یا لطیف
گل من! چه اندوهگین داردت؟
که جرأت نموده بیازاردت؟
مخور غم که داری کسی را چو من
که از جان خود دوستتر داردت
که داری کسی را چو من غمگسار
که تنها به هر حال نگذاردت
چو پژمرده گردی، شکوفانَدَت
وگر سر کنی گریه، میباردت
کسی که چو آهنگ رفتن کنی
به یک شعر خوشنغمه بازآردت
به دست خدایت سپردم، خدا
به جز من به دست که بسپاردت؟
سیّد مهدی طباطبایی
سردی و سستمهری و ظلم و جفا و خشم
با ما مکن که گردش افلاک میکند
چارهٔ زندگان فقط مرگ است
زندگی چیست؟
اشک
رنج
سکوت
﴿وَلا تَحسَبَنَّ اللَّهَ غٰفِلًا عَمّا يَعمَلُ الظّٰلِمونَ
إِنَّما يُؤَخِّرُهُم لِيَومٍ تَشخَصُ فيهِ الأَبصٰرُ﴾
اگرچه زار و نزارم، اگرچه غم دارم؛
علیست دار و ندارم، علیست غمخوارم
از کار روزگار سراپا شکایتم
اما نمیکنم گله، شد شد نشد نشد
یا جمیل
بهشت گمشده اینجاست؛ زیر پیرهنت
که باغ آینه روییده از زلال تنت
تو ناشناخته، مانند گنج اسراری
چه دلپذیرتر از لذّت شناختنت؟
فرشتگان که از انواع حُسن بهرهورند
به غیر رشک نبردند سهمی از بدنت
هزار ساحره مردند و درنیاوردند
سر از مهارت جادوگرانهٔ سخنت
هنوز از لب تنگ تو میتراود خضر
گل همیشه بهار است غنچهٔ دهنت
هرآنچه هست برازندهٔ حدوث و فناست
مگر وجود قدیم و تجلّی کهنت
به آنچه داشتهام لحظهای نبالیدم
مگر به داشتنت یا به دوست داشتنت
اگر به ابر سیاه دلم نگاه کنی
چه بوسهها که نبارم به روی یاسمنت
برای شانهٔ من بار یأس سنگین است
مرا خلاص کن از دوریِ کمرشکنت
بیا که رم کنم از جان خویشتن، که مرا
هماره میبرد از خود، شکوه آمدنت
سیّد مهدی طباطبایی
چه نورها که نهان است بین خاموشی؛
سکوت کن که سکوت انتهای هر سخن است
نخستْ مرحله زیستن، گریستن است
چرا که علت اصلی مرگ، زیستن است
یا مرتضیٰ محمّد و یا مصطفیٰ علی
احمد ولی، علی نبی الله دیگرست
برای صحبتِ با او فقط لبی تر کن
که از تو فاصلهای نیست تا رسول الله
بعید نیست به حکم حسینُ منّی او
که خفته باشد در کربلا رسول الله
به پای این دلِ یک لا قبا که سلسله بست؟
به جز مؤسّس آل عبا، رسول الله
که تا همیشه مقیم مقام محمودست؟
محمّد عربی، مصطفیٰ، رسول الله
یقین که روز قیامت به زیر سایه اوست
کسی که در شب دنیاست با رسول الله
به دست خدایت سپردم، خدا
به جز من به دست که بسپاردت؟
سید مهدی طباطبایی
@mahditabatabaei7
زندگی قابل تحمّل بود
اگر آدم نکرده بود هبوط
عشق آغاز مرگ تدریجیست
میروی رفته رفته در تابوت
اگر تمام جهان صف زند مقابل من
من از ولای علی دست برنمیدارم
هنوز نام تو نقشیست بر دریچه چشم
که روی شیشه نشیند بخار در پاییز
به جز جمال، ندیدهست قلب خوشبینم
به مهر دوست چنان زل زدم که کور شدم
به جستجوی وطن بودم و ندانستم
که هرکجا دل از اندوه شد تهی، وطن است
ای برگزیدهٔ همهٔ انتخابها
قرآنِ تو کتابِ تمام کتابها
جناب منزوی
آدم نبود و نور خدا بود برملا
پس کردگار خواست که نورش شود دوتا
یک حصّه مصطفیٰ شد و یک حصّه مرتضیٰ
خورشید آفریده شد از روی مصطفیٰ
روشن شد از فروغ رُخَت ماه، یاعلی
امید خلق به اعمال نیک خود باشد
امید من همه روز جزا، رسول الله
«میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست»
بِدَر حجاب و بگو مرتضیٰ رسول الله
به غیر او که سزاوار قاب قوسین است؟
رسیده است ببین تا کجا رسول الله!
قسم به آب حیاتی که خضر از آن نوشید
که ناخداست در آب بقا رسول الله
بهشت چیست به جز روی احمد؟ ای مردم!
قصور و حور شما را، مرا رسول الله