زن ترنس درمانگر تحلیلی Clinical psychology at UT Study modern psychoanalysis at cmps in New York برای وقت روان درمانی: +989231384927 ادمین کانال: @man7597 شبکه های اجتماعی: Psychoanalysis.yek.link لینک اینستاگرام: Instagram.com/mana__psy
🧡هموطنان عزیز
🔸ضمن آرزوی سلامتی برای همه مردم ایران، با توجه به شرایط جاری، با همراهی میزبانان دلسوز جاباما، شرایطی را برای اسکان اضطراری در شهرهای مختلف ایران فراهم کردهایم.
🔸اگر در شرایط نابسامان قرار گرفتهاید و نیاز به اسکان اضطراری دارید، با شماره اضطراری ما (۰۲۱۴۹۲۷۵۲۸۰) تماس بگیرید.
🔸هموطنانی که یکی از شرایط زیر را دارند:
• خانه و محل سکونت شما آسیب دیده.
• محل سکونت شما ناامن و خطرناک است.
• امکان بازگشت از سفر به خانه خود را ندارید.
🔸لطفا در نشر حداکثری این اطلاعات به ما کمک کرده و برای عزیزان خود ارسال کنید.
واحد پشیبانی جاباما در تمام روزها هممانند گذشته از ساعت ۷ صبح تا ۲ بامداد در دسترس است؛ در صورت نیاز میتوانید با پشتیبانی جاباما تماس بگیرید.
به امید سلامتی، روزهای بهتر و سفرهایی شاد برای همه مردم ایران. 🧡
@jabama_com
@jabama_com
یا مجلس یا بن حرام!
#مصر #بهارعربی #انقلاب_مصر
وقت رواندرمانی
صفحات مجازی من
mana__psy">یوتیوب
کانال تلگرام | گروه تلگرام
من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیدهام
و پلک چشمم هی میپرد
و کفشهایم هی جفت میشوند
و کور شوم
بگویم اگر دروغ
من خواب آن ستاره ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی میآید
کسی میآید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست
~فروغ فرخزاد
وقت رواندرمانی
صفحات مجازی من
mana__psy">یوتیوب
کانال تلگرام | گروه تلگرام
📖 تحلیل تنهایی از نگاه ملانی کلاین
تنهایی، یکی از عمیقترین تجربههای انسانی، از منظر ملانی کلاین، روانکاو برجسته، ریشه در مراحل اولیه رشد و روابط شیء دارد. کلاین با تمرکز بر دو موضع رشدی—پارانوئید-اسکیزوئید و افسدهوار—به ما کمک میکنه تا این حس پیچیده رو بهتر درک کنیم و راهی برای التیامش پیدا کنیم. بیایم این موضوع رو با جزئیات بیشتری بررسی کنیم.
در موضع پارانوئید-اسکیزوئید، که از بدو تولد شکل میگیره، ذهن برای مدیریت اضطراب، دنیا رو به دو بخش خوب و بد تقسیم میکنه. تو این مرحله، تنهایی میتونه نتیجه تفرقه (Splitting) باشه—مثلاً وقتی حس میکنیم هیچکس واقعاً ما رو درک نمیکنه یا کنارمون نیست. این حس میتونه از تجربههای اولیه با مراقب (مثل مادر) ریشه بگیره: وقتی کودک احساس محرومیت یا طرد شدن میکنه، دنیا رو بهعنوان یه جای ناامن میبینه. تو بزرگسالی، این الگو میتونه به شکل انزوا یا ترس از صمیمیت ظاهر بشه—مثلاً ممکنه فکر کنیم دیگران نمیتونن نیازهامون رو برآورده کنن، پس بهتره تنها بمونیم. این تفرقه، یه مکانیزم دفاعیه که از ما در برابر اضطراب محافظت میکنه، اما همزمان میتونه تنهایی رو عمیقتر کنه.
وقتی به موضع افسدهوار میرسیم، که معمولاً از حدود شش ماهگی شروع میشه، ذهن به یه سطح جدید از آگاهی میرسه: میفهمیم که آدما و روابط پیچیدهتر از دوگانه خوب و بد هستن. اینجا تنهایی با یه حس گناه و دلتنگی همراه میشه—ترس از اینکه نکنه با نیازهامون یا دوریمون به کسایی که دوسشون داریم آسیب بزنیم. مثلاً ممکنه حس کنیم که تنهاییمون بهخاطر اینه که نتونستیم رابطهای رو حفظ کنیم، یا از دست دادن یه عزیز ما رو تو این حس غرق کرده. کلاین میگه این اضطراب افسدهوار، که با ترس از آسیب زدن به دیگران همراهه، میتونه تنهایی رو دردناکتر کنه، اما همزمان فرصتی برای رشد به ما میده.
کلاین مفهوم ترمیم (Reparation) رو بهعنوان راهی برای التیام این زخمها معرفی میکنه. تو تنهایی، ما میتونیم با خلاقیت، محبت به خود، یا بازسازی روابط، این حس رو به یه تجربه معنادار تبدیل کنیم. مثلاً نوشتن یه دفترچه خاطرات، نقاشی، یا حتی یه گپ ساده با یه دوست میتونه راهی برای ترمیم باشه. تنهایی، از نگاه کلاین، فقط یه حس منفی نیست—میتونه فرصتی باشه برای شناخت عمیقتر خودمون و پیدا کردن راههایی برای ارتباط دوباره با دنیا. این فرآیند به ما یاد میده که چطور با پذیرش نقصهای خودمون و دیگران، از انزوا به سمت ارتباط و رشد حرکت کنیم.
تنهایی از نگاه کلاین، یه پارادوکسه: هم نشونهای از زخمهای گذشتهست، هم فرصتی برای التیام و خودشناسی. این دیدگاه به ما یاد میده که تو لحظههای تنهایی، میتونیم به خودمون محبت کنیم و با خلاقیت، این حس رو به یه نیروی سازنده تبدیل میکند.
#روانکاوی #کلاین #تنهایی #ترمیم #ناخودآگاه
وقت رواندرمانی
صفحات مجازی من
mana__psy">یوتیوب
کانال تلگرام | گروه تلگرام
عشق از نگاه ملانی کلاین: سفری در روابط و ترمیم
عشق، بهعنوان یکی از عمیقترین تجربههای انسانی، از منظر ملانی کلاین، روانکاو برجسته اتریشی-بریتانیایی، ریشه در روابط اولیه و مراحل رشدی دارد. کلاین با تمرکز بر نظریه روابط شیء، عشق را نه فقط یک احساس، بلکه فرآیندی پویا میبیند که از ناخودآگاه و تعاملات اولیه با مراقب شکل میگیرد. این دیدگاه را با دو موضع کلیدی او—موضع پارانوئید-اسکیزوئید و موضع افسدهوار—میتوان بررسی کرد.
در موضع پارانوئید-اسکیزوئید، که از بدو تولد آغاز میشود، ذهن کودک برای مدیریت اضطراب، دنیا را به بخشهای خوب و بد تقسیم میکند. در این مرحله، عشق به مراقب (معمولاً مادر) با دوگانگی همراه است: مادر بهعنوان منبع تغذیه و امنیت (شیء خوب) و همزمان بهعنوان منشأ محرومیت یا تهدید (شیء بد) دیده میشود. این تفرقه (Splitting) مکانیزمی دفاعی است که از اضطراب نابودی محافظت میکند. عشق در این مرحله، اغلب با ترس و نیاز شدید آمیخته است—مثلاً کودکی که به دنبال محبت است اما از طرد شدن میترسد. این الگو میتواند در بزرگسالی نیز ادامه یابد، جایی که عشق با حسادت، خشم، یا ترس از از دست دادن همراه میشود.
با گذر به موضع افسدهوار، که از حدود شش ماهگی آغاز میشود، فرد به یکپارچگی پی میبرد—یعنی مراقب (یا معشوق) هم خوب و هم بد است. این آگاهی با اضطراب افسدهوار همراه است، که ترس از آسیب زدن به شیء محبوب یا از دست دادن آن را در بر دارد. مثلاً، عاشق ممکن است از اینکه با انتقاد یا خشم خود به رابطه آسیب بزند، احساس گناه کند. کلاین اینجا مفهوم ترمیم (Reparation) را معرفی میکند: عشق بهعنوان تلاشی برای التیام این اضطراب ظاهر میشود. این ترمیم میتواند از طریق محبت، مراقبت، یا خلاقیت (مثل نوشتن نامه عاشقانه یا هدیه دادن) صورت گیرد. عشق در این مرحله، دیگر فقط نیاز نیست، بلکه حرکتی به سوی بازسازی و حفظ رابطه است.
کلاین معتقد است که این مراحل رشدی، تأثیر عمیقی بر عشق بزرگسالی دارند. تجربههای اولیه، مثل کیفیت محبت مادر، الگوهای عاشقانه ما را شکل میدهند. اگر کودکی محبت کافی دریافت کرده باشد، ممکن است در بزرگسالی به عشقی ژرف و ترمیمی دست یابد. اما اگر محرومیت یا اضطراب غالب بوده، عشق ممکن است با حسادت یا نیاز شدید همراه شود. مثلاً، فردی که در کودکی ترس از طرد داشته، ممکن است در روابط بزرگسالی مدام به دنبال تأیید باشد و از انتقاد بترسد.
عشق از نگاه کلاین، پارادوکسیکال است: هم منبع شادی و هم ریشه اضطراب. این دیدگاه ما را به پرسشهایی سوق میدهد: آیا عشق همیشه با ترس از از دست دادن گره خورده است؟ آیا میتوان با ترمیم، از چرخه اضطراب رها شد؟ شاید پاسخ در توانایی ما برای پذیرش پیچیدگی معشوق و تلاش آگاهانه برای التیام باشد—مثلاً با ابراز عشق بدون انتظار کامل. این سفر، از تفرقه تا ترمیم، نهتنها روابط را عمیقتر میکند، بلکه به خودشناسی نیز میانجامد.
نظر شما چیست؟ تجربهای از عشق دارید که این دیدگاه کلاین را نشان دهد؟ در کامنتها به اشتراک بگذارید!
#روانکاوی #کلاین #عشق #روابط #ترمیم
وقت رواندرمانی
صفحات مجازی من
mana__psy">یوتیوب
کانال تلگرام | گروه تلگرام
جلسه دهم فرویدخوانی ادامه کتاب تعبیر رویا
وقت رواندرمانی
صفحات مجازی من
mana__psy">یوتیوب
کانال تلگرام | گروه تلگرام
اولین جلسه #جنسیت در #روانکاوی
#یوتیوب #آموزش_روانکاوی #مانا_سیری
وقت رواندرمانی
صفحات مجازی من
mana__psy">یوتیوب
کانال تلگرام | گروه تلگرام
رویکرد روانکاوی مدرن
قسمت اول
وقت رواندرمانی
صفحات مجازی من
mana__psy">یوتیوب
کانال تلگرام | گروه تلگرام
« Le réel, c’est ce qui ne se symbolise pas, ce qui résiste absolument à l’ordre symbolique et qui, par conséquent, fait retour sous forme de trauma ou d’impossible. Il n’est pas simplement l’extérieur de la réalité, mais ce qui, dans la réalité, échappe à la prise du langage et de l’imaginaire. Le réel est toujours là, mais il est irreprésentable, il est ce qui troue l’ordre symbolique, ce qui insiste sans pouvoir être intégré. C’est dans cette rencontre avec le réel que le sujet est confronté à l’angoisse, car le réel est ce qui ne peut être apprivoisé par le sens. »
“The Real is that which is not symbolized, that which absolutely resists the symbolic order and which, consequently, returns in the form of trauma or the impossible. It is not simply the outside of reality, but that which, within reality, escapes the grasp of language and the imaginary. The Real is always there, but it is unrepresentable; it is what punctures the symbolic order, what insists without being able to be integrated. It is in this encounter with the Real that the subject is confronted with anxiety, for the Real is that which cannot be tamed by meaning.”
«امر واقع آن چیزی است که نمادینسازی نمیشود، آنچه بهطور مطلق در برابر نظم نمادین مقاومت میکند و در نتیجه، به شکل تروما یا امر ناممکن بازمیگردد. امر واقع صرفاً بیرون از واقعیت نیست، بلکه آن چیزی است که در درون واقعیت، از چنگ زبان و امر خیالی میگریزد. امر واقع همیشه حضور دارد، اما غیرقابلنمایش است؛ آن چیزی است که نظم نمادین را سوراخ میکند، آنچه اصرار میورزد بدون آنکه بتواند یکپارچه شود. در این مواجهه با امر واقع است که سوژه با اضطراب روبهرو میشود، زیرا امر واقع آن چیزی است که نمیتوان آن را با معنا رام کرد.»
منبع: لکان، ژاک. (1964). سمینار، کتاب یازدهم: چهار مفهوم بنیادین روانکاوی، ترجمه آلن شریدان. نیویورک: دبلیو.دبلیو. نورتون و شرکا، 1978، ص 55.
« L’hystérique est celle qui pose la question du désir de l’Autre, non pas en tant que réponse, mais en tant que manque. Elle ne demande pas seulement : ‘Que veux-tu de moi ?’ mais aussi : ‘Qu’est-ce que je suis pour toi ?’ Cette interrogation incessante la place dans une position où elle incarne le manque même qu’elle attribue à l’Autre. C’est pourquoi l’hystérique produit du savoir, car elle pousse l’Autre à révéler ce qu’il ne sait pas lui-même. Son symptôme n’est pas une simple conversion, comme chez Freud, mais un discours qui met en scène la vérité du désir, toujours insaisissable. »
“The hysteric is the one who poses the question of the Other’s desire, not as an answer, but as a lack. She does not merely ask, ‘What do you want from me?’ but also, ‘What am I to you?’ This incessant questioning places her in a position where she embodies the very lack she attributes to the Other. This is why the hysteric produces knowledge, for she pushes the Other to reveal what he himself does not know. Her symptom is not merely a conversion, as in Freud, but a discourse that stages the truth of desire, always elusive.”
«هیستریک کسی است که پرسش از میل دیگری را مطرح میکند، نه بهعنوان پاسخ، بلکه بهعنوان فقدان. او صرفاً نمیپرسد: «از من چه میخواهی؟» بلکه همچنین: «برای تو چه هستم؟» این پرسوجوی بیوقفه او را در موقعیتی قرار میدهد که خود تجسم همان فقدانی است که به دیگری نسبت میدهد. به همین دلیل است که هیستریک دانش تولید میکند، زیرا او دیگری را وادار میکند تا آنچه خودش نمیداند را آشکار کند. علامت او صرفاً یک تبدیل، مانند آنچه نزد فروید میبینیم، نیست، بلکه گفتمانی است که حقیقت میل را، که همیشه گریزپاست، به صحنه میآورد.»
منبع: لکان، ژاک. (1972–1973). سمینار، کتاب بیستم: هنوز، ترجمه بروس فینک. نیویورک: دبلیو.دبلیو. نورتون و شرکا، 1998، ص 31.
„In der Melancholie ist das Verhältnis zum Objekt kein einfaches, es ist durch einen Konflikt der Ambivalenz kompliziert. Diese Ambivalenz ist entweder konstitutionell, d.h. sie ist ein Element jeder Liebesbeziehung, die dieses besondere Ich eingeht, oder sie stammt gerade aus jenen Erlebnissen, die die Gefahr des Verlustes des Objekts in sich bergen. Der Melancholiker zeigt außerdem etwas, was bei der Trauer fehlt – eine außerordentliche Herabsetzung seines Selbstgefühls, eine große Verarmung seines Ichs. In der Trauer ist es die Welt, die arm und leer geworden ist; in der Melancholie ist es das Ich selbst. Der Kranke stellt uns sein Ich als wertlos, zu keiner Leistung fähig und moralisch verächtlich dar; er macht sich Vorwürfe, schmäht sich und erwartet Ausstoßung und Strafe.“
“In melancholia, the relation to the object is no simple one; it is complicated by a conflict due to ambivalence. This ambivalence is either constitutional, i.e., it is an element in every love-relation formed by this particular ego, or else it proceeds precisely from those experiences that involve the threat of losing the object. The melancholic displays something else besides which is lacking in mourning—an extraordinary diminution in his self-regard, a great impoverishment of his ego. In mourning it is the world which has become poor and empty; in melancholia it is the ego itself. The patient represents his ego to us as worthless, incapable of any achievement, and morally despicable; he reproaches himself, vilifies himself, and expects to be cast out and punished.”
«در ملانکولیا، رابطه با ابژه ساده نیست؛ این رابطه به دلیل وجود دوسوگرایی پیچیده شده است. این دوسوگرایی یا ذاتی است، یعنی عنصری در هر رابطه عاشقانهای که این منِ خاص شکل میدهد، یا دقیقاً از آن تجربیاتی ناشی میشود که شامل تهدید از دست دادن ابژه هستند. فرد ملانکولیک چیزی فراتر از آنچه در سوگ غایب است نشان میدهد—کاهشی غیرعادی در خودباوریاش، فقری عظیم در منِ او. در سوگ، این جهان است که فقیر و تهی شده است؛ در ملانکولیا، خودِ من است. بیمار منِ خود را به ما بیارزش، ناتوان از هرگونه دستاورد، و از نظر اخلاقی نفرتانگیز معرفی میکند؛ او خود را سرزنش میکند، تحقیر میکند، و انتظار دارد طرد شده و مجازات شود.»
منبع: فروید، زیگموند. (1917). «سوگ و ملانکولی.» در مجموعه استاندارد آثار کامل روانشناختی زیگموند فروید، جلد 14، ترجمه جیمز استریچی، 243–258. لندن: انتشارات هوگارث.
---
3. نظم واقعی (Real) و مواجهه با فقدان
نظم واقعی در نظریه لکان به آن چیزی اشاره دارد که خارج از دسترس زبان و نمادسازی است؛ چیزی که نمیتوان آن را بهطور کامل فهمید یا بیان کرد. این شعر بارها به این نظم واقعی اشاره میکند، بهویژه در لحظاتی که تصاویر شعر به سوی ابهام و فروپاشی پیش میروند.
- سیب خواهد افتاد، روی اوصاف زمین خواهد غلتید: سیب میتواند نمادی از میل یا گناه (اشاره به داستان آدم و حوا) باشد. افتادن و غلتیدن آن روی زمین نشاندهنده لحظهای است که سوژه با واقعیت عریان (Real) مواجه میشود؛ واقعیتی که نمیتوان آن را در قالب نظم نمادین (اوصاف زمین) مهار کرد.
- سقف یک وهم فرو خواهد ریخت: وهم (توهم) در اینجا میتواند به ساختارهای خیالی یا نمادینی اشاره داشته باشد که سوژه برای محافظت از خود در برابر فقدان ساخته است. فروپاشی این سقف لحظهای است که سوژه با نظم واقعی روبهرو میشود؛ جایی که هیچ معنا یا ساختاری نمیتواند فقدان را پر کند.
- باطن آینه خواهد فهمید: آینه در نظریه لکان نماد مرحله آینهای (Mirror Stage) است، جایی که سوژه خود را بهصورت یک تصویر خیالی میبیند. اما «باطن آینه» به چیزی فراتر از این تصویر اشاره دارد؛ شاید لحظهای که سوژه با حقیقت ناپایدار هویت خود (واقعی) مواجه میشود.
---
4. میل، فقدان، و دیگری بزرگ
میل در نظریه لکان همیشه با فقدان پیوند دارد؛ سوژه میل میکند چون چیزی (objet petit a) را از دست داده است. در این شعر، میل سوژه در جستوجوی معنا، خدا، یا وطن (وطن غایب شب) نمود مییابد.
- حضور وطن غایب شب خواهد رفت: «وطن» میتواند نمادی از دیگری بزرگ باشد؛ یک مکان یا معنای متعالی که سوژه به آن میل دارد اما هرگز نمیتواند بهطور کامل به آن دست یابد. غایب شدن وطن در شب نشاندهنده فقدان ذاتی است که سوژه را به سوی میل بیپایان سوق میدهد.
- لبه صحبت آب برق خواهد زد: آب بهعنوان نمادی از ناخودآگاه یا جریان زندگی، در اینجا لحظهای از درخشش (برق زدن) را نشان میدهد. این درخشش میتواند به مواجهه کوتاهمدت با objet petit a (شیء کوچک میل) اشاره داشته باشد؛ چیزی که سوژه را به خود جذب میکند اما بلافاصله ناپدید میشود.
- پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید: خدا بهعنوان دیگری بزرگ، نقطهای است که سوژه به آن میل دارد. اما پیچیدن پیچک نشاندهنده تلاشی خیالی برای دربرگرفتن این دیگری بزرگ است، تلاشی که در نهایت ناکام میماند، زیرا دیگری بزرگ همیشه دستنیافتنی است.
---
5. ساختار شعر و سوژه لکانی
شعر سپهری با ریتم و تصاویر پویایش، سوژهای را به تصویر میکشد که در مرزهای سه نظم خیالی، نمادین و واقعی حرکت میکند. سوژه در این شعر نه کاملاً در نظم نمادین (جهان قانون و زبان) جای میگیرد، نه کاملاً در نظم خیالی (جهان تصاویر و توهمات) باقی میماند. در عوض، او مدام با نظم واقعی (فقدان، ابهام، حقیقت غیرقابل بیان) مواجه میشود.
- ساختار غیرخطی شعر: پرشهای سریع بین تصاویر (از سیب به وطن، از آب به آینه) نشاندهنده ساختار ناخودآگاه است که در آن میل و فقدان در هم میآمیزند. این پرشها به نوعی بازتابدهنده ذهن سوژه لکانی هستند که نمیتواند به یک معنای ثابت دست یابد.
- ابهام و پایان باز: شعر با «باطن آینه خواهد فهمید» به پایان میرسد، اما این فهمیدن مبهم است. این ابهام نشاندهنده محدودیتهای سوژه در برابر نظم واقعی است؛ سوژه نمیتواند حقیقت را بهطور کامل در قالب زبان یا تصویر مهار کند.
---
نتیجهگیری
از منظر لکانی، این شعر سهراب سپهری بازتابی از سفر سوژه در مواجهه با میل، فقدان، و محدودیتهای نظمهای خیالی و نمادین است. تصاویر طبیعی و سوررئال شعر، تلاش سوژه برای یافتن معنا یا اتصال با دیگری بزرگ (خدا، وطن، حقیقت) را نشان میدهند، اما این تلاشها مدام با مواجهه با نظم واقعی (ابهام، فروپاشی، ناتوانی زبان) ناکام میمانند. شعر در نهایت سوژهای را به تصویر میکشد که در مرزهای این سه نظم سرگردان است، با میلی که هرگز بهطور کامل ارضا نمیشود و حقیقتی که همیشه از دسترس خارج است.
وقت رواندرمانی
صفحات مجازی من
mana__psy">یوتیوب
کانال تلگرام | گروه تلگرام
“The wish to be understood may be our most vengeful demand, may be the way we hang on, as adults, to our grudge against our mothers; the way we never let our mothers off the hook for their not meeting our every need. Wanting to be understood, as adults, can be our most violent form of nostalgia. And yet there is something we can do with this nostalgia, something to make of it. We can use it to describe ourselves to ourselves, to redescribe our wanting as a form of curiosity about who we are, and who we might have been. We don’t have relationships to get our needs met, we have relationships to discover what our needs might be.”
«آرزوی فهمیده شدن شاید خشنترین مطالبه ما باشد، شاید راهی باشد که ما، بهعنوان بزرگسالان، کینهمان را نسبت به مادرانمان حفظ کنیم؛ راهی که هرگز مادرانمان را به خاطر برآورده نکردن تمام نیازهایمان از زیر بار مسئولیت رها نمیکنیم. خواستن فهمیده شدن، بهعنوان بزرگسالان، میتواند خشنترین شکل نوستالژی ما باشد. و با این حال، کاری هست که میتوانیم با این نوستالژی انجام دهیم، چیزی که میتوانیم از آن بسازیم. میتوانیم از آن استفاده کنیم تا خودمان را برای خودمان توصیف کنیم، تا خواستههایمان را بهعنوان شکلی از کنجکاوی درباره اینکه چه کسی هستیم و چه کسی ممکن بود باشیم، بازتعریف کنیم. ما رابطهها را برای برآورده کردن نیازهایمان برقرار نمیکنیم، ما رابطهها را برای کشف اینکه نیازهایمان چه میتوانند باشند، برقرار میکنیم.»
منبع: فیلیپس، آدام. (2012). حسرت: در ستایش زندگی نازیسته. لندن: همیش همیلتون.
اگر شما هم در ترس و اضطراب و شوک و بهت و استیصال جنگ گیر افتاده اید؛
شاید لازم است در اولین قدم بدانید که این احساسات در این شرایط کاملا طبیعیست و این نشان از سلامت روان شما که نگران و مضطربید.
در اولین قدم شاید لازم باشد که این احساسات را در خودمان بپذیریم و مشاهده شان کنیم یا اگر حتی احساسی نداریم بتوانیم خودمان و وضعیت را درک کنیم و آن را تاب بیاوریم.
یکی از راه های این تاب آوردن شاید به کلام و نماد در آوردن تمام این اضطراب هاست.بهرشکلی که میتوانید تلاش کنید درونتان را به نماد در بیاورید.
بنویسید نقاشی کنید آواز بخوانید حرف بزنید حرف بزنید و حرف بزنید به فضاهای امن خود بروید و سعی کنید زمانتان را با افراد امن بگذرانید که به این اضطراب اضافه نکنند.
و در آخر اینکه فراموش نکنیم که گاهی همین که زنده بمانیم خودش تنها کار و بزرگترین کاریست که میتوانیم انجام دهیم.شاید بهتر باشد حداقل خودمان به خودمان سخت نگیریم.
نهایتا اگر نتوانستید هیچکدام ازین هارا انجام بدهید شاید برای شما بهتر است که از خدمات سلامت روان بهره مند شوید.
وقت رواندرمانی
صفحات مجازی من
mana__psy">یوتیوب
کانال تلگرام | گروه تلگرام
انقلاب مصر ۱۳یا ۱۴سال پیش اتفاق افتاده!
*صرفا جهت اطلاع*
“The depressive position represents a crucial stage in psychic development, where the infant begins to perceive the mother not as fragmented parts—good or bad—but as a whole object, both loved and hated. This recognition brings with it the pain of guilt and the fear of loss, as the infant becomes aware that the object of its destructive impulses is the same as the object of its love. The work of the depressive position is to repair this damage through love and reparation, integrating the conflicting feelings into a more cohesive sense of self and other. This process, though painful, is essential for the development of a capacity for concern, empathy, and the ability to tolerate ambivalence.”
«موقعیت افسردگی مرحلهای حیاتی در رشد روانی را نشان میدهد، جایی که نوزاد شروع به درک مادر نه بهعنوان بخشهای تکهتکه—خوب یا بد—بلکه بهعنوان یک ابژه کامل، که هم مورد عشق است و هم نفرت، میکند. این شناخت، درد احساس گناه و ترس از فقدان را به همراه میآورد، زیرا نوزاد متوجه میشود که ابژه تکانههای تخریبگرش همان ابژهای است که به آن عشق میورزد. کار موقعیت افسردگی، ترمیم این آسیب از طریق عشق و جبران است، که احساسات متعارض را در یک حس منسجمتر از خود و دیگری یکپارچه میکند. این فرآیند، هرچند دردناک، برای رشد ظرفیت نگرانی، همدلی و توانایی تحمل دوسوگرایی ضروری است.»
منبع: سگال، هانا. (1964). مقدمهای بر آثار ملانی کلین. لندن: هاینمن، ص 68.
شعر «کسی که مثل هیچکس نیست» از فروغ فرخزاد، با تصاویر سورئال و احساسی عمیق، فضایی غنی برای تحلیل روانکاوانه فراهم میکند. در این تحلیل، از دو دیدگاه ژاک لکان و ملانی کلاین به بررسی این شعر میپردازیم و تلاش میکنیم معنای تصاویر و مضامین آن را در چارچوب این دو نظریه تفسیر کنیم.
### تحلیل لکانی
از منظر ژاک لکان، روانکاو فرانسوی، شعر فروغ را میتوان در سه ساحت خیالی (Imaginary)، نمادین (Symbolic) و واقعی (Real) بررسی کرد. شعر با تکرار «کسی میآید» و اشاره به یک ستاره قرمز، به چیزی اشاره دارد که در ساحت «واقعی» قرار میگیرد—چیزی که فراتر از زبان و نمادسازی است و نمیتوان آن را بهطور کامل در قالب کلمات یا تصاویر درک کرد. این «کسی» که «مثل هیچکس نیست»، میتواند نمایانگر «دیگری بزرگ» (Big Other) باشد، مفهومی لکانی که به یک نیروی آرمانی یا ایدهآل اشاره دارد که سوژه در پی آن است اما هرگز بهطور کامل به آن دست نمییابد.
تصویر «ستاره قرمز» در خواب میتواند نمادی از میل (Desire) باشد، چیزی که در ساحت خیالی شکل میگیرد و سوژه را به سوی یک آرمان غیرقابلدسترس سوق میدهد. لکان معتقد است که میل همیشه با فقدان (Lack) گره خورده است. در این شعر، «ستاره قرمز» بهعنوان یک شیء میل (objet petit a) عمل میکند—چیزی که سوژه را مجذوب خود میکند اما هرگز بهطور کامل قابل دستیابی نیست. تکرار «کسی میآید» نشاندهندهی چرخهی بیپایان میل است که سوژه را در جستوجوی چیزی نگه میدارد که نمیتواند آن را بهطور کامل تعریف کند.
«پلک چشمم هی میپرد» و «کفشهایم هی جفت میشوند» میتوانند نشانههایی از اضطراب در مواجهه با ساحت واقعی باشند. این تصاویر، که به نظر تصادفی و غیرمنطقی میآیند، به شکلی نمادین به آشوب و عدم قطعیت در روان سوژه اشاره دارند. از نظر لکان، اینگونه تصاویر میتوانند تلاش ناخودآگاه برای پر کردن شکاف بین ساحت خیالی و نمادین باشند، جایی که سوژه در تلاش است تا معنا را در جهانی پر از فقدان تثبیت کند. «کسی که مثل هیچکس نیست» میتواند به یک ایدهآل فراسوی نظم نمادین اشاره کند، شخصی که فراتر از محدودیتهای زبان و هویتهای اجتماعی قرار دارد.
### تحلیل کلاینی
از دیدگاه ملانی کلاین، که بر روابط موضوعی و مراحل اولیه رشد روانی تأکید دارد، این شعر را میتوان از منظر موقعیتهای پارانوئید-شیزوئید و افسردگی (Paranoid-Schizoid و Depressive Positions) بررسی کرد. «ستاره قرمز» در خواب میتواند نمادی از یک «شیء خوب» (Good Object) باشد، مانند سینهی مادر در نظریه کلاین، که هم منشأ لذت و هم اضطراب است. رنگ قرمز ممکن است به احساسات قوی مانند عشق، خشم یا حتی خون و حیات اشاره داشته باشد، که در فانتزیهای ابتدایی کودک نقش مهمی دارند.
«کسی میآید / کسی دیگر / کسی بهتر» میتواند بازتابی از تلاش روان برای بازسازی یا جبران یک رابطه اولیه با مادر یا مراقب باشد. در موقعیت افسردگی کلاین، سوژه با احساس گناه و تمایل به ترمیم رابطه با شیء خوب مواجه میشود. این «کسی» که «مثل هیچکس نیست»، میتواند نمایانگر یک آرمانسازی از مادر یا یک شیء اولیه باشد که هم دوستداشتنی و هم ترسناک است. تکرار این عبارت نشاندهندهی یک فرآیند روانی است که در آن سوژه در تلاش است تا از دوپارگی (Splitting) موقعیت پارانوئید-شیزوئید به یکپارچگی و پذیرش پیچیدگیهای شیء در موقعیت افسردگی برسد.
تصاویر جسمانی مانند «پلک چشمم هی میپرد» و «کفشهایم هی جفت میشوند» میتوانند به اضطرابهای بدنی و اولیهای اشاره داشته باشند که کلاین آنها را به فانتزیهای تخریب یا بازسازی شیء مرتبط میداند. پلک پریدن ممکن است نشانهای از ترس یا انتظار برای چیزی تهدیدآمیز باشد، در حالی که جفت شدن کفشها میتواند نمادی از تلاش برای ایجاد نظم و هماهنگی در برابر آشوب درونی باشد.
### مقایسه و جمعبندی
از منظر لکانی، شعر فروغ بازتابی از میل و فقدان است که در جستوجوی یک ایدهآل دستنیافتنی جریان دارد. تصاویر شعر در ساحت خیالی و واقعی میچرخند و سوژه را در برزخ میل نگه میدارند. از دیدگاه کلاینی، اما، شعر به روابط اولیه با اشیاء خوب و بد و تلاش برای ترمیم این روابط اشاره دارد. هر دو دیدگاه بر اضطراب و آرزوی سوژه برای چیزی فراتر از خودش تأکید دارند، اما لکان این را در چارچوب زبان و نمادها میبیند، در حالی که کلاین آن را به روابط اولیه و فانتزیهای بدنی متصل میکند.
شعر فروغ، با زبان ساده اما عمیقش، این امکان را فراهم میکند که هر دو نظریه لایههای متفاوتی از معنای آن را روشن کنند: لکان به ما نشان میدهد که چگونه میل و فقدان در شعر جریان دارند، و کلاین ما را به ریشههای عاطفی و اولیه این تصاویر میبرد. این ترکیب، زیبایی و پیچیدگی روانشناختی شعر را برجسته میکند.
وقت رواندرمانی
صفحات مجازی من
mana__psy">یوتیوب
شب مغموم و موجی از انوار بی انتهای خوشبختی کبوتران مسافر زمان پوچیده در بی انتهایی
و من آن گل سرخ را بوییدم
و روحم را از شاخه ی درختان آلبالو آویزان کردم
و نسیم بهاری مرا به انتهای مرگ رساند
و خرامان به پیش رفت آن سیاهی
دیشب بود که فرشته ی مرگ مست در آغوش یار خود را ویران کرد
دیشب بود که نرده های پنجره فریاد برآوردند
و زندانی از عطر نارنج ها غنچه های سرخ شکفت
چه بهاری در انتظار این مرداب بی پایه ایستاده است
و چه جهنمی خود را در پستوی اتاق نهان کرده
و شیطان نام پدر را به نیزه زد
و شیطان برآشفت
و شیاطین شوریدند
و حیات از آغاز پوچی خود پرده برداشت
و پدر بیهوده خندید و به خواب ابدی خودخواسته فرو رفت
و زمان تمام گشت...
~مانا
وقت رواندرمانی
صفحات مجازی من
mana__psy">یوتیوب
کانال تلگرام | گروه تلگرام
📖 تحلیل تنهایی از نگاه ژاک لکان
تنهایی، یکی از پیچیدهترین تجربههای انسانی، از منظر ژاک لکان، روانکاو برجسته فرانسوی، با ساختارهای ناخودآگاه و سه نظم خیالی (Imaginary)، نمادین (Symbolic)، و امر واقع (Real) پیوند عمیقی داره. لکان با نگاهی زبانی و ساختاری، تنهایی رو بهعنوان سفری به سوی فقدان (Lack) و میل تفسیر میکنه. بیایم این موضوع رو با جزئیات بیشتر بررسی کنیم.
در نظم خیالی، که با مرحله آینهای (Mirror Stage، حدود ۶ تا ۱۸ ماهگی) شروع میشه، تنهایی میتونه تلاشی برای ساختن یه تصویر کامل از خودمون باشه. تو این مرحله، کودک تصویری یکپارچه از خودش تو آینه میبینه، اما این تصویر همیشه ناپایداره. تو بزرگسالی، تنهایی میتونه به شکل حسرت به یه خود ایدهآل ظاهر بشه—مثلاً وقتی فکر میکنیم اگه با کس دیگهای بودیم، تنها نبودیم. اما این تصویر خیالی، چون با واقعیت جور درنمیاد، تنهایی رو عمیقتر میکنه. لکان میگه این حس، ریشه تو خودشیفتگی (Narcissism) داره، جایی که ما تو تنهایی دنبال تأیید خودمون تو دیگران میگردیم، ولی نمیتونیم پیداش کنیم.
وقتی به نظم نمادین وارد میشیم، که با زبان و قوانین اجتماعی شکل میگیره، تنهایی با "دیگری بزرگ" (Big Other) ارتباط پیدا میکنه. این نظم، هویت ما رو از طریق نشانهها و روابط اجتماعی تعریف میکنه، اما همیشه با یه فقدان همراهه. لکان میگه از همون اول زندگی، با دوری از اتحاد کامل با مادر، یه چیزی کم داریم، و این فقدان میل رو به وجود میاره. تو تنهایی، ما دنبال شیء کوچک a (objet petit a) هستیم—مثلاً یه حس تعلق، محبت، یا تأیید—ولی این شیء همیشه دستنیفتنیه. مثلاً ممکنه تو تنهایی به یاد یه دوست بیفتیم و فکر کنیم اگه اون کنارمون بود، تنها نبودیم، اما حتی اگه باشه، بازم یه چیزی کم میمونه. این چرخه میل، تنهایی رو به یه حس دائمی تبدیل میکنه.
امر واقع، سومین نظم، لایهای تاریک به تنهایی اضافه میکنه. این بخش، خارج از زبان و قابلبیان نیست و با اضطراب و ناشناختهها همراهه. تو تنهایی، امر واقع میتونه لحظههایی باشه که با پوچی یا ترس از خودمون روبهرو میشیم—مثلاً وقتی هیچ کلمهای نمیتونه اون حس عمیق رو توضیح بده. لکان راهحلی به نام سینتوم (sinthome) پیشنهاد میده—یه عمل یا خلاقیت که میتونه این تنهایی رو مدیریت کنه. مثلاً نوشتن، نقاشی، یا حتی پذیرش اینکه تنهایی بخشی از وجودمونه، میتونه به ما کمک کنه با امر واقع کنار بیایم.
تنهایی از نگاه لکان، یه پارادوکسه: ما تنهاییم چون چیزی کم داریم، ولی این فقدان هیچوقت با حضور دیگران پر نمیشه. این دیدگاه به ما یاد میده که تنهایی رو نه فقط یه حس منفی، بلکه فرصتی برای شناخت خودمون و خلق معنا ببینیم. شاید تو این سکوت، با سینتوم، بتونیم راهی به رهایی پیدا کنیم.
#روانکاوی #لکان #تنهایی #میل #ناخودآگاه
وقت رواندرمانی
صفحات مجازی من
mana__psy">یوتیوب
کانال تلگرام | گروه تلگرام
📚 تلفیق لکان و کلاین: کاوش در میل و اضطراب خلاقیت
خلاقیت، بهعنوان یکی از عمیقترین جلوههای ذهن انسان، میتواند از منظر تلفیقی نظریههای ملانی کلاین و ژاک لکان بررسی شود. کلاین با نظریه روابط شیء، ما را به مراحل اولیه رشد میبرد، جایی که ذهن در موضع پارانوئید-اسکیزوئید گرفتار تفرقه (Splitting) است—تقسیم دنیا به خوب و بد. در این حالت، خلاقیت ممکن است بهعنوان راهی برای مدیریت اضطراب ظاهر شود؛ مثلاً یک نقاش ممکن است رنگهای روشن را بهعنوان شیء خوب و سایهها را بهعنوان شیء بد تجربه کند. با گذر به موضع افسدهوار، فرد متوجه یکپارچگی این دو میشود و اضطراب افسدهوار (ترس از آسیب به اثر یا دیگران) پدید میآید. اینجاست که کلاین مفهوم ترمیم (Reparation) را معرفی میکند: خلاقیت میتواند راهی برای التیام این اضطراب باشد، جایی که هنرمند از طریق اثرش، زخمهای درونی را بهبود میبخشد.
در مقابل، لکان با نگاه زبانی و ساختاریاش، خلاقیت را از دریچه سه نظم—خیالی (Imaginary)، نمادین (Symbolic)، و امر واقع (Real)—میبیند. در نظم خیالی، هنرمند ممکن است خود را در تصویر یک اثر ایدهآل ببیند، اما این تصویر با واقعیت ناسازگار است. ورود به نظم نمادین، با زبان و قوانین اجتماعی، خلاقیت را به "دیگری بزرگ" (Big Other) متصل میکند—مثلاً انتظار تأیید از مخاطب. اما لکان تأکید میکند که خلاقیت با شیء کوچک a (objet petit a) پیوند دارد، همان چیزی که میل را برمیانگیزد اما هرگز بهطور کامل به دست نمیآید—مثلاً حس کمال در یک اثر هنری. امر واقع، که خارج از زبان است، میتواند اضطراب خلاقیت را تشدید کند: لحظهای که هنرمند با پوچی یا ناتوانی در بیان مواجه میشود. لکان راهحل را در سینتوم (sinthome) میبیند—خلاقیت میتواند راهی برای کنار آمدن با این امر واقع باشد.
حال، تلفیق این دو نظریه چه میگوید؟ اضطراب پارانوئید-اسکیزوئید کلاینی میتواند در نظم خیالی لکان ریشه داشته باشد، جایی که هنرمند خود و اثرش را در دوگانههای خوب و بد میبیند. اما وقتی به نظم نمادین وارد میشود، ممکن است به موضع افسدهوار کلاین برسد—آگاهی از نقصها و تلاش برای ترمیم آنها از طریق اثر. میل لکانی به شیء کوچک a میتواند با ترمیم کلاینی همراستا شود: خلاقیت، هم راهی برای جستجوی کمال (میل) و هم ابزاری برای التیام زخمها (ترمیم) است. امر واقع لکان، با تمام ناشناختههایش، میتواند اضطراب خلاقیت را شدت بخشد، اما سینتوم به هنرمند اجازه میدهد این اضطراب را به اثری معنادار تبدیل کند.
این تلفیق ما را به پرسشهایی عمیق میرساند: آیا خلاقیت میتواند پلی بین میل و ترمیم باشد؟ آیا میتوان از اضطراب امر واقع برای خلق اثری رهاییبخش استفاده کرد؟ شاید پاسخ در خود عمل خلاقیت نهفته باشد—جایی که ذهن با رقص میان فقدان و التیام، خود را بازمییابد.
🖋️ تو چه فکر میکنی؟ نظرت رو تو کامنتها بنویس!
#روانکاوی #کلاین #لکان #خلاقیت #میل
وقت رواندرمانی
صفحات مجازی من
mana__psy">یوتیوب
کانال تلگرام | گروه تلگرام
„Das Ich ist nicht Herr im eigenen Haus. Es ist abhängig von den Anforderungen des Es, des Über-Ich und der äußeren Realität. Das Es drängt mit seinen Trieben blind nach Befriedigung, ohne Rücksicht auf die Konsequenzen. Das Über-Ich stellt moralische und gesellschaftliche Forderungen, oft in Konflikt mit den Wünschen des Es. Das Ich hat die Aufgabe, zwischen diesen widerstreitenden Kräften zu vermitteln, indem es die Realität prüft und Kompromisse findet. Diese Vermittlung ist jedoch niemals vollständig erfolgreich, und die Spannungen zwischen diesen Instanzen sind die Quelle neurotischer Konflikte.“
“The ego is not master in its own house. It is dependent on the demands of the id, the super-ego, and external reality. The id presses blindly for satisfaction of its instincts, regardless of the consequences. The super-ego imposes moral and social demands, often in conflict with the desires of the id. The ego has the task of mediating between these conflicting forces by testing reality and finding compromises. This mediation, however, is never wholly successful, and the tensions between these agencies are the source of neurotic conflicts.”
«من ارباب خانه خود نیست. آن وابسته به خواستههای نهاد، فرامن و واقعیت بیرونی است. نهاد با سائقهایش کورکورانه به سوی ارضا فشار میآورد، بدون توجه به پیامدها. فرامن خواستههای اخلاقی و اجتماعی را تحمیل میکند، که اغلب با امیال نهاد در تعارض است. من وظیفه دارد میان این نیروهای متعارض میانجیگری کند، با آزمودن واقعیت و یافتن سازشها. با این حال، این میانجیگری هرگز کاملاً موفق نیست، و تنشهای میان این مراجع، منبع تعارضهای رواننژندانه هستند.»
منبع: فروید، زیگموند. (1923). من و نهاد. در مجموعه استاندارد آثار کامل روانشناختی زیگموند فروید، جلد 19، ترجمه جیمز استریچی، 25–26. لندن: انتشارات هوگارث، 1961.
---
مقدمه: رویکرد مدرن در روانکاوی چیست؟
روانکاوی مدرن یک تحول معاصر در سنت روانکاوی است که از کارهای زیگموند فروید آغاز شد، اما با نیازهای دنیای امروز—مانند تنوع هویتی، تغییرات اجتماعی، و پیشرفتهای علمی—سازگار شده است. موسساتی مانند Center for Modern Psychoanalytic Studies (CMPS) در نیویورک، که در دهه ۱۹۷۰ تأسیس شدند، پیشگام این رویکرد بودهاند. این رویکرد با تأکید بر انتقال و ضد انتقال، تحلیل مقاومت، و کار با هیجانات خام (مانند خشم، اضطراب، یا غم عمیق) تلاش دارد روانکاوی را از یک مدل نخبهگرایانه و متمرکز بر ناخودآگاه کلامی به یک فرآیند انعطافپذیر و رابطهمحور تبدیل کند.
برخلاف روانکاوی کلاسیک فرویدی، که بر تفسیر رویاها و تداعی آزاد تمرکز داشت، روانکاوی مدرن (بهویژه مدل CMPS) بر تجربه زیسته مراجع، هیجانات غیرکلامی، و رابطه درمانی تأکید دارد. این رویکرد با الهام از نظریهپردازانی مانند هایمن اسپاتنیز، بنیانگذار روانکاوی مدرن، و شاگردانش (مانند لوئیس مارگلیس و فیلیس میدو) شکل گرفته و به موضوعاتی مانند هویت سیال، جنسیت، و مقاومتهای عمیق (مانند ملانکولی) میپردازد که با دیدگاههای کوئیرفمنیستی نیز همخوانی دارد.
این تحلیل در ۵۰۰۰ کلمه:
1. تاریخچه و اصول روانکاوی مدرن را توضیح میدهد.
2. تکنیکهای کلیدی CMPS (مانند *induced countertransference* و *emotional communication*) را بررسی میکند.
3. تفاوتها با روانکاوی لکانی و فرویدی را تحلیل میکند.
4. کاربرد آن در کار با هویتهای سیال و مسائل کوئیرفمنیستی را کاوش میکند.
5. آینده این رویکرد و چالشهای آن را مرور میکند.
---
۱. تاریخچه روانکاوی مدرن: از فروید تا CMPS
روانکاوی مدرن ریشه در کارهای فروید دارد، اما با نقدهای معاصر به مدل فرویدی—مانند نیاز به انعطافپذیری در درمان و توجه به مراجعین متنوع از نظر فرهنگی، جنسیتی، و روانی—تکامل یافته است. فروید در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم روانکاوی را با تأکید بر ناخودآگاه، رویاها، و عقده ادیپ پایهگذاری کرد. با این حال، محدودیتهای مدل فرویدی—مانند تمرکز بیش از حد بر کلام، فرض هنجارهای جنسیتی دوگانه، و بیتوجهی به هیجانات غیرکلامی—باعث شد روانکاوان بعدی مانند ویلهلم رایش، ساندور فرنتزی، و بعداً هایمن اسپاتنیز مدلهای جدیدی پیشنهاد دهند.
ظهور روانکاوی مدرن
در دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰، هایمن اسپاتنیز، روانکاو آمریکایی، شروع به کار با مراجعینی کرد که با روشهای فرویدی (مانند تداعی آزاد) پیشرفت نمیکردند، مانند افراد با اختلالات شدید (اسکیزوفرنی یا ملانکولی عمیق). اسپاتنیز باور داشت که روانکاوی باید به هیجانات خام (مانند خشم یا ترس) و مقاومتهای عمیق بپردازد، نه صرفاً محتوای کلامی. او در کتاب *The Modern Psychoanalyst* (1969) تأکید کرد که روانکاو باید از ضد انتقال خود بهعنوان ابزار درمانی استفاده کند—ایدهای انقلابی که بعداً CMPS آن را توسعه داد.
CMPS، که در ۱۹۷۱ در نیویورک تأسیس شد، این ایدهها را گسترش داد. این موسسه با آموزش روانکاوان در تکنیکهایی مانند تحلیل مقاومت پیشکلامی، تماس عاطفی (*emotional contact*)، و کار با مراجعین غیرقابلدرمان (مانند افراد با اختلالات شخصیت یا مقاومتهای عمیق) شناخته میشود. برخلاف روانکاوی فرویدی، که مراجع را بهعنوان سوژهای کلامی میدید، CMPS مراجع را موجودی عاطفی میبیند که ممکن است از طریق سکوت، رفتار، یا زبان بدن ارتباط برقرار کند.
اصول کلیدی
روانکاوی مدرن، بهویژه در CMPS، بر این اصول بنا شده است:
- انتقال و ضد انتقال: رابطه درمانی هسته اصلی است. روانکاو از احساسات خود (ضد انتقال) برای فهم ناخودآگاه مراجع استفاده میکند.
- تحلیل مقاومت: مقاومت (مانند سکوت یا اجتناب) دفاعی است که باید تجربه شود، نه صرفاً تفسیر.
- هیجانات غیرکلامی: مراجع ممکن است از طریق بدن، سکوت، یا رفتار (نه فقط کلام) ارتباط برقرار کند.
- انعطافپذیری: روانکاو باید با نیازهای مراجع از نظر فرهنگی، جنسیتی، و روانی سازگار شود.
- تماس عاطفی: روانکاو با همدلی و حضور عاطفی، فضایی امن برای مراجع ایجاد میکند.
این اصول روانکاوی مدرن را به ابزاری مناسب برای کار با مسائل معاصر، مانند هویتهای سیال و مقاومتهای عمیق، تبدیل کردهاند.
ادامه دارد...
وقت رواندرمانی
صفحات مجازی من
mana__psy">یوتیوب
کانال تلگرام | گروه تلگرام
جلسه نهم فرویدخوانی؛شروع خوانش کتاب تعبیر رویا
دیدن ویدئو در یوتیوب
“In schizophrenia, the anxieties arising from the earliest stages of development, particularly those connected with the paranoid-schizoid position, are overwhelmingly intense and remain unresolved. The infant’s primitive phantasies of a persecutory object, coupled with the splitting of the ego and the object into good and bad parts, dominate the psychic life of the schizophrenic. This splitting, while a normal mechanism in early infancy, becomes pathologically exaggerated, leading to a fragmentation of the ego and a loss of contact with reality. The failure to integrate the good and bad aspects of the object, and the consequent inability to establish a secure internal good object, leaves the schizophrenic vulnerable to overwhelming persecutory anxieties and a disintegration of the self.”
«در اسکیزوفرنی، اضطرابهای ناشی از اولین مراحل رشد، بهویژه آنهایی که با موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید مرتبط هستند، بهشدت طاقتفرسا بوده و حلنشده باقی میمانند. فانتزیهای ابتدایی نوزاد از یک ابژه آزاردهنده، همراه با شکاف یافتن من و ابژه به بخشهای خوب و بد، زندگی روانی فرد اسکیزوفرنیک را تحت سلطه خود درمیآورد. این شکاف یافتن، در حالی که در اوایل نوزادی مکانیسمی عادی است، بهصورت بیمارگونهای اغراقآمیز میشود و به تکهتکه شدن من و از دست دادن ارتباط با واقعیت منجر میگردد. ناکامی در یکپارچه کردن جنبههای خوب و بد ابژه، و در نتیجه ناتوانی در ایجاد یک ابژه خوب درونی امن، فرد اسکیزوفرنیک را در برابر اضطرابهای آزاردهنده طاقتفرسا و فروپاشی خود آسیبپذیر میسازد.»
منبع: کلین، ملانی. (1946). «یادداشتهایی درباره برخی مکانیسمهای اسکیزوئید.» در نوشتههای ملانی کلین، جلد سوم: حسد و سپاس و دیگر آثار، 1–24. لندن: انتشارات هوگارث، 1975.
“The idea of mutual recognition is central to the transformation of relationships, both in psychoanalysis and in the broader social world. Recognition is not merely an act of seeing the other but an active process of engaging with the other’s subjectivity, acknowledging their separate center of experience while maintaining one’s own. In the absence of mutual recognition, relationships devolve into patterns of domination and submission, where one subject’s reality negates the other’s. The struggle for recognition, therefore, is not just about being seen but about creating a space where both subjects can exist as distinct yet connected, where difference does not mean hierarchy. This process, though fraught with conflict, is the foundation of true intersubjective connection.”
«ایده بهرسمیتشناختن متقابل در مرکز تحول روابط، چه در روانکاوی و چه در جهان اجتماعی گستردهتر، قرار دارد. بهرسمیتشناختن صرفاً عملی برای دیدن دیگری نیست، بلکه فرآیندی فعال برای درگیر شدن با سوژهگی دیگری است، بهگونهای که مرکز تجربه جداگانه او را تصدیق کنیم، در حالی که خودمان را نیز حفظ میکنیم. در غیاب بهرسمیتشناختن متقابل، روابط به الگوهای سلطه و تسلیم فرومیریزند، جایی که واقعیت یک سوژه، واقعیت دیگری را نفی میکند. مبارزه برای بهرسمیتشناختن، بنابراین، صرفاً درباره دیده شدن نیست، بلکه درباره ایجاد فضایی است که در آن هر دو سوژه بتوانند بهعنوان موجوداتی متمایز اما مرتبط وجود داشته باشند، جایی که تفاوت به معنای سلسلهمراتب نیست. این فرآیند، هرچند پر از تعارض، بنیان ارتباط بیناسوژهای واقعی است.»
منبع: بنجامین، جسیکا. (1988). پیوندهای عشق: روانکاوی، فمینیسم و مسئله سلطه. نیویورک: انتشارات پانتئون.
تبسم بی جان ستارگان آغشته به خون
لاله های گمنام دشت بی ملال
و مردابی که پایانی ندارد
شاعری در آستانه مات و مبهوت
به این تیرگی مینگرد
و گونه های سکوت خیس است
کاش غم خود را به شب نمی آغشت
کاش کلمات بی مفهوم دفتر شعرم
خود را به دار قالی نمی آویختند
کاش سجاده ی مادر بزرگ یک دروغ نبود
و از طاقچه ی پیر اتاقک آن پشت
میشد شکوه را تماشا کرد
کاش کتاب شعری بودم در دستان پیر پدر بزرگم
پناهگاه کبوتران بی جان زمستانی
و دخترکان پرواز و رقص و آزادی
کاش قاب عکس دونفره ای شاد بودم
کاش این افیون سرد تمامی داشت
و این ممتد به سر خط میرسید
من عاشقانه دلم زنگ انشا میخواهد
دلم پرواز در کلمات میخواهد
دلم سکون لحظه های عمیق تنهایی قصه را میخواهد...
~مانا
وقت رواندرمانی
صفحات مجازی من
mana__psy">یوتیوب
کانال تلگرام | گروه تلگرام
"امشب
در یک خواب عجیب
رو به سمت کلمات
باز خواهد شد.
باد چیزی خواهد گفت.
سیب خواهد افتاد،
روی اوصاف زمین خواهد غلتید،
تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت.
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت.
چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید.
پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.
راز، سر خواهد رفت.
ریشه زهد زمان خواهد پوسید.
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد،
باطن آینه خواهد فهمید."
_سهراب سپهری
شعری افسرده در گوشه ی اتاق نشسته است
و به ابرهای خیالین و مخوف تنهایی خیره
و این ممتد بی انتهای ناتمام
و این آه بلند یخ زده در فراسوی مرزها
کودکی خود را می آراید
کودکی میخندد
کودکی میگرید
و خاطراتی انباشته در گودالی از نیستی
شاید شب بود که آن سایه برای همیشه رفت
شاید شب بود که باد شاخه های گیلاس را همراه خود به اوج پرواز کبوتران عاشق سپرد
شاید شب بود که روح لحظه خود را به دار آویخت
و زمان ایستاد
همه چیز نیست شد
و نگاه من که آن چشم هارا جستجو میکرد به دیواری میخ گشت
این آسمان هنوز کبود است
این ابرها هنوز سنگینند
این خاطرات هنوز مغشوشند...
~مانا
وقت رواندرمانی
صفحات مجازی من
mana__psy">یوتیوب
کانال تلگرام | گروه تلگرام