malekoshoarabahar | Unsorted

Telegram-канал malekoshoarabahar - ملک الشعرای بهار

278

از پس سعدی و حافظ کز جلال معنوی پایهٔ ایوانشان بر تارک کیوان بود آن اساتید دگر هستند شاگرد بهار گر«‌امامی‌» گر«‌همام‌» ار «‌سیف‌» گر«‌سلمان‌» بود

Subscribe to a channel

ملک الشعرای بهار

گهی با دزد افتد کار و گاهی با عسس ما را
نشد کاین آسمان راحت گذارد یک ‌نفس ما را

عسس با دزد شد دمساز و ما با هر دو بیگانه
به ‌شب ‌از دزد باشد وحشت ‌و روز از عسس‌ ما را

گرفتار جفای ناکسان گشتیم در عالم
دریغا زندگانی طی شد و نشناخت کس ما را

ز بس ماندیم درکنج قفس‌، گر باغبان روزی
کند ما را رها، ره نیست جز کنج قفس ما را

نشان کاروان عافیت پیدا نشد لیکن
به کوه و دشت کرد آواره آوای جرس ما را

ز دست دل گریبان پاره کردیم از غمت شاید
سوی دل باشد از چاک گریبان دسترس ما را

درین تاریکی حیرت‌، به دل از عشق برقی زد
مگر تا وادی ایمن کشاند این قبس ما را

بریدیم از شهنشاهان طمع در عین درویشی
که از خوبان نباشد جز نگاهی ملتمس ما را

اگر خواهی که با صاحبدلان طرح وفا ریزی
کنون در نه قدم‌، زیرا نبینی زین سپس ما را

خداوندی و سلطانی به یاران باد ارزانی
درین بیدای ظلمانی فروغ عشق بس ما را

هوس بستیم تا ترک هوس گوییم در عالم
بهار آخر به جایی می‌رساند این هوس ما را

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

جغد جنگ


در تابستان سال ۱۳۲۹ خورشیدی که استاد بهار در یکی از باغات مصفای نیاوران آخرین مراحل زندگی را در بستر بیماری میگذرانید، به سائقه ندای وجدان و به تحریک ایمان به حق پرستی و حس صلح جویی این قصیده را که آخرین اثر دوران سخنوری و شاعری او می باشد به خواهش دوستان صلح طلب خویش به نام «جغد جنگ» ساخت و در مجمع بزرگی که به افتخار او تشکیل یافته بود حاضر شده و بخواند و با سرودن این قصیده دفتر طبع وقاد خویش را پس از پنجاه سال شعر و شاعری برای ابد در هم پیچید و به دست تاریخ سپرد.

فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
که تا ابد بریده باد نای او

بریده باد نای او و تا ابد
گسسته و شکسته پرّ و پای او

ز من بریده یار آشنای من
کزو بریده باد آشنای او

چه باشد از بلای جنگ صعب‌ تر
که کس امان نیابد از بلای او

شراب او ز خون مرد رنجبر
وز استخوان کارگر غذای او

همی‌ زند صلای‌مرگ و نیست کس
که جان برد ز صدمت صلای او

همی‌ دهد ندای خوف و می‌رسد
به هر دلی مهابت ندای او

همی تند چو دیوپای در جهان
به هر طرف کشیده تارهای او

چو خیل مور، گرد پاره شکر
فتد به جان آدمی عنای او

به هر زمین که باد جنگ بر وزد
به حلق‌ ها گره شود هوای او

در آن زمان که نای حرب دردمد
زمانه بی‌نوا شود ز نای او

به گوش‌ ها خروش تندر اوفتد
ز بانگ توپ و غرش و هرای او

جهان شود چو آسیا و دم به دم
به خون تازه گردد آسیای او

رونده تانک‌، همچو کوه آتشین
هزار گوش کر کند صدای او

همی خزد چو اژدها و در چکد
به هر دلی شرنگ جانگزای او

چو پر بگسترد عقاب آهنین
شکار اوست شهر و روستای او

هزار بیضه هر دمی فرو هلد
اجل دوان چو جوجه از قفای او

کلنگ سان دژ پرنده بنگری
به هندسی صفوف خوش نمای او

چو پاره پاره ابرکافکند همی
تگرگ مرگ، ابر مرگزای او

به هر کرانه دستگاهی آتشین
جحیمی آفریده در فضای او

ز دود و آتش و حریق و زلزله
ز اشک و آه و بانگ های های او

به رزمگه «‌خدای جنگ» بگذرد
چو چشم شیر، لعلگون قبای او

امل‌، جهان ز قعقع سلاح وی
اجل‌، دوان به سایهٔ لوای او

نهان بگرد، مغفر و کلاه وی
به خون کشیده موزه و ردای او

به هر زمین که بگذرد بگسترد
نهیب مرگ و درد، ویل و وای او

دو چشم‌ و گوش‌ دهر کور و کر شود
چو برشود نفیر کرنای او

جهانخوران گنجبر به جنگ بر
مسلطند و رنج و ابتلای او

بقای غول جنگ هست درد ما
فنای جنگبارگان دوای او

زغول جنگ وجنگبارگی بتر
سرشت جنگباره و بقای او

الا حذر ز جنگ و جنگبارگی
که آهریمن است مقتدای او

نبینی آنکه ساختند از اتم
تمام تر سلیحی اذکیای او؟

نهیبش ار به کوه خاره بگذرد
شود دوپاره کوه از التقای او

تف سموم او به دشت و درکند
ز جانور تفیده تا گیای او

شود چو شهر لوط‌، شهره بقعتی
کز این سلاح داده شد جزای او

نماند ایچ جانور به جای بر
نه کاخ و کوخ و مردم و سرای او

به ‌ژاپن ‌اندرون ‌یکی دو بمب از آن
فتاد و گشت باژگون بنای او

تو گفتی آنکه دوزخ اندرو دهان
گشاد و دم برون زد اژدهای او

سپس به‌دم فروکشید سر به سر
ز خلق‌ و وحش‌ و طیر و چارپای او

شد آدمی بسان مرغ بابزن
فرسپ خانه گشت کردنای او

بود یقین که زی خراب ره برد
کسی که شد غراب رهنمای او

به خاک مشرق از چه رو زنند ره
جهانخوران غرب و اولیای او

گرفتم آنکه دیگ شد گشاده‌ سر
کجاست شرم گربه و حیای او

کسی که در دلش بجز هوای زر
نیافریده بویه ای خدای او

رفاه و ایمنی طمع مدار هان
ز کشوری که گشت مبتلای او

به‌خویشتن‌ هوان و خواری افکند
کسی که در دل افکند هوای او

نهند منت نداده بر سرت
وگر دهند چیست ماجرای او

به نان ارزنت بساز و کن حذر
ز گندم و جو و مس و طلای او

بسان کَه کِه سوی کَهرُبا رود
رود زر تو سوی کیمیای او

نه دوستیش خواهم و نه دشمنی
نه ترسم از غرور و کبریای او

همه فریب و حیلتست و رهزنی
مخور فریب جاه و اعتلای او

غنای اوست اشگ چشم رنجبر
مبین به چشم ساده در غنای او

عطاش را نخواهم و لقاش را
که شومتر لقایش از عطای او

لقای او پلید چون عطای وی
عطای وی کریه چون لقای او

کجاست روزگار صلح و ایمنی
شکفته مرز و باغ دلگشای او

کجاست عهد راستی و مردمی
فروغ عشق و تابش ضیای او

کجاست دور یاری و برابری
حیات جاودانی و صفای او

فنای‌ جنگ خواهم از خدا که شد
بقای خلق بسته در فنای او

زهی کبوتر سپید آشتی
که دل برد سرود جانفزای او

رسید وقت آنکه جغد جنگ را
جدا کنند سر به پیش پای او

بهار طبع من شگفته شد، چو من
مدیح صلح گفتم و ثنای او

برین چکامه آفرین کند کسی
که پارسی شناسد و بهای او

بدین قصیده برگذشت شعر من
ز بن درید و از اماصحای او

شد اقتدا به اوستاد دامغان
«‌فغان از این غراب بین و وای او»

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

یادی از محقق و ادیب گران‌مایه و شاعر توانا، استاد ملک الشعرای بهار (۱۲۶۵-۱۳۳۰) [۱]

بهار یکی از پرفروغ‌ترین شعله‌های قصیده‌سرایی در طول تاریخ ادبی ماست و بی‌هیچ گمان از قرن ششم بدین سوی، چکامه‌سرایی به عظمت او نداشته‌ایم.
در میان قصیده‌سرایان درجهٔ اول زبان فارسی-که از شمارهٔ انگشتان دو دست تجاوز نمی‌کند- به دشواری می‌توان کسانی را سراغ گرفت که بیش از او شعر خوب و موفق داشته باشند.
در قصاید برگزیدهٔ او مجموعهٔ عناصر شعری به حالت اعتدال و یکدست جلوه می‌کنند. عاطفه و خیال و هدف انسانی همراه با نیرومندترین کلمات-که با استادی فراوان در کنار هم جای گرفته- در شعر او به هم آمیخته‌اند.
قصیده در معنیِ درستِ کلمه بر بنیاد سنّت‌های کهن و دور از پریشان‌گویی، آخرین بار در شعر او تجلی کرد و پس از چندین قرن، بار دیگر چهرهٔ یک چکامه‌سرای بزرگ در صفحات تاریخ ادبیات ما آشکار ساخت.
بر روی هم، بهار، بارورترین استعدادی بود که در شعر کلاسیک فارسی-به روزگار ما-جلوه نمود.

با چراغ و آینه، استاد شفیعی کدکنی، ص ۳۸۷

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

شماره ۲۵۸

سعدیا چون تو کجا نادره‌گفتاری هست؟ (ملک‌الشعرا بهار)


راوی:
محمدحسین فرزاد @MMHFarzad


منبع:
دیوان بهار، چاپ انتشارات نگاه

@rawi_matn

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

این چامه ی کوتاه خطاب به رضاشاه گفته شده است

برخیز ساقیا بده آن جام خسروی
تا درکشم به یاد شهنشاه پهلوی

شاها به شوکت تو زیانی نمی‌رسد
گر یک نصیحت از من درویش‌ بشنوی

بنشین درون قلب رعیت که‌ این مکان
ایمن‌تر است و نغزتر از بزم خسروی

از ما متاب رخ که جوانان نامدار
خوش داشتند صحبت پیران منزوی

اکرام کن به مردم افتاده ضعیف
شکرانهٔ خیال خوش و بازوی قوی

منما غضب بر اهل ادب تا نه نو شود
فردوسی و ملامت محمود غزنوی

شاها به ‌قول هرکس و ناکس‌، بر اهل فضل
زنهار بدمکن که پشیمان همی شوی

شاها وجود مرد هنرپیشه کیمیاست
توکیمیا گذاری و دنبال زر دوی

پند بهار گوهر درج سعادتست
از گوهرت سزد که‌ بدین گفته بگروی

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

تو اگر خامی و ما سوخته‌، توفیر بسی است
شعلهٔ عشق نه گیرندهٔ هر خاروخسی است

هر طبیبی نکند چارهٔ این مرده‌ دلان
که دوای دل ما در کف عیسی‌نفسی است

گر دل سوخته ره برد به جایی نه عجب
سوی حق راهبر موسی عمران‌، قبسی است

کاروانی است پراکنده و سرگشته ولیک
خاطر گمشدگان شاد به بانگ جرسی است

طفل را گوشهٔ گهواره جهانی است فراخ
همه آفاق بر همت مردان قفسی است

ای توانگر تو به زر شادی و دانا به ضمیر
هر کسی را به جهان گذران ملتمسی است

شهر ما با عسس و محتسب از دزد پر است
ای‌خوش آن‌ شهر که‌ در باطن‌ هر کس عسسی است

سال‌ها حلقه زدم بر در این خانه «‌بهار»
بود ظَنّم به همه عمر که در خانه کسی است

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

خامشی جُستم که حاسد مرده پندارد مرا
وز سر رشگ و حسد کمتر بیازارد مرا

زنده در گور سکوتم من‌، مگر زین بیشتر
روزگار مرده‌ پرور خوار نشمارد مرا

مردمان از چشم بد ترسند و من از چشم خوب
حق ز چشم خوب مهرویان نگه دارد مرا

مرگ شاعر زندگی‌ بخش خیال اوست کاش
این خموشی در شمار مردگان آرد مرا

سینه‌ام ز آه پیاپی چاک شد، کو آن طبیب
کز تشفّی مرهمی بر سینه بگذارد مرا

تا مگر تأثیر بخشد ناله‌های زار من
آرزوی مرگ حالی بسته‌ لب دارد مرا

شد امید از شش‌ جهت ‌مقطوع‌ و نومیدی ‌رسید
بو که نومیدی به دست مرگ بسپارد مرا

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

ما درس صداقت و صفا می‌خوانیم
آیین محبت و وفا می‌دانیم

زین بی‌هنران سفله ای دل! مخروش
کآنها همه می‌روند و ما می‌مانیم

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
درود باد بر این موکب خجسته، درود

به کتف دشت یکی جوشنی است مینا رنگ
به فرق کوه یکی مغفری است سیم اندود

سپهر گوهر بارد همی به مینا درع
سحاب لؤلؤ پاشد همی به سیمین خود

شکسته تاج مرصع به شاخک بادام
گسسته عقد گهر بر ستاک شفتآلود

به طرف مرز بر آن لاله‌های نشکفته
چنان بود که سر نیزه‌های خون‌آلود

به روی آب نگه کن که از تطاول باد
چنان بود که گه مسکنت جبین یهود

صنیع آزر بینی و حجت زردشت
گواه موسی یابی و معجز داوود

به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل
به هرچه برگذری، اندهی کند بدرود

یکی است شاد به سیم و یکی است شاد به زر
یکی است شاد به چنگ و یکی است شاد به رود

همه به چیزی شادند و خرم‌اند و لیک
مرا به خرمی ملک شاد باید بود

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

ز نادرستی اهل زمان شکسته شدیم
ز بس که داد زدیم آی دزد خسته شدیم

ز عشق دست کشیدیم و بهر کشتن خویش
به پایمردی اغیار دسته دسته شدیم

خراب گشت وطن خواهی از من و تو بلی
میان میوهٔ شیرین زمخت هسته شدیم

سری به‌دست شمال و سری به دست جنوب
بسان رشته در این کشمکش گسسته شدیم

چو رشته‌ای که به جهد از میان گسسته شود
جدا شدیم ز خویش و به غیر بسته شدیم

ز بی‌حیایی اغیار و بی‌وفایی یار
به جان دوست که یکباره دل‌شکسته شدیم

من و بهار به نیروی عشق ازین غرقاب
بساط خویش کشیدیم و فر خجسته شدیم

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

شادروان بهار در یادداشت های خود راجع به این قصیده چنین می نویسد: در سال ۱۳۰۱ شمسی گفته شد، در این سال به تحریک بیگانگان هرج و مرج قلمی و اجتماعی و هتاکی ها در مطبوعات و آزار وطن خواهان و سستی کار دولت مرکزی بروز کرده بود _ این قصیده در زیر تأثیر آن معانی در تهران و شده و پایتخت هدف شاعر قرار گرفته است.


ای دیو سپید پای در بند
ای گنبد گیتی ای دماوند

از سیم به سر، یکی کله خود
ز آهن به میان یکی کمربند

تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر چهر دلبند

ناوارهی از دم ستوران
وين مردم نحس دیو مانند

با شیر سپهر بسته پیمان
با اختر سعد کرده پیوند

چون گشت زمین ز جور گردون
سرد و سیه و خموش و آوند

بنواخت ز خشم بر فلک مشت
آن مشت تویی تو، ای دماوند

تو مشت درشت روزگاری
از گردش قرنها پس افکند

ای مشت زمین بر آسمان شو
بر ری بنواز ضربتی چند

نی نی تو نه مشت روزگاری
ای کوه نیم ز گفته خرسند

تو قلب فسرده زمینی
از درد ورم نموده یک چند

تا درد و ورم فرو نشیند
کافور بر آن ضماد کردند

شو منفجر ای دل زمانه
وان آتش خود نهفته مپسند

خامش منشین سخن همی گوی
افسرده مباش خوش همی خند

پنهان مکن آتش درون را
زین سوخته جان شنو یکی پند

گر آتش دل نهفته داری
سوزد جانت به جانت سوگند

بر ژرف دهانت سخت بندی
بر بسته سپهر زال پر فند

من بند دهانت برگشایم
ور بگشایند بندم از بند

از آتش دل برون فرستم
برقی که بسوزد آن دهان بند

من این کنم و بود که آید
نزدیک تو این عمل خوشایند

آزاد شوی و برخروشی
مانند دیو جسته از بند

هرّای تو افکند زلازل
از نیشابور تا نهاوند

وز برق تنور هات بتابد
زالبرز اشعه تا به الوند

ای مادر سر سپید بشنو
این پند سیاه بخت فرزند

برکش ز سر این سپید معجر
بنشین به یکی کبود اورند

بگرای چو اژدهای گرزه
بخروش چو شرزه شیر ارغند

ترکیبی ساز بی مماثل
معجونی ساز بی همانند

از نار و سعیر و گاز و گوگرد
از دود و حميم و صخره و گند

از آتش آه خلق مظلوم
و از شعله کیفر خداوند

ابری بفرست بر سر ری
بارانش ز هول و بیم و آفند

بشکن در دوزخ و برون ریز
بادافره کفر کافری چند

زانگونه که بر مدینه عاد
صرصر شرر عدم پراکند

چونان که بشارسان «پمپی»
ولكان اجل معلق افکند

بفكن ز پی این اساس تزویر
بگسل ز هم این نژاد و پیوند

برکن زبن این بنا که باید
از ریشه بنای ظلم برکند

زین بیخردان سفله بستان
داد دل مردم خردمند

----------------------------------------------------------------------------------

آوند : ظرف و جای آب؛ به معنی آویخته نیز هست
ارغند : دلیر و خشمناک
آفند : جنگ و جدال
پمپی : از شهر های ایتالیا که در ٧٩ سال قبل از میلاد در اثر آتشفشان وزو خراب شد
ولکان : آتشفشان

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

این قصیده در سال ١٢٩٢شمسی تقریبا مقارن شروع جنگ جهانی اول در مشهد گفته شده است


فریاد از این جهان و از این دنیا
وین رسم ناستوده ی نازیبا

برباد رفته قاعدهٔ موسی
و از یاد رفته توصیهٔ عیسی

تورات گشته توریهٔ بدعت
انجیل گشته واسطهٔ دعوا

خُلق محمدی شده مستنکر
دستور ایزدی شده مستثنی

هامون به خود نبیند جزکوشش
دریا به خود نبیند جز غوغا

گرد قتال خیزد از این هامون
طوفان مرگ خیزد از این دریا

بر ماهتاب‌، تیر زند کتّان
بر آفتاب‌، تیغ کشد حربا

خون می‌چکد زکلک سیاسیون
جان می‌طپد ز رای ذوی‌الارا

جور و فساد سرزده درگیتی
صلح و سداد گم شده از دنیا

قومی پلنگ خوی ز هرگوشه
درهم فتاده‌اند پلنگ‌آسا

گرگان آدمی رخ و آدم‌خوار
دیوان آهنین دل و آهن‌خا

آن خون این مکد ز ره پُلتیک
این جان آن کند به ره یاسا

ملک خدای گشته دو صدپاره
هر ملک را گروهی گنج‌ آرا

وآنکه به خیره بر زبر هرگنج
میران نشسته‌اند چو اژدرها

هریک به دل گرفته بسی امید
هریک به سر نهفته بسی سودا

هر ساعتی به آرزوی این قوم
صد جوی خون روان شد ازصحرا

او کام دل نیافته وز هر سوی
بینی نشسته با دل خون پالا

چندین هزار مادر بی‌فرزند
چندین هزار بچهٔ بی‌بابا

ای خود بر نهاده پی پرخاش
وی تیغ برکشیده پی هیجا

این خون پاک ملت یزدان است
چندین چنین چه‌ریزی بی‌پروا

این باغ ایزد است و درختانش
با دست حق دمیده چنین زیبا

ای خیره باغ را چه زنی آتش
وی خر درخت را چه‌خوری بی‌جا

مشکن درخت یزدان را مشکن
منما تهی گلستان را، منما

***
هان ای حکیم چندکنی لابه
هان ای ادیب چند کنی غوغا

لابه به پیش کور نیارد مرد
غوغا به پیش کر نکند دانا

مردم کرند نیمی و نیمی کور
ازکور و کر، چه خواهی جز حاشا

آنکو شنید، باد بر او نفرین
گر خود شنید و کارنبست آن را

وانکو بدید، باد بر او توبیخ
گر زانکه دید و بار نبست آنجا

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

در مدح مظفرالدین شاه


مظفرالدین شاه، پس از اعطاء مشروطیت، در دل مليون و مشروطه خواهان ایران جای گرفت. نویسندگان و شعرای مشروطه خواه از او مدحها و تمجیدها نمودند. مرحوم بهار هم که از هواخواهان مشروطیت بود، این قصیده را در سال ۱۳۲۲ قمری، پس از فوت پدر در مدح شاه سرود. بهار، در یادداشت های خود درباره این قصیده چنین نگاشته است: «این قصیده در سن هجده سالگی بلافاصله پس از فوت مرحوم صبوری ملک الشعرا پدرم گفته شد و به تهران ارسال گشت و مرحوم مظفرالدین شاه یکصد تومان صله و فرمان ملک الشعرانی آستان قدس رضوی را برایم فرستاد.»

ایا نسیم صبا ای برید کار آگاه
زطوس جانب ری این زمان بپیما راه

ببر پیامی از چاکران درگه قدس
به آستان ملک شهریار کار آگاه

بهین شهنشه والاتبار ملک ستان
خدایگان سلاطین مظفرالدین شاه

شه مبارک فال و مه همایونفر
خدیو چرخ برین خسرو ستاره سپاه

ز دست معدلتش پای ظلم شد در بند
ز پای تختگهش دست جور شد کوتاه

ز جود، بارش نیسان به گاه پاداشن
ز خشم، آتش سوزان به وقت پادافراه

شهنشهی که به هر صبح و شام شمس و قمر
به پیش درگه او بر زمین نهند جباه

شهی که روز به درگاه او غلام سپید
مهی که شام به خرگاه او کنیز سیاه

گرفته صیت جلالش چو مهر عالمتاب
ز حد شام و حلب تا به قندهار و هراه

سموم خشمش در هر زمین که می بوزد
بدل به آتش سوزان کند به خصم، سپاه

ریاض ملکش از خرمی بود چو بهشت
در آن بهشت ز داد و دهش دمیده گیاه

خدایگانا ای آنکه اختر شرفت
فراز خیمه خورشید برزده خرگاه

خدای عز و جل ذوالجلال و الاكرام
نیافریده به گیتی شبیهت از اشباه

صبوری آنکه چهل سال بد ثناگستر
به ظل مرحمتت جان و تن بدش به رفاه

کنون نهاد ز روی رضا سر تسلیم
به آستان رضا روح من سواه فداه

به غیر مدح تو اندوخته ندارد هیچ
همی ز مدح تو زنده است نامش در افواه

به یادگار به جا مانده است از او پسری
که بحر مدح ترا میکند به ذوق شناه

امیدش آنکه ز الطاف شه شود دلشاد
که سوی اوست امیدش ز بعد لطف اله

خدایگانا امروز بر تو ارزانی است
به فر یزدان، اقبال و دولت دلخواه

اگر به سائل، دست تو بحر و كان بخشد
هنوز نبود جود تو زین کرم آگاه

به یمن دولت، از روزگار باج بگیر
ز فر شوکت، از آسمان خراج بخواه

هماره تا که بلند است چرخ، باد بلند
ز دشمن تو به چرخ بلند ناله و آه

همیشه باد ز دست تو پای خصم به بند
هماره باد به پیش تو پشت خصم دوتاه

همیشه بادا روی محب تو چون شید
هماره بادا رنگ عدوی تو چون کاه

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

.ستيلوس در زبان یونانی به آلتی فلزین یا چوبین یا عاج اطلاق میشده که بوسیله وی در ازمنه ی قدیم حروف و کلمات را بر روی الواح مومی نقش میکرده اند . و امروز هم ایرانیان به «قلم» که واسطه نقش مقاصد بر روی کاغذ یا دیوار یا پارچه با لوح است ، مانند « ستيل » معنی شبیه به «سبك » میدهند و میگویند : « فلان کس خوب قدمی دارد» یعنی سبک نگارش او خوبست ، اما این معنی تنها در مورد «نثر» مستعمل است نه نظم ، چه در مورد نظم نمیتوان «قلم» را بكار برد بلکه در آن مورد باید گفته شود : خوب سبکی دارد یا خوب شیوه ی دارد. سبك در اصطلاح ادبیات عبارتست از روش خاص ادراك و بیان افکار بوسیله ترکیب كلمات و انتخاب الفاظ وطرز تعبير - سبك بيك اثر ادبی وجهه خاص خود را از لحاظ صورت و معنى القاء میکند. و آن نیز بنوبه خویش وابسته بطرز تفکر گوینده یا نویسنده درباره حقیقت ، میباشد.
بنابراین ، سبك به معنی عام خود عبارتست از تحقق ادبی یک نوع ادراك در جهان که خصایص اصلی محصول خویش ( اثر منظوم یا منثور ) را مشخص میسازد.
سبك ونوع : در عرف ادبیات نباید نوع را با سبك اشتباه کرد ، چه، نوع عبارتست از شکل ادبی که گوینده یا نویسنده به اثر خود میدهد ، مثلا در ادبیات اروپائیان گفته میشود : انواع درام _انواع خنده آور ۔ پس شکل ظاهری يك اثر ادبی جزءنوع محسوب میشود . اما در سبك از سجیه عمومی اثر شاعر یا نویسنده، از لحاظ موضوع وانعكاسات محیط در آن بحث می شود بنابراین سبك هم فکر و هم جنبه ممتاز آن ، و هم طرز تعبیر را در نظر میگیرد در صورتی که نوع فقط طرز انشاء را بیان میکند.
با ذکر این مقدمه باید دانست که هیچگاه نوع از سبك و سبك از نوع بی نیاز نیست بلکه هردو لازم و ملزومند، چه هر اثر ادبی جزء یکی از انواع ادبیات بشمار میرود و در همان حال نیز سبکی دارد . مثلا در ادبیات پارسی گلستان سعدی در نوع «مقاله نگاری» با مقامات حمیدی مشترك است ولی در سبك با وی اختلاف دارد همچنین قصاید عرفي شیرازی در نوع شعر با قصاید عنصری مشترکست ولی از حيث سبك جدا است.

(برگرفته از سبک شناسی نظم تالیف ملک الشعرای بهار جلد نخست)

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

یک مرغ سر به زیر پر اندر کشیده است
مرغی دگر نوا به فلک برکشیده است

یک مرغ سر به دشنهٔ جلاد داده است
یک مرغ از آشیانه خود سرکشیده است

یک‌ مرغ‌، جفت‌ و جوجه به‌ شاهین‌ سپرده‌ است
یک مرغ جفت و جوجه به بر درکشیده است

یک مرغ‌، پر شکسته و افتاده در قفس
یک مرغ‌، پر به گوشهٔ اختر کشیده است

یک مرغ صید کرده و یک مرغ صید او
از پنجه‌اش به قهر و به کیفر کشیده است

مرغی به آشیانه کشیده است آب و نان
یک مرغ آشیانه در آذر کشیده است

مرغی جفای حادثه دیده‌است روز و شب
مرغی جفای حادثه کمتر کشیده است

مرغی ز وصل گل‌ شده سرمست و مرغکی
ز آسیب خار، ناله مکررکشیده است

قربان مرغکی که ز سودای عشق گل
از زخم نوک خار، به‌خون برکشیده است

یا چون بهار از لطمات خزان جور
سر زیر پر نهفته و دم درکشیده است

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

...گفتم که مگر به نیروی قانون
آزادی را به تخت بنشانم

و امروز چنان شدم که برکاغذ
آزاد نهاد خامه نتوانم

ای آزادی‌، خجسته آزادی‌!
از وصل تو روی برنگردانم

تا آنکه مرا به نزد خود خوانی
یا آنکه‌ ترا به نزد خود خوانم

#چندبیتی_از_یک_قصیده
#ملک_الشعرای_بهار
دیوان، نگاه، ص261

http://t.me/rishedargom

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

به یاد وطن


در سال ۱۳۲۷ خورشیدی که بهار برای معالجه به سویس رفته و در سناتوریوم دهکده «لزن» بستری شده بود این قصیده را که به نام لزنیه معروف شد در وصف طبیعت و به باد وطن و دوری از یار و دیار ساخت و در آن از افتخارات گذشته ایران و درماندگی امروز آن با حسرت یاد کرده است.

مه کرد مسخر دره و کوه لِزن‌ را
پرکرد ز سیماب روان دشت و چمن را

گیتی به غبار دمه و میغ‌، نهان گشت
گفتی که برفتند به جاروب‌، لزن را

گم شد ز نظر کنگرهٔ کوه جنوبی
پوشید ز نظارگی آن وجه حسن را

آن بیشه که چون جعد عروسان حبش بود
افکند به سر مقنعهٔ بَرد یمن را

برف آمد و برسلسلهٔ آلپ کفن دوخت
و آمد مه و پوشید به کافور کفن را

کافور برافشاند کز او زنده شود کوه
کافور شنیدی که کند زنده بدن را

من بر ز برکوه نشسته به یکی کاخ
نظاره‌کنان جلوه‌گه سرو و سمن را

ناگاه یکی سیل رسید از دره‌ای ژرف
پوشید سراپای در و دشت و دمن را

هر سیل ز بالا به نشیب آید و این سیل
از زیر به بالا کند آهیخته‌ تن را

گفتی ز کمین خاست نهنگی و به‌ناگاه
بلعید لزن را و فروبست دهن را

مرغان دهن از زمزمه بستند، توگویی
بردند در این تیرگی از یاد سخن را

خور تافت چنان کز تک دریا بسر آب
کس درنگرد تابش سیمینه لگن را

تاربک شد آفاق تو گفتی که بِعمدا
یکباره زدند آتش‌، صد تل جگن را

گفتی که مگرجهل بپوشید رخ علم
یا برد سفه آبروی دانش و فن را

گم شد ز نظر آن همه زیبایی و آثار
وین حال فرا یاد من آورد وطن را

شد داغ دلم تازه که آورد به یادم
تاریکی و بدروزی ایران کهن را

آن روز چه شد کایران ز انوار عدالت
چون خلد برین کرد زمین را و زمن را

آن روز که گودرز، پی دفع عدو کرد
گلرنگ ز خون پسران دشت پشن را

وآن روز که پیوست به اَروند و به اُردن‌
کورش‌، کُر و وَخش و تَرَک و مَرو و تَجن را

و آن روز که کمبوجیه پیوست به ایران
فینیقی و قرطاجنه و مصر و عدن را

وآن روز که دارای کبیر از مدد بخت
برکند ز بن ریشهٔ آشوب و فتن را

افزود به خوارزم و به بلغار، حبش را
پیوست به لیبی و به پنجاب‌، ختن را

زان پس که ز اسکندر و اخلاف لعینش
یک قرن کشیدیم بلایا و محن را

ناگه وزش خشم دهاقین خراسان
از باغ وطن کرد برون زاغ و زغن را

آن روزکز ارمینیه بگذشت تراژان
بگرفت تسیفون‌، صفت بیت حزن را

رومی ز سوی مغرب و سگزی ز سوی شرق
بیدار نمودند فرو خفته فتن را

در پیش دو دریای خروشان‌، سپه پارت
سد گشت و دلیرانه نگه داشت وطن را

پرخاشگران ری و گرگان و خراسان
کردند ز تن سنگر و از سینه مجن را

خون در سر من جوش زند از شرف و فخر
چون یاد کنم رزم کراسوس و سورن را

آن روز کجا شدکه ز یک ناوک «‌وهرز»‌
بنهاد نجاشی ز کف اقلیم یمن را

و آن روز که شاپور به پیش سم شبرنگ
افکند به زانوی ادب والرین را

و آن روز کجا رفت که یک حملهٔ بهرام
افکند ز پا ساوه و آن جیش کشن را

آن روزکجا شد که ز پنجاب و ز کشمیر
اسلام برون کرد وثن را و شمن را

و آن روز که شمشیر قزلباش برآشفت
در دیدهٔ رومی‌ به شب تیره وسن را

آن روز که نادر، صف افغانی و هندی
بشکافت‌، چو شمشیر سحر عقد پرن را

و آن گه به کف آورد به شمشیر مکافات
پیشاور و دهلی و لهاوور و دکن را

و آن ملک ببخشید و بشد سوی بخارا
وز بیم بلرزاند بدخشان و پکن را

و امروز چه کردیم که در صورت و معنی
دادیم ز کف تربیت سر و علن را

نیکو نشود روز بد از تربیت بد
درمان نتوان کرد به کافور، عنن را

بالجمله محالست که مشاطهٔ تدبیر
از چهرهٔ این پیر برد چین و شکن را

جز آنکه سراپای جوان گردد و جوید
در وادی اصلاح‌، ره تازه شدن را

ایران بود آن چشمه صافی که به تدریج
بگرفته لجن تا گلو و زیر ذقن را

کو مرد دلیری که به بازوی توانا
بزداید از این چشمه‌، گل و لای و لجن را

هرچندکه پیچیده بهم رشتهٔ تدبیر
آرد سوی چنبر سر گم گشته رسن را

اصلاح ز نامرد مخواهید که نبود
یک مرتبه‌، شمشیر زن و دایره‌ زن را

من نیک شناسم فن این کهنه‌ حریفان
نحوی به عمل نیک شناسد لم و لن را

آن کهنه حریفی که گذارد ز لئیمی
در بیع و شری جمله قوانین و سنن را

طامع نکند مصلحت خویش فراموش
لقمه به مثل گم نکند راه دهن را

جز فرقهٔ مصلح نکند دفع مفاسد
آن فرقه که آزرم ندارد تو و من را

بی‌تربیت‌، آزادی و قانون نتوان داشت
سعفص نتوان خواند، نخوانده کلمن را

امروز امید همه زی مجلس شوراست
سر باید کآسوده نگه دارد تن را

گر سر عمل متحد از پیش نگیرد
از مرگ صیانت نتوان کرد بدن را

جز مجلس ملی نزند بیخ ستبداد
افریشتگان قهر کنند اهریمن را

بی‌نیروی قانون نرود کاری از پیش
جز بر سر آهن نتوان برد تِرن را

گفتار بهار است وطن را غذی روح
مام از لب کودک نکند منع لبن را

اینگونه سخن گفتن حد همه‌ کس نیست
داند شمن آراستن روی وثن را

یارب تو نگهبان دل اهل وطن باش
کامید بدیشان بود ایران کهن را


/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

اصلاح آشیانه به دست من و تو نیست
توفیر آب و دانه به دست من و تو نیست

گر کارها به وفق مرادت نشد مرنج
چون اختیار خانه به دست من و تو نیست

درکارهای رفته مکن داوری کزان
جز قصه و فسانه به دست من و تو نیست

خامُش نشین که تعبیهٔ نظم این جهان
از حکمتست یا نه به دست من و تو نیست

خرسند باش تا گذرد خوش دو روز عمر
گرداندن زمانه به دست من و تو نیست

خوش باش و عشق ورز و غنیمت شمار عمر
کاین دهر جاودانه به دست من و تو نیست

ره ناپدید و غیب ندانستنی «‌بهار»
می خور جز این بهانه به‌ دست من و تو نیست


#ملک_الشعرای_بهار

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

امشب ز فراق دوست خوابم نبرد
هم دل به سوی شمع و کتابم نبرد

از بس که دو دیده آب حسرت بارد
بیدار نشسته‌ام که آبم نبرد

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

این قصیده از آثار قدیم بهار است که در اوان جوانی در خراسان، در ایام حکمرانی شاهزاده رکن الدوله و در سالهای ۱۲۸۴ - ۱۲۸۵ سروده است.


زلفت از مشگ‌، خط آراید بر صفحهٔ سیم
تا بدان‌، چشم تو را فتنه نماید تعلیم

فتنه‌آموزی مگذار بر آن زلف سیاه
وآن خط مشگین مپسند برآن صفحهٔ سیم

روی تو ماهی سیم است بر او خط چه نهی
کس به عمدا خط ننگارد بر ماهی سیم

وآن سیه چشم ترا فتنه نباید آموخت
فتنه‌سازی نبود درخور بیمار و سقیم

زلف تو چشم تو را برد بخواهد از راه
یک‌ره ار، زآن مژهٔ تیرزنش ندهی بیم

بیم ده بیم‌، که زلف تو فسون‌ها داند
که از آن خیره شود جان و دل مرد حکیم

بیم آنست که چشم تو شود فتنه‌طراز
واین دل من شود از فتنهٔ چشمت به دونیم

بینم آن زلف تو خمیده برآن عارض تو
چون تهی‌دستی خمیده بر مرد کریم

جای آن زلف مده خیره بر آن عارض پاک
دوزخی را نبود جای به جنات نعیم

ای همه پاکی وخوبی به‌هم آورده خدای
پس ببخشوده بدان عارض چون درّ یتیم

خلق بفریبی زان عارض چون آتش و گل
ای گل و آتش با عارض تو یار و ندیم

آتش و گل به‌هم آوردی و بردی دل خلق
هم بدین گونه دل خلق ببرد ابراهیم

پشتم از هجر تو شد گوژتر از قامت دال
ای دهان تو بسی تنگ تر از حلقهٔ میم

کودک از ابجد جز جیم نخواند زین پس
تا تو زآن زلف درافکندی جیم از بر جیم

عهد من یکره بشکستی و عذرآرایی
عهد بشکستن دانی که گناهی است عظیم

عذر از این بیش میارای‌، که مر خوبان را
عهد بربستن و بشکستن رسمی است قدیم

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

آن روز که شاپور به زیر سم شبرنگ
افکند به زانوی ادب والرین را

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

انتقادات و پیشنهادات خود را با من در میان بگذارید

ارتباط با من :
@Masoud_ahmadi_021


/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

وسعت و شمول سبك شناسی - دانشی که از مجموع جریان سبکهای مختلف يك زبان بحث میکند «سبك شناسی» نامیده میشود .
سبك شناسی را نمیتوان دانشی مستقل و مجزی تصور کرد، بلکه بعكس باید آنرافتی مرکب از علوم و فنون مختلف دانست که احاطه به مجموع آنها با ضمیمه شدن یک رشته تبعات دقیق ، فن نامبرده را بوجود می آورد و اهم آن معلومات به قرار زیر میباشد :
1- حکمت و علوم - از آنچه گذشت آشکار گردید که سبك هر نویسنده با گوینده حاکی از طرز بینش و ادراك اوست از جهان بیرون و چون هر کس عالم را از دریچه ی چشم خود میبیند ، ما نیز در مطالعه سبك وی باید همان محیط معنوی را برای خود ایجاد کنیم - برای دخول به این مقصود باید از علوم ذیل اطلاع حاصل کنیم :
الف - علم الادیان - چه نویسنده و گوینده بدون شک خواسته یا ناخواسته تحت تأثیر افكار مذهبی خویش قرار میگیرد. مثلا برای مطالعه سبك شعر ناصر خسرو و نزاری قهستانی حتما باید از مبادی مذهب اسمعیلیه اطلاع یابیم
ب - فلسفه و عرفان - محيط فلسفی شاعر یا نویسنده در روحیه وی مؤثرست مثلا در مطالعه گلستان سعدی یا دیوان حافظ ناگزیر از محیط فلسفی و عرفانی قرن هفتم و هشتم هجری باید آگاهی یابیم.
ج- علوم - هر مصنفی در نگارش تحت تأثير معلومات خویش واقع می شود. بدیهی است که برای کشف رموز يك اثر منظوم یا منثور نخست باید از علومی که شاعر بدانها آشنا بوده آگاهی جست ، مثلا برای اطلاع از سبك انوری ، باید به علوم پزشکی ، نجوم و حساب سیاسی و اجتماعی و علمی عصر وی آشنا گردید.
د- تاریخ عمومی - برای فهم محیط معنوي یك شاعر یا نثر نویس باید به تاريخ سیاسی و اجتماعی و علمی عصر وی آشنا گردید .
٢- فنون ادبی - قدما و متأخران در شماره ی فنون ادبی اختلاف دارند و آنچه مارا در مطالعه سبکها بایسته است از این قرار است :
الف - دستور زبان پارسی . بدیهی است که بخشی از امتیازات سبکی در برابر سبك دیگر، از بکار بردن قواعد مخصوص دستور زبان آشکار میگردد .
ب- معانی و بیان - بخشی از مشخصات سبکی شعرا و نویسندگان از استعمال صنایع لفظی یا معنوی پدیدار میشود.
ج. نقد الشعر و نقد النثر - برای تشخیص جریانات صحیح و سقیم سبکهای نثر و نظم در قرون متمادی باید بقواعد انتقاد آشنا بود .
د- علم قافيه ( خاص نظم ) - به جهت درك طرز استعمال درست یا نادرست قوافی و تحولات آنها در تاریخ ادب .
ه - عروض ( ویژه نظم ) - جهت ادراك اوزان اشعار و تشخیص صحیح از سقیم و اصلاح اشعار .
و _تاریخ ادبیات - چه بین تاریخ ادبیات و سبك شناسی رابطه ای نزدیك است و و هر یک مکمل دیگری هستند.
-------------------------------------------------------

برگرفته از سبک شناسی بهار جلد اول

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

#رباعی

برخاست خروس صبح برخیز ای دوست
ز انگور بگیر خون و ده در رگ و پوست
عشق من و تو قصهٔ مشت است و درفش
جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست

افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست
فریاد، که فریادرسی پیدا نیست
بس لابه نمودیم و کس آواز نداد
پیداست که در خانه کسی پیدا نیست

گر زیر فلک فکر من آزاد نبود
در حنجره‌ام این‌همه فریاد نبود
مسعود گر اندیشهٔ آزاد نداشت
از قلعهٔ نای خلق را یاد نبود

چون شمع بسی رشتهٔ جان سوخته‌ایم
آتش به دل سوخته افروخته‌ایم
صد دامن از اشگ دیده اندوخته‌ایم
یک سوز ز پروانه نیاموخته‌ایم


/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

سیل خون‌ آلود اَشکم بی‌خبر گیرد تو را
خون مردم‌، آخر ای بیدادگر، گیرد تو را

ای شِکر لب‌، آب چشمم نیک دریابد تو را
وی قَصَب‌ پوش آتش دل زود درگیرد تو را

ور گُریزی زین دو طوفان چون پَری برآسمان
بَر فَراز آسمان آه سحر گیرد تو را

با خبرکردم تو را خون ضعیفان را مَریز
زان که خون بی‌گناهان بی‌ خبر گیرد تو را

نِفرت مردم به مانند سگِ دَرّنده است
گر تو از پیشَش گُریزی زودتر گیرد تو را

کن حذر زان دم که دست عاشق دلمرده‌ای
همچو قاتل در میان رهگذر گیرد تو را

ای خَدَنگ غمزهٔ جانان ز تنهایی مَنال
مرغ دل چون جوجه زیر بال و پر گیرد تو را

خاک زیر و رو ندارد پیش عزم عاشقان
هر کجا باشد بهار آخر به بر گیرد تو را

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

زن بُوَد شعرِ خدا، مرد بُوَد نثر خدا!
مرد نثری سَره و زن غزلی تر باشد

نثر هرچند به تنهایی خود هست نکو
لیک با نظم چو پیوست نکوتر باشد

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

در انتخابات مجلس سوم (سال 1292ش1332قمری) که در مشهد داوطلبان وکالت غوغایی بر پا داشتند این شعار از زبان منتظر الوکاله ها سروده شده است

صبر کنم انتظار اگر بگذارد
کام برم روزگار اگر بگذارد

پیش فتم بخت بد اگر نکشد پس
خدعه کنم اشتهار اگر بگذارد

نام من آید فراز قائمه ی رای
قائمه ی ذوالفقار اگر بگذارد

داده‌ام اول قرار کار وکالت
مملکت بی‌قرار اگر بگذارد

مهره‌ام آید برون ز ششدر حیرت
این ورق چارچار اگر بگذارد

رأی تمام از من است‌، کاتب آراء
چند نقط بر هزار اگر بگذارد

«‌تربت جامم‌» بس است‌، هیئت نظار
نیت خود را کنار اگر بگذارد

از پی خود کسب اعتبار نمایم
گیتی بی‌اعتبار اگر بگذارد

بنده وکیلم به رأی‌های دروغی
همهمهٔ نوبهار اگر بگذارد

خواهم ازین نقطه من امید ببرم
این دل امیدوار اگر بگذارد

کوس وکالت زنم به حیله و تزویر
سابقهٔ بی‌شمار اگر بگذارد

مردم بیچاره را فریب دهم زود
کلک صدیق بهار اگر بگذارد
/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

میان ابرو و چشم تو گیر و داری بود
من این میانه شدم کشته این چه کاری بود

تو بی وفا و اجل در قفا و من بیمار
بمردم از غم و جز این چه انتظاری بود

مرا ز حلقه ی عشاق خود نمیراندی
اگر به نزد توام قدر و اعتباری بود

در آفتاب جمال تو زلف شبگردت
دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود

به هر کجا که ببستیم باختیم ز جهل
قمار جهل نمودیم و خوش قماری بود

تمدن آتشی افروخت در جهان که بسوخت
زعهد مهر و وفا هرچه یادگاری بود

بنای این مدنیت به باد می‌دادم
اگر به دست من از چرخ اختیاری بود

میئی خوریم به باغی نهان ز چشم رقیب
اگر تو بودی و من بودم و بهاری بود

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

۴- بالجمله ادبیات ایران وسعت یافته و بزرگ شده است و امروز دیگر با آلات فنی فرهنگ و ادب قدیم نمیتوان کسی را در زبان فارسی بمعنى واقعى «أديب» نامید . مگر آنکه بتمام تحقیقات قدیم و جدید واقف بوده ایران را از لحاظ تاریخ و زبان وعادات و صنایع و نظم و نثر ورجال و كتاب بشناسد - و باید انصاف داد که فراگرفتن این همه معلومات که هنوز در زبان فارسی قسمتی از آنها ترجمه نشده و کتاب ندارد امری دشوار است .
این قسمت برای نخستین بار در بیست سال اخیر مطمح نظر قرار گرفت . و کتبی از فرنگی بفارسی ترجمه شد و مکتبی نیز در تدریس زبان و آداب و تاریخ ایران قدیم زیر نظر پرفسور هرتسفلد آلمانی در طهران باز گردید ، و بالاخره در دانشکده ادبیات این مسائل بطريق جزوه و خطابه تدریس گردید و از مجموع این اقدامات این نتیجه حاصل آمد که جمعی از جوانان طلاب ادب ملتفت شدند که معلومات ضروری تری هم در زبان فارسی هست که باید آنرا بدست آورد.
ه- سبك شناسی : یکی از فنون ادبی فارسی که متأسفانه خاورشناسان و ایرانیان تا دیروز از آن بی خبر بودند نیز در قرن اخیر مطمح نظر ادبا قرار گرفت . این فن تا این اواخر بصورت علوم درسی بیرون نیامده بود و فقط سینه بسینه و گاهی در مقدمه بعضی تذکره ها و یا در محافل ادبی عنوان میشد ، و آن فن «سبك شناسی» است.
سبك در لغت تازی بمعنی گداختن و ریختن زر و نقره است و سبیکه پاره نقره گداخته را گویند¹ ولی ادبای قرن اخير سبك را مجازاً بمعنى " طرز خاصی از نظم یا نثر ، استعمال کرده اند و تقريبا آنرا در برابر «ستيل Style، اروپائیان نهاده اند ستيل Style در زبانهای اروپائی از لغت ستيلوس یونانی مأخوذ است بمعنی «ستون»و در عرف ادب و اصطلاح بطرز ادائی اطلاق میشود که از لحاظ مشخصات و وجوه امتیازی که نسبت به هنرهای زیبای مشابه دارد مورد مطالعه قرار گیرد . و نیز روش نگارشی که بوسیله خواص ممتازۀ خویش مشخص باشد
---------------------------------------------------------------
¹دائرة المعارف بستاني - منتهی الارب - صراح.

(برگرفته از سبک شناسی نظم تالیف ملک الشعرای بهار جلد نخست)

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…

ملک الشعرای بهار

٣- از يك قرن قبل بواسطه قرائت کتیبه ها و شیوع تواریخ یونان و روم و طبع و نشر تواریخ قدیم عرب مانند تاریخ طبری و مسعودی و یعقوبی و دینوری و غیرهم و کمکی که حفریات و علوم باستان شناسی بمجموع این وسایل کرد. تاریخ شرق دگر گون گردید. مه با اروپائیان به مطالعه علوم و ادبیات شرق راغب شدند و مشرقیان با خاورشناسان آمیزش یافتند، خاصه از روزی که د ((انکتیل دو پرون)) فرانسوی اوستای خود را انتشار داد، درس اوستا و زند در عالم غرب عنوان خاصی پیدا کرد و عاقبت بحل رموز زبان پهلوی پی بردند و اوستا را هم ترجمه کردند.
این تحقیقات نیز بر تحقیقات پر دامنه تاریخی که بالاتر شرح دادیم بر افزوده و از مجموع این تحقیقات و زحمات در ظرف مدت پنجاه شصت سال علم خاصی پیدا شد که آنرا , ((ایرانشناسی ))نام دادند.
ایران شناسی نیز دو پایه پیدا کرد ۱- شناختن ادبیات و تاریخ و صنایع خودايران طبق قاعده قدیم ۲۔ شناختن ادبیات و صنایع فارسی و تاریخ صحیح قبل از اسلام از مادی و هخامنشی و اشکانیان و ساسانیان طبق منابع عربی و فرنگی و آشنا شدن با - اوستا و «زند» و «پاز ند» و یاد گرفتن زبان و خطوط قديم و آشنا شدن با آداب مزدیستی و شناختن «زرتشت» و «مانی» و ریشه زبان دری و پهلوی جنوبی و شمالی و زبان سغدی
سایر شاخه های زبان ایرانی و فهم آداب و عادات صنعت ایرانیان قدیم و طبقات سه گانه یا چهارگانه دين ، وفهم لغات کهنه و تطبیق آنها با لغات زبان دزی و سایر لوازم ایران شناسی که اصول آنرا ما در جلد اول این کتاب شرح داده ایم.
تا پنجاه سال قبل ادبای ایران فقط قسمت اول از ایران شناسی را می شناختند و مورخين نیز: (سوای معدودی از اهل فضل¹) تنها از قسم قدیم آگاه بودند و از قسم دوم بیخبر ، و بالعكس خاورشناسان از قسم جديد واقف و از قسم قديم بيخبر بودند و در حقیقت ادبا و نویسندگان و رجال علم و ادب ما و همچنان خاور شناسان هر یک از جهتی ایران را نمی شناختند و این نقیصه از دو سو هنوز با وجود زحمات بی شمار علما و ادبای ایرانی و اروپائی که در قرن اخیر متحمل شده و میشوند باقی است .
--------------------------------------------------------------
¹مانند اعتمادالسلطنه وقليلی از فضلا چون میرزا آقاخان کرمانی و غیره که اطلاعات کمی از تاریخ جدید داشته اند .
((برگرفته از سبک شناسی بهار جلد اول))

/channel/malekoshoarabahar

Читать полностью…
Subscribe to a channel