روزه ام فطر نمی گردد با
حکم عقلیهی و حتی فتوا
مگر از قند لب دلبرم افطار کنم
#مجید_فخاری
@majidfakharipoem
مثل رودی که میزند بر سنگ؛
با تلاشی که راه بگشاید،
می تلاشم چنانچه می باید.
#مجید_فخاری
#سه_گانی
کانال تلگرامی
@majidfakharipoem
تلخی نکن با ما گل خشخاش !
شیرین و روح انگیز ،
مانند سوسن باش.
#مجید_فخاری
#شعر_کوتاه
@majidfakharipoem
آمدم شعر بگویم قلمم باز شکست
باغ دل بازشد و باز به غم باره نشست
خون دل زد وسط دست چنان فواره
جوهری شد به سرانگشت و ورق راهش بست
دل که میخواست کمی وام بگیرد ز لبش
دست آمد وسط و گفت مرا هم دل هست
تو کجا بوده ای کهنه دل خواب زده
که گرفتم به خفا طرهی یاری در دست
دل ندا داد شما جملگی اجزا مناید
حکم دادند به شاهی من از روز الست
عقل آمد که کمی جان و دل آرام شوند
زین هیاهو که میان همه اجزا تناست
گفت داده به فنا عشق، دل و جان و تنش
هرکه جانش به دل عاشق خامش پیوست
عشق بی عقل همان شد که پدر روز ازل
در پی وسوسه ناگاه بشد یک جو مست!
عاقبت شاد شود روح و روان آنکس
مثل فخار دلش از دل این معرکه رست
گفتم این مسئله را شعر به پایان ببرد
آمدم شعر بگویم قلمم باز شکست
#مجید_فخاری
@majidfakharipoem
چندیست دلم رفیق عرفان شدهاست
همسایهی قطره های باران شده است
دیگر پی گیسوی و رخ زیبا نیست
بیزار ز ناز گلعذاران شده است
رسوا که شدی در پی دل خواهی دید
اول ز همه قدر تو قربان شده است
بیهوده مبر گمان به مضمون دلم
چیزی که ازل بوده دلم آن شدهاست
از هر صدفی گل نکند درّ و گهر
آدم نشدهست هرکه انسان شده است
در سینهی من دلی ببین کز معشوق
صیقل نشده لولو و مرجان شده است
از سینه ندای اشهدم می آید
انگار که او تازه مسلمان شده است
بی پرده سخن گفته ام و پنهان نیست
اشعار مجید باز عریان شده است
گفتند که این شاعر عاشق پیشه
چندی ست دلش رفیق عرفان شده است
#مجید_فخاری
#غزل
#وزن_رباعی
@majidfakharipoem
خواستم خرج کنم این کوپن آخر را
سر پیری بکشم ناز گلی دیگر را
وه که این حادثهی عشق عجب معرکهایست
که زند نیم نگاهی به دلت اخگر را
بر سر کوچه پندار دل خونم گفت
سود این عشق چه بودهست تو و دلبر را
عاشقی کردی و عمرت به تمنا طی شد
مثل زردوست که خود باخته اصل زر را
مرغ تقدیر دلش خواسته بود این آخر
بچشاند به لبم ترشکی نوبر را
شبکی دخترک تازه جوانی دیدم
زلف پر پیچش او داد نشان محشر را
اخگری زد به دلم تیر نگاهش ناگاه
برد ایمان و از آن سوخت ز پا تا سر را
دل به دریا زدم و دست به مویش بردم
بلکه از کار خودم نشئه کنم دختر را
گفتم عکسی بده تا در دل خود قاب کنم
تا ببینی تو ز دلدادگی ام جوهر را
شاید این فرضِ محال است ولی باور کن
زود ثابت کنم از جوشش دل گوهر را
چشمکی زد دم در رفت و ز چشمم گم شد
قلقلک داد و از آن سوخت دل و باور را
دل که شد پیر دگر مرد نظر بازی نیست
خون فخار ولی زنده کند پیکر را
#مجید_فخاری
@majidfakharipoem
همواره عاشقیم، اگر عشوه میخریم
آری! فریبخوردهی چشمان دلبریم
گر دستمان رسد به سرای قدیم باز
بر آسمانیان گله از خاک میبریم
گفتی سرای دلخوشی ما شود زمین
اکنون ببین! هر آینه درخون شناوریم
سیبت لطیف بود ولی لذتی نداشت
ما در زمین حوالهی یاقوت میخریم
هان! میرسد دوباره عروجی پس از هبوط
چشمانتظار آمدنِ روز کیفریم
از کفر این زبان پر از درد خسته ایم
با این وجود، عاشقِ یک درد دیگریم
کاش این زمانه با دلمان مهربان شود
مثل قدیم مثنوی از عشق آوریم
" گفتی به ناز بیش مرنجان مرا برو "
گفتم به نازِ بیش، که خواهانِ یاوریم
آه ای خدا که کل جهان ناز شست توست
دیگر بس است منتظر بیت آخریم
"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق"
بیخود نوشتهاند که ما نسل ابتریم!
#مجید_فخاری
@majidfakharipoem
گاهی که دل بیاد وفا بیقرار بود !
طوفان زده به دشت بلا رهسپار بود !
دیدم به نینوا دل خورشید میشکست
وقتی که پیش شمس،قمر تک سوار بود
آه آن دلاوری که برایش مثال نیست
سردار علقَمِه شُدُ و همراهِ یار بود
آوازِ العطش ز میان خِیامِعشق
آهنگ غیرتی به دلِ شهسوار بود
شط از خجالتِ رخِ سردارِ علقمه
دیدم که تا ابد به طوافِ مزار بود
شمشیر چون کمان شده، از فرط عاشقی
چرخیدو در میان سرا ذوالفقار بود
پیکان، نشانه رفت کنارِکدام چشم؟
چشمی که گردشش به فلک انفجار بود
از روزِ حادثهیِ خیابانِ عاشقی
رسمِ برادری به ابد ماندگار بود
جانا چه دیر زمزمه کردی برادرم
سهم حسین هم ز لبت انتظار بود
#مجید_فخاری
@majidfakharipoem
از آن زمان که نماند از پری رخان اثری
ندیم خانه ما شد فراق و بی خبری
فرشته ای که دلش در هوای جنت بود
پری گشود و برون شد ز قالب بشری
میان باغ شقایق به خواب خوش دیدم
نشسته بین دو عالم زنی شبیه پری
کسی که دامن سبزش شبیه مادر بود
کنار سوسن و سنبل به نازُ و جلوهگری
از آن میانه ندایی قشنگ آمد و گفت :
بنال بلبل بیدل اگر که با هنری
به خاک هر که سرش را سپرده میداند
ز دست مرگ نباشد گریز یا حذری
جمال و مکنت و حسنت برای ماندن تو
در این میانه نباشد دلیل معتبری
مجید کار جهان هیچ هم نمی ارزد
جهان ما نشود گر به عافیت سپری
#مجید_فخاری
✍شاعر: مجید فخاری
🎤گوینده: خانم پری ساتکنی (عندلیب)
@satkani
@majidfakharipoem
تا ابد پیلهی تنهایی را ،
بر تنش دوخته است ؛
هر که انصاف نیاموخته است.
#مجید_فخاری
#شعر_کوتاه
@majidfakharipoem
در خواب خوشم با تو، رویای سفر دارم
جانا چه هوس هایی رندانه به سر دارم
ای زلفِ رها کرده! بی پرده خبر داری !
از پیچشِ گیسویت دزدانه خبر دارم
گفتی که غزلهایم از عشق نمیگویند
یکروز بیا پیشم من حرف دگر دارم
شیدایی و شیوایی گر نیست در اشعارم
در بزم هنر اما بسیار هنر دارم
هی وعدهی بی پایه هرچند که میدانی
از وعدهی بیهوده، بسیار حذر دارم
سرخیِ لبانت را ،گفتند خطرناکست
هرچند خطر دارد ، من میل خطر دارم
مانند میِّ سرخی در خانهیِ مستوری
از صاحب این خانه امّید نظر دارم
آن جام طلاگونات، گل کرده ز دیوانم
در وصف کمالاتت یک کیسه زر دارم
در باطن هر واژه یک اسم تو پنهانست
خوبست کدامش را از نام تو بردارم؟
این سر سویدایی بین خودمان باشد
پرواز قشنگی هر ؛ شب تا به سحر دارم
اندیشه فخاری آتشکدهی عشقست
بر خرمنِ دلهاتان جانانه اثر دارم
#مجید_فخاری
@majidfakharipoem
روزه ام فطر نمی گردد با ؛
حکم عقلیّهُ و حتی فتوی !
تا که ماهم بدهد حکم رضا.
#مجید_فخاری
@majidfakharipoem
تا که از رقص قلم عشق به جانم افتاد
کَند از جا دلم وُ ریخت به هم از بنیاد
روز و شب در پی یک عشق نهان میگشتم
شعر را داد به من دست نوازشگر باد
من که از قافیه و وزن... نبودم آگاه
زلف پر پیچکشان ، این همه را یادم داد
آنچه خوش بود ز شیدایی او آمد و بس
در سکوت آن لب خاموش که میزد فریاد:
با من ای نابغه عشق بیا صادق باش
خانهی عشق نگردیده به نیرنگ آباد
"زندگی حس قشنگیست که جریان دارد"
گونه در هم نکشی در تبع هر رخداد
ریشه باید بشود مایهی آزادگیات
از بلندای ِ قدش سرو نگشتهست آزاد !
علم آموز پسر تشنهی تشویق نباش
تازه شاگرد به تعظیم نگردد ، استاد !
قصهی عشق خودش خود به خودی شیرینست
حاجتش نیست به شیرینی شیرین ،فرهاد
بیت بیت غزل ای عشق به الطاف تو بود
شده جاری به زبان قلم آیات یکاد
آنچه دیدی که خدا روز ازل بخشیدهست
جام نوشین عسل بوده، به فخاری داد
این که امروز چنین بند زبان باز شدهست
آیت الکرسیِّ عشق از لب من قفل گشاد
#مجید_فخاری
@majidfakharipoem
گلکم ! چای مرا باز شکر باران کن
و به قند لب خود کام مرا مهمان کن
از سلیمانِ گلِ خنده خبر آمده است:
ای گل سرخ بیا خندهی صد چندان کن
دست احساس مرا تنگ بگیر و ببرم
تا جوانم به دل از جان و زبان احسان کن
خال لب را بده آویزهیِ چشمم بکنم
از نگین، دل بکن و هدیهی درویشان کن
سینه ام سخت به فرمان شما دل بسته است
سینه را معرکه ی لوحهی ده فرمان کن
چشم بیمار تو خود بر دل بیمار دواست
دل بیمار مرا با نظری درمان کن
نکند غصه هویدا بشود از چشمت
قطراتی که شکوفا بشود،پنهان کن
گره سیزدهِ سال فلان یادت هست
باز هم یاد پر از خاطرهی کاشان کن
صبحدم مثل قدیم از نفس باد صبا
استشارات قوی با نفس قرآن کن
گرچه ایام خزان بر من و تو سخت گذشت
نوبهاران شده امروز بیا جبران کن
#مجید_فخاری
@majidfakharipoem
از منظر عشاق نشانی ست؛
دروازه جنت،
در رکن یمانیست.
#مجید_فخاری
#شعر_کوتاه
@majidfakharipoem
اول صبح تو را تا دیدم
به حلول قمرم پی بردم
روزه ام را خوردم.
#مجید_فخاری
کانال تلگرامی
@majidfakharipoem
در عشق علی کعبه نشانی است؛
بی پرده شهودم،
در رکن یمانی است.
#شعر_کوتاه
#مجید_فخاری
@majidfakharipoem
تلخی نکن با من گل خشخاش !
شیرین و روح انگیز ،
مانند سوسن باش.
#مجید_فخاری
#شعر_کوتاه
@majidfakharipoem
دلتنگ همانم که همانند ندارد
جز با دل او سینه من بند ندارد
شیرین دهنان بوده وهستند ولیکن
مثل لب او هیچ لبی قند ندارد
آغوش زیادست ولی نکته در اینجاست
هر سینه که گنجایش فرزند ندارد
با رفتن تو باغ دل من شده پائیز
بعد از تو لبم غنچهیِ لبخند ندارد
تو رفتی و در تعزیَتت سینهی من سوخت
یک شعله از آن کوه دماوند ندارد
میگفت کسی مهر همانندِ تو دارد
امّا به همان روح تو سوگند، ندارد
گفتست بیا جام تو را پر کنم از مهر
یک جرعه از آن عاطفه هر چند ندارد
آن مادر خوبی که به وی تکیه زدم رفت
فخار دگر قلهی الوند ندارد
#مجید_فخاری
#غزل
@majidfakharipoem
یک تکه ماه افتاده در فال من امشب
افتاده در فنجانِ اقبال من امشب
گفتند قهوه مثل جام شوکران است
سودی ندارد فالِ احوالِ من امشب
وقت شکیبایی زبانم ناشکیب است
دارد بهم میریزد افعال من امشب
آیا افول شعر شاعر را ندیدید
دارد افول دیگری مال من امشب
افتاده موهای بلندت روی دستم
در بزم یلدایی امسال من امشب
یکبار هم با من بیا بنشین عزیزم!
پرواز کن، پرواز! با بال من امشب
شعری بخوان از دفتر اشعار فخار
سیبی بچین از گلبن کال من امشب
شکّر پرانی کن در این آغاز خورشید
شیرین کن امشب مثل هر سال من امشب
#مجید_فخاری
@majidfakharipoem
از حسین آموز رسم ِ دِلبَری
در مرام و رسمِ عاشق پَروَری
فطرس بی بال و پر پرواز کرد
با پر قُنداقِ او؛ تا مُشتری
بی شک از خون حسین بن علیست
حلقه بر کیوان چنان انگشتری
خون بهای عشق نابش کرده است
بی بهانه سینه ها را مشتری
خاک راه خانه او طوطیاست
چشم من را در زمین خاوری
دست بر سینه، نگاهم پیش حق
در عبادت؛پیشگاهِ داوری
واله شد فخار با ذکرِ حسین
بس غزل خوانده به آوای دَری
#مجید_فخاری
@majidfakharipoem
از آن زمان که نماند از پری رخان اثری
ندیم خانه ما شد فراق و بی خبری
فرشته ای که دلش در هوای جنت بود
پری گشود و برون شد ز قالب بشری
میان باغ شقایق به خواب خوش دیدم
نشسته بین دو عالم زنی شبیه پری
کسی که دامن سبزش شبیه مادر بود
کنار سوسن و سنبل به نازُ و جلوهگری
از آن میانه ندایی قشنگ آمد و گفت :
بنال بلبل بیدل اگر که با هنری
به خاک هر که سرش را سپرده میداند
ز دست مرگ نباشد گریز یا حذری
جمال و مکنت و حسنت برای ماندن تو
در این میانه نباشد دلیل معتبری
مجید کار جهان هیچ هم نمی ارزد
جهان ما نشود گر به عافیت سپری
#مجید_فخاری
✍شاعر: مجید فخاری
🎤گوینده: خانم پری ساتکنی (عندلیب)
@satkani
@majidfakharipoem
تنگ افتاده و ماهی مردهست ؛
حاکم شرع نظر داده که این گربه بریست ،
بی شک از شیطنت جن و پریست.
#مجید_فخاری
#شعر_کوتاه
هر که انصاف نیاموخته است ،
بگذارید که تنها باشد ؛
پیله را خود به تنش دوخته است.
#مجید_فخاری
#شعر_کوتاه
@majidfakharipoem
صعود منحنیِ عشق پلکانی بود
ولی سقوط چه ناباورانه آنی بود
دو چشم خیس برای تمام عاشقها
یگانه پنجرهای شد که جاودانی بود
به تار و پود دلِ عاشقان هوس افتاد
که این نشان دقیقی ز عشق فانی بود
عجیب نیست که امروز شعر من سردست
که شورِ عشق در ایام عنفوانی بود
اگر چه پیر شدم تا زبان دل وا شد
زبان شعر خودش آب زندگانی بود
میان عشقُ و غرورم دلم گواهی داد
هر آنچه بر سر من آمد از جوانی بود
زبان خام سرودن اگر چه پخته نشد
دلم خوش است که مشغول شعرخوانی بود
بیا بیاد گذشته کمی قدم بزنیم
میانِ نم نم باران که یار جانی بود
مجید! گر چه که عشقت، گلِ شقایق بود
ولی چه خوب ، کنار تو شمعدانی بود
#مجید_فخاری
کانال تلگرامی
@majidfakharipoem
#غزل #شعر #ادبیات #عاشقانه
#شعر_ناب
#غزل_معاصر
#شقایق
#شمعدانی
#یار_جانی
تا ز گلدسته سرود رمضان میآید
حس شیرین و قشنگی ز نهان میآید
خاطرات دم افطار در ایام قدیم
بس که دور است ز اعماق زمان می آید
دل من سرخوش و شیدا ز همان وقت دگر
سر شب میرود و وقت اذان میآید
تا نفس میکشم از عطر نفسهای تو، شعر
در دلِ دفتر من در غَلَیان میآید
سیب و گندم شده ممنوع، ولی باور کن
از چنین حکم به جانم هیجان می آید
دل عاشق به تمنّای وصالِ محبوب
کلبه باغی ست که گلواژه از آن میآید
ای بهاری دل من! معجزه کن! شاد بمان!
بعد از این عمر گران، فصل خزان، میآید
این جناسی که در این قافیه ها می بینی
دست من نیست خودش از دل و جان می آید
تو تو را تا بِ بِ بینم دِ دلم می لرزد
وقت دیدار تو لکنت به زبان می آید
تیر مژگان تو در سایهی ابروی کمان
مثل تیری است که از قوس کمان میآید
دوستان سخت نگیرید کلامم سهلست
سادگی ها همه از طبع روان می آید
#مجید_فخاری
@majidfakharipoem
این خانه تمیز است؛
از روح اگر بد بِزُدائید !
نوروز شمائید.
#مجید_فخاری
#شعر_کوتاه
@majidfakharipoem