فیلم درسهای فارسی
درسهای فارسی Persian Lessons
این فیلم یک درام جنگی از کشور بلاروس است که وادیم پرلمان آن را در سال دوهزار و بیست ساخته است.
بازیگران این فیلم عبارتند از:
نائول پرز بیسکایارت
لارس آیدینگر
جوناس نای
الکساندر بیر.
این فیلم در همین سال از سوی بلاروس برای شرکت در جوایز اسکار ارائه شد.
داستان فیلم مربوط به جنگ جهانی است. جوانی بلژیکی اهل شهر آنتورب که یهودی است در زمان یورش آلمانیها، از بیم کشته شدن وانمود میکند که ایرانی است و نامش رضا است. از او در اردوگاه خواسته میشود به سروان کوخ که افسر آشپرخانه است، فارسی یاد بدهد تا کوخ بتواند پس از جنگ در تهران یک رستوران باز کند. اما جوان یهودی از زبان فارسی هیچ نمیداند و شروع به ابداع کردن واژهها میکند.
او با استفاده از فهرست اسیران اردوگاه شروع به ساخت واژههای فارسی میکند. طرز واژه ساختن رضا خیلی جالب و شنیدنی و دیدنی است، تا حدی که با همان زبان ساختگی با افسر کوخ شروع به گفتگوی فارسی میکند.
این فیلم را میتوان از چندین منظر نقد کرد. آنچه از زاویه دید زبانشناسی فیلم را درخور توجه میکند، بحث زبانهای ساختگی و طریق ساخت واژهها برای زبان است. واژههای یک زبان، چه زبان طبیعی چه زبان مصنوعی و ساختگی از قواعدی پیروی میکنند. قواعد زبانهای ساختگي بیشباهت با قواعد زبانهای طبیعی نیست.
کم نیستند زبانهایی که ساخته شده اجتماع، صنف و یا گروه کوچکی از افراد هستند که به نیات مختلف شروع به ساخت این زبانها میکنند.
زبانهای والریایی و دوتراکی به کار رفته در فیلم بازی تاجوتخت و نیز زبان پارسلتانگ رمان هریپاتر، کوئنیا در ارباب حلقهها و مهمترین انها اسپرانتو از آن جمله هستند. دیوید جی پیترسون زبانشناس آمریکایی، به نوعی شهره در ساخت زبانهای ساختگی است.
در ایران نیز مهران مدیری با ساخت شبهای برره، زبانی بررهای ساخت که تعدادی از واژههایش بین جوانان هنوز رایج است.
در ایران زبانهای رمزی زیادی رایج است،
مهمترینشان زبان زرگری، رویگری و مسگری است. چندی پیش بنده زمانی که در شاهرود خلخال مشغول تحقیق روی زبان تاتی بودم، زبانی رمزی و ساختگی بین نجارهای آن منطقه پیدا کردم که نجارهای مهاجر به شمال کشور، از آن زبان در مقابل بیگانگان استفاده میکردند. این زبان که فقط بین مردان آن منطقه رایج است، تحت عنوان زبان قرقهدیلی در شماره اول مجله زبانشناسی_ اجتماعی معرفی شده است.
🖌#ج_سبزعلیپور
#زبانهای_ساختگی
#زبان_اسپرانتو
#زبان_قرقه_دیلی
#زبانهای_رمزی
- لابد حالا مرا خیلی تحقیر میکنید نه؟
- برای چه؟ برای اینکه شما بیش از ما رنج کشیدهاید و هنوز هم میکشید؟ مقام رنج به همهکس داده نمیشود،
-نه برای اینکه لیاقت این رنجها را ندارم،
-کسی که بیشتر رنج کشیده حتما لیاقت شأن شکسته دلی را دارد.
•
ای دریغا - محسن چاووشی و سینا سرلک
«روی بالینم به گریه،
نیمه شب سر میگذارم من
از تو این دیوانگی را،
هدیه دارم هدیه دارم من
ای نهال سبز تازه،
فصل بی بارم تو کردی تو
بی نصیب و بیقرار و،
زار و یمارم تو کردی تو..»
- این همه دیوانگی را با که گویم!
شعری از گروس عبدالملکیان در متروی لندن
آخرین پرنده را هم رها کردهام
اما هنوز غمگینم
چیزی
در این قفس خالی هست
که آزاد نمیشود
@literarylife
🎶های سرو کشمیر من
درباره ی درختی که اسطوره ی زنده است
این روزهای آخر پاییز، اگر سری به کوهپایهها و کوهستانهای دور و نزدیک بزنید، درختهایی را در بلندای یالها و شیب درهها میبینید که پیراهن سبزشان، هنوز بر تنشان است. سروها در همه فصل سرد سال، مثل پیامی صریح، از ناپایداری سرما و بازگشت بهار میگویند.
🔸پدران و مادران باستانی ما، #سرو را درختی مقدس میدانستند؛ درختی که به خاطر عمر طولانیاش جلوهای آنجهانی و #مینویی دارد. در باور آنها، سرو، نماد حیات جاویدان انسان است و این باور ریشهدار حتی تا امروزهروز هم رسیده است. هنوز در بسیاری از گورستانهای دور و نزدیک، سروهایی را میتوان دید که بر خاک درگذشتگان سایه انداختهاند تا یادآور زندگی همیشگی آدمها باشند.
🔸در شهر #پارسه نیز، درخت سرو یکی از مهمترین نمادهای نباتی است که در کنار #نخل و #نیلوفر، بیشترین تکرار را دارد تا آن جا که استاد مرحوم #مهرداد_بهار در کتاب گرانسنگ «از اسطوره تا تاریخ» از #تخت_جمشید به عنوان «باغی سنگی با درختانی مقدس» یاد کرده است.
🔸در آیینهای کهن ایرانزمین، سرو، درختی است که از بهشت آمده است. به باور بهدینان، #زرتشت دو شاخ سرو از بهشت با خود به زمین آورد و هر دو را در خراسانزمین، یکی در کِشمَر(#کاشمر) و دیگری در فَریومَد(#فرومد سبزوار) یا #فارمد(پِرمه) در نزدیکی مشهد کاشت؛ در آن میان، #سرو_کشمیر پا گرفت و به نمادی نامیرا بدل شد. نقل است که زرتشت به دست خود، واقعه پذیرش آیینش توسط گُشتاسب پادشاه ایرانی را بر سینه این سرو، حک کرده بود.
#فردوسی پاکزاد نیز به این روایت اساطیری اشاره کرده است:
یکی سرو آزاد بود از بهشت
به پیش درِ آذر آن را بکشت
چو چندی برآمد بر این سالیان
مر آن سروِ استبر گشتن میان
چنان گشت آزادسرو بلند
که بر گِرد او برنگشتی کمند
نوشتی بر آزادسرو سهی
که پِذرُفت گشتاسب، دین بهی...
🔸سرو کشمیر تا میانه قرن سوم هجری در کاشمر پا برجا بود و حتی باوری در میان مردم بود که زرتشت در سایه همین سرو، در خاک آرام گرفته است؛ تا آن که متوکل، دهمین خلیفه عباسی دستور داد آن را قطع کنند و به سامرا بفرستند تا بلکه بتواند آن درخت اساطیری را در قصرش دوباره بر پا کند... سرانجام در حوالی سال 247 قمری سرو کشمیر بریده شد و پس از تکه تکه شدن، بر پشت شتران راهی سامرا گردید.
«چون بیفتاد، در آن حدود، زمین بلرزید؛ و کاریزها و بناهای بسیار، خلل کرد؛ و #نمازشام، انواع مرغان بیامدند چندانکه آسمان پوشیده گشت و به انواع اصوات نوحه میکردند، بر وجهی که مردمان را عجب آمد... پس پانصد هزار درم صرف افتاد تا آن اصل درخت، از کشمر به جعفریه بردند و شاخها و فروع آن بر هزار و سیصد شتر نهادند... و چون به نزدیک جعفریه رسید، آن شب غلامان، متوکل را بکشتند و آن اصل سرو ندید و برخورداری نیافت؛... و از درودگران و آهنگران و شاگردان و اصحاب نظاره و ناقلان آن چوب، هیچ کس نماند و این از اتفاقات عجیبه است...»(ثمارالقلوب/ ابومنصور ثعالبی)
🔸سرو کشمیر اما در ذهن پدران و مادران ما باقی ماند و حتی به فولکلور راه یافت. چنانکه هنوز هم در داستانهای عاشقانهای که سینه به سینه نقل میشود، معشوقه(که همواره جلوهای جاودانی و آنجهانی دارد) به سرو کشمیر تشبیه میشود:
های سرو کشمیر مُو
زلفای تو زنجیر مُو...
تشبیه معشوقه به سرو البته در ادبیات(و عرفان) کهن ایرانزمین، قدمتی دیرینه دارد. حضرت #حافظ دارد که:
سرو بالای من آنگه که در آید به سماع
چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد
🔸در خراسانزمین اما سرو همچنان اسطورهای زنده است؛ «اُرس»ها یا همان سروهای کوهی در باور ما مردم، نمادهای جاودانگی و نامیرایی هستند.
در قصههای عامیانه کُرمانجها، دامنهنشینان کوهستان افسانهای #هزارمسجد، درخت #ارس(در گویش آنها: #مرخ) نماد جاودانگی معشوقه است و نیز نمادی برای عشقهای ازلی و ابدی.
میگویند: چوپانی در سودای گلهاش رهسپار چراگاه میشود و در نبودش، اهالی روستا «زارا» عشق او را، که به بیماری واگیرداری دچار شده از روستا بیرون میرانند... چوپان وقتی میرسد که زارا درگذشته است. او در پی نشانهای از زارا سر به کوه و بیابان میگذارد و در سایه مرخها، آوازهای عاشقانه میخواند...
قطعه «زارَه مَگری لَه بن مَرخ مَه» که #محسن_میرزازاده خواننده #کرمانج به همراه #یلدا_عباسی در آلبوم «کُوات» اجرا کرده، شرح همین روایت است:
زارا! گریه نکن، من زیر درخت مَرخم
صبح راهی شده و غروب برمیگردم
اگر بمیرم سهم خاک خواهم شد
و اگر بمانم یار زارا خواهم ماند...
@literarylife
✿به دست آوردن کسی که
دوستش داری،
تازه اول ماجراست...
دوست داشتن نگهداری
می خواهد!
#حسین_حائریان
@literarylife
راز میشوم
و به انگشت تو می پیچم
وقتی اشاره به عشق دارد...
#یدالله_رویایی
@literarylife
تمام شهر، به لطف تو مست گشت و هنوز
ندیده رنگ شرابِ تو را پیاله ی من...
@literarylife
#حسین_دهلوی
جمله معروفی است بدین مضمون
اگر دادهها را تنبیه کنی، اعتراف خواهند کرد.
نقش دادههای گویشی در شناخت زبان
زبان
شناخت زبان بدون پیکره زبانی محال یا مشکل است، خواه پیکره بزرگ باشد خواه پیکره کوچک و محدود، در هر صورت به شناخت زبان کمک میکند.
در دهههای گذشته محققان عرضه گویششناسی ایران، تلاش میکردند به دل جامعه زبانی بروند و حتی شده یک هفته بین آن جماعت بمانند، تا در مورد زبان آن منطقه چیزی بنویسند.
امروزه به هزارویک دلیل شناخت زبان در حال تبدیل شدن به شناختهای پرسشمحور است. محققان عرضه زبان و گویش در ایران کمتر میتوانند به دل جامعه زبانی بروند فقط از دور با تماس تلفنی یا یافتن یک گویشور تحصیلکرده در اطراف خود، تحقیق را به جلو میبرند. تحلیلهای چنین پژوهشهایی معلوم است چه خواهد بود.
ارزش دادههای گویشی بر کسی پوشیده نیست. منظور از دادههای گویشی مجموعه جملات، ترکیبات و اصطلاحاتی است که از یک زبان به دست میآید.
در سالهای گذشته پژوهشگران ایرانی تلاش کردند تا دادههای گویشی از گویشهای خود جمعآوری و ثبت نمایند.
بخش دادههای گویشی یکی از بخشهای ثابت در تعدادی از مجلات ایرانی (مثلا مجله گویششناسی ونیز مجله زبانها و گویشهای ایرانی فرهنگستان زبان و ادب فارسی) است بدین صورت که محققان مجموعه واژههای یک حوزه را ثبت و آوانویسی میکنند تا حداقل واژههای محدود یک حوزه ثبت گردد و این دادهها از منظر زبانشناسی بسیار در خور توجهاند.
در مجله تازهتاسیس گویششناسی و فرهنگ عامه بخشی به نام دادههای گویشی فعال شده و از تمام پژوهشگران دعوت میشود برای ثبت و ضبط واژههای گویشی منطقه خود به ما کمک کنند تا دین خود را نسبت به زبان مادری و گویشهای ایرانی ادا نماییم. مثلا به طور موضوعی روی واژههای یک حوزه تمرکز کنند و واژههای آن بخش را برای ثبت به سامانه مجله ارسال کنند. این بخش از مقالات داوری نخواهند شد فقط ویراستاری و تدوین میشوند.
#ج_سبزعلیپور
#گویشهای_ایرانی
#گویش_شناسی
#گویش_شناسی_و_فرهنگ_عامه
به شب و پنجره بسپار كه بر مي گردم
عشق را زنده نگه دار كه بر مي گردم
بس كن اين سر زنش "رفتي و بد كردي" را
دست از اين خاطره بردار كه بر مي گردم
دو سه روزي هم اگر چند تحمل سخت است
تكيه كن بر تن ديوار كه بر مي گردم
بين ما پيشترك هر سخني بود گذشت
عاشقت مي شوم اين بار كه بر مي گردم
گفته بودي دو سحر چشم به راهم بودي
به همان ديده بيدار كه بر مي گردم
پرده ي تيره ي آن پنجره ها را بردار
روي رف آيينه بگذار كه بر مي گردم
پشت در را اگر انداخته اي حرفي نيست
به شب و پنجره بسپار كه مي گردم
@literarylife
🎧#صبا_حسینی
#امید_مهدی_نژاد
هوشنگ مرادی کرمانی، نویسنده مجموعه "قصههای مجید" نسبت به "دستکاری" انجام شده در متن این داستان در کتابهای درسی واکنش نشان داد و گفت: "بدون مجوز نویسنده و بدون اطلاع من دست به چنین کاری زدهاند. من رضایت ندارم و اطلاع هم ندادهاند" و میگوید: "مجید به سنی نرسیده که نماز بخواند. در هیچکدام از داستانها هم نماز نخوانده است اما بیبی نماز میخواند".
آقای کرمانی به خبرگزاری ایسنا گفته است که "مجید یک بچه ۱۰-۱۲ ساله است و به سنی نرسیده که نماز بخواند؛ در این داستان این بچه میخواهد به اصفهان برود و جاهای دیدنیاش را ببیند".
چندی پیش ماجرای تغییر در داستان "قلب کوچک را به چه کسی بدهیم" نوشته نادر ابراهیمی در کتاب هفتم دبستان مطرح شد که مورد رضایت خانواده این نویسنده فقید نبود.
📯باستانشناسان روسی مغولی این پارچه دوهزار ساله را در داخل یک مزار در یک گردونه ( محوطه ) خاکسپاری
( با نام Noin-Ula ) در شیونگنو پیدا کردند
📯در بازنمود این یافته نبشته شده
پارچه پشمی که مراسم باستانی زرتشتیان و سربازانی با لباس ایرانی را نشان میدهد
📯در فرتور دوم عبادتگاه شاه یا موبد دیده میشود که قارچ چتری از نوع روانگردان Psilocybe را روی آتش گرفته
📯گلدوزی این پارچه یک راهپیمایی احتمالا سکایی یا هندو اشکانی سوی آتشکده را نشان میدهد
🔥عبادتگاه از آتش می درخشد موبد و سربازانی با لباس های بلند و خز که به خنجر و شمشیر تجهیز هستند به آتشکده نزدیک میشوند
چیزی شبیه شنل پشت سرشان میوزد و سواری دست چپ خود را به سنت زرتشتیان بلند کرده است .
از مترسکی سوال کردم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشدهای؟
پاسخم داد: در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است،
پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمیشوم!
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم:
راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!
گفت: تو اشتباه میکنی!
زیرا کسی نمیتواند چنین لذتی را ببرد،
مگر آنکه درونش مانند من با کاه پُر شده باشد!
📕 #داستان_هاى_كوتاه
✍🏻 #جبران_خليل_جبران
از متن خاطراتِ گفتوگوی همینگوی و همسرش در زمان اقامت پاریس:
@literarylife
خانهی ما در کوچه کاردینال لوموئن دو اتاقه بود. آب گرم و هیچگونه امکانات داخلی نداشت، مگر یک دبه مایع ضدعفونی که برای کسی که به مستراحهای بیرون از خانه میشیگان عادت داشت ناراحت کننده نبود. خانه، با چشمانداز زیبا و تشک خوب و فنرداری که در کف اتاق میانداختیم و عکسهایی که دوست داشتیم و به دیوارها میآویختیم، خانهی شاد و بانشاطی بود. وقتی با کتابها به خانه رسیدم، از جای محشری که پیدا کرده بودم به همسرم گفتم.
گفت: "ولی، تاتی باید همین بعد از ظهر بروی و پولشان را بدهی."
- البته میروم. هر دو با هم میرویم. و بعد از کنار رودخانه و از خیابان ساحلی قدم زنان برمیگردیم.
- بیا برویم خیابان سن و نگاهی به نمایشگاهها و ویترین مغازهها بیندازیم.
- حتماً. هر جا که بخواهی قدم میزنیم و میتوانیم به کافه تازهای که تویش نه ما کسی را بشناسیم و نه کسی ما را بشناسد برویم و یک لیوان بنوشیم.
- میتوانیم دو لیوان بنوشیم.
- بعد هم میرویم جایی مینشینیم و غذا میخوریم.
- نه فراموش نکن که باید پول کتاب فروشی را بدهیم.
- برمیگردیم خانه و همینجا غذا میخوریم و دلی از عزا در میآوریم و از آن تعاونی که از پنجره پیداست و قیمت شراب بن را روی پنجرهاش نوشته شراب میخریم و مینوشیم بعد کتاب میخوانیم و به تخت میرویم و عشقبازی میکنیم.
-هرگز هم عاشق هیچ کس غیر از خودمان نمیشویم.
-نه. هرگز.
-چه بعد از ظهر و غروب قشنگی. حالا بهتر است ناهار بخوریم.
گفتم: "گرسنهام. توی کافه فقط با یک قهوهی خامهدار کار کردم."
-چطور از آب درآمده، تاتی؟
-به نظرم خوب است امیدوارم باشد. ناهار چی داریم؟
- تربچه و جگر گوسالهی عالی با پورهی سیب زمینی و سالاد آندیو شیرینی سیب.
- و تمام کتابهای دنیا را برای خواندن داریم و وقت هم که سفر رفتیم میتوانیم با خودمان ببریم. این کار شرافتمندانه است؟
-البته.
- آثار هنری جیمز را هم دارد؟
-البته.
وای، خدایا چه خوشبختیم که چنین جایی پیدا کردهای. گفتم: «ما همیشه خوشبختیم.» و احمق بودم که به تخته نزدم. در آن آپارتمان، هر گوشه که نگاه میانداختی تخته بود که بشود به آن کوبید.
پاریس جشن بیکران
ارنست همینگوی
فرهاد غبرایی
👤👤👤👤👤 آخرین ها
👤بزرگ علوی، آخرین بار چشم هایش را در برلین بر هم گذاشت.
👤محمد علی جمالزاده، آخرین کتاب را در ژنو ورق زد.
👤عباس معروفی، آخرین عاشقانه هایش را در آلمان نوشت.
👤محمد علی اسلامی ندوشن، آخرین بار در تورنتو برای ایران گریه کرد.
👤نادر نادر پور، آخرین بار درلس آنجلس، مویش را شانه زد.
👤عباس صفاری، آخرین سیگارش را درکالیفرنیا خاموش کرد.
👤غلامحسین ساعدی، آخرین سطرش را در پاریس نوشت.
👤سهراب شهید ثالث، آخرین بار در شیکاگو هوس چای کرد.
👤اسماعیل خویی آخرین بار در لندن شعر گفت.
👤فرهاد مهراد، آخرین بار در فرانسه گیتارش را کوک کرد.
👤رضا براهنی،آخرین بار در کانادا خودکار از دستش افتاد.
👤صاددق هدایت، آخرین بار در فرانسه عینک از صورت برداشت.
👤سیاوش کسرایی، آخرین بار در اتریش سراغ دوستانش را گرفت.
👤هوشنگ ابتهاج، آخرین بار در آلمان به عصایش تکیه کرد.
نفر بعدی کیست و قرار است آخرین بار در کدام گوشه دنیا غریب و تنها در آرزوی ایران بمیرد؟!
عمری، پیِ آرایشِ خورشید شدیم
آمد ظلماتِ عصر و نومید شدیم
دشوارترین شکنجه این بود که ما
یک یک به درونِ خویش تبعید شدیم
؟؟؟؟
وقتی که تو نیستی
دنیا چیزی کم دارد
مثل کم داشتنِ یک وزیدن، یک واژه، یک ماه!
من فکر می کنم در غیاب تو
همه ی خانه های جهان خالیست
همه ی پنجره ها بسته است
وقتی که تو نیستی
من هم تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام!
واقعا وقتی که تو نیستی
من نمی دانم برای گم و گور شدن
به کدام جانب جهان بگریزم!
#سیدعلی_صالحی
@literarylife
همیشه غایب من، همیشه حاضری!
مثل بغض بر سینهام نشستهای
مثل ابر در آسمانم،
مثل وهم در جانم، زمان را شکستهای
همیشه غایبِ من ،همیشه حاضری!
تا پلک میزنم سرازیر میشوی
#عباس_معروفی
@literarylife
کسی سوال میکند:
به خاطر چه زندهای؟
و من برای زندگی
تو را بهانه میکنم...
@literarylife
لذت نمانده است
در آیینه حیات
از عیشهای رفته
دلی شاد میکنیم!
@literarylife
#صائبتبریزی
گلعذاری زگلستان جهان، ما را بس
زین چمن سایهٔ آن سرو روان ،مارا بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم؟
دولتِ صحبتِ آن مونسِ جان،مارابس...
#حافظ
@literarylife
ماجرای عجیبِ بنیاد مازندرانپژوهیِ انوشه و یک تقاضا از مسوولان بابل
نام نیک رفتگان ضایع مکن/ تا بماند نام نیکت برقرار
خبر شگفتآوری منتشر شده که اوقاف بابل با حکم قضایی، کتابخانهی بنیاد مازندرانپژوهی انوشه را تصرف و مسوولان کتابخانه را وادار به تخلیهی ساختمان کرده، و بناچار باید اکنون بیستهزار جلد کتاب و هزاران پروندهی علمی این مجموعه را به انبارها فرستاد، آن هم در روزهایی که کارکنان این مجموعهی فرهنگی، شتابان مشغول دیجیتال کردن مقالات دانشنامهی مازندران و بارگذاری آن در سایت بودند.
هنوز توقع دارم خبر، نادرست باشد و فردا بگویند که سوء تفاهمی بوده اما عکس نیسان دم ساختمان را هم امروز دیدم و افسوس....
دلم نمیخواهد بگویم که از اوقاف و امثال ایشان انتظاری نیست، که هست؛ چون ساختن و نگهداشتن کتابخانهها همیشه از مهمترین وظایف اوقاف بوده است؛ اما جز این، حتما در کهنشهر بابل کسان دیگری همچون دکتر شافی هستند که نگذارند شرم این اقدام بر پیشانی شهر بنشیند. دکتر شافی را ندیدهام اما شنیدهام که چگونه با هزینه کردن از درآمد شخصی، با کمک پژوهشگرانی بیتوقع و دانشدوست، دانشنامهی مازندران را پشتیبانی کرده بود تا به اینجا برسد و باعث افتخار بابلیان بشود؛ همان بنیادی که اکنون به این سرنوشت شگفت دچار شده است.
مسولان وقوع این رویداد نافرخنده را هم نمیشناسم اما از ایشان تقاضا میکنم به خاطر حرمت و اعتبار شهر بابل، در تصمیم خود تجدید نظری روا دارند و نگذارند که مردمان، نام بابل را با چنین اخباری به خاطر بیاورند.
با احترام
ابراهیم موسیپور بشلی
۱۴ آذر ۱۴۰۲
به قول استادم زندهیاد محمود روحالامینی:
در شبستانهای تار اندود این معبد،
گر چراغی برنمیافروزی ای زائر
کورسوی شمعِ نذر دیگران را
پا منه بر سر،
یا
به قول رفتگان
ـ که روانشان شاد ـ
«کوزه را مشکن اگر آبی نمیآری»
ز شرم نرگس مخمور او چندان عرق کردم
که سرتاپای من میخانه شد از شیشهچیدنها
#بیدل_دهلوی
@literarylife
امشب از آسمان دیدهٔ تو
روی شعرم ستاره میبارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجههایم جرقه میکارد
شعر دیوانهٔ تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره میسوزد
عطش جاودان آتشها
آری آغاز، دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا حذر کردن
شب پر از قطرههای الماس است
آنچه از شب به جای میماند
عطر سکرآور گل یاس است
آه ، بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانهٔ من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانهٔ من
آه ، بگذار زین دریچهٔ باز
خفته در پرنیان رویاها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم ، تو ، پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو ، بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریاییست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین توفانی
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو ، می خواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
بس که لبریزم از تو میخواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایهٔ تو آویزم
آری آغاز، دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
▪︎فروغ فرخزاد