی است .
اما خیلی جالب است که همین دو شاعر که اتفاقا هم عصر هم بوده اند ( قرن ششم ) غزلیات ساده ای دارند که گاهی آنقدر روان هستندکه ممکن است نسل امروز هم بدون مراجعه به کتابهای لغت و شرح معنی آنها را بفهمد .
غزل در فرهنگ ایرانی از،دیر باز جایگاهی خاص داشته است و برای مردم و شاعران با قالب های،دیگر شعری تفاوت داشته است .
غزل حرف دل بوده و برای دل ها سروده می شده است و در آن ممکن بوده از احساسات عاشقانه ، اندیشه های متعالی ، عرفانی و دیگر مسائل سخن به میان آید ، غزلیات سعدی و مولوی و حافظ از،برترین نمونه های هنر و فرهنگو اندیشه ایرانی به حساب،می آیند .
قصیده غالبا نماد فخر فروشی در بارها بوده و برای تبلیغ دستگاههای حکومتی به دور و نزدیک فرستاده می شده است ، به همین دلیل زبانی فاخر و بلند می طلبیده که در آن شکوه و عظمت دربار نیز به تصویر کشیده شود . بیشتر قصیده ها سفارشی بوده و به مناسبت های خاص و یا مدح افرادی خاص سروده می شده اند و برای،سرودن یک قصیده گاهی،جایزه ها و هدایای،بسیاری،به شاعران داده می شده است ، ثروت اندوزی شاعران چون عنصری و امیر مغزی زبانزد بوده است. خاقانی با حسرت در مورد عنصری،سروده است :
شنیدم که از نقره زد دیگدان
ز زر ساخت ، آلات خوان عنصری
"رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش : غزل نو ، بررسی و تحلیل غزل نو در شعر معاصر ایران ، دکتر علی اصغر بشیری صص، ۲۱ و ۲۲ .
.
گفتند:
ای شيخ، دلهای ما خفته است كه سخن تو در وی اثر نمیكند؟!
گفت: كاش خفته بودی، كه خفته را بجنبانی بيدار شود...
دلهای شما مرده است!
تذكرة الاوليا
عطار نیشابوری
مطابق این سخن پادشاهی را مهمی پیش آمد. گفت اگر این حالت به مراد من بر آید چندین درم دهم زاهدان را.
چون حاجتش بر آمد و تشویش خاطرش برفت وفای نذرش به وجود شرط لازم آمد. یکی را از بندگان خاص کیسه درم داد تا صرف کند بر زاهدان.
گویند غلامی عاقل هشیار بود. همه روز بگردید و شبانگه باز آمد و درمها بوسه داد و پیش ملک بنهاد و گفت: زاهدان را چندان که گردیدم نیافتم!
گفت: این چه حکایت است؟! آنچه من دانم در این ملک چهارصد زاهد است.
گفت: ای خداوند جهان! آن که زاهد است نمیستاند و آن که میستاند زاهد نیست.
ملک بخندید و ندیمان را گفت:....
#گلستان_سعدی
#باب_دوم حکایت سیوچهارم
مطابق این سخن پادشاهی را مهمی پیش آمد. گفت اگر این حالت به مراد من بر آید چندین درم دهم زاهدان را.
چون حاجتش بر آمد و تشویش خاطرش برفت وفای نذرش به وجود شرط لازم آمد. یکی را از بندگان خاص کیسه درم داد تا صرف کند بر زاهدان.
گویند غلامی عاقل هشیار بود. همه روز بگردید و شبانگه باز آمد و درمها بوسه داد و پیش ملک بنهاد و گفت: زاهدان را چندان که گردیدم نیافتم!
گفت: این چه حکایت است؟! آنچه من دانم در این ملک چهارصد زاهد است.
گفت: ای خداوند جهان! آن که زاهد است نمیستاند و آن که میستاند زاهد نیست.
ملک بخندید و ندیمان را گفت:....
#گلستان_سعدی
#باب_دوم حکایت سیوچهارم
" طلا در مس"
از ارسطو تا جان کبل و تا ژاک مارتین شعرا را از نظر الهام به دو دسته تقسیم کرده اند :
نخست شاعران جذبه ای و با نشئه ای که در وجودشان علائم جنون هست و در شعرشان ، الهام بر همه چیز حاکم است ، دسته دوم شاعرانی که " بالنده "
که از نعمت رشد طبیعی - برخوردارند و به قول ژاک - ماریتن از الهام به صورت آن - هسته اولیه و یا به صورت آن هسته اولیه و یا بصورت یک نوع وسیله دریافت مستقیم استفاده می کنند .ژاک ماریتن اضافه می کند :
" البته شاعر بالنده ممکن است شاعری بزرگتر از شاعر نشئه ای و به الهام از او وفادار تر باشد ولی اشخاصی که فاقد هردو نوع الهام هستند اصلا شاعر نیستند "
عقاید شاعران سور ریالیست بر اساس فکر جذبه ای و یا نشئه ای الهام است منتها به طرزی اغراق آمیز . به همین دلیل وقتی که اصول پیشنهادی شاعران این مکتب را در مورد شعر های آنها بکار ببندیم ، خواهیم دید که آنهاجز در موارد نادر از عهده تحقق بخشیدن بر اصول خود در لباس شعر بر نیامده اند .در مقابل شاعرانی هستند که کوشیده اند الهام را نادیده بگیرند .مثلا بودلر گفته است :
" هرچه زیبا و بزرگ است در نتیجه منطق به وجود آمده است " .
و پل والری معتقد بود که :
شیفتگی و یا شعله ور شدن خصوصیت مغز نویسنده نیست ."
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش ، طلا درمس ، ج ۱ ، دکتر رضا براهنی ، ص ۱۵۲، ۱۵۳
دلم باران
دلم دریا
دلم لبخند ماهی ها
دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور
دلم بوی خوش بابونه می خواهد...
دلم یک باغ پر نارنج
دلم آرامش تُرد و لطیف صبح شالیزار
دلم صبحی
سلامی
بوسه ای
عشقی
نسیمی
عطر لبخندی
نوای دلکش تار و کمانچه
از مسیری دورتر حتی
دلم شعری سراسر دوستت دارم
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می خواهد
دلم مهتاب می خواهد که جانم را بپوشاند
دلم آوازهای سرخوش مستانه می خواهد
دلم تغییر می خواهد...
دلم تغییر می خواهد...
(نیما یوشیج)
باغ مهتاب
وقتی که ستاره رفت در خواب بیا
از کوچه ی پشتِ باغ مهتاب بیا
شب را یَله کُن زِ بیم طوفان مَهراس
من منتظرم کنار تالاب ، بیا
فریدون محمودی "
🍀🍀🍀🍀🍀
شاعر در این رباعی با لحنی استوار و مستحکم شعر رشته کلام را در بر میگیرد و آرام و بتدریج موسیقی ناشی از زبان شعر را جاری می سازد
معجزه ایی از یک وصل و یگانگی بیکرانه در مصرع آخر دیده می شود
فریور با لحن فاخر خود و شیوه بیان زیبا از نثر جدا شده و معشوقه را چونان افسانه نیما،زمینی قلمداد میکند
شعر حاکی از واقعیت و تخیل ژرفی است که از واژه های عامیانه و نگرش برجسته و معتبری برخوردار است و تاریخ مصرف معبودهای آسمانی را به اتمام رسانده و شعر را نیما از بارگاه خدایان نخستین تا کنار تلاجن ها و تمشکها می آورد
نماد پردازی با زبانی نرم و شاعرانه دریچه ی عشقی ناب و حقیقی را به روی دیگری میگشاید
جاسوسهای شب همان ستارگانی هستند که شاهد وقایع عاشقانه زمینیها بوده ،این سروده با شگرد مورد علاقه شاعر در پایان شعر با جهت دادن عاطفه به سمت ((اوی معشوق)) در هیبت و هیاتی شاعرانه پایان میپذیرد
نقد و گزینش
رعنا ثقه الاسلامی
کارشناس زبان و ادبیات انگلیسی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت نهم
آب حیوانش زمنقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من بنام ایزد چه عالی مشربست
آب بقا با شعر روان جاودانی از نوک زاغ سیاه خامه شیوای من می بارد .
چشم بد دور باد که در جهان معنی آبشخوری والا دارد .
آب حیوان :آب حیات ،آب زندگانی که هر کس بنوشد عمر جاودان می یابد و تنها فردی که به آن دست یافته خضر است
به نام ایزد:چشم بد دور
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت هفتم
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بودند زین
باسلیمان چون برسانم من که مورم مرکبست
در آن زمان که سلیمان همراه با باد برین بهاری حرکت میکند من که مرکبم مورچه است چگونه میتوانم به گرد پای آنها برسم آنکه مرکبش موری ناتوان باشد با سلیمان همراهی نتواند کرد.
پشت صبا :استعاره مکنیه, باد صبا را به اسبی تشبیه کرده که بر پشت آن زین بسته اند .
تلمیح به داستان سلیمان پیامبر باد دستور میداد و توسط آن در مشرق و مغرب عالم جابجا میشد
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت پنجم
عکس خوی بر عارضش بین کافتاب گرم رو در هوای آن عرق تا هست هر روزش تبست
انعکاس و پرتو عرق را بر چهره او بنگرید که خورشید تیز پوی چندان که در سودای دیدار خوی« عرق »بر رخسار زیبای اوست، هر روز در تب بیتابی میسوزد .
خِوی: واو تلفظ نمیشود، عرق
در شعر حافظ بارها از جمله غزل شماره ۱۶ حافظ و بیت اول از غزل ۲۶ تکرار میشود.
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت سوم
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
کشته و هلاک چاه زنخدان تو هستم که از هر طرف گردن ۱۰۰ هزار جان در زیر چنبر غب غب اوست یعنی گردن جانان به قدری حسن و لطافت دارد که هر بیننده اسیر و مبتلای آن میشود.
زنخدان: زقن، چانه
چاه زنخدان فرورفتگی کوچکی را گویند که در زنخ برخی از خوبرویان است
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
تاریخ بیهقی
آغاز مجلّد ششم
همی گوید ابوالفضل محمدبن حسین البیهقی رحمه الله علیه۱ ،هرچنداین فصل از تاریخ مسبوق۲ است بدانچه بگذشت در ذکر لکندر رتبه سابق است .ابتدا باید بدانست که امیر ماضی ، رحمه الله علیه ، شکوفه نهالی بود ه ملک۳ از آن نهال پیدا شد و در رسید ۴ چون
امیر سهید مسعود بر تخت ملک و جایگاه پدر بنشست .و آن افاضل که امیر عادل سبکتگین را،رضی الله عنه براندند از ابتدای کودکی وی
تاآنگاه که بسرای البتگین ۶افتاد حاجب بزرگ و سپهسالار سامانین ۷ و کارهای درشت ۸ که بر وی گذشت تا آنگاه که درجه امارت ۹ غزنین یافت و در آن عزّگذشته شد.و کار به امیر محمود رسید ،چنانکه نبشته اند و شرح داده ،و مننیز تا آخر عمرش،نوشتم آنچه ب. ایشان بود ۱۰ کرده اند و آنچه مرا دست داد به مقدار دانش خویش نیز کردم تا بدین پادشاه بزرگرسیدم و من که فضلی ندارم و در درجه ایشان نیستم ...
۱- رحمه.... : بخشایش خدا بر آن باد
۲ - مسبوق : پیشی گرفته ، اسم مفهوم از سبق .
۳- ملک : به ضم اول ، پاد شاهی ۴- معنی دو جمله : پادشاهی غزنوی از آن درخت نو رسته پدید آمد و چون شاه مسعود بر جایگاه پدر تکیه زد به کمال رسید ۵ - افاضل : سر آمد و برتر ۶- البتگین : موسس سلسله غزنوی ۷- سپاه سالار سامانیان ؛ عطف بیان یا بدل برای الپتگین ۸ - درشت : بزرگ ۹- امارت : امیری و فرمانروایی ۱۰- بر ایشان بود : بر ذمه ایشانبود ۱۱ : معنی جمله ؛ همرتبه و پایه اناندر فضل نباشم.
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش : تاریخ بیهقی جلد ۲ ، شرح واژه ها و جمله های دشوار ،به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر .
غزل سی و دوم از دیوان حافظ
بیت اول
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمههای توست
خداوند چون ابروی تو را نقش بندی کرد و آنها را کمانی تصویر کرد فرج و گشایش مشکل مرا به ناز تو وابسته کرد مقصود آنکه اشارتهای چشم و ابروی تو موجب گشایش کار من است و خداوند گشایش کار مرا به کرشمههای تو تعلق داد
گشاد: فرج و گشایش
کرشمه: ناز, غمزه و اشاره با چشم و ابرو
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
«قراری با شکوفه ها»
پیری پلاس کهنه اش را
جلوی پنجره پهن می کند ...
تا پهنای نور را بگیرد !
پیری به طراوت بیشه های تمشک
به باغچه های توت فرنگی
به چراغ شمعدانی ها
رشک می برد ...
وچقدر دلش می خواهد
عصر ها ، کنارش بنشینم
وَاز فرط بیکاری برایش
فال قهوه بگیرم ...
آی ! پسر خسته ی دیر سالی !
از سرم دست بردار ...
من همین امشب !
پشت پنجدریِ آبی بنفشه ها
حوالیِ جویبار زندگانی
با شکوفه ها قرار دارم ...
فریدون محمودی
فریور
طلا در مس
ماخ اولای نیما یوشیج
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
اگر مجموعه " ماخ اولا " در حدود سالهای سی و یک و سی دو چاپ می شد شاید شعر کوتاه امروز موفق تر و متشکل تر از حالا بود به دلیل اینکه ، بر خلاف اغلب اشعاری که در همان سالها و حتی چند سال بعد سروده شد ، در این ها اصل بر وصفی است حسی از طبیعت و انسان که در آن احساساتی شدن رمانتیک ، کوچکترین دخالتی ندارد .
از سال سی و دو تا سی و پنجو شش ،نوعی فساد سیاه و بد بینی " بودلروار " و بیمار گونه بر شعر فارسی حاکم شده بود ، و این البته ، به علت ظهور چند شاعر رمانتیک در عرصه شاعری بود که از آنجمله باید توللی ، نادر پور و سایه را نام برد .در شعر این شعرا زبانی ظریف در خدمت روانی بیمار در آمده بود ، و چهره ای که از شاعر جلوه می کرد ، قیافه ای تکیده و لاغر و مردنی بود که با پاهای لرزان در بهار و تابستان در زیر هر آسمان و بر بسیط هز نینی به دنبال معشوق زمینی شهوی و حشری ، یا مخدری تسکین بخش، و یا مرگی سیاه می گشت .
اما در هیاهوی اینان برای هیچ ، نیما با شعر کوتاه خود راه سالمی پیش گرفت و یاد هایی از محیط مازندران را در فرمی کامل به هم ارتباط تداعی داد و اساس شعر اصیل کوتاه را گذاشت ، در برخورد های نخستین سخت بیگانه می نماید و ذهن های تنبل را سخت کلافه می کند :
زیک و زیک ، زیک زایی
لحظه ای نیست که آسوده بگذارم بجا
و یا :
دو دوک دو دکا ، آقا توکا ، چه کارت بود بامن
و یا :
چو چوک ! گمکرده راهش را در شب تاریک
شب پره ساحل نزدیک
دمبدم می کوبدم ، بر شیشه
این گونه حرف زدن ، خود حادثه ای است ، در زبان ، چرا که منابع اصیل زبان ، یعنی صداهای طبیعی برای القای حالات و عواطف و حرکات اشیا و حیوانات به کار گرفته شده ، آن هم طوری که کوچکترین قصد طنز و طیبتی در کار نیست . آیاموقعی چوک چوک شب پره بر روی طناب بحر نیمایی گسترده می شود و عواطفی موزون با این شکل اصیل به خواننده منتقل می شود ، اتفاقی نادر و بی سابقه در زبان رخ نداده است .
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش : طلا در مس ، رضا براهنی .
ج ۲ ، صص ۶۸۸ ، ۶۸۹
ادبیات عامیانه
" ... در شهر بغدادمردی بود بی چیز و پریشان حال که سندباد حمالش می گفتند و پیوسته بارهای گران می برد و از مزد حمالی می خورد .اتفاقا روزی از روزها که از اثر آفتاب آهن می گداخت ... سند باد پشته ای گران برداشته می رفت تا این که به در خانه بازرگانی رسید که آب زده و رُفته بودند ....ود پهلوی در خای مصطبه ای بود بزرگ، بار بر آن مصوبه گذاشت که لختی بر آساید ...نسیمی معطر بر وی بیامد ...برخاسته به خانه درون رفت ...و رایحه طعام خوشبو به مشامش آمد ، آنگاه سر به آسمان کرد و گفت : ای پروردگار ...بندگان خود را خود را به هرچه سزا دیده ای آن داده ای ، یکی در عیش و طرب است و یکی در رنج و تعب ...خواست بار بر داشته روان شور ناگاه پسری خردسال ... از آن خانه به در آمد و آستین حمال گرفته به او گفت به خانه اندر آی خواجه ام تو را می خواهد ..."
سند باد حمال به درون می رود .خداوند خانه او را گرامی می دارد و بدو می گوید .تو گمان برده ای من این ثروت و مکنت را بی تحمل.
رنج ومحنت به دست آوره و همواره در آسایش و راحت زیسته ام این پندار خطاست و در درون زندگی آن چنان ماجرا های عجیب و مصایب عجیب و مصائب غریب بر من گذشته است که هیچ کس آنها
را باور نمیدارد ،من این سعادت را نیافتم
مگر پس از رنج هایسخت ، بسی رنج ها
برده ام و هفت سفر کرده امو در ه. سفر مراحکایتی روی داده ...
:رعنا ثقه الاسلامی"
گزینش : ادبیات عامیانه ، دکتر محمد جعفر محجوب ، ص۲۵۲
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت نهم
آب حیوانش زمنقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من بنام ایزد چه عالی مشربست
آب بقا با شعر روان جاودانی از نوک زاغ سیاه خامه شیوای من می بارد .
چشم بد دور باد که در جهان معنی آبشخوری والا دارد .
آب حیوان :آب حیات ،آب زندگانی که هر کس بنوشد عمر جاودان می یابد و تنها فردی که به آن دست یافته خضر است
به نام ایزد:چشم بد دور
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
" تاریخ بیهقی"
نکاتی در مورد قید در متون بیهقی
۱- قید روش و تاکید که یاد آورد مفعول مطلق در عربی است چند بار بکار رفته است :
آنگاه آن لطف حال را بدان منزلت رسانند که دیدارکنند دیدار کردنی بسزا . ص ۶۴
بر تخت نشست و بار داد بار دادنی سخت بشکوه . ص ۳۲
باید که از پادشاه و لشکر بترسنددترسیدنی تمام . ص ۳۲
ناگاه از کمین برآمدند و بر فائق و ایلمنگو زدند زدنی استوار . ص ۲۵۳
قید وصف و روش به فراوانی بکار برده شده است ازجمله :
من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرند . ص ۶۵۲
خوشک خوشک می میخورد و نرمک نرمک سماعی و زخمه و گفتاری می شنید . ص ۶۴۴
دوتن را که من بنده ی پوشیده گماشته بودم بکشت . ص ۶۵۲
متمم قیدی هم که با حرف اضافه و اسم ساخته می شود در بیهقی بسیار دیده می شود :
و تورا مرر است که از دی باز امیرالمومنین به نشاط مشغول است . ص ۲۲۰
ما اینحدیث را بر بدیهت هیچ جواب نداریم . ص ۶۸۴
قوم گرگانیها را بعزیزیها در شهر در آوردند . ص ۶۲۲
روز آدینه بهر داد سخت بادحشمت و نام . ص ۶۸۳
مگر کسانی که میل داشتند بمامو.ن یادزدیده و یا بی حشمت آشکارا برفتند .ص ۲۵
" رعنا ثقه الاسلامی "
گزینش - تاریخ بیهقی ، تصنیف
خواجه ابوالفضل محمدحسین بیهقی دبیر۳
۱
«قلم»
قلم بیدی ، قلم داری ، نکِردی ...
دِ عمرت یِی شِو عیّاری ، نِکردی
به جز چَن تا کِلِک ، کاغِذ نوشتن
قَلم ، کو غیرتت ! کاری نکِردی ...
فریدون محمودی
فریور
* چن کِلِک نامَه : چن انگشت نامه، تعبیری قدیمی و زیبا ، برای آنکه نامه ای مختصر می نویسد ، به جای خط برای نامه واحد ( کِلِک ) که منظور انگشت دست است به کار برده می شد ، البته کِلک در ادب پارسی همان قلم است . کِلِکام اَ زور سرما رِخت : انگشتانم از زور سرما بی حسّ شد ( لغات و اصطلاحات ملایری ، این نگارنده )
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت هشتم
آنکه ناوک بر دل من زیر چشمی میزند
قوت جان حافظش در خنده زیر لبست
کسی که پنهانی دلم را آماج تیر نگاه خود کرده است بقای جان حافظ در تبسم اوست یعنی میتواند با خنده پنهانی و زیر لب به حافظ عاشق خود زندگی بخشد.
ناوک: تیر کوچک، مژه های معشوق را به سبب کوتاهی به ناوک تشبیه میکنند .
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت ششم
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریم که اینم مذهبست
من کسی نیستم که لب یار و جام شراب را ترک کنم.
ای تقوا پیشگام ،از من ایراد نگیرید چرا که این مذهب من و شیوه رفتار من برای سراسر عمرم هست.
لعل:نوعی سنگ قیمتی از ترکیبات آلومینیوم به رنگ سرخ،مانند یاقوت که در شعر عاشقانه مجاز از لب معشوق است.
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت چهارم
شهسوار من که مه آیینهدار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکبست
یار من که سوار برگزیده مرکب حسن و ناز است و ماه تابان منصب آیینه داری در خدمت وی دارد .
تاج و دیهیم زرین خورشید با همه بلندی مقام غبار نعل اسب وی به شمار میآید.
این بیت مبالغه و غلو در مقام معشوق است یعنی مقام و مرتبه جانان به قدری بلند و عالیست که خدمتکارش ماه و کنیزش خورشید است
گزینش رعنا ثقة الاسلامی
غزل سی و یکم از دیوان حافظ
بیت دوم
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یاربست
برای اینکه دست نااهلان و نا لایقها به زلف تو هرگز نرسد و گیسوی تو در چنگ بیگانگان نیفتد دلهای عاشقان از هر شکن گیسویت این دعا را پیوسته بر زبان میآورند: پروردگارا! پروردگارا!
از دست درازی ناسزایان نگاه دارش.
کم رسد :هرگز نرسد, کم قید تقلیل است و در شعر حافظ چنین کاربردی سابقه دارد چنانچه در بیت آخر از غزل شماره ۶۶ می سراید: دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ که رستگاری جاوید در کم آزاری است
کم آزاری به معنای بیآزاری است
گزینش رعنا ثقة الاسلامی