در شبِ آرزوها مقداری بزرگی، فهم،
شعور ، خر فرض نکردنِ اطرافیان ، هَوَل نبودن و مقداری ظرفیتِ رفاقت برای آنها¹ آرزو میکنم ...
¹ هرچه برای خود میپسندی برای آنها نیز بپسند !
#Rwin
@maneoryan
ظرفیتِ آدما خیلی مهمه ...
اینکه اندازه ظرفیت هرکسی بهش توجه کنید !
اینکه اندازه ظرفیت هر آدمی بهش محبت کنید !
اینکه اندازه ظرفیت هر آدمی بهش لبخند بزنید ...
خیلی وقتا ظرفیتِ ادما کمتر ازین حرفاست و شما وقتی بیشتر بهش توجه میکنید ؛ سر ریز میشن ...
رَم میکنن ...
اونوقته که هرکاری واسشون کردید میشه وظیفتون !
تا ظرفیتِ کسی رو نشناختید براش مایه نذارید ...
#Rwin
@maneoryan
گذشته ها پر از خاطره هاییَن که مثل میدونِ مین میمونن ! هربار توش قدم بزنی امکان داره منفجر شی !
آینده ام پر از اتفاقا و تجربه هاییه ک مثل میدونِ جنگ میمونه ! هر لحظه ممکنه یه تیر بیاد سمتت و خیلی ساده بمیری !
نه میشه توی میدونِ مین راه نرفت نه میشه توی میدونِ جنگ باشی و نجنگی !
میخوام بگم هرکی بهتون گفت که میشه گذشته رو رها کرد و آینده رو هم نگه داشت و فقط توی لحظه بود ؛ چرتِ محض گفته !
هیچکس نتونسته تاحالا کلا توی لحظه زندگی کنه ...
#Rwin
@maneoryan
کم کم خاطراتمون از هم کمرنگ میشن .
دنیا رنگِ آبیش دیگه مثل قبل نیست .
سردیِ قفسه های کتابم از سردیِ دستام بیشتر شدن .
هودی تنم میکنم تا از سرمای اتاقم یخ نزنم .
بعد یه قهوه دم میکنم تا خوابم نبره .
میگن تو سرمای زیاد اگه بخوابی ، میمیری !
حالا اگه این وسط لای خاطره بازی باهات ،بخوابم چی؟
اگه خبر بیاد که تو دستات دارن گرم میشن چی؟
اگه خبر بیاد خاطراتم برات مُردن چی؟!
#Rwin
@maneoryan
بازیچهی قدمهای پیش پیشِ گربهی ماده
از میو کردن خسته است نرِ بی پناه !
فرسوده است ...
چونان خسته که موش ها او را به بازی گرفته اند و راست راست راه میروند در قلمرو اش !
نایِ خشم و دندان نشان دادن ندارد .
پاک باخته است خودش را ...
انگار نه انگار که روزی از نسلِ شکار بوده اند ...
قصهی مردمان ما چونین است ...
گربه های عقیم شده از فهم ، از درک، از جنگیدن ...
#Rwin
@maneoryan
نشست کنارم شروع کرد حرف زدن !
گوشامو از داخل گرفتم و شروع کردم فکر کردن
اگه مُردیم و رفتیم اون دنیا ؛
اگه یه نوار یا فیلم نشونمون دادن که خودمون انتخاب کردیم به دنیا بیایم چی؟!
اگه اجبار نبوده باشه چی؟
اگه خودمون جامونو انتخاب کردیم چی؟
تف نکنیم تو صورتِ خودمون؟
لعنت نکنیم خودمونو؟
گوشامو باز کردم شنیدم میگفت امروز کنارت حس آرامش دارم !
بعد سیگارشو روشن کرد و رفت ...
من حتی نشنیدم چی گفت ولی فکر کنم انتخاب کرده بودم که کنارش بشینم و گوش ندم ...
#Rwin
@maneoryan
بعضی وقتا گذاشتن و رفتن ساده ترین راهه واسه فرار !
ولی به این فکر کنید آدما بعد از شما چجوری میتونن به همدیگه اعتماد کنن وقتی توی اعتماد کردن انقدر راحت شکستشون دادید ؟!
#Rwin
@maneoryan
راست میگفتی که باید گاهی در آینه زل زد به چشمان غریبه ای به اسم خودم !
[ قصه نیستم که بخوانی ]
و از آن غریبه پرسید که تو هم مرا میشناسی؟
[ من درد مشترکم مرا فریاد کن ]
و با او ساعت ها به سخن نشست ! که مگر چیزی جز تویی که با من غریبه شده ای برای من مانده است؟
[ چشمت به چشمِ ما و دلت پیش دیگریست ]
و باز او را بشناسی و در آغوش بگیری و درد مشترک شوی !
[ تو حریقی و خزان بود که پایان من است ]
ما هیچ جز ما بودنمان نمانده است . بیا و مرا بشناس و گریه هایم را بپوشان و خنده هایم را نمایان کن !
[ هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست ]
و بیا دستانم را بفشار ای من !
[ تنها گناه آینه ها زودباوری است ]
و مرا باور کن . که من تنها فقط تویی بودم که سالها از نظرت دور بودم .
[ حاصل خیره در آینه شدن ها آیا
دوبرابر شدن غصهی تنهایی نیست؟ ]
[ دلِ تنگم ز عطش میسوزد ؛ شانه ای میخواهم که گذارم سر خود بر رویش ؛ و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم ]
#Rwin
@maneoryan
صبحِ روز تعطیل یه بی کلامِ عجیب 🤘
یکی از موزیکای
بازی Assassin’s Creed II مال سال ۲۰۰۹
@maneoryan
بهمن ۳۰ روز از فصل و هر دم ...
غصه نخور اعظم .نمیذارم اینا بریزنت بهم ...
بعضی روزا تلخه عین آخرِ بهمن ؛ بعضی روزا پُرِ دوده مث آخر سیگار بهمن !
همدم !نبود ... هم حرف !نبود ... هم من هم تو هردم خسته از این رنگیا ! لات نبود کوچه خلوت نبود ...
سیا سفیده رنگین کمونمون ... بخار کرده چشمامون از گریهی گرمابه ...
گرمابه پُرِ آبه . پُرِ خلاف سنگینه . پُرِ رفیق و رفیق بازه . ولی حیف که الان هرکی اسم رفیق روشه میبازه !
آخ که میبازه ...
تازه اینو بگم برات . اسم بذارم روت بمونه؟!
دوست ؟نچ ... رفیق ؟نچ ... زیادیه واست ...
تازه آقاجون میگفت :
از دوستی پُر من ... از دوست دلخور من !
#Rwin
@maneoryan
این روزها هرچه میان ذهنمان می گذرد ناامیدی ست؛
حتی ترس هم نیست !
ترس نیاز به احساس دارد ؛
ولی حس های مرده هیچ ترسی ندارند !
دردهای ما از جنس و بوی انسانیت نیست که تعفن گرفته همه انسانیت را...
وقتی فاضل می گفت " انسان فراوان است اما آدمی نیست "
هیج نیست هیچ ...
#Rwin
@maneoryan
به مانند مَردی که دردش پنهان زیر ابروهای خمیده اش .
زیر چین و چروک های گونه هایش بعد هر خنده .
زیر زخم های پنهان در دستانش به موقع نجّاری .
به مانند مَردی سر در زباله های شهر ؛ گیج و مبهوت .
به مانند مَردی که سالها معشوقه اش را گم کرده بود؛
و بعد با مَردی دیگر یافته بود ...
به مانند مَردی که پدر شد ولی سرافکنده ؛
به مانند پدری که از کودکیِ فرزندش او را با قول دوچرخه بزرگ کرد ...
دَرد زیر پوستِ شهر ...
به مانند زنی که درد در دستانش و سوختگی در صورتش با اسید .
به مانند زنی که اسیرِ شهوتِ نگاهِ درشتِ مردان بود .
به مانند زنی که هرزگی شهرتش نبود ولی بی پول بود .
به مانند زنی که مادر شد با درد زیست و با درد زایید و با درد بزرگ کرد .
به مانند مادری که هم مادر بود هم پدر .
درد زیر پوستِ این مردمان ...
حالا جشن بگیریم روزِ عشق را ...
ولی به یادِ پوستِ سوخته از افتاب سوختگی ...
به یاد مرد و زن هایی که طعمعشق نچشیدند چون جبرِ مکان و زمان داشتند ...
یا زیرِ خاکند و در ناکجا ...
#Rwin
@maneoryan
بُزک نمیر بهار میاد ...
گفت وایسا عامو تا باهار بیاد نشونت بدم فصل یعنی چی ...
گفتم ماهیِ من . راهیِ من ؛ اخه دلبر ... اون ماسکُ دربیار .
من دیوونهی صداتم ... من عاشق رنگِ چشاتم ...
چرا صورتتو پوشوندی ؟
گفت وایسا تا باهار بیاد ...
موندم چرا فصل ها همه پاییز شدن .سبز نشدن دیگه برگا ...
دلم لک زده ببینم رُختو ... روحتُ ...
اخ ک فصل سرما خوردگی تموم شه ماسکتو دراری ...
اخ ک باهار بیاد قشنگیاتو ببینم ...
.
.
.
چشم بستم ... بهارت پیشکش یار ...
پاییز صورت مرا سالهاست پنهان کرده .
شسته .
برده !
#Rwin
@maneoryan
دلم برات خونه مادر امروز !
امروز مادر ...
امروز این روزِ مادرُ هیچوقت فراموش نمیکنی ...
دلم برات خونه ...
علی جاش راحته مادر ؛
ما نگران خودمونیم ...
#Rwin
@maneoryan
تازه داشتم عادت میکردم به بودنِ آدمای درست توی زندگیم که تو اومدی !
فکر میکردم درستی ، راستی ،خوبی ، خوشی ، روبراهی !
ولی امان از نیمهی پنهانِ آدما ...
که هرچقد بازیگرِ خوبی باشی ولی ماه از قدیم گفتن که پشتِ ابر نمیمونه ...
بنظرم یروزی روزِ موعودِ هر آدمی میرسه و روز موعودِ تو خیلی وقت بود ک رسیده بود فقط داشتیم دست و پا میزدیم که ...
بگذریم ...
اینجا نوشتم که یادم باشه آدمای اشتباه رو به اشتباه کنارِ خودم نگه ندارم ...
#Rwin
@maneoryan
تنگ شده وابستگیام !
رنگِ دلبستگیام سیاه شده ...
منُ بگیر تا غرق نشم ...
آب تا گلوم بالا اومده ...
سیاه شده رنگِ پوستم !
چشمام دیگه چیزی نمیبینه ...
صدام کن! گوشام دیگه نمیشنوه ...
نگام کن !
دستامو بستن دیگه ...
لمسم کن !
غرق شدم دیگه ...
دفنم کن !
#Rwin
@maneoryan
تجمعی از چند شخصیت در من زاده شده است !
و همهی آن ها به اتفاق روی یک چیز پافشاری میکنند ...
ما زادهی والدین نیستیم !
ما اشتباهِ آن هاییم ...
#Rwin
@maneoryan
من زبانم همان زبان شاملوست که میگوید : دستت را به من بده .
یا شهریار که : این تنِ خسته ز جان تا به لبش راهی نیست !
یا عشق سرشار از شمس که مولا(نا) گوید :سجاده نشين با وقاری بودم / بازيچه ي كودكانِ كويم كردی !
یا من که در وصف تو دنیایم را بازیچهی دستانت ساختم .
خوب میدانست فاضل که گفت : خاموش مکن آتش افروخته ام را / بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم !
#Rwin
@maneoryan
روز تاریک است !
در پسِ این ماجرا نه چراغیست و نه برقی ؛ نه نگاهیست و نه حرفی .
روز طولانیست ...
کمی سرد و زمستانی . روز نگاهیست گرفتارِ یک برفِ طولانی .
یک بهمن ؛
که غرق میکند کوهنوردان را در خودش یا دود میشود در دستِ مردی با اندوه در انزوا یا که ۵۷ و سرنگونی اش .
روز تاریک است به مثابه یک پاشنهی آشیل برای آن هایی که ۶ ماهِ شب را دوست دارند و ۶ ماهِ روز را فراری .
قطب همین است .
گاهی تاریک ، گاهی فراری ...
#Rwin
@maneoryan