کانال فلسفه وهنر مارزوک
روشنفکری، زهرگیجان مدرن یا رستاخیز اندیشه؟
۱. بحران معنا و مسمومیت فکری
نقدی که بر جهان مدرن وارد است، تنها نقد پوچی نیست؛ بلکه نقد پذیرش بی چون و چرای ارزشهای سطحی و بازتولید شده است. آنچه در ظاهر فضیلت و پیشرفت نامیده میشود، در بطن خود بدل به گله داری مدرن شده است: جامعه ای همسانساز، بی فردیت، و در نهایت زمینه ساز توتالیتاریسم.
در این نگاه، حتی روشنفکری نیز مصون نمیماند. او نه نیروی رهایی بخش، بلکه محصول همین وضعیت مسموم است؛ نوزاد زهرگیجان مدرنیته.
۲. همپوشانی های فلسفی
این نقد، بی شباهت به سنتهای بزرگ اندیشه نیست:
نیچه با نقد اخلاق بردگان و اخلاق گله هشدار داد که ارزشهای جمعی میتوانند اراده ی فردی را دفن کنند.
هایدگر از آنها سخن گفت: زیستن در افق جمع، در ازخودبیگانگی و فراموشی اصالت.
مکتب فرانکفورت صنعت فرهنگ را عامل تولید رضایت و بازتولید سلطه معرفی کرد.
پست مدرنها مرگ کلان روایتها را اعلام کردند و نشان دادند چگونه معنا در مصرف تکه پاره ها فرو میریزد.
اما در این نقد معاصر، یک تندی رادیکال وجود دارد: روشنفکری نه قربانی، که خود محصول این مسمومیت است.
۳. اقتصادِ حذف شده
بعضی بر آن هستند که این نوع نگاه، ایدئالیستی است. زیرا از مناسبات مادی، از اقتصاد و تضاد کار و سرمایه غفلت میکند. انها میگویند روشنفکری پدیده ای روبنایی است و بدون ریشه در بستر مادی نمیتوان آن را تحلیل کرد. به همین دلیل:
تمرکز بر روح و غریزه همگانی به جای مناسبات تولید، نقد را ذهن گرایانه و مطلق گرا میکند.
مطلق سازی ایده ها، ولو در نقد، راه را به فاشیسم میبرد.
جامعه ی توتالیتر نه محصول روشنفکران و نیهیلیسم، که پیامد مستقیم انباشت سرمایه و خصوصی سازی قدرت است.
۴. تقابل دو رویکرد
در این نقطه، دو رویکرد در برابر ماست:
رویکرد اگزیستانسیال فرهنگی: بحران معنا، زهرگیجان ارزشها، روشنفکری مسموم، جامعه ی گله وار.
رویکرد ماتریالیستی تاریخی: تضاد طبقاتی، انباشت سرمایه، روبنا و زیربنا، روشنفکری طبقاتی.
هر دو رویکرد بخشی از حقیقت را آشکار میکنند. اولی نشان میدهد چگونه انسان در سطح روان و معنا به مسمومیت دچار میشود؛ دومی نشان میدهد که این روان و معنا خود بازتاب مناسبات مادی است.
۵. رستایی کردن بحث: فراتر از ایدئالیسم و ماتریالیسم
اما آنچه مغفول میماند، رستاخیز اندیشه است.
اگر تنها به ماتریالیسم بسنده کنیم، انسان بدل به ابزار تاریخ و قربانی ساختار میشود. اگر تنها به ایدئالیسم بسنده کنیم، انسان در توهم معنا گرفتار میماند. راه رستایی، عبور از هر دو است:
پذیرش اینکه اقتصاد و مناسبات تولید بنیادین اند.
پذیرش اینکه روان، فرهنگ، اخلاق و روشنفکری، ولو روبنایی، در تاریخ نقش برهم زننده دارند.
پذیرش اینکه انسان باید از آدم اقتصادی یا آدم مصرفگرا به انسان صاحب اختیار بدل شود.
۶. روشنفکر: قربانی یا امکان رستاخیز؟
یا بعضی ها، روشنفکر را نوزاد زهرگیجان میبیند. یا او را محصول طبقاتی میداند. اما از منظر رستایی، روشنفکر همزمان هر دو است:
او گرفتار است، آلوده است، اسیر مناسبات قدرت و سرمایه است.
اما او امکان رستاخیز نیز هست: همان لحظه ای که از دل زهرگیجان برخیزد و حقیقت را فریاد کند، ولو به قیمت جانش.
۷. رسالت رستاخیز
نه میتوان تنها بر اقتصاد تکیه کرد و نه تنها بر بحران معنا.
رستاخیز، یعنی دیدن این دو با هم:
جامعه سرمایه داری با بازتولید ارزشهای سطحی، آدمیان را به گله بدل میکند.
مناسبات طبقاتی با تمرکز قدرت، آزادی را به اسارت میکشد.
روشنفکر، اگر تنها نقد ایدئالیستی یا تنها نقد طبقاتی داشته باشد، سقوط میکند.
اما روشنفکر رستاخیز، کسی است که هم ساختار مادی را نقد میکند، هم زهرگیجان معنایی را، و راه را برای تبدیل آدمیان به انسانها میگشاید.
پس، آنچه به عنوان نقد زهرگیجان آغاز شد، اگر با نگاه رستایی کامل گردد، بدل میشود به یک مانیفست رهایی بخش: روشنفکری نه پایان تاریخ، نه قربانی صرف، بلکه امکان بیداری و خردمندی و رستایی است، یا همان رستاخیز انسان.
پاشا بزرگمهر
برگرفته از اندیشه رستایی
/channel/marzockacademy
مبارزه برای آزادی
🗣دکتر محمد مهدی اردبیلی
کانال علم سیاست
/channel/marzockacademy
جستار هفته گروه آکادمی فلسفه مارزوک
🔺.سقوط روشنفکران در حکومتهای توتالیتر
سقوط روشنفکران در حکومتهای های توتالیتر یکی از غمانگیزترین و در عین حال قابل پیشبینیترین پیامدهای این نوع رژیمهاست. حکومتهای توتالیتر که بر کنترل مطلق، ایدئولوژی واحد و سرکوب هرگونه صدای مستقل بنا شدهاند، به طور سیستماتیک به حذف، بیاثر کردن یا همسو کردن روشنفکران میپردازند. این پدیده نه تنها به معنای از دست دادن افراد است، بلکه به معنای عقیم کردن ظرفیت یک جامعه برای تفکر انتقادی، نوآوری و پیشرفت است.
برای درک این سقوط، ابتدا باید به تعریف روشنفکر و ماهیت توتالیتر وچرا روشنفکرتهدیدی برای توتالیتر است بپردازیم
🔺شنبه تا پنجشنبه
⏰ساعت ۱۰ صبح تا ۲۰
لینگ گروه اکادمی فلسفه
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
در فاصله زمانی فوق از به اشتراک گذاشتن مطالب بی ربط به جستار هفته وریپلای به مطالب قبل از ان لطفا خودداری کنید .
Ⓜ️ " نق زدن " و " نقد کردن "
➕ ' ادوارد سعید ' متفکر و منتقد فلسطینی تبار در کتاب “روشنفکر کیست؟ روشنفکری چیست؟ ” می گوید: وظیفه روشنفکر، “ نقد نهادهای قدرت ” است. یک اصل مهم که در طول تاریخ در عرض جغرافیا به اثبات رسیده است این است که قدرت بدون نقد فساد می آورد.
➕ اخلاقی ترین آدم ها هم وقتی در بالای پلکان قدرت بنشینند، اگر به طور جدی با نظارت و نقد کنترل نشوند، دچار “خودشیفتگی” می شوند و پس از این به باتلاق “ ایدئوکراسی” فرو می غلتند ( یعنی “مذهب حافظ قدرت” ) و پس از آن هرچه بر دیگران مکروه و حرام است، بر “سلطان” مباح می گردد. به همین دلیل در جامعه، روشنفکر نقد می کند و نقد می کند تا نهادهای قدرت “سالم” بمانند.
➕ یکی از ویژگی هایی که روشنفکر را از “ روشنفکرنما ” یا همان “روشنفکر مآب” جدا می کند این است که روشنفکر مآب “نقد” نمی کند، بلکه “نق می زند”. نقد کردن کار آسانی نیست. شما برای نقد کردنِ مدیریتِ یک سیستم، لازم است تاریخچه و گردش کار این سیستم را بدانید، آمار و ارقام مربوط به این سیستم را مرور کنید و با فرآیند تجزیه و تحلیل اطلاعات آشنا باشید.پس نقد کردن تخصص و مهارت و صرف وقت و انرژی می خواهد. اما شما می توانید راجع به هر چیزی نق بزنید بدون این که کمترین وقتی صرف مطالعه و پژوهش آن کرده باشید!
➕ “نق زدن” یک فرایند “هیجان مدار” است. یعنی ما با نق زدن آرام تر می شویم، خشم و غم مان را با دیگران در میان می گذریم و “درد دل” می کنیم، اما “نقد کردن” یک فرایند “مسأله مدار” است، ما هنگام نقد ، خودمان را سبک نمی کنیم، بلکه مساله را “حلّاجی” و زیر و رو می کنیم.
➕ “نق زدن” مخاطب تعریف شده ای ندارد، کافی است گوش مفت بیابی، آن وقت می توانی شروع به نق زدن کنی، ولی نقد کردن، مخاطب تعریف شده ای دارد. مخاطبِ روشنفکر پیش از همه، خود نهادهای قدرت اند و سپس کارشناسان، گروه های ذی نفع، رسانه ها و سایر نقدکنندگان.
➕ نقد کردن علاوه بر نیاز به دانش و مهارت و صرف وقت و انرژی، نیاز به شهامت و شجاعت دارد، شجاعت پرداخت هزینه ! شما می توانید در هر مهمانی که می نشینید و هر تاکسی که سوار می شوید نق بزنید، کسی کاری به کار شما ندارد! ولی اگر نقد خود را برای نهادهای قدرت و رسانه ها ارسال کنید، باید آمادگی پرداخت هزینه را هم داشته باشید؛ بنابرین یکی دیگر از ویژگی های روشنفکران که آن ها را از روشنفکرمآبان جدا می کند ،“ شجاعت ” است.
➕ البته اینجا لازم است راجع به گروهی از روشنفکران توضیح دهم که کار سخت تری در پیش می گیرند و آن آگاه سازی توده های مردم است.کسی که قرار است توده های مردم را آگاه نماید، از یک سو باید دارای دانش و مهارت نقد باشد و از سویی باید بتواند با زبان غیر تخصصی سخن بگوید.
➕ این کار شبیه “بند بازی” است. اگر کمی تخصصی تر سخن بگوید، مخاطبانش سخنش را نمی فهمند و اگر کمی عوامانه تر سخن بگوید، به سرعت دچار “پوپولیسم” - عوام زدگی –می شود!بسیاری از روشنفکران که به این قلمرو پا گذاشتند یا از این طرف یا از آن طرف فرو افتادند. با این حال این قلمرو پر خطر را نباید خالی گذاشت؛ چرا که با خالی گذاشتن این قلمرو، جا را برای “پوپولیست های واقعی” باز می کنیم، کسانی که به جای نوشتن کلمه “مار” ،شکل “مار” را طراحی می کنند.
➕ ویژگی مهم روشنفکران این است که تشکّل و شبکه سازی می کنند، روشنفکر اهل انزوا و در خود فرورفتن نیست.او از جامعه قهر نمی کند و ناامید نیز نمی شود؛ چرا که از ابتدا هم توقع تغییرات دراماتیک نداشته است. روشنفکرمآب ها ناامید و سرخورده اند.
شاید برخی از آن ها روشنفکرهایی بوده اند که توقع زیادی از مردم و جامعه داشته اند، آن ها به دنبال “اتوپیا” - مدینه فاضل – بوده اند و ناکام مانده اند.
➕ روشنفکر به حرکت دائمی و پله پله اجتماع امیدوار است؛ بنابراین تماسش را با جامعه حفظ می کند و تیم و تشکّل می سازد. منظور از تشکل، محفل نیست، بلکه نهادهای مدنی است، نهادهای مدنی شناسنامه دار که به طور دائمی رشد می کنند و با جامعه ی بیرون از خود ارتباط برقرار میکنند، اثر می گذارند و اثر می پذیرند.
@zistboommedia
لینک کانالِ آکادمی
/channel/marzockacademy
ویژگیهای بارز توتالیتاریسم
همانطور که از ریشه کلمه پیداست، تمامیتخواهی به نظامی اشاره دارد که در آن کنترل بر جمعیت بیشتر - نزدیکتر به «تمامیت» - از هر نوع نظام دیگری است. این افراطیترین نسخه از تبعیت فرد از دولت و مفهوم مورد تردید از جمع است. دیکتاتوریهای تمامیتخواه و اقتدارگرا اشتراکات زیادی دارند، از جمله عدم احترام به حقوق شهروندان، عدم پاسخگویی عمومی نخبگان سیاسی و عدم احترام به حاکمیت قانون. اما یک دیکتاتوری تمامیتخواه از یک دیکتاتوری اقتدارگرا از چندین جهت قابل تشخیص است .
اولاً، ایدئولوژی نقش بسیار مهمتری در اولی نسبت به دومی ایفا میکند، اگرچه بسیاری از ناظران موافقند که ایدئولوژی در ایتالیای فاشیستی و آلمان نازی نسبت به اتحاد جماهیر شوروی استالین و سایر کشورهای کمونیستی اهمیت کمتری داشت.
در حالی که ایدئولوژی تمامیتخواه اغلب از گذشته، به ویژه سنتهای ملی، استفاده میکند، اساساً رادیکال و آیندهنگر («هزارهگرایی» یا «غایتگرایی») است، در حالی که رژیمهای اقتدارگرا معمولاً بیشتر بر گذشته و تداوم تمرکز میکنند. همچنین اغلب آشکارا انحصارطلب است و به طور دلخواه گروههای اقلیت خاصی را به عنوان «دشمنان» دولت و/یا مردم (مثلاً یهودیان و همجنسگرایان در آلمان نازی، یا «بورژوازی» یا کولاکها [دهقانان ثروتمند] در اتحاد جماهیر شوروی استالین) معرفی میکند، که زندگی برای آنها میتوانست به معنای واقعی کلمه غیرقابل تحمل شود.
تفاوت دیگر این است که، حداقل در تئوری، حزب سیاسی واحد نقش برجستهتری در یک رژیم توتالیتر نسبت به یک رژیم اقتدارگرا ایفا میکند. سوم، اقتدارگرایی در درجه اول به یک سیستم سیاسی مربوط میشود و هیچ دلالت ضروری وجود ندارد که دولت به شدت در اقتصاد دخالت داشته باشد. در مقابل، اکثر نظریهپردازان توتالیتاریسم معتقدند که در حالی که دولتهای کمونیستی عموماً اقتصاد را بسیار بیشتر از دولتهای فاشیستی کنترل میکردند، سطح کلی دخالت دولت در دولتهای توتالیتر بسیار بیشتر از دولتهای اقتدارگرا بود. در نهایت، اما مهمتر از همه، توتالیتاریسم به عنوان یک پدیده خاص قرن بیستم دیده میشد. این امر عمدتاً به این دلیل بود که تا آن زمان ابزارهای تکنولوژیکی برای کنترل و حمل و نقل جمعیت وجود نداشت. با توسعه سریع وسایل ارتباط جمعی ، به ویژه رادیو و سینما، شهروندان میتوانستند در معرض رگبار مداوم تبلیغات دولتی به شیوهای باشند که در انواع قبلی دیکتاتوری امکانپذیر نبود. این، همراه با تأکید بسیار بیشتر رژیمهای توتالیتر بر آموزش دولتی برای همه، به این معنی بود که ظرفیت دولت برای تلقین ("کنترل افکار") به سطوح کیفی جدیدی رسید.
منبع :science direct
/channel/marzockacademy
شیوهای سقوط روشنفکران در حکومتهای توتالیتر
حکومت های توتالیتر با حذف فیزیکی روشنفکران اعدام و زندان ویا تبعید اجباری و اردوگاهای کار مانند بسیاری از روشنفکران در شوروی استالینی، آلمان نازی، چین وایران در انقلاب فرهنگی، کامبوج و دیگر رژیمهای توتالیتر به دلیل عقایدشان یا به اتهامات ساختگی، کشته، زندانی یا به اردوگاهها فرستاده شدند.بسیاری دیگر مجبور به ترک وطن خود شدند، که این نیز نوعی حذف از صحنه عمومی کشورشان محسوب میشود.
توتالیتر با تلاش برای تغییر باورها و همسو کردن روشنفکران با ایدئولوژی رسمی از طریق "آموزش مجدد" یا تحت فشار قرار دادن آنها برای اعتراف به "اشتباهاتشان تلاش میکنند برخی روشنفکران را با وعده مقام، ثروت، دسترسی به منابع یا حتی صرفاً بقا، به خدمت خود درآورند. این افراد به "روشنفکران رسمی" یا "روشنفکران حکومتی" تبدیل میشوند که وظیفه توجیه
سیاستهای رژیم و تولید محتوای ایدئولوژیک را بر عهده دارند.
وبا کنترل رسانهها و نهادهای فرهنگی وتسلط بر دانشگاهها، ناشران، رسانهها، موزهها و نهادهای هنری، رژیمها فضایی را ایجاد میکنند که در آن تنها ایدههای مورد تأیید میتوانند رشد کنند.
ایجاد فضای رعب و وحشت و خودسانسوری وترس از دستگیری
شکنجه، یا آسیب رسیدن به خانواده، بسیاری از روشنفکران را وادار به سکوت یا خودسانسوری میکند.
/channel/marzockacademy
جستار هفته گروه آکادمی فلسفه مارزوک
🔺.سقوط روشنفکران در حکومتهای توتالیتر
سقوط روشنفکران در حکومتهای های توتالیتر یکی از غمانگیزترین و در عین حال قابل پیشبینیترین پیامدهای این نوع رژیمهاست. حکومتهای توتالیتر که بر کنترل مطلق، ایدئولوژی واحد و سرکوب هرگونه صدای مستقل بنا شدهاند، به طور سیستماتیک به حذف، بیاثر کردن یا همسو کردن روشنفکران میپردازند. این پدیده نه تنها به معنای از دست دادن افراد است، بلکه به معنای عقیم کردن ظرفیت یک جامعه برای تفکر انتقادی، نوآوری و پیشرفت است.
برای درک این سقوط، ابتدا باید به تعریف روشنفکر و ماهیت توتالیتر وچرا روشنفکرتهدیدی برای توتالیتر است بپردازیم
🔺شنبه تا پنجشنبه
⏰ساعت ۱۰ صبح تا ۲۰
لینگ گروه اکادمی فلسفه
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
در فاصله زمانی فوق از به اشتراک گذاشتن مطالب بی ربط به جستار هفته وریپلای به مطالب قبل از ان لطفا خودداری کنید .
نوال السعداوی
آموزش خوب یعنی ایجاد نافرمانی
/channel/marzockacademy
در سال ۲۰۰۸ میلادی، مهرداد آسمانی، خواننده و موزیسین ایرانی مقیم لسآنجلس، شرط اجرای آهنگ «خلیج فارس یعنی وطن» را بهعنوان پیششرط اصلی قرارداد کنسرتش در دبی مطرح و آن را به اجرا درآورد. حساسیت به نام «خلیج فارس» به حدیست که برای ایرانیان، نمادی تاریخی و هویتیست که هرگونه تغییر یا تحریف آن، واکنشهای شدیدی به دنبال دارد. در حالی که این برنامه با استقبال گرم هزاران مخاطب ایرانی همراه بود، اما پشت صحنه آن فشارهای جدی سیاسی، امنیتی و تجاری وجود داشت که نشاندهنده برخورد تنگاتنگ میان خواست هنرمند، محدودیتهای بازار جهانی و نفوذ منافع قدرتهای سیاسی است. این شرایط نمایانگر پیچیدگیهایی است که مسیر هنرمند را در معبری حساس میان مردم و قدرت شکل میدهد.
در پیچیدگیهای جهان هنر و سیاست، جایگاه هنرمند به هیچروی تکبعدی یا قطعی نیست؛ معجونیست از هویت، باور، بازار و فشارهای اجتماعی-سیاسی که در زمانهای خاص شکل میگیرد. این یادداشت میکوشد در چارچوب تحلیلی و ادبی، خاستگاهها و مسیرهای دوگانهی هنرمند را در مواجهه با قدرت دیکتاتوری و مردم، واکاوی کند.
هنر، زبان بیزبانان، آینهی وجدان جمعی و جعبهی اِشارات پنهان جامعه است. اما از آغاز تاریخ، این زبان لطیف، گاه در خدمت زور و سلطه نشسته و گاه تریبونی برای فریادِ و اعتراض بوده است. هنرمندانی که مسیرشان را در جوار قدرت مستبد یا دیکتاتوری یافتهاند، غالباً ترسیمگرِ چهرهای از نظم و استقرار ایدئولوژیکاند، جایی که هنر شکلِ کالاییشده برای تبلیغ «خوف و رعب» یا «وحدت رسمی» است.
مثالهای تاریخی متعددی وجود دارد، از موسیقیدانان حاکمیتهای دیکتاتوری گرفته تا نقاشان و شاعرانی که به خدمت نظام درآمدند. هنر اما بیطرف نیست؛ هنر همیشه سیاسی نیز هست.
دستهای از هنرمندان نه به معنای واقع در کنار خلق و مردم، بلکه همگام و همراه با ایدئولوژیهایی چون روحانیت یا کمونیسم وووو قرار گرفتهاند. مثالی که در ذهن اغلب مطرح میشود، یکی از اوازخوانان سنتی شناخته شده است. گرایشهای سیاسی و اجتماعی او مستقل و بیتأثیر از جریانهای قدرتمند نبود؛ برخی گزارشها و تحلیلها سویههایی از حمایت یا تعامل با روحانیت و گرایشات چپ را در کارنامهاش نشان میدهند.
بنابراین، نمیتوان او را چهرهی مقاومت مطلق در برابر استبداد یا نمایندهی بیچونوچرای مردم دانست، بلکه باید در تنیده شدن مواضع متضاد و چندلایهی او تأمل کرد.
آثار هنری و خود اَفراد هنرمند در این میان، همواره نمیتوانند صرفاً محصول نیرومند سیاسی یا اجتماعی باشند؛ سوق داده شدن به سوی بازارهای مالی و اقتصادی، و فشارهای امنیتی و سیاسی، گاه آنان را مجبور به کوتاه آمدن میکند. که نمونه بارز آن؛ ابراهیم حامدی، که در کنسرتهای برگزار شده در حوزه خلیج فارس، اجرای آهنگی چون «خلیج فارس» را به دلایل قراردادی و تجاری کنار گذاشت. این نمونه، تقابل هنر با قدرت سختگیر و ضرورتهای اقتصادی را به روشنی عیان میکند.
در علوم اجتماعی و روانشناسی هنر، این دوگانگی مردم یا قدرت، آزادی یا کنترل، مقاومت یا همراهی، نمایانگر واقعیتی است آشکار و غیرقابل انکار: هنرمند باید تحت هر شرایطی متعهد به مردم و جامعه باشد، چرا که هنر اصالتاً برای جامعه خلق میشود نه برای دولت یا حکومت. هنر وسیلهای است برای بیان هویت، مطالبات و رنجهای مردم، نه ابزار در دست قدرتها برای تحکیم استبداد یا ایدئولوژیهای خاص. بنابراین، تفکیک و جداسازی قاطع میان هنرمندانی که در خدمت مردم و جامعه هستند و آنانی که همراه قدرتهای مستبد یا نظامهای تحمیلیاند، ضروری و حیاتیست و قضاوت سادهانگارانه نمیتواند جایگزین این واقعیت شود.
شخصیت و مسیر هنرمند، نمودی از انتخابهای آگاهانه در دل فشارها و محدودیتهاست؛ هنرمند واقعی، حتی در دشوارترین شرایط، به تعهدش نسبت به مردم و حقیقت پایبند میماند و هنر را ابزاری برای تعالی جامعه میداند، نه چماقی برای سرکوب و تحریف. مرزبندی میان هنرمند «سمت قدرت» و «سمت مردم» تنها یک خطکش ساده نیست، بلکه جدایی بنیادین میان تعهد به جامعه و وابستگی به نظامهای سرکوبگر است. هنرمند باید همواره آینهدار وجدان جمعی جامعه باشد.
تعهدی که هنرمند باید به جامعه داشته باشد و هرگز نباید دست به همراهی با قدرتهایی بزند که منافع مردم را نادیده میگیرند. هنرمندان حامل بار عقاید اشتباه سیاسی، بزرگترین دشمن و آسیبزنندگان به بدنه جامعهاند و باید از بدنه هنر و فرهنگ پاکسازی و دور انداخته شوند؛ زیرا هنر، زبان مردم است و هرگونه انحراف آن به سمت قدرتهای سرکوبگر، به معنای خیانت به جامعه است.
━━━━━━━━━━━
شهیا_مفرح
@shahya_m
/channel/marzockacademy
تا مرده نباشیم، زنده نیستیم
«آه، ای آزادی —
خونِ ما —
در این دشتِ جگرسوخته —
با تو میآمیزد —
اما نه از آن رو که هراسی نیست —
بلکه از آن رو که —
مرگ —
پیشِ ما —
سادهترین مسئله است —
و زندگی —
دشوارترین رویا…
تو گفتی:
«مرگِ من — مرگِ توست —
مگذار که تو را بکشند —
مگذار که من —
بارِ دگر —
در تو —
کشته شوم…»
اما من میگویم:
عشق و شجاعتِ ما —
در زندگی —
کاغذیست —
در ابیاتِ اشعار —
مردگی بود !!—
تا وقتی که —
مردگیِ خویش —
نبینیم و نپذیریم —
زنده —
نخواهیم شد —
زندگی —
نخواهیم کرد…
پس —
باید —
در آینه —
چهرهٔ مرگ را —
ببینیم —
او —
همزادِ ماست —
همخانهٔ ما —
و تا —
دست در دستِ او —
ننهیم —
طلوع —
معنا نخواهد داشت —
عشق —
روشنایی —
خواهد بود —
بیآنکه —
سایهای —
بیافریند…
آری —
زندگی —
آنگاه آغاز میشود —
که —
مرگ —
را —
در آغوش بکشیم —
و با او —
همآواز —
سرودِ هستی —
را —
بخوانیم —
آنگاه —
همهچیز —
تولد —
مییابد —
حتی خاموشی —
حتی تاریکی —
حتی تنهایی…
باشد که —
ما —
این بار —
نه در شعر —
که در جان —
زنده —
باشیم —
و عشق —
را —
از پشتِ پردهٔ مردگی —
به جلو —
فرابخوانیم —
تا —
آزادی —
در نگاهِ ما —
جاری —
شود —
و خون —
دیگر —
راه —
را —
گلگون —
نکند —
بلکه —
سبزه —
برویاند —
بر لبِ —
همهٔ ویرانهها…
علی غلامی
/channel/marzockacademy
درود بر شما
زمانی مارکس فرمودند ارزشهای حاکم در جامعه ارزش های طبقه حاکم هستند بهمین ترتیب اخلاقیات و کل روبنای فرهنگی بازتاب علایق و سلایق طبقه حاکم هستند
بعدها گرامشی فیلسوف نومارکسیست مفهوم هژمونی را به عنوان رهبری فرهنگی طبقه حاکم که ارزش ها و اخلاقیات وایدئولوژی خود را اعمال می کند ، تعریف کردند
درحالی که مارکس و گرامشی و آلتوسر و بسیاری نو مارکسیستها کوشیدند سلطه و نابرابری را در سطح دولت ملتها تحلیل و بررسی کنند امانوئل والرشتاین در کتابی تحت عنوان نظام نوین جهانی سعی کرد تقسیم کار را در خارج مرزهای سیاسی و فرهنگی و در ابعاد نظام جهانی تحلیل کند
از نظر وی تاکنون دو نوع نظام جهانی وجود داشته
اول امپراتوری ها مانند ایران یا روم باستان
دوم اقتصاد نوین جهان سرمایه داری
هردو اینها میل به سلطه دارند اما ابزار تسلط اولی چیرگی سیاسی و نظامی هست و اقتصاد جهانی سرمایه داری متکی بر تسلط اقتصادی هست
والرشتاین در ادامه نظریه اش با تقسیم جغرافیایی کار کشورها را به سه دسته هسته ایی مانند آمریکا و غرب که جهت سرمایه به سمت آنان هست و بقیه را استعمار میکنند و کشورهای پیرامونی که مواد خام را برای کشورهای هسته فراهم میکنند و کشورهای نیمه پیرامون که حد واسط این دو هستند
تحلیل والرشتاین بیشتر مبتنی بر عوامل اقتصادی بوده اما مارکسیستهای دیگر چون مارکوزه و به نقش صنعت فرهنگ در تولید فرهنگ توده ای و افکار بسته بندی شده و ارزش هایی که دربست در خدمت تسلط همه جانبه حاکمیت سرمایه داری تاکید داشتند.
Iraj
http://www.instagram.com/marzockacademy
🔉 خرد جمعی ➥
آوای فلسفه
/channel/marzockacademy
درود جناب ایرج گرامی ، راه سخت و صعب است اما نشدنی نیست ،
جهانی سازی سیاست و اقتصاد و تجارت و امثال هم جا را برای اخلاق تنگ کرده اما با تغییر نگاه و نوع مواجهه با دیگری می شود کمی حس و حال انسانی پیش روی جهان گشود ،
مثلاً شما همین دیدگاه ابولحسن خرقانی را با این شعر مقایسه کنید ،
« اگر خواهی دهی یک لقمه نان ،
بده به سگ نده به بی نمازان ،»
تفاوت دیدگاه را می بینید ، با ابوسعید می توان جهانی اندیشید و به همه گرسنگان جهان فکر کرد ، اما با این دیدگاه دوم حتی به همسایه دیوار به دیوار خانه ات اگر اهل نماز نباشد نمی شود فکر کرد.
Iraj
درود جناب ایرج گرامی ، راه سخت و صعب است اما نشدنی نیست ،
جهانی سازی سیاست و اقتصاد و تجارت و امثال هم جا را برای اخلاق تنگ کرده اما با تغییر نگاه و نوع مواجهه با دیگری می شود کمی حس و حال انسانی پیش روی جهان گشود ،
مثلاً شما همین دیدگاه ابوالحسن خرقانی را با این شعر مقایسه کنید ،
« اگر خواهی دهی یک لقمه نان ،
بده به سگ نده به بی نمازان ،»
تفاوت دیدگاه را می بینید ، با ابولحسن خرقانی می توان جهانی اندیشید و به همه گرسنگان جهان فکر کرد ، اما با این دیدگاه دوم حتی به همسایه دیوار به دیوار خانه ات اگر اهل نماز نباشد نمی شود فکر کرد ،
Iraj👇
درست هست که علم و تکنولوژی و عقلانیت غربی تحت تاثیر امواج جهانی شدن در کل دنیا رواج یافته هست اما در مقابل همان جهانی سازی مقاومت هایی تحت عنوان هویت مقاومت حالا در ذیل هویت های گوناگون مانند ناسیونالیسم و قومیت و مذهب صورت گرفته که تلاش میکنند فرهنگ و اقتصاد ملی و سیاست در عین استفاده از علم غربی خاص بودن خود را حفظ کند و سنت ها و ارزش ها و اخلاقیات خود را حفظ کند
دیدگاه ابوالحسن خرقانی هم در شعر معروف سعدی هم متجلی هست که بنی آدم را اعضای یک پیکر میپندارد اما در برخورد فرهنگها همانطور که فرمودید اخلاقیات جهانی شده راهی سخت و دشوار هست.
شما درست میگید اما من فکر نکنم جهانی سازی اخلاق منظور یکسان سازی یا ترویج اخلاق گله ای باشد ،
هم چنان که جهان یک مفهوم و جغرافیای کلی است اخلاق جهانی هم در ساحت افق ها ، نگرش ها و رفتارهای کلی است و این منافاتی با رفتار های محلی یا باورهای دینی ندارد اگر پیروان ادیان اندکی سر از پیله باوری خود در بیاورند و بشریت را فارق از قبیله و قوم و دین نگاه کنند .
Azizi
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
زهرگیجان" به معنای مسمومیت و سردرگمی است. نویسنده معتقد است که روشنفکری به جای اینکه یک نیروی رهاییبخش و روشنگر باشدخود محصول و نتیجه این "مسمومیت فکری" و "سردرگمی ارزشی" است که در جامعه سرمایهداری و تحت تأثیر ارزشهای بازیافته و گلهداری مدرن شکل گرفته است.
نظر دوستان در اینباره چیست؟
/channel/marzockacademy
اگه فردا بی من شروع شد
مثل تموم دیروزهای بی من؛
رام نشو، اشک نریز، غصه نخور، قوی بمون!
@anamorphyn
/channel/marzockacademy
سقوط روشنفکران در حکومت های توتالیتر دو دلیل دارد:۱ـ در بهترین حالت بی اعتنایی حکومت به روشنفکران بدون صدمه زدن به آنها.
۲ـ در بدترین حالت سرکوب روشنفکران با تحدید و ایجاد رعب و وحشت.
بنظر من اپوزیسیون ها دو دسته هستند:۱ـ منتقد و اصلاح طلب.۲ـ منتقد و برانداز.
بهترین حکومت،حکومتی است که اپوزیسیون دولتش را به منتقد برانداز تبدیل نکند و سعی کند که اپوزیسیون ها منتقد،اصلاح طلب باشند.
بعنوان مثال: اپوزیسیون جمهوری اسلامی/اپوزیسیون دولت نتانیاهو.
در اسرائیل اپوزیسیون بدنبال سرنگونی دولت نتانیاهو نیست بلکه بدنبال اصلاح اشتباهات نتانیاهو و اعضای تیم اش است چون به این امیدوار است که دولت به انتقاد اپوزیسیون گوش داده و آنها را اصلاح می کند و دولت اسرائیل هم واقعاً این کار را انجام می دهد.
در مقابل اپوزیسیون جمهوری اسلامی برای اصلاح جمهوری اسلامی ناامید شده اند.
الان اپوزیسیون دولت نتانیاهو بدون هیچ گونه تهدیدی در داخل اسرائیل از نتانیاهو انتقاد میکنه ولی اپوزیسیون های جمهوری اسلامی در خارج از ایران هم در معرض خطر هستند
بطور خلاصه بخاطر همین است که روشنفکران در حکومت های توتالیتر سقوط می کنند و یا مهاجرت می کنند یا سختی های زیادی را در داخل کشور می کشند.
az
کانالِ آکادمی
/channel/marzockacademy
منظر گاه روشنفکری 4
منجی سوار بر اسب سفید همان ایده ای است که ذهن توده ها را تسخیر کرده است تا انفعال ، وا دادگی و فرار از پذیرش مسئولیت روی پای خود ایستادن را توجیه کنند و هم چنان بر طبل معصومیت تاریخی خود بکوبند ،
همه ی آرزوهای رهایی و تغییر را در قامت ایده منجی فرا فکنی می کنند تا فلاکت خود را نه ناشی از وادادگی خود بلکه به سرنوشت و تقدیر حواله دهند ، و تمکین و بیگاری دائمی خود را در پس انتظار منجی پنهان سازند .
در هوای منجی چشم به بیرون می دوزند و به هر تخته پاره ای امید می بندند ، این منجی می تواند یک قهرمان اسطوره ای باشد ، می تواند یک قهرمان دینی یا ملی باشد ،
گاهی شاهی به قامت منجی تراشیده می شود آنگاه که از او مایوس می شوند مخالفان او را منجی تلقی می کنند ،
به نو اندیش ، به فیلسوف یا به روشنفکر هم به چشم منجی می نگرند و توقع دارند که آنها همان سوار بر اسب سفید باشند که برای نجات می آیند ،
در حقیقت توده دوست ندارد از صغارت بیرون بیاید حاضر نیست مسئولیت تغییر را بپذیرد در نتیجه هر زمان تن به صغارت جدید می دهد ،
این دیدگاه توده ای حتی فیلسوفان و روشنفکران را هم دچار خطای تعریف فیلسوف و روشنفکر کرده است ، خیلی از این روشنفکران می پندارند باید منجی باشد یا ولی و قیم ،
انگار بار رسالتی یا وظیفه ی نجات توده ها به آنها محول شده است ،
در حالی که سقراط گفته بود کار فیلسوف مامایی است نه زاییدن ،
حتی خدا به پیغمبر گفته تو تنها تذکر دهند هستی .
همین خطا در دیدگاه و تعریف از روشنفکر بستر تحلیل و توقع نا بجا از روشنفکر را فراهم کرده است ،
چرا فلانی این گونه باور داشت ، چرا آن یکی چپ بود یا راست ، چرا در فلان کتاب از آن دفاع کرد از این دفاع نکرد ؟ انگار که روشنفکر در بیان دیدگاهش جرمی مرتکب شده یا روشنفکر بودن جرم است ،
بابا او فهم خود را گفته است ، به این باور رسیده است ، تو می توانی نپذیری می توانی بپذیری ،
روشنفکر که شمشیر و سر نیزه ندارد ، قاضی و زندان ندارد ، رستم است و یک دست اسلحه « قلم و دفتر » با قدرت قلم و دفتر بیشتر از بیان دیدگاه کاری نمی توان کرد ، می خواهد شریعتی باشد یا سروش ، فوکو باشد یا سارتر ، مارکس باشد یا هر کس دیگر ،
باید دوباره اندیشید و تعاریف را آنچنان که باید تعریف کرد نه آنچنان که آرزو داریم ، آن هم آرزوی آدم های منفعل که کنار گود نشستن اند و می گویند لنگش کن .
کانالِ آکادمی
/channel/marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
منظر گاه روشنفکری 3
عقولی که بند گمان های عادت واره از پای گسستند و به بیرون غار گام نهادند و با نور خورشید بینا شدند به بینایی خود قناعت نکردند و تصمیم گرفتند تا اهالی قوم خود را از روشنایی بیرون آگاه سازند ،
پس از جهان آزاد بسوی غار باز گشتند تا هم بندان دیروز را از جهان عمومی بیداری آگاه سازند ،این بازگشت سیزیف وار پس از آن که به جهان نور رسیده بودند آغاز رنجی بود که باید از دست مناسبات قدرت جهان خصوصی و توده های خواب زده در آن می کشیدند ،
این بازگشت شاید دیوانگی باشد ، شاید چونان سیزیف دوست دارد هر بار از نو آغاز کند ، شاید از سر خیر خواهی باشد ،
شاید نوعی حماقت دوست داشتنی باشد ،
هر چه هست بسیاری باز می گردند اما بسیاری در جهان عمومی و در زیر نور خورشید لم می دهند و به خلسه می روند و در دل نجوا کنان می گویند ، گور پدر ....
بندیان در غار مناسبات جهان خصوصی ، پندار های عادت واره ی خود را بدیهی می پنداشتند ،
از این روی با هم بندیان دیروز خود. که بیرون غار را دیده اند دچار تناقض شدند ،
تعارض در نحوه تفسیر خیر و شر و تعارض در هنجار ها و تکالیف،
پرسش این است که آیا این بازگشت وظیفه یا رسالت روشنفکر است ؟
کدام منشأ چنین وظیفه ای را برای روشنفکر تعریف کرده است ؟
او فقط آنچه را که دیده است می گوید ، آنچه را که فهمیده است می گوید ، آنچه را که فکر می کند حقیقت است توصیف می کند ، خواه توده بپذیرد خواه نپذیرد ،
رسالتی درکار نیست و نه وظیفه ای ، توده ها در حقیقت برای فرار و توجیه حماقت هایشان دنبال مقصر می گردند تا همه ی کاسه کوزه ها را سر او بشکنند و در این میان هیچ دیواری از دیوار روشنفکر کوتاه تر نیست ،
قبل از هر انقلابی صاحبان قدرت جهان خصوصی آنها را به مثابه دشمن وضع موجود می دانند و سر کوب می کنند ،
بعد از هر انقلابی اگر توده ها به نان و آبی بیشتر از گذشته نرسند یقه روشنفکران را می گیرند که شما خوابمان را آشفته کردید و جهان خصوصی گذشته ما را از ما گرفتید ،
آنها هیچ گاه رفتار گله وار خود را نقد نمی کنند و در همه حال خود را بیگناه می دانند ،
به عبارتی روشنفکران یک چوب دوسر نجس تمام عیار هستند و هیچ گاه کسی پرسشگری خود را مدیون آنان نمی داند .
هر سالکی و هر متفکری اگر به خدا یا حقیقت یا آگاهی رسید می تواند حالش را ببرد و با حقیقت خود زندگی کند ، اما همین زندگی با حقیقت خود برای روشنفکر درد سر در پی دارد چرا که او در میان توده است و توده با او در خودش وارد تناقض می شود به عبارتی دو تعریف از زندگی هم را به چالش می کشند
ادامه دارد...
Azizi
کانالِ آکادمی
/channel/marzockacademy
اینستا گرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
روشنفکر کیست؟
روشنفکر، به معنای واقعی کلمه، فردی است که به نقد، تحلیل و پرسشگری میپردازد؛ کسی که به دنبال حقیقت است، وضع موجود را به چالش میکشد و در قبال جامعه و مسائل آن احساس مسئولیت میکند. او معمولاً دارای استقلال فکری است و از قدرت (چه سیاسی، چه اقتصادی) فاصله میگیرد تا بتواند بدون جانبداری به تحلیل بپردازد.
حکومت توتالیتر چیست؟
حکومت توتالیتر سیستمی است که در آن دولت تلاش میکند تمام جنبههای زندگی عمومی و خصوصی شهروندان را کنترل کند. این رژیمها با ایدئولوژیهای فراگیر ،رهبران کاریزماتیک، پلیس مخفی، کنترل رسانهها و سرکوب شدید مخالفان مشخص میشوند. هدف آنها ایجاد یک جامعه یکپارچه و همشکل است که در آن هیچگونه انحراف فکری یا رفتاری تحمل نمیشود.
/channel/marzockacademy
آقایان
شما که به ما می آموزید
که چگونه آدم می تواند
قانع زندگی کند
و از گناهان زشت بپرهیزد
ابتدا باید به ما
چیزی برای خوردن بدهید.
«برتولت برشت
/channel/marzockacademy
«سکوت شناختی»
تعریفی جدید از پدیده هایی مانند مدیتیشن، تجربه های معنوی، سکوت ذهن
منظور از «سکوت شناختی» (Cognitive Silence) وضعیتی است که در آن:
• فرآیندهای عادی ذهنی (مثل گفتگوی درونی، تفسیر مداوم، قضاوت، یادآوری و تصویرسازی) متوقف یا به حداقل میرسند.
• ذهن هنوز هشیار است، ولی «محتوا» ندارد.
• تجربهی باقیمانده چیزی شبیه «آگاهی بدون موضوع» است.
این حالت همان چیزی است که در سنتهای مدیتیشن، عرفان و تجربههای عمیق معنوی توصیف میشود.
• در حالت عادی، مغز همیشه در حال مدلسازی و پیشبینی است.
• حتی وقتی کاری انجام نمیدهیم، Default Mode Network (DMN) فعال است و جریان افکار (mind-wandering) تولید میکند.
• در «سکوت شناختی»:
• فعالیت DMN کاهش چشمگیر پیدا میکند.
• سیستم پیشبینی (prediction error correction) تقریباً «freeze» میشود.
• در نتیجه، هیچ محتوای تازهای وارد آگاهی نمیشود و فرد صرفاً «بودن» را تجربه میکند.
از دید روانشناسی و GFZA(مدل قسیمی):
• گشتالت: شکل و زمینه از هم جدا نمیشوند؛ کل یکپارچه تجربه میشود.
• زیف: بسامدهای فکری یکسان میشوند، هیچ «واژه غالب» در ذهن نمیماند.
• فرکتال: الگوهای ذهنی پیچیده فرو میریزند به یک الگوی ساده و خودهمانند (حضور ناب) . از دید انرژی آزاد مغز و چارچوب استنباط فعال این انرژی کمینه می شود و امکانی برای افزایش انتروپی وجود ندارد.
• سکوت شناختی در عمل شبیه «ریست نرمافزاری» ذهن است.
• به فرد امکان میدهد از چرخهی بیپایان افکار و هیجانات فاصله بگیرد.
• میتواند اثر درمانی روی اضطراب، افسردگی، و حتی تقویت خلاقیت داشته باشد.
جمشید قسیمی
/channel/marzockacademy
MPE = Pure Consciousness Experience (تجربه آگاهی خالص)
گاهی در متون روانشناسی، فلسفه ذهن، یا مطالعات آگاهی، از MPE بهعنوان کوتاهشدهی Mystical/Pure Experience یا Mystical Pure Experience یاد میشود.
✨ تعریف
• «تجربه آگاهی خالص» وضعیتی است که فرد آگاهی را مستقل از محتواهای ذهنی (مثل فکر، حافظه، حس، یا تصور) تجربه میکند.
• در این حالت، آگاهی بهگونهای تجربه میشود که گویی فقط «خودِ بودن» یا «حضور ناب» باقی مانده است، بدون مرز، بدون قضاوت، بدون روایت ذهنی.
• بسیاری آن را با اصطلاحاتی مثل «خلأ هوشیار»، «حضور ناب»، یا «آگاهی بیواسطه» توصیف میکنند.
در متون علمی و فلسفی
• در روانشناسی فراشخصی و مطالعات مدیتیشن، MPE بهعنوان یک حالت تغییریافتهی آگاهی بررسی میشود.
• در فلسفه ذهن (بهویژه در بحث پدیدارشناسی هوسرل و عرفان مقایسهای)، تجربهی آگاهی خالص بهعنوان تجربهای که «ساختارهای نیتمندی» را کنار میزند مورد توجه است.
• پژوهشگران معاصر (مثلاً در cognitive science of religion) آن را بخشی از تجارب عرفانی یا معنوی میدانند.
تفاوت با دیگر تجارب
• در تجارب عادی: آگاهی همواره «دربارهی چیزی» است (دیدن، شنیدن، فکر کردن، احساس کردن).
• در MPE: آگاهی بدون موضوع تجربه میشود؛ فقط «آگاهی از آگاهی» باقی میماند.
معادلها در سنتها
• در یوگا و ودانتا: «سامادی» یا «توریا»
• در بودیسم: «شونیتا» یا خلأ
• در عرفان اسلامی: «فنا فیالله» (بهگونهای نزدیک به این مفهوم)
• در فلسفه غرب: چیزی مشابه ایدهی «pure apperception» کانت یا «absolute consciousness» هوسرل.
جمشید قسیمی
/channel/marzockacademy
عبدالکریمی :جانم فدای ایران وجمهوری اسلامی
عبدالکریمی قرار بود فرشتهای باشد، روزی که با صدایی رسا گفت ،من پایان این انقلاب را اعلام میکنم. اما همان روز که سیب را به دهان برد، زمینی شد. سیب، تمثیل سقوط او بود، همانگونه که آدم با سیب از بهشت رانده شد، عبدالکریمی نیز با سیب از آسمان صداقت و رهایی به زمین سوداگری و معامله فرو افتاد.
او قلمی را که میتوانست چون مشعلی برای روشن کردن افکار باشد، به نانی فروخت. این تراژدی تنها داستان او نیست بلکه داستان بسیاری است که روزی با شعار حقیقت برخاستند، اما در بزنگاههای تاریخی به جای شوکران سقراط، لقمه نان را برگزیدند. فیلسوفان حقیقی، حتی در روزگار عسرت، جام شوکران را به دهان بردند، اما از حقیقت دست نشکستند.
عبدالکریمی اما از همان لحظهای که فیلسوف را با ورزشکار مقایسه کرد، سقوطش آغاز شد. او دیگر نه سخنگوی حقیقت، بلکه کارمند روزگار شد. گویی با این سخن، به سیستم اعلام کرد: قیمت قلم من اینقدر است. و از همان دم، قلمش از خون جوانان بیصدا شد و در خدمت قدرتی درآمد که گردن بسیاری از جوانان این سرزمین را برید.
تراژدی عبدالکریمی تنها خیانت به حقیقت نیست؛ بلکه نشانهای از روزگاری است که در آن فلسفه به قرارداد بدل میشود، فیلسوف به کارگزار، و اندیشه به کالا. هر قلمی قیمتی دارد و عبدالکریمی نیز قلمش را به قیمت نان فروخت. این همان نقطهای است که فلسفه، از رسالت رهاییبخش خود تهی میشود و به ابزار توجیه قدرت بدل میگردد.
شاید روزگار سخت باشد، اما فلسفه اگر فلسفه باشد، در سختترین روزگار میدرخشد. فلسفه آنگاه اصالت دارد که در برابر فشارها مقاومت کند، نه آنکه با نخستین وسوسه نان، زانو بزند. فیلسوفی که در برابر نان تسلیم شود، دیگر فیلسوف نیست؛ او تنها نسخهای زمینی از همان سیب راندهشده است.
Javer
/channel/marzockacademy
محمدرضا شجریان
/channel/marzockacademy
شماامپریالیسم فرهنگی وهژمونی را چگونه تببین میکنید ؟
مشکلات اجرایی که بر سر راه نهادینه سازی اخلاق جهانی قرار دارند کدامند ؟
http://www.instagram.com/marzockacademy
جستار هفته گروه آکادمی فلسفه مارزوک
🔺.سقوط روشنفکران در حکومتهای توتالیتر
سقوط روشنفکران در حکومتهای های توتالیتر یکی از غمانگیزترین و در عین حال قابل پیشبینیترین پیامدهای این نوع رژیمهاست. حکومتهای توتالیتر که بر کنترل مطلق، ایدئولوژی واحد و سرکوب هرگونه صدای مستقل بنا شدهاند، به طور سیستماتیک به حذف، بیاثر کردن یا همسو کردن روشنفکران میپردازند. این پدیده نه تنها به معنای از دست دادن افراد است، بلکه به معنای عقیم کردن ظرفیت یک جامعه برای تفکر انتقادی، نوآوری و پیشرفت است.
برای درک این سقوط، ابتدا باید به تعریف روشنفکر و ماهیت توتالیتر وچرا روشنفکرتهدیدی برای توتالیتر است بپردازیم
🔺شنبه تا پنجشنبه
⏰ساعت ۱۰ صبح تا ۲۰
لینگ گروه اکادمی فلسفه
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
در فاصله زمانی فوق از به اشتراک گذاشتن مطالب بی ربط به جستار هفته وریپلای به مطالب قبل از ان لطفا خودداری کنید .
جهانی سازی اخلاق ،
ابوسعید ابوالخیر می گوید ،
« هر کس در این سرای در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید ، که گر نزد خدای به جانی ارزد نزد خوان بوالحسن به نانی ارزد »
شاید این باشکوه ترین درک دیگری و شکستن مرزهای کوتاه نگری و تعصبات قومی و مذهبی باشد ،
آشنایی ، درک و بر کشیدن این بن مایه های فرهنگی می تواند گامی بلند برای همدلی جهانی و نفی نزاع ها ، خشونت ها و جنگ های قومی مذهبی باشد ، ارزش هایی که بر انسان بودن فارغ از هر قوم و مذهبی تکیه دارد ،
نظرگاهی که انسان را به چاره جویی دردهای مشترک ، مسئله ها و دغدغه های مشترک و به افق های فراتر از مرزهای جغرافیایی ، قومی و دینی فرا می خواند ،
Azizi
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
Hier encoreJ’avais vingt ans
دیروز هنوز بیست ساله بودم
Je caressais le temps et jouais de la vie
زمان را در آغوش میکشیدم و با زندگی بازی میکردم
Comme on joue de l’amour,
Et je vivais la nuit
همانگونه که با عشق بازی میکنند،
و من شب را زندگی میکردم
**Sans compter sur mes jours
Qui fuyaient dans le temps.
بی آنکه روزهایم را شمرده باشم
که در گذر زمان محو میشدند.
J’ai fait tant de projets
Qui sont restés en l’air,
بسیار طرح ریختم
که همه در هوا باقی ماندند
J’ai fondé tant d’espoirs
Qui se sont envolés,**
چنان امیدهایی بنا نهادم
که پر کشیدند و رفتند
Que je reste perdu,
Ne sachant où aller,**
تا آنجا که اکنون گم شدهام،
نمیدانم کجا بروم
Les yeux cherchant le ciel,
Mais le cœur mis en terre.**
چشمانم آسمان را میجویند،
اما قلبم در زمین رها شده است.
Hier encore
J’avais vingt ans
Je gaspillais le temps
En croyant l’arrêter
دیروز هنوز
بیست ساله بودم
زمان را هدر میدادم
باور داشتم که میتوانم آن را متوقف کنم
Et pour le retenir
Même le devancer
و برای نگه داشتنش
حتی از آن پیشی گرفتن
Je n’ai fait que courir
Et me suis essoufflé.
کاری جز دویدن نکردم
و از نفس افتادم.
**Ignorant le passé,
Conjuguant au futur,**
گذشته را نادیده گرفته،
تماماً زمان آینده را صرف کرده
Je précédais de moi
Toute conversation
در هر مکالمه، قبل از دیگران صحبت میکردم
Et donnais mon avisQue je voulais le bon
و نظر خود را میدادم
طوری که میخواستم درست باشد
Pour critiquer le monde
Avec désinvolture.
تا بیتوجهانه جهان را نقد کنم.
Hier encore
J’avais vingt ans
Mais j’ai perdu mon temps
À faire des folies
دیروز هنوز
بیست ساله بودم
اما زمانم را تلف کردم
با انجام کارهای بیمعنی
Qui ne me laissent au fond
Rien de vraiment précis
که در نهایت
چیزی واقعی برایم نگذاشت
Que quelques rides au front
Et la peur de l’ennui
غیر از چند چروک بر پیشانی
و ترس از یکنواختی
Car mes amours sont mortes
Avant que d’exister
زیرا عشقهای من پیش از آنکه وجود یابند
پیوسته مرده بودند.
Mes amis sont partisEt ne reviendront pasa
دوستانم رفتهاند
و دیگر باز نخواهند گشت
Par ma faute j’ai fait
Le vide autour de moi
به خطای خودم، خلأی
در اطراف خویش پدید آوردم
Et j’ai gâché ma vie
Et mes jeunes années
و زندگیام را تباه کردم
و سالهای جوانیام را.
Du meilleur et du pireEn jetant le meilleur
از میان خوبی و بدی
خوب را برگزیدم و آن را نیز رها کردم
J’ai figé mes sourires
Et j’ai glacé mes pleurs
لبخندهایم یخ زدند
و اشکهایم منجمد شد
Où sont-ils à présent ?
À présent, mes vingt ans ?
اکنون کجا رفتهاند؟
حالا، بیستسالگی من؟
/channel/marzockacademy