library_book | Unsorted

Telegram-канал library_book - کتاب و کتابخوانی

387

@Mahestan421 :ارتباط با ادمین

Subscribe to a channel

کتاب و کتابخوانی

بازتاب #کپی‌_برداری #آیدین_آغداشلو از طرح‌های #گرافیکی #غربی


#مجله_جوانان

اول دی‌ماه ۱۳۵۷




#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#قلعه_رودخان #فومن

#ایران



#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#بلوار_طاق_بستان #کرمانشاه

#ایران



#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#اصول_انقلاب_شاه_و_ملت

به مناسبت سالروز #انقلاب_ششم_بهمن

#انتشارات_وزارت_اطلاعات_و_جهانگردی



#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#شعر

بی‌راهه
مقًدر کدام راه می‌رود
در به در از ملال
سقط می‌شوم
و پاره‌های ریخته
شهادت آه را با وفور می‌کشند

مرا اعتراف کن
ای رنج کبیر بر مُرتکبین
دردم درون دم,بازدمم آه

آن‌قدر شب از من نزول می‌کند
بر حروف سیاه
لای اوراق سحر دود می‌روم گویی
گویی روشن دست‌های مرا می‌تابد
نور را می‌چرخد
تا به خیال بنفش بیاندازدم


#آیلین_فتاحی


از #مجموعه‌ی_دق



#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#شعر

نام تو با دریا می‌آید
و به جریان می‌اندازد تنی راکد بر ماسه‌ها را
رفتار آب در این اتاق، فراتر از تصور دیوار است
دست برده‌ست به چشمی بسته در نمایش
که تماشاگران شکارش کرده‌اند
دستبرد به نظم اشیاء
وقتی‌که در خواب، صحنه را به نور آویخته‌ست
صحنه را از موهای بافته بریده است
وهم است شناکردن‌ات در شرم
وهمی مستتر، که نقش‌ها را بر او دیکته کرده‌اند
تنی مصرف شده را به تهران تو آورده‌ست
شمال ِگونه‌های درخت/ در رطوبت مه
شمال یال‌ها / و صدای رَمه
 

این فروپاشی عظیم غرق می‌شود در اعضاء
دایره‌ای سرخ به زمین تو می‌بخشد
و تصور از قلب اشیاء می‌گریزد
پس برگرد با بکارت رازها در من!
ای تن طولانی خواب‌ها و جاودانگی ِکبک!
سر بگذار به برفی که نمی‌ایستد
به نامی برای فرود و فراگیری
که بال‌ها، نام را به لجاجت ریشه‌ها بخشیدند و از ستون ِمعنا افتاده‌اند
 

نام تو، تنهایی ِشبی‌ست
که فکّی لرزان از شانه لغزید
فکّی که درد را، به گوش می‌رساند
در آواز خاموش سنگ‌ها
 و تمام شدن


#زبیده_حسینی
 

#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book
 


 

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#موسیقی_غربی

#You_Dont_Own_Me

#Lesley_Gore


#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#لودویگ_وان_بتهوون

موسیقی، سرزمینی است
که روح من در آن حرکت می‌کند،
در آنجا همه‌ چیز
گل‌های زیبا می‌دهد
و هیچ علف هرزه‌ای در آن نمی‌روید،
اما کمتر هستند اشخاصی که بفهمند در
هر قطعه از موسیقی
چه شوری نهفته ‌است.



#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#موسیقی_ایرانی

#زلف_یار

#این_و_آن_بند


#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#افسانه‌_های_عصر_ما

#جیمز_تربر

#برگردان_به_فارسی: #مهشید_امیرشاهی



#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

۲
این افتضاح است، بدتر از مرگ، بدتر از آن وقت‌ها که همسر سابقش جانیس همیشه تا صبح خانه نمی‌آمد و رندی سعی می‌کرد در موردش فکر نکند، به جایش سعی می‌کرد به آن تابستانی فکر کند که او را دیده بود، همان وقت‌ها که خودش جوان بود و در کارخانهٔ بهار درمید کار می‌کرد و برای مدتی یک شورلت کاماروی قرمز داشت با یک ضبط که مدام آهنگ فرامپتون جان تازه گرفت را پخش می‌کرد. او اصلاً دختر را نمی‌شناخت، بگو یک ساعت، یا حتی کمتر که ماشین را کنار رودخانه پارک کرده بود و دختر را روی صندلی عقب گیر انداخته بود و مهتاب به آنها تابیده بود و شده بودند مثل دو شبح خیس از عرقِ رنگ پریده. دختر زیرلب خوانده بود «تو هم حست عین ماست» و توجهی نداشت که آن اسپیکرهای لعنتی دارند چی می‌خوانند و بعد فردا شب حس کرد که بگی نگی عاشق شده است و چند ماه بعد همین طوری دختر حامله شد. خدای بزرگ خودش شاهد است که آن روزها بهترین روزهای عمرش بود. دوست داشت جایش را با وسلی عوض می‌کرد و مادرزادی مغزش آب داشت. (۱)

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#داستان_کوتاه

#زندگی

#دونالد_ری_پولاک

#برگردان_به_فارسی #معصومه_عسکری



#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#شعر

رقصم گرفته بود.
مثل درختکی در باد.
آنجا کسی نبود
غیر از من و خیال و تنهایی.
رقصم گرفته بود
پیرانه‌سر، دیوانه‌وار
تنها؛
تنها رقصیدم.

#ابراهیم_منصفی


#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#ایران_در_دوره_سلطنت_اعلیحضرت_محمدرضا_شاه_پهلوی

#علی‌_اصغر_شمیم



#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#انقلاب_سفید_در_سیمای_میهن

#راهنمای_سپاهیان_انقلاب

#ابوالقاسم_رحمانی



#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#سر_در_باغ_ملی_تهران

#ایران


#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#شاه‌_چراغ،

#شیراز


#ایران


#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

روایت دکتر مسعود نقره‌کار از مستند «خانه سیاه است» #فروغ_فرخزاد



حول‌وحوش سال ۵۵ وقتی مستندِ «خانه سياه است» را با جمعی از دوستان اهل سينما و قلم در خانۀ زنده‌ياد رضا ميرلوحی ديدم، شگفت‌زده، تازه به ارزش و ويژگیِ کارفروغ پی بردم.
پيش‌تر اين فيلم مستند را ديده بودم، اما سرسری از آن گذشته بودم، شايد هم عدم‌ آشنائی با اين بيماری امان نداده بود به اهميت کار پی ببرم. فروغ از آن شب برای من الگوی شاعر معصوميت‌های جسورانه و زيباترين عواطف انسانی، و روشنفکری شجاع شد.
وقتی شناخت بيشتری از بيماری جذام پيدا کردم و زندگی و کار با جذامی را تجربه کردم، دريافتم که گفتن ‌از درد و رنج جذاميان ساده است، اما رفتن و زندگی و کارکردن با آنان حکايت ديگری‌ است. تماس با جذامی، يعنی احتمال ابتلا به بيماری جذام، و فروغِ برآمده از خانواده‌ای مرفه، اين خطر مهيب را به جان خريد و با حس و عاطفه‌ای حيرت‌انگيز و تکان‌دهنده نسبت به جذاميان، و فراتر از آن، پذيرفتن کودکی از يک خانواده جذامی به‌عنوان فرزند، يکی از درخشان‌ترين شعرهایش را به تصوير، در توصيف مهربانی و انسانيت سرود.
نخستين روز آغاز به کارم با جذاميان را به ياد دارم. هرچه به محل کار جديدم، مرکز درمانی جذاميان در تهران نزديک‌تر می‌شدم اضطرابم بيشتر می‌شد. ترسيده بودم. به خودم اما نهيب زدم: «نترس مرد! نگران نباش، از آنچه در کودکی و نوجوانی در اعماق جامعه تجربه کردی سخت‌تر و تلخ‌تر نخواهد بود، و از آنچه به‌عنوان پزشک اورژانسِ بيمارستان سوانح سوختگی (مطهری) شاهد بودی.
و صدای ماندگار فروغ و تصوير او را با خود داشتم؛ صدا و تصويری دلگرم کننده که شعر شهامت بود: «.... با اين‌ها رفتار خوبی نکرده بودند. هرکس به سراغ‌شان رفته بود درحقيقت عيب‌شان را نگاه کرده بود. اما من، به خدا می‌نشستم سر سفره‌شان، به زخم‌هايشان دست می‌زدم، به دست و پايشان که انگشت نداشت دست می‌زدم، اين طوری بود که به من اعتماد کردند...»



#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#اصول_انقلاب_شاه_و_ملت

به مناسبت سالروز #انقلاب_ششم_بهمن

#انتشارات_وزارت_اطلاعات_و_جهانگردی



#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#شعر

چه رازی ؟
چه در میان نهادنی ؟
معلومم شد تو
دو چشم ریز به غایت موربی
من
دو دست به اقتضای ذات پذیرنده
و آنچه می رود احساس شرقی طربناکی ست که می رود ...
از کابوس های خانگی پریدم  
گذشتم از استغاثه و الهۀ تقدیر و آیینۀ دق
از ستون های زرد روزنامه در آمدم
من اهل  آراء اهل آن مدینه نبودم
از تحفه السلاطین و معارف الامم
ازتمام شواهد و قرائن ومحسوسات
رسیدم به چین های غبغب وکهولت لاعلاج

و روی این دماغۀ سنگی دیدم
جلیله کاسۀ آبی بیشتر نبود ، بی موج و بی مسیح !


#زهراحیدری


#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

مظهر #قنات_آبِ_شاه

🔺 #تهران، #خیابان #سپه، پشت ساختمان #پست‌خانه

#سام_گیوراد




#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#موسیقی_غربی

#You_Dont_Own_Me

#Lesley_Gore


#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

از #آلبوم: #احتمالا_قهرمانی_در_کار_نیست

#شرایط_حساس

#بمرانی


#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#افسانه‌_های_عصر_ما

#جیمز_تربر

#برگردان_به_فارسی: #مهشید_امیرشاهی



#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

۳
تمام صبح در مورد او فکر کرد، همسر سابقش، باز به عادت سابقش که چرخش در گذشته بود برگشت، کار خوبی که آخرش به تلخی می‌گرایید، تا اینکه از روی تختش بلند شد و کفش‌هایش را پوشید و رفت در محوطه چرخی زد و در یکی از همسایه‌ها را زد و گفت می‌تواند یک تلفن بزند؟ زنگ زد به جانیس که در شهری دیگر خوب و راحت با مردی که به او می‌گفت یک مرد واقعی زندگی می‌کرد و رندی به او می‌گفت غلط کرده که مرد واقعی است، با اینکه همان مردی که جانیس به او می‌گفت مرد واقعی برایش سیگار آورده بود و حالا یک هفته بود که بی سیگار مانده بود و دیگر نمی‌توانست تحمل کند. به جانیس گفت آنها پسرهای تو هم هستند، معتادهای دزدی که در این خانهٔ قدیمی که مادرش در آن او و برادر لعنتی‌اش را ترک گفته بود، با دست‌هایی پر از جای سرنگ این طرف و آن طرف ولو بودند و دوست دخترهای بی حد و حسابی داشتند که آنها را عزیزم صدا می‌کردند و چرا زنش نباید ذره‌ای به این وضع کمک کند؟ زن تلفن را قطع کرده بود، اما چند ساعت بعدش دو بوکس مارلبورور برایش فرستاده بود همهٔ اراذل جمع شده بودند در اتاق نشیمن و آنها را ظرف کمتر از سه ساعت کشیده بودند و رندی به تخت برگشت و عزمش را جزم کرد دیگر برای همیشه از جایش بلند نشود و روز بعدش حوالی ساعت دو بعدازظهر بلند شد. تا آن وقت همان نان بیات‌ها هم تمام شده بود و یک نفر شبانه مایونز را هم تمام کرده بود و حالا شیشه‌اش بوی تخم مرغ گندیده می‌داد و او با چشم‌هایی اشکی ایستاد جلوی پنجرهٔ آشپزخانه و چشم دوخت به اولین برف آن سال که داشت از آسمان خاکستری می‌بارید و آرزو کرد کاش یکی همهٔ این عوضی‌ها را می‌کشت.
و اگر خدا می‌خواست، خودش این کار را می‌کرد، می‌توانست همه‌شان را به جز آن بچه، به درک بفرستد. بچه‌ای که هنوز چیزی نمی‌فهمید و شاید، بله فقط شاید شایستهٔ این بود که آن چیز احمقانه را که دیگران به آن می‌گفتند… «زندگی» امتحان کند.

۱. هیدروسفالی

#ادبیات_اقلیت 


#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#زندگی

#دونالد_ری_پولاک

#برگردان_به_فارسی: #معصومه_عسکری


باز رندی تهِ سیگارها را درآورده بود و این دمارش را در می‌آورد. حتی یکی از آن ته سیگارهای لعنتی‌ هم دیگر روشن نمی‌شد و مادر هم در بهار مرده بود و او را که از همه بزرگ‌تر بود با آن همه مسئولیت تنها گذاشته بود که از پسش برنمی‌آمد و کاریش هم نمی‌شد کرد. بیشتر وقت‌ها که چیزی نداشت دود کند در تختش می‌ماند و این هم خیلی سخت بود، دو روز که عین یک قارچ عرق کرده لای ملافه‌های کثیف می‌ماند، دیگر برایش قابل تحمل نبود. هیچی برای خوردن در خانه پیدا نمی‌شد به جز چند تکه نان بیات و یک شیشه سس مایونز و با این همه هنوز دو پسر بی‌مصرفش قادر بودند با دوست دخترهایشان بروند روی تخت دونفرهٔ بالا بخوابند و عین سگ‌ها آب از لب و لوچه‌شان آویزان شود و بچهٔ کوچک یکی از آنها هم از تختش که گوشهٔ اتاق بود آنها را تماشا کند و یاد بگیرد.
برادر کوچک‌ترش وسلی شده بود یک مشت پوست و استخوان، اما رندی از رسیدگی به او خسته شده بود، بنابراین به این حرامزادهٔ بدبخت بیشتر و بیشتر دارو می‌داد، به طوری که معده‌اش پر شده بود از دارو. آخرین باری که وسلی گرسنه شده بود، فیلتر کاغذی قهوه و آگهی‌ها را هم جویده بود و هیچ کس در خانه دلش نمی‌خواست که بار دیگر این اتفاق بیفتد. وقتی خواسته بودند جلویش را بگیرند نزدیک بود دست آنها را گاز بگیرد. و قوز بالا قوز زمستان‌های اوهایو بود که داشت به سرعت می‌رسید و توی ایوان پشتی یک تکه زغال سنگ هم نداشتند. بعضی وقت‌ها رندی می‌رفت توی فکر مادرش که یعنی وقتی آخرین خداحافظی‌اش را کرد، این قدر مریض بود.

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#شعر

باز یک‌دیگر را خواهیم دید
این‌بار در دریاچه
تو، آب
من، نیلوفر آبی
مرا می‌بری
تو را می‌نوشم
به‌هم تعلق خواهیم داشت
در چشم همگان...

حتا ستارگان
شگفت‌زده خواهند شد...

این‌جا دو روح
به کالبد رویاهایی بازگشتند
که آن‌ها را برگزیده بودند...



#رزه_آوسلندر
زاده‌ی ۱۹۰۱ در اتریش - درگذشته در ۱۹۸۸ آلمان

برگردان: #حدیث_حسینی


#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#شعر

بی‌خط و خال باش
با من بیا كه خوب‌ترینم
با من كه آبروی عشقم
با من كه شعرم ... شعرم ... شعرم!
وای...
در من وضو بگیر!
سجاده‌ام، بایست كنارم
رو كن به من كه قبله‌ی عشاق‌ام
وآنگه نماز را،
با بوسه‌ای بلند، قامت ببند
لیلی
با من بودن خوب است...
من می‌سرایمت!

#نصرت_رحمانی



#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#ایران_در_دوره_سلطنت_اعلیحضرت_محمدرضا_شاه_پهلوی

#علی‌_اصغر_شمیم



#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…

کتاب و کتابخوانی

#انقلاب_سفید_در_سیمای_میهن

#راهنمای_سپاهیان_انقلاب

#ابوالقاسم_رحمانی



#کانال #کتاب_و_کتابخوانی

@library_book

Читать полностью…
Subscribe to a channel