من یه روزی روحمو از بدنم جدا میکنمو میرم تو بدن یه عروسک!
بعد میچرخم تو دستِ بچه ها و بهشون میگم زیاد زور نزنید ...
این دنیا ارزششو نداره !
#Rwin
@maneoryan
ابراهیم !
بالاخره اسماعیل را قربانی کرد ...
قربانیِ یک توهّم ؛
قربانیِ یک درد ...
قربانی ای تکه تکه شده ...
نه پدر نه تو مقدّس نیستی !
نه مادر ...
دیگر بهشت زیرِ پایت نیست ...
اسماعیل را تکه تکه کردید میانِ زباله ها ...
#Rwin
@maneoryan
دستاش پُرِ خون شده بود .
نشسته بود یه کناری و با دست و دندون داشت از دستاش تیغ درمیاورد .
رفته بود گل بچینه و دستاش پرِ خون شده بود ...
با خودم فکر کردم نیازه برای خوشحالیِ کسی به خودت آسیب بزنی یا نه؟!
یا اصن میشه بدونِ اینکه آسیب ببینی دلی رو همیشه خوشحال نگه داری ؟
به اینا ک فکر میکردم دیدم داره میخنده که آخرین تیغ رو هماز دستاش دراورده بود .
بعد مالید به گل زردا .گفت گلِ زرد نشونه تنفره !
بذا قرمزش کنم یه وقت دلش نگیره دلبر ...
آخ امان از دلبر ...
#Rwin
@maneoryan
عکّاس : #آرین_اکبری
دخترکِ زرد نقاشیای بوته زار ؛
پشتِ اسبِ قرمزش سواره بود !
هرروز توی سبزیِ رنگِ باهار
واسه بارون و رنگین کمون دعا میخوند ...
یه روزم مثلِ روزای سردِ بوته زار
میونِ رنگین کمونِ رنگای این هجله زار
خوابید و بارون گرفت
خیس شد و گریه ش گرفت
خوابید و دیگه نخواست بشه بیدار ...
#Rwin
@maneoryan
نقّاش : #آنیتا_یوسفی
عکّاس : #آرین_اکبری
شاید روزی در همین تهران زیرِ نورِ ماه در خیابان دستت را گرفتم ،
و موهایت را در باد رها کردی ؛
و با آهنگ هایی از کافه های خیابانی در باد رقصیدیم و رقصیدیم و دلمان دیگر نگرانِ نگاهی نبود ...
شاید روزی در همین سرزمین ما پایکوبی کردیم بی آنکه ترس از مامورم و معذورم داشته باشیم ...
شاید روزی در همین شهر ما دیگر نگرانِ جیبمان نبودیم و میتوانستیم تا ناکجا غرق در شادی شویم ...
شاید روزی ... !
#Rwin
@maneoryan
بالا آوردنِ آدم های سمّ از زندگیمون شاید باعث شن معدمون بهم بریزه ولی بعدش احساسِ سبکی میکنیم !
#Rwin
@maneoryan
رنج !
رنجی که میکشیم از هنگامِ زایمانِ مادر .
از صدای گریه و ناله های او .
ما با درد زاییده میشویم و با رنج بزرگ !
اولین چیزی که نگاهمان ب آن میخورَد خون است ؛
خون !
خونی که میبینیم از خونِ نزدیک ترین انسان است به ما !
خونِ مادر !
و بعد باز رنج میکشیم ...
گریه !
با گریه بزرگ میشویم و با گریه خواهش میکنیم و با گریه خواسته هایمان را بیان میکنیم !
رنج و درد و خون و گریه !
اولین چیزهاییست ک قبل از آغوشِ مادر میبینیم ؛
و بعد آغوشِ اوست .
دروغ نیست که بعد از هر سختی ، آسانیست !
بعد از این همه رنجی که کشیدیم یک آغوش مارا آرام میکند و بعد باز رنج و رنج و رنج !
رنج کلمه ای جدا نشدنی از ما هست و ما کلمه ای جدا نشدنی از درد !
رنج میکشیم ، درد میکشیم تا به اصطلاح بزرگ شویم !
و این بزرگ شدن چه تاوان هایی که ندارد !
و در آخر با رنج و عذاب میمیریم و رنجی دیگر برای باقی مانده ها باقی میگذاریم ...
#Rwin
@maneoryan
کبکم خروس میخواند .
برای اولین بار میتوانستم نقاب خود اندیشی بزنم .گچ از دیوار میکندم و سرخاب سفیدابِ صورتم میکردم . سوتکی که از گلوی شریعتی ساخته اند را در دست گرفتم . مردم شهر را صدا کردم . همه را به دنبال خودم به مرز کشاندم و بعد پاره کردم نقابِ مردمانِ سیاه را . نشانشان دادم که هیچ انگاره ای از صوتِ خشمگین سوت نمیاید برون .
سفیدی ام خشمگینشان کرد و سرخ کردند مرا .
دریدند خونم را و مکیدند رگ هایم را ...
#Rwin
@maneoryan
کمونه میکنه قدرتِ تیرکمونت تو صورتم و پنجه هام رو سفت میکشم روی زِهِ کمون تا کمون ابروی تو بشکافه این دلِ بی صاحابو دلبر جان !
قول داده بودم دیگه دلبر صدات نکنم ...
بگم جان بگم جان بگم جان ...
اخه دلبری ک دل میبره و پس نمیاره بی انصافیه ...
آخه جفت چشماتو ک میبندی دنیام تاریک میشه پشتِ پلکات که مردمکت گشاد نشه از نور کم و تنگ نشه از نورِ زیاد وقتی چشم تو چشم میشی توی حرفای درشت و ریزِ من که انقدر پشت هم حرف میزنم و نفس نمیگیرم وقتی کنارمی و حالم خوبه ک حتی میدونم خودم نمیدونم نقطه ها و ویرگولای نوشته ها و حرفام کجاست !
هوف ...
یه نفس میگیرم از دیافراگمم و باز شروع میکنم اِل و بِل کردن و یه بند حرف زدن ...
میدونم نصفِ حرفامو نفهمیدی ولی لبای باد کرده و خشک شدت از حساسیتت به باهار رو روی هم فشار میدی با زبونت خیسشون میکنی و دلت میخواد وقتی دارم تند تند واست حرف میزنم ماچم کنی ولی انقد میبینی که حرفام پشتِ لبام بی نفس و تند تند واست موزیک میشن و دو رِ می فا میکنن و آهنگ میزنن که دلِت میره و یهو چشماتم باد میکنه و اشک توش جمع میشه و بهم میگی تو ام کم دلبر نیستیا !
آخ دلبر ...
دلبر ! کلمه ای و چیزی که آشوب به پا میکند ؛ آشوبگر !
بَلوا کننده !بهم ریزنده !
از فرهنگِ من !
آشوبگر ...
#Rwin
@maneoryan
انقدر باهات تو این شهر خاطره میسازم ؛
که بعدِ من نتونی تو این شهر نفس بکشی !
#Rwin
@maneoryan
کبود شده رنگِ بنفشِ زیر پلکام از بس که نبستم چشمامو که نکنه یه وقت یه جایی یه کسی دلش بلرزه از راحت خوابیدنامون ...
که مرگ به چشمای اونایی که گورخواب شدن دیگه ترسی نداره !
که مارو با مرگ میترسونن ولی اونارو با چی ...
که چیزی واسه از دست دادن وقتی نداری دیگه ترسی نداری ...
نه اینکه گیر کردیم بینِ داشتن و خواستن !
که کاش میشد داشتیم و عطش نداشتیم ؛ که کاش میشد میخواستیم و حسود نبودیم ...
که کاش میشد داشتند و داشتیم ...
که کاش میشد راحت بخوابن و راحت بمیریم ...
#Rwin
@maneoryan
صابون ریختم توی عرقی که از دیشب باقی مونده بود.
یکمم ترامادول و یکم از هسته های سیب ک سیانور توش داره !
ریختم توی بطری .
هم زدم .
همزنم .
من مرد و زنم .
پر بزم و صَنَم¹ .
صورتم رو با اسید شستم ک کسی نشناستم .
بعد اثر انگشتامو از بین بردم .
رفتم توی قایقی که منو ببره ازین مرده شور خونه !
ببره جایی ک اگه جنگ هم بود .تن ب تن باشه . رو در رو .
اینجا فقط از پشت خنجر میزنن .
اینجا دیگه چیزی واسه موندن نیس دادا ...
پ.ن : برای مهاجران غیرقانونی !
پ.ن : ¹ صنم : بت . معشوق زیبارو
#Rwin
@maneoryan
عکاس : آرین اکبری
پلک بستهای ازین دنیا و خار در چشمانِ ما کردهای!
این جهانت ارزانی ...
ارزشِ پی بردن به فلسفههای پیدایش اگر اینست که چشم و گوشِ مارا بگیری ؛ هیچ نیارزد !
و ما سیبِ سرخِ دستانِ آدم و حوا نیستیم که کِرم در تنبانشان اندازیم که مارا ببلعد که شاید به علم و دانش و آگاهی دست یابد و آخرسر ،سَر از برهوتِ بی نظمی هایی که آن هم به بیگبنگ ربطش دهند ، دراریم !
چشمانِ مارا پس بده و سیبت را پس بگیر !
بِگُذار به زمانی برگردیم که با برگِ درختان خود را از چشمِ تو میپوشاندیم ...
#Rwin
@maneoryan
عکّاس : آرین اکبری
تاب تاب عباسی
خدا منو نندازی
میونِ این همه گرگ ؛ما شدیم برّه ...
که حتی یه چوپون بالا سرمون نیست .
تا چشم کار میکنه همه گرگن !
همه درّنده ... همه خون مکیدنُ بلدن ...
تاب تاب عباسی
صاف مارو انداختی وسطِ یه جنگل ...
که باید بخوری ک خورده نشی که باید گرگ باشی برّه نشی ...
ما آدمِ گرگ شدن نیستیم .
نه اینکه نخوایم ؛ بلد نیستیم گرگ باشیم ...
#Rwin
@maneoryan
بعضی شب ها باید بمیرن تا فرداش صبح طلوع کنه.این آهنگ هم میتونه قاتل امشب باشه
@maneoryan
یه وقتایی از روز رو اختصاص میدم به زل زدن .
ب زل زدن ب تو!
اگه باشی ک خودت ؛
اگه نباشی هم رویاهات ، خاطره هات ،عکسات !
چشمای من نیاز داره ب استراحت !
به دیدنِ زیبایی ...
به دیدنِ تو دلبر ...
به زل زدن به تو ...
#Rwin
@maneoryan
عکّاس : #آرین_اکبری
بنظرم وقتی زیادی خوبی میکنی و بدی میبینی
چوبِ مهربونیت رو نخوردی !
چوبِ حماقتت رو خوردی
؛ ک مهربونیت رو هرجایی خرج کردی !
#Rwin
@maneoryan
باید بذاریم برن اونایی که میخوان برن ...
واسه بودنِ هیچکس خواهش نکنید !
#قورباغه
#Rwin
@maneoryan
هرچی بیشتر بهت فکر میکنم ؛
بیشتر میفهمم که من خالقِ تو ام ...
تو کنارِ جاده قدم میزنی و من دست تو دستت گره میزنم انگشتایی رو که خودم اندازهی انگشتای خودم ساختم ک بتونم هوای بینِ دستارو بُکُشم!
تو توی خونه نشستی روبروی لپتاپت و میخندی و من فکر میکنم به اینکه اندازهی صدای خندیدنت رو جوری ساختم ک هض کنم !
تو توی تمرین تئاتر جوری میرقصی که فکر میکنم من چقدر طراحِ رقصِ خوبی بودم که اینجوری ساختمت !
تو توی بشقابِ غذات جوری چنگالو میچرخونی که من میخواستم دنیا برام اینجوری بچرخه !
تو حتی جوری میخوابی و نفس میکشی که انگار یه شابلون از ماه کشیدم تو بندِ چشمات !
...
تو زنده ای و من شاهدت !
تو بنده ای و من عابدت !
تو معشوقی و من عاشقت !
تو مخلوقی و من خالقت ...
#Rwin
@maneoryan
کمی بیشتر از پیش که قرار بود ؛ بمان !
چایی هنوز دم نکشیده ...
و البته یادم است ...
شما قهوه میپسندی !
اینجا هم که اسپرسو ماکیاتوهایش معروف ...
بمان تا کافئینِ خونت را بالا بَرَم و ضربانت را !
#Rwin
@maneoryan