lookingawry | Unsorted

Telegram-канал lookingawry - کژ نگریستن

2788

حقیقت هر امری را باید بیرون از آن جستجو کرد فلسفه : الهیات: روانکاوی : ادبیات و سینما: @Ahmadi_Reza

Subscribe to a channel

کژ نگریستن

🎯 مطالعه این کتاب را به دوستان توصیه می‌کنم.
هر چند با همه مضامین کتاب همدلی ندارم، ولی قدرت آن را دارد تا افکار تثبیت شده ما را متلاطم کند و انسجام نگاه‌مان را آشفته سازد. پس از مطالعه ناچاریم برای نظم بخشیدن دوباره به اندیشه‌هایمان دست و پا بزنیم و برخی را بازبینی کنیم.

/channel/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

🎯 خوشبختانه، بین ژوئیسانس و میل، عشق وجود دارد. عشق به ما این امکان را می‌دهد که باور کنیم همه چیز کنار هم قرار می‌گیرد. عشق به ما اجازه می‌دهد باور کنیم که شما شریک زندگی را با خود یکی می‌سازید. و حتی پیش میاد که از طریق عشق چیزی را بدست آورید، یک ابرانسان، شریک الهی، خودِ خدا را خلق کنید. عشق همیشه به یک مواجهه بستگی دارد، هرگز از پیش نوشته نمی‌شود. روش ترکیب میل، لذت و عشق برای همه بسیار خاص است و به شانس بستگی دارد. ما این را از طریق روان‌کاوی تجربه می‌کنیم. ما همیشه در نهایت نشان می‌دهیم که رابطه جنسی، نسبت با سکس برای هر فرد با یک برخورد، به طور تصادفی، با یک موقعیت خاص تعیین می‌شود. و دقیقاً به این دلیل که از قبل نوشته نشده است، نمی‌توانیم فرمولی کلی از آن ارائه دهیم که برای همه معتبر باشد. ما می‌گوییم که همه چیز در این جهان می‌داند چه کاری انجام دهد، سیارات و حیوانات. برای اولی، فرمول جاذبه، برای دومی، غریزه وجود دارد، اما بین زن و مرد رابطه جنسی برنامه ریزی نشده است، در یک برنامه از قبل نوشته نشده است.

ژاک آلن میلر
بخشی از سخنرانی THE INVENTION OF THE PARTNER



/channel/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

🎯 ابژه‌ی ممتنعِ فضای درون

♦️ می‌توان کسی را چنان دوست داشت که بعد از او قادر به دوست داشتن هیچ‌کس نباشیم، حتی خود آن فرد را و شاید این الگوی عشق حقیقی باشد. عاشق فردی مانند S می‌شویم که در نظر ما هیچ جایگزینی ندارد و خودِ S نیز نمی‌تواند نهایتا چنین جایگزینی باشد. برای تأیید این موضوع کافی است توجه کنیم که هیچ شخصی نمی‌تواند تکرار پیکاسو باشد، حتی اگر پیکاسو مجددا متولد شود، خودش را تکرار نمی‌کند. این معنا در خصوص هر اثری از پیکاسو نیز صادق است، اگر پیکاسو تابلوی گرنیکا را دوباره می‌کشید، صرفا تقلیدی بود از اثر اولیه و ارزش هنری نداشت. بِرگمان اظهار می‌کرد: واپسین آثار تارکوفسکی و فلینی فیلم‌های هستند به سبک تارکوفسکی و فلینی و به همین دلیل فاقد ارزش هنری هستند. زیرا آن دو در آثار پایانی به خودآگاهی از سبک‌شان دست‌یافته‌اند و به تقلید از خود فیلم می‌سازند. البته عشق و اثر اولیه یک شکست منحصر بفردی را بازنمایی می‌کند که پس از آن تولید هر اثر هنری تکرار چنین شکستی است.
♦️ این عدم تکرار پذیری را در دیدگاه لکان می‌توان بواسطه‌ی مفهوم «ابژه کوچک a»، در فلسفه دلوز به میانجی مفهوم «تفاوت» و در نظر ژیژک با اصطلاح پارالکس توضیح داد. در اینجا مفهوم جامعی وجود دارد که بیانگر دیدگاه این سه متفکر است و آن مفهوم « حدّگذاری درونی» است. مثال بارز چنین حدّگذاری میل انسانی است؛ میل انسانی ناکام می‌ماند، زیرا به جهت حدودی که خودش وضع می‌کند همواره عقیم است. در میل، مانع یک امر بیرونی نیست تا با رفع آن بتوانیم پاسخ درخوری به امیال دهیم. میل مرزها و حدودی را ترسیم می‌کند که ریشه در سرشت ذاتی‌اش دارد. قانون نیز وضع مشابهی دارد، در قانون یک عنصری وجود دارد که در زیر مجموعه قانون نمی‌گنجد، بلکه به قلمرو بی‌قانونی تعلق دارد. به تعبیری، قانون قادر نیست مشروعیّت خودش را در ارجاع به محتوی ایجابی‌اش موجّه سازد، به همین جهت این مشروعیّت در ارجاع به یک اصل صوری خودش را نشان می‌دهد. بر این اساس، می‌توان گفت مشروعیّت قانون در محتوای آن از قبیل اینکه ضامن نظم، حقوق انسان‌ها و امنیّت است، ریشه ندارد، برعکس، اقتدار و مشروعیّت قانون از فرم قانون، یعنی «قانون، قانون است» ناشی می‌شود. گزاره‌ی «قانون، قانون است» اصل اینهمانی در فلسفه را بیان می‌کند، اما «قانون بودن قانون» یک گزاره قانونی نیست، بلکه بر یک زور و اجبار غیر قانونی ارجاع دارد. بر مبنای چنین اصلی دلوز می‌گوید تفاوت حقیقی آن تفاوتی است که بر اصل اینهمانی استوار است. « معشوقه من، معشوقه من است» نه به بواسطه‌ی اینکه معشوقه من است، بلکه به جهت یک تفاوت یا به تعبیر لکان بواسطه یک ابژه‌ی a که فراتر از اوصاف ایجابی اوست.
♦️ تفاوتی که بر اصل اینهمانی مبتنی است را می‌توان در وجه تمایزی که زندان با اردوگاه دارد، مشخص نمود: زندان تعریف درون است در نسبت با بیرون، اما اردوگاه تعریف درون است بدون ارجاع به فضای بیرون؛ زیرا اردوگاه یک درون بودگی ناب است و هر «بیرونی» بخشی از فضای درون محسوب می‌شود. برای زندانیان ایده فرار و رهای وجود دارد، ولی برای ساکنین اردوگاه ایده رهایی غیر قابل تعریف است، از این رو آگامبن می‌گوید: اردوگاهی مانند آشوویتس هیچ وقت بازمانده‌ای نداشت و حتی کسانی که زنده مانده بودند، بازمانده حقیقی نبودند و پیشاپیش مرده بودند. بنابراین در زندان به دلیل اینکه «درون» بر اساس یک فضای بیرونی تعریف می‌گردد، تفاوت حقیقی در کار نیست، اما در اردوگاه چون فضای بیرونی کاملا زدوده می‌شود، شاهد یک درون بودگی ناب هستیم. اما چگونه این فضای درون می‌تواند بیانگر تفاوتی باشد که مبتنی بر اصل اینمهانی است؟ در ورودی اردوگاه‌های کار اجباری که نازی‌ها آنها را ساخته بودند شعاری با این مضمون نوشته شده بود: کار و فقط کار شما را آزاد می‌کند. این شعار بدین معناست، اگر بناست یک فضای مطلقا درونی ساخته شود، باید یک عنصر ناهمگن و نامتقارن «یعنی کار» آن را تعریف کند. کار نه برای آزادی از اردوگاه، بلکه برای آزادی از انسان بودگی و مسخ‌شدن در نظر گرفته شده بود.
♦️ کانت در نظریه اخلاقی‌اش تلاش می‌کرد تعریفی از خیر مطلق ارائه دهد، ولی لکان نشان داد چگونه تعریف او از خیر مازادی به اسم شرّ را تولید می‌کند. بر خلاف نظر کانت، شرّ نتیجه بکار گیری امر اخلاقی برای انگیزه‌های پاتولوژیک و بیمارگون نیست، چه بسا با گردن نهادنِ بی قید و شرط به دستورات اخلاقی امکان شرّ را تحقق سازیم. با تبعیّت محض از دستور اخلاقی مبنی بر اینکه باید راستگو باشیم و حقیقت را بگوییم، همواره در قلمرو اخلاق قرار نداریم، زیرا با راستگویی و حقیقت نیز می‌توان دیگری را فریب داد. بنابراین شرّ بعنوان تفاوت محض به جهانی بیرون از خیر تعلق ندارد و یک مرز بیرونی نیست، شرّ از محدودیت‌ها و حدگذاری‌های درونی خودِ خیر ناشی می‌شود.
✍ رضا احمدی
t.me/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

کلو: تو به زندگی بعدی معتقدی؟
هم: مال من همیشه همین بود.
(ساموئل بکت، دست آخر)

♦️ عقل که خصلتی تماما ابزاری یافته است، و در نتیجه از تأمل در نفس و تأمل در آنچه خود حذف کرده، محروم گشته است، باید معنایی را جستجو کند که خود سرکوبش کرده است... این بی‌معنایی به لحاظ تاریخی اجتناب‌ناپذیر است و همین بدان ظاهری هستی شناسانه می‌بخشد؛ تاریخ خود مولد این حجاب فریبنده است. نمایش بکت این حجاب را می‌درد. تناقض درونی بی‌معنایی، یا همان تبدیل عقل به مهملات، امکان تحقق حقیقتی را نمایان می سازد که دیگر حتی قابل تصور نیست... هستی شناسی منفی یعنی نفی هستی شناسی... از آنجا که زندگی همه آدمیان تا به امروز معیوب بوده است، نقد این زندگی، ظاهری هستی شناسانه به خود می‌گیرد.

تئودور آدورنو
t.me/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

🎯 جهانِ پس از رستاخیز

♦️زمانی می‌توانیم دلالت‌های رادیکال مضامین الهیاتی در مسیحیّت و اسلام را آشکار آسازیم که آنها را در برابر یک خوانش کاملا ماتریالیستی قرار دهیم. توصیفاتی که از جهان پس از رستاخیز در عهدین و قرآن آمده این است که انسان‌ها در آن فاقد نسبتهای خویشاوندی و فامیلی هستند و هر کسی بصورت فرد و تنها محشور می‌گردد. همچنین در دنیایی که انسان‌ها خیزش دوباره را تجربه می‌کنند، مصرف در راستای پاسخ به یک نیاز نیست، بلکه صرفا برای التذاذ است. زندگی از نو برپا شده از منظر ادیان برای دادن پاداش‌ها و جزای اعمال است و در آن فرصت گزینش و انتخاب وجود ندارد.
♦️ این توصیفات بیش از همه با آنچه مارکس در خصوص دنیای سرمایه‌داری می‌گوید، انطباق دارد. مارکس بر این نکته انگشت نهاده بود که در جهان سرمایه‌داری میان انسان‌ها نسبتی برقرار نیست، و نسبت‌ها تنها در میان کالاها است و این نسبت بواسطه‌ی مبادله میان کالاها متعیّن می‌گردد. در فضای کنونی می‌توان در نسبت میان کالاها نیز تردید داشت؛ زیرا کالاها مبادله نمی‌شوند بلکه صرفا جابجا و منتقل می‌شوند. در وضعیت حال حاضر، کالاها در جهان پس از رستاخیز حضور دارند، به همین دلیل شاهد رستگاری کالاها هستیم. موزه‌ها بعنوان محلی برای نگهداری اشیاء و تابلوهای نفیس نشانه‌ی رستگاری کالاها از ارزش مصرف‌پذیری آنهاست. البته در زندگی شخصی نیز مجموعه‌ای از کالاها را فراهم می‌کنیم که برای ارزش مصرفی‌شان خریداری نشده‌اند. بنابراین نه نسبتی میان انسان‌ها و نه رابطه‌ای مستقیمی میان کالاها وجود دارد، آنچه داریم چیدمان و ترتیب مکانی میان اشیاء است. حضور ملال آور انسان‌ها و اشیاء در یک چینش ظاهری امری است که جهان فعلی ما را می‌سازد. در این نظم جدید، حتی نمی‌توان از تجربه تنهایی سخن گفت، زیرا تجربه‌ی تنهایی یادآور نسبت‌های از دست رفته‌ی فردی است. تنهایی تجربه‌ی زندگی پیش از رستاخیز است، شرایط کنونی صرفا بازنمود تک‌افتادگی است. این تک افتادگی ما را در مجموعه‌های تک عضوی جای می‌دهد و هم‌بودگی را بی‌معنی می‌سازد.
♦️ لذا دنیای کنونی جهانِ پس از رستاخیز است و در آن همه نسبت‌ها ناپدید و محو شده‌اند. این نسبتِ از دست‌رفته میان روان و بدن انسان نیز حاکم است؛ نه روان در سطح بدن بازنمایی می‌شود و نه بالعکس، بلکه بدن موضوع تکنیک‌های بیرونی از قیبل زیبایی، پزشکی و تعلیم است که تماما تکنیک‌های قدرت محسوب می‌شوند. جراحی‌های زیبای و پزشکی نوعی مجازات و عقاب اخروی هستند، زیرا انسان بر خلاف حیوانات تلاش می‌کند به میانجی زبان، بدن را تملک خویش سازد و به همین دلیل گناه‌کار است. نتیجه آن که، جهان پس از رستاخیز، جهان شعر، ادبیات، اخلاق و سیاست نیست، بلکه جهانی است که در آن یک قدرت مطلق و تعیّن ناپذیر انسان را برای داوری مخاطب قرار می‌دهد، خطابِ بی‌معنی و مهمل به منظور برپایی محاکماتی که کافکا آن را در داستان‌های خودش توصیف می‌کند.

✍ رضا احمدی
t.me/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

🎯 ارائه‌ی کتاب "سوژه‌ی لاکانی، میان زبان و ژوئیسانس" به درخواست دوستان در درسگفتاری دوازده جلسه‌ای تنظیم گردیده است
علاقه‌مندان برای تهیه این مجموعه می‌توانند از طریق پی‌وی درخواست خود را اعلام بفرمایند.👇

@Ahmadi_Reza

t.me/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

مدرسه علوم انسانی [جیوگی] -ژاک لاکان

🎯 در این مجموعه درسگفتار، مباحث لاکان در سه جلسه بصورت آموزشی و مقدماتی ارائه شده، دوستان علاقه‌مند به نظریه روانکاوی لاکان می‌توانند آن را از طریق سایت جیوگی تهیه کنند👇

https://jivegi.school/course/21

Читать полностью…

کژ نگریستن

از آنچه عظیم است یا نباید سخن گفت یا تنها باید به زبانی بدون آلایش از آن حرف زد.

نیچه
/channel/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

🎯 اخلاق تباهی!

افتادن در دام سیاست و هر گفتمان رهایی بخش زمانی ممکن می‌شود که مردم خواستار آزادی، عدالت و رفاه در جامعه باشند. بعبارتی فریب خوردن از سوی دیگری در شرایطی فراهم می‌گردد که چشم‌داشتی در زندگی وجود داشته باشد، زیرا سیاسیون صرفا قادرند با استفاده از میلِ سوژه‌های اجتماعی به یک شرایطِ ایده‌آل آنها را فریب دهند. بر این اساس، یک اصل اخلاقی قابل دفاع وجود دارد و آن نیز پافشاری و اصرار بر نوعی تباهی و نابودی محض است. اینکه در زندگی صرفا هیچ را بخواهیم. اگر تنها یک ایده رهایی برای انسان بتوان یافت، آن کنار نهادن خودِ ایده رهایی است. به تعبیری، وقتی انسان می‌تواند نجات یابد که ایده‌ی نجات را کنار بگذارد. در یک فیلم هالیوودی زمانی پدر می‌تواند دختر خود را از دست گروگان گیران نجات دهد که از تلاش‌های خود دست می‌کشد و به آدم‌ربایان اعلام می‌کند که زندگی دخترم برایم مهم نیست و هر کاری بخواهید می‌توانید با او انجام دهید. این اصل اخلاقی که مبتنی بر خواستنِ "هیچ" است، همان مبنایی است که می‌توان اخلاق کانتی و نقد اقتصاد سیاسی مارکس و هر نظریه‌ی مربوط به آرمانِ رهایی را واسازی کرد. آیا سلطه خدایان از جایی شروع نمی‌شود که انسان میل به رستگاری پیدا می‌کند؟ آیا با چشم‌پوشی از رستگاری و نجات ابدی حضور خدایان بی‌معنی نمی‌شود؟ به همین دلیل شرک‌آمیز ترین وضعیت انسان زمانی است که او دنبال نجات نیست و بر نوعی پوچی و عبث بودگی زندگی اصرار دارد.
در اینجا شرط‌بندی پاسکال مبنی بر اینکه بیایید به نحوی زندگی کنیم که گویا خدا وجود دارد، را باید کاملا وارونه کرد، شرط بندی حقیقی این است که به شکلی زندگی کنیم که گویا خدا وجود ندارد. فرض اینکه خدایی وجود دارد بدیلی است از تمام آن چیزهایی که به انسان امید واهی می‌دهد. درست به همین دلیل اسلاوی ژیژک در جایی می‌گوید: "ما همه رستگار می‌شدیم، اگر پیامبران نبودند". از این حیث، ناامیدی، میل به نابودی و تباهی، فرض پوچی و عبث‌بودگی زندگی دقیقا همان نقطه‌ای است که دست فریب‌کار هر ایدئولوژی جمعی آشکار می‌شود.

✍ رضا احمدی

/channel/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

📣🛑📣🛑📣

سومین گاهنامه‌ی ادبی آنتی‌مانتال ویژه‌ی ادبیات و روان‌کاوی منتشر شد.

@antimantal1

روان‌کاوی در صفحه‌ی هنر و ادبیات از نوعی تلاقی نگاه سوژه و اثر پرده برمی‌دارد که هر دو به‌طور هم‌زمان بر یک‌دیگر اثرگذارند. دیگر مساله‌ی مورد بحث، نوعی بیماری روانی نیست تا متن (اثر) را بهانه‌‌ی کشف ناخودآگاه هنرمند کند، بلکه تنها با ساختارهای ذهنی متفاوتی مواجه هستیم که بازشناسی سوژه را رقم می‌زنند.


دانلود فایل گاهنامه در لینک زیر 👇👇👇

https://antimantal.com/سومین-گاهنامه‌ی-…ی-آنتی‌مانتال-وی/

Читать полностью…

کژ نگریستن

♦️ با وجود ممنوعیّت ژوئیسانس، دو راه برای لذت بردن وجود دارد. اولین مورد از طریق تخطئی است، که متضمن پافشاری بر لذت‌های ممنوعه، فراسوی نقطه لذت است. این همان دستورالعمل سادی است: تلاشِ دیگری کن تا فراسوی اصل لذت بروی، لذتی که همچنان بواسطه‌ی پاتوس دیگری محدود شده است. هیچ سیمپتومی عاری از خصلت تخطئی نیست (هر سیمپتومی نوعی تخطئی از اصل لذت است). راه دوم از طریق مازاد ژوئیسانس است که نَسب کانتی دارد. این لذتی است که منشأ آن صرفا در گردن نهادن به قانون نیست، بلکه در آنچه کانت آن را "احترام" قانون به خاطر خود قانون می نامد، نهفته است. احترام به قانون نه تنها جدای از بِه‌روزی نیست، جه بسا میل و رغبت را کمرنگ می‌کند. زیرا احترام به قانون از بدن ناشی نمی‌شود بلکه از خود قانون، یا به تعبیری، از الزام دال ناشی می ‌گردد.

Russell Grigg

@lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

🎯 اعاده‌ی حیثیت از مفهوم " آزار جنسی"

🔺در میان مراجعه کننده‌گانی که داشتم خانمی اظهار می‌کرد: مدتی با مردی در رابطه بودم و اما پس از چند ماه این آقا من را رها کرده و رابطه‌ی‌مان تمام شده و در حال حاضر احساس می‌کنم مورد سوء استفاده گرفتم. در پاسخ به او گفتم مشکل تو این نیست که از تو سوء استفاده شده، بلکه مسأله‌ات این است که چرا این مرد نخواسته برای همیشه از تو سوء استفاده کند. گویا اگر این فرد برای همیشه در این رابطه می‌ماند سوء استفاده معنای دیگری پیدا می‌کرد. به همین دلیل روابطی از این دست و همه‌ی مواجهه‌های که بعنوان آزار جنسی نقل می‌شوند، موقعیت‌های بسیار آیرونیکی هستند که دلالت‌های چند لایه‌ای دارند. در گفتمان جنسی جامعه‌ای که در آن زن صرفا می‌تواند قربانی تعرّض جنسی باشد و در مقابل مرد نوعی متجاوز و آزار دهنده‌ است، تعرّض جنسی نوعی ضرورت ساختاری است؛ زیرا در گفتمان کنونی روایتِ آزارِ جنسی حتی در صورتی که کذب باشد، پذیرفتنی و مقبول است. اینکه هر گزارشِ مربوط به تعرّض جنسی حتی در مواردی که کذب و خطاست بلافاصله از سوی افکار عمومی تصدیق و پذیرفته می‌شود منطق اجتناب ناپذیر تعرّض جنسی را آشکار می‌کند.
🔺در اینجا برای اینکه بتوانیم از ضرورت ساختاری و اجتناب‌ناپذیر فوق گذر کنیم، لازم است این سؤال را مطرح کنیم که چه زمانی یک زن می‌تواند چنین اتهامی را علیه کسی مطرح و به قانون رجوع کند؟ آیا مورد خاص و معیاری از آزار جنسی وجود دارد که حقیقتا این اتهام در خصوص آن قابل دادرسی باشد؟
در تفسیر درخشانی که اسلاوی ژیژک از فیلم "برخورد کوتاه"(  Brief Encounter) به کارگردانی دیوید لین ارائه می‌دهد، این گونه است که در ابتدای فیلم زن و مردی که هر دو متأهل هستند گفتگوی صمیمی دارند و ابراز علاقه‌ای را نشان می‌دهند که باید در همین گفتگو تکلیف قرار بعدی و سرنوشت رابطه‌ی‌شان را مشخص سازند. به تعبیری آن دو در موقعیتی قرار می‌گیرند که از خودشان می‌پرسند ما به یکدیگر علاقه داریم، حالا باید چیکار کنیم؟ در لحظه‌ای که باید تکلیف این مساله را روشن سازند، زن ورّاجی وارد صحنه می‌شود که نقش دوگانه‌ای دارد: از یک سو آنها را از پاسخ به این پرسش و مخمصه‌ای که در آن قرار دارند، نجات می‌دهد؛ زیرا آنها هر دو متاهل هستند و به خوبی می‌دانند که قادر نیستند شرایط چنین رابطه‌ی را به درستی تنظیم کنند. از سوی دیگر ورود این زن پُرحرف بمنزله‌ی مداخله‌ی دیگری است تا به زن گوش‌زد کند که تو همسر داری و نمی‌توانی چنین رابطه‌ای را ادامه دهی، گویا زن ورّاج از جانب شوهر، داشتن همسر و تعهد او را یادآوری می‌کند.
🔺 موقعیت‌های آزار جنسی زمانی شکل می‌گیرد که آن دیگری (دیگری نمادین) مداخله نمی‌کند و افرادی که در چنین شرایطی هستند در وضعیی قرار دارند که باید به این سوال پاسخ دهند: بسیار خب حالا که ما یکدیگر را دوست داریم، باید چیکار کنیم؟ تکلیف رابطه‌ی مان چه می‌شود؟ در این حالت اگر دیگری با مداخله‌ی خود آنها را از مخمصه به وجود آمده نجات ندهد، کٌنش و رفتار جنسی پاسخی است به چنین موقعیتی که ممکن است از سوی طرف مقابل بعنوان آزار جنسی تعریف شود.
🔺 در حقیقت کُنش و رفتار جنسی واکنشی است از سوی امر واقعی برای اینکه طرفین از مواجهه‌ی رازآمیز با میل دیگری خارج شوند؛ در این موارد، مرد این سوال را با خود در میان می‌گذارد که آیا این خلوت کردن و گفتگوی صمیمی نوعی علاقه مندی و رضایت برای پیش رفتن در مسیر یک رابطه است یا صرفا خلوتی است اتفاقی؟ آیا این زن می‌خواهد من با او نزدیکی کنم یا نسبت به این عمل رضایتی ندارد؟ مسلما این موقعیت بنفسه اغوا کننده است و نمی‌توان انتظار هیچ نزاکتی داشت. بعبارتی کُنش نمی‌تواند مبتنی بر یک توافق قبلی باشد و زن بگوید حالا می‌توانی من را بغل و یا لمس کنی، بلکه صرفا با یک رفتار پیش بینی‌نشده و نسنجیده است که این موقعیت پاسخ خودش را دریافت می‌کند.
🔺بر این اساس زمانی که آن زن ورّاج و دیگری مداخله نمی‌کند، کُنش و آزار جنسی نوعی واکنش ضروری و ساختاری به وضعیت پیش‌آمده است و نمی توان در سطح کلام و گفتگو نسبت میان دو آدم را تعیین کرد. برای فراتر رفتن از یک بن‌بست ساختاری در موارد مذکور باید شکل وارونه‌ای از گزارش‌‌های جنسی را لحاظ کرد. منظور مواردی است که در آن زن اظهار تمایل می‌کند و به شکلی این ابراز تمایل خود را نشان می‌دهد ولی مرد مفهوم عمل زن را درک نمی‌کند و یا این اظهار تمایل را بی‌پاسخ می‌گذارد. لذا تنها جایی که باید گزارش تعرض جنسی را جدی گرفت، روایتی است که در آن زن از ابراز تمایل خود به رابطه‌ی جنسی و عدم پاسخ مرد سخن می‌گوید.

✍ رضا احمدی
@lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

🎯 در جستجوی امر از دست رفته

🔺هوشمندی نیچه در مواجهه با نیهیلیسمِ دوران، بازسازی ارزش‌های کهن یا جایگزین ساختن ارزش‌های جدید با ارزش‌های منسوخ شده نبود، در عوض او تلاش کرد تمام پیامدهای هستی‌شناختی و اخلاقی چنین پوچی را برکشیده و از نو آنها را توضیح دهد. در مورد مشابه، اثر « در جستجوی زمان از دست رفته» راهی برای بازیابی زمان از دسته رفته نبود، مارسل پروست توانست نشان دهد که زمان عنصر تروماتیکی است که از ابتدا یک امر از دست رفته است. در نگاه پروست زمان امری است که گذشته‌ای را می‌سازد که هیچ گونه تحققی در لحظه‌ی خودش ندارد. به عبارتی زمان به گذشته‌ای ارجاع می‌دهد که آن گذشته امر موهوم و یک فرضیه‌ای ذهنی است که خاطره را قوام می‌بخشد.
🔺می‌توان چنین منطقی را به دیدگاه آگامبن تسرّی داد که اخلاقی بودن را شهادت و گواهی بر رنج دیگران تعبیر می‌کند، اما مسأله این است که هیچ شاهدی حقیقی وجود ندارد، حتی کسانی که خود مستقیما وقایع دهشتناک را تجربه کرده‌اند، همواره از جانب دیگری روایت می‌کنند و گویا خودشان هیچ وقت شاهد ماجرا نبودند. فروید این منطق را در خصوص ابژه‌ی میل این گونه صورتبندی نمود که یافتن هر ابژه‌ای نوعی بازیابی است. بر این اساس، هر شروع و آغازی نوعی تکرار است و هیچ‌گاه مرحله‌ی آغازینی در کار نیست. این فرض، علاوه بر اینکه اصالت گذشته را مشکوک می‌سازد، اکنون‌بودگی لحظه‌ی حال را بی‌اعتبار می‌کند و با توجه به چنین مبنایی بود که تروتسکی ادعا می‌کرد که هر انقلاب موفقی تکرار یک انقلاب شکست‌خورده است. به همین شیوه نیچه توانست نشان دهد ارزش‌های کهن در زمانه‌ی خودشان نیز بی‌ارزش بودند؛ زیرا اگر او صرفا بی‌اعتبار بودن ارزش‌های گذشته را در زمان خودش نشان می‌داد، تنها بر شکلی از نوگرایی در زمانه‌اش تاکید کرده بود. بنابراین هر کنشی سابقه‌ی را لحاظ می‌کند که خودش را تکرار شکست خورده آن سابقه در نظر می‌گیرد.
🔺 هنر مدرن نیز زمانی توانست اصول خودش را وضع کند که پی‌برد بازنمایی در همه دوران ناممکن بوده و هنر نه از طریق بازنمایی واقعیّت، بلکه بواسطه‌ی برساختن یک تجربه‌ی متفاوت و منحصر بفرد شکل می‌گیرد. بنابراین برای گذر به هر مرحله نوین و تازه‌ای لازم است در گذشته امر ناممکنی را تصور کنیم که همه تلاش‌های پیشین را معنادار کرده بود. پیامد الیهاتی چنین فرضیه‌ای این است که آنچه ادیان از رهایی و رستگاری سخن می‌گویند همان امر ناممکنی است که موجودیّت آنها را ممکن می‌ساخت. البته باید در اینجا یک پیچش معناداری در محال‌بودگی ایده‌ی رهایی به وجود آورد، در خصوص انسان امروز نه اینکه نجات ناممکن است، چه بسا انسان امروز به ایده نجات و رهایی تعلق خاطر ندارد و بعنوان نیاز خودش شناسایی نمی‌کند. بر همین سیاق، تمام کسانی که فیلم‌های تارکوفسکی را بازسازی جهان معنوی و انسان ایمان‌گرا تفسیر می‌کنند به خطا می‌روند، فیلم‌های او با ریتم بسیار کندش نوعی نمایش مضحک و کمیک از تجدید ایمان در عصر حاضر است.
🔺پیامد الهیاتی دیگر این موضوع این است که تنها راه رهایی از احساس گناه نه طلب آمرزش، بلکه ارتکاب گناهی است که هیچ آمرزشی برای آن متصور نیست. به همین دلیل بر خلاف نظر آگامبن، عکاسی ثبت روز داوری نیست، شاید عکاسی و پُورن ثبت چیزی است که طلب مغفرت و آمرزش را از اساس بی‌معنی می‌سازد و نوعی ترفند برای رهایی همیشگی از احساس گناه است. عکاسی وراونه‌ی ایده الهیاتی آمرزش در مسیحیت است، برای رهایی از گناه نخستین نه باور به مسیح، بلکه پذیرفتن ناممکن بودن نفسِ آمرزش است که چنین احساس گناهی را زدوده می‌کند. آیا ادیپوس شکل وارونه‌ای از این ایده مسیحی نیست؟ او با پذیرش گناه و بر عهده‌ی گرفتن آنچه تقدیر ازلی‌اش بود در نهایت خودش را رستگار نمی‌کند؟
🔺 در اینجا می‌توان از افسردگی بعنوان عارضه‌ی روانیِ عصر کنونی یک تفسیر متفاوتی ارائه کرد، افسردگی نه آن پدیده‌ای است که در جستجوی درمان باشد، با افسردگی باید خو گرفت و آن را ویژگی ممتازی بحساب آورد که تمام فانتزی‌های ما را از اصالت خودش ساقط می‌کند. افسردگی مجددا ما را به مختصات اولیه‌ای ارجاع می‌دهد که می‌توانیم هر الگوی اخلاقی را از نو بازتعریف کنیم و معیار‌های قبلی را نادیده بگیریم. به تعبیر لکان افسردگی پیامد شکست اخلاقی است، اما این شکست اخلاقی به معنای این نیست که دوباره به هنجارهای پیشین پناه ببریم، چه بسا لازم باشد از نو اصول اخلاقی‌ای بر محوریّت چنین پدیده‌ای وضع کنیم. لذا به کسانی که شکست عاطفی را تجربه می‌کنند باید یادآوری کرد که آن رابطه‌ای که از دست رفته تلقی می‌کنی از ابتدا وجود نداشت.

✍ رضا احمدی
@lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

🔸️نمی توان طعمی از #فروید چشید اما از ادامه دهنده و به نوعی احیاگر سنت #روانکاوی مدرن، کسی که معتقد بود «ما باید به فروید برگردیم» صحبت نکرد. #طعم_اندیشه_بزرگان این هفته، به #ژاک_لاکان اختصاص دارد.

کمتر حوزه‌ای در #علوم_انسانی از مطالعات #فیلم و #زنان گرفته تا #مطالعات_فرهنگی، #حقوقی و روابط بین الملل هست که از تاثیر پذیری از ژاک لاکان جان سالم به در برده باشد؛ گویی اساسا نمی‌توان درباره علوم انسانی (پست) مدرن صحبت به میان آورد و به شکل مستقیم و غیرمستقیم با لاکان روبرو نشد.

لاکان توانست روانکاوی فرویدی را به سنت #هگلی و #زبان‌شناسی سوسوری و البته آرای #هایدگر پیوند بزند و معجونی از نظام اندیشه تولید کند که در عین جنجالی بودن در حوزه‌های مختلف تاثیر گذار واقع شود.

درطعم اندیشه بعدی سراغ لاکان خواهیم رفت و به واسطه رضا احمدی، طعمی از روانکاوی لاکانی خواهیم چشید. در حدود ۴۰۰ دقیقه رضا احمدی که دانش آموخته‌ی فلسفه است ما را با جهان لاکانی آشنا کرده و مهمترین مفاهیم نظام اندیشه لاکانی را معرفی خواهد کرد.

🔸️ #امرخیالی، #امرنمادین، #امرواقعی، ابژه‌ی a، #ژوئیسانس، #دیگری، #رانه، #والایش و... همه از مفاهیمی هستند که بعد از اتمام این کلاس شرکت کنندگان از آنها ادراکی خواهند داشت. رضا احمدی البته معتقد است، حاضرین در این دوره باید با شیوه‌ی اندیشیدن به میانجی لکان در خصوص مسائل جاری در زندگی انسان مدرن نیز آشنا شوند. بنابراین این شما، و رضا احمدی و طعم اندیشه لاکان.

👨‍🏫رضا احمدی سال‌هاست که لاکان می‌خواند، در حوزه‌های مربوط به لاکان پژوهش می‌کند، تدریس می‌کند، ترجمه می‌کند و البته یک ژیژک باز حرفه‌ایست. او هم اکنون مشغول ترجمه کتابی در خصوص آرای هگل و علوم اعصاب نیز هست و قرار است در سال آینده درسگفتاری با چنین موضوعی نیز ارائه دهد. نکته مهم درباره رضا احمدی این است که معلم است. او خوب و با هیجان درس می‌دهد و با حوصله به سوالات پاسخ می‌دهد.

❇ اگر می‌خواهید به زبان ساده طعمی از لاکان بچشید روز شنبه، یکشنبه و دوشنبه (۱۶ تا ۱۸ اسفند ماه) ساعت هشت شب جلوی گوشی‌ها و لپ‌تاپ‌های خود باشید.

📥ثبت نام در نهمین دوره از طعم بزرگان

Читать полностью…

کژ نگریستن

🎙جلسه سیزدهم ( فصل اول)
📖درسگفتار کتاب less than nothing
رضا احمدی

Читать полностью…

کژ نگریستن

🎯 تفکر عملا بدین معناست که هرگاه در زندگی با مشکل و دشواری روبه‌رو می‌شوید باید ذهن‌تان را از نو بسازید.

هانا آرنت
/channel/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

♦️ لکان رانه‌ی مرگِ فرویدی را بر خلاف عنوانش در ارتباط با زندگی تفسیر می‌کند، این تعبیر بدین معناست که برای انسان زندگی مستقیما خواستنی نیست و چه بسا انسان از زندگی بیولوژیک و زیست‌شناختی بیزار است. زندگی در سطح بیولوژیک و غرایز نوعی مواجهه آسیب‌زا با امر واقعی است که می‌تواند انسجام روانی انسان را آشفته سازد. مواجهه با امر واقعی مانند زیستن در سطح زیست‌شناختی همان چیزی است که در ساختار انسان‌های روان‌پریش مشاهده می‌کنیم. روان‌پریشی شکلی از هجوم امر واقعی به قلمرو سوژه انسانی است که در مواجهه با آن سِپر و محافظی وجود ندارد. برای پرهیز از روان‌پریشی لازم است سوژه یک سدّ و محافظ نمادین در برابر هجوم امر واقعی ایجاد کند. به همین دلیل مرگ نه یک امر طبیعی، بلکه یک اختراع و کشف بشری است تا انسان را از زندگی محافظت کند. از این رو، رانه‌ی مرگ خواستن زندگی به میانجی مرگ است، زیرا زندگی بی‌واسطه مطلوب حقیقی انسان نیست.
♦️ بنابراین تعریف ارسطو از انسان بعنوان حیوان ناطق یک چیزی را از قلم می‌اندازد، و آن این است که موجودی که ترکیب حیوان و ناطق بودن باشد، به هیچ وجه وجود ندارد. انسان برای اینکه بتواند دارای ویژگی سخن گفتن و اندیشه باشد، باید حیات زیست‌شناختی خودش را در حیطه‌ی روانی نفی کند. لذا انسان در سطحی که حیوان است ناطق نیست، و در سطحی که ناطق است، حیوان نخواهد بود. بعبارتی انسان زندگی را بواسطه‌ی زبان نفی می‌کند تا مرگ را زیست کند. زیستنِ مرگ همان رانه‌ی فرویدی است و قلمرو نمادین فضایی است که ما به اشکال مختلف مرگ را بر زندگی مقدَّم و در آن ادغام می‌کنیم. این همان نکته‌ای است که لکان بر آن تأکید می‌کرد: حتمیّت مرگ تنها چیزی است که به ما امکان زندگی می‌دهد.

✍ رضا احمدی

t.me/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

🎯 ارائه‌ی کتاب "سوژه‌ی لاکانی، میان زبان و ژوئیسانس" به درخواست دوستان در درسگفتاری دوازده جلسه‌ای تنظیم گردیده است
علاقه‌مندان برای تهیه این مجموعه می‌توانند از طریق پی‌وی درخواست خود را اعلام بفرمایند.👇

@Ahmadi_Reza

t.me/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

🎯 زیبایی و مبادله‌ی ناممکن

زنانی که به طرزی استثنایی زیبای‌اند، محکوم به شوربختی‌اند. حتی آن زنان که از برخی شانس‌ها مانند خانواده، رفاه، و استعداد برخوردارند، به نظر می‌رسد در معرض ویران کردن خود و همه‌ی آن روابط انسانی‌اند که در آن شرکت جسته‌اند. پیش‌گویی به آنان گفته است که از میان دو نوع مصیبت یکی را برگزینند. یکی از این دو گزینه‌ی مبادله‌ی زیرکانه‌ی زیبایی‌شان در ازای کسب موفقیت است: در این صورت، مجبور به پرداخت هزینه‌ی آن با خوشبختی خود می‌شوند، دیگر توانایی عاشق شدن پیدا نمی‌کنند، عشقی را که به آنان معطوف شده است، مسموم می‌کنند و عاقبت دست‌شان خالی می‌ماند. یا این که: امتیاز زیبایی به آنان آن قدر شهامت و اعتماد به نفس می‌دهد که هر گونه داد و ستدی را رد می‌کنند. تحسین همگان آنان را واداشته است تا کوششی برای اثبات ارزش‌های خود نکنند. در جوانی می‌توانند آزادانه انتخاب کنند، در نتیجه چیزی انتخاب نمی‌کنند: هیچ چیز برای‌شان قطعی نیست، همه چیز برای‌شان با یکدیگر قابل جایگزینی است. آن چه را فردا می‌توانند جایگزین چیز بهتری کنند، به هدر می‌دهند. این است که آنان یک شخصیت ويرانگرند. از آنجا که زمانی بی‌رقیب بوده‌اند، در رقابت با دیگران نا موفق‌اند و به همین خاطر مبتلا به جنون رقابت می‌شوند. در حالی‌ که جذابیت‌شان را از کف داده‌اند، هنوز ژستی که زمانی مردان را بی‌تاب می‌کرد، باقی مانده است. او نتوانسته است وعده‌ی خوشبختی را نه برای خودش و نه برای کس دیگری جامه‌ی عمل بپوشاند. با این همه، او در میان هاله‌ای از سرنوشت به امواج مصیبت در می‌غلتد.

با اندکی تلخیص از:
اخلاق صغیر | تئودور_آدورنو

t.me/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

بروس فینک یکی از شارحان جدی و مطمئنِ لکان در دنیای انگلیسی زبان است. او از شاگردان ژاک آلن میلر است که شرح‌های متعددی تحت نظارت میلر با عنوان خوانش سمینارها به زبان انگلیسی منتشر کرده است. به همین دلیل یکی از کتاب‌های او با عنوان «سوژه‌ی لکانی، میان زبان و ژوئیسانس» (The lacanian Sabject: between language and jouisance) را بعنوان متن این دوره‌ی درسی برگزیدم. این کتاب علاوه بر اینکه متن مورد اعتماد و جامعی در این زمینه است، ترجمه فارسی آن نیز با دو ترجمه توسط علی حسن‌زاده و محمد علی جعفری برای کسانی که در این دوره شرکت می‌کنند، قابل تهیه است. متن مورد نظر به مباحث بالینی و درمانی لکان کمتر اشاره دارد، اما از حیث نظری کتاب غنی است که به بسیاری از مفاهیم کلیدی و اصلی لکان مانند نقش زبان در شکل‌گیری روان و ناخودآگاه، تمایز سوژه لکانی از سوژه دکارتی، میل و دیگری، ژوئیسانس، ابژه‌ی a، عدم وجود رابطه‌ی جنسی در نگاه لکان، علیّت در روانکاوی و چهار گفتمان لکانی را توضیح و شرح می‌دهد. تدریس این کتاب در دوازده جلسه بصورت آموزشی و بنحوی که نیازی به آشنایی قبلی نباشد، تنظیم گردیده است. البته تلاش خواهم نمود تا با استفاده از مثال‌های سینمای، ادبی و مسائل عینی مباحث را آسان سازم. این دوره به دوستانی که در رشته‌های روان‌شناسی، فلسفه، و ادبیات تحصیل می‌کنند و همچنین بطور کلی به تمام دانشجویان علوم انسانی و همه علاقه‌مندان روانکاوی توصیه می‌گردد.

✍رضا احمدی
t.me/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

♦️ از نظر دلوز، اهمیت فلسفی اتصالِ کار و سرمایه در حرکت مشترک و دور شدن آنها از بازنمایی است و رفتن به جانب آن چیزی که دلوز «فعالیت تولید در كل می‌خواند. مارکس گفت که اهمیت لوتر در آن بود که ذات دین را، نه از جانب ابژه (آیا خدا وجود دارد یا نه؟)، بلکه از جانب سوژه تعیین کرد، یا آنچه کی‌یرکه گور «درون بودگی» می‌خواند: ایمان به مثابه خاستگاه دین. بنا بر سخن مارکس، آدام اسمیت و ریکاردو دست به کار مشابهی در زمینه اقتصاد سیاسی زدند: آنها ذات ثروت را، نه در ابژه آن (زمین یا پول)، بلکه در یک ذات سوبژکتیو انتزاعی جای دادند، که همان نیروی کار من است، یا توانایی تولید کردنم. نسبت ایمان به دین، همچون نسبت کار است به اقتصاد سیاسی: انسان‌ها خدایان را همان طور تولید می‌کنند که اتومبیل را. همین مطلب در مورد فروید هم صادق است: «عظمت فروید در این است که ذات یا طبیعت میل را مشخص کرد، نه در نسبت با ابژه ها، غايات، یا حتی خاستگاه‌ها، بلکه به مثابه یک ذات سوبژکتیو انتزاعی -لیبیدو یا جنسیت». ازین روست که دلوز می‌تواند بگوید که کشف کار ( توسط اسمیت و ریکاردو) و کشف لیبیدو ( توسط فروید) در واقع یک‌ چیز بودند: اقتصادی سیاسی و اقتصاد لیبیدوی یک و همان چیزند....
♦️ اما دلوز و گتاری بلافاصله تزی تکمیلی اضافه می‌کنند. هر چند هیچ گونه تفاوتی در طبیعت میان دو اقتصاد وجود ندارد، اما همچنان تمایزی در رژیم میان آنها وجود دارد. برای مثال، ماشین‌های تکنیکی آشکارا تنها در صورتی کار می‌کنند که خراب نباشند، و به همین دلیل مارکس توانست (درون اقتصاد سیاسی) تمایزی دقیق قائل شود، میان ابزار تولید و محصول: «باید بار دیگر یکی از هشدارهای مارکس را به یاد آوریم: نمی توان صرفا از روی طعم گندم گفت که چه کسی آن را کاشته است؛ محصول هیچ چیزی در باب نظام و روابط تولید به ما نمی‌گوید». بر خلاف آن، در اقتصاد لیبیدویی، محصول همواره خود را به روند تولید خود متصل می‌سازد، چنان که ماشین‌های میل‌گر، تنها به شرطی کار می‌کنند که به صورتی مستمر از کار بیفتند. و از اینجاست که پدیده‌‌هایی همچون شیدایی - افسردگی یا دو قطبی بودن، پسيکوزها، و، در نهایت، شیزوفرنی، سر بر می‌آورند.

دانیل وارن اسمیت
فلسفه دلوز، ص ۳۲۳- ۳۲۵
ترجمه سید محمد جواد سیدی

/channel/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

🎯چند استراتژی شخصی برای نوشتن:

🔺 به پدیده‌ها نمی توان مستقیما اندیشید، لازم است از طریق و به میانجی اندیشیدن در خصوص پدیده‌های بی‌ربط‌ به موضوع اصلی فکر کنیم. اگر تلاش کنیم به موضوعی سر راست فکر کنیم تقریبا سرشت واقعی آن را از دست خواهیم داد.
🔺 عموما وقتی در خصوص یک ایده‌ای برای اولین بار چیزی می نویسم خنگ‌تر از آن هستم که در سطح آن ایده باشم، بخاطر همین ناچارم مجددا سراغ آن ایده بیام.
🔺 از حیث توپولوژی جایگاه من برای نوشتن ایستادن در جانب امر واقعی است، نه جانب امر نمادین، به همین دلیل در نوشتن نه باور جزمی دارم و نه مدافع حقوق زنان، اقلیت‌ها، سیاه پوستان و محرومین هستم و به صورت کلی انسان بودن برایم یک ارزش نیست. و همچنین ارزش‌های انسانی را بعنوان یک ارزش در نظر نمی‌گیرم. تنها لازم است در جایی قرار بگیرم که بتوانم نقطه غیر قابل بازشناسی درون یک پدیده را از نو کشف کنم.
🔺 ایستادن در جانب امر واقعی تنها موضعی است که می‌توانیم از فریب ایدئولوژیک گفتمان‌های اجتماعی پرهیز کنیم.

✍ رضا احمدی

/channel/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

🔺 مازخ نه دست آویزی برای روان پزشکی یا روان‌کاوی است، نه حتی فیگور خصوصا برجسته‌ی مازخیسم. چون کار او از هر تفسیر بیرونی فاصله می‌گیرد. نویسنده، که بیشتر پزشک است تا بیمار، تشخیص می‌دهد، اما تشخیص او تشخیص جهان است؛ او بیماری را گام به گام دنبال می‌کند، اما این بیماری، بیماری نوعی انسان است؛ او احتمال‌های یک سلامتی را ارزیابی می‌کند، اما این سلامتی، زایش احتمالی انسانی تازه است: «میرات قابیل»، «نشان قابیل» در مقام اثر جامع. شخصیت‌ها، موقعیت‌ها و ابژه‌های مازخیسم این نام را می‌پذیرند چون آنها بُعدی ناشناخته و بی حدوحصر را در رمان‌های مازخ به خود می‌گیرند که همان قدر از ضمیر ناخودآگاه فراتر می‌رود که از آگاهی‌ها. قهرمان رمان به قدرت‌هایی می‌بالد که از جان و از محیطش فراتر می‌روند. به همین دلیل باید سهم مازخ را رمان لحاظ کنیم.
🔺 مازخ ابتدا مسئله‌ی رنج‌ها را جابه جا می‌کند. رنج‌هایی که قهرمان مازخیستی به رغم حاد بودن‌شان بر خود وارد می‌کند، به یک قرارداد وابسته‌اند. قرارداد تمکین از زن اساسِ ماز‌خیسم را می‌سازد. اما این که قرارداد چگونه در مازخسیم ریشه دارد یک راز باقی می‌ماند. به نظر می رسد مسئله بر سر گسستن پیوند بین میل و لذت باشد: لذت میل را متوقف می‌کند همان طور که ساختن میل به عنوان فرایند باید لذت را دفع کند و آن را تا بی‌نهایت فرونشاند. زن شکنجه‌گر موجی به تعویق افتاده از درد را به مازخیست می‌فرستد اما او این موج را برای کسب لذت به کار نمی‌گیرد. ماز‌خیست این موج را دوباره بر بدنش حمل می‌کند و فرایند بی وقفه‌ی میل را می‌سازد. آن گاه انتظار یا تعلیق همچون فراوانی، همچون شدتی جسمانی و معنوی ضروری می‌شود. آیین‌های تعلیق فیگورهای تمام عیار رمان می‌شوند: توأمان از جانب زن شکنجه گر که ژستش را به تعلیق در می‌آورد، و از جانب قهرمان قربانی که بدن معلقش در انتظار ضربه است. مازخ نويسنده‌ای‌ است که تعلیق را به انگیزه‌ی رمان در وضعیت ناب و تقریبا تحمل ناپذیرش تبدیل می‌کند. مکمل‌بودن قرارداد-تعلیقِ بی‌پایان، همان نقشی را برای مازخ بازی می کند که محکمه و "تعویق نامحدود" برای کافکا: سرنوشتی به تعویق افتاده، نوعی قانون مداری، قانون مداری افراطی، عدالتی که به هیچ وجه نباید با قانون اشتباه شود.

ژیل دلوز
ارائه‌ی زاخر مازخ: سردی و شقاوت ص ۱۵۱-۱۵۲ ترجمه پیمان غلامی

/channel/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

🎯رسوایی و مجال اخلاقی آن

♦️خائنین حقیقی آنهایی نیستند که در ظاهر اظهار وفاداری و در خفاء بی‌اعتناء هستند، بلکه کاملا برعکس، کسانی که آشکارا بی اعتناء و در باطن وفادارند بیش از هرکسی خیانت‌کارتر هستند. بر همین اساس جورج اورول می‌گفت «خواست انقلابی بیشتر افراد از این باور ناشی می‌شود که مطمئن هستند که چیزی تغییر نمی‌کند». از آنجا که خائنین حقیقی هیچ وقت رسوا نمی‌شوند، می‌توان رسوایی را شکل وارونه‌ای از این منطق دانست، زیرا رسوایی بر عدم پایبندی فرد بر آنچه در ظاهر پذیرفته، دلالت دارد. بنابراین التزام به هر باور، ارزش و گفتمانی دو نوع ارتباط را ممکن می‌سازد؛ اگر در ظاهر پایبند و در باطن بی‌توجه باشیم، به معنای امکان رسوایی است، اما اگر در خفاء ملتزم و علنا بی‌توجه باشیم خیانت‌کار هستیم. آیا انتخابی میان رسوایی و خیانت وجود دارد؟ در اخلاقیات عرفی، عموما صداقت را براساس منطبق بودن باور درونی و پایبندی بیرونی تعریف می‌کنند که عملا امکان این دو نوع انتخاب را درون خود حفظ می‌کند. از منظر روانکاوی میان باور و عمل شکاف نازودودنی وجود دارد، همواره به آنچه باور داریم، نمی‌توانیم عمل کنیم و هر آنچه مرتکب می‌شویم و بدان میل داریم، معتقد نیستیم و در سطح خودآگاه نمی‌پذیریم. ناخودآگاه نیز در فضای گسست میان باور و عمل حضور دارد. بنابراین ابتدا عملی را مرتکب می‌شویم که در سطح باورمان نمی‌گنجد و آگاهانه آن را انکار می‌کنیم، اما برای اینکه بنا بر دیدگاه روانکاوانه اخلاقی باشیم، در مرحله‌ی دیگر، باید به هر اقدامی که مرتکب شدیم و میل داریم، باور کنیم. این تز اخلاقی را فروید در قالب این جمله که « جایی که ناخودآگاه (Id) است باید من (Ego) باشد»، صورتبندی نمود.
♦️ رسوایی سیاسی و اخلاقی در عین خسارت‌بار بودن برای فرد، بدین معناست که فرد رسوا شده دیگر نمی‌تواند نماینده رسمی آن گفتمان سیاسی و اخلاقی باشد. اما از سوی دیگر، زمانی که فرد در مقام انکار رفتار خویش ظاهر می‌شود، رسوا شدن بواسطه‌ی یک گفتمان سیاسی و اخلاقی نشانه‌ی سرسپردگی عمیق سوژه به آن گفتمان است، زیرا رسوایی حکایت از نسبت حقیقی میان فرد و گفتمان دارد. تنها در یک صورت است که می‌توان رسوایی را خنثی کرد، زمانی که آنچه از ما فاش و منتشر شده را قبول کنیم و تمام عواقبش را بپذیریم. اگر بازیگری فیلم نیمه عریانش منتشر شده، تنها با انتشار فیلم کاملا عریان می‌تواند به آن پاسخ دهد و اگر مصاحبه‌ی مسئول سیاسی ناخواسته منتشر می‌گردد، باید با اظهاری علنی و بدون سانسور به آن واکنش نشان دهد. لذا مضاعف ساختن رسوایی تنها شیوه‌ی ممکن اخلاقی برای واکنش به بدنامی اجتماعی است.

رضا احمدی
/channel/lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

♦️ هنرمند بودن یعنی شکست خوردن، آن هم شکستی که هیچ کس دیگر جرأت تجربه آن را ندارد. این شکست جهان اوست و پا پس کشیدن از آن یعنی فرار از جبهه، یعنی هنرنمایی و خانه‌داری به سبک اعلاء، یعنی زندگی کردن... خوب می‌دانم اکنون تمام آنچه لازم است... آن است که از این تسلیم و تن سپردن، از این تأیید، از این وفاداری به شکست نیز یک مناسبت هنری جدید، یک قطب جدید برای همان رابطه، بسازیم، و از کُنشی که او ناتوان از کُنش و ناچار از کُنش، بدان دست می زند، کُنشی بیانی بسازیم، حتی اگر این بیان فقط به خود کُنش، و ناممکن بودن و اجباری بودنش، منحصر شود.

ساموئل بکت

@lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

🎯 من بیمارم یا گناه‌کار؟

🔺بازخورد و واکنش برخی که یادداشت ( اعاده‌ی حیثیت از مفهوم آزار جنسی) را مطالعه کرده‌اند این‌گونه بود که گمان می‌کردند قصد من تبرئه افرادِ متهم به آزار جنسی است، اما به هیچ وجه قصد نداشتم آنها را تبرئه یا در خصوص‌شان قضاوتی داشته باشم. انتشار اخبار مربوط به چنین اتهاماتی صرفا بهانه‌ای برای اندیشیدن و نوشتن در خصوص این پدیده در گفتمان جنسی جامعه‌ی ایران بود. مسأله‌ی من این است که چرا در گفتمان جنسی ایران وقتی فردی در معرض اتهام آزار جنسی است، جامعه آن را می‌پذیرد و بر آن صحّه می‌گذارد.
🔺برای روشن شدن محل نزاع، می‌توان گزاره‌ی مبناییِ گفتمان جنسی جامعه‌ی ایران را این گونه نوشت:
1-"اتهام آزار جنسی در خصوص هرکسی صادق است، الا اینکه خلاف آن ثابت شود، ولی از آنجا که نمی‌توان خلافش را ثابت کرد، بنابراین اتهام آزار جنسی همواره درست است".
2- می‌توانیم این گزاره را به شکل دیگری بازنویسی کنیم: " هر مردی که برایش فرصت کام‌جویی جنسی پیش بیاید، محال است از آن صرفنظر کند" بعبارتی : " اگر برای تو فرصت کامجویی جنسی پیش آمد، چون صرفنظر کردن از آن محال است، لذا حتما از آن استفاده کن".
3- مجددا می‌توان از ترکیب این دو گزاره فوق چنین نتیجه گرفت: " اگر ثابت شود که تو فرصت کام‌جویی داشتی، و از آنجا که خویشتن‌داری و فروگذاری این فرصت محال است، پس تو در واقع مرتکب چنین اقدامی شدی و گناه‌کار هستی".
4- نتیجه اینکه: "هر اتهام آزار جنسی بمعنای فراهم شدنِ فرصت استفاده‌ی جنسی است، پس برای تو چنین فرصتی دست داده، بنابراین حتما از آن استفاده کردی یا دست‌کم میل به آن داشتی، لذا گناهکار هستی".
5- نتیجه نهایی این است که "اگر کسی مجال بهره‌مندی جنسی پیدا کرد، باید از آن استفاده کند".
🔺البته این مسأله وجه دیگری دارد که در اظهارِ نظرِ علی مطهری مبنی بر اینکه: اگر کسی در یک کشورِ خارجی، لبِ دریا تحریک نشود بیمار است، خودش را نشان می‌دهد. مضمون کلام مطهری این است که:
6- "اگر برای کسی مجال کام‌جویی جنسی فراهم شد و از آن استفاده نکرد بیمار است".
بنابراین می‌توانیم با ضمیمه کردن دیدگاه مطهری(گزاره 6) که در حقیقت سویه‌ی دیگری از گفتمان جنسی جامعه‌ی ما را مشخص می‌کند، کل مسأله را این گونه صورتبندی کنیم:
7-" برای فردی که مجال کام‌جویی جنسی مهیَّا شده است، اگر از آن استفاده کند(یا حتی اگر میل بدان داشته باشد) گناه‌کار، و اگر استفاده نکند بیمار است". بنابراین گفتمان جنسی در ایران سوژه‌های جنسی را بین دو انتخاب بیمار یا گناه‌کار بودن مخیَّر می‌کند.
🔺هر چند بدیل گفتمان فوق این نیست که نشان دهیم انسان می‌تواند "نه بیمار و نه گناه‌کار" یا "هم بیمار و گناه‌کار" باشد، بلکه در اینجا لازم است یک چرخش اساسی در دل این مسأله ایجاد کنیم. چرخشی که خودش را در فیگور زن هیستریک نشان می‌دهد، زنی که نمی‌داند چه می‌خواهد. باید نقطه‌ی تضاد از بینش مردانه که انسان را در برابر انتخاب بین بیمار و گناه‌کار بودن قرار می‌دهد، به نقطه تضاد اصلی‌تر تسری داد که میان زن و مرد بودن است. تقابل میان زن و مرد، نظیر تقابل "مُرده یا زنده بودن" یا "سفیدی و سیاهی" نیست، این تقابل را می‌توان در قالب "مُرده و نا مُرده" یا "زنده و نازنده" نشان داد. نامُرده امر نامتعیّی است که صرفا زیر مجموعه مرده‌ها نیست، اما تحت هیچ مجموعه مشخص و متعیّن دیگری نیز قرار ندارد. مهم‌ترین پرسش زن هیستریک این است که " من زن هستم یا مرد"؟. کسی که در جایگاه این پرسش قرار می‌گیرد صرفا می‌دانیم تحت مجموعه‌ی مَرد بودن نیست. به همین دلیل جنبش فیمینسیم تاجایی که تلاش دارد خودش را از مرد بودن متمایز سازد کاملا یک جنبش هیستریک و خارج از گفتمان مرد سالارانه است، اما در آنجایی که بر برابری اصرار دارد یک گفتمان مردانه است. بنابراین در مسأله فوق، دوگانه "بیمار یا گناه‌کار بودن" با پرسش " من بیمارم یا گناه‌کار؟ جایگزین می‌شود. کسی که قادر است این پرسش را طرح کند اصلِ میلِ دیگری برایش معما و مسأله است.
🔺زمانی که آدم در مقابل نهی خدا از خوردن میوه‌ی ممنوعه قرار گرفت، در حقیقت انتخاب او خوردن همه چیز و نخوردن یک چیز بود که بمعنای انتخاب میانِ بیمار یا گناه‌کار بودن، بود. البته او گناه‌کار بودن را برگزید، اما فرد هیستریک در مواجهه با منع خداوند این پرسش را طرح می‌کرد که تو می‌خواهی من از میوه ممنوعه نخورم، ولی حقیقتا چه می‌خواهی؟ این پرسش مانند پرسش من بیمارم یا گناه‌کار، به دنبال نوعی دانش نیست، این پرسش کنکاش در "میلِ دیگری" است که نهایتا فقدان در آن دیگری را آشکار می‌کند. اینکه آن دیگری و خدا اخته است و تا جایی که من باورم دارم، وجود دارد. لذا گفتمانی که ما را بین بیمار یا گناه‌کار بودن مخیّر می‌سازد، از طریق باور ما به حقیقی بودن این انتخاب، صرفا وجود خودش را تداوم می‌بخشد

✍ رضا احمدی
@lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

🎯 حق ناامیدی

ترفند اساسی پول این نیست که بواسطه‌ی آن می‌توانیم به زندگی امیدوار باشیم یا با خوش‌بینی بیشتری امورات زندگی را حل و فصل کنیم، بلکه بواسطه‌ی پول می‌توان با خیال آسوده ناامید و به زندگی بدبین بود. امید و خوش‌بینی بدیل زائدی است که در صورت بی‌پولی مجبور هستیم به آن دو پناه ببریم. لذا نظم سرمایه‌داری در توزیع ناعادلانه ثروت تعداد قلیلی را برخوردار می‌کند و به جمع کثیری که محروم از سرمایه مادی هستند امید، رضایتمندی و خوش‌بینی را تزریق می‌کند. گویا سرمایه‌داری به ما می‌گوید پول می‌خواهی یا امید؟ و ما در انتخاب میان این دو به ناچار تنها می‌توانیم امید را انتخاب کنیم؛ زیرا در صورت انتخاب پول، هم امید و هم پول را از دست خواهیم داد. این منطق شکل دیگری از تز لکان با عنوان "انتخابِ اجباری" است. در انتخاب اجباری انسان شرور چاقو را زیر گلوی کسی می‌گذارد و می‌گوید: یا پولت یا جانت!، فرد در اینجا مجبور است یکی از این دو گزینه را انتخاب کند. اما در حقیقت انتخابی وجود ندارد، چون فرد با انتخاب پول، جان و پولش را از دست خواهد داد. بنابراین فرد در مواجهه با چنین انتخابی ناچار است تنها جانش را انتخاب کند و از خیر پولش بگذرد. در گزینشی که نظم سرمایه‌داری طرح می‌کند نیز چنین ترفندی عینا تکرار می‌شود. وقتی با این خطاب که پول می‌خواهی یا امید؟ روبرو می‌شویم صرفا می‌توانیم امید و خوش‌بینی را برگزینیم. انتخاب اجباری بدین معناست که در حقیقت انتخابی وجود ندارد، هر چند صورت مساله بصورت یک انتخاب ارائه می‌گردد. نتیجتا اینکه تلاش برای امیدوار بودن، کسب شادی و رضایتمدی در زندگی یک ضرورتی است که جامعه‌ی سرمایه‌داری انسان‌ها را به سوی آن سوق می‌دهد. در اینجا روانکاوی تنها گفتمانی است که با ما می‌گوید حق دارید ناامید باشید و درست به همین دلیل آدام فیلیپس می‌گوید زمانی که درمانجو برای درمان روانکاوی نزد من مراجعه می‌کند و حالش بهتر می‌شود، پیش خودم می‌گویم کجای کار خطا کردم. لذا نظم کنونی اجبار مضاعفی بر انسان‌ها جهت شادمانه زیستن، احساس رضایتمندی، تحقق بخشیدن خویش و کسب لذت تحمیل می‌کند. این فشار حداکثری برای خوش بودن، شادکامی، زیست معنوی و اخلاقی همان ایدئولوژی سرمایه‌داری است که البته در ظاهر بعنوان ضدیّت با چنین نظمی تلقی می‌شود. در این میان روان‌کاوی مسیری است تا انسان‌ها بتوانند چنین فشار و اجباری را از دوش خود بردارند و حق ناامیدی را مجددا بازشناسی کنند.

✍ رضا احمدی
@lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

اخلاق و سیاست، یک پارادوکس هستی‌شناختی

🎯 افراد عاشق به دلایل زیادی ممکن است عشق خود را رها کنند، اما عجیب‌ترین آنها زمانی است که عاشق، عشق خود را رها می‌کند تا همچنان عاشق بماند و اجازه ندهد بواسطه‌ی چالش‌های یک رابطه، ایده و احساس عاشقانه فرو بپاشد. به تعبیر ژیژک، ایده و امر مطلق از اصرار بر موضع خود دست می‌کشد تا محدودیت‌هایش نمایان نگردد. آیا این منطق نوعی وارونه‌سازی از دیدگاه هگلی که می‌گوید هر ایده و پروژه‌ی بزرگ انسانی ( نظیر اسلام، سوسیالیسم و لیبرالیسم...) شکست می‌خورد و از طریق همین شکست حقیقت خود را آشکار می‌کند، نیست؟
🔺 در اینجا شاهد دو شکل از تحقق ایده هستیم: اگر ایده بر مطلق و نامشروط بودگی خودش اصرار ورزد، نتیجه‌ی آن در مقام تحقق بیرونی و عینی آشکار شدنِ محدودیّت‌ها و بن‌بست‌هایش است، و اگر با عقب نشینی، ایده تحقق عینی و فعلیّت بیرونی را رها سازد، می‌تواند بعنوان نقطه ارجاعِ مطلق و ذهنی باقی بماند. موضع کانت، لکان و آلن بدیو در اینجا یک موضع اخلاقی است؛ یعنی وفاداری عملی به ایده، رخداد و امر مطلق، لذا کانت می‌گوید راست بگو حتی اگر این راست‌گویی هستی تو را بر باد دهد و فاجعه‌آمیزترین پیامدها را برایت رقم زند. اما راست‌گویی می‌تواند شکلی از فریب باشد، زمانی که رئیس جهمور ایران گفت مشکلات اقتصادی ایران ناشی از تحریم‌هاست، راست می‌گفت، ولی هدف اصلی او فریب مردم و پنهان ساختن حقیقتی بود که عامل اصلی مشکلات بود. در مقابل، موضع هگل، ژیژک و آگامبن یک موضع سیاسی است، تنها راه وفاداری به یک ایده خیانت به آن است. زمانی که ژیژک در سخنرانی خود در خصوص برگزیت اعلام کرد دولت بریتانیا لازم نیست آن را عملی کند بر چنین رویکردی اشاره داشت.
🔺 لذا شکاف و گسست میان اخلاق و سیاست یک پاردوکس معرفت‌شناختی نیست تا تلاش کنیم بواسطه یک تفسیر خاص از این دو، چنین پارادوکس و تناقضی را حل کنیم، بلکه یک تناقض هستی شناختی است. زمانی که واقعیّت اجتماعی و عینی برساخته می‌شود، این شکاف آشتی‌ناپذیر را درون خود نهادینه می‌کند و موضع سیاسی و اخلاقی به دو وجه مصالحه‌ناپذیر تبدیل می‌شود. این تخاصم و ضدیّت تقلیل‌ناپذیر را به خوبی می‌توان در گفتمان سیاسی حاکم در جامعه ایران نیز شناسایی کرد؛ در گفتمان سیاسی کنونی یا می‌توان به فرم آن وفادار بود یا به محتوای آن، اگر درصدد حفظ فُرم باشیم باید به محتوای آن خیانت کنیم، و اگر بر محتوا اصرار کنیم، لاجرم باید از شکل و ارزش‌های ظاهری‌اش گذر کنیم. این وضعیت به مانند پارادوکس دروغگو است که در آن برای اینکه قادر باشیم، جمله‌ی ( همه حرفهای من دروغ است ) را اظهار کنیم، باید یک سخن راست بگوییم، و در صورتی که از محتوای این سخن پرهیز کنیم، می توانیم جایگاه یک فرد دروغ‌گو را اشغال کنیم. بنابراین مساله چنین گفتمانی تناقضات درونی آن است که وفاداری در هر سطحی به آن مستلزم خیانت در سطح دیگر است. کسانی که به ارزش‌های ظاهری و ایدئولوژیک آن نظیر حجاب وفادار هستند به ارزش‌های محتوایی‌اش خیانت می‌کنند. نتیجه تعارض هستی‌شناختی میانِ اخلاق و سیاست بدین‌معناست که این تعارض در سطح دوگانه‌ی اخلاق و سیاست قابل حل و فصل نیست.
✍ رضا احمدی
@lookingawry

Читать полностью…

کژ نگریستن

#طعم‌‌بزرگان
👇👇

Читать полностью…

کژ نگریستن

🎙جلسه دوازدهم( فصل اول)
📖درسگفتار کتاب less than nothing
رضا احمدی

Читать полностью…
Subscribe to a channel