شهنوازی کن نگارا، ساز میخواهم چکار؟
من که ایمان داشتم اعجاز میخواهم چکار؟
تا صدایت گوش هایم را نوازش میکند،
تار و سنتور و نی و آواز میخواهم چکار؟
تخت جمشید قشنگی هست در چشمان تو
تا تورا دارم دگر شیراز میخواهم چکار؟
تکیه گاه من تو باشی، من خودم یک ارتشم
قدرتم کافیست... نه... سرباز میخواهم چکار؟
باغ سرسبز و تو و آواز بلبل، بوی گل...
این زمین زیباست... پس پرواز میخواهم چکار؟
گرچه دیگر هیچ چیزی مثل دیروزش نیست
این غزل را فرصت آغاز میخواهم چکار؟
@literarylife
شهریار
دریاب که
ایام گـل و صبحِ جوانی
چون برق کند جلوه و چون باد گریزد
شـادی کـن اگـر
طالب آسایش خویشی
آسودگی از خاطر ناشـاد گریزد...
@literarylife
#رهی_معیری
ردیف آوازی ایران
از دیدگاه روانشناسی :
هنر آواز ایرانی بازتاب درون فرد خواننده است در پیوند شعر و موسیقی،که کلام با نوا ترکیب میشود.
آگاهی داشتن به روانشناسی ردیف موسیقی آوازی ایران یکی از ارکان اصلی موسیقی کلامی محسوب میشود ،که هر آهنگساز و خواننده بایستی آگاهی لازم از این بعد را دارا بوده تا بتواند درراستای اجرای عملی موسیقی قدم مثبت و صحیح بردارد.
این هم برداشتی جدید از حالات روانی دستگاهها و آوازهای ایرانی از نگاه روان شناسی و ارکان آن :
۱-دستگاه شور: آگاهی- درک- تفکر و اندیشه
۲-آواز دشتی: سوز و گداز- گریه و مویه
۳-آواز ابوعطا: گله وشکایت
۴-آواز افشاری: افسوس و حسرت- هجران از معشوق
۵-آواز بیات ترک: تعلیم- شادی درون
۶-دستگاه همایون: متانت- سربلندی- نصیحت و پذیرش
۷-آواز بیات اصفهان: اوج احساس
۸-دستگاه سه گاه: بزم و شادمانی- شور و شوق
۹-دستگاه چهارگاه: ستیز و جنگ، حتی رو در روی معشوق- مقاومت و پیروزی- تلاش در رسیدن به آرزوهای دیرین عاشقی
۱۰-دستگاه ماهور: رویا پردازی- پرش از قله شادی به همراه ذهنی رویایی- آرزو
۱۱-دستگاه نوا: رازداری- حکایت
۱۲-دستگاه راست و پنجگاه: ستایش معبود (خدا)- بزرگمندی و تعریف
دلگــــرم تماشـــای دمـــاوند بمــــانی.
خورشیـد بیافشـانی و خرسند بمانی
هر صبح، نگاهی ست به جذابیت نور
تا غـــرق شکــوفــایی لبخنـــد بمــانی
#شهراد_میدری
موری گفت: "منظورم از اینکه آدم باید فرهنگ خودش را بسازد این است. نمیگویم آدم باید تمام قواعد اجتماعش را ندیده بگیرد. مثلا من لخت توی خیابان نمیروم. از چراغ قرمز رد نمیشوم. از این چیزهای کوچک تبعیت میکنم. ولی چیزهای بزرگتر مانند طرز فکر و ارزشها را آدم باید خودش انتخاب کند. نمیتوانی بگذاری یکی دیگر، یا اجتماع اینها را برایت تعیین کند."
📘 #سهشنبهها_با_موری
✍🏻 #میچ_آلبوم
عشق شوقی در نهاد ما نهاد
جان ما را در كف غوغا نهاد
داستان دلبران آغاز كرد
آرزویی در دل شیدا نهاد
قصهٔ خوبان به زاری باز گفت
آتشی در پیر و در برنا نهاد
رمزی از اسرار باده كشف كرد
راز مستان جمله بر صحرا نهاد
از خمستان جرعهای بر خاك ریخت
جنبشی در آدم و حوا نهاد
از خمستان جرعهای بر خاك ریخت
جنبشی در آدم و حوا نهاد
عقل مجنون در كف لیلی سپرد
جان وامق در لب عذرا نهاد
بهر آشوب دل سوداییان
خاك فتنه بر رُخ زیبا نهاد
از پی برگ و نوای بلبلان
رنگ و بویی بر گل رعنا نهاد
نام و ننگ ما همه بر باد داد
نام ما دیوانه و رسوا نهاد
نام و ننگ ما همه بر باد داد
نام ما دیوانه و رسوا نهاد
چون عراقی را درین ره خام یافت
جان ما بر آتش سودا نهاد
@literarylife
عراقی
هست چون تاک پر از باده، رگ و ریشهٔ ما
پیش خُم گردن خود کج نکند شیشهٔ ما
عالم از جلوه معنیست خیابان بهشت
که نسیم سحر او بوَد اندیشهٔ ما
قبضهٔ خاک کجا دامن ما را گیرد؟
گردبادیم که در رقص بوَد ریشهٔ ما
دهن تیشهٔ فرهاد به خون شیرین شد
به چه امّید کند کار، هنرپیشهٔ ما؟
خوش بوَد در قدم صافدلان جان دادن
کاش در پای خُمِ می، شکند شیشهٔ ما
@literarylife
#صائب
بنشین برایت حرف دارم،
در دلم غوغاست
وقتیکه شاعر حرف دارد،
آخر دنیاست
@literarylife
#مهدی_فرجی
لباسهای زنانه نقاط مختلف تاجیک نشین:
بالا از چپ به راست:
درواز در بدخشان،رشت در شمال ،شُغنان در بدخشان،ختلان در جنوب غرب،قلعه خم
پایین از چپ به راست:
اشکاشم و روشان در بدخشان
بخارا ،سغد و سمرقند
@literarylife
از آرشیو مطالعات دکتر هژیر تهرانی
" آیا کسی آنقدر دوستت دارد
که از جهان نترسی؟ "
ترسیده ای؟
از كه؟
از جهان؟
من جهانت
از گرسنگی؟
من گندمت
از بیابان؟
من بارانت
از زمان؟
من كودكیت
از سرنوشت؟
آه، من هم از سرنوشت میترسم
@literarylife
#محمد_الماغوط
#تیکه_کتاب
گاهی وقتها به دیگران فرصت میدهی که شادی تو را فراهم کنند و گاهی نیز آنها اینکار را آنچنان که تو میخواهی نمیکنند، چرا؟ زیرا فقط یک نفر مسئول شادی و سعادتمندی تو است و آن کسی نیست جز خود تو.
بنابراین والدین، فرزندان یا همسرت بر شادمانی و سعادت تو کنترلی ندارند. آنها خیلی ساده فرصت این را دارند که در خوشیهای تو سهیم باشند. شادی تو در درونت قرار دارد. تمام شادی تو در فرکانس عشق، بلندترین و قدرتمندترین فرکانس جهان قرار دارد.
📕 #راز
✍🏽 #راندا_برن
الوند و نگار در هواپیمای اوکراینی بودند. الوند ساز میزد. آنها به کلهر و علیزاده، علاقه داشتند.😔😔😔
. حالا کیهان کلهر و حسین علیزاده رفتهاند در خانه الوند صادقی، با ساز الوند، نواختهاند. آه...
And when you fell you're near the end
Will you just turn it over and start again
Is there a stirring in your heart
As the time comes when we will have to part?
و هنگامیکه به انتها می افتی
آیا دوباره بازگشته واز ابتدا شروع خواهی کرد؟
آیا محرکی درون قلبت است
هنگامی که زمانش فرا میرسد کی ما از هم جدا خواهیم شد؟
And when you fell you're near the end
And there's a stranger where once was a friend
And you are left without a word
Only the whispers that you've overheard
و هنگامیکه به انتها می افتی
و غریبه ای که جایی یک زمان دوست بود
وتو بدون هیچ حرفی رها شده ای
تنها پچ پچ هایی که تصادفا شنیدی باقی ماندند
Standing in silence, holding my breath
Disconnected and dry
And though I'm certain that there's nothing left
To hold on to, to give or to try
در خموشی ایستاده و نفس را حبس کرده ام
جدا و تشنه
هرچند که مطمئنم دیگر چیزی برای
ادامه دادن،بخشیدن ویا برای آزمودن نیست
Some things never change, no don't ever change
And I'm feeling the cold
Thinking that we're getting older and wiser
When we're just getting old
بعضی چیزا هرگز عوض نمی شوند، نه هرگز!
احساس سرما میکنم!
فکر میکنیم که پیرمیشویم و عاقل تر
درحالیکه فقط پیر میشویم!
And when you feel you're near the end
And what once burned so bright is growing dim?
And when you see what's been achieved
Is there a feeling that you've been deceived?
و هنگامیکه به انتها می افتی
و آن تاریکی چیست که زمانی به روشنی شعله می افروخت؟
وآن هنگام که به یافته هایت نگاهی می اندازی
.
دست مرا بگیر که باغ نگاه تو
چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود
من جاودانیم که پرستوی بوسه ات
بر روی من دری ز بهشت خدا گشود
اما چه میکنی دل را
که در بهشت خدا هم غریب بود.
@literarylife
#فریدون_مشیری
ز انگشتم شمیم غنچهٔ فردوس میآید
نمیدانم سحر، بند گریبان که وا کردم
@literarylife
#طالب_آملی
در ازدحام دنیا
اگر انسانی را یافتی
که تو را میفهمد رهایش نکن
چقدر آنها که ما را نمیفهمند بیشمارند...
@literarylife
#غسان_زغطان
«از میل تا عشق»
هر که خواهان صحبت کسی شد،
آن خواستِ اول را #میل گویند
و چون میل زیادت گشت
و مفرط گشت، آن میلِ مفرط را #ارادت گویند
و چون ارادت زیاد شد و مفرط گشت،
آن ارادتِ مفرط را #محبت گویند
و چون محبّت زیادت شد و مفرط گشت،
آن محبت مفرط را #عشق میگویند.
📘 #انسان_کامل
✍🏻 #عزیزالدین_نسفی
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس میکندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
@literarylife
حافظ جان