#کریم_خان_زند
👈پارت2
⬅️ لک ها بخشی از کردها هستند.
در مورد دلاوری و پهلوانی زندیان در رستم التواریخ آمده که سفیر عثمانی هنگام دیدار با کریم خان، پهلوانی بنام آغاسی را با خود به شیراز آورده بود. او هم هماورد می طلبید.
کریم خان به کلبعلی خان فرزند شیخعلی خان زند فرمان داد با پهلوان عثمانی گلاویز شود. پهلوان زند چنان او را بر زمین زد که جان خود را از دست داد. در این موقع سفیر عثمانی گفت: پهلوان آغاسی دلیرترین پهلوان کشورم بود. آیا شما پهلوان دیگری هم دارید؟
کریم خان خطاب به سفیر گفت تمام 30 تا 40 هزار سرباز من همین طور هستند.
▫️کریم خان پیش از به قدرت رسیدن، رئیس طایفه زند و از فرماندهان سپاه نادرشاه بود. حکومت او دورهای آرام در تاریخ ایران بهشمار میرود.
🔹زمانی که ابراهیم شاه افشار بر برادر خود عادل شاه عاصی شده بود، کریم خان به دعوت او مأمور سرکوبی بعضی از ایلات یاغی عراق شد و در ازاء این خدمت از ابراهیم شاه تحفه و هدایایی یافت و بیش از پیش مشهور گردید.
کریم خان و علی مردان خان، ابوالفتح خان را از اصفهان راندند و خود به این شهر داخل گردیدند.
ابوالفتح خان هم جز تسلیم چارهای نمیدید. اطاعت رقبای غالب خود را گردن نهاد و سه خان در سال ۱۱۶۳ در باب سلطنت ایران به مشورت پرداختند و تصمیم ایشان عاقبت بر آن قرار گرفت که یکی از دخترزادگان شاه سلطان حسین را به نام اسماعیل سوم به پادشاهی بر دارند.
علی مردان خان نایب السلطنه و کریم خان سردار سپاه و ابوالفتح خان والی اصفهان باشد. این سه مرد سوگند یاد کردند که باهم سلطنت شاه اسماعیل سوم را حفظ نمایند و هر کس پیمان شکست، دو تن دیگر به دفع او قیام نمایند.
🔸تبارشناسی زند
دانشنامه ایرانیکا معتقد است: زندها طایفه ای از عشایر لک و از شعب لرهای شمالی بودند که بین زاگرس داخلی و دشت همدان در روستاهای پری و کمازان در مجاورت ملایر قرار داشتند.
/channel/kurdokurdistan
#کریم_خان_زند
مقدمه:
( با استقبال زیادی که همراهان کانال از زندگینامه نادرشاه افشار نمودند و همچنین درخواست های متعددی مبنی بر انتشار زندگینامه کریم خان زند، بر آن شدیم نگاهی مختصر به زندگی کریم خان و سایر حکام سلسله زندیه که از طوایف کرد می باشند، داشته باشیم که امیدوارم مورد پسند واقع شود.)
✍د. محمدباقر پیری
🔸اوضاع ایران بعد از مرگ نادر شاه
👈 پارت1
در موقعی که سران سپاه ایران برای قتل نادرشاە هم پیمان شده بودند.
قصد داشتند، پس از کشتن نادر بر افغانها و ازبکان هجوم آورده و ایشان را نابود سازند.
افغانان از این کیفیت مطلع شدند و یکی از رؤسای ایشان که از سرداران نادر و رئیس گارد محافظان وی بود یعنی احمدخان ابدالی افغانان را برداشته و عازم قندهار گردید. هرات، مشهد و قسمتی از هندوستان و پنجاب و کشمیر را تسخیر کرد.
احمدخان ابدالی که او را احمدخان دُرانی نیز میخوانند.
یکی دیگر از سرکردگان افغانی نادر، از طایفه غلجائی به اسم آزادخان در کردستان بنای سرکشی را گذاشت و پس از زوال دولت ابراهیم شاه افشار بر قلعه ارومیه دست یافت و بر گرجستان حمله برد و بعد از مصالحه با پادشاه این مملکت چنین مقرر گردید که رود ارس بین متصرفات پادشاه گرجستان و آزادخان فاصله باشد.
شاهرخ در زمان سلطنت خود حکومت اصفهان را به یکی از خوانین بختیاری یعنی ابوالفتح خان بخشید. خانی دیگر از طایفه بختیاری بنام علی مردان خان بر ابوالفتح خان رشک برد، ولی از او شکست یافت و فراری شد و برای کشیدن انتقام به کار جمع قوا برای تعرض به اصفهان مشغول گردید.
مدعی دیگری که در موقع ضعف افشاریه سر به دولت خواهی و سلطنت طلبی برداشت محمدحسن خان قاجار بود که پدر او به دست نادرشاه کشته شده بود.
محمد حسن خان که در تمام مدت اقتدار نادر در دشت ترکستان میزیست و چندبار نیز به یاری ترکمانان به استرآباد حمله برد و مغلوب شد و پس از قتل نادر به سواحل دریای خزر آمد و در این حدود به بسط قدرت و جمع آوری سپاه مشغول گردید و عدهٔ بی شماری از ترکمنان و قاجاریه را گرد خود جمع کرد.
▫️ظهور کریمخان
زادگاه وکیل الرعایا پری و کمازان ملایر است.
روی سکه نقره دوره کریم خان زند ضرب شده در شهر گنجه، زند نام طایفهای از مردم لک میباشد.
/channel/kurdokurdistan
استاد عباس جلیلیان (ئاکو) نویسنده و پژوهشگر نامدار و پرتلاش کرماشانی به عنوان چهره منتخب بنیاد فرهنگی ابراهیم احمد (بله) برگزیده شدند.
با تبریک و آرزوی موفقیت برای استاد جلیلیان، امیدوارم دست یافتن به این مهم تواتسته باشد بخشی از زحمات طولانی و بدون ادعا اما تاثیرگذار شما را پاسخ گفته باشد. جامعه کردستان به شما و تلاش هایتان بر خود می بالد.
✍د. محمدباقر پیری
/channel/kurdokurdistan
▪️با نهایت تأثر و تأمل اطلاع یافتیم #محمد_کریمی، آتشنشان و فعال محیطزیستی و از بنیانگزاران «انجمن محیطزیستی چرۆ» هنگام ورود به قصد میانجیگری در یک نزاع خیابانی جان باختەاست.
ایشان از قهرمانان و مربیان ورزشهای رزمی در شهر روانسر بود و ید طولایی در تیمارگری حیوانات آسیبدیده در منطقه اورامانات داشت.
این ضایعه دردناک را به خانواده و عموم مردم شریف اورامان و روانسر تسلیت عرض نموده و از درگاه خداوند متعال غفران الهی برای آن مرحوم خواستاریم.
✍ د. محمدباقر پیری
/channel/kurdokurdistan
#قوم_تات
(مردمانی بازمانده از مادهای باستان)
✍ د. محمدباقر پیری
👈 پارت 1⃣
تاتها (به تاتی: Irune Tâtun، ایرون تاتون) یا تاتهای جنوبی از اقوام ایرانیتبار هستند و به شکل پراکنده و نقطهای در شمال ایران (از آذربایجان تا شمال خراسان) زندگی میکنند.
تاتها در نواحی دور افتاده و روستاهای صعبالعبور و حاشیهای، حضور دارند.
تاتها چند ویژگی مشترک دارند:
۱- زبان تاتی، که در تمام مناطق تاتنشین، وجود دارد.
۲- منشأ و تبار مشترک که به #مادها بر میگردد.
۳- تاریخ و سرنوشت تاریخی مشترک که سبب شده وضعیت تاریخی مشابهی را داشته باشند.
۴- سنت و میراث فرهنگی مشترک.
اما از آنجا که زبان تاتی، یک زبان غیرمکتوب است. فرهنگ آنها نیز یک فرهنگ شفاهی است. لذا مهمترین و اصلیترین محمل فرهنگی آنها، زبانشان بوده که سنت فرهنگیشان را در طی سالها و قرون متمادی تا به امروز انتقال دادهاست.
🔸دین و جمعیت
مردمان تات از مسلمان، یهودی، مسیحی و همچنین زرتشتی تشکیل شده است که بیشتر تاتهای ساکن ایران مسلمان هستند. اگرچه زرتشتی نیز در آنها دیده می شود.
کل جمعیت آنها ۴۰۰ هزار تخمین زده می شود.
تات ها بیشتر به تالش ها، کردها، گیلک ها، مازندرانی ها، لرها ، سیستانی ها وبلوچ ها که ریشه نژادی مادی دارند وابستگی دارند تاریخی، زبانی و فرهنگی دارند.
▫️ریشه نام و معانی
کلمه تات در ترکی معادل عجم در عربی میباشد. بەطوری که اگر کسی قادر به تکلم و فهم زبان ترکی نبود، به او تات میگفتند که بیشتر برای مردم ایرانیزبان و یکجانشین به ویژه کردها و فارس ها بهکار بردهاند.
قدیمیترین سندی که کلمهٔ تات در آن استفاده شده، کتیبههای اورخون است. تات در این کتیبهها به معنای «اتباع» ، «رعایا» یا کشاورزان استفاده شدهاست.
تاتارهای کریمه نیز مسیحیان یونانی را که در سلطنت کاترین دوم (۱۷۶۲–۱۷۹۶) و در فاصلة ۱۱۸۹–۱۱۹۲/ ۱۷۷۵–۱۷۷۸ به ناحیە ماریوپول (ژدانوف امروزی) واقع در کنار دریای آزوف مهاجرت کرده بودند، تات مینامیدند
🛑 تاریخ
ميانِ رشته كوەهاي قفقاز در سراسر راه جادەساحلي خزر جائي كه جادە ساحلي باريكتر مي شود گردنە باريكي بين دريا و كوه وجود دارد كه #دربند ناميده مي شود. در زمان ساسانيان ديوارەاي در اين مكان براي جلوگيری از حملات چادرنشينان شمالی كشيده شده بود.
در زمان كسری انوشيروان اقوام ابخاز و خزر و آلان به ايران هجوم آوردند و در ارمنستان پيشرفت نمودند.
پادشاه ايران سپاه مجهزی برای مقابله با آنان گسيل داشت و اين تهاجم را مغلوب نمود. در اين جنگ دەهزار نفر از آنان اسير سپاه ايران گرديد كه به امر شاه در آذربايجان و نواحی مجاور آن مستقر گرديدند. کسری چندين پادشاهی كوچك در قفقاز به وجود آورد. استحكاومات قلعه دربند را تقويت کرد و سربازان دلاور در آن جای داد و بدين ترتيب سدی در برابر خاقان ترک بوجود آورد.
این احتمال وجود دارد كه تاتها باقیمانده مهاجرانی باشند كه در زمان ساسانيان براي مستحكم كردن قلعەدربند به داغستان کوچ داده شدند.
🔺زبان
زبان تاتی ایران یا تاتی جنوبی (به تاتی: Tâti Zobun, تاتی زبون) از دستهٔ زبانهای ایرانی شاخه شمال غربی است، که در فهرست میراث ناملموس آثار ملی ایران نیز ثبت شدهاست. این زبان لهجه های #هرزندی و #کرینگانی نیز دارد.
زبان تاتی از آنجا که یکی از زبانهای ایرانی شمال غربی است به فارسی نزدیکی دارد و به گیلکی و مازندرانی و بخصوص به تالشی بسیار شبیه و به زبان #کردی (گورانی) و اوستایی نزدیکی تام دارد.
یکی از آثار ادبیات تاتی، داستان عاشقانهٔ #عزیز و #نگار است که به زبان تاتی نوشتهشده است.
🔺مراسمات
مردمان تاتی، فرهنگ اصیل خود را دارند و جشنهای ایرانی را همواره جشن می گیرند.
در اینجا به جشن سیزده که در نزد مردمان تات ارزشمند است می پردازیم.
🔻جشن جشن طبیعت
مردم در 13 بدر، در باغ های بزرگ کنار رودخانەها، کە موسوم به خانه رز (xân-a raz) است، جمع می شوند و میهمان طبیعت و در جشنی بزرگ طبق سن و جنسیت خود بازی می کنند.
هدف از این گردهمایی در بطن طبیعت و جشن و شادمانی برای بازگشت حیات، با آغاز بهار است. مردم تاتی معتقدند در روزهای ابتدایی بهار نفس دوبارەای به تن خاک دمیده می شود و شکوفەها و سبزەها رشد دوباره خود را آغاز می کنند.
✅ مردمان تات نشین خلخال به دلیل بهرەگیری از زبان و پیشینه تاتی احترام خاصی برای عید طبیعت قائل شده و معتقدند در این روز برگزاری جشن نوعی تقدیر از آغاز رویش دوباره طبیعت است.
علاوه بر این نه تنها نحس بودن عدد 13در این منطقه مورد پذیرش نیست، بلکه همان سابقه باستانی موجب شده است که فرهنگ غربی نحس بودن عدد 13در باور عموم مردم تاثیرگذار نباشد.
/channel/kurdokurdistan
انفال و درخت بلوط
چند سال پس از انفال ونسل کشی کردها از جانب ارتش فاشیستی - بعثی صدام حسین، در منطقه ی کفری از استان دیاله، مردم متوجه روییدن درخت بلوطی شدند که با توجه به اقلیم گرم وسوزان آن ناحیه، سابقه ی رویش نداشت. مردم با شگفتی به سراغ درخت می روند ومتوجه گوری دسته جمعی می شوند که در عملیات انفال کنده شده وجمعی ازمردم کورد در آن مدفون شده اند. درنتیجه ی تجسس، به نتیجه می رسند که آن درخت ازهسته ی درخت بلوطی که در جیب شلوارکوردی پسری یازده ساله بوده است، روییده است.
و اینک شرح ماجرا به قلم اینجانب به شیوه ی شعر کوردی
تقدیم پیشگاه باشکوهتان بزرگواران:
ئەلێن چەن ساڵ لە پاش ئەنفالی کوردان
کە بوو بە دایکی دایکی دایکی دەردان
لە قاقڕ جاڕی کفری داربەڕوێێ
گەڵا ئەگرێت و شین هەڵدێ و ئەڕۆێێ
خەڵک سەریان لە باتی سوور ئەمێنێ
بەڕوو چۆن لەم وڵاتە سەر هەلێنێ
به جارێ کۆ ئەبن لەو گەرمەسێرە
چڵونە وا ڕووا ئەو دارە لێرە
لە بن داری بەڕو ، پەڕوێکی شیتاڵ
نیشانی دا لە سەر کوردانی ئەنفاڵ
لە کاتی هەڵوەشانی ، گۆڕێ کۆمەڵ
لە سەرسوورمان ، لووتیان هاتە دووکەڵ
لە گێرفانی کۆڕێکی یازدە ساڵە
لە گۆڕەوشاری ئەو زیندوو بە چاڵە
بە چاو دی یان ، لە تووی کاکڵە بەڕووی زار
ڕووا لەو قاقڕە دارێکی ساکار
بە مانا ، گەڕچی کورد پاڵی بە کێوە
بە گۆچانی بەڕوو ، ئەڕواتە ڕێوە
لە میژە داربەڕوو ، هەروەک چیاکان
نیشانە و سیمبۆلێکە لە نیاکان
بە قوربانی خودابم وا بە بێکەس
کوڕە کوردێکی بۆ کورد ، کردە قەقنەس
لە بۆ جارێک بە لای کوردا ڕووانی
لە گۆرێکی (غەریب)یان ، دای نیشانی
ئەرێ خوا خوەی لە کوێ بوو کاتی ئەنفاڵ
گەلی کوردیان لە ساێەی کردە نێو چاڵ
بڵی خوای شاهێدی ئەو گۆڕەشارە
لە گەڵ کوردا بە ئاشتی بێ دووبارە؟
سنە - ٢٧ گوڵانی ٢٧٢٣ کوردی
براتان : غەریب کوردستانی
/channel/kurdokurdistan
🔹روستایی کـردنشین با کمترین امکانات و بیشترین تحصیلکردگان در ایران
🆔 @kurdokurdistan
روستای کرکهرک خزل که در استان کرمانشاه و شهرستان قصرشیرین واقع شده است با حدود یکصد و بیست خانوار جمعیت با تمام کمبودها و نبود امکانات، ایرانیان را شگفت زده کرده است.
👈 اسامی بخشی از تحصیلکردگان روستا
1- ﺩﻛﺘﺮ ﺣﺸﻤﺖ اﻟﻠﻪ ﺳﻠﻴﻤﺎنی ﻣﺘﺨﺼﺺ ﺟﺮاﺣﻲ
2- ﺩﻛﺘﺮ ﺩاﺭﻳﻮﺵ ﺣﺴﻨﻲ ﻧﻴﺎ ﻣﺘﺨﺼﺺ ﺩاﺧﻠﻲ و ﻓﻮﻕ ﺗﺨﺼﺺ ﺭﻳﻪ
3- ﺩﻛﺘﺮ ﻟﻴﻼ ﻗﺎﺳﻤﻲ ﻣﺘﺨﺼﺺ مغز و اعصاب
4- ﺩﻛﺘﺮ ﻫﺎﺩﻱ ﺣﻴﺪﺭی پزشک عمومی
5- ﺩﻛﺘﺮ ﺷﻬﺮاﻡ ﺣﺴﻦ ﭘﻮﺭ پزشک عمومی
6- ﺩﻛﺘﺮ ﮔﻼﺭﻩ ﺳﻠﻴﻤﺎنی متخصص ﺗﻐﺬﻳﻪ
7- ﺩﻛﺘﺮ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺣﺴﻨﻲ ﻧﻴﺎ متخصص ﻣﻐﺰ و اﻋﺼﺎﺏ
8- ﺩﻛﺘﺮ ﻏﺰاﻟﻪ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ متخصص طب ورزشی دانشگاه تهران و فوق تخصص طب سوزنی از دانشگاه پکن چین و اکنون دانشیار دانشگاه تهران
9- ﺩﻛﺘﺮ ﻣﺎﺭﻳﻪ ﻣﻴﺮﺯاﺑﻴﮕﻲ (دانشجوپزشکی )
10- دکتر فاطمه میرزابیگی (دانشجو پزشکی )
11- ﺩﻛﺘﺮ ﻏﺰﻝ ﻃﻬﻤﺎﺳﺒﻲ (دانشجوپزشکی )
12- ﺩﻛﺘﺮ ﺧﺸﺎﻳﺎﺭ ﺣﺴنی ﻧﻴﺎ (دانشجوپزشکی )
13- ﺩﻛﺘﺮ ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ ﻣﺮاﺩی (دانشجوپزشکی )
14- دکتر ﺳﻴﺎﻣﻚ ﺳﻠﻂﺎﻧﻤﺮاﺩی (دانشجوپزشکی )
15- دکتر ﻧﮕﺎﺭ ﻣﻴﺮﺯاﺑﻴﮕﻲ ﺩﻧﺪاﻧﭙﺰﺷﻚ
16- دکتر ﺷﺒﻨﻢ ﻣﻴﺮﺯاﺑﻴﮕﻲ ﺩﻧﺪاﻧﭙﺰﺷﻚ
17- ﺩﻛﺘﺮ ﻓﺮﻳﺪ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ ﺩﻧﺪاﻧﭙﺰﺷﻚ
18- ﺩﻛﺘﺮ ﻣﺮﻳﻢ ﻗﺎﺳﻤﻲ ﺩﻧﺪاﻧﭙﺰﺷﻚ
19- ﺩﻛﺘﺮ سارا ﺣﺴﻦ ﭘﻮﺭ ﺩﻛﺘﺮ ﺩاﺭﻭﺳﺎز
20- دکتر فریبا میرزایی پزشک عمومی
21- دکتر شکوه میرزابیگی داروساز
22- دکتر کمال حیدری پزشک عمومی
23- دکتر سارا حقوردی (دانشجوپزشکی )
24- دکتر ﺟﻬﺎﻧﺸﺎﻩ ﻣﻴﺮﺯاﺑﻴﮕﻲ ﺩﻛﺘﺮاﻱ زبان ،ارشد فیزیک، نویسنده و مترجم و ویراستار، نفر اول برق ایران، دارای بیشترین کتاب ترجمه شده در ایران
25- دکتر ﺑﺎﺑﻚ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ ﺩﻛﺘﺮاﻱ ﻣﻌﻤﺎﺭی کشور آﻣﺮﻳﻜﺎ
26- دکتر ﺳﺎﺳﺎﻥ ﻗﺎﺳﻤﻲ ﺩﻛﺘﺮاﻱ ﺑﺮﻕ ﻗﺪﺭﺕ
27- دکتر ﻣﺮﻳﻢ ﺣﺴﻨﻲ ﻧﻴﺎ ﺩﻛﺘﺮاﻱ ﻣﻌﻤﺎﺭﻱ
28- دکتر اﻛﺒﺮ ﻛﺮﻣﻲ ﺩﻛﺘﺮ ﺩاﻣﭙﺮﻭﺭﻱ
29- دکتر ﺑﻬﺮﻭﺯ ﺣﻴﺪﺭﻱ ﺩﻛﺘﺮاﻱ ﻋﻠﻮﻡ ﺗﺮﺑﻴﺘﻲ
30- دکتر ﭘﻮﻳﺎ ﻣﻴﺮﺯاﺑﻴﮕﻲ ﺩﻛﺘﺮاﻱ ﻣﻜﺎﻧﻴﻚ ﻛﺎﻧﺎﺩا
31- دکتر ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻣﻴﺮﺯاﺑﻴﮕﻲ ﺩﻛﺘﺮاﻱ ﺟﻐﺮاﻓﻴﺎ
32- دکتر نیلوفر سلیمانی دکترای حقوق
33- دکتر ﭘﻮﻳﺎﻥ ﻣﻴﺮﺯاﺑﻴﮕﻲ ﺩﻛﺘﺮاﻱ ﻣﻜﺎﻧﻴﻚ
34- دکتر ﮔﻼﺭﻩ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ ﺩﻛﺘﺮاﻱ ﺗﻐﺬﻳﻪ
35- دکتر الهام سلیمانی دکترای فلسفه
36- دکتر رامین قاسمی دکترای ژئوفیزیک
37- دکتر منوچهر طهماسبی دکترای گیاه شناسی
38- زنده یاد پیمان طهماسبی دکترای ریاضی
39- دکتر احمد قبادبیگی دکترای ریاضی
40- دکتر کامران مرادی جراح ومتخصص کلیه
41- دکتر مبینا صیدی دانشجو پزشکی
42- دکتر بابک سلطانمرادی دکترای حفاظت اطلاعات کامپیوتر فارغ التحصیل از کشور انگلستان
43- دکترسهندنجفی.دانشجوی دکترای داروسازی
44- دکترپروین روشنکودکترای جغرافیا
45- دکترزهراکرمی دکترای شیمی آلی
46- دکتر فائزه سلیمانی دکترای ریاضی از آمریکا
🆔 @kurdokurdistan
🔹زندگینامەی نادرشاە افشار (پسر شمشیر)
👈بخش159
از آن طرف سلطان محمود که با شنیدن اخبار ناگوار در میادین مختلف جنگی به راستی خطر سقوط خود را حس کرده بود. به هراس افتاد و سراسیمه با اعزام نمایندگانی به نزد نادر و دادن پیشکش های گرانبها، ضمن قبول شروط نادر، درخواست صلح و متارکه جنگ را نمود و متعهد شد که تا آخر به پیمان صلح وفادار بماند و دست از توطئه و توسعه طلبی در خاک ایران بردارد.
این جنگ ها، آخرین جنگهائی بود که بین ایران و عثمانی رخ داد و مرزهای ایران مجدداً پس از سقوط سلسله صفویه تثبیت شد و حاکمیت ایران بر قفقاز و قسمت هائی از عراق بازگشت و مذهب شیعه در دنیای آن روز که سلطان عثمانی، خلیفه و جانشین پیامبر گرامی اسلام (ص) بود، به رسمیت شناخته شد و بهانەهای امرای محلی اهل تسنن از افغانستان و آسیای میانه (پنج کشور فعلی در شمال خراسان فعلی) گرفته تا قفقاز و عراق و امیرنشین های فعلی خلیج فارس تقریباً برای همیشه تا همین اواخر از میان رفت.
تا اینکه جدیداً همان ترفندهای کهنه، این بار توسط روباه پیر و آمریکا و دیگر دولت های غربی اجراء و بەکار گرفته شد و آش همان آش شد و کاسه نیز همان کاسه.
شایان ذکر است که دولت صفویه با آن همه قدرت و شوکت، طی دویست و بیست و هشت سال سلطنت بر ایران موفق به مشروعیت بخشیدن به مذهب شیعه اثنی عشری و فقه جعفری نشدند و در حقیقت آتش زیر خاکستر سیاست های توسعه طلبانه، به بهانه و تحت لوای دین و مذهب همیشه روشن و آماده انفجار بود.
🔸نگاهی به اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران در زمان سلسله افشاریه
در اواخر زندگی نادر شاه افشار، وی که تقریباً تمام عمر خود را در میادین جنگی سپری کرده بود. پس از کور شدن رضاقلی میرزا، خلق و خوی او دگرگون شد و دست به جنایاتی بزرگ و هولناک در نقاط مختلف منجمله قفقاز زد. از طرفی حکام و فرمانداران محلی در غیاب نادر که اغلب در میادین جنگی بود و مردم عادی به وی و مشاوران وی دسترسی نداشتند. شروع به سوء استفاده و دست اندازی به اموال و نوامیس مردم نموده و ظلم و ستم های بیشماری بر مردم و بازرگانان و زمینداران کوچک و بزرگ روا داشتند و عده زیادی را از هستی ساقط کردند. بەطوری که این کج رفتاریها و گزارش های خلاف واقع به نادر و مجازات های هولناک شامل بریدن گوش و بینی و کور کردن و بریدن دست و آتش زدن و قطع سر و اعدام، زمینه ساز شورش هائی کوچک و بزرگ گردید که در آخر منجر به سقوط سلسله افشاریه و روی کار آمدن سلسله قاجاریه، البته پس از کریم خان زند موسس سلسله زندیه گردید.
در قسمتهای قبل سوال شد
که چی شد همان مردم در حمله محمود افغان ظلم را پذیرفتند و در حالی که همان مردم بودند ولی ۱۶ سال بعد تمام متصرفات را پس گرفتند؟
فقط یک چیز افراد از خود گذشته می توانند یک ملت را به اوج عزت برسانند
و نادر نیز تا زمانی که مردمی بود موفق شد و تا زمانی که زیاده خواه نبود و خود در تمام خطرات پیش قدم بود و مثل سایر مردم زندگی می کرد موفق بود.
لازم است، اتحاد و وحدت را مقابل بدخواهان ایران حفظ کنیم.
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر)
👈بخش158
با مرگ سپهبد محمدپاشا که ستون استواری در ارتش عثمانی بود. هرج و مرج در میان نیروهای ترک به اوج خود رسید و جنجال و هیاهوی زیادی پیرامون جانشینی وی درگرفت. از این سو نادر که از مرگ محمدپاشا آگاه شده بود، از بلاتکلیفی لشکر دشمن استفاده کرد و دستور آمادەباش جنگی صادر کرد و در پی آن مانند اخگری سوزان، بەسوی سنگرهای ترک ها که در اطراف شهر قارص احداث شده بود. حمله برد.
هنوز ساعتی از این حملات نگذشته بود که همه توپخانه اردوگاه به تصرف سپاه ایران درآمد و بسیاری از سربازان عثمانی یا کشته شدند و یا به اسارت درآمدند و یا بەدرون دژ شهر قارص پناه بردند.
نادر که از خدعه و نیرنگ های چندین باره عثمانیان دل پُری داشت به گارد ویژه خود دستور داد با بی رحمی و سنگدلی تمام به هیچ کس رحم نکنند و همه را از دَمِ تیغ بگذرانند.
او بەخوبی می دانست، این مار زخم خورده به محض اینکه فرصتی بیابد دوباره سر از سوراخ خود بیرون می آوَرَد و نیش زهرآگین خود را بر پیکر میهن ما فرو می کند. این بود که دستور شدت عمل علیه آنان صادر نمود.
در این جنگ دوازده هزار سپاهی ترک کشته و بیش از پنج هزار نفر افسر و سرباز ترک به اسارت ایران درآمد و تمام ساز و برگ جنگی نیز به غنیمت گرفته شد و بدین ترتیب شیرازەی ارتش مجهز و پر ساز و برگ عثمانی که تا دروازەهای وین (پایتخت اتریش) پیشروی کرده بود و نامش لرزه بر اندام اروپائیان و روسها می انداخت از هم پاشید و نابود شد.
پس از نابودی ارتش عثمانی، عده زیادی از سربازان آنان درخواست پناهندگی کردند که بەدستور نادر به شهرهای تبریز و تهران اعزام شدند. از آن طرف احمدپاشا، فرماندار شهر قارص بەهمراه احمد افندی و دیگر بزرگان شهر نزد نادر آمدند و با تقدیم کلید شهر از نادر امان خواستند و در حقیقت شهر را تسلیم کردند.
احمد افندی که مردی سالخورده و روشن اندیش بود به نادر گفت: آن گونه که من حس می کنم، اروپائیان و روسها نمی خواهند، میان ایران و عثمانی صلح و دوستی برقرار باشد. من بارها و بارها، سُفرای کشورهای اروپائی را از نزدیک ملاقات کردەام و بەخوبی از تحرکات آنان آگاهم.
نادر به احمد افندی گفت: پس چرا این موارد را به سلطان محمود عثمانی گوشزد نکردید؟
احمد افندی گفت: متاسفانه در دربار ما افرادی هستند که بر سلطان ما نفوذ دارند و مشاوران برجسته او هستند ولی از آن طرف با سفرای بیگانه رفت و آمد و سَر و سِر دارند و به امثال ما نظامیان اجازه ورود به دربار و گفتگو با سلطان محمود را نمی دهند و از سوی دیگر به فرمانداران شهرهای مکه و مدینه و عتبات مقدسه در عراق بەطور پنهانی دستور می دهند که با زائران ایرانی بد رفتاری کنند و آنان را نزد مردم مرتد و کافر معرفی کنند. ولی ما هم می دانیم که این نظرات و فتواهای مذهبی که از طرف مفتی های امپراتوری عثمانی علیه ایرانیان صادر می شود، هیچ پایه و اساس دینی ندارد و صرفاً سیاسی است و روس ها و علی الخصوص اروپائیان در آن دخیل بوده و محرک اصلی این جنگ های ویرانگر در دربار عثمانی هستند.
🔸(بد نیست خوانندگان ارجمند بدانند که سوگلی بی رقیب امپراتور عثمانی بنام سلطان محمود، بانوئی بسیار زیبا بنام امه دوبوک یوربوری که دختر خاله ژوزفین، همسر ناپلئون بناپارت بود که نفوذ فوق العاده ای بر روی سلطان عثمانی داشت و با سفرای انگلیس و فرانسه و دیگر دولت های غربی روابط پنهانی و مشکوکی داشت.
مادام یوربوری در ابتدا توسط نیروی دریائی الجزایری که تحت سلطه امپراتوری عثمانی بودند در نزدیکی سواحل ایتالیا پس از حمله به کشتی فرانسوی و کشتن ملوانان و ناخدای فرانسوی، کشتی را تصرف و زنان و دختران و جوانان حاضر در کشتی را به اسارت خود درآورده و آنان را در بازار برده فروشان فروختند. لکن دوشیزه یوربوری که در آن زمان چهارده ساله و از لحاظ زیبائی، یگانه عصر خود بود را بەعنوان بخشی از باج و خراج (مالیات) و بەعنوان تحفه ای گرانقیمت بەعنوان کنیز به پدر سلطان محمود بنام سلطان عبدالحمید، پیشکش کردند که پس از فوت وی، سلطان محمود که شرعاً و قانوناً مجاز به ازدواج و یا بهره مندی از کنیز یا همسر پدرش را نداشت. ضمن ایجاد رابطه ای پنهانی با وی، با توجه به اینکه شدیداً به او وابسته و بەعبارتی عاشق سینه چاک وی بود علیرغم نظرات مشاوران و افراد بانفوذ دربار، از مادام یوربوری تبعیت و حمایت می کرد که با توجه به روابط مادام یوربوری با سفرای غربی و نفوذ بیش از حد او بر سلطان محمود، احتمال هر گونه دسیسه و ایجاد اختلافات قومی و منطقه ای بین ایران و عثمانی دور از انتظار نبود.)
در این اثناء برخی سرداران نادر به وی پیشنهاد دادند، حال که ارتش عثمانی از هم پاشیده، تا استانبول پیشروی کرده و امپراتور عثمانی را به سرنوشت امپراتور هندوستان دچار نماید.
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامه نادشاه افشار (پسر شمشیر)
👈بخش157
گارد ویژه نادر مانند گرگ هائی که به گله گوسفندان حمله می بَرَد، به نیروهای عثمانی تاختند و چنان ضرب شستی به آنان نشان دادند که ظرف نیم ساعت نظم و ترتیب آنان را به هم ریخته و گروه گروه به محاصرەای کُشنده، در آمدند و یک به یک طعمه ضربات مرگبار سربازان ایرانی می شدند.
محمدپاشا که متوجه شده بود. اگر جنگ به همین منوال ادامه یابد، جز شکست چیزی بەدست نخواهد آورد. دستور عقب نشینی به سنگرهای از پیش ساخته شده، در چند کیلومتری میدان جنگ و در بیرون شهر قارص را داد.
با فرا رسیدن شب، نادر دستور داد بەصورت نیم دایره، سنگرهای نیروهای عثمانی را محاصره کنند و آنان را بەدقت زیر نظر داشته باشند.
با فرا رسیدن نیمه شب، سپهبد محمد پاشا چند ستون هزار نفره از بهترین سربازان پیاده خود را بەسوی اردوگاه اصلی نادر فرستاد و به فرماندهان خود دستور داد. این ستون های پیاده را از دو سو پشتیبانی کنند و پا به پای آنان پیش بروند و پس از رسیدن به نزدیکی چادر فرماندهی ارتش، با یک شبیخون همه جانبه به سراپرده نادر او را از پای در آورند.
ستون های سپاه ترک، بی آنکه به مانعی برخورد کنند. نزدیک به یک فرسنگ در دل سیاهی شب راه پیمودند و به نزدیک ترین نقطه اردوی اصلی ارتش ایران رسیدند. شادمانی این ستون ها بیش از اندازه بود. زیرا می دیدند با یک فرمان تاخت و تاز در کمتر از چند دقیقه به سراپرده نادر خواهند رسید و کار را تمام خواهند کرد.
ولی این شادمانی بی پایه بود. زیرا آنها نمی دانستند که نادر از نخستین گامی که آنان برداشتەاند، آنها را زیر نظر داشته و به نگهبانان دستور داده خود را کنار بکشند و اجازه دهند راه برای آنان باز باشد، تا پیشروی کنند.
در حقیقت ستونهای اعزامی دشمن و پشتیبانان آنان نمی دانستند، با پای خود بەسوی کشتارگاه می روند.
هنگامی که سربازان به 300متری چادر نادر رسیدند. پیکی به نزد محمدپاشا فرستادند. او که از این پیشروی شگفت انگیز آگاه شد. به اندیشه فرو رفت و با خود گفت: که محال است. نادر تا این اندازه بی احتیاط باشد که نیروهای دشمن تا 300متری چادرش رفته باشند و او غافل بماند. این بود که به پیک دستور داد به فرمانده نیروهای یاد شده بگوید، اندکی عقب نشینی کنند تا با اعزام سربازان پشتیبان و بررسی بیشتر، منتظر فرمان بعدی بمانند تا اگر دام باشد. بتوان از آن بیرون بیایند.
ولی دیگر دیر شده بود و پیش از آنکه پیک برسد. پلنگ تیز چنگ ایران به سواران خود فرمان داد که مانند تندآبی خروشان و بنیان کن، به تک و تاخت بپردازند.
جنگی کور و هراس آور در دل سیاهی شب درگرفت. بەدستور نادر برای اینکه سربازان ایرانی آسیب نبینند و خودی ها یکدیگر را نکشند یا بەدست دوستان خود زخم بر ندارند. پیوسته باید نعره بزنند و با فریاد یا علی و یا محمد بگویند.
این کار دو سود داشت. یکی اینکه سربازان ایرانی یکدیگر را می شناختند و دوم آنکه فریاد همزمان هزاران سرباز ایرانی، وحشتی عظیم در دل دشمن می انداخت. جنگ به سختی مغلوبه شد و عده زیادی از سربازان دشمن که در دام افتاده بودند زهر تلخ مرگ را نوشیدند و عده ای دیگر به سختی عقب نشستند.
نادر دستور داد فراریان را تعقیب کرده و امان ندهند تا خود را به سنگرهایشان برسانند. سواران ایرانی در تاریکی شب بەدنبال سپاهیان دشمن تاختند و در پی آن بسیاری از آنان حتی از سنگرهای عثمانیان گذشتند و آنجا را به تصرف خود در آوردند. سربازان جان به در برده عثمانی به شهر قارص رفته و در دژ پناه گرفتند.
سپیدەدم روز دوم نبرد، سپهسالار ترک که نامش در اروپا، لرزه بر اندام جنگاوران آن سامان می انداخت، پی برد که نه در روز و نه در شب نمی تواند بر این اعجوبه نظامی پیروز شود و لکه ننگی در تاریخ افتخارات گذشته اش توسط نادر بر پیشانی پر چین و چروکش، نقش بسته است.
محمد پاشا که در دلاوری و بی باکی یکی از آزمودەترین سرداران عثمانی بود. اکنون که مزه و طعم تلخ حقارت آمیزترین شکست ها را بەدست این نابغه دوران چشیده بود. اکنون که کاخ آرزوهایش را ویران می دید و در حلقه محاصره نادر افتاده بود. نمی دانست چگونه خود را رها کند؟ و پاسخ سلطان عثمانی را چه بدهد. او که عمری را با سرافرازی در میادین مختلف جنگیده بود و اینک غرورش پایمال گردیده بود تاب نیاورد و از غصه و اندوه زیاد دِق کرد و مُرد!
شایان ذکر است که سرعت عمل نادر در پیش دستی کردن در شروع جنگ، باعث شد که توپخانه عثمانیان حتی فرصت شلیک یک گلوله نیز پیدا نکند و ارزش جنگی آن از دست رفت.
/channel/kurdokurdistan
🔹نامەیەکی فارسی شێخ عوبەیدوڵای شەمزینانی بۆ شێخ موحەممەد بەهائەدین بە بۆنەی وەفاتی حەزرەتی شێخ عوسمانی( یەکەم ) هۆرامان.
🔸نامە شیخ عبیداللە شمزینی بە شیخ محمدبهاالدین هنگام وفات شیخ عثمان (اول) اورامان
Nameyekî Şêx Ebedîlay Şemzînanî bo Şêx Muhemmed Behadîn be boney wefatî hezretî Şêx Osmanî( yekem ) Horaman
از صفحه سامان نقشبندی
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر)
👈بخش 154
سپاهیان چهارگانه نادری، مانند غلتک بەسوی پناهگاههای زمستانی لزگیان و داغستانی ها بەحرکت درآمدند.
دستور نادر به نیروهای چهارگانه بسیار سخت و خشن بود. به فرمان نادر، فرماندهان دستور داشتند این دو تیره مرزنشین را که پیوسته با بیگانگان در ارتباط بودند پس از درهم کوبیدن مدافعان روستاهایشان، آن را با خاک یکسان کنند و هرگونه مقاومتی را بدون هیچ ترحمی، سرکوب نمایند.
داغستانی ها و لزگیان که می پنداشتند در زمستان از حمله و تاخت و تاز نادر در امان هستند. بەقدری تحت فشار قرار گرفتند که بەناچار، پس از دادن تلفات زیاد به چارەجوئی پرداختند.
بەدستور نادر آبادی های مدافعین یکی پس از دیگری درهم کوبیده می شد. سپاهیان نادر، جوانان را می کشتند و زنان و کودکان و پیرمردان لزگی در سرمای سخت قفقاز آواره و سرگردان ویرانه ها می شدند و عفریت سرما، جانشان را می گرفت.
در این تاخت و تازها، شمار فراوانی تفنگ و شمشیر و تجهیزات جنگی و سکەهای طلا که اهدائی روس ها و عثمانیان بەدست سپاهیان نادر افتاد.
نادر که با همان حال بیماری، خود فرماندهی یکی از بخش های چهارگانه را برعهده گرفته بود و بەسوی پر جمعیت ترین پناهگاه لزگیان حرکت می کرد و با خشونت و بی رحمی تمام به مدافعین داغستانی و لزگی که کینه شدیدی از آنان داشت حمله ور و آنان را تار و مار می کرد.
کار بر سران شورشیان لحظه به لحظه، سخت و سخت تر می شد تا اینکه از سوی بزرگان و ریش سفیدان منطقه تحت فشار قرار گرفتند.
شش نفر از بزرگان لزگی و داغستانی با پرچم سفید خود را به اردوی نادر رساندند و به پای او افتادند و درخواست عفو و بخشش نمودند.
نادر که بەعلت ضعف حاصل از بیماری، روی صندلی نشسته بود و بالاپوشی پشمی بر روی دوش خود انداخته بود آنان را به حضور پذیرفت و رو به آنان گفت:
"شما خود بهتر می دانید. دشمنان ایران شما را به بهائی اندک خریدەاند و سزای شما که برای خشنودی بیگانگان، به برادران ایرانی و مرزنشین خود حمله می کنید. چیزی جز مرگ نخواهد بود. سران داغستانی و لزگیان با فروتنی درخواست کردند که بەخاطر عدەای مزدور بیگانه، به مردم بی گناه رحم کند و سوگند خوردند و متعهد شدند گذشته ها را تکرار نکنند و پیمان بستند که با پرداخت خراج به دولت ایران، در آینده نیز پیشاهنگ نگهداری و نگهبان مرزهای ایران باشند و به دولت ایران وفادار بمانند.
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمیر)
👈بخش152
سپاه احمدپاشا یک سپاه ضربتی بود و ضمن جنگ با نادر امیدوار بود که با توجه به شورش های داخلی در ایران که یوسف پاشا مامور آن بود. نادر را در منگنه قرار دهد. سپاه احمدپاشا زودتر از نادر به میدان جنگ رسید و با استحکام سنگرهای دفاعی و آرایش جنگی، منتظر نادر که با تخت روان بسوی او در حرکت بود - گردید.
در سحرگاهی که نیروهای خسته ایران پس از چند روز راهپیمائی به سنگرهای نیروهای عثمانی رسیدند، احمدپاشا فرصت را غنیمت شمرد و با یورشی همه جانبه، حمله سختی را آغاز کرد. سربازان ایرانی با وجود خستگی در برابر تاخت و تاز ترک ها، به سختی ایستادگی می کردند و با وجود تلفات بیشتر نسبت به دشمن، حتی یک قدم، پا پس نکشیدند و پس از آن که خود را باز یافتند. دست به حملاتی متقابل زدند.
یکایک سربازان ایرانی که از شبیخون احمدپاشا به خشم آمده بودند چنان دیوانەوار و بی باکانه می جنگیدند که گوئی، تنها برای مردن و کشته شدن، این راه دراز را طی کردەاند ، نعرەهای نادر از بالای تخت روان، کم و بیش بەگوش سربازان می رسید و خون آنان را به جوش می آورد.
آواها و فریادهای خیل عظیم سربازان به هیجان آمده ایران چنان رعب انگیز و وحشتناک بود که پشت هر دشمنی را به لرزه می انداخت.
هنگامی که نخستین تیغەهای پرتوی گرما بخش خورشید، بر زمین سرخ رنگ میدان جنگ تابید و از خون های ریخته شده سربازان دو طرف، هنوز بخار بر می خواست، احمدپاشا و سردارانش با شگفتی متوجه شدند در برابر سپاهی پولادین و استوار ایستادەاند که چنانچه به همین منوال ادامه دهند حتی یک سرباز ترک بر جای نخواهد ماند. لذا وحشت زده از سنگرهای خود که در بیرون شهر قارص کنده بودند، بیرون آمده و به درون دژ شهر خزیدند. نادر هنوز از بالای تخت روان نظارەگر میدان جنگ بود و نعرەهایش شنیده می شد.
چند روز بعد پس از عقب نشینی احمدپاشا بدرون دژ، تیرەهای لزگی به فرماندهی احمدجغتائی که با نادر سرِ ستیز و جنگ داشت به پشتیبانی از احمدپاشا، پنهانی از دروازه غربی دژ، وارد شهر شده و آماده دفاع شدند. با گذشت یک هفته، دژ قارص مانند نگین انگشتری به محاصره سپاهیان ایران در آمد.
احمدجغتائی و سرداران همراهش، با مشاهده نیروهای درهم ریخته احمدپاشا، وقتی متوجه شدند نیروهای احمدپاشا فقط در طول چند ساعت از سپاه ایران شکست خوردەاند روحیه خود را باخته و رفته رفته این اندیشه در میان آنان پدید آمد که ما، چرا بەخاطر صفی میرزا باید خود را به کشتن دهیم و اختلاف نادر با عثمانیان چه ارتباطی به ما دارد. این بود که به این نتیجه رسیدند که پنهانی، پیکی به نزد نادر بفرستند و قول دهند که دروازەهای شهر را باز کنند و در مقابل، نادر نیز از گناهان آنان گذشت نماید.
شبی از شب ها که پاسداری از یکی از دروازەهای شهر به عهده لزگیان بود. آرام و بی صدا دروازه شهر گشوده شد و نادر را آگاه ساخته و خود از داخل دژ، به بیرون آمدند.
احمدپاشا که از خیانت لزگی ها آگاه شده بود. بەسرعت دروازه دژ را بست و از نفوذ سپاهیان ایران بەدرون شهر جلوگیری کرد. لزگیان نیز آرام آرام در حال دور شدن از قارص بودند و بەطرف زادگاه خود حرکت می کردند که ناگهان با سپاه نادر مواجه شدند.
نادر که از طایفه لزگی ها بەشدت کینه به دل داشت و خسارات زیادی از آنان دیده بود. دستور داد آنها را تعقیب و بدون هیچ ترحمی بکشند. دستور نادر بەسرعت اجراء و تمامی لزگیان که در تاریکی شب در میان کوه و دشت پراکنده بودند، شربت مرگ نوشیدند.
از آن طرف احمدپاشا که تاکنون در هیچ جنگی شکست نخورده بود و سرداری بد خلق و بد رفتار بود و نام وی در اروپا، لرزه بر اندام هر مدافعی می انداخت و به اصطلاح برگ برنده سلطان عثمانی بود. اینک مانند موشی به تله افتاده بود و از ننگ این شکست، بی حوصله و خشمگین شده بود. شروع به آزار سربازان خود و مردم شهر که از محاصره به تنگ آمده بودند، نمود.
مدت زیادی نگذشته بود که سربازان ترک و مردم عادی شهر که از رفتار احمدپاشا به تنگ آمده بودند از هر فرصتی استفاده می کردند و از شهر می گریختند و تسلیم سپاه ایران می شدند. از طرف دیگر توپخانه ایران نیز به سپاه اصلی ملحق شد و شهر قارص در آستانه دچار شدن به بلائی بزرگ بود. به همین منظور فرماندار شهر بنام احمد افندی بەهمراه تنی چند از بزرگان شهر که متوجه وخامت اوضاع شهر شده بودند نزد احمدپاشا رفته و درخواست کردند نزد نادر رفته و پیشنهاد صلح و آشتی بدهند.
در جلسه فوق، پس از فراز و فرودهائی به این نتیجه رسیدند که احمد افندی برای مذاکره آشتی جویانه به اردوی نادر برود و تقاضای صلح نماید.
/channel/kurdokurdistan
🔹ماجرای حملە مغولان
(لشکر خوارزمشاه)
👈بخش43
شاید کسانی که به تاریخ علاقه دارند بپرسند که ترکیب لشکر خوارزمشاهی چگونه بود؟
خوارزمشاهیان فرم بزرگتر غزنویان بودند، با این تفاوت که لشکر غزنوی معمولاً از ترکان خزری ولی اکثر لشکر خوارزمشاهی از ترکان قپچاق تشکیل شده بود.
در این کلیپ نبرد سلطان محمد خوارزمشاه و غوریان را نشان میدهد که با پیروزی خوارزمشاه به پایان میرسد و پس از این شکست سنگین، غوریان از تاریخ ایران خداحافظی می کنند.
غوریان یک سلسله محلی ایرانی و مسلمان بودند که پس از میان بردن باقیمانده غزنویان، بر بخش هایی از خراسان و سیستان و شمال هندوستان مسلط و خود را در مقابل حکومت قدرتمند ترکمن های سلجوقی حفظ نمودند و حتی در دوران سلطنت سلطان محمد خوارزمشاه قصد نابودی ترکان خوارزمشاهی و تسلط کامل بر ایران را داشتند که موفق به شکست سلطان محمد نشدند.
سیاست و رفتار سلسله غوریان بسیار شبیه سامانیان بود و شاید اگر آنان در این جنگ پیروز می شدند، روند تاریخ به گونەای دیگر پیش می رفت و آنان نقش یک سد محکم را در برابر حمله مغولان به ایران زمین ایفا نمایند. نام الله و محمد بر سپرهای جنگی آنان گویای حضور یک لشکر مسلمان در این کلیپ است.
/channel/kurdokurdistan
مەژی بۆ مردن بمرە بۆ ژیان
چۆن قازانج ئەکەی تا نەکەی زیان
ئەمڕۆ ٨ی نیسان ساڵڕۆژی مەرگی نووسەر، شاعیر و سیاسەتمەدار
ئیبڕاهیم ئەحمەدە.
👈 ابراهیم احمد (۶ مارس ۱۹۱۴ سلیمانیه ۸ آوریل ۲۰۰۰ لندن) از نویسندگان کرد و از رهبران جنبش کردستان عراق بود. او پدر هێرو ابراهیم احمد همسر مام جلال طالبانی رئیس جمهور پیشین عراق و شهناز طالبانی همسر رئیس جمهور فعلی عراق است.
آثار ابراهیم احمد
از وی نوشتارها و سرودههای زیادی در گاهنامههای کردی گلاوێژ، هاوار و ژیان و چند نشریه عربی به چاپ رسیدهاست.
فیلمی هم با بر اساس رمان ژانی گهل در سال ۱۳۸۵ ساخته شدهاست.
🔸رمانها
ژانی گهل.
دڕک و گوڵ.
ئاوات و ناهومێدی.
کوێرەوەری.
▫️مجموعه اشعار
ههرزهکاری.
ژیان و خهبات.
✍ د. محمدباقر پیری
/channel/kurdokurdistan
چراكانی نیشتمان
ئەوەندەم بیست لە مۆسیقا خرۆشی رۆحی بێگانە
میزاجی كوردەواریم تێكچووە، دەروێش عەبدوڵڵا
دەخیلت بم دەسا بەو لاوكو ئای ئایو حەیرانە
شەپۆلی زەوقی میللی پڕ دەروونی ماتو چۆڵم كە!
لە بیتهۆڤن زیاتر بەرۆحم ئاشنای، وەڵڵا
دە ئەی دەروێش، سكاڵایەك لەگەڵ رۆحی كڵۆڵم كە!
«گۆران»
#قالە_مەڕە: تەمەنێك شمشاڵژەنین!
قادر عەبدوڵڵا زادە (قالە مەڕە )، هونەرمەندی میللیی كوردستان، لەرێی شمشاڵەكەیەوە خزمەتی بەهونەری كوردی كردووە، ناوی بەشانازییەوە لەمێژووی كوردستاندا تۆمار كراوە.
ئەو ساڵی 1920 لەگوندی كولیجەی نێوان شارەكانی بۆكانو مەهاباد لەدایك بووە.
قالە مەڕە باوكی خۆی نەبینیوە، لەتەمەنی 6 ساڵیشدا دایكی كۆچی دوایی كردووە. ئیدی بەكولەمەرگیو نەهامەتی رۆژگاری مناڵی بەرێكردووە.
هەر لە مێرمنداڵییەوە خولیای هونەر بووە، بۆ دەربڕینی ئەو خولیایە شمشاڵی هەڵبژاردووە، ئەو ئامێرە كوردەوارییە هاوڕێو هاوخەمی بووەو تا رۆژانی كۆتایی تەمەنی بەراستگۆیی لەگەڵیدا ماوەتەوە.
قالەمە مەڕەی هونەرمەند، كەسێكی كوردپەوەر بووەو هەمیشە لەگەڵ خەمو ئازاری گەلەكەیدا بووە. بەشداری رێوڕەسمی دامەزراندنی كۆماری كوردستانی كردووەو فرمێسكی شادی بۆ رشتووە. هاوڕێی نزیكی شاعیرانی ناودار( هێمنو هەژار ) بووە.
دوای روخانی كۆمارو لەسێدارەدانی پێشەوا قازی محەمەد، خۆی شاردۆتەوەو ئاوارەی باشوری كوردستان بووەو ماوەیەك لەسەركەپكانو كۆیە ژیاوە.
قالە مەڕە لەساڵانی پەنجاكانەوە، چەندین پارچە موزیكی رەسەنی لە رێی شمشاڵەكەیەوە داوە بە ئیزگەو تەلەفزیۆنەكانی ( كرماشان، تاران، سنە، مەهابادو ورمێ)، لەرێی ئەو میدیایانەوە ئاوازە بەسۆزەكانی بەسەرانسەری كوردستانی گەورەدا بڵاو بۆتەوەو خەڵكی پێی ئاشناو سەرسام بوون.
ئەو هاورێی هونەرمەندی گەورە ( حەسەن زیرەك) بووە، هاوكاری كردووەو لەئاهەنگەكانیدا شمشاڵی بۆ ژەنیوە.
ئاوازی ئەو كاریگەری لەسەر هونەرمەندانی تری وەك (خالقیو ماملێو شاروخی) هەبووەو لەگۆرانییەكانیاندا رەنگی داوەتەوە.
بێژەن كامكار لە بارەی هونەری شمشاڵەكەی قالە مەڕەوە وتویەتی(كاریگەری ئەم دەنگە رەسەنە لەسەر گرووپی كامكاران زۆرە،بەداخەوە نەمانتوانیو دەرفەت نەبوو، كارێكی هونەری پێكەوە بكەین. بەڵام لەگۆرانیو بەرهەمە موزیكییەكانماندا ئەو رۆحە هونەرییە كوردییە هەیە).
ئەم هونەرمەندە زیاتر لەنیو سەدە شمشاڵی ژەنیو لەرێی ئەو ئامێرە ساكارەوە، خزمەتێكی گەورەی هونەری پێشكەش بە هونەری گەلەكەی كرد. ئەو بەشداری چەندین فیستڤاڵی هونەری لەناوخۆو دەرەوەی ئێراندا كردووە، بەئاوازی رەسەنی شمشاڵەكەی گوێگرانی دڵخۆشو سەرسام كردووە.
چەندین جار خەڵاتی رێزڵینانی پێبەخشراوە، تەنانەت دەستنیشان كرا بۆ ئەوەی خەڵاتی باشترین شمشاڵژەنی هاوچەرخی لەئەڵمانیا پێببەخشرێت، بەڵام بەهۆی هەژاریو كەمدەرامەتییەوە نەیتوانی سەردانی ئەو وڵاتە بكاتو خۆی خەڵاتەكە وەربگرێت.
لەشاری سلێمانیش خەڵات كراوەو سەرۆك مام جەلال پێشوازی لەوو چەند هونەرمەندێكی تری كردووە. لەو دیدارەدا قالە مەڕە باسی ئەوەی كردووە كە كاتی خۆی خەڵاتی شای ئیرانی رەتكردۆتەوەو رای وابووە خەڵاتی دوژمنان بەهای هونەرەكەی كەم دەكاتەوەو لەهەوادارانی دوور دەخاتەوە.
سەرۆك مام جەلال بەقسەكانی سەرسام بووەو وتویەتی: (جێی شانازییە بۆ كورد خاوەنی ئەم هونەرمەندە گەورانە بێت،ئەو دەستانە دەبێ ماچ بكرێن كەئامادەیە برسیو سەربەرز بێت، بەڵام هەرگیز ئامادە نییە لەپێناوی موڵكو سەروەرتو ساماندا، سەردانەوێنێ بۆ دوژمنانی گەلەكەی).
دوای خزمەتێكی زۆر بەهونەری كوردی، درەنگانێكی شەوی 22ی ئایاری 2009 لەشاری بۆكان كۆچی دوایی كردو لەسەر راسپاردەی خۆی لەتەنیشت مەزاری(حەسەن زیرەك) لەناڵەشكێنە بەخاكی نیشتمان سپێردرا.
دروودی رێزو وەفاو ئەمەكداری بۆ گیانی پاكی قالە مەڕەی هونەرمەندی شمشاڵژەنی خۆشەویست.
✍خلیل عبدالله
سەرچاوە:
سوودم لە كتێبی ( لەخەیاڵەوە بۆ خۆڵ)ی کامەران سوبحان وەرگرتووە.
/channel/kurdokurdistan
سڵاو رێزم هە یە لە خزمە تتانە جە نابی
بە رێز دوکتۆرمحمدباقرپیری
به راستی ئە وژیاننامە و به سە رهاتە یی نادرشای ئە فشار زۆر جالب بو
وەهە ر هەموە کە یم خوێندە وە
هە ر لە سە رە تاوە تا کۆتایی بە شی.
دە ستان خۆش بێ زە حمە تتان کێشا
ئە گە ر ئیمکانی بوایێ بە سە رهاتی
کریم خانی زە ندیشت دانایێ زۆر
بە جێ بو
بە سپاسە وە بینە ری کە ناڵە کە تان
سیدهادی حسینی لە شاری مێژویی سقز
/channel/kurdokurdistan
#قوم_تات
(مردمانی بازمانده از مادهای باستان)
✍ د. محمدباقر پیری
👈 پارت2⃣
🔹رقص های تالشی
رقص هاى تالشى در مناطق مختلف تالش اشکال گوناگونى دارند کەبیشتر توسط زنان حفظ شده است.
این رقص ها در مراحل مختلف عروسى متفاوتند به طور مثال:
«کَترا وشتن» رقص با نوعى قاشق چوبی؛ زمانى که عروس را سوار بر اسب به منزل داماد می آورند، قبل از اینکه پیاده شود، یک نفر با دو کترا در حالى که کتراها را به هم می زند. می رقصد تا کتراهاى چوبى شکسته شود و آن را بالاى سر عروس پرت می کند.
“خنه دوش” (حینا وشتن) رقص با حنا را در شب حنابندان با ظرف حاوى حنا انجام می دهند.
مجمَه دوش رقص با مجمه (سینى بزرگ حاوى میوه، سبزه، شیرینى، پارچه و غیره) را با گذاشتن مجمَه بر سر و در هنگام آوردن عروس به منزل داماد و در مراحل مختلف عروسى انجام می دهند.
چرا وشتَناین رقص بیشتر در تالش جنوبى رواج دارد و با گذاشتن چراغ روشن (چراغ نفتى) بر سر می رقصند. حفظ تعادل در این رقص و در مجمه وشتَن، رقص با مجمه، بسیار هنرمندانه و جالب است.
رقص جمعى رقص هاى تالشى به صورت تکى و دو به دو انجام می شوند. البته تعداد رقصندگان زیاد است.
همانند رقص هاى کردى در تالش تنها در تالش شمالى (آستارا و لنکران) انجام می شود و همچنین نوعى رقص گروهى در روستاى سپاردى لنکران دیده است که پنج زن همراه نواختن دایره و خواندن دسته جمعى مى رقصند.
🔸نقش زبان تاتی در جنگ ایران عراق
در جنگ هشت ساله ایران و عراق زبان تاتی نقش تعیینکننده ایی در پیروزی اطلاعاتی ایران ایفا کرد.
ضد اطلاعات ارتش عراق با شنود مکالمات بیسیم چیهای ایرانی متوجه تحرکات و برنامههای عملیاتی ارتش و سپاه ایران میشدند.
نیروهای ایرانی از هر کدام از گویشها و زبانهای ایرانی برای مکالمات بیسیم چیها استفاده مینمودند، توسط استخبارات و ضداطلاعات ارتش بعث عراق شنود و ترجمه میشد.
اینکه از گویشوران زبان تاتی در دو سوی بیسیمهای نیروهای ایرانی استفاده شد و ارتش بعث عراق و هیچیک از هم پیمانانش تا پایان جنگ نتوانستند، مکالمات اطلاعاتی - عملیاتی ایران را رمزگشایی کنند.
این بیسیم چیها از سه روستای #وفس و #گورچان (فراهان) و #چهرقان (#گوران) استان مرکزی انتخاب شده بودند.
در سال ۱۳۷۰ و سه سال بعد از پایان جنگ، فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش ایران با حضور در این روستاها و افشای این موضوع، از مردم و شهدای این دو روستا قدردانی کرد.
▫️منابع:
-مقدمه فقه اللغه ایرانی نوشته ارانسکی
-تات نشینهای بلوک زهرا نوشته جلال آل احمد
- ایران امروز نوشته اوژن اوبن
- سنگلاخ نوشته محمد مهدی استرآبادی
- کوچ و اقتصاد شبانی در دامنههای البرز نوشته برنارد اورکاد
- سفارت نامه خوارزم نوشته رضاقلی هدایت
- سرزمین قزوین نوشته پرویز ورجاوند
- خاطرات و اسناد نوشته ناصر روایی
- تاریخ شروان نوشتنه مینورسکی
- لفظ تاجیک و تات نوشته محیط طباطبایی
- لغتنامه دهخدا
- دیوان واژگان ترک نوشته محمود کاشغری
- تاتی و هرزنی نوشته عبدالعلی کارنگ
- مدار الافضل نوشته اللهداد فیضی سرهندی
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامەنادرشاە افشار (پسر شمشیر)
👈بخش163 و پایانی
پس از اینکه خبر کشته شدن نادر منتشر شد. کشمکش بزرگی میان سپاهیان بروز نمود. افغانی های ابدالی و ازبکها به سرپرستی احمدخان ابدالی که از هواخواهان نادر بودند با افشارها بە زد و خورد شدید پرداختە آنها را پس نشانده، اردوگاه نادر را چپاول و به سوی نادرآباد رفتند.
افشاریان اتفاقات را به علی قلی خان گزارش دادند. علی قلی خان با شتاب به مشهد آمد و برای اینکه مدعیان تاج و تخت را از از میان بردارد.
سهراب گُماشته خود را با گروهی از سپاهیان بختیاری برای کشتن شاهزادگان افشار به کلات فرستاد. شاهزادگان افشار چون بخت را واژگون دیدن به سوی مرو گریختن و کاظم بیگ افشار برادر دیگر علی قلی خان که آن هنگام در کلات بود آنان را تا بیرون دژ دنبال کرد. ولی چون شاهزادگان دور شده بودند. گروهی را به سرپرستی دوست محمد قوشچی، برای دستگیری آنها روان نمود و خود به کلات بازگشت.
دوست محمد، شاهزاده امام قلی میرزا و شاهرخ میرزا را در ۵۴ کیلومتری شرقی کلات دستگیر نمود و شاهزاده رضاقلی نابینا را با ۱۶ تن از فرزندان و بستگان نزدیک نادرشاه از دم شمشیر گذرانید. شاهرخ میرزا را که هنوز بیش از ۱۴ سال نداشت با خود به مشهد برد و بدون هیچ گونه شرمی شاهزادگان افشار را کشته و شاهرخ را در ارگ شهر زندانی نمود و خبر کشته شدن او را در شهر منتشر ساخت. به این اندیشه که اگر مردم با سلطنت او از در مخالفت برآمدند. شاهرخ میرزا را بر تخت نشانده، خود زمام امور را در دست گیرد و اگر توانست به زور سر نیزه بر تخت می نشیند و شاهرخ را هم مانند دیگر شاهزادگان از میان بردارد.
🔸اخلاق، رفتار و گفتار نادرشاه
جیمز فریزر نویسنده کتاب (تاریخ نادرشاه) که خود در هنگام جهانداری او می زیسته و شاه را نیز به چشم خود دیده است.
می نویسد: " نادر نزدیک ۵۵ سال دارد. بلند قد، تنومند و با نیرو و اندامش برازنده است. رنج هایی که کشیده از فربهی او جلوگیری می کند. چشم و ابروی درشت و گیرا و زنده دارد که مانند او کمتر دیدەام. تابش آفتاب بر چهره او یک گرفتگی مردانه و زیبنده داده است.
می به اندازه می نوشد. به زنان دلبستگی دارد. ولی این رفتار او از کارش جلوگیری نمی کند. ساعت ۵ بامداد از خواب برخاسته؛ بیرون می آید. غذایش بسیار کم و بیشتر پلو و یا غذاهای ساده است. اگر کارهای روزانهاش بسیار باشد، از غذا هم چشم می پوشد و با اندکی نخود برشته که همیشه در جیب دارد و کمی آب می گذراند.
بیشتر در اردو یا بیرون شهر است. بار عام (دیدار همگانی) میدهد و هر کس می تواند به پیغام یا به تنهایی شاه را ببیند و دادخواهی کند.
سان سپاه و پرداخت ماهیانه و تن پوش سپاهیان را خود را به گردن می گیرد و نمی گذارد افسران هیچ گونه پولی به هیچ نام از سربازان بگیرند.
هر ماه از همه جای کشور روزنامه و گزارش می رسد و خود نادر با جاسوسانی که دارد. مکاتبه می نماید. گذشته از اینها در همه استانها و شهرها یک افسر گُماشته دارد، که همکلام نامیده می شود. کار این افسر این است که در رفتار و کردار استاندار و مسئول منطقه را بررسی نموده، آنچه می بیند یادداشت نماید و با این شیوه، بسیاری از فرمانروایان را از جور و ستم و اندیشه سرکشی و شورش بازمیدارد.
تاریخ این سرزمین نادرها به چشم خود دیده و با خون پاکترین مردمانش ایران شده است. حرمت این خونها را نگهبان باشیم. امیدوارم انتشار زندگینامه نادرشاه افشار توانسته باشد شما را با بخشی از تاریخ سرزمینمان آشنا کرده باشد و باعث جلب رضایت شما عزیزان و همراهان همیشگی کانال ناوەندی مێژووی کورد و کوردستان شدە باشد.
پایان زندگی نادرشاه
✍ د. محمدباقر پیری
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر)
👈بخش162
#کشته_شدن_نادر
🔸هرج و مرج در کشور
کشمکش شاهزادگان افشار پایان کار آنان.
تغییر اخلاق نادرشاه و بیدادگری های او
سالهای (۱۱۵۹ و ۱۱۶۰ ه ق) را در تاریخ قرون اخیر ایران، باید از سال های بدشگون دانست در این سالهای نامیمون نادرشاه از کثرت فشار روحی که بزرگترین علت آن نابینایی فرزند دلبندش شاهزاده رضاقلی میرزا ولیعهد بود. حالت طبیعی خود را از دست داده با یک سنگدلی و خشونت ناگهانی دست به آزار مردم و کشتار رعایا می زد.
نخست ۵۰ تن از سران کشوری و بزرگان دربار را از خشم اینکه هنگام نابینا نمودن فرزندش حضور داشته و به میانجی گری بر نخواسته بودند. شربت مرگ چشانید. سپس به دستور او زمامداران و توانگران بزرگ کشور ایران از هر گوشه و کنار به پایتخت خواسته به تشخیص سه تن از نمایندگان شاه ریاست هیئت تعیین جرایم را داشتند به دلخواه خود، جرائم کمرشکن برای آنان تعیین نمودند. کسانی را که از پرداخت جریمه کوتاهی و یا اظهار عجز می کردند، به زور چوب و شکنجه آنچنان در فشار می گذاشتند که یا از جان خود سیر شده تن به مرگ دهند و یا آنچه به نام آنها نوشته شده بدون اندک کوتاهی تسلیم نمایند.
از یک سو گماشتگان دولت نیز چون بازار را آشفته دیدند. دست به آزار رعیت بدبخت دراز کرده از هرکه هرچه می توانستند به زور و به نام جریمه یا افزایش مالیات و یا سرپیچی از فرمان دولت دریافت و به مکیدن خون مردم بی گناه پرداختند.
ولی با این همه هنوز آتش خشم شاه فروننشست و فرمان داد تا چندین تن از بازرگانان مسلمان هندی و ارمنی را در میدان نقش جهان اصفهان زنده در آتش بیداد بسوزانند.
در ماه محرم سال (۱۱۶۰ە.ق) هنگامی که از اصفهان به سوی خراسان می رفت. به هر آبادی که می رسید از سر مردم بی گناه آنجا منارەای ساخته با دیدن آن مناظره جانگداز آبی بر آتش خشم خود می ریخت. شاه مانند پلنگ خشمناک که هیچ گونه حس ترحمی در دل نداشته باشد. به خونریزی پرداخت و گماشتگان وی نیز مانند گرگان گرسنه، آتش به خرمن جان و هستی مردم بینوا می زدند.
رفته رفته این رفتار ناهنجار همه را به ستوه آورده و مردم با اینکه نادر را از جان و دل دوست می داشتند. تاب این همه بیدارگری ها را نیاورده به شورش برخاستند.
⬅️ کشته شدن نادر شاه !
هنگامی که سرتاسر کشور ایران در آتش بیداد می سوخت.
مردم سیستان که بیش از همه در فشار کارگزاران درباری بودند به جان آمده شورش آغاز نمودند. از یک سو هیئت تشخیص جرائم پانصدهزار تومان به نام علی قلی خان و ۵۰ هزار تومان به نام سردار جلایر، فرمانروای کابل و فرمانده نیروی شرق تعیین نموده، سوارانی چند برای دریافت جرائم به سیستان و کابل گسیل داشتند.
علی قلی خان چون می دانست سرپیچی از فرمان شاه سودی ندارد، با شورشیان سیستان هم دست شده از پرداخت جریمه سر باز زد و نافرمانی آغاز نمود نادرشاه این رفتار برادرزادهاش، سخت خشمناک گردید. فرمانی به نام طهماسب قلی خان جلایر فرستاده، وی را مامور نمود که علی قلی خان را زنده یا مرده دستگیر و شورشیان سیستان را گوش مالی شدیدی بدهد.
سردار جلایر چون از تیرگی اوضاع کشور آگاه بود و می دانست که دیگر به نادرشاه امیدی نمی توان داشت. چنین اندیشید که یکی از شاهزادگان افشار را بر تخت نشانده علی قلی خان را به سپهسالاری ارتش بگمارد.
ولی علی قلی خان که هوای سلطنت در سر داشت. به اندرزهای خیرخواهانه آن سردار با وفا گوش نداده و او را با زهر مسموم کرده و کُشت.
رفته رفته دامنه شورشها به #کردهای_قوچان و تیره های دیگر نیز سرایت نمود و #کردها یکباره از فرمان نادرشاه سرپیچی نموده اردوی شاه را که در دشت رادکان پراکنده بودند. غارت نمودند.
نادر شاه برای سرکوبی کردها با خشم بسیاری به سوی قوچان رهسپار و چون به آنجا رسید. دست به خونریزی هولناکی زد علی قلی خان همین که از چگونگی آگاه شد. پیغامی برای فرمانده پاسداران و چند تن از نزدیکان شاه فرستاد. آنان را به کشتن شاه، وادار و وعده داد که در ازای این کار پاداش خوبی به آنها خواهد داد.
تا این که در شب یکشنبه یازدهم ماه جمادی الثانی سال (۱۱۶۰ ه ق) در فتح آباد نزدیک قوچان خواجه بیگ قاجار ایروانی؛ موسی بیگ امیر لوی افشار طارمی و قوجه کوندوز لوی افشار اورومی با همدستی صالح بیگ قرخلوی افشار اورومی و محمدخان افشار اورومی، فرمانده پاسداران ویژه شاهی، نیمه شب به سراپرده نادرشاه هجوم بردند. نادرشاه در اثر همهمه از خواب بیدار و با خنجری که همیشه زیر سر می گذاشت. دو تن از آن تبهکاران را کشت. ولی صالح بیگ با ضربت سختی از پشت او را از پای درآورد و شاهنشاه افشار جان به جان آفرین تسلیم نمود.
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر)
👈بخش 161
بسیار اتفاق می افتاد که بەخاطر وقوع سیل یا خشکسالی و تگرگ و توفان، نقاطی از کشور حتی از تهیه آذوقه و مایحتاج زمستانی خود عاجز می شدند. ولی ماموران حکومتی با خشونت تمام رفتار می کردند و در این رابطه عده زیادی از مردم یا کشته می شدند و یا از ترس مجازات و شکنجه ماموران، ترک شهر و دیار می کردند و به نقاط دیگر و حتی کشورهای بیگانه مانند هند و عثمانی و غیره پناه می بردند و فرار می کردند.
در بعضی از مواقع نیز مامورین وصول مالیات از موقعیت پیش آمده سوء استفاده می کردند و در صورت تامین نشدن خواسته های غیر انسانی خود از قبیل رشوه و دیگر نیت های غیر مشروع و گناه آلود خود، گزارش تَمَرّد(سرپیچی) آن شهر و روستا و یا آن فرد ثروتمند را گزارش می کردند که منجر به بر باد رفتن جان و مال و حتی ناموس آن فرد یا روستا که به بردگی و کنیزی فروخته می شدند، می گردید.
تمامی این عوامل دست به دست هم داد تا در جای جای کشور پهناور ایران، آتشی داغ و سوزان در زیر خاکستری ساکن و سرد تشکیل شود. از آن طرف در دربار نادر نیز که هیچ کس، از جان خویش در امان نبود، به فکر چاره افتادند و در این زمینه چند نفر از افراد با نفوذ دربار بنام های (موسی بیگ، صالح بیگ و محمدقلی خان) بەطور پنهانی با یکدیگر هم قسم شدند تا به هر نحو ممکن و برای همیشه از وجود خطر آفرین نادر خلاصی یابند و در این رابطه منتطر فرصتی مناسب بودند.
در این زمان در سیستان و هرات و قوچان و استر آباد (گرگان) و ترکمانان و چند شهر دیگر، شورش های گسترده ای به وقوع پیوست و مردم ماموران وصول مالیات را کشتند و سر آنها را به مشهد نزد نادر فرستادند.
پیکی که از قوچان خبر شورش مردم و قتل ماموران وصول مالیات را به نادر رسانیده بود. بنام حسینقلی خان، هنگامی که به حضور نادر رسید و خبر را اعلام کرد. ناگهان بی دلیل دچار خشم نادر شد و نادر که علاوه بر تبرزین و شمشیر زنی، دشنه انداز ماهری هم بود در هوا چرخی زد و دشنه خود را از کمر بیرون آورد و آنرا بەسوی سینه حسینقلی خان بینوا پرتاب کرد، که دقیقاً در سینه آن مرد بینوا جای گرفت. حاضران که از ترس زبانشان بند آمده بود. بەدستور نادر جنازه پیک مقتول و بی گناه را از نزد نادر بیرون برده و هر کدام بەسوئی رفتند. نادر دستور آماده باش جنگی صادر و آماده حرکت بەسوی قوچان شد تا شورشیان را سرکوب نماید.
نادر قبل از اینکه بەسوی قوچان حرکت کند. تمامی همسران و فرزندان خود را به دژ مستحکم و غیر قابل نفوذ کلات فرستاد و فقط ستاره و یکی دیگر از همسران خود را بنام شوقی که دختر محمدخان قاجار بود را نزد خود در اردو نگه داشت.
🔸روایت شوقی از خواب هراسناک نادر
شبِ پیش از حرکت بەسوی قوچان بەدستور نادر، خواجه باشی دربار، شوقی را به خوابگاه نادر آورد.
شوقی می گوید:
آن شب نادر خواب وحشتناکی دید که بەدنبال آن سراسیمه از خواب پرید در حالی که پیشانی اش از فرط عرق نمناک بود، من او را آرام کردم و خواب پریشان او را ناشی از خستگی و هیجانات روزمره و اخبار ناخوشایند عنوان کردم و وقتی برایش ظرفی آبی آوردم به ایشان گفتم ممکن است استدعا کنم، قبله عالَم چه خوابی دیده اند که باعث پریشانی شان گردیده؟ نادر با اندکی مکث گفت:
در ابتدای جوانی، هنگامی که حاکم ابیورد بودم. شبی در خواب دیدم مرد بزرگواری که گویا حضرت علی(ع) بود. شمشیری را به کمر من بست و گفت: برو که کار ایران را به تو سپردم. از فردای آن روز پیوسته بالا و بالاتر آمدم تا به شاهی رسیدم و در همه جنگ ها در صف اول نبرد بودم و از میان صدها تیر و نیزه و تفنگ پیش می رفتم و هیج آسیبی به من نمی رسید. ولی امشب همان بزرگوار به خوابم آمد و شمشیر را با خواری از کمرم گشود و با تندی رو به من کرد و گفت:
" تو لایق این شمشیر نیستی! "
برخی تاریخ نگاران بازگوئی این خواب تاریخی را به معیر الممالک (صدر اعظم وقت) نسبت داده اند ولی روایت شوقی همر نادر معتبرتر است.
"الله اعلم بما فی الصدور"
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگی نامه نادر شاه افشار( پسر شمشیر)
👈بخش160
🔸نادر خسته است!
میرزا مهدی استرآبادی منشی مخصوص نادر که یارِ غار و مَحرم اسرار نادر بود و در بیشتر مواقع در جنگ ها و در دربار در کنار نادر بود. می گوید: مدتها بود که نادر را می دیدم که در لاک تنهائی خود فرو می رود و با چهرەای غمناک و افسرده، ساعت ها به نقطه ای خیره می شود. از مناطق مختلف ایران اخبار ناگواری پیرامون شورش و آشوب اقوام مختلف ایران بەگوش می رسید. ولی از نادر هیچ واکنش جدی مشاهده نمی شد.
شب ها بسیار کم می خوابید و به مشروبات الکلی پناه برده بود و ناراحتی های جسمی و روحی حتی برای لحظه ای گریبان او را رها نمی کرد.
از شش سال پیش که دستور کور کردن پسرش را داده بود بسیار خشن و نرمش ناپذیر و تندخو و غیر قابل پیش بینی شده بود.
روزی از روزها پس از حضور در پیشگاه قبله عالَم و گزارش های روزانه، جرات بەخرج دادم و خود را به پای اعلی حضرت انداختم و به ایشان گفتم که با این رفتاری که در پیش گرفته اید. اداره کشوری به پهناوری ایران زمین چگونه ممکن خواهد بود؟
اعلیحضرت مدتی خیره در چشمان من نگاه کرد و گفت:
پس از سال ها، شبی از شب ها که به خواب رفته بودم در عالَم رویا خود را در همان تالاری دیدم که سی سال پیش، آن پیرمرد مهربان شمشیری را از طرف حضرت علی(ع) بەمن بخشیده بود.
در خواب دیدم اثری از مهربانی در چهره پیرمرد نیست و او با حالتی سرزنش گونه و شِماتت آمیز مرا می نِگرد و بدون اینکه چیزی بگوید رو به من کرد و گفت: هنگامی که این شمشیر برای پاسداری از جان و مال و ناموس ایرانیان که از اطراف و اکناف عالَم، دچار ظلم و ستم شده بودند به تو داده شد. متعهد شدی که حق آنرا اداء کنی ولی تو با غرور و تکبر، از جاده انصاف و حق خارج شدی و ظلم و ستم را به نهایت رسانده ای و اینک نیز لیاقت داشتن این شمشیر را نداری و بەدنبال آن، بدون اینکه حرفی بزند با تندی و ترش روئی شمشیر را از من گرفت و مرا در آن تالار بزرگ تنها گذاشت و رفت.
میرزا مهدی خان استرآبادی ادامه می دهد که نادر گفت: حال پس از دیدن آن رویا و خواب احساس می کنم. هیچ توان و انگیزەای برای اداره این سرزمین پهناور ندارم. دلم می خواهد در گوشه ای بیاسایم. ولی نگرانم که امور کشور را به چه کسی بسپارم؟
کشوری با طایفه و تیره های مختلف از افغان و ازبک و تاجیک و ترکمن و بلوچ گرفته تا طوایف ترک و لر و کُرد و بختیاری و لزگی و گرجی و داغستانی و عرب و عجم و غیره و با مردمی سرکش و پر توقع با دشمنانی فراوان و همسایگانی گرگ صفت را نمی شود به یکباره به امان خدا رها کرد. نمی دانم چه کنم؟
همان طور که قبلاً گفته شد. پس از سوء قصد به نادر در جنگل های مازندران و کور شدن پسر ارشدش رضاقلی میرزا، خُلق و خوی وی از اساس و بنیاد، دگرگون شد و افراد بسیاری از اطرافیان وفادار به او که اتفاقا خدمات زیادی هم در کارنامه خود داشتند به اندک سوءظن و بدگمانی که به جان نادر افتاده بود با خشن ترین شکنجه ها به دست جلاد سپرده می شدند و به بدترین وضع ممکن سلاخی می شدند.
اطرافیان لشکری و کشوری، هنگامی که به حضور نادر می رسیدند، به هیج وجه امنیت جانی نداشتند و هنگامی که به دربار احضار و به حضور نادر می رسیدند قبل از آن، با خانواده های خود خداحافظی می کردند و کلمه شهادَتِین بر زبان جاری می کردند، به اصطلاح کوجه و بازار، اَشهَد خود را می گفتند.
به دفعات زیاد مشاهده می شد نادر پس از شنیدن گزارش فلان فرماندار یا حسابدار و فلان مامور مالیات و پیک حکومتی در صورت کوچکترین بدگمانی و اشتباه هر چند جزئی، دستور قتل فرد بینوا که در بیشتر مواقع هیچ گناهی هم نداشت و بعداً نیز بی گناهی اش به اثبات می رسید را قبل از بررسی همه جانبه صادر می کرد.
نادر پس از بازگشت از هند و بدست آوردن غنیمت های بی شمار که بنا به تخمین صاحب نظران، معادل سرمایه و دسترنج سیصد و چهل و هشت سال کشور پهناور هند بود به شکرانه آن پیروزی، مالیات سه سال را به ملت ایران بخشید که تاثیر فراوانی در محبوبیت وی و آبادانی کشور داشت. لکن هنگامی که تعادل روحی خود را از دست داد فرمان جدیدی صادر کرد و دستور داد علاوه بر دریافت مالیات سالانه از مردم، مالیات مُعَوّقه پیشین که بخشیده شده بود را نیز از مردم بگیرند.
ماموران مالیات، هنگامی که نزد بازرگانان خُرد و کلان و روستاها و شهرهای مختلف می رفتند وظیفه داشتند که یا وجوه مالیاتی را بیاورند و یا سرِ مالیات دهنده بیچاره را، زیرا نادر به ماموران خود دستور داده بود اگر کسی مالیات نپرداخت، سرِ او را بیاور
/channel/kurdokurdistan
🔹تصویری از بزرگان گوران
سید رستم حیدری گوران
سید شمس الدین حیدری گوران
و احمد هاشمی بنیانگذار جمخانه کرماشان
/channel/kurdokurdistan
🔹تصویری زیبا از بزرگان طایفه ولدبیگی
⬅️ از راست:
مرحومان، کیخسرو بیگ بهرامی ولدبیگی
و احسن بیگ امجدی ولدبیگی
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامەنادرشاە افشار (پسر شمشیر)
👈 بخش156
قماری بزرگ دست زد.
فردای آن روز 85هزار سوار و پیاده ایرانی در حالی که فریاد یاعلی و یا محمد سر می دادند با نعرەهائی هراس انگیز بەسوی نیروهای عثمانی یورش آوردند. سرعت عمل سپاه ایران به اندازەای سریع بود که در کمتر از چند دقیقه با سپاهیان ترک در آمیختند بەطوری که توپخانه آنان فلج شد. زیرا نمی توانست خودی را از بیگانه جدا کند و زیر آتش بگیرد.
سواران ایرانی چنان مردانه می جنگیدند که باعث تعجب سربازان عثمانی می شد.
نصراله میرزا مانند نادر، در صف مقدم سپاه، دلاورانه شمشیر می زد.
خورشید آرام آرام به بالاترین نقطه در آسمان نزدیک می شد. کم کم نشانەهای ترس و نا امیدی در نیروهای ترک شدت می یافت تا اینکه سرانجام ترک ها به ناچار عقب نشستند و رو به گریز نهادند.
نصراله میرزا دستور تعقیب فراریان را داد و فرمان داد به هیچ کس رحم نکنند. عده زیادی از فراریان که در دشت پراکنده شده بودند و عده زیادی از آنان زهر تلخ مرگ را نوشیدند.
در این نبرد دویست توپ به غنیمت سپاه ایران درآمد و 12هزار نفر از عثمانیان کشته و 5هزار نفر به اسارت درآمدند. شمار کشتەهای ایران 2هزار بود.
🔸دوباره به شهر قارص و نزد نادر باز می گردیم.
پیروزی قاطع نصراله میرزا بر ستون دوم ارتش تا دندان مسلح عثمانی، باعث شادی در اردوی نادر که اینک در تدارک جشن ازدواج بود، گردید. از آن طرف ستون یکم ارتش سپهبد محمدپاشا به دو فرسنگی اردوی نادر رسید و در دامنه کوه شروع به سنگربندی و استقرار توپخانه و آرایش جنگی نمودند.
نادر که در ظاهر مشغول برگزاری مراسم جشن عروسی پسر و برادرزادەاش بود و در باطن لشکر محمدپاشا را زیر نظر داشت و نظارەگر فعالیت های عثمانی ها بود.
محمدپاشا که سرگرم ساختن استحکامات نظامی بود. نتوانست این جشن را بر هم بزند.
با طلوع سپیدەدم صبح روز بعد، اکنون نوبت نادر بود که از ساختن استحکامات جنگی محمدپاشا پیشگیری نماید. این بود که دستور تاخت و تاز صادر نمود و با توجه به اینکه بیماری اش تا حدودی کاهش یافته بود. سوار بر اسب بەسوی دشمن شتافت و در جنگ پیش دستی کرد، زیرا می دانست هر چه بر سنگرهای نیروهای عثمانی افزوده شود از موقعیت بهتری برخوردار می شدند که با حمله زود هنگام نادر سنگربندی آنان کامل نشد.
دلاوران ایرانی، با حملات برق آسا به خط مقدم جبهه تاختند. از آن طرف ترکها نیز که از شجاعت سربازان ایرانی در شِگِفت بودند. برای انتقام شکست های قبلی، دست به دفاع زدند و بی محابا با سپاهیان ایران در آویختند و جنگ با شدتی هراس آور رخ می نمود.
امواج 150هزار نفره سپاهیان عثمانی پی در پی در صفهای منظم به خط مقدم جبهه اعزام می شدند.
بەطور متوسط در برابر هر ایرانی که در خون خود غوطەور می شد. سه یا چهار مرد جنگی ترک در خون خود در می غلتید.
در این هنگامه دلهرەانگیز که خاک و خون به هم در آمیخته و گرد و غبار و دود، فضا را تیره و تار کرده و آوای شیهه اسبها و چکاچک شمشیرها و تبرزین ها و غرش تفنگها، کوه و دشت و بیابان را تکان می داد. گه گاه فریادهای تندر آسای نادر به گوش می رسید، که با ندای الله اکبر فرمان می داد هیچ کس یک گام عقب ننشیند و فقط به پیش بروند. این فریادها باعث حملات بی امان نیروهای ایرانی با جسارت مثال زدنی می گردید.
روز هنوز به نیمه نرسیده بود که دامنه کوه و دشت، پوشیده از پیکرهای بی جان و زخمی سربازان ایرانی و ترک شده بود.
در همین حال بەدستور نادر 20هزار نفر از نیروهای گارد ویژه، با عبور از روی پیکرهای بی جان و نیمەجان دوست و دشمن، به مصاف نیروهای محمدپاشا شتافتند.
شدت حمله و سرعت عمل این نیروها بەقدری شدید و کمرشکن بود که روحیه ترکها را متزلزل نمود و پراکندگی چشمگیری در صفوف آنان پدیدار شد.
محمدپاشا که از بلندی به وسیله افسران خود، میدان جنگ را اداره می کرد از این همه دلاوری سربازان ایرانی مات شده و باور نمی کرد. نیروئی چنین اندک، چنان توان و نیروی کوبندەای داشته باشد. او به افسری که در آن هنگام نزدش بود، گفت: آدمهای عادی و طبیعی هرگز نمی توانند این چنین بی باکانه، شمشیر بزنند و اسب بتازند، اینها دیوانەاند. اما او از یک نکته غافل بود که سرباز ایرانی سرداران لشکر را در کنار خود می دید که مانند یک سرباز ساده همانند او می جنگد و شمشیر می زند. زخم می زند و زخم می خورَد. ولی سرداران ترک، از دامنه و ارتفاعات کوهستان و دور از میدان جنگ، سربازانشان را به جنگ می فرستند و روشن است که تفاوت توان جنگی این دو نیرو با هم متفاوت است.
در پی حملات 20هزار نفره گارد ویژه نادر، محمدپاشا نیز 30هزار نفر از نیروهای تازه نفس خود را به جناح چپ سپاه ایران اعزام کرد. نادر که این چنین دید جناح چپ را با 10هزار نفر پوشش داد و گارد ویژه را از قلب میدان فراخواند و به جناح چپ و رویاروئی با نیروهای تازه نفس گسیل کرد، فرستاد.
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر)
👈بخش 155
نادر که در اندیشه محاصره شهر قارص در عثمانی بود با سامان یافتن اوضاع داغستان، بی درنگ دستور بازگشت نیروها را صادر و با همان حال بیماری با راهپیمائی سریع بسوی شهر یاد شده حرکت کرد.
سلطان محمودعثمانی که پس از رسیدن پیک احمدپاشا از محاصره شهر بزرگ قارص آگاهی یافته بود با اتلاف وقت و معطل کردن پیک احمدپاشا دستور داد نیروهای کمکی بزرگی با همه گونه ساز و برگ و جنگ افزارهای مجهز به کمک احمدپاشا بشتابند.
این سپاه بسیار بزرگ در دو ستون حرکت کردند. ستون نخست به فرماندهی سپهبد محمدپاشا که از دلاورترین و هوشمندترین سرداران عثمانی بود و ستون دوم نیز به فرماندهی عبداله پاشا که او نیز از نام آوران ارتش عثمانی بود به سوی سپاه نادر حرکت کردند. این سپاه عظیم و مجهز با سرداران برجسته و نامدار دیگری مانند علی پاشا و عثمان پاشا همراهی می شدند. شایان ذکر است این سپاه گران را، بهترین شمشیر زنان و نامدارترین دلاوران همراهی می کردند که در حقیقت امپراتوری عثمانی، بهترین نیروهایش را برای تسویه حساب نهائی بەسوی نادر گسیل می داشت.
ستون یکم مستقیم بەسوی شهر قارص حرکت کرد ولی ستون دوم راهی دیاربکر و موصل شد تا از آنجا به خاک ایران بتازد و پشت سرِ نادر را تصرف و از آنجا با همراهی ستون اول، مانند گاز انبر سپاهیان ایران را از دو سو مورد تهاجم قرار دهند.
خبر این لشکر کشی بزرگ به نادر رسید. نادر بلافاصله به نصراله میرزا دستور داد بی درنگ بەسوی مرزهای غربی ایران حرکت کند و اجازه ندهد پای حتی یک سرباز عثمانی به داخل خاک ایران باز شود. نصراله میرزا که دلاوری و جنگاوری را از پدر به ارث برده بود. در حضور نادر و سرداران لشگر گفت: " اگر روزی شنیدید که عثمانیان از مرز ایران گذشته و پای بەدرون خانه ما گذاشتند. بدانید نصراله میرزا کشته شده است."
نادر با شنیدن این سخن فرزند، با غرور او را در آغوش گرفت و نصراله میرزا بەسوی مرزهای غربی ایران حرکت کرد.
پس از رفتن نصراله میرزا، نادر سرداران خود را فراخواند و گفت: همه شما می دانید که نیروی عظیمی به فرماندهی سپهبد محمدپاشا در حال رسیدن به ما هستند. ما باید به آنان نشان دهیم که هرگز آنان را به حساب نمی آوریم. به همین خاطر قصد دارم دو عروسی بزرگ در همین اردو در کنار شهر قارص برگزار کنم، تا سلطان عثمانی بداند که نادر بیدی نیست که از هر بادی بلرزد.
فردای آن روز به قرار شد. دو تن از دختران بزرگان لزگی که نادر با خود به اردو آورده بود به عقد ازدواجِ پسر سوم خود بنام امامقلی میرزا و برادرزادەاش بنام ابراهیم خان درآیند و بدین ترتیب، مقدمات جشن بزرگی در اردوی نادر برپا شد.
خبر این جشن بزرگ و پایکوبی حاصل از آن، بەگوش سپهبد محمدپاشا رسید. او از این گزارش بسیار شادمان شد و به سرداران خود گفت: اینک بهترین زمان برای برای وارد آوردن ضربەای دردناک و مرگ آفرین به نادر است، زیرا او و سردارانش در تدارک جشن بزرگ زناشوئی هستند و از آمادگی لازم برخوردار نخواهند بود.
بەدستور سپهبد محمدپاشا، ماشین جنگی ترک ها به استعداد یکصد و پنجاه هزار تن سوارِ تا دندان مسلح بەهمراه چهل هزار تفنگدار پیاده، مانند سیلی بنیان کن بسوی شهر قارص به حرکت درآمدند.
🔸نادر و سپهبد محمدپاشا را در کنار شهر قارص، رها می کنیم و بەدنبال نصراله میرزا می رویم.
همان طور که گفته شد. ستون دوم سپاهیان عثمانی به فرماندهی عبدالله پاشا و دو دستیار جنگ دیدەاش بنام علی بیگ پاشا و عثمان بیک پاشا از طریق دیاربکر و موصل قصد نفوذ به مرزهای ایران و گشودن جبهه دیگری برای حمله از پشت سر به نادر را در دستور کار خود داشتند.
مینورسکی تاریخ نگار روسی، ستون تحت فرماندهی عبداله پاشا را یکصد و ده هزار سوار جنگی و سی هزار تفنگدار پیاده و دویست ارابه توپ دور زن تخمین زده است که با پانزده هزار مرد جنگی از کردهای مخالف نادر به فرماندهی سلطان وردی خان، جمعاً به استعداد یکصد و پنجاه و پنج هزار نفر در مقابل نصراله میرزا صف آرائی کرده بودند.
از این سو، نیروهای نصراله میرزا از سواره نظام و پیاده نظام به سختی به هفتاد و پنج هزار می رسید، که با ده هزار نفر از کردهای موافق سپاه ایران به فرماندهی خان بابا شهرزوری و هشتاد ارابه توپ، پشتیبانی می شد.
دو سپاه در حوالی مراد تپه در حوالی شهر ایروان (پایتخت ارمنستان امروزی) به یکدیگر رسیدند و در مقابل هم به صف آرائی پرداختند به دستور نصراله میرزا، توپخانه ایران در خط مرزی مستقر شد و به فرمانده توپخانه دستور داد در صورت کشته شدن همه ما اگر ترک ها خواستند به مرز نزدیک شوند. همه را زیر خط آتش خود قرار دهند. به گفته دیگر نصراله میرزا هیچ نیروی ذخیره و پشتیبان در پشت سر خود نگذاشت و به...
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامەنادرشاە فشار (پسر شمشیر )
👈بخش153
فردای آن روز احمدافندی بەهمراه چند تن از بزرگان به اردوی نادر شتافته و او را که در بستر بیماری بود. مشاهده و درخواست صلح کردند. نادر شرط پذیرش صلح را، تسلیم شدن احمدپاشا و تصرف شهر عنوان کرد. احمد افندی از نادر مهلت خواست تا با ارسال نامەای به دربار عثمانی و کسب تکلیف از آنجا آتش بس بر قرار شود. نادر برآشفت و گفت:
به فرمایش پیامبر اسلام (ص) انسان عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود. یا شهر را تسلیم کنید یا آن را بر سرتان خراب می کنم! بزرگان و ریش سفیدان شهر به پای نادر افتادند و با التماس از او خواهش کردند تا تعیین تکلیف از ناحیه دربار عثمانی از بمباران شهر خودداری نماید. پس از کِش و قوس های فراوان، خواهش بزرگان شهر در نهایت مورد پذیرش نادر قرار گرفت و آتش بس موقت به اجراء درآمد.
با قبول آتش بس توسط نادر، هیئت مذاکره کننده نزد احمدپاشا رفته و با خوشحالی، خبر متارکه موقت جنگ را به احمدپاشا اعلام نمودند. پاشا گفت: من می پنداشتم که چون نادر سخت بیمار است این بار برگ برندەای در دست دارم. ولی دیدم که این گرگ گرسنه، بیماری و تندرستی اش هیچ فرقی ندارد و من دچار اشتباهی بزرگ شدم که این چنین و بی محابا به کسی حمله کردم که توپال عثمان پاشا را شکست داده بود.
با شروع آتش بس، نادر که اندکی بهبود پیدا کرده بود برای یکسره کردن کار لزگیان و داغستانی ها که هر از چند گاهی، به تحریک روس ها و عثمانیان و حمایت های مالی و سخاوتمندانه آنان، سر به شورش بر می داشتند و به پادگانهای مرزی ایران حمله می کردند به سوی آن سامان، حرکت کرد.
نادر که اندکی بیماری اش بهبود پیدا کرده بود و توانسته بود، بر روی اسب بنشیند. علیرغم توصیه اکید پزشکان، بەطور پنهانی بەطوری که احمدپاشا و مدافعین دژ آگاه نشوند، بەهمراه نیمی از سپاهیان خود با راهپیمائی سریع بەسوی داغستان حرکت کرد. (داغستان، شمالی ترین ناحیه قفقاز است که به دریای سیاه و اوکراین دسترسی دارد و در حال حاضر جزء خاک روسهاست)
همانطور که در بخشهای قبل گفته شد. شیوه راهپیمائی سریع بدین گونه بود که سپاه، بدون توقف برای خوردن و نوشیدن و حتی قضای حاجت توقف نمی کرد و سواران سپاه هر کدام یک یا دو اسب بەهمراه خود داشتند و در طول مسیر برای اینکه اسبها از پای در نیایند. غذای اسبها نیز در طول مسیر نواله بود که بەصورت گلولەهای خمیری آماده شده در خورجین، به آنها خورانده می شد و اسبها احتیاجی به چرا کردن و معطلی ناشی از آن را نداشتند. سرعت حرکت سپاه نادر که با راهپیمائی سریع حرکت می کرد، بەقدری زیاد بود که اغلب از پیک هائی که خبر آمدن دشمن را می دادند زودتر به مقصد می رسیدند و اغلب پیش می آمد که وقتی سپاه ایران حرکت می کرد قبل از اینکه خبر حمله به شهر و مدافعین برسد تا آماده دفاع شوند. بەطور ناگهانی و غیر مترقبه خود را با سپاهی جرار و تا بُنِ دندان مسلح، پشت دروازه های شهرهایشان روبرو می دیدند.
پس از رسیدن به قفقاز، نادر نیروهای خود را به چهار بخش تقسیم کرد و آنها را بەسوی پناهگاههای لزگیان و داغستانیها روانه کرد. قصد نادر آن بود پیش از آنکه بهار فرا برسد و رهبران شورشی و مزدور عثمانی ها و روس ها دوباره سرکشی و شورش نمایند و بلوا و جنجال بپا کنند برای همیشه هرگونه تحرکی را در نطفه خفه کند و سرِ مار را با سنگ بکوبد.
هنگامی که در رفتار و زندگی نادر غور می کنیم. نمی توان از شگفتی خودداری کرد. مردی با پنجاه و هشت سال سن، بیمار و خسته در سرمای جانگداز زمستان قفقاز، راهی طولانی به درازای صدها کیلومتر را با شتاب می پیماید و از قارص خود را به دربند (مرکز داغستان) برساند. به این می ماند که گوئی آسودگی و استراحت باعث رنج نادر می شد.
باری ورود ناگهانی نادر به دربند همه را شگفت زده کرد و برای لزگیان و داغستانی ها غیر قابل باور بود که نادر به یک باره و با این سرعت باور نکردنی به دربند رسیده باشد.
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامەنادرشاە افشار (پسر شمشیر)
👈 بخش127
نادر که بدون یک لحظه استراحت و توقف به عمرکوت رسیده بود. بلافاصله سواران خود را به چهار بخش تقسیم و دژ عمرکوت را به محاصره درآورد.
زمانی که به خدایارخان خبر آمدن نادر را دادند، خود را باخت و نزدیک بود از تعجب، کالبُد تُهی کند و نمی دانست با این اعجوبه چکار کند؟
هنوز دستور حمله از سوی نادر داده نشده بود، که پرچم های سفید تسلیم از باروهای دژ آویزان و نمایان شد و خدایارخان و چند تن از همراهانش دل به مرگ نهاده و بەسوی اردوی نادر به راه افتادند.
خدایارخان، گذشته از اینکه فرماندار ایالت سند بود. فردی مقیّد به مذهب بود و مردم او را به راستی و صداقت می شناختند. آتش خشم نادر با دیدن چهره آرام و روحانی و محاسن سفید خدایارخان، فروکش کرد و از او پرسید. آیا گریختن تو از این سوراخ به آن سوراخ، سودی برایت داشت؟
تو که آن قدر جسارت داشتی علیه ما شورش کنی! چرا بدون اینکه مردانه بجنگی خود را تسلیم کردی؟
خدایارخان گفت: من مرد ترسوئی نیستم. ولی وقتی خود را با مرد با اراده و شجاعی روبرو دیدم که صد و سی فرسنگ راهِ رفته را در این مدت کوتاه بازگردد. مطمئن شدم. حریف شما نیستم و خون جوانان بی گناه، بەخاطر نادانی من به هدر خواهد رفت. حالا هم من اسیر شما و تسلیم خواست خداوند هستم. همان خدائی که تو را پیروز و مرا اسیر تو کرد.
نادر گفت: اگر اینک فرمان دهم سر از بدنت جدا شود. چه می گوئی؟ خدایارخان گفت: هر دوی ما بندگان خدائیم و من با خشنودی کامل، تسلیم امر خدا هستم. مگر شعر سعدی شیرین سخن را نشنیدەای که می گوید:
گر نیک و بد رِسَـد زِ خلق، مَـرَنج
که نه راحت رِسَد زِ خلق، نه رنج
از خدا بین، خلاف دشمن و دوست
که دل هر دو، در تصـــــرف اوسـت
نادر که از صراحت لهجه و ایمان خدایارخان در شگفت شده بود. گفت: اگر اکنون تو را ببخشم چه می گوئی؟ خدایارخان بدون اینکه تغییری در چهره و گفتارش پدید آید گفت: این را هم از خدا می دانم. ولی بزرگواری شما را نیز سپاسگزار خواهم بود.
گفتار و رفتار ساده، توام با آرامش خدایارخان، نادر خشمگین را دگرگون کرد. طوری که یکبار دیگر تصمیمی غیر منتظره گرفت و گفت: خدایارخان، قبل از اینکه تو را ببینم تصمیمات سختی برایت در نظر داشتم. ولی رفتار و منش تو مرا منقلب کرد. هم اکنون، نه تنها تو را بخشیدم. بلکه مجدداً تو را بعنوان فرماندار ایالت سند برمی گزینم تا از سوی ما، این استان را که بتازگی به ایران پیوسته را اداره کنی و تو را به لقب شاهقلی (غلام شاه، درجه و منصبی مهم و والا در قدیم) مفتخر می کنم.
خدایارخان که این گونه دید در مقابل جوانمردی نادر به زانو درآمد و قول داد که به اعتماد شاه ایران خیانت نکند و با مردم ایرانی و هندی سند با عدالت رفتار کند.
نادر مجدداً بسوی ایران حرکت کرد و پس از نهصد کیلومتر راهپیمائی و عبور از پیشاور و کابل و غزنین، وارد شهر هرات(در افغانستان امروزی) شد و با نشستن بر تخت طاووس و تاجگذاری، بارِ عام (حضور بزرگان و سرداران و شاهزادگان ایالت های مختلف برای عرض تبریک) داد و به شکرانه این پیروزی بزرگ ، مالیات سه سال تمام مردم ایران را، به آنان بخشید.
/channel/kurdokurdistan
🔹زندگینامه نادرشاه افشار (پسر شمشیر)
👈بخش126
فریزر، تاریخ نگار انگلیسی در کتاب خود آورده، هنگام بازگشت سپاه ایران، زنان هندی که به همسری سربازان و سرداران ایرانی درآمده بودند، بەخاطر دوری از وطن خود، بنای شیون و زاری براه انداختند.
وقتی خبر به نادر رسید فرمانی به این مضمون صادر کرد:
" احدی از سربازان و سرداران ایرانی که همراه قشون (سپاه) هستند. حق ندارند با زور و جبر همسران خود را به چنین سفری بیاورند. مگر کنیز یا برده ای که به وجه نقد خریده باشند. از هم اکنون اگر بشنوم یک زن هندی، بر خلاف خواست خود، همراه کاروان ما باشد بی درنگ شوهر او را در برابر چشمان زنش، سَر می بُرَم."
دستور، دستور نادر بود و هیچ کس جسارت و جرات مخالفت نداشت. حتی اگر آن شخص، خود نادر باشد. اندکی پس از صدور فرمان، نادر با اینکه ستاره را بسیار دوست داشت. نزد او آمد و به وی اختیار داد که بماند یا بازگردد. ستاره بی آنکه لحظه ای بیندیشد در برابر دیدگان اطرافیان در مقابل نادر زانو زد و گفت: من تا ابد کنیز شما خواهم بود و چنانچه مرا بازگردانید مانند این است که دستور قتل مرا صادر کرده اید. نادر او را با احترام از زمین بلند کرد و به او گفت: امروز بهترین روز زندگی من است.
صحبت های این زن شجاع و با صداقت، لاف و گزافه گویی نبود. او تا لحظه آخر زندگی خود مانند چشمانش از نادر محافظت و جان شیرینش را نیز در همین راه، قربانی کرد.
سپاه ایران با سختی بسیار و با اموال غنیمتی بی شمار، بەسوی ایران بەراه افتاد و پس از طی یکصد فرسنگ (ششصد کیلومتر) و چهل روز راهپیمائی به پیشاور رسید. ناگفته نماند سپاهیان ایران که سیزده هزار صندوق بزرگ طلا و نقره و جواهرات و اشیاء نفیس و گرانبها با خود حمل می کردند در طول راه چندین و چند بار نیز توسط راهزنان هندی مورد هجوم قرار گرفتند که بەجز یکی دو مورد، راهزنان موفقیتی بدست نیاوردند و بەهلاکت رسیدند.
پس از رسیدن به پیشاور، نادر زکریاخان والی قبلی کابل را که در چند جنگ از وی شکست خورده و مورد بخشش قرار گرفته بود و زندگی خود را مدیون نادر می دانست را بەعنوان والی (استاندار) پیشاور برگزید و سپس بەسوی تنگه خیبر به راه افتاد.
در تنگه خیبر نیز سپاه ایران در چند نقطه مورد هجوم سخت راهزنان قرار گرفت که با هوشمندی و شجاعتی مثال زدنی تمامی حملات را دفع و بدون حادثه قابل توجهی پس از یک ماه، با ادامه این مسیر سخت و صعب العبور به کابل رسید.
هنوز یک هفته از ورود سپاه ایران به کابل نگذشته بود که خبر رسید خدایار خان فرماندار سِند از فرامین دولت ایران سرپیچی نموده و عَلَم طغیان برافراشته، نادر بی درنگ با پنجاه هزار سوار آماده بازگشت و تاخت و تاز به ایالت سند که طی پیمان صلح با محمدشاه، بەتازگی به ایران ملحق شده بود گردید. دو ماه طول کشید تا نادر توانست از کابل به نزدیکی ایالت سند برسد.
نادر طبق معمول سخت ترین راه را برای رسیدن به ایالت سند و سرکوبی خدایارخان برگزید و از راه میان بر، سپاه پنجاه هزار نفره خود به قلب جنگل های وحشی و خطرناک که بەجز جانوران وحشی، از در و دیوار آن مارهای زهرآگین و سمی پائین و بالا می رفت - کشانید.
در جنگل های هند گه گاه ، درختان به اندازەای درهم پیچیده و بلند بود که حتی در میانه روز، نور خورشید به پائین نمی رسید و مانند شب، تیره و تار بود. ولی هیچ یک از این خطرات، قادر نبود، جلوی اراده نادر را بگیرد.
پس از هفت روز، نادر توانست با تحمل سختی ها و مشقات فراوان از آن جنگل هولناک، به سلامت عبور کند و خود را به منطقه لارکانه و سپس به شهدادپور برساند. خدایارخان وقتی شنید نادر توانسته از راه جنگل به نزدیکی او در گُجَرات برسد. دانست با چه اعجوبەای روبروست. این بود که شبانه از گجرات گریخت و به عمرکوت رفت.
نادر پس از آگاهی فرار خدایارخان، بسیار خشمگین شد و به سپاه خسته خود دو روز استراحت داد و روز سوم بەسوی عمرکوت به راه افتاد. فاصله عمرکوت با گجرات سی فرسنگ (صد و هشتاد کیلومتر) بود.
خدایارخان وقتی به عمرکوت رسید. چون پنداشت نادر او را رها کرده، با خیال آسوده شروع به تجدید قوا و برنامه ریزی برای آینده گردید.
بەدستور نادر، سواران ایرانی، فاصله یکصد و هشتاد کیلومتری گجرات تا عمرکوت را با راهپیمائی سریع و بدون حتی یک لحظه استراحت و ایستادن در مسیر پیمود و به عمر کوت رسید. (راهپیمائی سریع نادر به این ترتیب بود که خواب و خوراک و... سواران بر روی اسب انجام می شد و هر سوار یک یا دو اسب یدک برای تعویض اسب خود بەهمراه داشت تا اسب از پای در نیاید)
/channel/kurdokurdistan