معصومه صابر { نویسنده ، شاعر و نقاش }🤍🍂💎🎨🖋 آیدی دریافت ِ پیام و هماهنگی سفارش ها: @Moonart923
سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
🖇پیامی برای امروز :
••••••••••••••••••••••••••••••••••
♥️🌾
آدمیزاد هر جا برود
حتی اگر بخواهد تنهای تنها باشد
باز نمی تواند خودش را جایی دورتر بگذارد!
بدون خودش کجا می تواند لحظه ای بنشیند؟!
هر جا بروی همراه ِ خودت هستی!
{ آنگونه باش که کنارِ خودت آرام ترین باشی}
{ #معصومه_صابر }
♥️🌾
حرفهایم!
آنچه تاکنون گفته ام،
راهی ست تا گمان نبری
به آنچه هرگز نگفته ام!
به ناگفته هایم...
{ #معصومه_صابر }
🩶
مانندِ شیشهٔ می، بیگریه پیشِ ساقی
حرفی نمیتوانم، از دردِ دل بیان کرد
از زیرِ چرخ بگریز، یا دم مزن، که نتوان
از آسمان شکایت، در زیرِ آسمان کرد
{ #کلیم_کاشانی }
♥️🌾
کجا روم؟
که دلم پایبندِ مهرِ کسیست
سفر کنید رفیقان که من گرفتارم…
{ #سعدی }
♥️🌔
{لن تجد نفس الشخص مرتين، ولا حتى في نفس الشخص...!}
{همان شخص را دگربار نخواهی یافت، حتی در همان شخص...!}
💙🌿
زندگی، رقصِ نور است در تاریکی
رُستن است از زمین ِ سوخته
رویای پرواز است در قلب ِ کرم ِ ابریشمِ آویزان از درخت...
{ #معصومه_صابر }
♥️
بهار گوشه ی قلبِ تمامِ آدم هاست
همان نفس که پُریم از هوای عطر کسی...
{ #معصومه_صابر }
یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
🖇پیامی برای امروز :
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
♥️🪽
یه کارِ مهم وجود داره
که باید با عشق انجامش بدی:
{خودت رو دوست داشته باش }
و باور کن ،
نیازی نیست خودت رو به کسی ثابت کنی.
{ #معصومه_صابر }
✨🩶
بیدل منم ڪه سخت دلم مانده پیشِ تو!
من، جاےِ خالیِ همه دلهایِ عالمم...
{ #معصومه_صابر }
🪽
این توانی که نیایی ز در سعدی باز
لیک بیرون روی از خاطر او؟ نتوانی
{ #سعدی }
♥️☁️
یادت باشه؛
همیشه یه راه دیگه هست،
حتی اگه لازم باشه برای پیدا کردنش گم بشی.
♥️🌔
«سلام بر آنان که برای همه تکیهگاه بودند،
اما وقت تنهایی، شانهای برای تکیهکردن نیافتند…»
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
سودای عشق پختن عقلم نمیپسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمیگذارد
باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
ور نه کدام قاصد پیغام ما گزارد
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد
زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین
بر دل خوشست نوشم بی او نمیگوارد
پایی که برنیاید روزی به سنگ عشقی
گوییم جان ندارد یا دل نمیسپارد
مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق
در روز تیرباران باید که سر نخارد
بیحاصلست یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرد
دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد
{ #سعدی }
🩶🌔
«الغائبون في الاوقات الصعبة يجب أن يظلوا غائبين إلى الأبد…!»
«غایبان در لحظههای سخت، باید تا ابد غایب بمانند…!»
🩶
وقتی که هیچکس نفسی هم خودش نبود
تنهایی ات ، عزیزترین یار می شود...
{ #معصومه_صابر }
دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۳
🖇پیامی برای امروز :
••••••••••••••••••••••••••••••••••
♥️🪽
به زیبایی ِ شگفت انگیزِ برگهای سبز گلدان دقیق شو
به بخار و عطرِ آرامبخشِ لیوان ِ قهوه ات
به سکوت گوش بسپار
به جزییات دقیق بنگر...
آرام و بی شتاب زندگی کن!
{ #معصومه_صابر }
بیتو مهتابشبی باز از آن کوچه گذشتم،
همه تَن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوقِ دیدارِ تو لبریز شد از جامِ وجودم
شدم آن عاشقِ دیوانه که بودم...
در نهانخانهی جانم، گلِ یاد تو درخشید
باغِ صد خاطره خندید،
عطرِ صد خاطره پیچید،
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم...
پَر گشودیم و در آن خلوتِ دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لبِ آن جوی نشستیم
تو همه رازِ جهان ریخته در چشمِ سیاهت،
من همه محوِ تماشای نگاهت،
آسمان، صاف و شب آرام
بخت، خندان و زمان رام
خوشهی ماه فرو ریخته در آب،
شاخهها دست برآورده به مهتاب،
شب و صحرا و گُل و سنگ،
همه دل داده به آوازِ شباهنگ،
یادم آید تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن،
لحظهای چند بر این آب، نظر کن
آب، آیینهی عشقِ گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا که دلت با دِگران است...
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن...
با تو گفتم: حذر از عشق؟ ندانم...
سفر از پیشِ تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم...
روزِ اول که دلِ من به تمنای تو پَر زد،
چون کبوتر، لبِ بامِ تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رَمیدم، نه گُسستم...
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دَشتم،
تا به دامِ تو دَراُفتم، همهجا گشتم و گشتم...
حَذر از عشق ندانم، نتوانم...
اشکی از شاخه فرو ریخت،
مرغِ شب، نالهی تلخی زد و بُگریخت...
اشک در چشمِ تو لرزید،
ماه بر عشقِ تو خندید...
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم،
پای در دامنِ اندوه کشیدم...
نگسستم، نرمیدم...
رفت در ظلمتِ غم،
آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشقِ آزرده خبر هم،
نه کُنی دیگر از آن کوچه گُذر هم...
بیتو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...
{ #فریدون_مشیری }
از دفتر شعر "ابر و کوچه"، 1339
ای نسیم، از کوی جانان میرسی آهسته باش
همرهت #بــوی_بهاری هست ومن دیوانه ام
{ #بیدل_دهلوی }
{ اللهُم خير الأمور، خير الأشخاص، خير الأيام…}
♥️🌾
«خدایا بهترینِ چیزها، بهترینِ آدمها، بهترینِ روزها لطفاً...!»
{كُن لِما لا تَرجُو أرجی}
🩶🌔
به آنچه اميدش را ندارى،
اميدوارتر باش ...
🪽
گر دیگران به عیش و طرب خرم اند و شاد
ما را غم نگار بوَد مایهٔ سرور
{ #حافظ }
🌾
بندم به پوسته ی نازکی از ساقه ی رنجیده ای!
با اینهمه
وقتی دستهایت را
بر شانه ام حس می کنم
هزار بهار ِ نیامده را دیده ام انگار...
بهار
تابستان
پاییز
زمستان...
دستهایت را از دورگردنم برندار!
{ #معصومه_صابر }
🪽
اما عزیزِ من
هر آنچه شد خودت تنها مگذار!
و بگذار منحنیِ روی صورتت
آدم ها را به فکر بیاندازد
که آدمی با لبخند چقدر زیباترست!
و نذر کن
حال ِ خوب را
میان پریشانیِ زمین...
که شاید دلیل خلقت آدمی
همین دو سه خط باشد!...
{ #معصومه_صابر }
شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
🖇پیامی برای امروز :
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
♥️🪽
خدای مهربانم
جز تو کسی را ندارم!
{و البته که تو کافی هستی!}
وقتی تو را در قلب خود احساس میکنم،
ترسی نیست
وقتی تو شانه به شانه ام می آیی
قدم هایم اگر چه خسته و رنجور اما محکم است.
چه خوب است که تو را دارم.
لطفا هر روز با من حرف بزن!
در جان ِ من از تو نشانه هاست
و البته که تو کافی هستی...
{ #معصومه_صابر }
🪽
افسوس!
دیوارها از خاطرمان بردند :
{ که ما بر شانه هامان بال داشتیم...}
{ #معصومه_صابر }
☁️
دیگر صدای قلب مرا نیست واژه ای
گر خواستی بجویی
مرا
از سکوت پرس...
{ #معصومه_صابر }