■آرزو
میخواهم به دریا برگردم
میخواهم در آینهی آبیرنگِ دریا
تصویرِ قدکشیدهی من دیده شود
میخواهم به دریا برگردم
کشتیها به سوی افقهای روشن میروند
و اندوه
بادبانِ سپیدِ صاف و یکدستشان را فرانمیگیرد.
اگر یک روزِ عمر من در کشتیها سپری شود،
همین برای من کافیست،
تا آنکه بر اساس تقدیر، مرگ من فرابرسد
و من مثلِ نوری شوم که در آبها فرومیرود
میخواهم که در آبها خاموش شوم
میخواهم به دریا برگردم
میخواهم به دریا برگردم.
■شاعر: #ناظم_حکمت (#ناظیم_حیکمت)
[ ترکیه، ۱۵ ژانویه ۱۹۰۲ - ۳ ژوئن ۱۹۶۳ ]
■برگردان: #ابوالفضل_پاشا
صبحتون پر از مهر الهی🌺
و پـراز انرژی مـثبت 🌸
تصویر زندگیتون 🌺
پـراز رنگهای زیبـا 🌸
خـونه دلتـون گـرم 🌺
و پراز عشق ومحبت🌸
سـفرتـون پـر از بـرکت 🌺
ونگاهتون به آینده پـراز امـید 🌸
🍓آرزو.میڪنم
🍐 در اين عصر.زیبا
🍇 مهر ، شادی
🍓عشـ.ـق ، محـ.ــبت ،
🍏 سلامتـ.ـى
🍉همنشین شما دوستان خوبم باشد
🍓 درود.عصرزیباتون.بخیر😋
مادرم گریه نکنطاقت ندارم
از غمت دق میکنم جان میسپارم
وصف چشمت را بگویم در غزلها
بی قرارم کرده ای چشم انتطارم
بال وپر دادی مرا با قلب عاشق
این توبودی روزو شبهاغمگسارم
مادرم همتا نداری در محبت
با دعایت پر ثمرشد روزگارم
مهین دهقانی،
۴۰۰/۷/۲۷
.
امشـب به ٺـو دادم
دلـــم از روی ارادٺ
ٺا جـان بـه فدایٺ
بڪنـم در شـب دیـڪَر.....
#یوسف_رحمانی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
زن ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
_
روشنای زندگانی را نکو دانی زن است
سرور بزم سخن، شعرو غزلخوانی زن است
گفته شد جانا جَنان در زیرپای مادراست
حالیا آنرا که تو مادر همی خوانی زن است
بهترین یار و مددکار مسیر زندگی
یاکه حلّال مسائل چون که درمانی زن است
در محافل احترامش را نگهداری که بس
افتخار و روشنای جمع مهمانی زن است
زن محبّت دارد و با عشق و از روی کَرَم
آنکه آرد مشکلت را هم به آسانی زن است
گر که خواهی عاقبت نیکوشودبازن برآ
نیک باشا، چون شفیع روز پایانی زن است
"مهدیا" از بهر زن شعر و غزل نیکو سَرا
لایق شعر و نکوئیِ غزلخوانی زن است
_
از کتاب مادر
اشعار: هفت هنر خراسانی
مهدی میرابی
جاجرم
_
ازهمکاری در نشراین شعرسپاس
خوانش،:دهقانی
_
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
/channel/MaedehPoem
مادرم گریه نکنطاقت ندارم
از غمت دق میکنم جان میسپارم
وصف چشمت را بگویم در غزلها
بی قرارم کرده ای چشم انتطارم
بال وپر دادی مرا با قلب عاشق
این توبودی روزو شبهاغمگسارم
مادرم همتا نداری در محبت
با دعایت پر ثمرشد روزگارم
مهین دهقانی،
۴۰۰/۷/۲۷
💖💖💖💖💖💖💖💖
فراق مادر۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
_____
بیا مادر ببین این مویه ها را
نگر این اشک چشم و گریه ها ر
بیا مادر که از اندوهِ دوری
ندارم بیش ازاین دیگر صبوری
نبودم تا ببینم روی ماهت
کجایی تا ببینم آن نگاهت
کجایی تا ببوسم دست و پایت
کجایی تا بجویم آن صفایت
کجایی تا بیایم در کنارت
نشینم بر وجود بی قرارت
کجایی تا نشینی در برِ من
کنی از غم رهایم مادرِ من
برآمد روزت و بی مادرم من
در این خانه همی بی سرورم من
برآمد روزت و من هدیه دارم
کجایی تا که بر دستت گذارم
کجایی تا که تبریکت بگویم
که تا آیی گُل رویت ببویم
بیا که روز مادر روز جان است
بیا که روز تو روز جَنان است
بِبُردی مهدیا چون مهرِ مادر
کنون گویی به عشقش شعرِ مادر
_____
از کتاب مادر
اشعار: هفت هنرخراسانی
مهدی میرابی
_____
از همکاری در نشر شعر
سپاسگزارم
💖💖💖💖💖💖💖💖
ما را ز جان عزیزتر است آن صنم کز او
نتوان گذشت و از سر جان می توان گذشت
#منشی_کاشانی(میرزاحسینعلیمنشی)
ـــــــــــــــــــــــــــــــ🌺
و تو
آن شعر محالی که هنوز
با دو صد دلهره در حسرت آغاز توام
چشم بگشای و
مرا باز صدا کن
ای عشق
که من از لهجه ی چشمان تو
شاعر بشوم
#حمید_مصدق
ـــــــــــــــــــــــــــــــ🌺
نمی رنجم اگر کاخ مرا ویرانه می خواهد
که راه عشق، آری طاقت مردانه می خواهد
کمی هم لطف باید گاه گاهی مرد عاشق را
پرنده در قفس هم باشد آب و دانه می خواهد !
چه حسن اتفاقی ! اشتراک ما پریشانی ست
که هم موی تو هم بغض من آری، شانه می خواهد
تحمل کردن هجر تو را یک استکان بس نیست
تسلی دادن این فاجعه میخانه می خواهد
اگر مقصود تو عشق است، پس آرام باش ای دل
چه فرقی می کند می خواهدم او یا نمی خواهد؟
#سجاد_رشیدی_پور
ـــــــــــــــــــــــــــــــ🌺
واژه های سرنوشتم را که معـنا می کنـد؟
پای حرف آخرم را غصّه امضا می کنـد
خط خطی ها می کنم اینجاهوا رابـانفـس
دست خطـّم مشـق مُردن را تمنـّامی کـنـد
آنچه درحجـم پُرازدرد گلویم مانـده اسـت
فـطرت تاریـخ را یک روزافـشا می کنـد
برگ ها ومرگ راپاییزماچون دیده است
زردوسـُـرخ وارغوانی راتماشا می کـنـد
طعـم تـلـخ زندگـی با دست های معجــزه
دردهـایـم رامیان این غـزل جا می کـنــد
بـرسـرهـرسفره ای خون دلی تقسیـم شـد
وای سـارا ! یاد آب ونان وبـابـا می کـنـد
گوشه ی تلخ مصیبت روی این دیـوارهست
نقش خون ویادی از آن ماجراهامی کـنـد
تو چه گفتی شاعرا در ازدحـام قـلـب ها؟
شعـرتو درحـسّ ِ کوچه شوربرپا می کند
ترس دارد تا بگوید حرف آخر را،حبیب
لب نمی بندد،ومی دانم که حاشا می کـنـد
#حبیب_رضایی_پور
🟨
با من امشب زیر باران گریه کن
سر به زانوي خیابان گریه کن ...
مو بمو پیچ وخم هر کوچه را
با خم موی پریشان گریه کن ...
#اهورا_ایمان
.
#شب
شبها برایت
سبدی پراز ترانه
همراه با عشق میچینم
وقدم میزنم
با خیالت درشهر رویا
گل عشق میروید
درباغ شبستان شعر
مهین دهقانی
#حسین_دهلوی
عشق گاهی مادر است
و گاه هم نامادریست ...
• •
••┈┈┈❥ ♥️ ❥┈┈┈••
کجا بایدرویم ازدست طوفان
که تنها مانده ایم درزیر باران
نمیدانم چرا قسمت چنین کرد
که غمها میکند این دیده گریان
بداهه
مهین دهقانی
۴۰۱/۳/۱۴
خوش آمد میگم خدمت دوستان عزیزی که مارا همراهی میکنند
و تشکر ازحضور دوستان جدید
که تازه به جمع ما پیوستند
موفق باشید
صبحتون دل انگیز🍃🌸
الهی امروز
بـه شیـرینی عــسل 🍃🌸
به زیبایی گلها
بـا طراوتتـر از بـاران🍃🌸
خوش عطرتر از نسیم🍃🌸
ومتبرک به نگاه
خــدا باشـه بـراتـون 🍃🌸
🍂🌹 🌹🍂
یک حبه نور 💫
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده رحمتگر
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (٩٨)
پس [برای دفع دلتنگی] پروردگارت را همراه با ستایش تسبیح گوی و از سجده كنان باش
#سوره_حجر_آیه_۹۸
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
زن ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
_
روشنای زندگانی را نکو دانی زن است
سرور بزم سخن، شعرو غزلخوانی زن است
گفته شد جانا جَنان در زیرپای مادراست
حالیا آنرا که تو مادر همی خوانی زن است
بهترین یار و مددکار مسیر زندگی
یاکه حلّال مسائل چون که درمانی زن است
در محافل احترامش را نگهداری که بس
افتخار و روشنای جمع مهمانی زن است
زن محبّت دارد و با عشق و از روی کَرَم
آنکه آرد مشکلت را هم به آسانی زن است
گر که خواهی عاقبت نیکوشودبازن برآ
نیک باشا، چون شفیع روز پایانی زن است
"مهدیا" از بهر زن شعر و غزل نیکو سَرا
لایق شعر و نکوئیِ غزلخوانی زن است
_
از کتاب مادر
اشعار: هفت هنر خراسانی
مهدی میرابی
جاجرم
_
ازهمکاری در نشراین شعرسپاس
_
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
/channel/MaedehPoem
.
بٺاب ای ماهِ من امشب،
به حوضِ دل ڪه زیبایی
نه مثلی در زمین داری
نه در منظومه همتایی....
میانِ آسمان مخفی،
نباشد ماهِ من هرڪَز
مپوشان قامٺ از ڪَلشن،
ڪه چون شمشاد پیدایی......
#نظام_غلامی_احمدابادی
تلاوت میکنم درنیمه شب
آیات چشمانت را
که مانند باران نازل میشوند
بطور پنهانی اما آشکارا
برتک برگ دلم
وگلبرگ احساسم را
نوازش میدهد با عطر مهربانی
پیکرم را به لرزه می اندازد
وزیر بارش باران بی امان
واژه ها را دست چین میکنم
تا این نهال نوپای عشق
قد کشد تا آسمان
بوسه میکارم برلبان کویر دل
تا غباردلتنگی محو شود
نمیدانم این سرچشمه ی
عشق و رحمت ازکجا میجوشد
که مرا پا به پای خود
میبرد تا سبزه زاران
حتی دشت پرگل نرگس
گاهی به نخلستان گرم گرم
جنوب
میدانم وجودم سرشار
ازلطف و محبت میشود
با همین
اشک واژه ها
با همین رقص قلم
دوست دارم با نگاهت
سبد سبد ستاره بچینم
چه زیباست غرق دریای
چشم و نگاه گیرایت شدن
آغاز سرودن است
بمان تا بخوانم نغمه های شیدایی را باهمان لهجه ی ساده
اما دلشنین
مهین دهقانی
۴۰۱/۳/۲۰
اوای دل
عصرانه
/channel/MaedehPoem
#مااادر .....
زَهی شمع شبستان است ماادر ،
به معنی ، گوهر جان است مادر ،
که گفتست ؟ خاک رصوان زیر پایش ،
به کیش ما ، چو رضوان است ماادر ،
در ان محفل که جام #عشق باشد ،
به بزم #عشق سلطان است ماادر ،
چه میجویی نشان از یوسف مصر ؟
عزیز مصرِکنعان است ماادر ،
کجا باشد مرا آه و غم و درد ،
که دردم را ، چو درمان است ماادر ،
هزاران عهد با مادر شکستیم ،
هنووزم دل به پیمان است ماادر ،
حکایت چون کنم ؟ از وصف مااادر ،
هزاران شعر و دیوان است ماادر ،
#راحم_تبریزی
#تقدیم_به_مادران و ... #مادران_آسمانی ..🍂
فانوس ستارهها خموش است
شب،
چون دلِ مرده، بیخروش است
کوهی زِ نگفتهها به دوش است
در چشمهء دل هزار جوش است
بر شاخۀ روز مرغِ لالم
هر شب ز ملالِ روز نالم
با روز هزار چشم و گوش است
اما شب تیره رازپوش است
#محمد_زهری
مجموعه شعر: #گلایه
نشر #اشرفی 1357
#درود_یاران_یار
دلتون شاد
و روزگارتون پراز معجزات خداوند
آرزومندم امــروز
عزمت راسخ
نیرویت بی پایان
سلامتیات پایدار
کامیابیات روز افزون
دست یاری دهندهات پرتوان باشد
ظهرتون دلنشین 🌹❤️
من که حیران ز ملاقاتِ توأم
چون خیالی ز خیالاتِ توام
به مراعات کنی دلجویی
وه که بیدل ز مراعاتِ توام
ذاتِ من، نقشِ صفاتِ خوشِ توست
من مگر خود صفتِ ذاتِ توام
نقش و اندیشهی من از دَمِ توست
گویی الفاظ و عباراتِ توام
گاه شه بودم و گاهت بنده
این زمان هر دو نیأم، ماتِ توام...
- مولانا
یکی از دانشجویان زندهیاد #قیصر_امین_پور با نقل خاطرهای از کلاس درس دانشگاه و تواضع و ادب او نسبت به استادش #مظاهر_مصفا، سیمای هر دو مرد بزرگ را که در یک روز از سال (هشتم آبان ۸۶ و هشتم آبان ۹۸) درگذشتند، با نقل این خاطره در صفحه شخصیاش ترسیم کرده است.
این خاطره شیرین را بخوانید:
«قیصر پای تخته، گرم درسگفتن بود. من هم در ردیف آخر به دیوار تکیه زده بودم و محو درس. ناگهان در باز شد و استادِ استاد، وارد کلاس شد؛ دکتر مظاهر مصفا، مودب در آستانه در ایستاد و با دست چپ به چارچوب در تکیه زد و دست راستش را که به عصا گرفته بود با همان عصا بالا برد و گفت: «آقا اجازه؟»
قیصر، مات و مبهوت سر چرخاند و به پیرمرد خیره شد و لبخندی که روی لبانش نقش بسته بود آرامآرام تبدیل به خندهای ژرف و شیرین شد؛ از ته کلاس خوب پیدا نبود اما حس کردم نم اشکی هم در چشمانش حلقه زد.
سلام کرد و گچ را پای تخته انداخت و به سمت در رفت و دست استادش را گرفت آرامآرام او را بهسوی صندلی برد و گفت: «بفرمایید. خیلی خوش آمدید. قدمرنجه کردید. منت گذاشتید.» و ادامه داد که جایی که آبِ چشمه وجود استاد مصفا هست، تیمم باطل است و...
بعد هم آمد ته کلاس و کنار من روی نیمکت نشست و خطاب به دکتر مصفا گفت: «از این لحظه کلاس من تمام است و در خدمت درس شما هستیم.»
استاد مصفا پاسخ داد: «برای درس نیامدهام عزیز دلم. آمدم حق شاگردم را ادا کنم که خیلی دوستش دارم.» قیصر سرش را پایین انداخت و با دست، عرق شرم از پیشانی زدود.
استادِ استاد، دست در جیب کتش کرد و برگه تاخوردهای را بیرون کشید و گفت: «آمدهام شعری را که در مدح قیصر سرودهام برایتان بخوانم.» بعد هی در جیبهایش، دنبال عینک مطالعهاش گشت اما پیدا نکرد. از آنجا که من تنها دانشجوی پسر کلاس بودم، طبق معمول صدا زد: «حامد! بدو بیا ببینم!»
رفتم کنار میز استادِ استاد ایستادم و گفتم: «بفرمایید.» کلیدی از جیبش درآورد و گفت: «سریع برو اتاقم را بگرد و عینک و عصایم را برایم بیاور!» من هم که دیدم استاد و شاگردان، معطل عینک مطالعه هستند با سرعت برق رفتم و اتاق را گشتم اما نه عصایی دیدم و نه عینکی.
نفسنفسزنان به کلاس برگشتم و گفتم: «شرمنده استاد.. همه اتاق را گشتم اما نبود..» یکه خورد؛ به سینهاش نگاه کرد و گفت: «امان از پیری! عینکم که از گردنم آویزان است و عصایم را هم که به میز تکیه دادهام! گیریم من فراموشکار شدهام؛ شما جوانها چرا به من نمیگویید که عصا و عینک همراهت هست!؟» شروع کرد به خواندن شعر عاشقانه نغز و محکمی که برای شاگردش سروده بود. شعر که تمام شد همه ناخودآگاه با چشمان اشکبار، ایستاده بودیم و داشتیم به افتخار هر دو استادمان، دست میزدیم.
قیصر جلو رفت و دست استادش را بوسید و گفت: «از خجالت آب شدم..»