🔹ماجرای حملەمغولان بەایران
👈بخش42
بین مغولان و خلیفه عباسی همواره مکاتبات مخفی صورت می گرفت و به محض بازگشت جلال الدین از هندوستان، حملات سنگین مغولان بر نواحی مرکزی ایران شدیدتر شد.
جلال الدین خوارزمشاه برای تسلط کامل بر عراق عجم، در نزدیکی اصفهان با گروهی از مغولان جنگید و آنها را شکست داد و پیروزمندانه وارد اصفهان شد.
کمالالدین اسماعیل شاعر هم عصر خوارزمشاهیان، در هنگام فتح اصفهان بەدست جلالالدین خوارزمشاه چنین شعری سرود:
مژده که خوارزمشاه شهر سپاهان گرفت
ملک عراقین را همچو خراسان گرفت
ماهچهِ چتر او، قلهٔ گردون گشاد
مورچهٔ تیغ او، ملک سلیمان گرفت
این شعر نشان می دهد که سلطان جلال الدین اگر سیاست مناسب و مداراگرانه ای با مردم در پیش می گرفت. بدون شک می توانست مردم زیادی را با خود همراه کند اما ترکتازی و حس زورگویی جلال الدین مانع از پیوستن مردم به او در مقابل سپاه قدرتمند مغولان شد.
مدتی بعد، مغولان با تجدید قوان، دوباره به اصفهان تاختند و جلال الدین که توانایی مقابله با آنان را نداشت از این شهر خارج شد و به سمت آذربایجان گریخت.
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامە نادرشاە افشار (پسر شمشیر)
👈بخش125
روز میهمانی با ترس و بیم فرا رسید. نادر سواران قزلباش و سربازان آزموده خود را در نقاط حساس گماشته بود و تمام گوشه و کنار قصر، در اختیار مردان جنگی ایران بود. ساعت یازده محمدشاه در تخت روان و چتری که بالای سرش افراشته بود وارد قصر پادشاهی خود شد.
نادر او را در آغوش گرفت و خیر مَقدَم گفت و سپس هر دو پادشاه بسوی تالار قصر که همه بزرگان هند با بیم و هراس، زودتر از محمدشاه و نادر حضور یافته بودند. حرکت کردند.
دو پادشاه با وقار وارد تالار شدند. همه حاضران به پا خاستند و تعظیم کردند. محمدشاه به احترام نادر، بدون تاج پادشاهی و فقط با دستار (عمامه) ویژه هندیان در جشن شرکت کرده بود.
سکوت سنگینی تالار را فرا گرفته بود. در این هنگام نادر از جای خود برخاست و دستار (عمامه) محمدشاه را از سرش برداشت. نفس ها در سینه حبس شده بود. کسی نمی دانست منظور نادر از این کار چیست و منتظر نتیجه کار بودند که دیدند، نادر کلاه نمدی خود را که گوهر پادشاهی ایران بر آن نصب شده بود را از سر خود در آورد و بر سر محمدشاه گذاشت و دستار ساده محمدشاه را بر سر خویش نهاد و گفت: اعلی حضرت، من چشم به پادشاهی کشور هند ندارم و این مقام را فقط شایسته شما میدانم.
⬅️ نادر که جاسوسانش تمام گوشه کنار قصر را برای پیدا کردن الماس بی نظیر کوه نور گشته و آن را نیافته بودند با هوش و ذکاوت ذاتی خود حدس زد که کوه نور در دستار محمدشاه مخفی شده، لذا با این ترفند، هم کوه نور را بدست آورد و هم محمدشاه را بر ادامه پادشاهی هند ابقاء نمود و در حقیقت با یک تیر دو نشان زد.
فریاد هلهله و شادی و احسنت و آفرین، به یکباره در میان حاضران به هوا برخاست و میهمانان بی اختیار فریادهای شادی سر دادند. پس از چند دقیقه که از شادی میهمانان گذشت. نادر رو به محمدشاه کرد و گفت: ماندن من و سپاهیانم در سرزمین شما، دیگر موردی ندارد و هنگام بازگشت من فرا رسیده، ولی بەعنوان یک برادر، شایسته می دانم نصایحی بشما بکنم.
اول- اینکه تیولات تمام بزرگان کشور را از آنان بگیرید و نگذارید کسی برای خود نوکر و تفنگدار استخدام کرده و دستگاه مستقلی برای خود ایجاد نماید. دوم- نگذارید سردار و استانداری، به مدت طولانی در یک نقطه و یا یک منصب باقی بماند. حتی اگر بهترین باشد.
سوم- افراد متملق و چاپلوس و بی حاصل که کاری جز تائید نظرات شما بلد نیستند را از خود دور کنید و بەجای آنان، افراد کاردان و دانشمند و زحمتکش را بەعنوان مشاور خود بکار گیرید و از صراحت لهجه و رک گوئی آنان، هر چند خلاف نظر شما باشد حمل بر بی ادبی و گستاخی ننمائید و رنجیده خاطر نشوید، چون این افراد، ستون مستحکم کشورتان هستند.
چهارم- سعی کنید همه دستگاهها و سازمان های اداری و لشگری فقط و فقط، از یک مرجع فرمان بگیرند تا در روزهای دشوار بتوانند همه با هم، همکاری و همراهی داشته باشند.
نادر سپس با صدای بلند، رو به حاضرین گفت: امروز حق را به حقدار رساندیم، شما کماکان باید فرمانبر پادشاه خود باشید. به خدای بزرگ سوگند می خورم اگر پس از رفتن من، یکی از شما از فرمان محمدشاه سرپیچی کند. هر کجا که باشم و هر اندازه که گرفتار باشم به سرعت بازمی گردم و زندگی و خاندان شخص متمرد را تباه و ویران خواهم کرد. پادشاه هر کشوری، مظهر سربلندی آن کشور است و وقتی پادشاه کشوری قوی و مورد حمایت باشد مردم آن کشور می توانند با افتخار و آسایش زندگی کنند و از پایمال شدن توسط دشمنان و همسایگان ریز و درشت خود در امان باشند.
نادر سپس رو به محمدشاه کرد و آهسته و در لَفافه و با ظرافت، به علت شکست سپاه هند اشاره کرد و گفت: شنیده ام که در حرمسرای یکی از وزرای شما بنام قمرالدین، هشتصد و پنحاه زن وجود دارد که هر کدام از آنان از یک تا چند ندیمه و نوکر و کلفت دارند. اگر شما یکصد و پنجاه زن دیگر نیز به حرمسرای وی بفرستید او می تواند که ادعا کند که یک هنگ از زنان زیبا را رهبری می کند. دیگر وزراء شما نیز با شدت و ضعف، با همین رویه زندگی می کنند. شما برای ارضاء و نگهداشتن این گونه از وزراء، زیاد به خود زحمت ندهید. اینها بسیار راحت طلب و اشتهای سیری ناپذیری دارند و برای ماندن در قدرت و ادامه زندگی افسانه ای خود، دست به هر کاری می زنند و حتی از خالی کردن پشت شما و همکاری با دشمن و خیانت به مقام سلطنت نیز، ملاحظه و اِبائی ندارند.
🔸نادر قبل از حرکت به سوی ایران، دستور داد سرداران و بزرگان سپاهی که بەهمراه محمود و اشرف افغان به ایران تاخته بودند را به اردوی ایران آورده و
سر از بدن تمامی آنان جدا کنند. دستور نادر بلافاصله اجراء و سپاه ایران به سوی سرزمین مادری خود بەراه افتاد.
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر)
👈 بخش124
نادر با اینکه فقط در حد خواندن و اندکی نوشتن سواد داشت، ولی می دانست بالا رفتن تراز دانش و بینش هموطنانش، بر پایه علم و آگاهی استوار خواهد بود. بەهمین خاطر در بازگشت از هند، شصت هزار جلد کتاب خطی نفیس و گرانبها را از کتابخانه پادشاهی هند به ایران آورد و به کتابخانه آستان قدس رضوی اهداء کرد که هم اکنون بسیاری از آنها، کماکان در آنجا نگهداری و محافظت می شود.
بەدستور نادر، قبل از بازگشت وی و ارتش ایران به سرزمین خود، بەشرط باقی ماندن محمدشاه و خاندانش بر حاکمیت و سلطنت هند، متنی تهیه و تنظیم شد که بر اساس آن شهرهای کابل، غزنین، هزارەجات، دربند، ایالت بلوچستان (در حال حاضر قسمت اعظم بلوچستان با هفتاد میلیون نفر جمعیت در پاکستان واقع است که در آن زمان جزء خاک هند بود و با دسیسه و تفرقه افکنی انگلیسی ها از خاک هند جدا شد.)، تربین، چن سموالی، کترا، شهر بندره (سرچشمه رود پر آب آتک)، خداداد، و قلعه بکر سرچشمه رود تالاسنگ به خاک ایران واگذار شود.
این از هوشمندی نادر بود که شهرهائی که سرچشمه رودها در آنجا بود را در اختیار می گرفت تا شهرهای داخل ایران دچار کم آبی نشوند.
مقایسه کنید با وزرا و مشاوران رضا شاه ، که خطرات جدائی سرچشمه رود هیرمند یعنی دشت نا امید، که استان بزرگ سیستان را آبیاری می کرد را به وی گوشزد نکردند و به افغانستان بخشیدند. افغانستان نیز در حال حاضر با زدن سد بر روی سرچشمه رودخانه هیرمند، مردم ایران را از آب آن محروم و دچار بی آبی فزاینده و خطرات بزرگ زیست محیطی کرده است و دشت هامون در حال حاضر خشک و نمک بستر خشک آن، با پراکنده شدن توسط بادهای صد و بیست روزه آن استان، در حال نابودی تمام زمین های کشاورزی و گسترش کویر است.
محمدشاه شکست خورده که چاره ای نداشت. تن به امضاء این پیمان داد و شهرهای یاد شده به خاک ایران ضمیمه گردید. در پی آن محمدشاه طی حکمی تمامی استانداران و والیان ایالت های فوق را از سمت خود عزل نموده و به دهلی فراخواند. ناگفته پیداست، نادر نیز بلافاصله، افراد خود را برای تَصَدی و بدست گرفتن زِمام امور به آنجا فرستاد.
پس از امضاء قرارداد، که در حقیقت پیمان آشتی بەشمار می آمد. جارچیان این خیر را به آگاهی مردم دهلی رساندند. شهر چراغان شد و مردم از اینکه بزودی حکومت نظامی خاتمه خواهد یافت. علیرغم جدائی بخش های چشمگیری از سرزمین هایشان، به شادمانی پرداختند.
پس از آن، نادر از محمدشاه خواست که به آگاهی تمام بزرگان، فرماندهان، توانگران، راجاها، مهاراجه های هندی برساند به میمنت این پیمان آشتی، جشن بزرگی در کاخ پادشاهی هند با حضور او و محمدشاه برگزار نمایند.
ترس و وحشتی عظیم در میان بزرگان هند ایجاد شد. زیرا آنان از زبان تاریخ شنیده بودند در میانه این گونه جشن ها و میهمانی ها، ممکن است چه حوادث هولناکی رخ دهد. آنها داستان های میهمانی انوشیروان ساسانی که برای پیروان دین مزدک و میهمانی منصور، خلیفه عباسی که برای ابومسلم و یارانش ترتیب داده بود و از همه نزدیک تر، میهمانی محمود افغان در شهر اصفهان، که برای خاندان صفوی و بزرگان شهر برپا کرده بود و تمامی افراد حاضر را کشته و سر بریده شده بودند. آگاهی داشتند لذا پنهانی، خود را به محمدشاه رساندند و پیامد احتمالی و خطرات شرکت در این میهمانی را به وی گوشزد کردند. محمدشاه به آنان گفت: اگر با حضور در این میهمانی، احتمال پنجاه درصد کشته شدن هست در صورت سرپیچی از فرمان نادر، احتمال مرگ صد در صد خواهد بود.
⬅️ در مناظره ای که بین روحانیون زرتشتی و مزدک و پیروانش در کاخ انوشیروان، پادشاه مقتدر ساسانی برگزار شد. در آخر مناظره بدستور انوشیروان، مزدک و همه پیروانش بدست محافظان کاخ پادشاه ساسانی کشته شدند.
منصور، خلیفه عباسی بغداد نیز که با حمایت و جنگ های دامنه دار سربازان ایرانی به فرماندهی ابومسلم خراسانی، بر حاکم بنی امیه بنام مروان پیروز شده و رهبری جهان اسلام را بدست گرفته بود، به پاس قدردانی و اهداء پاداش به ابومسلم و سردارانش، آنها را از خراسان به قصر خود در بغداد دعوت کرد. ولی در آخر مراسم میهمانی و جشنی که به افتخار ابومسلم خراسانی برپا شده بود. ناگهان با ناجوانمردانه ترین حالت ممکن، محافظان مسلح قصر بەدرون تالار ریختند و میهمانان خلیفه بغداد، یعنی ابومسلم و تمامی سربازان وی را، بی رحمانه و با خفت و خواری کشتند و سر بریدند.
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامەنادرشاە افشار (پسر شمشیر)
👈بخش123
جواهر بی نظیر بعدی که نادر از هندوستان به ایران آورد. الماس دریای نور است که وزن آن در ابتدا ۷۵۰ قیراط بود، ولی پس از اینکه آنرا تراش دادند از وزن آن کم شد و به ۲۸۰ قیراط تتزل پیدا کرد. این الماس به عادل شاه و سپس به شاهرخ میرزا نوه نادر و پس از آن به آقا محمدخان قاجار و سلسله قاجاریه و سپس در تاج پادشاهی سلسله پهلوی جای گرفت. این الماس به رنگ صورتی و وزن آن سه برابر کوه نور می باشد.
جواهر بی نظیر بعدی که نادر آن را با خود به ایران آورد. الماس آرلو نام دارد که وزن آن ۱۹۳ قیراط می باشد. این الماس پس از نادر توسط یکی از درباریان بەسرقت رفت و به یک بازرگان ارمنی فروخته شد. بازرگان ارمنی نیز در قبال ۴۵۰۰۰ هزار منات روسی (واحد قدیم پول روسیه) و کسب یک عنوان و مقام اشرافی درباری، آنرا به ملکه کاترین فروخت. این الماس در حال حاضر در موزه ملی مسکو قرار دارد.
تخت طاووس یکی دیگر از غنیمت های گرانبها و بی قیمتی است که نادر آنرا به ایران آورد. خوشبختانه بەعلت وزن و بزرگی این تخت، از سرقت انگلیسی ها و روس ها و دیگرا، مصون و محفوظ مانده و تمامی پادشاهان ایرانی پس از نادر تا زمان محمدرضا، همگی بر روی آن نشسته و تاجگذاری کردەاند.
به گواهی قریب به اتفاق تاریخ نگاران، نادر چوپان زادەای روستائی بود که تا پایان زندگی اش از خواندن و نوشتن بهرەای نداشت و در زندگی پر فراز و نشیب خود، حتی یک لحظه از پای ننشست و علاوه بر اینکه توانست بینی تمام تمامی بیگانگان و اجانب متجاوز به سرزمین ایران را به خاک بمالد به گواهی کارشناسان و تاریخ نگاران، موفق شد پشتوانه ای استوار و قوی، برای ارزش پول ملی ایران فراهم کند که تا امروز نیز ادامه داشته است.
دکتر وی بیمن و دکتر ایدی تشینگام از کارشناسان بزرگ جواهرات در جهان امروز نوشته اند، بخش بزرگی از جواهرات سلطنتی ایران کە در تمامی گیتی بی همتا و بی مانند است، پشتوانه پولی و استخوان بندی دارائی ملی ایرانیان است و این جواهرات، دقیقاً همان هائی است که نادر شاه افشار با خود از هندوستان آورده است.
/channel/kurdokurdistan
کهن ترین کشورهای جهان بر پایه آخرین پژوهش ها در سال ۲۰۲۳ میلادی
/channel/kurdokurdistan
🔹ماجرای حمله مغولان
( آرامش پس از رفتن چنگیز)
👈 بخش39
فتوحات چنگیز بعد از دو سالِ پر آشوب، فروکش نمود و به نظر می رسد چنگیز و خلیفه عباسی بر سر فتح خراسان توافق نموده بودند. همچنین با توجه به حملات ضعیف مغولان به هند برای شکست قطعی جلال الدین خوارزمشاه، می توان پی برد که لشکر چنگیز آسیب زیادی دید و به شدت خسته شده است در این زمان اگر یک لشکر تازه نفس و نیرومند در دست جلال الدین بود می توانست مغولان را رفته رفته از خراسان بیرون نماید. اما متاسفانه چنین اتفاقی نیفتاد. چون شخصیت جلال الدین خوارزمشاه مورد پسند مردم ایران قرار نگرفت و مغولان پس از چند سال استراحت، در دوران حکومت اوکتای، دوباره با تمام قوا به ایران تاختند.
در دوره فروکش نمودن حملات مغولان، غیاث الدین خوارزمشاه که سودای جانشینی پدر را در سر داشت توانست با نزدیک شدن به خلیفه بر تمام نواحی شرق عراق مسلط شود و سرزمین های شرق زاگرس را با توافق خلیفه در اختیار گیرد او همچنین بر آذربایحان نیز مسلط شد و تلاش زیادی برای تابع نمودن حاکم یزد و براق حاجب (حاکم کرمان) انجام داد.
به نظر می رسد که خلیفه عباسی تمایلی به همسایگی با مغولان نداشت و سعی داشت یک حکومت حائل بین خود و لشکر خونخوار مغول داشته باشد و در این زمینه با مغولان به توافق رسیده بود و مرزهای قلمرو خود در ایران را نیز تعیین نموده بودند. چون هنگامی که غیاث الدین به سمت ری رفت خلیفه از او خواست که ری را به حال خود رها نماید و همین دستور خلیفه نشان می دهد که در توافق بین خلیفه عباسی و مغولان، ری سهم مغولان بوده است و به زودی مغولان بر ری وارد شدند.
جلال الدین خوارزمشاه پس از بازگشت چنگیز به مغولستان و استیلای برادرش غیاثالدین بر عراق و فارس و براق حاجب بر کرمان، تصمیم به بازگشت گرفت. او نخست حسن قرتق، معروف به وفاملک، را به حکومت غزنین و اطراف آن گماشت، سپس از کویر مکران و بلوچستان گذشت و با تحمل سختی فراوان، به کرمان رسید و براقحاجب را مطیع خود ساخت و دختر وی را به همسری گرفت. وی سپس روانه فارس شد. در میانه راه، حکمران یزد، محمودشاه بن سپهسالار و پس از ورود به فارس، اتابک فارس، سعدبن زنگی به اطاعت او درآمدند و او ملکخاتون، دختر سعدبن زنگی، را به ازدواج خود درآورد و سپس به مناطق مرکزی ایران لشکر کشید و پس از غلبه بر برادرِ خود، غیاثالدین، قلمرو او را تصرف کرد و رهسپار غرب ایران شد و در شاپورخواست، اتابکان لر را به اطاعت خود درآورد و از آنجا به خوزستان رفت و با تصرف خوزستان و محاصره شوشتر در محرّم 622، حکومت خوارزمشاهی را احیا کرد.
/channel/kurdokurdistan
وێنەیەکی کۆن لە سەیرانگای فەرەجە، شاری سنەی سەربەرز ڕۆژی سێزدە بەدەر
/channel/kurdokurdistan
ترانه «چک چک باران بهاری» با صدای دلنشین پسر بچه پنج ساله از کشور #ازبکستان.
این ترانه زیبا در اندوه فراق و جدایی سرزمین های شمال شرقی ایران شامل:
#ازبکستان (۴۴٧٫١٠٠ کیلومتر مربع)، #تاجیکستان (١۴١٫٣٠٠ کیلومتر مربع)، #ترکمنستان (۴٨٨٫١٠٠ کیلومتر مربع)، بخش های ضمیمه شده به قزاقستان (١٠٠٫٠٠٠ کیلومتر مربع) و بخش های ضمیمه شده به #قرقیزستان (۵٠٫٠٠٠ کیلومتر مربع) جمعاً ١٫٢٢۶٫۵٠٠ کیلومتر مربع، که توسط روس ها از ایران جدا شدند.
شاعر و آهنگساز این ترانه مشخص نیست؛ ولی گفته میشود در زمان جدایی سرزمینهای شمالی ایران و واگذاری آنها به روسیه با آه و افسوس توسط شاعر ساخته شده است. عهدنامهای که باعث جدایی مردم اطراف دریای مازندران از سرزمین مادری شان ایران شد.
پیمان آخال در سال ١٨٨١ میلادی در نزدیکی نوروز و فصل بهار بین ایران و روسیه منعقد شد.
این ترانه سینه به سینه تا امروز توسط مردم محلی زمزمه شده و تاکنون ماندگار مانده است.
/channel/kurdokurdistan
🔹ماجرای حملە مغولان
👈 بخش 37
مغولان آمدند، کشتند، خوردند و بردند و هر بیگانه ای که از ضعف حکومت های ایران سو استفاده کرد و گوشت و پوست ایران را مکید و رفت. اما نتوانست استخوان بندی ایران که ریشه ای عمیق در عشق و خون دارد و به اعماق هزاره های نخست تمدن بشری می رسد را از بین ببرد.
مغولان آمدند و زخمِ کاری و دردناکی وارد کردند. اما آنان نیز مانند ترکان، نوروز را جشن گرفته، در مهرگان رقصیدند و در کنارِ آتش جشنِ سده نشستند و در فرهنگ دیرینه ایران حل شدند و در پایان نیز نام های ایرانی رو فرزندان خود نهادند.
لشکر تاتار؛ ایران را با خاک یکسان نمود اما در زیر سنگینیِ فرهنگ ایرانی دفن شد.
ایران، بارها و بارها با خاک یکسان شد اما زمانی که تمام رقیبانش یکی یکی در تاریخ محو شدند، از خاکستر خود دوباره برخاست. زیرا مردان و زنانش در طول تاریخ، برای ماندگاری ایران جان خود را فدای خاک پاکش نمودند
⬅️ چه رستم دستان ها، سهراب ها، فرامرزها و گودرزهایی به زمین افتادند. تا نام ایران و درفش کاویانی بر افراشته بماند و چه رستم هایی که هنوز زاده نشده اند تا این درفش را به دست گیرند.
/channel/kurdokurdistan
🔹ماجرای حمله مغولان
(تاثیر حمله مغولان بر دین و شریعت مردم)
👈 بخش 36
پایگاههای مذهبی مردم خاورمیانه در هنگام حمله مغولان شامل بغداد به رهبری خلیفه عباسی؛ قلعه الموت به رهبری حشاشین و دربار به رهبری سلاطین آلتایی تبار بود.
گروه چهارم مذهبی که گروه خاموش تلقی می شد. دارای پایگاه غیر رسمی در بین مردم ایران بود که سلطان محمد خوارزمشاه نیز قصد جایگزینی آنان به خلیفه عباسی را داشت و تمایل داشت خلیفه بعدی از آنان باشد. این گروه خاموش و غیر متمرکز، شیعیان دوازده امامی بودند.
شیعیان در ابتدا توسط سامانیان و سپس توسط سلاطین آلتایی بخصوص غزنویان و سلجوقیان سرکوب می شدند.
خلیفه عباسی و حشاشین نیز نیز مجال هرگونه فعالیت آشکار را از آنان گرفته بودند، تا اینکه حمله مغولان فضای لازم برای گسترش تفکر شیعی را فراهم نمود.
قبل از حمله مغولان، خلیفه عباسی با اینکه دارای قدرت نظامی محدودی بود و حوزه نفوذش از اطراف بغداد فراتر نمی رفت. اما از چنان جایگاه معنوی برخوردار بود که به گمان مردم آن زمان؛ علت استواری آسمان و چرخش خورشید و ماه به خاطر وجود پاک خلیفه بود و این مقام معنوی با حمله ناکام سلطان محمد خوارزمشاه به بغداد تشدید شد.
البته علت ناکامی لشکرکشی سلطان محمد خوارزمشاه به بغداد، حمله بی موقع او در زمستان و بارش شدید برف در همدان بود، به طوری که این بارش سنگین که ارتفاع آن بیش از دو متر بود امکان تهیه هیزم و افروختن آتش را از سربازان گرفت و بخشی از این سربازان و اسبان آنان بر اثر سرما جان خود را از دست دادند. حتی اسب نیمه جان سلطان نیز توسط اهالی آن منطقه در برف پیدا شد.
خلیفه عباسی پس از این حادثه، حداکثر استفاده تبلیغاتی را برای مشروعیت و الهی جلوه دادن مقام خود انجام داد و زمین گیر شدن سپاه سلطان را خواست خدا معرفی می کرد.
گویا خلیفه عباسی مقام معنوی خود را نیز باور کرده بود به طوری که حتی زمانی که لشکر مغولان وارد بغداد شده و او را دستگیر کردند. همچنان مشغول خوشگذرانی بود و گمان می کرد، خدا مانع از آسیب دیدنش در مقابل لشکر مغولان خواهد شد.
در مورد اعدام خلیفه عباسی داستانهای زیادی نقل شده است که معروف ترین آن این است که وقتی خلیفه را برای اجرای مراسم اعدام به وسط میدان بغداد آوردند. مردم شهر شعار می دادند که اگر خلیفه کشته شود، آسمان بر زمین فرو خواهد ریخت و ماه و زمین از حرکت باز خواهند ایستاد و مغولان با مشورت خواجه نصیر توسی، خلیفه را در داخل یک گلیم کهنه پیچیدند و شروع به ضرب و شتم او نمودند تا هر گاه احساس نمودند که بخشی از آسمان در حال فرو ریختن است. کتک زدن خلیفه را متوقف نمایند؛ چنین تحقیر سنگینی به پیشنهاد هوشمندانه خواجه نصیر توسی را باید نوعی عقده گشایی و انتقام جویی نیز دانست که خلیفه عباسی چگونه توسط لشکر خونخوار مغولی که آنها را به حمله علیه ایران تحریک کرده بود. کشته شد و تمام مقام الهی دروغینش، این چنین با تحقیر سنگین خواجه نصیر به سخره گرفته شد. خلیفه مغرور عباسی نیز تحمل چنین حقارتی را نداشته و در همان ضربه های نخست سربازان مغولی و کلمات تحقیر آمیزی که به دستور خواجه نصیر هنگام فرود آوردن ضربه توسط جارچیان گفته می شد. دچار ایست قلبی شده و جان خود را تسلیم جان آفرین نمود.
از بین رفتن حشاشین و خلیفه عباسی به حدی فضا را برای گسترش مذهب شیعه آماده نمود که در غیاب خلیفه عباسی شهری به نام حُلّه در چند کیلومتری بغداد به مرکزی برای گسترش آنان تبدیل شد. سوخته شدن کتابهای مراجع اهل سنت در آتش سوزی مغولان نیز در گسترش مذهب شیعه در نسل های بعدی بی تاثیر نبود.
اولین نشانه های تغییر مذهب در مرکز و غرب ایران را می توان در شیعه شدن یکی از سلاطین ایلخانی دید و پس از آن ظهور صفویه در قرن های بعدی که تلاش زیادی برای پیوند عناصر مذهبی در باستان با شیعه گری نمودند. اما در خراسان و شرق ایران، مذهب اهل سنت همچنان تداوم یافت که این نکته را باید در ظهور تیمور لنگ و سپس حکومت های ترک تبار اهل سنت نیز دانست.
/channel/kurdokurdistan
زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر)
👈بخش118
مغول و تاتار چنانچه کسی به فارسی صحبت می کرد زبانش را می بریدند و زبان ترکی رفته رفته در نواحی ذکر شده فراگیر و بومی سازی شد، در حالی که زبان رسمی آذربایجان، قفقاز، عثمانی حتی قبل از تشکیل دولت عثمانی فارسی بوده است.
🔸باز هم نَقبی به تاریخ پر فراز و نشیب ایران در زمان حمله اعراب می زنیم، اعراب در زمان عمربن الخطاب و پس از آن، عثمان ابن عفان و معاویه ، به ایران و روم حمله کردند.
روم در زمان قدیم بەطور کلی به اروپا گفته می شد که پایتخت آن رُم، پایتخت ایتالیای امروزی است. در بیشتر اوقات بر سر قفقاز و آناتولی (ترکیه امروزی) و سوریه و لبنان و فلسطین و اردن و عراق، جنگ های خونینی بین ایران و روم رخ می داد و این مناطق، بین دو ابر قدرت آن زمان، یعنی ایران و روم دست به دست می شد.
اعراب پس از حمله به ایران، با توجه به اینکه از فنون کشورداری و اداره دو کشور وسیع و پهناور و ابرقدرت زمان، ناتوان بودند. بەناچار امور اداری و حسابرسی و حتی رسیدگی به بعضی امور سپاهیان خود را به ایرانیان و رومیان سپردند.
ایرانیان خط و زبان عربی را با اختراع نقطه و اِعراب (اَ ، اِ ، اُ ) تکامل شگفت بخشیدند. ولی خلفای بنی امیه و پس از آن بنی عباس، سعی وافر و گسترده ای را برای از بین بردن خط و زبان فارسی در ایران آن زمان و کشورهای شکست خورده رومی و مصری و دیگر کشورهای شمال آفریقا بکار بردند و موفق شدند زبان عربی را به زبان اصلی مردم آن کشورها تبدیل نمایند. در ایران نیز تمام کتب دانشگاهی و نامه های اداری و غیره به زبان عربی تغییر یافته بود و در حال سرایت به گویش و زبان مردم کوچه و بازار بود (البته در مورد خط ایرانیان، اعراب موفق شدند برای همیشه خط ایرانی را به فراموشی بسپارند و خط خود را حایگزین نمایند. ولی در مورد زبان موفق نشدند.)
بزرگان ایران احساس خطر کرده بودند. در این زمان در شمال خراسان و بعضی از نقاط دیگر، با تلاش پادشاهان سلسله سامانی و یعقوب لیث صفاری و دیگران، تلاش های زیادی برای احیای زبان فارسی انجام شد و نخستین کسی که پس از حمله اعراب به ایران در دربار سامانیان به فارسی شعر سرود رودکی بود. دربار خلفای عباسی تلاش زیادی می کردند که زبان فارسی را محو و نابود کنند. در این زمینه تلاش های پنهانی زیادی از جانب بزرگان ناشناس ایران صورت گرفت و پنهانی و با زحمت زیاد و صرف هزینه های گزاف، شروع به جمع آوری و خرید کتاب های قدیمی و تاریخی ایران نمودند و کتاب های یاد شده را به شاعر بزرگ دقیقی دادند تا تاریخ ایران را از روی آنها به نظم ( زبان شعر) در آوَرَد. (دقیقی در زمان فردوسی می زیست و شاعر بسیار مُتِبَحِر و توانمندی بود.)
خلیفه عباسی بغداد توسط خدمتکار دقیقی که جاسوس آنها بود از این امر آگاه شد و سمی مهلک تهیه و توسط همان خدمتکار جاسوس، به خورد دقیقی داده و او را کشتند، دقیقی از زمان شروع سرودن اشعار و تاریخ ایران زمین تا هنگام مرگ توانسته بود هزار بیت بِسُراید، دوباره بزرگان ایرانی، پنهانی به رایزنی و مشورت پرداختند و این امر مهم و عظیم را به فردوسی سپردند و فردوسی با سرودن و خلق شاهنامه توانست خدمت بزرگی به تاریخ و زبان و فرهنگ ایران و ایرانی نماید.
⬅️ مجدداً به نزد نادر و ستاره باز می گردیم. نادر از ستاره پرسید چرا تو در حالی که شوهر داشتی، در میان دیگر دختران نزد من فرستادند؟
ستاره سرش را پائین انداخت و گفت: من شوهر داشته ام ولی اکنون ندارم، نادر پرسید آیا از او جدا شده ای؟ ستاره گفت: خیر
آیا او فوت نموده؟ خیر
آیا او در جنگ با سپاهیان ایران کشته شده؟ خیر قربان در جنگ کشته نشده.
نادر پرسید یعنی چه؟ پس چه شده؟ ستاره گفت: او کشته شده ولی بدست خود من.
نادر با تعجب گفت: واقعاً تو او را کشتی؟ ستاره گفت: بله با همین دشنه ای که در دستان شماست.
چهره نادر تماشائی بود. زیرا می دید بەجای یک زن زیبا و دلربا، با یک ببر وحشی و خطرناک روبروست. بەهمین خاطر بی درنگ پرسید چرا او را کشتی؟ ستاره گفت: برای دفاع از شرف و ناموسم.
نادر گفت: مگر او شوهر تو نبود؟ دفاع از شرف و ناموس چه معنائی دارد؟ وقتی که می گوئی او شوهر تو بوده!
در این هنگام گردی از غم و اندوه، چهره ستاره را پوشانید و لحظه ای خاموش ماند. نادر گفت: من تا بەحال از کسی خواهش نکرده ام. ولی چون تو دختر دلیر و راستگوئی هستی از تو می خواهم که داستان زندگی ات را بی کم و کاست برایم بازگو کنی.
ستاره دو دل و مردد بود ولی نهایتاً لب به سخن گشود و گفت:
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر)
👈 بخش117
با فریاد تهدید آمیز نادر در مقابل خواجه باشی، محافظان وی با شمشیرهای آخته و از نیام (غلاف) کشیده بەدرون تالار ریخته و منتطر فرمان نادر برای مجازات افراد داخل تالار شدند.
بند بند وجود و اندام خواجه باشی به لرزه افتاد و با التماس به پای نادر افتاد و سوگند خورد که توطئه ای از جانب او در کار نبوده و نمی داند. چگونه آن دختر گستاخ، با خنجر کوچک به تالار آمده! دختر که چنین دید بی اعتناء به محافظان خشمگین، خنجر خود را به زمین انداخت و با همان اعتماد به نفس رو به نادر کرد و گفت: این خواجه بدبخت گناهی نکرده، او را رها کنید و مرا مجازات کنید. محافظان نادر بلافاصله خنجر را از زمین برداشته و دوباره چشم به فرمانده خود دوختند تا چه دستوری صادر می نماید. نادر که چنین دید. بدون اینکه چیزی بگوید. خواجه باشی و دختران حاضر در تالار را به حال خود واگذاشت و از تالار بیرون آمد در حالی که یک لحظه، چهره و اندام آن دختر زیبای هندی که با جسارت و گستاخی اش زیباتر بنظر می رسید. از نظرش دور نمی شد و بە عبارتی نادر، عاشق آن دختر شده بود. ولی با خود فکر می کرد. چگونه می تواند او را بدست آوَرَد؟
در حالی که شوهر دارد و کیش او مسیحی است.
یک ساعت پس از خروج نادر از تالار، که به اندازه یک سال بر وی گذشته بود، او دیگر طاقت نیاورد و خواجه باشی را احضار کرد.
خواجه باشی لحظه ای بعد بەخدمت نادر آمد و زمین ادب بوسید. نادر به آرامی و با حالتی که نمایانگر رفع سوء تفاهم و بخشش وی بود از او خواست،
آن دختری که از همه زیباتر و گستاخ تر بود را به حضورش بیاورد. خواجه باشی گفت: قربانت گَردم، تجربه به من می گوید، آن دختر نیز به شما دلبسته شده، ولی در تحفیقی که کرده ام آن دختر، بسیار سرکش و بی پروا و بی باک است و ممکن است به شما آسیب برساند و دوباره لشگریان قبله عالم و مردم هند را بەجان هم بیندازد و دردسر آفرین گردد. نادر گفت تو به این کارها، کاری نداشته باش، زود آن دختر را نزد من بیاور، اندکی بعد، آن دختر با همان گردن فرازی و اعتماد به نفس، در مقابل نادر ایستاده بود.
نادر که با بی تابی منتظر بود، با مهربانی او را مخاطب قرار داد و از او خواست که روبروی او بنشیند. دختر بی آنکه تعارف و یا تشکری نماید. نزد نادر آمد. نادر خنجر دختر را از جیب خود بیرون آورد و آن را به دختر داد. ولی دختر با رعایت ادب گفت: حال که در پیشگاه پادشاه ایران هستم. در امانم و نیازی به آن ندارم. نادر از نام دختر پرسید که پاسخ شنید نامم ستاره است.
نادر به ستاره گفت: می خواهم سوالاتی از تو بپرسم و توقع دارم راست بگوئی، ستاره گفت: دروغ زائیده ترس است و من از هیچ کس نمی ترسم. نادر که از صراحت لهجه ستاره لذت می برد. پرسید تو زبان فارسی را چقدر سَلیس صحبت می کنی. ستاره پاسخ داد:
" پدر و مادر من از بزرگان هند بوده اند و آنها به فارسی سخن می گفتند. من در کاخ شاهنشاهی هند بزرگ شده ام و در اینجا بیشتر درباریان و بزرگان و بازرگانان برجسته و شعراء، همه و همه، به فارسی می نویسند و به فارسی صحبت می کنند."
( تقریباً تا یک صد و پنجاه سال پیش، زبان رسمی و تمام گویش درباریان و بزرگان عثمانی و هند، پاکستان، بنگلادش، سریلانکا و کشمیر تا اوایل قرن بیستم جزء خاک هند بودند که با دسیسه انگلیسی ها از خاک اصلی هزاران ساله، تجزیه شدند و آسیای میانه: ازبکستان، ترکمنستان، قرقیزستان، تاجیکستان و قفقاز شامل ارمنستان، آذربایجان کنونی، گرجستان و زبان فارسی متداول بود و تمامی مکاتبات اداری و حتی عمده شعر و ادب بیشتر این نواحی، به فارسی بود که با دسیسه ها و تطمیع و تهدیدهای همه جانبه دولت انگلستان و دولت روس، به آهستگی و به تدریج، زبان فارسی حذف و زبان انگلیسی و در بعضی نواحی نیز روسی جایگزین آن شد. دولت انگلیس حتی موفق شد. خط دولت عثمانی (ترکیه) را به انگلیسی تغییر دهد.)
شایان ذکر است، زبان ترکی که در حال حاضر در استانهای شمال غربی ایران رایج است مربوط به گویش نژاد مغول و تاتار و ترکمن بوده که از هفتصد و پنجاه سال پیش به این سو، پس از حمله چنگیزخان مغول و بعد از آن تیمور لنگ (تیمور تاتار بود ولی برای کسب شهرت، نَسَب اجدادی خود را به چنگیزخان مغول نسبت می داد و دویست سال پس از چنگیزخان خونریز، به ایران حمله کرد و جنایاتی بسیار هولناک مرتکب شد و خرابی های زیادی از خود بجا گذاشت.) در ایران ماندگار شده، در تاریخ آمده که در بعضی نواحی بسته به سلیقه حاکم محلی
/channel/kurdokurdistan
دهه (1920م) عکس های مستند اجتماعی لارنس لاکهارت ( Laurence Lockhart) تاریخ نگار، پژوهشگر بریتانیایی از زنان و دختران کرماشان
دەهەی ١٩٢٠ زایینی وێنەی موستەند کومەڵایەتی لارنس لاکهارت مێژوونۊس، تۊژەر بریتانیایی وە دۊەت و ئافرەتەیل ئوستان کرماشان.
✍آراس زحمتکش
/channel/kurdokurdistan
🔹ماجرای حملە مغولان
(جنایت جلال الدین خوارزمشاه در گرجستان)
👈بخش41
پس ازشکست مغولان در پروان، شخصیت جلال الدین برای مدت کوتاهی تبدیل به یک قهرمان نجات بخش شده بود و مردم ایران حساب او را از جنایات و غارتگری های پدرش جدا می دانستند. اما او پس از بازگشت از هندوستان اثبات نمود که همانند پدرش است. چون پس از گسترش نفوذ خود در آذربایجان، به گرجستان لشکر کشید و شهر دوین را تسخیر کرد.
جلال الدین سپاه ملکۀ گرجستان را در منطقه گارنی شکست داد. جلال الدین قصد تصرف تفلیس داشت که به دنبال ورود خبر شورش مردم تبریز توسط شرف الملک وزیر، ناچار به آذربایجان بازگشت و شورش را با خونریزی وحشتناک در تبریز سرکوب نمود و سپس شهر گنجه را نیز تصرف کرد.
جلال الدین سپس به قلمرو اسماعیلیان در الموت حمله کرد و سپس گروهی از مغولان را نزدیک دامغان شکست داد و به تبریز بازگشت.
وی با لشکرکشیهای متعدد مدام برای خود دشمنتراشی میکرد؛ گویی مغولها کافی نبودند و باید با اسماعیلیان و گرجیها و بسیاری از دیگر اقوام نیز درگیر میشد. سپس دوباره به گرجستان و شهر تفلیس لشکرکشی کرد و در مارس 1226 میلادی آن شهر را محاصره کرد.
ملکه گرجستان و دربارش موفق به فرار از گرجستان شدند. سرانجام در 9 مارس آن سال، گروهی از مسلمانان ساکن تفلیس دروازههای شهر را به روی سپاه جلالالدین باز کردند.
مهاجمان ترک خوارزمشاه، شهر را غارت کرده و جمعیت مسیحی آن را قتلعام کردند. یک مورخ گرجی دربارهٔ بی رحمی سربازان جلالالدین در کشتار مردم شهر این گونه گزارش کرده: سربازان دشمن کودکان شیرخواره را از آغوش مادرانشان جدا کرده و سر آنان را به پل میکوبیدند. مورخان مسلمان، چون نسوی، ابن اثیر که منشی جلالالدین خوارزمشاه بود، کشتار مسیحیان گرجی که اسلام نیاورده بودند را تأیید کردند.
به دستور سلطان جلالالدین، نشانهای مسیح و مریم مقدس را روی پلی در رود کُر قرار دادند و مسیحیان را مجبور به زیر پا نهادن این نشانها کردند، مسیحیانی که از زیر پا گذاشتن این نشانها سرباز زدند و اسلام نیاوردند. همگی گردن زده شدند.
اقدامات نابخردانه جلال الدین از او یک هیولایی بدتر از پدرش و چه بسا بدتر از مغولان ساخته بود. تخریب کلیساها، برپایی مساجد در محل آنها و فرمان قتلعام غیر مسلمانان تفلیس از مهمترین اقدامات خوارزمشاه در این شهر به شمار میرود. سلاطین ترک در زمینه اجرای قوانین اسلامی بسیار تندرو بودند و از دید آنان هر کسی که شریعت مورد نظر آنان را نمی پسندید کافر شناخته شده و لایق مرگ بود.
ویرانگری جلال الدین در تفلیس به گونهای بود که مسیحیان آن را از بزرگترین ضربات به مسیحیت و مشابه خونریزی تیتوس امپراتور روم در اورشلیم میدانند. فتح تفلیس موجب شد که جلال الدین را چون سلطان محمود غزنوی از غازیان بزرگ اسلام (کشنده کافران و جهاد کننده برای گسترش اسلام) قلمداد کنند.
/channel/kurdokurdistan
🔹سالروز نسلکشی #کردهای_فیلی
یاد و خاطره ۲۲ هزار شهید کرد گرامی باد.
کردهای فیلی ایلامی الاصل که در عراق زندگی می کردند در دوران رژیم بعثی صدام در پروژه انفال و در مقابرالجمعی در نگرهالسلمان و سایر زندانها مظلومانه و بیگناه به شهادت رسیدند.
👈 متاسفانه این ژینوساید فیلی ها آن گونه که لازم است، در دنیا به آن پرداخته نشده است.
در تقویم ملی جمهوری فدرال عراق، این روز به دلیل زندهبهگور کردن کردهای فیلی، بنام ( یوم الشهید الکردی الفیلی/ ڕۆژی شههیدانی کوردی فەیلی) نامگذاری شده است.
روحشان شاد، یادشان گرامی.
/channel/kurdokurdistan
🔹ماجرای حملە مغولان بە ایران
( سیاست جلال الدین خوارزمشاه در مقابل خلیفه عباسی)
👈 بخش 40
جلالالدین، مبارزه با مغولان را در مشرق قلمرو خود و تلاش برای اتحاد با همسایگان مسلمان غربی برای مبارزه با مغولان را دو رکن اساسی سیاست خود قرار داد. اما ناتوانی سیاسی وی در جلب مساعدت این همسایگان، مانع از توفیق وی گردید و حتی به غفلتِ او از مغولها انجامید.
جلالالدین، در هنگام بازگشت به ایران متوجه شد که برای توقف حمله مغولان باید حکم تائید خود را از خلیفه بگیرد. پس برخلافِ پدر و پدر بزرگ خود، با ابراز اطاعت از خلیفه عباسی ناصرلدیناللّه و ضرب سکه بنام وی، به شیوه سلاطین غزنوی کوشید به اقتدار خود مشروعیت ببخشد و نیز از پشتیبانی خلیفه در برابر مغولها برخوردار شود. از اینرو، در محرّم 621 هجری، به خوزستان و اطراف بصره تاخت و عامل خلیفه را در شوشتر محاصره کرد. در حالی که برای گرفتن مشروعیت از خلیفه نباید به خوزستان لشکر می کشید.
او با فتح دوباره خوزستان به خلیفه فهماند که مشروعیت خلیفه و تسلط بر خوزستان را به صورت هم زمان می خواهد. برای همین برخی از عاملان خلیفه را که در خوزستان دستگیر شده بودند، آزاد کرد و علاء الدین پسر محمد نسوی را برای عذرخواهی به بغداد فرستاد. اما خلیفه که خوزستان را برای خود می خواست و همچنین اختلافاتِ گذشته خود را با خوارزمشاهیان فراموش نکرده بود به او پاسخ مناسبی نداد و علاوه بر نگه داشتن پسر محمد نسوی و بازداشت او، سپاهی را به سرکردگی جمالالدین قَشْتَمور به جنگ جلالالدین فرستاد و به مظفرالدین گوکبوری، والی اربیل، دستور داد تا قشتمور را یاری کند و جلالالدین را شکست دهند.
جلالالدین، با استفاده از ناهماهنگی میانِ این دو سردار، قشتمور را مغلوب کرد و به سوی بغداد پیش رفت. با اینکه هیچ مانعی سر راە او وجود نداشت. فقط برای اثبات حسن نیتِ خود، از بعقوبه عراق جلوتر نرفت، اما چون با مقاومت شهرهای اطراف به ویژه دَقوقاء که به شدت تابع خلیفه و حکم او بودند و لشکر جلال الدین را لشکر کافر می دانستند، روبهرو شد و به قتل و غارت آنان پرداخت.
وی در ادامه سپاه مظفرالدین گوکبوری را شکست داد و او را اسیر کرد. گفته می شود که جلال الدین تمایل داشت با اتحاد با ملوک ایوبی به بغداد حمله نماید.
اما علت حمله نکردن به بغداد را استحکامات بغداد دانسته
جلالالدین در آخر ربیعالآخر 622 از دقوقاء به سمت #کردستان و #آذربایجان بازگشت تا قدرت خود را در آن مناطق تقویت نماید.
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامە نادرشاە افشار (پسر شمشیر)
👈 بخش122
دوم- تخت گوهر نشان طاووس، زینت داده شده از زر و سیم (طلا و نقره) و جواهرات متعلقه به بهای تقریبی
۳۳۷،۴۰۰،۰۰۰،۰۰۰ قِران
سوم- سکه های زر ناب (طلای خالص، ۲۴ عیار) و سیمین (نقرەای) خزانه پادشاهی هند به بهای ۳۵۳،۶۵۰،۰۰۰،۰۰۰ قِران
چهارم- بخشی از وسایل کاخ پادشاهی هند مانند میزهای طلا و پردەهای زَربَفت (از طلا بافته شده) صندلی های طلا و نقره به بهای ،۱۱۲،۵۰۰،۰۰۰،۰۰۰ قِران
پنجم- ظروف زرین (طلائی) و سیمین (نقره ای) به ارزش ۱۸۷،۵۰۰،۰۰۰،۰۰۰ قران
ششم- پارچه های زربفت و گرانبها به ارزش ۷۵،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰ قران
هفتم- ساز و برگ جنگی به غنیمت گرفته شده ارتش هند شامل توپ، تفنگ، فشنگ، تبر، نیزه، شمشیر، تیر و کمان، دشنه به ارزش ۳۷،۵۰۰،۰۰۰،۰۰۰ قران
هشتم- پیشکش های محمدشاه به نادر به ارزش ۲۷۱،۵۹۵،۰۰۰،۰۰۰ قران
نهم- پیشکش های مهاراجەها و اعیان و اشراف و استانداران هند به ارزش ۷۵۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰ قران
دهم- پیشکش های سرداران سپاه هند به ارزش ۱۵۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰ قران
یازدهم- پیشکشی از سوی مظفرخان از راجەهای بزرگ هند به ارزش ۱۵۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰ قران
دوازدهم- پیشکشی نظام الملک (نخست وزیر هند ) و قمرالدین وزیر (پدر سردار علی محمدخان، سرکرده شورشیان هند که به فرمان نادر اعدام شد) به ارزش ۱۱۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰ قران
سیزدهم- پیشکشی بازماندگان سعادت خان فرمانده ارتش هند که بەدست یکی از سربازان گارد ویژه نادر بنام حمزه کشته شد به ارزش ۱۱،۲۵۰،۰۰۰،۰۰۰ قران
چهاردهم- جمع کل پیشکشی های ذکر شده بالغ بر ۱،۱۱۱،۰۱۰،۰۰۰،۰۰۰ قران
🔸آبه دوکلوستره تاریخ نگار فرانسوی می نویسد: بجز آنچه توسط حسابرسان ایران صورت برداری و برابر ارقام حیرت انگیز بالا، از هندیان گرفته شد در دشت کرنال، پس از تسلیم ارتش هند و درخواست متارکه جنگ از سوی نظام الملک، محمدشاه بیست ارابه روپیه زرین (طلائی) و یکصد شتر روپیه سیمین (نقره) بەعنوان پیش پرداخت متارکه و خسارت جنگ، به ارتش ایران پرداخت کرده بود.
علاوه بر مبالغ بسیار گزاف بالا، که شرح آن رفت. جواهرات نفیس و گرانبهای بسیاری نیز، هنگام عروسی نصراله میرزا از سوی درباریان هند به رسم هدیه پرداخت شده بود.
▫️جمسن فریزر تاریخ نگار انگلیسی می نویسد: گذشته از ارقام حیرت انگیزی که نادر از هندیان دریافت کرد. هنگام بازگشت به ایران، دوهزار پیل و دەهزار شتر و عده زیادی غلام و کنیز و صنعتگر با خود به ایران آورد.
🔻لارنس لاکهارت، تاریخ نگار انگلیسی می گوید: ارزش کل غنیمت هائی که نادر، از زر و سیم و جواهرات و غیره با خود به ایران آورد برابر با سرمایه و ثروتی بود که دولت هند در طول سیصد سال در خزانه پادشاهی ذخیره و اندوخته بود که نادر آن را یک جا تصاحب کرد و به ایران آورد.
🔺آلفرد دوکلوستره، تاریخ نگار هلندی می نویسد: آیا ثروت و سرمایەای را که نادر از هندوستان بەاندازە تمام گنجینه های جهان است به ایران آورد. در دیگر نقاط جهان نظیر و مانندی دارد؟
آیا می توان باور کرد که همه این ثروت های بیکران را تقدیم نادر کرده باشند؟
در میان جواهرات بی نظیری که نادر از هند به ایران آورد دو قطعه الماس #کوه_نور و #دریای_نور است که در جهان بی مانند است.
کوه نور، بزرگتربن الماس گیتی است و تاریخچه آن به پنج هزار سال پیش باز می گردد که نسل به نسل در خانواده راجاهای هند دست بدست گشته، تا به محمدشاه برسد.
محمد شاه این الماس را بسیار دوست داشت و برای اینکه از دید کارگزاران نادر مخفی بماند آن را از خزانه خارج و در دستار (عمامه) خود مخفی نموده بود. ولی نادر که توسط جاسوسان خود از این راز آگاه شده بود در مراسمی رسمی و جشنی که در تالار اصلی دربار برگزار شد در ظاهر بەعنوان احترام ویژه به محمدشاه، تاج پادشاهی خود را بر سر محمدشاه گذارد و دستار (عمامه) محمدشاه را بر سر خود گذاشت. محمدشاه که این الماس را در لیست موجودی خزانه دربار هند نیاورده بود. نتوانست، چیزی بگوید و این الماس به تملک خزانه ایران درآمد.
این الماس پس از نادر بین چند پادشاه و سردار ایرانی و افغانی دست به دست شد و مجدداً به هند بازگشت و به ریجیت سینگ رسید. وی در جنگی ناجوانمردانه از انگلیسی ها شکست خورد و تمامی خزانه و گنجینه های وی توسط انگلیسی ها غارت شد و به تاراج رفت. کوه نور با تشریفاتی خاص به ملکه ویکتوریا رسید. هنگامی که نادر این الماس را به ایران آورد وزن آن ۷۰۹ قیراط بود. ولی بر اثر اشتباه الماس تراش ایتالیائی هنگام تراش کوه نور، این الماس بی نظیر شکسته شد و وزن آن کاهش شدیدی پیدا کرد. ملکه ویکتوریا آنرا به الماس تراش دربار سپرد که در نهایت وزن الماس با توجه به دوبار تراش از ۷۰۹ قیراط به ۱۰۶ قیراط تنزل یافت که با این همه، باز هم کوه نور، از بزرگترین و بی مانندترین الماس های جهان است.
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر)
👈 بخش121
خبر ازدواج نادر و ستاره باعث خوشحالی محمدشاه و دیگر بزرگان هند شد.
نادر سرداران و افسران خود را فرا خواند و از آنها خواست از میان چهل و نه دختر زیبائی که برای او فرستاده بودند، یکی را بەعنوان همسر انتخاب کنند تا رشته پیوند دو ملت مستحکم تر شود. سپس فرمانی صادر کرد که هر سرباز ایرانی که دلبسته زن و دختری از مردم دهلی شده باشد به شرط رضایت طرف مقابل، می تواند با آنان پیمان زناشویی ببندد.
نادر به این هم اکتفاء نکرد و دو روز بعد فرمانی صادر کرد که زنان و دختران دهلی که نان آور خود را از دست داده بودند. می توانند به همسری سربازان ایرانی درآیند. او می خواست بدین وسیله زخم های عمیق و ژَرف مردم دهلی را بهبود بخشیده و درمان کند و کینه ایرانیان را از سینه ملت هند پاک کند.
چند روز بعد نادر تصمیم گرفت برای دومین پسر خود بنام نصراله که در دشت کرنال بەهمراه وی می جنگید همسری از میان خانواده پادشاهی هند انتخاب کند. او پس از مشورت با ستاره که بەخوبی با دختران خانواده محمدشاه آشنائی داشت. تصمیم گرفت. دختری بنام کوکب فرزند یزدانبخش که از نوادگان اورَنگ زیب، پادشاه سابق هند بود را بەعنوان عروس خود و همسر نصراله میرزا برگزیند.
جشن باشکوهی برگزار شد و محمدشاه و نظام الملک و قمرالدین وزیر (پدر سردار علی محمدخان که شورش دهلی را بەراه انداخت و بەدستور نادر اعدام شد) و دیگر بزرگان هند از یک طرف و نادر و سردار جلایر و سردار مصطفی خان، سردار حاج خان بیگ و دیگر سرداران لشکر در این جشن شرکت کردند. در این هنگام ملای عاقد لب به سخن گشود و با خواندن آیاتی از قران گفت: در کشور هند رسم است که در قباله ازدواج، تا هفت پشت عروس و هفت پشت داماد نوشته می شود. اینک از حضرت نصراله میرزا، داماد ملت هند و فرزند شاهنشاه ایران خواهش می کنم تا اسامی هفت پشت اجداد و نیاکان خود را نام ببرد تا در قباله ازدواج بنویسم (عاقد می خواست بدین وسیله نادر و پسرش را شرمسار نماید.)
رنگ از روی نصراله میرزا و سرداران ایران پرید. نصراله میرزا جز نام پدرش نادر و پدر بزرگش امامقلی، که در چادری مُحَقّر در صحرا با چوپانی و پوستین دوزی روزگار می گذراند کسی را نمی شناخت. وانگهی به فرض آنکه بداند. چگونه می توانست در میان گروهی که همەگی پشت اندر پشت شاهزاده بودند. عنوان کند که نیاکانش چادرنشین و چوپان بودەاند؟ در سوی دیگر تالار، ابروان گره خورده نادر و چهره در هم رفته وی به چشم می خورد. سرداران نادر می دانستند او در این حالت بسیار خشمگین و در عین حال اندیشمند بەدنبال راه گریزی می گردد. لبخندهای شیطنت آمیز اطرافیان محمدشاه که این نقشه را طرح کرده بودند. نشان می داد. تیرشان به نشانه خورده و شادمان منتظر پاسخ نصراله میرزا بودند. محمدشاه از این توطئه آگاهی نداشت. هاج و واج مانده بود. او نادر را می شناخت و بیم آن را داشت که فاجعه دیگری رخ دهد.
نزدیک یک دقیقه به سکوت گذشت. خاموشی کُشندەای تالار را در بر گرفته بود. ملای عاقد دوباره بلند شد و گفت: حضرت داماد، لطفاً تا هفت پشت خود را نام ببرید تا برابر رسومات هند در قباله ازدواج نوشته شود. در این هنگام آوای رسا و لرزه برانگیز نادر بلند شد و گفت، بنویسید: داماد نصراله میرزا پسر نادر، نادر پسر شمشیر، نوه شمشیر، نتیجه شمشیر، نبیره شمشیر، ندیدەی شمشیر، ما پدر اندر پدر تا هفتاد پشت، پسران شمشیریم!
طنین سخنان نادر در فضای تالار پیچید. این سخنان چنان بُرّنده و محکم اداء شد که عاقد نیرنگ باز، با دستهای لرزان در قباله ازدواج همان را نوشت که نادر فرمان داده بود. نادر سپس رو به حاضرین در تالار کرد و گفت:
" بزرگی و افتخار، به تیره و نژاد شخص نیست. کسی بزرگ است که خودش سزاوار بزرگی باشد و بتواند آن را بەدست بیاورد. مرام و منش هر کسی، از خود او آغاز می شود نه از پدر و نیاکانش."
فردای اجرای مراسم ازدواج، حسابرسان و آمارگیران از هر دو طرف، روبروی هم قرار گرفتند. حسابرسان ایرانی آمار دقیقی از ثروت دربار و وزراء و بزرگان هند تهیه کرده بودند.
همان طور که قبلاً گفته شد از هنگامی که پیمان متارکه جنگ در دشت کرنال بین نادر و محمدشاه بسته شد. نادر در اندیشه گرفتن خسارات لشکرکشی خود به هند بود در همین رابطه حسابرسان ایران دارائی های خزانه هند و دیگر بزرگان و سران را شمارش کرده و به نادر گزارش کرده بودند. در روز تعیین شده، فهرست دارائی ها و پیشکش های راجاها و توانگران هند به شورای حسابداران داده شد و سهم هر کدام به شرح ذیل اعلام و بەعنوان تاوان و خسارات جنگ به تملک ارتش و ملت ایران درآمد.
یکم-
گوهرها (جواهرات قیمتی) و سنگ های پر بها و گران قیمت متعلق به محمدشاه و خزانه سلطنتی به بهای ۹۳۷،۰۰۴،۰۰۰،۰۰۰ قِران
/channel/kurdokurdistan
🔹ماجرای حملەی مغولان
(تاثیر حمله مغولان بر اخلاق مردم ایران)
👈 بخش38
سقوط اخلاقی ایرانیان از دوران سلطه اعراب بر ایران آغاز شده و در دوره تسلط آلتاییان این سقوط اخلاقی نوع پدوفیلی (کودک آزاری) نیز کشیده شد. به طوری که در دربار برخی سلاطین و امیران، وزیران و... غلامان خردسال دیده می شد.
همجنس گرایی در بین آلتاییان بسیار مرسوم و پر طرفدار بود و غلام های زیادی از سمت قرقیزستان به سرزمین های تحت سلطه آلتاییان آورده و فروخته می شد. روایت است که یکی از سلاطین غزنوی غلام ترک تباری به نام ایاز داشت که به شدت به او وابسته بود. این غلام نگون بخت، دارای چشمان بادومی و موهایی مشکی بود که آن را در دو قسمت سر گیس کرده و به دو طرف گردنش می انداخت.
روزی سلطان در عالم مستی از حاجبان خواست که موهای سر ایاز را کوتاه کنند و بعد از اینکه مستی او پرید از این تصمیمش پشیمان شد و یه شدت اندوهگین بود که چرا این چنین او را زشت نموده است. عنصری که بزرگترین شاعر دربار سلطان بود از راه رسید و پس از جویا شدن ماجرا، برای رهای سلطان، این رباعی را سرود که باعث خوشحالی خاطرش شد.
در این شعر "بت" به معنی محبوب و معشوق است که همان اَیاز می باشد.
کِی عیب سرِ زلف بت از کاستن است؟
چه جای زِ غم نشست و برخاستن است
وقت طرَب و نشاط و مِی خواستن است
که آراستن سرو زِ پیراستن است
این دو بیتی گرچه زیباست و از ذوق و هنر و چیره دستی شاعر حکایت دارد اما در همین دو بیتی می توان یک حاکم بیمار و پدوفیل را در کنار یک شاعر بی وطن ملاحظه نمود.
بی مرامی، دزدی، شکستن حرمت خانواده، بی احترامی به پدر و مادر، ایجاد فرم دیکتاتوری در حریم خانواده ، وارد شدن ادبیات تند چون زخم زبان و مسخره کردن دیگران، به گوشه مطبخ رانده شدن زنان و دور ماندن آنان از تمام فعالیت های اجتماعی، چشم داشت به ناموس دیگران، مفت خوری، بی نمکی، خسیسی و ... از ویژگی هایی بود که حملات بیگانگان برای مردم ایران به ارمغان آورد و حمله مغولان تمام این خصوصیات منفی را تشدید نمود.
کلاهبرداری و کلاه گذاشتن سر دیگران مرسوم شد و ضعیف کشی و قلدری به ارزش اخلاقی تبدیل شد.
با حمله مغولان، شوخی هایی در مورد ناموس به صورت فحش خواهر و مادر باب شد و رفته رفته در بین تمام مردم متداول گردید.
به علت چشم تنگی آلتاییان و سپس مغولان، نوعی فرهنگ بیمار به جامعه ایرانی تزریق شد که پدر و مادر به فرزندان خود می آموختند که تا حد امکان وسایل و دارایی های خود را به کسی نشان ندهد و از خرج کردن پول پرهیز نماید.
خسیسی به اخلاقی پسندیده تبدیل شد و معنی قناعت گر و جمع کننده گرفت. طبیعی بود که با چنین دیدگاهی، مهمانی ها، جشن ها، تجمعات فامیلی و شب نشینی ها به عنصری نامطلوب و پر هزینه تلقی شد و رفته رفته بین اعضای فامیل و طایفه نوعی از هم گسیختگی و کم گذشتی پدید آمد.
صفا و صمیمیت از جامعه رخت بر بست و ایرانیان دیگر تحمل همسایه خود را نیز نداشتند.
خیام در مورد مردم بی صفای دوران خود یک توضیه جالبی می کند که:
آن بِه که در این زمانه کم گیری دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست
آنکس که تو را به زندگی تکیه بر اوست
گرچه چشم خِرَد باز کنی دشمنت اوست
این شعر کاملاً گویای ضعف اخلاقی مردم دوران زنگی خیام می باشد.
البته در بین مردم هنوز افرادی بودند که تمام ویژگی پهلوانانه اجداد باستانی خود را حفظ نموده بودند. این افراد اصیل به پهلوانان و قهرمانان دوره خود معروف بودند، که پروین اعتصامی در مورد آنان چنین می گوید:
دانی که را سزد صفت پاکی؟
آنکه او وجود پاک نیالاید
تا خلق ازو رسند به آسایش
هرگز به عمر خویش نیاساید
تا دیگران گرسنه و مسکینند
بر مال و جاه خویش نیفزاید
آن زمانی که مفتی و حاکم شد
زر ببیند و خلاف نفرماید
مردم بدین صفات اگر یابی
گر نام او فرشته نهی، شاید
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامە نادرشاە افشار (پسر شمشیر)
👈 بخش 120
طبیب مخصوص وی، بارها و مکرر، به او هشدار می داد.
شب به نیمه رسید و میهمانان یک به یک با اجازه سردار، قصر را ترک کرده و رفتند. سردار با همان حالت مستی و نشاط بسیار، دست مرا گرفت و با مهربانی به اتاق خواب برد و پس از آن، آرام بەسوی من خیز برداشت تا مرا در آغوش بگیرد. من که تشنه انتقام و منتطر چنین لحظەای بودم. مانند جانوری درنده، در چشم بەهم زدنی دشنه را کشیدم و شاهرگ و خرخره او را بریدم و پس از آن نیز چندین ضربه کاری بر قلب و پهلوی وی وارد آوردم. سردار که خِرخِره اش بریده شده بود. هر چه سعی می کرد. نمی توانست فریاد بزند، تا محافظانش را صدا کند و پس از یکی دو دقیقه با توجه به خونریزی شدید از رگهای گردن، چهره کریه و پلید و زشتش، به زردی گرائید و به دَرَک واصل شد.
پس از گرفتن انتقام بەفکر خودکشی افتادم. ولی خیلی زود منصرف شدم. لذا در نزدیکی های سحر که خاموشی سنگینی در قصر حاکم شده بود، از غفلت نگهبانان استفاده کردم و خود را به باغ بزرگ قصر رسانده و از درختی که در نزدیکی دیوار باغ بود و قبلاً آنرا نشان کرده بودم. بالا رفته و خود را به آن سوی دیوار که جنگل بود رساندم و بی وقفه و بی هدف دوان دوان از آنجا دور شدم.
با روشن شدن هوا، افراد قصر که از کشته شدن فرماندەشان، آگاهی یافته بودند. بەدرون جنگل آمدند و گوشه گوشه جنگل و بوتەها را برای پیدا کردن من می گشتند و زیر رو می کردند. من درون چاله ای استتار شده با برگ درختان و بوته های جنگلی پنهان شده بودم و از ترس، نفسم در سینه حبس شده بود. افراد سردار تا نزدیکی غروب آفتاب، تمام قسمت های جنگل را گشتند و برای پیدا کردن من به قسمت های دیگر جنگل رفتند.
من که در ناز و نعمت، بزرگ شده بودم بەشدت از تشنگی و گرسنگی رنج کشیده و بی تاب شده بودم. تا بامداد روز بعد، در همان گودال بەخوابی عمیق فرو رفتم. با طلوع آفتاب و پس از اطمینان از اینکه افراد سردار مغول در آن ناحیه نیستند، از جنگل بیرون آمدم و در زیر تازیانەهای سوزان آفتاب در دشتی وسیع با تحمل تشنگی و گرسنگی راه می پیمودم. لباسهایم پاره و چرکین و چهرەای رِقّت انگیز پیدا کرده بودم تا اینکه از دور، کاروانی بزرگ را دیدم.
نیروی تازەای در پاهایم پدید آمد و دوان دوان خود را به کاروان رسانیدم و تقاضای آب و غذا کردم. رئیس کاروان مرد مهربانی بود و دستور داد به من آب و غذا بدهند. پس از خوردن غذا و نوشیدن آب، جان تازەای در جسم و جانم دمیده شد و در پاسخ به پرسش رئیس کاروان، ناچاراً به دروغ که از آن تنفر دارم گفتم، با خانوادەام مورد هجوم راهزنان قرار گرفته ام. ولی من موفق به فرار از چنگ آنان شده ام و از او خواستم مرا به دهلی و کاخ امپراتور هند ببرد تا مژدگانی قابل توجهی دریافت نماید. کاروان سالار درخواست مرا پذیرفت و بەسوی دهلی بەراه افتادیم.
کاروان سالار که مرد مهربانی بود با دادن آب و غذا و گذاشتن مَرهَم بر روی زخم ها و خراش های ریز و درشت من، بدون هیچ چشم داشتی مرا تا دهلی همراهی کرد و نزد دختر عمویم بنام شاه بانو که همسر سوگلی محمدشاه بود، سپرد.(سوگلی زنی است که در میان دیگر زنان از همه آنان بیشتر مورد توجه و مهربانی شوهرش باشد.) من هم به رسم قدردانی و سپاس، گردنبند گرانبهائی را که از سردار مغول به رسم هدیه دریافت کرده بودم، را به او دادم.
دختر عمویم احترام ویژه ای در مورد من قائل شد و بەعنوان ندیمه خود مرا در قصر محمدشاه معرفی کرد.
دو سال گذشت و هر روز زیباتر و دل رباتر می شدم. بەطوری که برخی از درباریان به این اندیشه افتادند که مرا بەعنوان همسر جدید محمدشاه به حرمسرایش بفرستند. ولی من بەعلت اینکه رقیب عشقی دختر عمویم شاه بانو نباشم و آن را خیانت در حق وی می دانستم از قبول خواسته آنان خودداری کردم. درباریان چاپلوس که مخالفتم را دیدند. مرا در میان آن پنجاه دختری که در تالار دیدید. قرار دادند تا شاید بدین وسیله مرا از قصر اخراج نمایند.
نادر که تا این لحظه خاموش بود رو به ستاره کرد و گفت: درباریان تو را بەعنوان پیشکش و کنیز به نزد من فرستاده اند. ولی اکنون از تو می پرسم آیا حاضری به همسری من درآئی و ملکه ایران شوی و شانه به شانه دختر عمویت که ملکه هند است ملکه ایران شوی؟
ستاره گفت: من افتخار می کنم. همسر مردی باشم که از سنگ خارا سخت تر و از فولاد آب دیده، استوارتر و محکم تر است و حتی حاضرم کنیز چنین مردی شوم. نادر از خوشحالی دست هایش را بر هم کوفت و بلافاصله خواجه باشی را احضار و فرمان داد فوراً روحانی عاقد و یک کشیش را حاضر کنند تا برابر آئین اسلام و مسیحیت عقد انجام شود.
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامە نادرشاە افشار (پسرشمشیر)
👈 بخش119
پدرم از بزرگان هند و فرمانده دژ استوار و مستحکمی بود. سربازانی نیرومند محافظ ما بودند و کشاورزان بی شماری کارگران خانواده ما، سرداران و بزرگان هند به دژ ما رفت و آمد داشتند. در یکی از روزها که میهمانی مجللی برقرار بود یکی از سرداران مغول، مرا دید و از پدرم خواستگاری کرد. پدرم با وجود احترامی که برای آن سردار مغول قائل بود بدلیل اختلاف سنی و مسائل دیگر پیشنهاد وی را نپذیرفت. چندی بعد سردار مغول مجدداً درخواست خود را تکرار کرد که باز هم با مخالفت پدرم مواجه گردید تا اینکه روزی پیغام داد قصد دارد برای میهمانی به دژ ما بیاید. پدرم پذیرفت و آماده پذیرائی شد.
آن شب سردار مغول با گروهی از مردان جنگی اش که لباس مبدل پوشیده بودند به دژ ما آمد و پس از خوردن شام، شب را در دژ ما ماند. سحرگاهان آوای شلیک تفنگها و چکاچک شمشیرها، همه را از خواب پرانید. همراهان آن سردار مغول شبانه، دروازەهای دژ را گشوده و سربازان وی مانند مور و ملخ، بەدرون دژ ریختند و ناجوانمردانه هر کسی که می دیدند، از دم تیغ می گذراندند. پدر و برادران و دیگر افراد ما، دلیرانه دفاع می کردند ولی همگی شربت مرگ نوشیدند. حملات مغولان چنان غافلگیر کننده بود که نتوانستیم فرار و یا خودکشی کنیم. تنها مادرم و چند زن دیگر موفق شدند خود را از بالای دژ به پائین پرتاب کرده و خودکشی کنند.
بەدستور آن سردار مغول، مرا با ریسمان و بر روی زین اسبی بستند و بەمدت یک روز به همین ترتیب راه پیمودیم تا به دژ آن سردار ناجوانمرد رسیدیم. در آن دژ مرا تحویل پیرزن مهربانی دادند. پیرزن به من گفت دخترم همه این کشت و کشتارها بەخاطر عشق سردار به تو بوده، تو اکنون کنیز او هستی و او مالک تن و جان توست. بنابراین عاقل باش و به او روی خوش نشان بده تا سوگلی حرمسرایش بشوی ولی اگر بخواهی در برابرش بایستی مطمئن باش او تو را پس از کامروائی و کامیابی، با سخت ترین شکنجەها خواهد کشت. سردار مردی سنگدل و بی رحم است.
چند روزی گذشت. پیرزن هر روز با مهربانی از من می خواست خود را تسلیم سردار مغول نمایم. در ابتدا خواستم خودم را بکشم ولی منصرف شدم، زیرا می خواستم به هر ترتیبی که شده انتقام خون پدر و مادر و برادرانم را از این مغول پست فطرت بگیرم. لذا پس از چند روز وانمود کردم نصیحت های پیرزن در من اثر کرده و آمادگی خود را برای ازدواج با سردار مغول اعلام نمودم. پیرزن که این را شنید با خوشحالی دست های خود را بر هم کوفت و دوان دوان بەسوی سراپرده سردار مغول رفت تا با دادن این مژده و خبر خوش مژدگانی و مزد زحماتش را در متقاعد کردن من بگیرد.
اندک اندک به من اجازه داده شد در کاخ های درون دژ و اتاق های بی شمار آن، رفت و آمد و گردش کنم. محافظان و خدمتگزاران در نهایت ادب و احترام با من رفتار می کردند و همه درها به روی من باز بود. ولی قصد اصلی من از گردش درون کاخ های سردار، پیدا کردن راه فرار بود و نه چیز دیگر
روزی ضمن بازدید از اماکن مختلف قصر، به یکی از اتاق های بزرگ آن سر زدم. روی زمین با پوست ببر و شیر و گراز و حتی مار، فرش شده بود و بر در و دیوار آن نیز، جنگ افزارهای گوناگونی نصب شده بود که در میان آنها این دشنه کوچک و بسیار تیز که اکنون در دستان شماست توجهم را جلب کرد. لذا در یک فرصت مناسب آنرا برداشته و در میان لباسهایم پنهان نمودم.
روزی پیرزن به سراغم آمد و از من خواست بەدنبالش بروم تا خوابگاه مجلل مرا نشانم دهد و گفت از امشب به بعد تو باید در اینجا بخوابی، به پیرزن گفتم آیا سردار مغول هم خواهد آمد؟ پیرزن لبخندی زد و گفت اگر تو بخواهی بله.
ولی اگر آماده نیستی سردار باز هم صبر خواهد کرد. من که با همراه داشتن آن دشنه احساس دلگرمی می کردم موافقت خود را اعلام نموده و برای انتقام لحظه شماری می کردم.
چند روز بعد، متوجه جنب و جوش افراد مختلفی در تالار قصر شدم. خیلی زود دریافتم جشن باشکوهی برپا شده و رامِشگران (نوازندگان و خوانندگان) و بزرگان ساکن دژ بەعنوان میهمان، یک به یک از راه می رسند. در این میان با دیدن ملائی که بەعنوان عاقد در ببن حاضرین بود. بند بند وجود من به لرزه درآمد و از اینکه همسر این مغول پنجاه و چند ساله دیو سیرَت، که قاتل خانوادەام بود، حالت چندش آوری به من دست می داد.
پس از حضور همه میهمانان، ملای عاقد مرا به عقد سردار مغول درآورد. او که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید جواهرات گرانبهایی، بەعنوان هدیه ازدواج به من بخشید. با رفتن ملای عاقد، بساط جشن و پایکوبی با نواختن رامشگران و نوازندگان و میگساری به اوج خود رسید و جام های بادِه پی در پی، پر و خالی می شد. سردار مغول سرمست از اینکه در نهایت مرا تصاحب کرده و بدست آورده بود چنان بی محابا، جام های شراب را سر می کشید که...
/channel/kurdokurdistan
🔹ماجرای حمله مغولان
(تاثیر حمله مغولان بر نابودی علم و دانش مردم ایران)
👈 بخش35
حمله مغولان حدود 600 سال پس از حمله اعراب بود و قبل از حمله اعراب، سه شهر تیسفون، نیشابور و جندی شاپور، مراکز مهم دانشگاهی ایران محسوب می شد.
اعراب کتابخانه تیسفون را به طور کامل از بین بردند، اما به خاطر همدستی مزدکیان در سرنگونی ساسانیان؛ نتوانستند تمام کتاب های ایرانیان را از بین ببرند. بخصوص کتاب های دانشگاه جندی شاپور که با دخالت مزدکیان از میان نرفت و تنها به زبان عربی ترجمه شد.
در واقع مزدکیان به از بین بردن نسخه های پهلوی این کتاب ها و نویسندگان آنان بسنده کردند تا ردپایی از دانشمندان دوران ساسانیان باقی نماند. کتابهایی که به عربی ترجمه شد در اختیار جهان اسلام قرار گرفت.
حضور ایرانیان در دربار خلفای عباسی و امیران ایرانی و سپس سلاطین ترک تبار باعث شد که نه تنها دانش پس از حمله اعراب در ایران متوقف نشود، بلکه دانشگاههایی بنام نظامیه ها و مدرسه های فنی با نام دارالفنون های زیادی در سراسر اسلام تاسیس شود که در آن به دانشجویان، دانش هایی چون نجوم، پزشکی، معماری، اقتصاد، فلسلفه و فقه و ... آموزش داده می شد و این دانشجویان پس از 10 سال مدرک پایان تحصیلات را از این دانشگاهها دریافت می نمودند و تقریباً به تمام دانش ها اگاهی داشتند. ابن سینا، ابوریحان بیرونی، خوارزمی، فارابی، سعدی شیرازی، عمر خیام، محمد زکریای رازی، عطار نیشابوری و هزارها شخصیت دیگر از فارغ التحصیلان این دانشگاهها بودند.
نقش ایرانیان در تداوم و گسترش دانش ایرانی در جهان اسلام بسیار پررنگ بود و آنان با ایجاد رقابت های دروغین بین حکومت های اسلامی باعث دریافت بودجه از حکومت های خود می شدند. مثلاً وزیر ایرانی دربار غزنوی به سلطان محمود گفت که بازماندگان سامانیان ادعا می کنند که کتابخانه غزنه از کتابخانه بخارا کوچکتر است و سلطان محمود برای جذب دانشمندان بزرگ دست به جیب نمی شود. آنگاه محمود غزنوی دستور داد تا برای بزرگتر کردن کتابخانه غزنه از بخارا تمام کتابهای نایاب را جمع آوری نمایند و سربارانی برای جذب دانشمندانی جون ابن سینا به شهرهای مختلف فرستاد و آنان را با احترام به غزنه دعوت می کرد.
و یا وزیران ایرانی دربار سلجوقی به سلاطین سلجوقی می گفتند که خلیفه عباسی ادعا می کند که نظامیه ها و دارلفنون های بغداد دو برابر نظامیه و دارلفنون های نیشابور است. چون سلاطین ترک خسیس هستند و برای گسترش علم خرج نمی کنند؛ همین جمله کافی بود تا سلاطین سلجوقی و غزنوی تمام تلاش خود را برای گسترش دانش در قلمرو خود انجام دهند تا از رقابت با خلیفه عباسی عقب نمانند.
به این ترتیب مراکز علمی بزرگی در جهان اسلام به وجود آمد که مهمترین آنان بخارا، بلخ و نیشابور در خراسان و اصفهان و ری در عراق عجم و چند دانشگاه معروف در بغداد و شام و مصر بوده است.
روند دانش افروزی و تربیت دانشمندان در جهان اسلام به حدی رسید که یکی از بزرگترین دانشمندان جهان اسلام خواجه نصیر الدین توسی در هنگام حمله مغولان ظهور نمود.
بسیاری از کتابهای جهان اسلام توسط جنگ جویان صلیبی به اروپا برده شد و زمانی که کتابخانه های ایران در آتش خشم چنگیز و تیمور می سوخت قدرت های غربی در حال گسترش دانش خود بودند.
از بین رفتن کتابخانه های ایران و کشته شدن دانشمندان ایرانی که معردف ترین آن عطار نیشابوری بود. عقب افتادگی همیشگی ایران از جهان در زمینه علم بود؛ نبود دانشمندان برجسته و کتابهای قوی را در دوره های بعد احساس می کنیم که به غیر از حافظ که ظهورش نیز به دور ماندن شیراز از تخریب حمله مغولان بود. ایران حتی در ظهور شاعران بزرگ نیز نا کام بوده است.
چون 90 درصد کشته شدگان به دست مغولان؛ ایرانی و از سرزمین هایی چون خراسان بزرگ و عراق عجم بوده اند. تاثیر ایرانیان بر گسترش و روشن ماندن چراغ علم در جهان اسلام پس از حمله مغولان خود را نشان داد که به علت کشتار و از بین رفتن هم زمان مراکز علمی ایران چون بخارا، بلخ، نیشابور، ری، اصفهان و ... خاموشی بزرگی تمام گسترەی جهان اسلام را فرا گرفت و مراکز دیگر چون شام و مصر که از گزند حمله مغولان در امان مانده بودند به علت وابستگی به مراکز علمی ایران، از تولید علم باز ماندند.
خاموشی علمی ایران که از حمله مغولان آغاز شده بود. سال به سال و سلسله به سلسله بیشتر شد. به طوری که از زمان صفویه تا پایان قاجار؛ نه تنها شاهد تولید علم نیستیم. بلکه اکثر مردان ایران بی سواد هستند که به نذر و نیاز و دعا و طلسم و چشم بند روی آورده بودند.
/channel/kurdokurdistan
#کورد و #شەڕ!
✍ دوکتور سەعد قازی
دەکرێ مێژووی ئەو کوردە خێر لە خۆ نەدیوە لە یەک وشەدا خولاسە بکرێتەوە، ئەویش «شەڕ»ە. شەڕی دەروونی، شەڕی بنەماڵەیی، شەڕی عەشیرەیی، شەڕی ناوچەگەرایی، شەڕی براکوژی، شەڕی حیزبی، شەڕی ڕاگەیاندن، شەڕی سیاسی، شەڕی دەسەڵات، شەڕی ناوخۆ، شەڕی دەوروبەر، شەڕی حکوومەت، شەڕی جیهان و دەیان جۆر شەڕی دیکە. شەڕگەلێک کە لە ناو کورددا، بە پێچەوانەی گەلانی تر، لیاقەتی ئەوەیان بووە و هەیە کە ئەو نەتەوەیە هەتا سنووری خۆکوشتن بەرن و وای لێبکەن کە قەبارە سیاسی و ئیداری و جوگرافیاییەکەی خۆی، بە دەستی خۆی، هەڵبوەشێنێتەوە.
ڕەنگە بگوترێ گەلانی دیکەش وەوتۆن، بۆنموونە گەلی یەهوود، یا شەڕە ناوخۆییەکانی ڕۆژاوا و کوێ و کوێ. بەڵام ئەوەی لە پەیوەندی لەگەڵ بابەتی شەڕدا، کورد لە گەلانی دیکە جیا دەکاتەوە، تەنیا ڕادە و جۆرەکانی شەڕ نییە، بەڵکوو ئەوەیە کە گەلانی دیکە دواجار سوودیان لە ئەزموونی شەڕ وەرگرتووە و ئەگەر شەڕیشیان بووبێت، نەیانگەیاندۆتە ئاستی خۆکوشتنی گرووپی. واتە جۆرەکانی شەڕ نەیگەیاندوون بەو ئەنجامەی کە سڕینەوەی یەکتر و دواجار گرووپەکە و دەسەڵاتە نەتەوەییەکەی خۆیان بە ئامانج بگرن. زۆربەی هەرە زۆری ئەوان، باهەمی تاڵترین بیرەوەرییەکان لە یەکتر، هێڵی سووریان نەبەزاندووە و نەیانگەیاندۆتە ئەو ئاستەی کە قەبارەی گرووپی و وجوودی و نیشتمانیی خۆیان، بە دەستی خۆیان، لەبەریەک هەڵبووەشێننەوە.
/channel/kurdokurdistan
🔹ماجرای حملە مغولان
(تاثیر حمله مغولان بر نژاد مردم ایران)
👈بخش34
حمله مغولان و سپس حمله تیمور لنگ با ویرانی بیشتر شهرها و کشته شدن اکثر مردم شهرنشین همراه بود.
به طوری که شهرهای ایران به غیر از استانهایب چون فارس و کرمان تقریباً خالی از سکنه شد و تنها جمعیتی کە باقی مانده بود، کوچ نشینان عشایر و کوه نشینان و مردمی که از دست مغولان گریختە بودند.
پر رنگ تر شدن نام های اقوامی چون کردها، لرها، بلوچ ها، تالش ها، پشتون ها و... نژاد مردم ایران را از خطر انقراض رهانید. چون از نظر تباری فرم خالص اجدادی خود را حفظ نموده بودند و در منطقه ایران امروزی باعث تجدید نژاد ایرانی شدند، به طوری که آثار نژادی مغولان و تازیان در ژنتیک مردم امروزی ایران به حداقل رسید.
همچنین پس از پایان حملات پی در پی مغولان و تیمور لنگ، مردم کوه نشین نواحی گیلان و طبرستان که آنان نیز از نظر نژادی خالص بودند، به سمت زمین های کشاورزی بی صاحب سرازیر شده و جمعیت جدیدی از نواحی داخلی ایران را شکل دادند.
بلوچ ها نیز به علت هم جواری با دراویدیان هند و ازدواج با دختران دراویدی، دارای درصدی از ژن دراویدی شدند.
پشتون ها نیز از جمله اقوام خالص ایرانی بودند، که پس از تاسیس حکومت های مذهبی در ایران، هویت ایرانی خود را منکر شده و منش ایدولوژیکی خاصی در پیش گرفتند که تا به امروز نیز فاصله خود از هویت نژادی و زبانی خود را حفظ نمودەاند.
اما در خوارزم و خراسان بزرگ شرایط متفاوت بود. چون اکثر ایرانیان ساکن خراسان در هنگام حمله مغولان؛ به سمت نواحی داخلی ایران گریخته و پس از پایان حمله مغولان نیز چون این مناطق به دست حکومت های محلی ترک تبار ادراه می شد. دسته های زیادی از ترک تباران در این منطقه ساکن شدند و امروزه شاهد حضور چشم بادامیان در کشورهای حوزه خراسان می باشیم. که با نام هایی چون ازبک، قزاق، قرقیز ، ترکمن و... شناخته می شوند.
/channel/kurdokurdistan
ششم فروردین ماه، زاد روز آشو #زرتشت پیامبر اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک خجسته باد.
کە به نامهای «روز امید» روز «اسپیدا نوشت» یا روز «نوروز بزرگ» خوانده میشود که همراه با شادی و مراسم آب پاشی است.
/channel/kurdokurdistan