mardihamorteza | Unsorted

Telegram-канал mardihamorteza - مرتضی مردیها

3342

"کانال استاد مرتضی مردیها" جهت پیشنهادات، انتقادات و ارتباط با ما: qobadshakiba@yahoo.com

Subscribe to a channel

مرتضی مردیها

📽 باز هم ماجرای سینما و تخصص

برخی اهالی سینما از اینکه افرادی که در امرِ فیلم دانشِ تخصصی ندارند، در این مورد اظهار نظری کنند برآشفته می‌شوند. اختصاصی به فیلم هم ندارد. یک‌بار طراح جلد یکی از کتاب‌هایم در واکنش به اظهار نظر منفی من، به ناشر گفته بود: «مگر ایشان به تخصص اعتقادی ندارد؟!»

البته که دارم؛ ولی آخر، تخصص و تأییدِ تخصص هم مثل عشق است که آسان نمود اول.
با تخصص دو جور رابطه وجود دارد. یکی رابطهٔ خود اهالی آن تخصص با یکدیگر و دیگری رابطهٔ عامهٔ مردم با آن، که البته چیزی یا چیز چندانی از آن تخصص نمی‌دانند.

رابطهٔ اول بر اساس فهم فنی و پیچیده و متکی به عمری درک و دانش است و اساساً به میان مردم نمی‌آید؛ که فیزیک باشد یا اقتصاد یا نقاشی، آن قسم از ماجرا که به دقایق و ظرائف و مبانی و محاسبات و در یک کلام به مباحث فنی بازمی‌گردد، از دست عامه، حتی فرهیختگانِ در آن زمینهٔ نامتخصص، به‌دور است. معمولاً هم کسی انگیزه‌ای ندارد در این‌ موارد خود را قاطی بحثی کند که صلاحیتی در آن ندارد.

ولی، ولی افتاد مشکل‌ها. عامی‌ترین افراد در خصوص تخصصی‌ترین امور، از نظر تأثیری که بر زندگی آنها می‌گذارد، اظهار نظر می‌کنند و حق هم دارند؛ حق دارند نه به این معنا که لزوماً درست می‌گویند، به این معنا که کسی نمی‌تواند به آنها بگوید چون تخصص نداری حرف نزن.

بگذارید مثال بزنیم تا موضوع روشن شود. از مواردی چون هواپیما، موبایل، یا نجوم، تخصصی‌تر داریم؟ فرض کنید من بخواهم راجع به هواپیمای ایرباس ای ۳۸۰ یا سری اس گوشی سامسونگ یا تلسکوپ جیمز وب اظهار نظر کنم. از الفبای آیرودینامیک و هوافضا و موتور جت بی‌اطلاعم. چه نظری می‌توانم داشته باشم؟ البته هیچ.

اما این پایان ماجرا نیست. من حق دارم بگویم مثلاً ای ۳۸۰ به دلیل زیادی مسافر، تشریفات پروازش معطلی دارد و من ترجیح می‌دهم استفاده نکنم. یا بگویم به دلیل محدودیت‌های فرودگاهی یا عدم امکان پروازهای کوتاه و متوسط، برای بسیاری از خطوط هوایی صرفه ندارد؛ و مواردی از این دست. آیا می‌شود چنین اظهار‌نظرهایی را با استناد به اینکه در هواپیما تخصص نداری منع کرد؟

پیشرفته‌ترین گوشی اگر منِ کاربر را به هر دلیلی راضی نکند، اینکه من از نرم‌افزار و سخت‌افزار سرم‌ نمی‌شود مانع اظهار نظرم نیست. همان‌طور که به عنوان یک شهروند مالیات‌دهنده کسی می‌تواند پرسش کند که بودجهٔ جیمز‌وب با توجه به نتایجش برای مردم، آیا ترجیح موجهی بوده است یا نه.

کدام‌یک از ما راجع به برندگان نوبل فیزیک یا شیمی اظهار نظر می‌کنیم؟ و کدام‌یک از ما راجع به نوبل صلح اظهار نظر نمی‌کنیم؟ نوبل ادبیات هم جایگاهی میان این دو دارد. یک دلیل آن البته این است که درجهٔ سختی تخصص‌ها متفاوت است؛ ولی شاید علت اصلی این است که نوبل صلح و تاحدی نوبل ادبیات بیشتر ممکن است بر زندگی ما اثر بگذارد.

بیاییم سر سینما. سینما انتهای طیف هنر است. طیفی که سر دیگرش شعر یا نقاشی است که به جهات متعدد ساده‌تر است. سینما نه فقط ترکیبی از چند هنر، بلکه ترکیب هنر و صنعت است؛ و تازه، پای سیاست و ایدئولوژی و چیزهایی از این دست هم در آن بازتر است.

این از یک سو تخصصی بودن آن را جدی‌تر و پیچیده‌تر می‌کند، و از سوی دیگر زندگی انسان‌ها را بیشتر از خود متأثر می‌کند و به حجم بیشتری از اظهار نظرهای غیرمتخصصان فضا می‌دهد.‌ دوربین و صدا و دکوپاژ و موسیقی و جلوه‌های ویژه را می‌توان به متخصص سپرد، با سناریو چه کنیم؟ سناریویی که گاه روانشناسی، جامعه‌شناسی، فلسفه و سیاست در آن رگه‌های برجسته‌ای دارد. از قضا در خیلی از این موارد، من‌ متخصص‌ترم تا شما. به‌عبارتی شما پا در کفش ما کرده‌اید.

فقط کافی است اختلاف متدیک کن و اسکار را ببینیم تا متوجه شویم که چیزی بیش از تخصص در کار است. وانگهی، اگر جشنواره‌ای بر اساس نکات فنی و تخصصی جایزه می‌دهد، برای چه برد تبلیغاتی آن باید همه را در بر گیرد؟ اگر قرار است سینما صرفاً امری تخصصی باشد، به من چه که چه کسی جایزهٔ نخل با شیر یا خرس را برده است؟ بگذارید بین خود اهل سینما و مجلات تخصصیشان دست به دست شود.‌

هر فرهیخته‌ای می‌تواند راجع به میزان تطابق یک فیلم با واقعیت و میزان راستنمایی‌اش اظهار نظر کند؛ و نیز راجع به بایستگی و شایستگی آن از منظر فرهنگی و تأثیرات مثبت یا منفی یک فیلم بر شناخت دنیا از یک جامعه و ... از همهٔ اینها هم که بگذریم، جشنواره‌ها و جایزه‌ها به‌شدت خط و ربطی و سیاسی و اغلب متأثر از جریان روشنفکری چپ نو است. از این حیث، هم رسوا کردن آن در تخصص ما است.

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

📖 حاصل عمر

@mardihamorteza

📌 خرید اینترنتی

Читать полностью…

مرتضی مردیها

(ادامه👆🏻)

آن شغالی رفت اندر خُم رنگ
اندر آن خُم کرد یک ساعت درنگ
پس بر آمد پوستش رنگین شده
که منم طاووس علیین شده
پشم رنگین رونق خوش یافته
آفتاب آن رنگها بر تافته
دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد
خویشتن را بر شغالان عرضه کرد
جمله گفتند ای شغالک حال چیست
که تو را در سر نشاطی ملتویست
از نشاط از ما کرانه کرده‌ای
این تکبر از کجا آورده‌ای
یک شغالی پیش او شد کای فلان
شید کردی یا شدی از خوش‌دلان
شید کردی تا به منبر بر جهی
تا ز لاف این خلق را حسرت دهی
بس بکوشیدی ندیدی گرمیی
پس ز شید آورده‌ای بی‌شرمیی ...
و آن شغال رنگ‌رنگ آمد نهفت
بر بناگوش ملامت‌گر بکفت
بنگر آخر در من و در رنگ من
یک صنم چون من ندارد خود شمن
چون گلستان گشته‌ام صد رنگ و خوش
مر مرا سجده کن از من سر مکش
کر و فر و آب و تاب و رنگ بین
فخر دنیا خوان مرا و رکن دین
مظهر لطف خدایی گشته‌ام
لوح شرح کبریایی گشته‌ام
ای شغالان هین مخوانیدم شغال
کی شغالی را بود چندین جمال
آن شغالان آمدند آنجا به جمع
همچو پروانه به گرداگرد شمع
پس چه خوانیمت بگو ای جوهری
گفت طاوس نر چون مشتری
پس بگفتندش که طاوسان جان
جلوه‌ها دارند اندر گلستان
تو چنان جلوه کنی گفتا که نی
بادیه نارفته چون کوبم منی
بانگ طاووسان کنی گفتا که لا
پس نه‌ای طاووس خواجه بوالعلا
خلعت طاووس آید ز آسمان
کی رسی از رنگ و دعویها بدان ...
همچو فرعونی مرصع کرده ریش
برتر از عیسی پریده از خریش
او هم از نسل شغال ماده زاد
در خم مالی و جاهی در فتاد
هر که دید آن جاه و مالش سجده کرد
سجدهٔ افسوسیان را او بخورد
گشت مستک آن گدای ژنده‌دلق
از سجود و از تحیرهای خلق
مال مار آمد که در وی زهرهاست
و آن قبول و سجدهٔ خلق اژدهاست
های ای فرعون ناموسی مکن
تو شغالی هیچ طاووسی مکن
سوی طاووسان اگر پیدا شوی
عاجزی از جلوه و رسوا شوی
موسی و هارون چو طاووسان بدند
پر جلوه بر سر و رویت زدند
زشتیت پیدا شد و رسواییت
سرنگون افتادی از بالاییت
چون محک دیدی سیه گشتی چو قلب
نقش شیری رفت و پیدا گشت کلب
ای سگ‌گرگین زشت از حرص و جوش
پوستین شیر را بر خود مپوش
غرهٔ شیرت بخواهد امتحان
نقش شیر و آنگه اخلاق سگان

----------------------

پی‌نوشت

برداشت ما از این شعر، از نظر مصداقی، تا حدی وارونه است. می‌توان جای موسی و هارون، کوروش و شاپور نهاد و جای فرعون، اعراب. اصل مطلب وارونه‌نمایی‌ها و رسوا کردن آن است.

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

(ادامه👆🏻)

اشارهٔ بسیار جالب‌توجه و تحسین‌برانگیزی کرده بودید به غافلانی که گمان می‌کنند تاریخ از دیروز شروع شده. احسنت! ولی نظرتان راجع به روسیه چیست؟ چه نوع تزاری، چه کمونیستی، و چه حال حاضر آن؟ تاریخ آن را که به یاد دارید؟ نگران سیاست‌های استعماری این کشور که نیستید؟ ابداً که هوشیاری تاریخی شما و ادبیاتی‌هایی که چه شعرها و چه داستان‌ها که در ذم امریکا نسروده‌اند شامل این نیست که هیچ کشوری در تاریخ با کارنامه‌ای سیاه‌تر از این پیدا نمی‌شود.

از روزی که این جماعت نیمه‌وحشی دولت تشکیل داد، فقط به‌ زور سرزمین گرفت و آدم کشت، و هنوز هم در قرن بیست و یکم چنین می‌کند. یکی از بزرگ‌ترین زخم‌های ما ایرانیان از دو قرن پیش تاکنون کارهای این کشور در آزار و شکنجه ایران است؛ چه گرفتن سرزمین‌هایش، چه اولتیماتوم و فشار نظامی برای اعمال نفوذ سیاسی و چه حزب توده‌اش که معنای کلمه سرطان و طاعون سیاه بود؛ و بازماند‌ه‌اش هنوز هم هست.

به‌لحاظ حساسیت تاریخی خوب است یادتان باشد که همین جابه‌جا کردن روسیه و امریکا و یکی را به غلط ستودن یا از کنارش گذشتن و دیگری را نفرین کردن بود که این نان را پر شال این ملت نهاد. برای شمایی که این‌طور رد مور را بر سنگ در شب ظلمانی می‌گیرید و رمانی را رسوا می‌کنید که گویا در لابلایش دفاع از استعمار است، بعید است که از برابر چیزی به این آشکاری چشم‌بسته عبور کنید.

من برخی نقدهای درخشان شما را بر شماری از شاعران و داستانیان چپ خوانده‌ام و هر بار بر موقع و موضع منصف شما آفرین گفته‌ام، ولی این یادداشت شما که شاید مشابهان دیگری هم داشته و من ندیده‌ام، حاکی از آن است که آن نقدها هم‌ گله‌ای دوستانه بیش نبوده است.

راستی چرا به نقد انبوه شعرها و رمان‌هایی که کوشیدند روس را دایهٔ دلسوز جهان معرفی کنند نپرداختید؟ و حافظهٔ تاریخی را به یادشان نیاوردید؟ چرا ادبیاتیان این‌همه هیچ یا کم عطف توجه به روسیه کردند و آن را صاحب آرتیلری و ایدئولوژی برای تسخیر جهان ندانستند و بر خطر آن تأکید نکردند و فقط بر امریکا متمرکز شدند؟ از شمایی که آن‌همه نویی و ابتکار و سلیقه در نوشته‌های ادبیتان هست، انتظار می‌رفت حتی اگر برای اعلام حضور در عرصهٔ سیاست و اخلاق در پی استفاده از عتیقه‌ای به نام استعمار‌شناسی امریکا و رسوا کردن آن هستید، کپی‌کاری از روی دست اعلامیه‌های حزب توده و روشنفکران فرسوده‌ای کلمبیایی نکنید؛ لااقل در لفافی نو بپیچیدش.

از زمینه‌چینی یک رمان دیگر در حملهٔ امریکا به افغانستان هم گویا ناراحتید. لابد افغانستان طالبان را به حملهٔ امریکا به آن کشور ترجیح می‌دهید! چقدر طرفدار اصالت جهان سومی هستید و حکومت‌های بومیشان! بالاخره هرچه باشد امپریالیست نیستند، به سنگسار ملت خودشان بسنده کرده‌اند.

از زمانی که شاعران و داستان‌نویسان از تخیل خلاق خود برای تحلیل سیاسی هم بهره جستند «یک شوالیهٔ تاریکی» تولد یافت و با قدرت اغفال شاعرانهٔ خود چه‌ها که نکرد. پنجاه و هفت فقط یک نمونهٔ آن است. به گمانم شما اگر قرار بود به دیسکورس استعمار‌ستیزی کلاسیک بپیوندید نیم قرنی دیر به دنیا آمدید.

امیدوارم این چند کلمه را خونشار شدن دلِ دل‌سوخته‌ای بدانید که شما و قلمتان را می‌ستوده ولی، چنان‌که از دو سه دهه پیش گفته‌ام، حیرتم از کسانی که، در ته ماجرا، لنین و استالین برایشان پذیرفتنی‌ترند تا جفرسون و جان آدامز؛ و بر همین سیاق تحلیل‌های امپریالیسم‌ستیز ادبیاتی‌های عالم که اگر به فرمان مارکس کارگران جهان متحد نشدند، آنها شدند.

این را هم‌ نمی‌پرسم که چرا امثال دباشی در امریکا، آن هم نیویورک و واشینگتن، هستند و کابل و تهران را برای اقامت انتخاب نمی‌کنند. چون احتمال می‌دهم برای این است که لابد از «حماقت و تناقض نظام سلطهٔ سرمایه‌داری» استفاده کرده و از نزدیک در کار مشاهدهٔ میدانی جنایات آن باشند. به قول خودتان، به سلامتی دوقطبی‌ها!

و باز هم‌ تأکید بر اینکه قلم شما را دوست داشته‌ و صاحب آن را بسیار محترم می‌داشته‌ام. اگر تندی و تیزی در این‌ کلام هست، در حقیقت متوجه شما نیست.‌ از این روست که آن‌قدر که خطیبان و شاعران و نویسندگان امپریالیسم‌ستیز را ریشه شوربختی کشورم می‌دانم، دین و آخوند و مداح و غیره را نمی‌دانم.

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

📜🖋این شعر چند سالی پیش سروده شده و داستانی تخیلی است، محض تمرین قصیده.
هرگونه تشابه اسمی و رسمی در آن با افراد حقیقی به‌کلی تصادفی است.

گفتند که علامه شده شهرهٔ تأثیر
هان تا نکنی بیش در این خیر تو تأخیر

دانشکدهٔ علم حقوق است سیاست
آنجا که کند امر سیاسی همه تدبیر

جویا شدم آنجا‌ که چسان است و چگون است
تا چند تطابق کند این واقع و تصویر

لر هست چگینی و دگر ترک خرم شاد
همراه دوجینی ز اساتید اساتیر

یک سوی فسیلاتی، جاماندهٔ دوران
دیگر حَدَثاتی که نپخته شده تبخیر

بر عقل و زکاوات و رفیقی و شرافت
آن سید دیلاق طباطب زده تکبیر

گفتند که این فکر کند کانت زمان است
فعلا ز گروه اخراج تا بشنود آژیر

زان جمع دوتن صاحب سودای سوادی
چیزی که به جرمش شده با باقیه درگیر

در مدح ابوالفضل دلاور چه توان گفت
از دفتر خوبی ورق مفرده برگیر

وقتی که ریاست ز شریعت نسبی برد
گفتند که کفتاری در پوستهٔ شیر

هم کوته و هم کوژ و هم ادبار و هم عقده
وصفش همگی جهل و روالش همه تحقیر

تبعید به دانشکدهٔ فلسفه کردم
از متن مرا برد سوی حاشیه تقدیر

آنجا چه صنادیدی گشتند اساتید
این حشمت صدرایی و آن کلبی بی‌پیر

چون فلسفهٔ وحدت موجود و وجود است
سرقت نبود دیگر کش رفتن و تحریر

نصری که من الله بود هیچ عجب نیست
فرزند جوان را کند از جمله مشاهیر

گویند که سن بهر بزرگان نبود شرط
زین روست کزان دیر مغان دل نکند پیر

از فلسفهٔ چند فر و هنگ و پدر گوی
شک نیست پسر گشت از این ناپدری سیر

غیر از دو نفر اهل مدارا و مروت
باقی به کفَش هیچ مگر طعنه و تکفیر

آنجا همه صف در صف استاد تمامند
بی‌واسطهٔ دانش و بی‌دفتر و تقریر

از علم لدنی همه در اوج کمالند
ور آوری ان‌قلت، تو و وعدهٔ تعزیر

در درس مپندار که شرط است سوادی
یا اینکه ضروری است کنی علمی تکثیر

چون وسعت تفسیر الی غیر نهایه است
هر رَطب توان کرد به هر یابس تعبیر

زین روست که هر چیز به هر جای توان گفت
خاصه که ته دیگ خورد کفهٔ کفگیر

در بین دو سنگم بفشردند چو گندم
کندند زِمن پوست و پس امر به تخمیر

یک سوی ریاست بود همپای حراست
سوی دگر آن کو ز حسادت شده تخدیر

القصه یکی حکم بیامد ز مقامات
اخراج به اِسنادِ یک سلسله تقصیر

اخراج‌، مرا راهنمون گشت به خارج
شاید که خوارج هم افتند به تغییر

مصداق عدویت سبب خیر شود گاه
سالی دو سه گردیدم در خارجه جاگیر

باری زپی عشق و دلِ بسته به خانه
میسور نگردیدم در هجرت پاگیر

گفتند بیا زانکه تو را شانس به در کوفت
بر پست ریاست شده یار تو چنین چیر

علامه به کام تو شد و وضع دگر گشت
از آنکه رفیق آمده با نیت تعمیر

در وصف سلیمی چه بگویم که نگویند
بشکسته نمکدان و نگشته است نمک‌گیر

بعد دو سه سالی تلف وقت و تکبر
امضای خود انداخت بر آن حکم جهانگیر!

هم خواست که همکار شود با همه‌کاره
هم اینکه کند دامنش از مظلمه تطهیر

همچون همهٔ قوم وسط‌باز دوسر زر
او نیز ز هر سوی شده سوژه تصغیر

سالی دو به فرهنگِ پژوهشکده مشغول
تا اینکه‌ نگویند نبودنت چه توفیر

از هادی خانیکی سرفصل بزرگی
مصداق محبتِ وی و پیغمبر تبشیر

دستور بیامد که بپیوند به این جمع
مشغول شو اینجا تو به تدریس و به تنویر

از رشته و دانشکدهٔ ربط و رسانه
این بار دو زَقوم و بقیه همه انجیر

گفتند کیایی و بیایی علی اصغر
حق است زند حرمله او را به همان تیر

عمری است که در حسرت یک پشکله قدرت
چیده است سر راه همه، حقهٔ تزویر

از برج اسد تا سرطان و حَمَل و ثُور
یک فصل و هوایش خفگی‌آور و گهگیر

آن عرعر بی‌بر که چو چشمت به وی افتد
واجب شودت تخلیه هم از زبر و زیر

باری چه توانستم کردن به جز از صبر
تا اینکه بگشتیم به پاییز سرازیر

در چشم جوانان وطن حلقه زده اشک
زخمیِ سراپردهٔ قداره و شمشیر

بربسته دو چشم و بگشادیم زبان را
هر چیز که بایست شمردم به خنازیر

گفتند که اخراج به انواع جرائم
هم دادسرا نیز و تهدید به تدمیر

اخر به سر آمد دو دهه رنج در اینجا
دکان دروغ و دغل و جهل فراگیر

همکار بسی داشته‌ام نیک و سرآمد
بر پیشگه آنان صد گونه‌ معاذیر

لیکن چکنم زانکه در این بیست و دو سال
نه بود نظیرم نه نصیرم ، همه زنجیر

اینک همه‌تن شادم و خرسندم و آزاد
علامه بماند به همان جُندی و جن‌گیر


@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

🖋نجات سعدی

سعدی، در کنار فردوسی، ارجمند‌ترین شخصیت فکری- ادبی تاریخ ایران است.‌ در گذشتهٔ فرهنگ و ادب فارسی، بوده‌اند شاعران و نویسندگانی که اهمیت آنها به هنر شاعری و نویسندگی بوده است. این البته چیز کمی نیست. کسانی چون فرخی و منوچهری و بیهقی و بلعمی آوردهٔ بزرگی بر میراث ادب و هنر ایران‌زمین داشته‌اند که به دشواری می‌توان تصور کرد اگر نبودند و نداشتیم چه میزان از این ارج و عظمت دیگر در میان نبود.

باوجود‌این، فاصله‌ای فراخ است میان این گروه و شاعران و نویسندگانی که مهارت‌های ادبی و هنری تنها بخشی از شخصیت و تاثیرگذاری آنان بود. شک نیست که چهار-پنج شاعر بزرگ زبان پارسی ارتفاع شاعری و سخنوری را به آسمان رساندند، ولی کیست که نداند آنان علاوه بر شاعری، و شاید پیش از آن، متفکران و صاحب‌نظرانی تاریخ‌ساز و فرهنگ‌آفرین بوده‌اند؟

همین‌ کافی است تا سعدی‌شناسی را در انحصار جماعت ادیبان و در محاصرهٔ نیمه‌حکومتی‌ها نپسندیم. واضح است که ادبیاتی‌ها هم گاهی چیزی از خطهٔ اندیشه و سیاست می‌دانند و می‌گویند، ولی چه‌بسا ناقص و در جهت‌شناسی گمراه. از آقای زرین‌کوب بزرگتر و داناتر و دانشمندتر در حوزهٔ ادب و تاریخ نمی‌شناسم، ولی حتی او هم گاهی که در گوشهٔ کتابی اشاره‌ای گذرا به این‌ موارد (اندیشه و سیاست) دارد، ناامید کننده است: همچون اغلب یا عموم فهم‌های روشنفکرانه راجع به این امور، بیانی ناقص و سطحی و بدیهی‌نما با شورابه‌ای از دلسوزی‌های چپ‌گونه برای عامه و کوچکداشت نظم زمانه و زمامدارانش.

کاش چند دانای غیرادبیاتی هم در این انحصار جا باز می‌کردند تا سعدی بیش دانسته و دوست‌داشته می‌شد. چند سالی پیش که اول اردیبهشت در شیراز بودم، ازقضا گذارم به دانشگاه افتاد و دیدم مراسم بزرگداشت روز سعدی برقرار است. برای چندمین بار، پیرمرد صد ساله‌ای سخنران بود که من کلماتش را تشخیص نمی‌دادم، نمی‌دانم خودش متوجه بود چه می‌گوید یا نه! آن هم با چنان سوابق و لواحق مارکسی‌گری. باز هم که به اسم‌ها نگاه می‌کنی اغلب همان‌ چند نفرند: زینت‌المجالس‌ها، که اگر حرفی هم داشته‌اند پیش‌تر زده‌اند. گاهی هم‌ پژوهشگری گمنام را از جایی می‌آورند که لابد این نقص را بپوشند، ولی مگر ارزش سعدی به ستایش‌های کلی‌ و جزیی‌نگری‌های صرفاً ادبی و تاریخی محدود‌شدنی است؟

نیز نمی‌گویم از جماعت منسوب به اندیشه و فلسفه هم کسانی نبوده‌اند، ولی تا جایی‌که دیده‌ام بیشتر از نمونه‌های صداوسیمایی. کدام اینها درکی از این دارند که سعدی کسی بود که در مهم‌ترین مسائل حوزهٔ عمومی موضعی «درست» و خلاف روایت رایج داشت؟ روایت رایج، از ابتدا تا کنون. چیزی که نه ناصرخسرو،‌ نه خاقانی، نه عطار، نه مولوی و امثال آنها، و نه حتی حافظ و خیام، با همهٔ ارزش ادبی و حتی نکته‌سنجی‌های فلسفی که کارشان داشت، نداشتند و چیزی در باب آن نگفتند؛ سهل است گاه وارونهٔ آن را تبلیغ و تشویق کردند.

بزرگانی که زیبایی و استواری زبان فارسی در گرو سروده‌های آنان بوده سه دسته‌اند: نخستین آنانی که اگر شاعر نبودند، نبودند. دوم کسانی که اگر شاعر هم نمی‌بودند سخنی داشتند و ناگزیر تاریخ و تفکر و فرهنگ را از خود متأثر می‌‌کردند، ولی کاش نکرده بودند؛ همچون خیل شاعران صوفی یا آیین‌مدار یا رندستا که از زندگی و روش و هدف آن توصیف و تجویز‌های اشتباه دادند؛ و سوم کسانی که هر چند زیبایی هنری را به ارتفاعی عظیم بردند، باری اگر همهٔ سخن خود را به سادگی و با زبانی عامیانه هم بیان کرده بودند، اثری عظیم در فرّ و فرهنگ ایرانیان بود؛ اثری مثبت. در رأس آنها، سعدی، فردوسی، و تا حدی هم نظامی.

سعدی هر آنچه از عشق و شوخی و شیطنت و شاعری که دارد به‌نهایت خواستنی و دوست‌داشتنی است، باری آنچه او را استثنایی به‌تقریب یگانه می‌نماید، تعلیم راه درست زندگی است. راهی که نه منحصر است در صله‌گرفتن از صاحبان دارایی و امکان، نه در تحقیر و تقبیح دنیا و طبیعت و مادیت است و رجز‌خوانی در اهمیت ماورا، و نه مخلوطی از این دو در سبک رندوارگی.

آنانی هم‌ که سعدی را از بعضی جهات، همچون نمایشی از دین‌گرایی، سزاوار ملامت می‌دانند کم از آنانی نیستند که او را از این نظر که توجیه‌کنندهٔ وضع موجود است و نه رسواگر زر و زور، نمی‌پسندیدندش. اگر به چیزی از سنخ «جان سخن» باور دارید، جان سخن سعدی چیزی است و آرایه‌ها و پیرایه‌های آن چیز دیگر. روح کلام او عقلانیت است و انسانیت و ایرانیت. باقی سخندانی و مصالح‌گویی است؛ مراعات عرف است و سخن گفتن با مردم تا حدی در مضیق مقتضیات و محدوده‌ها.

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

🖌 گرگ باران‌دیده

می‌گویند شکل درست این اصطلاح بالان‌دیده است نه باران‌دیده. برای من ولی جای سوال است که این لغت "بالان" (در معنای دام و تله) کجا بوده است که هیچ کجای دیگری ردی از آن نیست. وانگهی اگر گرگ گرفتار بالان (تله) شده باشد که دیگر لابد نجات پیدا نکرده که بخواهد تجربه‌اش را در مواجهه با بالان بعدی به کار بندد، و اگر گرفتار نشده اصلا چگونه فهمیده که این دام است. بگذریم، در مقصود ما که فرق زیادی نمی‌کند.

همگان باخبرند که به‌زودی دیداری هست و گفتگویی! تحلیل‌گران حرفه‌ای شرط‌بندان این مسابقه‌اند. از دلار و سکه و اقتصاد تا جایگزین‌های محتمل یا مدعی سیاسی چشم به راه گذاشته‌اند که چه خواهد شد. همه منتظر شنبه‌اند و پرسش پرهیجان "چه خواهد شد" همراه است با انبوه پیش‌بینی‌ها و آرزوها.‌

به باور من، همین‌که یک حکومت متفرعن را که جز لن‌ترانی چیزی بار کسی نکرده است، مجبور می‌کنند در مذاکراتی حضور یابد که‌ می‌دانیم عنوان "مذاکره" بر آن خیلی با حسن تعبیر همراه است (اخطاریه و احضارنامه و تهدید عنوان دقیق‌تری است) خودش یک گام بلند به سوی خنک شدن دل‌هایی است که سوخته‌ی زورگویی و تحقیرگری این جماعت‌ بوده‌اند. این مهم است که برخی کرک‌وپشم‌ها ریخته و دیر نیست که به گری نزدیک شود. چندانکه می‌شود گفت "آنهمه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود/ عاقبت در قدم باد بهار آخر شد".

باری، انتظار یکی از دو سوی سرحد، یعنی شکست یا موفقیت مذاکرات، به گمان من احتمالِ اغلب نیست. اگر منتظرید که پس از دیدار مزبور اعلام شود که مذاکرات شکست خورد و ناوها وارد عمل می‌شوند، یا، برعکس، بشنوید که حکومت تمامی شرط‌ها و الزام‌های امریکا را پذیرفته و دعوا تمام شده است، با سوابق گرگ باران‌دیده منافات دارد.

از یک سو اینها می‌دانند که این‌بار تهدید جدی است و با بی‌محلی و خط و نشان کشیدن‌های "اگر فلان کنی بهمان‌می‌کنمِ" مرسوم نمی‌توان با آن روبرو شد. از سوی دیگر، جام زهری هم که خیلی‌ها دهه‌هاست وعده می‌دهند که نوشیده خواهد شد، شجاعت پذیرش شکست می‌خواهد که در اینها نمی‌بینم. پس چه خواهد شد؟

پاسخ من و حدس من (که کاش اشتباه درآید) چیزی لیم و لاس در میانه‌ی این دو است. حکومت بنا به تجریه طولانی خود اولا می‌داند که طرفش عمری سه-چهار ساله بیشتر پیش رو ندارد؛ انواعی از چوب‌های لای چرخ هم از حزب دمکرات گرفته تا دیگر بازیگران در دست رقیبان است. برعکسِ خودش که صیغه‌ی عقدش دایمی است. پس لازم نیست مشکل را اساسی و اصولی حل کند. کافی است بر مبنای "از این ستون به آن ستون فرج است" فعلا مفرّی و مخرجی پیدا
کند، بعدش خدا بزرگ است.

بر این اساس، می‌تواند هر پیشنهاد یا هر الزامی را نه کاملا رد کند نه کاملا قبول. بخشی را بپذیرد، بخشی را به آینده موکول کند یا حتی بپذیرد ولی اجرای عملی آن را با کندی همراه نماید. و بر این اساس امیدوار باشد که این نیز بگذرد.

ممکن است بگویید ولی این توبمیری از آن تو‌بمیری‌ها نیست؛ طرف با توپ پر آمده و دست اینها را هم خوانده است‌. ممکن است چنین باشد و احتمال آن منتفی نیست؛ ولی به گمان من احتمالش زیاد هم نیست. آقای ترامپ ضمن قاطعیتی که نشان‌ می‌دهد بالاخره اهل کسب‌وکار است و دنبال اینکه تا می‌شود معامله گران تمام نشود. فقدان یک مقاومت سرسختانه و جواب تند از سوی حکومت و انداختن روی دنده‌ی چانه‌زنی و مظلوم‌نمایی و صلح‌طلبی و ابهام و احیانا چندگونگی در کلام  ممکن است تیغ امریکا را در ابتدای کار کند کند و پای افکار بین‌المللی را با شعار "وسط کار را بگیرید" هم به میان بکشد.

این را هم دقت کنیم که گزینه‌ی ناو (همان چماق قدیم) اگرچه آماده و کارآمد است، ولی اولا ممکن است در عرصه‌ی افکار عمومی بین‌المللی به عنوان مصداق نظامی‌گری و خشونت مورد تبلیغ سو قرار گیرد و هم بر آشفتگی اقتصادی فعلی امریکا (ناشی از سیاست‌های تعرفه‌ای جدید) بیفزاید، و دوم اینکه مشکل را ریشه‌ای حل نمی‌کند. برای همین هم امکان این وجود دارد که طرف امریکایی در چنین شرایطی آچمز شود یا اگر هم دست به عمل می‌برد کاری محدود انجام دهد تا از عوارض سو احتمالی حمله‌ای گسترده و سنگین حذر کند.

با تمامی این تفاصیل (تفاسیر غلط است)، و هر چه هم پیش آید، به نسبت سال‌های پیشین، در جایگاه امید‌بخشی قرار گرفته‌ایم. برای نخستین‌ بار خیلی چیزها را داریم می‌بینیم که پیش‌تر خیالش هم دشوار بود.

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

🖌 از تلخی گاه و بیگاه حقیقت

در طول یک ماه گذشته چندین بار دست به قلم شدم برای یادداشتی؛ ولی یا نیمه‌کاره رها کردم یا اگر تمام شد از منتشر کردن آن خودداری نمودم. به‌قول شاعر:
«چرا دست کوبم چرا پای کوبم
مرا خواجه بی‌دست‌و‌پا می‌پسندد»
که مراد از «خواجه» در اینجا مخاطبان‌اند و مقصود از «بی‌دست‌وپا» دم نزدن از واقعیت امور چنان که من‌ می‌بینم.

در آن یادداشت‌های ناتمام یا منتشر نشده به چیزهایی اشاره کردم که تجربه نشان داده بوده مخاطب عام که هیچ، حتی نخبگان هم نمی‌پسندند؛ و سبب نپسندیدن بلکه گاهی خشمگین شدن دوستان از چنان سخنانی این است که ما آدمیان عموماً و به‌ویژه جایی که جا داشته باشد، علایق و آرزوهای‌مان را با تحلیل مخلوط می‌کنیم؛ و البته چه بسا آگاهانه هم نه.

بسا که بدون اینکه بدانیم، آن وجهی از احتمالات را جدی‌تر و نزدیک‌تر به وقوع می‌بینیم که مورد علاقه و اشتیاقمان هم هست. به دشواری باور می‌کنم که اشتیاق و آرزوی من برای تغییر، هر میزان از تغییر و شاید حتی به هر هزینه‌ای، از دیگران کمتر باشد. برای همین همواره آرزو داشته‌ام این نوع تحلیل‌ها و‌‌ پیش‌بینی‌هایم، که با پسند مردم همساز نیست، به طرز قاطعی غلط از کار درآید. در چنان صورتی، من ناراحت از این نخواهم بود که چرا اشتباه می‌کردم، بلکه به رقص خواهم آمد و اشتباهم را جشن خواهم گرفت.

دیروز به یکی از دوستانم که آخرین سخنرانی را گوش کرده بود و ناراحت از اینکه چرا باز هم چیزی از تویش درنیامد، گفتم: تو شبیه همانی که بارها به سینما رفت و فیلمی را دید که قهرمان آن به طرز رقت‌باری از ضدقهرمان داستان شکست می‌خورد، و آن تماشاگر می‌نشست و گریه می‌کرد و باز هم به این کار ادامه می‌داد. از او پرسیدند: تو که این‌قدر از دیدن این ماجرا افسرده و غمگین می‌شوی چرا باز هم به رفتن و تماشای فیلم ادامه می‌ده؟ گفت: با خود می‌گویم شاید این‌بار دیگر آن ضدقهرمان شکست بخورد!

گاهی گفته‌ام خنده‌دار‌ترین مطایبه‌ها، حتی از نوع ملانصرالدینی، از روی رفتارهای واقعی آدم‌ها ساخته شده است. بفرمایید این هم نمونه. ما از آن حکایتی که گفتم خنده‌مان می‌گیرد، ولی از گوش دادن سی - چهل ساله به سخنرانی‌ها و امید به اینکه بالاخره حرفی دیگر زده شود، نه. بفرمایید فرقش چیست؟ ممکن است بگویید ای بابا، آن یکی فیلم است. فیلم در پخش‌های مکرر، آخرش عوض نمی‌شود؛ و من می‌پرسم: اگر از زعمای قوم، همان سی - چهل سال پیش یک سخنرانی ضبط کرده بودند و در هر مناسبتی همان را نشان می‌دادند فرقی می‌کرد؟

@mardihamorteza

(ادامه👇🏻)

Читать полностью…

مرتضی مردیها

🖌 زندگی در دنیای واقعی چه جور چیزی است؟

بگذارید حرف آخرم را اول بزنم و بعد در پی توضیح و تأیید آن برآیم. گمانم این است که زندگی مثل یک فیلم است که باید آن را کارگردانی کنیم. نه یک فیلم مستند؛ نه یک روایت از واقعیت موجود؛ روایتی از واقعیتی که ایجاد می‌شود. ما قهرمان فیلم زندگی خودمان نیستیم. تماشاگر آن هم نیستیم. سرمایه‌گذار و تهیه‌کننده آن هم نیستیم. کارگردان آن هستیم. و مهمترین کار کارگردان کم و زیاد کردن واقعیت است. بگذارید این را طور دیگر بگویم.

ما آن چیزهایی که گفتم نیستیم، هستیم. یعنی هم شخصیت اصلی داستان زندگی خود هستیم و هم تهيه‌کننده و سرمایه‌گذار و تماشاگر آن، ولی این چیزی عادی و معمولی است. هرکسی عادتاً همینطور است و این خیلی هم هنری نیست. آنچه‌ مهم است، اینکه بکوشیم زندگی خود را کارگردانی کنیم. این چیزی است که نداریم؛ که کم داریم؛ که بسا اصلاً باور نداریم. آن را زیر نام توهم و خیال و ناواقعیت می‌کوبیم و فایدهٔ آن را انکار می‌کنیم. منظورم از کارگردانی کردن زندگی برنامه‌ریزی برای آن نیست. این کار را که کمابیش همه می‌کنند. منظورم آن چیزی است که اصطلاحاً به آن میزانسن می‌گویند؛ یعنی طراحی و ترکیب صحنه. چیدن بعضی چیزها که نیست و به‌ خصوص حذف بعضی چیزها که هست.

در فرهنگ و فهم رایج از زندگی تعبیر «واقعیت» و «واقعی» جای زیادی اشغال کرده و تبدیل به یک ارزش شده است. واقع‌نما یعنی خوب. گفتن ندارد که تا هفتاد-هشتاد درصد زندگی ما از واقعیت و با واقعیت است. وگرنه لازم می‌آمد مثلاً آنچه را واقعاً خوردنی نیست، خوردنی بینگاریم یا آنکه را واقعاً دشمن است دوست بپنداریم، که البته کاری است که نه شدنی است و نه خوب. بحثم بر سر همان بیست-سی درصد است که برخلاف تصور بسیاری، بسیار مهم و کارساز است.

بگذارید این طور سؤال کنم. ما چرا عینک دودی می‌زنیم و کرم ضدآفتاب، و چرا چتر برمی‌داریم؟ اصلاً چرا لباس می‌پوشیم؟ چرا اصلاح و نظافت می‌کنیم؟ کولر و بخاری برای چیست؟ مگر نه اینکه اینها و بسیاری کارهای دیگر همه ویرایشِ واقعیت است، چیدمان صحنه است؟ چرا شیشه دوجداره می‌گذاریم؟ برای این که گرد و خاک و صدای مزاحم را از واقعیت زندگی خود حذف کنیم.

پس اصل مطلب را همه قبول داریم: ما حق داریم، تا جایی که امکانش هست، بعضی چیزهای ناخوشایند را از سن و صحنه زندگی خود حذف کنیم، و برخی چیزهایی را که نیست بچینیم. تا احساس خوشایندی داشته باشیم یا رنج کمتری ببریم. ولی وقتی از واقعیت‌های سخت‌افزاری به سوی واقعیت‌های نرم‌افزاری می‌رویم، در برابر میزانسن مقاومت می‌کنیم. خیالمان تمامی این نوع واقعیت را توی حلق و چشم خودمان و دیگران چپاندن کاری درست و اخلاقی و با مسئولیت است. نیست.

@mardihamorteza

(ادامه👇🏻)

Читать полностью…

مرتضی مردیها

🖌چیزی شبیه جواب

یکم: این وضعیتِ روحی چیزی نیست که اختصاصی به الان و اینجا داشته باشد. بله، کاملاً راست است که بعضی شرایط بد، یا بدتر، چون فقر، تحقیرشدگی، ورشکستگی، رسوایی، داغ و درد (چه شخصی و فامیلی و چه ملی و جهانی) می‌تواند زندگی را بیش از حد دشوار کند، ولی جنسِ سخت‌افزاری این جهان، در نسبت با نرم‌افزارهای عقل و عاطفه ما، چنان است که خوشنودی‌ها بسا که کم و کوتاه است. از هر شغل و طبقه و منطقه و مملکتی، کسانی فکر خودکشی به مغزشان خطور می‌کند و گاه به مرحلهٔ اقدام هم می‌رسد. چون مسأله به این سادگی نیست که مثلاً چشم‌انداز تیره در مملکتی مثل ایران امروز می‌تواند عاملی شاخص در ناامیدی و افسردگی و فکر و عمل خودکشی باشد.

به مایکل جکسون فکر کنید و ویتنی هیوستون؛ در اوج محبوبیت و ثروت. مهم نیست که علت مرگ یکی تزریق نابجا و دیگر اُوردوز بود. چرا باید یکی چنان بی‌خواب و بدخواب می‌شد که داروهای معمول از پسش برنیاید و دیگری از چه چیز باید چنان در گریز باشد که در مصرف مخدر حد نشناسد!؟ مدیر برنامه‌های زنده‌یاد هایده در توضیح علت مرگ ناشی از اوردوز او می‌گفت: «می‌دانید کسانی که به چنین اوجی از شهرت و محبوبیت می‌رسند دیگر نمی‌توانند بدون مصرف مواد روی صحنه بروند.» یاللعجب! اگر اوج شهرت و محبوبیت حاصلش چنین چیزی است، حتی اگر گاهی چنین است، پس ما در این دنیا دنبال چه هستیم!؟ اگر این‌گونه است پس نمی‌شود شرایط بد زندگی را علت شیاع فکر و عمل انتحار برشمرد.

دوم: وضعیت امروز و اکنون ما از جهت سیاسی و مدیریت کلان داستانی است پرآب‌چشم. شاید چیزی مشابه آن و به تأسفباری آن در گوشه کنار تاریخ هم به سختی یافت شود، یا اصلاً نشود. باری، برخلاف آنچه‌ اغلب احساس و ابراز می‌شود این به معنای در قعر بودن از همه جهت نیست. از منظر اقتصادی و رفاهی، در معدل، به‌ تقریب نیمی از جمعیت جهان در وضعیتی هم‌ردیف یا پایین‌تر از ما زندگی می‌کنند. نه فقط وضع رفاهی ما که حتی وضعیت فرهنگی و آموزشی و بهداشتی و مواردی از این قبیل هم جایی در میانهٔ جدول جهانی است. گفتن ندارد که این در موارد بسیاری نه به یمن برنامه‌ریزی‌های دولتی که به رغم آن است. آنچه هست مولود برخی عوامل طبیعی و تاریخی و بعضی تلاش‌ها و علایق مردم و نیز شرایط جهانی است که فرار از آن و جدال با آن، لابد بیش از این، مقدور نبوده است.

اگر بپذیریم که برآورد ما از احوال خود همیشه و به‌ناگزیر در قالب مقایسه‌ها صورت می‌بندد، هر مقایسه‌ای که صورت دهیم، نتیجهٔ خیلی ناامید‌کننده‌ای نخواهد داشت. امیدوارم مرا متهم نکنید که نفسم از جای گرم بلند می‌شود و از واقعیات بی‌خبرم. چنین نیست. هرچند این را هم بگویم که تا جایی که به خیلی فقیرها مربوط می‌شود، یکی دو دهک پایین جامعه، به گمان من، تا حد زیادی خودشان مسئول بدبختی خود هستند؛ کسانی که آنقدر نابخردند که هر چه سرشان در آخوری کم‌مایه‌تر است بیش به جفتگیری و بچه‌سازی و اعزام آنها به تکدی سر چارراه‌ها مبادرت می‌کنند، و حاصل کارشان این‌که جایگاه ما را در آمارها، از آنی که به‌رغم همهٔ ستم‌ها و شرارت‌ها می‌توانست باشد، پایین‌تر می‌کشند.

@mardihamorteza

(ادامه👇🏻)

Читать полностью…

مرتضی مردیها

(ادامه👆🏻)

چپ یک عشق است؛ یک کینه است؛ یک ایدئولوژی است؛ یک دین است. چقدر محتمل است بتوان به کمک استدلال کسی را از عشق، کینه یا دین و ایمان جدا کرد؟ به این مثال توجه کنید: عموم دینداران معتقدند خداوند رزاق است و روزی‌رسان.‌ فرض کنید کسی بگوید: «ولی بسیاری از انسان‌ها، حتی مؤمنان، از گرسنگی تلف شده‌اند». با وجود چنین دیتای مسلم و نقض‌کننده‌ای، آیا ممکن است فرد مؤمن اعتراف کند که در ایدهٔ او خللی وجود دارد؟ هرگز.

او بلافاصله خواهد گفت: «شاید گناهکار بوده‌اند و این جزای آنان بوده، یا شاید مصلحتی در این کار بوده که ما قدرت درک آن را نداریم»؛ باهوش‌ترینشان شاید بگوید: «اصلاً معنای رزاقیت الهی پیچیده‌تر از کارسازی نانی برای گرسنه‌ای است». مهم نیست به چه چیزی متوسل می‌شوند، هرچه باشد چیزی است که کانتراِگزامپل شما را از بیخ و بن بی‌خاصیت می‌کند. بحث و جدل علمی و تجربی با کسانی، که بر اساس ایمان کمونیستی هم، یکبار برای همیشه تصمیم خود را گرفته‌اند، کاری روح‌فرسا است.

در پی گفتن این نیستم که هرکس چنین پیشنهادی را پذیرفت، حتماً کاری اشتباه کرده است. این به میزان خونسردی و اهل بازی بودن افراد هم بستگی دارد. این هم البته هست که با توجه با ماهیت معرکه‌گیرانهٔ سخن‌پراکنی‌های اهل چپ، چون بعضاً مشتری‌گیر هستند، از نوادری از عقلا و نجبا هم بعید نیست پیش خود بگویند: «چرا بر دوش این جماعت سوار نشویم و سخن خود را از این طریق هم به بعضی گوش‌ها نرسانیم!» تقریباً همان کاری که خود اینها با مذهبی‌ها در پنجاه‌و‌هفت کردند.

در این میان، رفتار رسانه و اهالی آن در این زمینه قابل فهم است. اصحاب رسانه، مثل تقریباً هر کس دیگری، در پی مقاصد و منافع خود (مشتری بیشتر، شهرت افروزون‌تر و احتمالاً درآمد) هستند.‌ گفتن ندارد که در پی مقاصد و منافع خود بودن، مادامی که اصول عام اخلاق را نقض نکند، کمترین اشکالی ندارد و کاری است که عموم ما انجام می‌دهیم. هر چند بر سر این‌که چه چیزهایی را می‌توان اصول عام اخلاقی یا مصداقی از آن شمرد، ممکن است اختلاف نظر باشد. از جمله این‌که رسانه‌ای به این موضوع بی‌اعتنا باشد که برنامه‌هایش ممکن است در واقع نوعی معرکه‌گیری با ظاهر فرهیختهٔ گفت‌وشنود باشد که در عمل، بعضی موجودات بیمارِ زیانبار را نفسِ مصنوعی می‌دهد.

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

🟢 دعوت به مناظره👇🏻

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

(ادامه ☝️🏻)

در این شکی نیست، که هرچیزی، تقریباً یا تحقیقاً، حسنی و عیبی دارد، و مهم این است محسنات آن بر عیوبش بچربد؛ و مهم‌تر از این حتی، اینکه اصلاً کنار گذاشتن آن یا پرهیز جدی از خطرات و زیان‌هایش شدنی باشد.

در مورد عصر و نسل اینترنت، همانطور که در باب صنعتی شدن، بسیاری از اعتراضات، به‌ویژه در قیاس با گذشته، به درجاتی از زیاده‌انگاری آمیخته است. یکی از خویشان جوان، در فضایی که چند نفر از ما دور هم نشسته و هر کس در گوشی خود بود، پرسید: قبلاً که این نبود مردم چکار می‌کردند؟ گود کوئسشن! البته‌ که برخی کارها که می‌کردند همانی است که امروزه از کم و کسر آن نگران و نالانیم. از جمله اتصال بیشتر و عمیق‌تر با طبیعت و خویش و همسایه و کسب تجربه‌های آغازین کودکانه حتی از عرصۀ بازی در کوی و برزن.

ولی فقط این نبود؛ به گمان من حتی بیشترش هم این نبود. کم نبود که بچه‌ها با همین رفتن به کوچه و طبیعت برای بازی و به‌ قول امروزی‌ها اکسپلور، خود و همالانشان را در معرض خطر قرار می‌دادند. سرهای شکسته، صورت‌های آسیب‌دیده، در چاه‌ افتادگی، سوختگی، آزار حیوانات، و مواردی از این‌ها بدتر، اتفاقاتی بود که بسا بر اثر همین سرگرم نبودن بچه‌ها در محیط خانه روی می‌داد. در مورد بزرگترها هم ماجرا خیلی بهتر نبود. سربه‌سر گذاشتن و تمسخر و غیبت و ادعاهای گزاف و نقالی خاطرات دروغ و معرکه‌گیری، یا هم سررفتگی حوصله و خاموشی و بُق کردگی و غرقگی در فکرِ حسرات قدیم و انواع فساد و شرارت ناشی از بیکاری هم بود که اگر اینک اینترنت و گوشی بخش‌هایی از آن را منتفی کند باید جزو محسنات آن برشمرد.

بعضی چنان از غور بیش از حد کودکان و نوجوانان در شبکه‌های وب می‌نالند که گویی پنجاه یا صد سال پیش همالان آن‌ها اغلب در حال مطالعه و کوشش و کشف و همیاری و نیکوکاری بودند. اینطور نبود. انبوهی از در و دعواها چه میان همسایه‌ها و چه درون خانه ناشی از «شیطنت» بچه‌ها بود که اینک نیست یا خیلی کمتر است. بسیاری از سر کوچه ایستادن‌ها و متلک گفتن‌ها و یقه‌کشی‌ها و بد و بیراه گویی‌ها میان جوانان، جدای از سطح پایین فرهنگ، یک قسم هم لابد محصول دنیای محروم از سرگرمی اینترنتی بود. همین‌ الان هم گوشی و اینترنت از مردم گرفته شود، لزوماً فقط چیزهای خوب جایگزین آن‌ نمی‌شود.‌ پس شکر و شکايت از آن بهتر است مخلوط باشد.

باری، با فرض اینکه دنیای اینترنت زیان‌ها‌یی هم دارد و گاهی جدی، پرسش این است که در مقابل آن چه می‌توان کرد؛ و پاسخ اینکه هیچ. البته هیچ هیچ که نه. در مقام تربیت و توصیه و اخلاق و اعتدال، همچون در همۀ موارد دیگر در اینجا هم می‌توان و می‌باید کوشید؛ اما اینکه در طمع یک راه حل «اساسی» (لابد خداحافظی با آن و برگشت به اعصار پیشامدرن) زبان خود و گوش دیگران را بفرساییم ترسم بیهوده باشد.

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

(ادامه☝️🏻)

خلاصۀ کلام، هرچند میلیاردها صفحه راجع به توضیح و توجیه گرایش چپ، خاصه بنیاد آن در مانیفست نوشته شده، ولی چپ یک فکر نیست، یک غریزه است؛ برای همین هم با بحث و استدلال نمی‌توان از پس آن برآمد. شما در برابر کودکی که فلان اسباب‌بازی یا خوراکی را می‌خواهد و نوجوانی که نمی‌خواهد کسی به او امر و نهی کند، و جوانی که میل هم‌کنشی از او سرریز کرده، تمام استدلالات عالم را هم جمع کنید، کاری از پیش نمی‌برید. چون اولی خواهش است و دومی دانش، و اینها چون از جنس هم نیستند از پس هماوردی هم برنمی‌آیند.

البته در موارد بسیاری هست که دانش، با مکانیسم دوربینی و مجموعۀ معادلات، میلی را تعدیل کند؛ باری، این دو شرط دارد: یکی اینکه شدت میل به بخش‌های محاسباتی-منطقی مخچه صدمه نزده و آن را گروگان نگرفته باشد و دوم اینکه چیزی از سنخ عقل و احتیاط و فکر در فرد یا گروه مورد بحث اساساً وجود داشته بوده باشد (هر چند انگار هر دو نهایتاً یکی است). با چپ‌ها (همان کمونیست‌ها یا نئوکمونیست‌ها) بحث و جدل نکنید. با این کار دارید به آنها نفس مصنوعی می‌دهید. کسی که استدلال را پای غریزه سر می‌برد و جز گریه و زاری و لب‌ورچیدن و داد و بیداد و در و دعوا و نهایتاً کشت و کشتار کاری بلد نیست. بهترین چیز برای او این است که با حرف‌های معقول، عقده‌هایش را قلقلک دهید.

حواس ما باید جمع هم‌فکران و نیز بی‌طرفان باشد. هم‌فکران، تا جمع (حامیان لیبرالیسم محافظه‌کار) فهم و هم‌گرایی بیشتری بیابد؛ و بی‌طرفان، تا شکار دشمنانِ شرم و اندیشه نشوند. اگر دنبال این هستید که با نشان دادن تناقض‌ها، ناهمسازی‌ها، خودخواهی‌ها، خطاها، و غیراخلاقی‌بودن‌ها، چپ‌ها را رسوا کنید، در اشتباهید. مگر یک نفر یا یک گروه را چندبار می‌شود رسوا کرد؟ چپ بچه است‌. نوجوان گستاخ سرتاپا غریزه است. غریزه، رسوایی برنمی‌دارد. به‌ویژه وقتی متراکم و پرزور باشد. رسوایش هم بکنی چند لحظه سرش را زیر می‌اندازد و بلافاصله روز از نو، روزی از نو. عاشق است.‌ از آن رده عاشق‌هایی که ابتدا زیر پنجرۀ معشوق گیتار می‌زند، ولی اگر جواب مثبت نشنید می‌رود و با قمه برمی‌گردد.

بی‌دلیل نیست که بزرگترین شاعران و خطیبانِ اینان حامی سلاحداران هم بودند. عاشق (عاشق مجنونی که به ادویه و ادعیه نیاز دارد) البته حسن تعبیر است، ولی با اینان از این جهت مشترک است که چون از عقل و منطق و نصیحت درکی ندارد از آبرو هم چیزی سرش نمی‌شود. عشق مجنونی یا غریزه، نصیحت و پند نمی‌شنود. پس دنبال به رخ کشیدن رسوایی‌هایش نباشید. او دردش نمی‌آید. اولاً چون بنیان حرکتش غریزه است و دوم چون شدت میل سرکوفته نگذاشته عقلش رشد کند‌. می‌گویند به کسی گفتند: «روز رمضان داری روزه می‌خوری، می‌دانی کفاره دارد؟» گفت: «کفاره!؟ کفاره چیست!؟ آن را هم می‌خورم!»

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

📚 کتاب «باغ اپیکور» فراهم آمده از سه کتاب پیش‌تر منتشر شده است، با حذف و بازتنظیم برخی فصول و افزودن مقالات تکمیلی به آنها، به اضافهٔ کتابی که قرار بود با نام «دفاع از لذت» چاپ شود و نشد.

این کتاب ضمن حفظ ارکان سه کتاب «دفاع از عقلانیت»، «دفاع از سیاست»، و «فلسفه‌های روانگردان»، در ویراستی بازبینی شده و همراه با حذف و تعدیل، با مقالات دیگری تقویت و تکمیل شده و در چینشی جدید، سامان معنایی و موضوعی بهتری یافته است.

ضرورتی که برای تدوین این کتاب در شمایل کنونی حس شد این بود که گمان می‌رفت بازبینی و بازآرایی مطالب آن کتاب‌ها و تتمیم آن با نوشته‌های تازه‌تر، بعد از حدود دو دهه، و جمع‌آوری آن دسته از کتاب‌هایم که شامل نظریه‌پردازی‌هایی بوده است که من بیشتر به‌واسطهٔ آنها شناخته شده‌ام در یک مجلد، می‌تواند در شناخت دقیق‌تر و درست‌تر «راه من» که روایتی از لیبرالیسم محافظه‌کار است کمک کند.

@mardihamorteza

📌 خرید اینترنتی

Читать полностью…

مرتضی مردیها

📌 گویا سایتی وجود دارد به نام «ایران‌کتاب»؛ که از جمله برخی کتاب‌های مرا هم به عرضهٔ نمایش و فروش گذاشته است؛ که البته تا اینجای کار دستشان هم درد نکند. باری برای کتاب اخیر من، «باغ اپیکور»، شرحی هم قلمی کرده است از محتوای کتاب.

توضیحات آن به‌قدری پرت، بی‌ربط و بلکه وارونه است که هرکسی از کلیات افکار من مطلع بوده یا این کتاب را تورقی نموده باشد و این شرح را بخواند، احتمالاً به من حق می‌دهد که هر بدی‌ای که از آب و خاک به عمل آمده به این دم و دستگاه بشمارم؛ ولی من شاید چون از بس تیر خورده‌ام جوجه‌تیغی شده‌ام و تیرهای دیگری بر من چندان کارگر نیست، انگیزهٔ کافی برای چنین کاری ندارم. این مطلب را بیشتر به این منظور می‌نویسم که خوانندگان احتمالی را هشدار بدهم.

اینکه این متن را از چت‌جی پیتی یا هر درپیتی دیگری گرفته‌اند توجیه موجهی نیست.

مورد دیگری از خرابکاری این مجموعه هم گفتنی است: سال‌هاست زیر نام همسر من، سرکار خانم دکتر محبوبه پاک‌نیا، کورایترِ من در کتاب «سیطره جنس»، عکسی از بانوی دیگری گذاشته و چندین بار تلفن و پیام و تذکر برای برداشتن آن هم سودی نبخشیده است.

کسب‌وکار با کالای فرهنگی الزام نمی‌کند که دست‌اندرکاران آن فرهیخته باشند، ولی اقتضا دارد که چون هر کاسب خوب دیگری، دستگاه تشخیص عرفی خود را از حالت آکبند خارج کنند.

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

🖌فردوسی پیامبر ایران

شاه‌نامه، به گمان من، با مقادیر زیادی مصلحت‌اندیشی نوشته و سپس سروده شد. اوج ابراز مخالفت فرهنگی با اشغال ایران بود، باری نمی‌توانست بیش از این در نفی بیگانه صراحت نشان دهد. به نمادهایی توسل کرد چون ضحاک و از زبان کسانی سخن گفت چون رستم فرخزاد. گذاشت تا باقی آن را خود بفهمیم. آخر، حریف خانگی هم شده بود.

این هم از عجایب تاریخ بشر است که استعداد این را دارد که پس از چند نسل، قتل و غارت را از یاد ببرد و آیین قوم مهاجم را بپذیرد و حتی کاسهٔ از آش داغ‌تر شود. این‌قدر که ایرانیان دربارهٔ آیین اعراب گفتند و نوشتند خود عرب‌ها هرگز نکردند.

سامانیان با زیرکی و احتیاط، شرمساری از عرب‌زدگی و عربی‌زدگی را آغاز کردند؛ چرخشی آشکار ولی آرام. آشکار، چون سکوت یا وارونه‌نمایی بیش از آن، خیانت بود؛ و آرام چون علما و عامه، قدری از سر منفعت قدری از سر جهل و تعصب، قدرت شورش و بلوا داشتند. با سامانیان و فردوسی گویی همه‌چیز برای بازگشتی باشکوه فراهم بود.

باری، بدشانسی ما این بود که جانشینان سامانیان ترک‌نژاد بودند و محمود غزنوی وقتی شاهنامه را خواند خود را در جای افراسیاب دید. برای همین روی در هم کشید و رستم را مسخره کرد. این عجیب است که سلطان محمود که هم قدرتی بزرگ شد و هم در زمان او خلیفهٔ عباسی نه قدرتی داشت نه اعتباری، چرا سعی داشت مشروعیت از او بگیرد. چرا ایرانیان و امثال فردوسی را به رفض منسوب می‌داشت و به ساز بغداد می‌رقصید؟ چرا نکوشید حکومتی مستقل برپا کند و امپراتوری ایرانی را صاحب شود و خود را دنبالهٔ ساسانیان نماید؟

پاسخی که به نظرم می‌رسد اینکه او، همچون تمامی جانشینانش از سلجوقیان و خوارزمشاهیان و تیموریان، از تورانیان بودند، یا خود را چنان می‌دیدند، و ایران را رقیبی می‌شمردند که باید از آن انتقام گرفت. و برای این منظور چه بهتر که با دشمن دیگر ایران، یعنی اعراب همدست شوند. 

گاه در تخیلاتم چنین می‌انگارم که اگر محمود معادل کسر کوچکی از شیردلی و سرداری که داشت، زیرکی هم داشت، برمی‌خاست به طوس می‌آمد و فردوسی را می‌ستود و او را وزیر خود می‌کرد.‌ باری، این تخیل غریب ناشی از آن است که گمان می‌بریم حاکمان ایران ایرانی بودند.

نقل است که سلطان غازی (لقبی که عباسیان به محمود دادند چون با قتل و غارت هند آیین آنان را توسعه داده بود) وقتی شاهنامه را خواند (یا برایش خواندند) گفت شاهنامه خود هیچ نیست جز ‌حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار رستم هست. شاید منظورش از رستم‌های سپاهش نسخه‌های دیگر اشکبوس و کاموس و دیگر نام‌آوران تورانی بودند که هنگامی که از رستم، که به‌زودی به‌دست او نابود شدند، نامش را پرسیدند گفت:
«مرا مادرم نام مرگ تو کرد
زمانه مرا پتک ترگ تو کرد»
آری، سلطان محمود که فردوسی در وصفش به‌حق گفت:
«چو اندر تبارش بزرگی نبود
نیارست نام بزرگان شنود»
درد گرز رستم را در ترگ خود حس می‌کرد.

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

🖌تو شغالی هیچ طاووسی مکن!

در تاریخ بلندِ چند هزاره، سه حملهٔ بزرگ علیه ایران صورت گرفت. سه حملهٔ موفق، که ضمن آن، حکومت‌هایی بلند و شاهنشاهانی بزرگ در این کشور از کار کنار رفتند و حمله‌کنندگان برای مدتی طولانی بر سرنوشت ایرانشهر مسلط گردیدند. از این میان، حملهٔ اسکندر تنها موردی بود که از طرف یک جماعت فاجعه و فقیر و فلک‌زده نبود. دوتای دیگر بود؛ از سعد وقاص تا تموچین چنگیر. باری، از این دو هم اولی بدتر بود. چنگیز و جانشینانش نیمی از دنیای زمانهٔ خود را گرفتند و البته فقط کارهای بد نکردند. یکی از کارهای خوبشان نمدکوب کردن خلیفهٔ عباسی و پایان دادن به امپراتوری عرب بود. مغول‌ها به تدریج قدری شکل آدم پیدا کردند و در فرهنگ کشورهای فتح شده محو شدند و امروز هم از کشورشان یک شندره بیش باقی نمانده است.‌

عرب‌ها ولی با غارت ایران، از غارت کاخ‌ها و گنجینه‌ها تا غارت فرهنگ و نظام اداری و سیاسی، و به کمک اخذ «مالیات بر تمدن» (همان جزیه) کوشیدند از موقعیت یک قوم نیمه‌وحشی بیابان‌گرد به یک امپراتوری تغییر کنند. آنها هم‌ مثل مغول‌ها شعارشان این بود که شمشیر و شرزگی و سبعیت از ما، تمدن و فرهنگ از دیگران؛ و ما با آن این را می‌رباییم و به خود می‌چسبانیم. باری، چون بادآورده را گاه باد می‌برد، به‌ویژه برای بی‌لیاقت‌ها، عرب دوباره به قومی فلک‌زده تبدیل شد.

در طول قرن‌ها زائده‌ای بود بر دم عثمانی. جنگ‌های جهانی به‌ناگزیر و گاهی ناخواسته و حساب‌نشده جغرافیای جهان را تغییر داد. در این میان، از آن مرده‌ریگ روی ریگِ روان، کشورک‌ها و شیخ‌نشین یا شیخ‌بخواب‌هایی درست شد که تا همین اواخر پشت پاکت سیگار برای بانک دستور واریز پول می‌نوشتند؛ و همه‌جا نشان می‌دادند ما همان بازماندگان شیر شتر و سوسماریم. (چیزی که نه فقط فردوسی بزرگ در شاه‌ِ نامه‌ها بل حتی کسی چون ناصرخسروِ به‌شدت آیین‌مدار هم در سفرنامهٔ حج خود به آن اشاره کرده است.)

از جنایت‌های حیرت‌انگیزی چون بستن پیکر حاکم خلع شده به سپر ماشین و کشیدن آن در خیابان‌ها (عراق) تا حمله به یک دیر و سربریدن چند پیرِ از دنیا و سیاست گسسته (الجزایر) تا رفتن به قعر جدول فقر و افلاس با وجود داشتن بزرگترین رود جهان و مهم‌ترین آبراه و همسایگی مدیترانه و سابقهٔ پنج‌هزارسالهٔ تمدنی؛ البته دزدیده شده از قبطی‌های غیرعرب (مصر) همه نشانهٔ این بیت بود که:
من از روئیدن خار سر دیوار دانستم
که‌ناکس کس نمی‌گردد بدین بالانشینی‌ها.

این بود تا کشف نفت در حوزهٔ خلیج فارس و در مناطق عرب‌خوابِ جنوب آن. نفت مثل بارانی بود بر کویر تشنگان، و قدری از آن افلاس را روپوش کرد. باری، کاری شگرف از آن برنیامد. عرب با وجود نفت هم باید به کرنش پیش پای پادشاه پارس می‌آمد به تکدی لقمه‌ای امکان و آبرو.
تا اینکه، تا اینکه چهارمین و اخیرترین حملهٔ بزرگ بر ايران‌زمین وارد آمد؛ از همهٔ آن قبلی‌ها کوبنده‌تر و بیش نابودگر: قهرمان دو سرعت را گرفتند، خواباندند، دست و پایش را شکسته و بستند، تا هر چه لاک‌پشت و قورباغه و تمساح و روباه شل و گرگ گر که هست او از پیش بیفتند.

حالا هم که گویا قرار است یک لوطی بیاید و با عنترش جای دوست و دشمن نشان دهد.
اُف بر این زمانهٔ غدار و روزگار قدار که با بزرگترین تمدن تاریخ اینگونه نامردی می‌کند. باوجود‌این، ما از میدان بیرون نمی‌رویم.
قصهٔ ما و ایران، ما و پارس، از آتشکده آذر تا خلیج فارس، این است:
مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم
خبرش بده که جانم بدهم به مژدگانی

و خطابمان به گشنه‌گداهای مصداق این زبانزد که «کی مرد که تو عزیز شدی؟» اینکه
های ای فرعون ناموسی مکن
تو شغالی هیچ طاووسی مکن
و اگر شرح بیشتر ماجرا را می‌خواهید خود بخوانید.


@mardihamorteza

(ادامه👇🏻)

Читать полностью…

مرتضی مردیها

🖌 استعمار ادبی

دوست خوبم؛
سرکار خانم سایه اقتصادی‌نیا

می‌دانید که شما را همچون صاحب‌نظری نادر در نقد ادبی و صاحب‌قلمی نغز در سنجش شعر و شاعران معاصر ستوده‌ام. جایگاه شما، به‌عنوان یک منتقد ادبی، به‌ویژه در میان بانوان، ممتاز است. باری، مطلب شما را راجع به رمان «لولیتا‌خوانی در تهران» خواندم و بسیار جا خوردم‌.

من به میزان کم یا زیادِ ارزش ادبی و راست‌نمایی این کتاب کاری ندارم و شما هم به این‌ موارد اشاره‌ای نکرده بودید. یک‌راست رفته‌اید سراغ محتوا و جهت‌گیری سیاسی و ایدئولوژیک کتاب که به اصطلاحِ نخ‌نما‌ شدهٔ این‌ روزها عبارت است از سفید‌شویی امریکا و ندیدن ماهیت این امپراتوری که می‌کوشد هم با نیروی نظامی و هم با ایدئولوژی‌اش بر تسخیر دنیا سرپوش بگذارد.

به‌قول‌رایج، شستم خبردار شد که شما هم (تاحدی شبیه آن روشنفکر دینی که یک‌بار با شدتی تمام نقدش کردید) بالاخره دریافته‌اید که نون و آب و آبروی روشنفکر و ادیب در امریکا‌ستیزی و رصد این کشور از چشم چپ‌ها و نیز جناحی از دمکرات‌ها است.

این را هم اخیراً از یک پست خودتان فهمیدم که استادی که شاگرد ویژهٔ ایشان بوده‌اید، چه مارکسیست غریبی بوده؛ از راستهٔ آنهایی که عمری بعد از ترقه‌بازی کودکانه‌ای به‌ نام سیاهکل از آن با نام حماسه یاد می‌کنند و الان بعد از نیم قرن از این حکومتی که خود به‌ بار آورده‌اند با کمال احتیاط (!) انتقاد‌هایی می‌فرمایند. نیز استنادتان به کسی به‌ نام حمید دباشی هم برایم تعجب‌آور بود. یک‌بار به مطلبی در صفحهٔ یکی از مریدانش برخوردم که زیر عکسی از او نوشته بود: «یک مرد مهم در نیویورک»؛ خنده‌ام گرفت که چقدر او تلاش کرد در دانشگاه کلمبیا جانشین آن ادوارد ناسعید شود و با نقدهای تیپیکِ روشنفکرانِ جهان سومی بیاید داخل تیترها و نیامد، و فکر کردم چقدر سخت است کسی فکر کند مهم است، ولی واقعاً، به تعبیر خودتان، با هیچ معیاری، نباشد.

اینک شما نگران ایران هستید. کاملاً به‌جاست. همه هستیم؛ ولی رصد شما از اوضاع ایران از بابت رفتار استعماری امریکا و رد پای پوشیده آن در یک رمان است! ایران و نظامش در این چهل و چند سال دغدغه‌ای فکری برای اهل ادبیات در جهت نقدی اساسی و یافتن ریشه‌های پنجاه و هفت (و نه نق‌زدن‌های مرسوم) فراهم‌ نکرد، فقط احتمال حمله به این زمین سوخته از سوی امریکا و کسانی که در تولید ادبی شاید مختصر همراهی با آن و زمینه‌چینی برای آن کرده‌اند، این‌طور صدای‌شان را در می‌آورد!

از این می‌گذرم که با چند تا واسطه و چسب و وصله می‌شود رمان «لولیتا‌خوانی در تهران» را به حملهٔ آمریکا به ایران وصل کرد. از این هم می‌گذرم که حملهٔ نظامی به ایران اصلاً کار خوبی است یا بد. توجهم به این است که شما مثل انبوهی از ادیبان و روشنفکران، نگرانِ نیم قرن جنایت و عقب‌افتادگی ملی نیستید؛ نگران اعلان و اظهار این هستید که برای حل مشکل ایران هم باید متوجه استعمار امریکا باشیم؛ غولی وحشتناک و جهان‌خوار که باید به چراغ جادو بازگردانده شود! من هم البته موافقم که امریکا در حق ایران جنایت کرده است، ولی در پنجاه و هفت، نه سی و دو، و الان هم بستگی دارد به کدامِ آن دو شیوه عمل کند.

@mardihamorteza

(ادامه👇🏻)

Читать полностью…

مرتضی مردیها

🖌انسان‌ نو، مشکلات‌ کهنه

در جریان اشتراک‌گذاریِ غزلی از سعدی در اول اردیبهشت و نیز آواز همان غزل به صدای استاد شجریان، دو فقره انتقاد، بلکه اعتراض، صورت گرفت که چون در نزدیکی به ادب و دوری از جسارت نمرهٔ کافی نمی‌آوردند «بلاک» شدند. با این حال گمان دارم توضیحی دربارهٔ آن به کار مستمعان می‌آید.

یکی گفته بود: «بوستان و گلستان را خواندم، آن‌ها را بسیار کهنه یافتم و نه چیزی در آنها که به درد انسان قرن‌ بیست‌ویکم بیاید». جای پرسش است که درد انسان قرن بیست‌ویکم چیست که با درد انسان زمان سعدی فرق کند؟ اینکه آیفون ۱۵ می‌خواهد، یا درگیر داده‌های تلسکوپ وب است، یا از عوارض بد ناشی از هوش مصنوعی در آینده می‌هراسد، یا در تدارک سفر توریستی به مریخ است، یا دغدغه‌مندی نسبت به اینکه کووید حادثه بوده یا توطئه، یا بحران اضطراب و ناخوشی‌های روانی، یا مشکل اضافه وزن و نگرانی از اثرات فست فود و غذاهای تراریخته ...؟

هرچند تفاوت‌هایی چشمگیر میان انسان معاصر و بشر قدیم به نظر می‌رسد، باری به گمانم قسم عمدهٔ آن بنیادین نیست. انسان در عصر حاضر و گذشته و آینده چهار-پنج مسئلهٔ جدی و اساسی بیشتر ندارد: سلامت، صلح، احترام، دلبستگی، و امکانات؛ که وارونه‌های آن می‌شود بیماری، جنگ و دعوا، تحقیر و زورگویی، دلزدگی و تنهایی، و فقر و فلاکت. فارغ از برخی تفنن‌ها و ظواهر نو و متفاوت، در استرالیا یا کانادا، در چین یا مصر، دغدغه‌های اصلی آدمیان و غم و شادی و رضایت و نارضایی و افتخار و سرشکستگی آنها ناظر به همین موارد است. از قضا، بسیاری از سخنان سعدی در اطراف همین موضوعات می‌گردد.

توصیف‌ها و توصیه‌های او گرد تعارض درویش و مالدار، پادشاه و رعیت، پیر و جوان، عاشق و معشوق، سیاست و جامعه، عالم و عامی، آسودگان و آزمندان، و نیز راه‌های کاستن از عیب‌های هر کدام این‌ها می‌گردد. برشمردن عیب و حسن هرکدام‌ در متن تجربه، زیسته یا شنیده، و دادن شاه‌کلید‌هایی چون اعتدال میان دوتایی‌های متضاد ( از قبیل اخلاق مقابل میل) و تحذیر از پرتگاه‌های افراط و تفریط (مانند عامه‌ستایی مقابل عامه‌نکوهی) همیشه و همه‌جا‌کارآمد است؛ چه فرق می‌کند که داستان‌ها یا مشاهدات از جامع دمشق باشد یا خندق طرابلس یا مواجهه با حرامیان بامیان یا فقهای شیراز؟

اعتدال و عقلانیت و انسانیت تعلیم سعدی است؛ چیزی که تعلیم امثال مولوی و حتی حافظ نیست. اگر شاگردان خوبی برای آن باشیم بخت آن هست که رنج کمتری ببریم و بدهیم.

انتقاد دیگری اشاره به این داشت که چرا از شجریان «بت» درست می‌کنید، لابد شما غزل سعدی را با او شناخته یا بازشناخته‌اید وگرنه بسیاری، از جمله، در برنامهٔ گل‌ها، از سعدی غزل خوانده‌اند. خب من هم‌می‌توانم بگویم: «لابد شما سعدی را با برنامهٔ گل‌ها شناخته و بازشناخته‌اید، اجازه بدهید دیگرانی هم با دیگرانی به این مقصد برسند.‌» من نگفتم فقط استاد شجریان بوده‌اند و ستایشی هم‌ نکردم که‌ معنای «بت‌سازی» بدهد.

باری، شما از این «بت‌شکنی» چه غرضی دارید و چه سودی می‌برید؟ من از گونه‌شناسی مخالفان خشمگین استاد بی‌خبر نیستم، ولی دعوایی نیست.‌ من حتی اگر ستایشگر بی‌حرف‌ونقل وجه هنری یا سیاسی یا حرفه‌ای ایشان هم باشم،‌ نظرم را اعلام می‌کنم؛ شما هم‌می‌توانی «لایک» کنی یا نکنی، یا حتی عدم رضایت خود را، به آیین ادب و فروتنی، ضمن «دایرکتی» اظهار کنی؛ شکل تند و تیز و همراه با بد و بیراهش را هم البته می‌توانی در صفحهٔ خودت یا هرجای دیگری که دستت رسید مطرح نمایی. «تمام!»

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

🖌 نیمی اصول نیمی ادا

یک قالب کلیشه‌ای در زبان عربی هست که می‌گوید: الفلان‌‌‌‌ُ فلانان. و معنا و مفهوم آن این است که یک «فلان» نداریم دوتا داریم. البته گویا عرب‌ها از بعضی چیزها دوتا دارند و از خیلی چیزها هیچ. بگذریم. اصلاً به ما چه.
غرض اینکه در شناخت رییس‌جمهور فعلی آمريکا باید دانست که الترامپ ترامپان. یک ترامپ داریم که ریپابلیکن است؛ به شکلی تیپیک و الگووار، همانطور که بزرگان و عالیجنابانی چون بوش، ریگان و تاچر.

وقتی سخن از کوچک کردن دولت است و کسر و حذف بودجه‌های حمایتی و نان‌خورهای اضافی و الکی، و کنترل مهاجرت و مخالفت با به محاق رفتن متروپل و رسوا کردنِ نژادپرستی علیه نژاد سفید، و تأکید بر منافع ملی، و نیز مخالفت با خردجال‌بازی‌های آخر‌الزمانی مثل انتخاب جنسیت و انکار قهرمانان تاریخی به جرم مرد یا امریکایی یا نژاده بودن، و ایستادگی مقابل افراط‌کاری‌ها راجع به محیط زیست، حقوق بشر و فمینیسم یا در واقع دماسکه کردن کمونیست‌هایی که پشت اینها پنهان شده‌اند یا هم کسانی که کمونیست نیستند، صرفاً «نیست‌»اند و به‌سادگی دنبال غریب‌گویی به قصد دیده شدن‌، معظم‌له پرچمدار مبارزهٔ مقدسی هستند با دمکرات‌ها/چپ‌ها که قصد دارند هر مرزی را پاک کنند و جهان را به یک شیرتوشیر تمام‌عیار بدل نمایند؛ شرافت‌ها را از بساط زمین برچینند تا رذالت‌ها رذالت دیده نشود؛ سکهٔ رایج جلوه کند، نه چیزی که باید مکافات شود.

البته در این زمینه‌ها ایشان کمی کمتر از برخی همتایان و پیشگامان دچار خجالت و کمرویی است. اما این تمام ماجرا نیست؛ یعنی تمام ترامپ این نیست. علاوه بر‌ آن، ایشان شخصیت ویژه‌ای هم دارند. چیزی که‌ ممکن است در تداول عامه از آن با تعابیر منفی یاد شود. باری، عنوان آن بماند، هر چه باشد، آن شخصیت با چنین رفتارهایی شناخته شده: کارهای سخت را آسان جلوه دادن؛ با اطمینان بیش از حد سخن گفتن و قول دادن؛ به جنبه‌های تبلیغاتی کارها بیشتر توجه کردن؛ خود را بسیار برتر از هم‌ردیفان معرفی کردن؛ زیاد سخن گفتن و زیاد خط و نشان کشیدن و از این قبیل.

ضروری است در ارزیابی و نقد ایشان سهم این دو وجه از هم تفکیک شود و خوب و بد هر یک جداگانه برآورد گردد. و از آنجا که ما ملت در این نزدیک نیم قرن شانس‌علی تشریف داشته‌ایم، خوبی‌ها و نقاط قوت ایشان (همان ریپابلیکیگری) بیشتر به کار ملت و مملکت خودش می‌آید، و آنچه نقطهٔ ضعف ایشان دانسته شده (شوآف و خالی‌بندی) بسا که گریبان ما را بگیرد.

البته آنچه‌ گفتم ابداً ناامیدی نیست. در شرایط بسیار بهتری نسبت به سال‌های اخیر قرار داریم. کسانی که عمری نقش ترساندن را بازی می‌کردند الان دارند دیالوگ‌های نقش ترسیده را تند تند و هول‌هولکی از بر می‌کنند. تا حدی که تراژدی را به کمدی بدل کرده‌اند. همین خوب است؛ خوب‌تر هم می‌شود.

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

(ادامه👆🏻)

با این حال، بد نیست حالا که ایام‌ خجستهٔ نوروز هم در حال اتمام و توی ذوق زدن‌ مردم گناهش کمتر است به یک نکته اشاره کنم که به گمانم منشأ این امیدواری خطا است. اینکه باید دشمن را تحقیر کرد، درست. علی‌الخصوص که وجوه کثیره‌ای از انواع حقارت را مکرر از خود نشان داده باشد. باری، این درست نیست که به‌طور فله‌ای مشتی از اوصاف بد را نثار آنها کنیم. بسا که غلط‌انداز و گمراه‌کننده باشد.

اینکه کشور ما اسیر نوع بدخیمی از غارت منابع است، درست. اینکه پول‌ها چنان به دست بالاترین سطوح تصمیم‌گیری به یغما رفته است که‌ نگو و نپرس، درست؛ اما اگر کسی بر این اساس بگوید که پول مهم‌ترین چیز برای اینان است، اگر منظورش آدم‌های ردیف اول باشد، اشتباه می‌کند. اینکه برای این حکومت بقا به هر قیمت (دقت کنید به معنای مطلق کلمه، به هر قیمت) اولین و آخرین هدف است، درست؛ ولی اگر کسی تصورش این باشد که برای رأس و معاونان اصلی، هر نوع بقایی بقا است تصوری اشتباه است.

به گمان‌ من، هر چقدر هم غارت و اسراف وجود داشته باشد، برای ردیف‌اولی‌ها، پول در اصل باید به کار لبنان و پلستین و یمن عراق و افغانستان بیاید. در غیر این‌صورت اهمیت چندانی ندارد. بقا هم همینطور. برای این‌ها بقا مهمترین مسأله، بلکه تنها مسأله است؛ اما چه بقایی؟ بقایی را که مستلزم و مشروط به دوستی با امریکا یا حتی دشمنی‌نکردن با او باشد، نمی‌خواهند. حتی برجام را هم برای تسهیلِ تدارکِ مالیِ عمقِ استراتژیک می‌خواستند. منظور آقای ترامپ از اینکه در برجام، حکومت ایران کلاه سر دولت آقای بایدن گذاشت، همین بود.

من هم شنیده‌ام که در میان برخی ارکان حکومتی هم هستند کسانی (حتی از نظامیان عالی‌رتبه) که با این دشمنی بی‌قیدوشرط با امریکا ناموافق‌اند، ولی گویا آنها در تصمیم نهایی کاره‌ای نیستند. آنچه هم اینک به عنوان مذاکرهٔ غیرمستقیم با امریکا مطرح شده است، با توجه به اینکه می‌دانیم کلیات نامه و بلکه اخطاریهٔ آقای ترامپ چه بوده، به نیت یک مذاکره و مصالحهٔ واقعی نیست؛ مدیریت افکار عمومی بین‌المللی و پیشگیری از شیوع تصور جنگ‌طلب مطلق بودن است؛ و البته کش دادن و وقت خریدن.

بر این اساس، به گمانم بهتر است از خوش‌باوری‌های زود و زیاد پرهیز کنیم. به‌خصوص که تجربه نشان داده است غرب و امریکا و حتی آقای ترامپ، چه در فشار حداکثری چه اقدامات روی میز و زیر میز، از پیگیری جدی تا مرز به نتیجه رساندن آن و حل اساسی معضل، از اراده و مداومت کافی برخوردار نیستند. شاید چیزی که بیشتر بتواند موضع امید باشد، وقوع برخی جایگزینی‌های اجباری در رأس هرم در اینجا باشد که احتمال آن رو به افزایش است، اما به شرطی که مثل منتظران کلافه، هر لحظه چشم به راه نیندازیم که پیک کی از راه می‌رسد.‌

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

(ادامه👆🏻)

ما الان دچار یک حکومت بسیار بد هستیم؛ و دچار یک وضعیت مالی و اقتصادی پر از اضطراب و نارضایتی. در عرصهٔ جهانی هم اتفاقات و حتی روال‌های ناخوشایند کم نیست. زندگی‌های شغلی و فامیلی و خانوادگی و فردی ما هم هر کدام به تفاریق مصائبی دارد که منشأ ناراحتی و غصه است. هر آی‌کیوی زیر متوسطی هم می‌فهمد که خوب است، بلکه ضروری است که هر کسی برای تغییر و بهبود این اوضاع هرکاری از دستش برمی‌آید صورت دهد. این بدیهی است. سخن بر سر محافظت از خود است، وقتی امکان تغییری نیست یا عجالتاً نیست.

انسان‌ها اگر می‌توانستند وضعیت گرما و سرما و بارش را مطابق علاقه و نیاز خود تغییر می‌دادند؛ ولی نمی‌توانند، به‌ جای آن چتر و پالتو و کولر و بخاری به کار می‌برند. یا حتی ساده‌تر: به زیر سایه یا آفتاب یا سقف پناه می‌برند. چون بسا واقعیت‌ها که موذی است و تغییر بنیادین آن هم دور از دسترس. برخی عوامل آسیب‌رسان اجتماعی و روانی هم همین گونه است و با آن همین کار را می‌شود کرد. ساده‌ترین نمونه آن، که بارها گفته‌ام، کنترل و تنظیم ورودی‌های اخبار است. نه فقط خبرهای سیاسی و نه فقط از خبرگزاری‌ها؛ سعی در اندازه نگه داشتنِ هر نوع ورودی از سنخ اطلاع و خبر حتی در گپ‌زدن‌ها. باری، فقط این نیست. دو چیز دیگر هم هست: یکی نوع نگاه و دیگری هم نشخوارهای فکری. چاره‌جویی عملی برای اینها اصلاً به سادگی گفتن آن البته نیست، هرچند کارَک‌ها، کارچه‌هایی می‌توان کرد.

در مورد نقش نگاه ما به امور، لازم نیست کسی فیلسوف باشد تا دریابد که آنچه ما عموماً واقعیت می‌خوانیم ترکیبی است از واقعیتی که هست و آنزیم‌هایی که درک و احساس ما بر آن ترشح می‌کند. فرض کنید کسی دشمن جنایتکاری دارد. معلوم است که نه‌ می‌توان و نه می‌باید این واقعیت را برعکس دید؛ اما (و این اما‌ مهم است) کسی می‌تواند تصوری از آن دشمن جنایتکار بپرورد و چنان خود را تحریک کند که دیگر زندگی یا اصلاً زنده ماندن با وجود آن دشمن برایش ممکن نباشد؛ و می‌توان هم‌ چنین نکرد و کماکان هم او را دشمن و جنایتکار دانست. همین در مورد ناخرسندی از شغل، فضای کار و همکاران، اعضای خانواده، حتی وضعیت مالی هم هست. در تمامی این موارد می‌توان کوشید و به وجوه مثبت آن بیش توجه کرد تا وجوه منفی. البته مشروط به اینکه وضعیت فاجعه‌بار نباشد.

در مورد دغدغه‌ها و نشخوار فکری وقتی حالت یک بیماری پیدا می‌کند، چاره‌اش را باید از روانپزشک و روان‌درمانگر خواست. منظور من ولی مواردی است که در آن حد نیست با این حال آسیب‌رسان است. اینکه ما در دیدن به وجوه منفی هر چیزی باید حد نگاه داریم چیزی است و اینکه آن وجوه منفی را در کانون توجه خود نگاه نداریم، چیز دیگر. کارگردانی و میزانسن زندگی یعنی در میان چیزهایی که به‌طور عادی می‌بینیم و می‌شنویم و تماشا می‌کنیم و فکر می‌کنیم دست به انتخاب زدن؛ چیزهایی را چیدن و چیزهایی را از صحنه، از جلوی چشم و گوش و هوش، بیرون گذاشتن. لااقل تا جایی که مقدور است.

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

(ادامه👆🏻)

سوم: در مورد جملهٔ کوندرا، «مرگ تدریجی یا یکباره»، که شکلی دیگر از آن را کامو به این شکل گفته بود: «تنها پرسش راستین فلسفی راجع به روایی یا ناروایی خودکشی است»، باید بگویم که این یک امر اگزیستانسیال است؛ یعنی به صرف بودن چون مایی در چنین جهانی مسأله می‌شود و ربطی به فقر و ثروت یا نظام سیاسی ندارد. این هردو، کوندرا و کامو، به‌ویژه از اوایل میانسالی به بعد، زندگی‌هایی در اوج داشته‌اند. اگر آنها راجع به مرگ خودخواسته سخن می‌گویند یعنی ربط چندانی به شرایط خاص این و آن و سختی‌ها و کمبودهای عادتاً مورد اشاره ندارد.

چهارم: نه فقط گشودگی حداقلی وجود دارد، بلکه هیچ دلیلی هم نیست که آینده بدتر باشد. دهه‌ها است که تلاش‌های فراوانی در قالب انواع برنامه‌ریزی و اقسام برنامه‌نریزی در جهت، به‌ قول حافظ، از «گنج‌خانه برون آمدن و خیمه بر خراب زدن» صورت گرفته است. دلیلی ندارم گمان بریم هنوز پتانسیل‌های بیشتری برای چنین کارهایی هست؛ هرچه نکرده‌اند لابد نتوانسته‌اند، و اگر تا به حال نشده است به احتمال زیاد بعداً هم نمی‌شود. فراموش نکنیم ظرفیت‌های ویرانگری هم‌ محدودیت‌های خود را دارد و بی‌نهایت نیست.

پنجم: خودمان را سفت و سخت جمع و جور کنیم. کار برای انجام دادن و راه برای رفتن و امید برای داشتن و لذت برای بردن همیشه هست.‌ البته شرایط زندگی در هر جایی، در این زمان و آن زمان، برای این یا آن کس، به درجاتی فرق دارد، ولی بودن در شرایطی کمی پایین‌تر از متوسط، بهانهٔ کافی برای توجیه رنج و نامیدی نیست. بیکاری‌های موقت هم که کم‌وبیش همه جای دنیا هست. البته من هم معتقدم اگر کسی به اعماق زندگی، نه زندگی فلان و بهمان آدم در این یا آن سرزمین و این و آن زمان، به زندگی در کلیتش، فکر کند بسا که بگوید: «آقا اصلاً نخواستیم!» این نه عجیب است نه مستوجب ملامت. ولی فراموش نکنیم آنی که این الم‌شنگه را به‌ راه انداخته گویا درسش روانش بوده است. می‌دانسته که بسا آدمی که بگوید عطایش را به لقایش بخشیدم؛ برای همین با دو ابزار «ترس از مرگ» و «نگرانی برای بازماندگان» کاری کرده است که جز اقلیتی کوچک کسی سراغ این کار نمی‌رود. پس بهتر است زیاد به آن فکر نکنیم. عموماً و اکثراً شرایط برای حداقلی از امیدواری و لذت و مشغولیت هست. این هنر ما است که از آن استفاده کنیم. گاهی سخت است؛ ولی چاره‌ای جز تلاش نیست.

ششم: در مورد اینکه در عمل و قدم و به قدم چه باید کرد و یا از کجا آغاز کنیم شاید مشاوران و روانشناسان یا حتی بعضی از کتاب‌های روان‌شناسی مشهور یا متهم به زرد، کارآمدی بیشتری داشته باشند. باری، هرچه باشد شرط نخستش این است که در مواردی که آمد سنگ‌هامان را با خودمان وابکنیم و از منظر نظری وضعیت برایمان روشن باشد. باوجود‌این، من هم توصیه‌های همیشگی‌ام را دارم.
- کاهش جدی پیگیری اخبار، از هر بنگاهی و با هر گرایشی؛
- حذر از دورهمی‌هایی که نَقل و نُقل آنها نشخوار همین اخبار و اظهار آه اسف بر آن است؛
- تشکیل منظم گروه‌های کوچک همسو و همسود، حتی اگر محتوای آن بازی و طنز و خورد و نوش باشد؛
- حمایت مالی هرچند کم، و پشتیبانی روانی از نزدیکان؛
- مطالعهٔ داستان و تاریخ؛
-پناه بردن به زیبایی‌های طبیعی و هنری؛
- و غیره

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

@mardihamorteza

👇🏻

Читать полностью…

مرتضی مردیها

🖌 دعوت به مناظره

چنان‌که در تصویر پیوست می‌بینید، از این بندهٔ کمترین درخواست شده است تا در یک گفتگو، یا به‌عبارتی مناظره، با یکی از عناصر چپ شرکت کنم. من چنین ارتکابی در گذشته نداشته و در آینده هم نخواهم داشت؛ اما دلایل آن.
این حرف شیک و مجلسی را شنیده‌اید که در چنین گفتگوهایی نقاط اختلاف و اشتراک و دلایل و مستندات هرطرف روشن‌تر می‌شود و شنوندگان بر اساس آن به درک بهتری از ایده‌های مورد جدال می‌رسند و بهتر می‌توانند تصمیم بگیرند که حامی کدام تفکر باشند؛ باری، ابداً چنین نیست.

مناظره یا بحث و جدل میان دو کس که حامی دو تفکر متضاد و متعارض هستند، بسا که بیشتر شبیه جنگ «گلادیاتورها» است؛ و علاقهٔ مردم به چنین برنامه‌هایی هم شاید دور از علایق تماشاگران استادیوم «کولوسئوم» نباشد. آنچه در این‌طور مراسم مقابل هم قرار می‌گیرد، فقط دو تفکر و استدلال‌های هر یک نیست؛ شاید بیش از این، قدرت بازیگری و زبان‌آوری و حاضرجوابی و مچ‌گیری، بلکه حاشا کردن و دروغ گفتن و دست انداختن است. تازه، این محدود است به یک یا دو طرف مناظره؛ حال آنکه بعضی از این‌ها دنباله‌های بلندی در بیرون دارند که هنگامهٔ اردوکشی، بسا کار را به اظهار خشم و بدگویی می‌کشند. این‌که گفتم، تا حدود زیادی راجع به هر مناظره‌ای راست است؛ اما بپردازیم به مناظره با کمونیست‌ها.

من واقعاً از فهم این عاجزم که جدل با چنین موجوداتی چه فایده‌ای برای چه کسی می‌تواند داشته باشد. آخر کسانی که «استالین» و «پل‌پُت» و «کرهٔ شمالی» و «کوبا» نتوانسته شرمسارشان کند و وادار به توبه و اعتراف به خیت و کنف شدن، چه چیز دیگری ممکن است به چنین کاری توانا شود؟ حالا شما بگو قدرت «استدلال ارسطو» را داشته باشد و نیروی «خطابهٔ سیسرون» را.

فکر می‌کنم حتی بچه‌های دبستانی و پیرمردهای بی‌سواد هم این را می‌فهمند که مثلاً چین تا بیست-سی سال پیش که یک اقتصاد کمونیستی داشت، جزو همین ردهٔ بیست تا سی‌امین اقتصاد دنیا هم بود؛ و بعد که چیزی نزدیک به یک اقتصاد بازار را پذیرفت، رسید به دومین جایگاه در جهان. این یعنی مقابل کلمهٔ «کمونیسم» و «اقتصاد اشتراکی» در لغتنامه باید نوشت «شکست» یا حتی «افتضاح». در این صورت اگر کسانی هنوز از این ایده، یا مشابهٔ آن، دست برنمی‌دارند من نمی‌دانم با آنها چه باید کرد، ولی می‌دانم که گفت‌وشنود نباید کرد.

@mardihamorteza

(ادامه👇🏻)

Читать полностью…

مرتضی مردیها

🖌خوش‌بینی و خوش‌باوری

همه‌ شنیده‌ایم که خوش‌بینی صفت مثبتی است؛ و این سخن درستی هم هست. روان‌شناسان هم به ما آموخته‌اند که خوش‌بین حتی اگر آینده چنان نشود که او می‌گوید، چون تا نیل به آن نتایج، خوش‌بین و در نتیجه دارای احساس خوبی است، زندگی بهتر و شادتری را هم سپری می‌کند. عموماً صفاتی که با پیشوند «خوش» شروع می‌شود خوب‌اند: از خوشگل و خوش‌فکر بگیرید تا خوشبخت و خوشوقت. ولی آیا همیشه و همه‌جا خوش‌بینی خوب است؟‌ و اصلاً معنای دقیق یا درست آن‌ چیست؟

ممکن است کسی بگوید خوش‌بینی صفت خوبی نیست، درست مثل بد‌بینی. مثل هر جای دیگر، در اینجا هم حد اعتدال و میانه یعنی واقع‌بینی خوب است. خوش‌بینی و بد‌بینی حدود افراط و تفریط آن است که باید از هر دو آن حذر کرد. این شاید سخن نادرستی نباشد، ولی واقعیت این است که در موارد بسیاری، واقعیت از ما پنهان است، و اطلاق صفاتی چون واقع‌بین یا بدبین‌ و خوش‌بین به اشخاص، صرفاً بر اساس تجربه و همچون برآوردی تقریبی و نامطمئن بلکه گاهی نادرست و دل‌بخواهی است. باری، هرچه باشد کم نیست مواردی که ضمن آن شاهد بوده‌ایم خوش‌بینی در بعضی افراد گویی زیاد از اندازه است و این نگاه مثبت در مجموع و در نهایت شرایط خوبی را رقم نمی‌زند.

به گمان من خطی می‌توان کشید میان دو نوع نگاه به امور یا نگاه به دو دسته چیزها و بر این اساس تفاوت گذاشتن میان دو گونه نگریستن‌ِ خوش، که یکی می‌تواند صفت مثبت نام‌ گیرد و دیگری نه.

می‌توان چنان بود که در نگاه به «روال کلی آینده» احتمالات مثبت را بیشتر در نظر داشت. برای مثال، اینکه کسانی فکر کنند که در آینده احتمال زیادی هست که برای آنها گشايش مالی فراهم شود و اتقاقات بد نیفتد و شبکۀ روابطشان گسترش یابد و دوستان جدیدی به دست آورند و از نظر شغلی پیشرفت کنند و الی آخر. اصل مطلب این است که در برآوردی «اُوِرآل» از روند پیش رو چنان گمان بریم که همواره احتمالات خوبی هست که در انتظار ما است و این فراتر از احتمالات سویۀ مقابل است. به تصور من این همان خوش‌بینی مثبت و مورد تأیید است؛ و چه خوب که هر کسی بکوشد بهرۀ بیشتری از آن داشته باشد.

در اینجا اصلاً مهم نیست که شواهد بیرونی و برآورد تجربی (در حدودی که اساساً و معمولاً مقدور است) چه چیزی را نشان می‌دهد.‌ حتی اگر کاملاً «در تعارض» با آنچه شواهد نشان‌ می‌دهد، کسی به کلیتِ حوادث آینده خوش‌بین باشد برد با او است. به دو دلیل: یکی اینکه به صرف همین نگرش مثبت، در مسیر حرکت خود به سوی آینده احساس بهتری دارد؛ و دوم اینکه گاهی می‌شود که خود خوش‌بینی نسبت به تحقق خیری در آینده، به وقوع آن کمک می‌کند.

اما آنچه خوش‌بینی نسبت به آن آفت‌آفرین است، موارد خاص است. فرض کنید من درس نمی‌خوانم و در عین حال خوش‌بینم که با نمرۀ خوب قبول می‌شوم؛ یا جدی کار نمی‌کنم و پولم را پس‌انداز نمی‌کنم، ولی خوش‌بینم که به‌زودی ماشین و خانه می‌خرم. فرض کنید جنگی در کار است و یک طرف نیرو و امکاناتی ندارد، ولی خوش‌بین است که به‌زودی برندۀ نبرد خواهد بود؛ یا می‌خواهد به راه‌اندازی کاری اقدام کند که در آن دست زیاد است و رقابت سخت و او هم تجربه و سرمایۀ چندانی ندارد، و با همۀ این موارد، خوش‌بین است که در این کار و شغل موفق خواهد شد. خب، خیلی بیجا می‌کند که خوش‌بین است. این خوش‌بینی نیست. یا اگر هم هست خوش‌بینیِ بد است. شاید تعبیر خوش‌باوری یا خوش‌خیالی برای آن درست‌تر باشد.‌

چنین خوش‌بینی‌هایی از یک‌سو ممکن است فرد را در معرض تنبلی و به قدر کافی کوشش نکردن قرار دهد و از سوی دیگر به آماسِ آرزو و انتظار در او منجر می‌شود. از این بدتر، گاهی باعث می‌شود چنین فردی به اطرافیان خود قول و وعده‌هایی بدهد که بعید است برآورده شود. از قضا شاید در این‌ موارد اندکی برآوردِ پایین‌تر از حد معمول بهتر باشد؛ اولاً برای اینکه ممکن است ما را به تلاش بیشتر برانگیزد که احتمال مثبت نتیجه را بالا می‌برد و دوم برای اینکه در این‌صورت اگر نتیجه چنان که آرزو داریم نبود کمتر دچار جاخوردگی و افسردگی می‌شویم.

@mardihamorteza

Читать полностью…

مرتضی مردیها

🖌 عصر اینترنت

شگفتی‌های بسیاری در مورد تفاوت‌های عظیم عصر اینترنت و نسل اینترنت با نمونه‌های عصری و نسلی پیش از آن شنیده‌ایم؛ و هم شکایات فراوانی از اینکه آنچه بر بشر خصوصاً کودکان و نوجوانان در این دوره می‌رود، اصلاً چیز خوب و خوشایندی نیست و باید به حال آن فکری کرد.

من خودم هم از اینکه گاهی کسانی را می‌بینم که در مواقعی مثل سر میز غذا یا در یک جلسۀ گفتگو هم حتی در گوشی خود فرورفته‌اند، احساس خوبی ندارم. حتی شاید بتوانم اعتراف کنم که از غرقگی خودم هم در موج‌های متصل ریلز یا هر چیز سرگرم‌کنندۀ دیگری در نِت گاهی شرمنده می‌شوم. هر آن چیزی که ما را از اتصال و صمیمیت کافی با طبیعت، با جامعه، با نزدیکان، و با شخص خودمان مانع شود، لابد چیز خوبی نیست و بسا که ضایعاتی به‌ بار آورد. با این‌ حال دو پرسش در اینجا سر بلند می‌کند: یکی اینکه این چقدر بد است و دوم اینکه چقدر امکان تغییر و پرهیز دارد.

نخست به این توجه کنیم که آنچه در تفاوت عصر اینترنت و دوره‌های دیگر گفته می‌شود دچار اغراق است. به‌ گمانم بدیهی است که تغییراتی که از یک قرن قبل از ظهور شبکه‌های وب در جهان روی داد، از جهات بسیاری بسیار مهم‌تر بود. تصور کنید جامعه و انسان را در قبل و بعد از تلگراف و تلفن و تلویزیون، اتومبیل و هواپیما و قطار، لودر و بولدوزر و جرثقیل، سینما و شهربازی و پارک، اتوبان و آسمان‌خراش و کلان‌شهر، آموزش الزامی و دانشگاه انبوه و شیوع مطبوعات، کارخانه‌ها و شرکت‌های صنعتی و بانک و بیمۀ بین‌المللی، و چیزهایی از این دست که از اواخر قرن نوزدهم تا اواخر قرن بیستم پیدا و تکمیل شدند. به نظر می‌رسد آنها، حتی در روابط اجتماعی و احوال فرهنگی، تغییراتی پرمایه‌تر و اثرگذارتر داشتند تا اینترنت.

اما، فارغ از تفاوت بر سر کوچکی و بزرگی تحولات مربوطه، در مورد جنبه‌های بد و زیانمند دنیای صنعتی هم کمتر از اینترنت هشدار داده نشد. به‌عنوان یک نمونه کوچک خوب است به این توجه کنیم که برج ایفل، همچون نمادی از صنعت مدرن، ابتدا به قصد برپا کردن نمادی برای نمایشگاه بین‌المللی ۱۸۸۹ و سپس برچیدن آن طراحی شد، و حتی در همین حد هم مورد انتقاد شدید جمعی از نویسندگان و روشنفکران آن زمان قرار گرفت. درحالی‌که اینک یکی از دیدنی‌ترین سازه‌های جهان است.

@mardihamorteza

(ادامه👇🏻)

Читать полностью…

مرتضی مردیها

🖌چپ یک غریزه است!

چپ یک غریزه است. درست شنیدید؛ یک غریزه. و از نوع معمولاً پُر زورش. درست همان‌طور که یک بچه در پی خواهش‌های طبیعی و غریزی خود برمی‌آید و اگر نیافت یا به‌قدر کافی نیافت، ابتدا شروع به گریه می‌کند و در مرحلۀ بعد جیغ می‌زند و بعد ممکن است بدوبیراه بگوید و چیزی پرت کند و الی آخر، کسانی هم که ظاهراً بزرگ شده‌اند، ولی از عقل و تربیت علمی و تجربی برخوردار نشده‌اند و درکی از پیچیدگی‌های امور این دنیا ندارند، چیزهایی را می‌خواهند، و اگر فراهم نشد (که البته اصل در این دنیا فراهم نشدن است) شروع می‌کنند به گریه.

گریۀ این‌ها تماماً مثل گریۀ بچه نیست، حرف‌هایی است برای جلب ترحم. اطوار تکدی، مثلاً اشاره به گرسنگی و محرومیت و تقاضای چیزی. وقتی جواب نداد یا هم داد، ولی تا حدی، از آنجا که تقاضاها ته ندارد، بالاخره دیر یا زود به خواسته‌ای هم می‌رسند که ننه‌من‌غریبم‌ها از تأمین آن ناتوان می‌ماند. در این‌جا شروع می‌کنند به جیغ کشیدن. قطعاً جیغ آنها کاملاً مثل جیغ بچه‌ها نیست،‌ فریاد طلبکاری است‌. هر «میلی» را به یک «حق» ترجمه و تعبیر می‌نمایند و بعد عَلَمِ حق‌خواهیشان را چنان بلند می‌کنند که هر که نداند گمان می‌برد ارث پدرشان را خورده‌اند. (البته ارث پدر بقیه هم جزو حقوق حقۀ اینان است که باید میانشان تسهیم شود.)

ریشۀ بسیاری از این داد و فریادهای حق‌خواهانه در واقع ناراحتی شدید از نداشتن چیزهایی است که تنها وجهی از آن که مهم است، میل شدید به داشتن آن است و تنها وجهی که اصلا‌ً مهم نیست، هرگونه قرار و مدار و عرف و قانون است که نمی‌گذارد مثلاً زن زیبای همسایه جزو «حقوق» مرد عزب معذبی باشد که نمی‌تواند ناکامی را تحمل کند. این همانی است که در سخنرانی‌های کوبنده و با صدای بلند و عربده‌های انقلابی مشهور اظهار می‌شود و «من می‌خواهم» را به «حق من است» ترجمه می‌کند. (درحالی‌که، حق فقط و فقط برخاسته از مفاد یک «قرارداد» است. فارغ از آن هیچ حقی برای کسی مقرر نیست.)

مرحلۀ بعد، بد و بیراه است. فحاشی از ارکان ادبیات این جماعت است. رابطۀ چپ و فحش، عَرَضی و اتفاقی نیست. دلیل آن هم روشن است: وقتی حرف حساب نداشته باشی و اهل قانون و منطق نباشی، خب فحش می‌دهی دیگر. و همان‌طور که هر چه صدایش را نشنوند یا برای اظهار اینکه خیلی حق با اوست عربده‌هایش را بلندتر می‌کشد، وقتی نوبت به فحش رسید هم هر چه طرف خواهش‌های ناکام بیشتری داشته باشد و هر چه بیشتر بخواهد حقانیت خود را نشان دهد فحش‌های بدتری می‌دهد. بعد از این نوبت به پرتاب کردن چیزها می‌رسد. از پرتاب سنگ به شیشه‌ها و پرتاب گلوله به آدم‌ها. البته این قسم اخیر دیگر قابل مقایسه با بچه‌ها نیست. مگر بچگی را در اواخر نوجوانی حساب کنیم که از قضا سن مناسب کمونیست شدن هم دانسته شده.‌

@mardihamorteza

(ادامه👇🏻)

Читать полностью…
Subscribe to a channel